۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۱۰. اولین طاووس

بخش اول – اولین طاووس

Argos lived in Ancient Greece.

آرگوس در یونان باستان زندگی می‌کرد.

He was a husband and a proud father.

او شوهر و پدری مفتخر بود.

He worked hard and did well at his job.

او سخت کار می‌کرد و در کارش به‌خوبی عمل می‌کرد.

But one thing about him wasn’t normal.

اما چیزی درمورد او طبیعی نبود.

He was born with 100 eyes.

او با ۱۰۰ چشم متولد شد.

Having many eyes was usually a benefit to him.

داشتن چشم‌های زیاد معمولاً برای او سودمند بود.

He had a chance to see many things.

او فرصت دیدن چیزهای زیادی را داشت.

Also, since he had so many eyes, he was very good at guarding things.

همچنین، از آنجا که چشمان زیادی داشت، در محافظت از چیزها بسیار ماهر بود.

While sleeping, he only rested a few eyes at a time.

هنگام خواب، هر بار فقط با چند چشم استراحت می‌کرد.

The others stayed open.

بقیه باز می‌ماندند.

He worked for Hera, a great goddess.

او برای هرا، الهه‌ای بزرگ، کار می‌کرد.

His primary function was to guard a special cow.

وظیفه‌ی اصلی‌اش نگهداری از گاو خاصی بود.

The cow was very important to Hera.

گاو برای هرا بسیار مهم بود.

She loved her.

دوستش داشت.

The most essential part of his job was to keep the cow alone.

مهم‌ترین قسمت کار او تنها نگه داشتن گاو بود.

It had to be kept separate from all the other cows and far away from people.

باید از سایر گاوها و مردم دور نگه داشته می‌شد.

This was an easy job for Argos.

این برای آرگوس کار ساده‌ای بود.

The cow just ate grass all day.

گاو تمام روز فقط چمن می‌خورد.

But the god Zeus wanted the cow.

اما زئوسِ خدا گاو را می‌خواست.

He wanted to take it away from Hera.

او می‌خواست آن را از هرا بگیرد.

He had a plan.

نقشه‌ای داشت.

He found a great music player.

او نوازنده‌ی موسیقی عالی‌ای پیدا کرد.

He asked the man to play a beautiful song for Argos.

از مرد خواست آهنگ زیبایی برای آرگوس پخش کند.

Zeus was certain Argos would go to sleep.

زئوس مطمئن بود که آرگوس به خواب خواهد رفت.

The song had an immediate effect.

آهنگ تأثیر فوری داشت.

Argos couldn’t focus on his job.

آرگوس نمی‌توانست روی کارش تمرکز کند.

He fell asleep.

خوابش برد.

Zeus saw this, and he took the cow.

زئوس این را دید و گاو را برد.

Hera was very angry with Argos.

هرا از دست آرگوس بسیار عصبانی بود.

She turned him into a peacock.

او را به طاووس تبدیل کرد.

She put his many eyes on his tail.

چشمان زیادش را روی دمش گذاشت.

Argos was very sad.

آرگوس بسیار غمگین بود.

Zeus saw how much trouble he had given Argos.

زئوس دید که چه دردسری برای آرگوس ایجاد کرده‌است.

He made another plan.

نقشه‌ی دیگری کشید.

He turned Argos into a group of stars.

او آرگوس را به گروهی از ستاره تبدیل کرد.

He wanted Argos to remain in the sky forever.

او می‌خواست که آرگوس برای همیشه در آسمان بماند.

Even today, Argos’ image remains there, above the site where all his problems began.

حتی امروز، تصویر آرگوس در آنجا، بالاتر از مکانی که همه‌ی مشکلاتش از آنجا آغاز شد، باقی مانده‌است.

We can still see him in the night sky.

هنوز هم می‌توانیم او را در آسمان شب ببینیم.


بخش دوم – واژگان

Unit 10

بخش ۱۰

Word list

لیست کلمات

benefit

سود

n.

اسم.

A benefit is a good thing.

سود یعنی چیز خوب.

Being able to fly is a benefit to birds.

توانایی پرواز کردن سودمند است.

certain

مطمئن

adj.

صفت.

If you are certain about something, you know it is true.

اگر از چیزی مطمئن باشید، می‌دانید حقیقت دارد.

I am certain that zebras have stripes.

من مطمئن هستم که گورخرها خط دارند.

chance

فرصت

n.

اسم.

A chance is an opportunity to do something.

chance فرصتی است که کاری انجام شود.

I had a chance to see the Coliseum in Rome last summer.

من تابستان گذشته فرصتی برای دیدن کلیسوم در رم پیدا کردم.

effect

تأثیر

n.

اسم.

An effect is a change made by something else.

تأثیر تغییری است که چیزی بر چیز دیگری می‌گذارد.

The medicine had a good effect on the boy.

دارو روی پسر تأثیر خوبی داشت.

essential

ضروری

adj.

صفت.

If something is essential, it is very important and necessary.

اگر چیزی ضروری باشد، خیلی مهم و لازم است.

It is essential to have oxygen when you scuba dive.

داشتن اکسیژن هنگام غواصی ضروری است.

far

دور

adj.

صفت.

If something is far, it is not close.

اگر چیزی دور باشد، نزدیک نیست.

It’s far from the east coast to the west coast of America.

از ساحل شرقی تا ساحل غربی آمریکا فاصله دارد.

focus

تمرکز کردن

v.

فعل.

To focus on something is to think about it and pay attention to it.

تمرکز کردن یعنی فکر کردن به چیزی و توجه کردن به آن.

My mom always helps me to focus on my school work.

مادرم همیشه به من کمک می‌کند تا روی کارهای مدرسه‌ام تمرکز کنم.

function

عملکرد

n.

اسم.

The function of something is what it does.

عملکرد چیزی، چیزی است که آن انجام می‌دهد.

The function of a flashlight is to help you see in the dark.

عملکرد چراغ‌قوه این است که به شما کمک کند در تاریکی ببینید.

grass

چمن

n.

اسم.

Grass is the green leaves that cover the ground.

چمن برگ‌های سبزی هستند که زمین را می‌پوشانند.

The grass looked so soft and green.

چمن خیلی نرم و سبز بود.

guard

محافظت کردن

v.

فعل.

To guard something is to take care of it.

محافظت از چیزی یعنی مراقب آن بودن.

The police officer will guard us from any harm.

افسر پلیس ما را از هر آسیبی محافظت خواهد کرد.

image

تصویر

n.

اسم.

The image of something is a picture of it.

تصویر چیزی، عکس آن است.

The image of her eye was very clear.

تصویر چشمش خیلی واضح بود.

immediate

فوری

adj.

صفت.

If something is immediate, it happens quickly.

اگر چیزی فوری باشد، سریع اتفاق می‌افتد.

An immediate response came from the pizza place.

پاسخ فوری از پیتزافروشی آمد.

primary

اصلی

adj.

صفت.

If something is primary, it is the most important thing.

اگر چیزی اصلی باشد، مهم‌ترین چیز است.

His primary thoughts are about money.

افکار اصلی‌اش درباره‌ی پول هستند.

proud

مفتخر

adj.

صفت.

People who feel proud are happy about what they have done.

افرادی که احساس افتخار می‌کنند، با چیزی که دارند خوشحال هستند.

She is proud of the picture she drew of her house.

او به تصویری که از خانه‌ی کشید افتخار می‌کند.

remain

ماندن

v.

فعل.

To remain somewhere is to stay there.

to remain somewhere یعنی جایی ماندن.

My sister had to remain home since she was sick.

خواهرم باید خانه می‌ماند چون مریض بود.

rest

استراحت کردن

v.

فعل.

To rest is to stop being active while the body gets back its strength.

استراحت کردن یعنی فعال نبودن در حالی که بدن قدرتش را دوباره به‌دست می‌آورد.

I rested on the couch after work.

من بعد از کار روی کاناپه استراحت کردم.

separate

جدا

adj.

صفت.

If two things are separate, they are not together.

اگر دو چیز جدا باشند، با هم نیستند.

New York and Los Angeles are in two separate parts of America.

نیویورک و لس‌آنجلس در دو قسمت جدا در آمریکا قرار دارند.

site

مکان

n.

اسم.

A site is a place.

site یعنی جا و مکان.

We found the perfect site for our picnic.

ما بهترین جا را برای پیک‌نیکمان پیدا کردیم.

tail

دم

n.

اسم.

A tail is a part of an animal’s body that sticks out from its rear or back.

دم بخشی از بدن حیوان است که عقب یا پشتش بیرون می‌زند.

Our dog wags its tail when it’s happy.

سگ ما وقتی خوشحال است، دمش را تکان می‌دهد.

trouble

دردسر/مشکل

n.

اسم.

Trouble is a problem or a difficulty.

دردسر یعنی مشکل یا مشقت.

I have trouble working with my boss.

من در کار با رئیسم مشکل دارم.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا