انگلیسی قدرت
فصل ۶. الگوها
بخش اول – درس اصلی مدل ها
Hi this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to lesson number 6, today’s topic “Models.
به درس شماره ۶ خوش اومدین، موضوع امروز «مدلها».
” Models are very important, and by model I mean role model, not the models you see on magazines.
مدلها خیلی مهمن، و از مدل منظورم رول مدل (الگو) هستش، نه مدلهایی که روی مجلهها میبینین.
That’s a different meaning.
اون یه معنی متفاوته.
A role model is kind of like a hero.
یه Role model یه جورایی یه قهرمانه.
It’s someone that has success, the same kind of success that you want.
یه کسیه که موفقیت داره، همون طور موفقیتی که شما میخواینش.
So, for example, if you are a basketball player, you want to be great then maybe Shaquille O’Neal or Michael Jordan is your role model, maybe both.
پس به عنوان مثال، اگه شما یه بسکتبالیستین، شما میخواین که فوقالعاده باشین پس شاید شکیل اونیل یا مایکل جردن رول مدلتون باشه، شاید هر دوشون.
It’s important to have role models.
این مهمه که رول مدل داشته باشین.
Role models are people who have done already what you want to do.
رول مدلها افرادین که چیزایی که شما میخواین انجام بدین رو انجام دادهن.
Why is that important?
چرا این مهمه؟
Well, it’s important because you can learn from them.
خب، مهمه بخاطر اینکه میتونین ازشون یاد بگیرین.
You can learn much faster if you find out, if you discover what they did to succeed.
میتونین خیلی سریعتر یاد بگیرین اگه در بیارین، اگه کشف کنید اونا چی کار کردن که موفق شدن.
This is the fast track for success.
این راه سریع واسه موفقیته.
You don’t have to make all the same mistakes.
شما نباید همون اشتباهات مشابه رو مرتکب شین.
You can copy them in a way and learn much, much faster.
میتونی به یه نحوی کپیشون کنی و خیلی خیلی سریعتر یاد بگیری.
So, for example, when I started my own business, in the beginning I knew nothing, zero, I had no idea what to do.
پس به عنوان مثال وقتی من کسبوکار خودم رو شروع کردم، اولش هیچی نمیدونستم، صفر، هیچ ایدهای نداشتم که چی کار کنم.
I was just an English teacher.
من فقط یه معلم انگلیسی بودم.
Now I had two choices, I could have just tried something, tried something else, kept trying things, trying things, making mistakes, failing, try again.
خب حالا دو تا انتخاب داشتم، میتونستم صرفا یه چیزی رو امتحان کنم، یه چیز دیگه رو امتحان کنم، به امتحان کردن چیزا ادامه بدم، امتحان کردن چیزا، اشتباه کردن، شکست خوردن، دوباره امتحان کردن.
And I did do that somewhat.
و من این رو هم انجام دادم یه جورایی.
But I wanted to succeed faster.
ولی من میخواستم سریعتر موفق شم.
That would be a very slow method if I only experimented, if I only tried and failed, tried and failed, and tried to find everything by myself.
اگه فقط آزمایش میکردم، یه متد خیلی کندی میشد، اگه فقط تلاش میکردم و شکست میخوردم، تلاش و شکست، و تلاش میکردم همهچیز رو خودم پیدا کنم.
So, of course, I wanted to succeed faster, so what did I do?
پس مشخصا، من میخواستم سریعتر موفق شم، پس من چی کار کردم؟
I went and I found role models.
رفتم و رول مدلها رو پیدا کردم.
I found other people who were already successful business people.
افراد دیگهای رو پیدا کردم که آدمای تجاری موفقی بودن.
I read their books.
کتاباشون رو خوندم.
I went to their seminars and their workshops.
به سمینارها و کارگاههاشون رفتم.
I learned everything possible from them.
تموم چیزهای ممکنی که میشد رو ازشون یاد گرفتم.
And then I used what I learned with my own business.
و بعد چیزایی که یاد گرفتم رو روی کسبوکار خودم به کار گرفتم.
And in this way I was able to succeed much, much faster.
و با این روش تونستم خیلی خیلی سریعتر موفق بشم.
I could take all the great strategies that they were using, that they discovered in their life, maybe with many, many years.
من میتونستم همهی استراتژیهای فوقالعادهای که اونا استفاده میکردن، که شاید طی سالیان سال توی زندگیشون یافته بودن رو بگیرم.
I could take all those great strategies and I could use them in months or in weeks.
و میتونستم همهی اون استراتژیهای فوقالعاده رو بگیرم توی ماهها یا هفتهها ازشون استفاده کنم.
Well you can do the same thing with your English learning or with anything.
خب شما میتونین کار مشابه رو در مورد یادگیری انگلیسیتون یا هر چیز دیگهای انجام بدین.
You can find role models, people who are total masters, and you can steal their ideas.
شما میتونین رول مدلها رو پیدا کنین، آدمایی که استاد کاملن، و میتونین ایدههاشون رو بدزدین.
You can steal the best ideas, the best strategies, the best methods that they have used, and you can copy those so that you will learn much, much faster.
میتونین بهترین ایدهها، بهترین استراتژیها، بهترین متدهایی که اونا استفاده کردهن رو بدزدین، و شما میتونین اونا رو کپی کنین تا خیلی خیلی سریعتر یاد بگیرین.
You will make fewer mistakes.
اشتباهات کمتری خواهین کرد.
So that’s why role models are so important.
پس برای اینه که رول مدلها خیلی مهمن.
They speed up the learning process, they boost it up.
اونا سرعت پروسهی یادگیری رو بالا میبرن، افزایشش میدن.
They also, of course, give you an emotional boost because you can see, hey, they did it.
اونا همچنین، مسلما، بهتون یه تقویت روحی هم میدن بخاطر اینکه شما میبینین که، «هی، اونا انجامش دادن».
Somebody already did what I want to do.
«یه نفر پیش از این چیزی که من میخوام انجام بدم رو انجام داده».
It proves it’s not impossible, it can be done.
این ثابت میکنه که غیرممکن نیست، میتونه انجام بشه.
And I also had that a little bit with my business.
و من اینو هم یه ذره توی کسبوکارم داشتم.
I was a little bit scared.
من یکم ترسیده بودم.
I was an English teacher.
من یه معلم انگلیسی بودم.
I didn’t know much about business.
من از تجارت چیز زیادی نمیدونستم.
But the more I read about all these other people who started, like me, with no knowledge of business, with no money, but they did certain things and those certain actions led to success.
ولی هرچی بیشتر راجع به این افرادی که مث من، بدون هیچ دانشی از تجارت، بدون هیچ پولی شروع کردن خوندم ولی یه سری چیزای معینی رو انجام دادن و اون اعمال معین منجر شد به موفقیت.
Those certain strategies led to success and I realized if I use the same strategies I will get the same result, the same success.
اون استراتژیهای معین منجر شدن به موفقیت و من متوجه شدم اگه استراتژیهای مشابه رو به کار بگیرم، نتیجهی مشابه خواهم گرفت، موفقیت مشابه.
It’s the same with English learning.
واسه یادگیری انگلیسی هم قضیه همینه.
If you follow the strategies of people who are masters, you also will become a master, quite simple.
اگه شما استراتژیهای افرادی که استادن رو دنبال کنین، شما هم یه استاد میشین، خیلیم ساده.
So let’s talk about this a little bit.
پس بیاین یکم راجع به این حرف بزنیم.
In fact, this is how I developed my teaching system.
در واقع، اینطوریه که من سیستم آموزشم رو توسعه دادم.
As a beginning teacher of English, I knew nothing, zero.
به عنوان یه معلم انگلیسی که تازه شروع کرده، من هیچی نمیدونستم، صفر.
I went to Korea and I got a job teaching small children, and I didn’t know anything about English teaching.
به کره رفتم و شغل آموزش به بچههای کوچیک رو پیدا کردم و هیچی از آموزش انگلیسی نمیدونستم.
I had a degree in social work.
من درجهی مددکاری اجتماعی داشتم.
I had studied social work in school and suddenly I needed to teach small children.
من توی مدرسه مددکاری اجتماعی خونده بودم و یهو نیاز داشتم به بچههای کوچیک آموزش بدم.
And I did what most English teachers do, I just grabbed some textbooks and followed the textbooks.
و من کاریو کردم که اکثر معلمای انگلیسی میکنن، فقط یه سری کتاب درسی برداشتم و کتاب درسیها رو دنبال کردم.
And I followed what my boss told me to do.
و چیزی که رئیسم بهم میگفت انجام بدم رو دنبال کردم.
And the result was not so good.
و نتیجه خیلی خوب نبود.
And I did this for a few years and later I changed to teaching adults.
و اینو واسه چند سال انجام دادم و بعدش به آموزش بزرگسالان تغییر دادم.
And the same thing, I just used some textbooks, oh this textbook, this textbook, the school would give me some books to use and I just kind of randomly used different activities from these books.
و همون مساله، من صرفا یه سری کتب درسی رو استفاده میکردم، این کتاب درسی، اون کتاب درسی، مدرسه بهم یه سری کتاب واسه استفاده داد و من صرفا یه جورایی تصادفی فعالیتهای مختلف رو از این کتب استفاده میکردم.
And the results were quite poor.
و نتایج کاملا ضعیف بودن.
But I began to notice something.
ولی شروع به متوجه شدن چیزی کردم.
I began to notice that a few students in my classes were learning much faster than everybody else.
شروع به متوجه شدن این کردم که چندتا از دانشآموزای توی کلاسم داشتن خیلی سریعتر از بقیه یاد میگرفتن.
They were doing much better than everybody else.
اونا خیلی بهتر از بقیه پیش میرفتن.
So I was curious, I wanted to be a better teacher and I thought “I need to learn what are these guys doing differently?
بنابراین من کنجکاو شدم، من میخواستم معلم بهتری باشم و فکر کردم «باید یاد بگیرم که این بچهها چیو متفاوت انجام میدن».
Why are they different than the other students?
چرا اونا با باقی دانشآموزا متفاوتن؟
” So I talked to them.
پس باهاشون صحبت کردم.
I interviewed them.
باهاشون مصاحبه کردم.
I constantly asked questions.
دائما سوال پرسیدم.
I was very, very focused on my best students.
من خیلی خیلی روی بهترین شاگردام متمرکز بودم.
What were they doing?
اونا دارن چی کار میکنن؟
And I focused on the other students, what were they doing?
و روی باقی شاگردا تمرکز کردم، اونا داشتن چی کار میکردن؟
What was the difference?
چی تفاوت داشت؟
And over time I began to realize there were patterns.
و طی زمان من شروع کردم به متوجه شدن این که یه الگوهایی وجود داشت.
The best students were always doing similar things and they were different than what most students were doing.
بهترین شاگردا داشتن دائما کارای مشابهی انجام میدادن و اونا با کارایی که اکثر دانشآموزا انجام میدادن متفاوت بودن.
Later, a few years later, I went and got a Master’s Degree in teaching English as a foreign language.
بعدتر، چند سال بعد، من رفتم و کارشناسی ارشد آموزش انگلیسی به عنوان زبان خارجی (TEFL) گرفتم.
And during my studies, during my Master’s Degree program, I began to look for other models.
و طی مطالعاتم، طی دورهی مدرک کارشناسی ارشدم، شروع به گشتن واسه مدلهای دیگه کردم.
This time I looked for researchers, for scientists who were studying English learning or, in general, language learning.
این بار من دنبال محققایی، دانشمندایی بودم که داشتن یادگیری انگلیسی رو مطالعه میکردن، یا به طور کلی یادگیری زبان رو.
And I wanted to find out again what were the results, the scientific results that showed which methods were fastest, which methods were best for learning English or for teaching English.
و میخواستم دوباره در بیارم که نتایج چی بودن، نتایج علمی که نشون میدادن کدوم متدها سریعترینن، کدوم متدها واسه یادگیری انگلیسی یا آموزش انگلیسی بهترینن.
My focus, of course, was teaching.
تمرکز من مشخصا، آموزش بود.
And again I began to find patterns and the very interesting thing to me, the patterns were the same as what was happening with my best students.
و دوباره من شروع به پیدا کردن الگوها کردم و چیزی که خیلی واسهم جالب بود این بود که الگوها با چیزی که داشت تو بهترین شاگردای من رخ میداد یکی بودن.
So the research was showing the same thing that my students were showing.
پس تحقیقات داشتن همون چیزیو نشون میدادن که شاگردای من نشون میدادن.
They were doing exactly the same thing.
اونا داشتن دقیقا همون کار رو میکردن.
So from these two models, these role models, these academic role models, these scientists, and then my actual students, my best students, also role models, I learned a totally new way to teach English.
پس از این دو تا مدل، از این رول مدلهای آکادمیک، از این دانشمندا، و خب شاگردهای حقیقی من، بهترین شاگردام، که بازم رول مدلن، من یه روش کاملا جدید واسه آموزش انگلیسی یاد گرفتم.
And that is what you have now, the Effortless English system, the Effortless English approach.
و اون چیزیه که شما الان دارینش، سیستم انگلیسی بدون زحمت، رویکرد انگلیسی بدون زحمت.
So let me talk about some of these examples and then I will talk in more detail about the importance of finding role models and finding a peer group.
پس بذارین راجع بعضی از این نمونهها صحبت کنم و بعد با جزئیات بیشتر راجع به اهمیت پیدا کردن رول مدلها و گروه همتایان حرف میزنم.
So peer means…it’s a person who’s equal to you.
پس Peer (همتا) یعنی… یه فردی که یکسان با شماست.
But a peer, really it means, it’s the people you have contact with every day.
ولی Peer، در واقع یعنی، افرادین که شما هر روز باهاشون در ارتباطین.
Your coworkers, your friends, business partners, all of those people are your peers, so people you have contact with constantly, every day, the people you see again and again and again, every day, those are your peers.
همکاراتون، دوستاتون، شرکای تجاریتون، همهی اون آدما همتایانتونن، پس آدمایی که شما دائما باهاشون ارتباط دارین، هر روز، افرادی که هر روز دوباره و دوباره و دوباره میبینین، اونا همتایانتونن.
And it’s important to have a very good peer group.
و این مهمه که یه گروه همتایان خیلی خوب داشته باشین.
You need to have a good peer group and you need to have good role models.
شما نیاز دارین که یه گروه همتایان خوب داشته باشین و نیاز دارین که رول مدلهای خوب داشته باشین.
So first let’s talk about role models.
پس اول بیاین راجع به رول مدلها حرف بزنیم.
I just want to talk about a few success stories, a few of my best students that I’ve had over the years.
من فقط میخوام راجع به چندتا داستان موفقیت حرف بزنم، چندتا از بهترین شاگردایی که طی سالها داشتم.
So one of my best students, her name was Jeannie, she was Korean and she was a student of mine in San Francisco.
خب یکی از بهترین دانشآموزام، اسمش جینی بود، اون کرهای بودش و توی سن فرانسیسکو شاگردم بود.
And she learned so much faster than my other students, it was amazing.
و تون خیلی سریعتر از باقی شاگردام یاد میگرفت، این شگفتانگیز بودش.
I couldn’t believe it.
نمیتونستم باور کنم.
So I began to ask Jeannie questions all the time about what she was doing.
پس شروع به دائما سوال پرسیدن از جینی کردم که اون داشت چی کار میکرد؟
How did she study English?
اون چطوری انگلیسی میخوند؟
And I asked my other students the same questions.
و من از باقی دانشآموزام هم سوال مشابه رو کردم.
And I found out number one, Jeannie was focused on listening.
و من فهمیدم که شماره یک، جینی روی مهارت شنیدار متمرکز بودش.
Jeannie did a lot of listening after school.
جینی بعد مدرسه کلی روی مهارت شنیدار کار میکرد.
She had an iPod and she was listening to my lessons all the time.
اون یه آیپاد داشتش و تموم مدت داشت به دروس من گوش میداد.
She was listening to podcasts, she was listening to television, very focused on listening, an auditory method, learning with her ears.
اون به پادکستها گوش میداد، به تلویزیون گوش میداد، خیلی روی مهارت شنیدار متمرکز بود، یه روش شنیداری، یادگیری با گوشهاش.
Another thing Jeannie liked to do was read English, but not textbooks.
یه چیز دیگه که جینی داست داشت این بود که انگلیسی بخونه، ولی کتب درسی رو نه.
She read novels.
اون رمان میخوند.
Now in the beginning she was reading children’s novels, very easy novels, but they were storybooks not textbooks.
خب حالا توی اولش اون داشت رمانهای بچگونه میخوند، رمانهای خیلی آسون، ولی کتاب داستان بودن نه کتاب درسی.
And she read a lot of these every day, she just read for fun, in English.
و اون هر روز کلی از اینا میخوند، اون صرفا واسه سرگرمی میخوندش، به انگلیسی.
So she was reading a lot of storybooks and she was listening, listening, listening a lot.
پس اون داشت کلی کتاب درسی میخوند و داشت کلی گوش میداد، گوش میداد و گوش میداد.
Another key thing that Jeannie focused on was meaning and interest.
یه چیز کلیدی دیگه که جینی روش تمرکز داشت، مفهوم و علاقه بودش.
In other words, she always chose English materials that were interesting to her, that had meaning for her.
به عبارت دیگه، اون همیشه محتواهای انگلیسیای رو انتخاب میکرد که براش جالب بودن، براش معنی داشتن.
Textbooks usually don’t have much personal meaning.
کتب درسی معمولا معنی شخصی زیادی ندارن.
So she chose a story “Oh, this story is very interesting, I want to read this book.
پس اون یه داستانی رو انتخاب میکرد، «اوه، این داستان هیجانانگیزه، میخوام که این داستان رو بخونم».
” She was focused on the meaning.
اون روی مفهوم متمرکز بودش.
She was focused on the story.
اون روی داستان متمرکز بود.
She was not focused on grammar points or vocabulary.
اون روی نکات گرامری یا دایره لغات متمرکز نبود.
And the same in her listening, she chose listening that was interesting and fun and meaningful to her.
و همین قضیه توی شنیدار هم وجود داشت، اون شنیدارهایی رو انتخاب میکرد که براش جالب و سرگرمکننده و بامعنی بودن.
So that’s interesting.
پس این جالبه.
Well, later I talked to a guy named Steve Kaufman.
خب، بعدها من با یه آقایی به اسم استیو کافمن صحبت کردم.
Steve Kaufman is a linguist.
استیو کافمن یه زبانشناسه.
He speaks, I think he speaks 12 languages now.
اون، فکر کنم اون در حال حاضر به ۱۲ زبان صحبت میکنه.
He keeps adding languages so I forget how many he speaks.
اون به زبان اضافه کردن ادامه میده بنابراین من یادم میره که به چندتا صحبت میکنه.
But the last time I talked to him he was speaking 12 languages.
ولی بار آخری که باهاش صحبت کردم اون داشت به ۱۲ زبان حرف میزد.
Not bad.
بد نیس.
He’s a Canadian, a native English speaker, but he speaks French, he speaks Japanese, Cantonese and Mandarin.
اون یه کاناداییه، یه متکلم انگلیسی بومی، ولی فرانسوی حرف میزنه، ژاپنی، چینیِ کانتونی و ماندارین حرف میزنه.
He’s learning Russian now, he’s learning Korean.
اون الان داره روسی یاد میگیره، داره کرهای یاد میگیره.
He’s an amazing guy and, of course, I was very curious about Steve, another great language learning role model.
اون یه پسر فوقالعادهست و مشخصا من خیلی راجع به استیو کنجکاو بودم، یه رول مدل فوقالعادهی دیگه واسه زبان.
And I asked Steve about his methods, “How do you do it?
و من از استیو واسه متدهاش پرسیدم «چطوری انجامش میدی»؟
” And he writes a lot about his methods on his website in his blog.
و اون کلی راجع به متدهاش توی وبسایتش، توی وببلاگش مینویسه.
So Steve, guess what, same as Jeannie.
پس حدس بزن چی، استیو هم مث جینی.
Number one, he has a listening approach.
شماره یک، اون یه رویکرد شنیداری داره.
He focuses mostly on listening, probably 80P of his time he spends listening.
اون بیشتر روی شنیدار تمرکز میکنه، شاید ۸۰٪ وقتش رو واسه شنیدار مصرف میکنه.
He learns with his ears.
اون با گوشهاش یاد میگیره.
Another thing Steve does, he reads for pleasure.
یه کار دیگه که استیو میکنه، اون واسه لذت بردن مطالعه میکنه.
He reads storybooks, he reads articles, he reads magazines.
اون کتاب داستان میخونه، مقاله میخونه، مجله میخونه.
His reading is always for pleasure, it’s always focused on something that’s interesting to him or meaningful to him.
مطالعهی اون همیشه واسه لذت بردنه، اون همیشه رو چیزی متمرکزه که براش جالب یا بامعنیه.
He does not read textbooks.
اون کتب درسی نمیخونه.
He does not focus on grammar, this is another interesting thing.
اون روی گرامر تمرکز نمیکنه، این یه چیز جالب دیگهست.
Steve does not study grammar.
استیو گرامر رو مطالعه نمیکنه.
He might learn a little grammar sometimes but, in general, he focuses on listening and reading for fun, reading for interest.
اون ممکنه بعضی مواقع یه ذره گرامر یاد بگیره، اما به صورت کلی، اون روی شنیدار و خوندن برای سرگرمی، خوندن واسه علاقه، تمرکز میکنه.
Just like Jeannie, interesting.
درست مث جینی، جالبه.
Well I began to see these patterns again and again and again.
خب من دوباره و دوباره و دوباره شروع به دیدن این الگوها کردم.
The superstar learners, the superstar students have these same exact patterns.
فراگیرندههای ممتاز، شاگردای ممتاز، همین الگوهای مشابه رو دارن.
They’re great role models and they’re doing the same things.
اونا رول مدلهای فوقالعادهاین و دارن کارای مشابهی رو انجام میدن.
They seem to always be focused on listening…listening, listening, listening.
اونا به نظر میآد که همیشه روی شنیدار، شنیدار، شنیدار و شنیدار متمرکزن.
They like to read for pleasure.
اونا دوست دارن واسه لذت مطالعه کنن.
They focus their listening and their reading on interesting content, meaningful content, articles, stories, novels, newspapers.
اونا شنیدار و خوندنشون رو روی محتوای جالب، محتوا، مقالات، داستانها، رمانها، روزنامههای معنیدار متمرکز میکنن.
Another interesting thing, they never focus on grammar.
یه چیز جالب دیگه، اونا هیچوقت روی گرامر تمرکز نمیکنن.
They may learn a little bit of grammar, or not.
اونا ممکنه یه ذره گرامر یاد بگیرن، شایدم نه.
Some of them will study grammar a little bit, some never study grammar.
بعضیاشون یه کوچولو گرامر میخونن، بعضیاشون هیچوقت گرامر نمیخونن.
But they all focus totally on listening to interesting content, reading interesting content…input, input, input is their focus.
ولی اونا همهشون روی شنیدار به یه محتوای جالب، خوندن یه محتوای جالب تمرکز میکنن… ورودی، ورودی، تمرکزشون ورودیه.
Another interesting thing that you find with these superstar students, these superstar learners, is that they do a lot of deep learning, in other words, a lot of repetition.
یه چیز جالب دیگه اینه که شما راجع به این شاگردای ممتاز، این فراگیرندههای ممتاز پیدا میکنی اینه که اونا یادگیری عمیق زیادی انجام میدن، به عبارت دیگه، کلی تکرّر.
My favorite example of this is Jerry Dye, a man named Jerry Dye.
نمونهی محبوب من جری دای هستش، یه مردی به اسم جری دای.
Now Jerry was a native Chinese speaker and he moved to Canada.
خب جری یه متکلم بومی چینی بودش و به کانادا رفتش.
And he wanted to have perfect pronunciation.
و اون میخواست که تلفظ بینقص داشته باشه.
He wanted to sound like a North American.
اون میخواست [حرف زدنش] مث یه آدم آمریکایی شمالی به نظر بیاد.
So number one, what did he do?
پس شماره یک، اون چی کار کرد؟
Well, he focused on listening again…listening, listening, listening.
خب، دوباره اون روی شنیدار تمرکز کرد… شنیدار، شنیدار، شنیدار.
Every day he listened to English.
اون هر روز به انگلیسی گوش داد.
Something else he did very interesting.
یه کار دیگه که اون کردش، خیلی جالبه.
He learned deeply.
اون عمیق یاد گرفت.
It means he took the same article, for example, or the same conversation, he listened to it 100, 200, 300, 400, 500 times.
این یعنی اون به عنوان مثال یه مقاله رو، یه مکالمه رو گرفت و بهش ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰، ۴۰۰، ۵۰۰ بار گوش داد.
Amazing.
شگفتانگیزه.
The same conversation.
همون مکالمه رو.
Why did he do that?
اون چرا این کار رو کرد؟
I mean it sounds crazy.
منظورم اینه که این دیوونهوار به نظر میآد.
It’s very different from what normal students do.
خیلی با چیزایی که دانشآموزای عادی انجام میدن، متفاوته.
Well, because he realized he needed that massive repetition so that he could really learn and absorb all the sounds of English, the patterns of English.
خب، اون متوجه شدش که به اون تکرار حجیم نیاز داره تا بتونه واقعا یاد بگیره و همهی اصوات انگلیسی رو، همهی الگوهای انگلیسی رو جذب کنه.
He realized that deep learning was more important than going fast and trying to learn a lot of words and a lot of grammar.
اون متوجه شدش که یادگیری عمیق مهمتر از سریع جلو رفتن و سعی کردن واسه یادگیری کلی کلمه و گلی گرامره.
Now you don’t need to do quite so much like Jerry Dye, 500 times with one thing is a little bit much.
حالا خب شما نیاز ندارین که زیاد دقیقا مث جری دای انجام بدین، ۵۰۰ بار با یه چیزی، یه کمی زیادیه.
It’s kind of hard to stay motivated.
یه جورایی سخت باانگیزه باقی موند.
It can become quite boring.
میتونه کاملا خستهکننده بشه.
But the general principle is important, deep learning.
ولی اصل کلیش مهمه، یادگیری عمیق.
It’s something that all my superstar students do, that the superstar learners do.
این چیزیه که همه شاگردای ممتاز من انجام میدن، همه یادگیرندههای ممتاز.
They learn a lot very deeply first so they go deep, deep, deep, a lot of repetitions, and then later they add more.
اونا اول خیلی عمیق یاد میگیرین بنابراین میرن تو عمق، عمق، عمق، کلی تکرّر، و خب بعدش، بیشتر هم اضافه میکنن.
Another guy who does a lot of deep learning, one of my favorite examples in my mini stories, Tiger Woods, we’ve heard a lot about Tiger Woods.
یه پسر دیگه که کلی یادگیری عمیق انجام میده، یکی از نمونههای مورد علاقهم توی داستانای کوتاه، تایگر وودز، ما کلی راجع به تایگر وودز شنیدیم.
Well, think about Tiger Woods for a minute.
خب، یه دقیقه به تایگر وودز فکر کن.
Tiger Woods started to practice golf when he was a child.
تایگر وودز وقتی یه بچه بودش شروع به تمرین کردن گلف کرد.
His father taught him golf and he learned how to putt.
پدرش بهش یاد داد چطوری گلف بازی کنه و اون یاد گرفت چطوری پات (ضربه به توپ در گلف) کنه.
He would practice putting, right, the little short, little short strokes.
اون پات کردن رو تمرین میکرد، درسته، اون ضربههای ریز و کوتاه.
And he practiced, you know big, long strokes, driving in golf, it’s called driving it means hitting it far, the same swing.
و اون ضربههای بزرگ و طولانی رو تمرین میکرد، درایوینگ توی گلف، بهش میگن درایوینگ، یعنی ضربهی راه دور زدن، با همون تاب (تاب دادن چوب گلف، نحوهی ضربه).
Tiger Woods has been practicing the exact same swing for years, since he was a small child until now.
تایگر وودز دقیقا همون تاب همیشگی رو واسه سال ها تمرین کرده، از وقتی که یه بچهی کوچیک بوده تا حالا.
He’s a master but he still practices his swing.
اون یه استاده ولی هنوزم تاب دادنش رو تمرین میکنه.
I mean this is super deep learning.
منظورم اینه این یادگیری فوقِ عمیقه.
He’s doing the same simple thing again and again and again, each time trying to make a tiny little improvement, right?
اون داره همون کار سادهی همیشگی رو دوباره و دوباره و دوباره انجام میده، هر بار سعی میکنه یه ذره بهبود ایجاد کنه، درست؟
Tiger didn’t decide “Oh, well, I’m sick of this, I already know this.
تایگر تصمیم نگرفت که «خب من دیگه حالم داره از این بهم میخوره، دیگه میدونمش».
I don’t need to practice anymore.
«دیگه نیاز ندارم بیشتر تمرین کنم».
” That’s what a lot of English learners do.
این چیزیه که خیلی از انگلیسیآموزان انجام میدن.
They say “I already know the past tense.
اونا میگن «من همینطوریشم زمان گذشته رو میدونم».
I can take a test, I can pass it, no problem.
من میتونم امتحان بدم، میتونم پاس کنمش، مشکلی نیس.
” But when they speak they make constant mistakes with the past tense.
ولی وقتی حرف میزنن دائما تو زمان گذشته اشتباه میکنن.
It’s because they did not learn it deeply.
بخاطر اینه که اونا عمیق یادش نگرفتن.
They know it at a shallow level, they can take a test, but they don’t know it deeply, deeply, deeply, the way Tiger Woods knows his swing because he’s done it, I don’t know, 50,000 times, 100,000 times, maybe more.
اونا به یه میزان سطحیای میدوننش، میتونن امتحان بدن، ولی عمیق، عمیق، عمیق نمیدوننش، اون نحوی که تایگر وودز تاب دادنش رو میدونه بخاطر اینکه اون، چه میدونم، ۵۰۰۰۰ بار، ۱۰۰۰۰۰ بار شایدم بیشتر انجامش داده.
So deep learning is something else we can learn from our role models.
پس یادگیری عمیق هم یه چیز دیگهای که میتونیم از رول مدلهامون یاد بگیریم.
So what you need to do then, is find role models.
پس چیزی که شما نیازه بعدش انجام بدین اینه که رول مدل پیدا کنین.
And you can get them from a peer group.
و میتونین از گروه همتایان بگیرینشون.
Peer group means it’s the people you associate with, the people you’re around, the people you connect to every day.
گروه همتایان یعنی افرادی که باهاشون در ارتباطین، افرادی که دور و برشونین، افرادی که هر روز باهاشون ارتباط میگیرین.
How do you find a peer group of super great English learners, of superstar students?
چطور یه گروه همتایان از انگلیسیآموزان فوقالعاده عالی، از شاگردای ممتاز پیدا میکنین؟
Well there are different ways to do it but I think the easiest way to do it is online.
خب روشهای زیادی واسه انجام دادنش هس ولی من فکر میکنم سادهترین روش واسه انجام دادنش آنلاینه.
I mean the internet is amazing because you can communicate with people all over the world.
یعنی اینترنت شگفتانگیزه بخاطر اینکه شما میتونین با افرادی از سراسر دنیا ارتباط برقرار کنین.
So you can find super English learners in England, in Europe, in South America, in Asia, all over.
پس شما میتونین انگلیسیآموزان فوقالعاده عالیای از انگلیس، از اروپا، از آمریکای جنوبی، از آسیا، همهجا پیدا کنین.
And you can come together as a group and communicate, learn from each other.
و شما میتونین به عنوان یه گروه کنار هم بیاین و معاشرت کنین، از هم یاد بگیرین.
And that’s going to increase your learning speed so much.
و این قراره سرعت یادگیری انگلیسیتون رو خیلی افزایش بده.
That’s one reason we call ourselves the Effortless English Club.
این یه دلیل واسه اینه که ما به خودمون میگیم باشگاه انگلیسی بدون زحمت.
The Club part is equally important to the lessons.
اون قسمت باشگاه به اندازهی درسها مهمه.
The Club part consists of forums and also a new member site we’re developing.
اون قسمت باشگاه متشکله از تالارهای گفتوگو و همچنین یه سایت اعضای جدید که داریم توسعهش میدیم.
And the purpose is to create a peer group, a group of superstar learners so that you can connect with people in different parts of the world who are using these same patterns, these same methods, these same systems.
مقصودش اینه یه گروه همتایانی بسازه، یه گروه از یادگیرندههای ممتاز تا بتونین با افرادی از اقصی نقاط جهان که دارن همین الگوهای مشابه، متدهای مشابه و همین سیستمهای مشابه رو استفاده میکنن ارتباط برقرار کنین.
And you can learn from them and so you can learn faster yourself.
و شما میتونین ازشون یاد بگیرین و بنابراین خودتون میتونین سریعتر یاد بگیرین.
And another important thing about a peer group is it gives you support, emotional support.
و یه چیز مهم دیگه راجع به گروه همتایان اینه که حمایت بهتون میرسونه، بهتون حمایت احساسی میده.
When you have other superstars to help you, you learn faster and you feel better.
وقتی شما آدمای ممتاز دیگهای دارین که بهتون کمک کنن، سریعتر یاد میگیرین و حس بهتری دارین.
Sometimes maybe you feel tired.
بعضی مواقع شاید احساس خستگی دارین.
Sometimes you have a problem.
بعضی مواقع شاید مشکلی دارین.
Well, you can go to these people, go to your peer group.
خب، میتونین برین پیش این آدما، برین پیش گروه همتایانتون.
Tell them “Help me, I feel tired.
بهشون بگین «کمکم کنین، من احساس خستگی دارم».
” They will help you.
اونا کمکتون خواهند کرد.
They will encourage you.
اونا بهتون انگیزه خواهند داد.
They’ll bring your energy back up.
اونا انرژیتون رو دوباره میآرن بالا.
It’s very important to do this.
خیلی مهمه که اینو انجام بدین.
Doing something alone is much tougher than doing it with a positive, superstar peer group.
یه چیزی رو تنها انجام دادن خیلی سختتر از انجام دادنش با یه گروه همتایان ممتاز و مثبته.
So you need to find a peer group, a powerful peer group of role models.
پس شما نیاز دارین که یه گروه همتا پیدا کنین، یه گروه قدرتمند همتایان از رول مدلها.
People who are great English learners, you need to connect with them.
افرادی که انگلیسیآموزان فوقالعادهای هستن، شما نیاز دارین که با اونا مرتبط شین.
Learn from them, do what they are doing.
ازشون یاد بگیرین، کاری که اونا میکنن رو انجام بدین.
If you do that, I promise you, you will be so much more successful than you have in the past.
اگه این کار رو کنین، من بهتون قول میدم، خیلی موفقتر از چیزی که توی گذشتهتون بودین خواهین بود.
Okay, that is the end of this talk number 6, “Models and Peer Group.
خب، اینم از آخر این بحث، شماره ۶، مدلها و گروه همتایان.
” I will see you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
Bye bye
بدرود.
بخش دوم – درس واژگان
Hi this is AJ again and welcome to the vocabulary lesson for “Models.
سلام، اِی جِی هستم و به درس دایره لغات «مدلها» خوش اومدین.
” Well, let’s start with that first word.
خب، بیاین با کلمهی اولمون شروع کنیم.
Role model, as I mentioned already in the main talk a role model is kind of a hero.
Role model (به معنی الگو، اسطوره)، همونطور که قبلا توی درس اصلی ذکر کردم، Role model یه جورایی یه قهرمانه.
It’s someone you want to imitate.
کسیه که میخواین ازش تقلید کنین.
You want to be the same as them.
میخواین مثل اونا باشین.
It’s usually specific though, it doesn’t mean you want to be like them in everything, in every part of your life.
معمولا یه طور به مختصیه البته، معنیش این نیست که میخواین توی همه چی مثلشون باشین، توی همهی بخشای زندگیتون.
It’s usually specific, in one part of your life you want to be like them.
عموما یه طور به مخصوصیه، توی یه بخشی از زندگیتون میخواید که مثلشون بشین.
So maybe Donald Trump, he’s a very rich man for example, so you might say “Donald Trump is my role model for business.
پس مثلا دونالد ترامپ، به عنوان مثال اون یه آدم خیلی پولداره، پس مثلا ممکنه بگی “دونالد ترامپ توی تجارت الگوی منه”.
So you want to be rich like Donald Trump but maybe you don’t want to be like Donald Trump in other ways.
پس میخوای که مث دونالد ترامپ پولدار بشی ولی نمیخوای توی باقی چیزا مث دونالد ترامپ باشی.
Like he had a big divorce, for example, so maybe you don’t want your relationships to be like Donald Trump but you want your business to be like him.
مثلا اون یه تجربهی بزرگ طلاق داشت، پس شاید نمیخوای روابطت مث دونالد ترامپ باشه، ولی میخوای که کسب و کارت مثل اون باشه.
So you say “He’s my business role model.
پس میگی “اون توی تجارت الگوی منه”.
” And it’s the same with sports, if you play golf then maybe Tiger Woods is your golf role model, but maybe you don’t want your personal life to be like Tiger Woods.
و توی ورزش هم همینطور، اگه گلف بازی میکنید ممکنه تایگر وودز الگوی گلف شما باشه، اما شاید نخواید توی زندگی شخصیتون شبیه تایگر وودز باشین.
So a role model usually has this idea of specific, it’s kind of a hero but just in a specific part of your life, or in a specific way.
پس Role model (الگو) یه معنی مختص هم پشتش داره، یه حورایی یه قهرمانه ولی واسه یه بخش خاصی از زندگیتون، یه طور خاصی.
The next word we’re going to talk about is randomly, I mentioned the word randomly.
کلمهی بعدی که میخوایم راجع بهش صحبت کنیم، Randomly (به معنی تصادفا، به طور تصادفی) هستش، من به کلمهی Randomly اشاره کردم.
Randomly means by chance, it’s not planned.
Randomly یعنی شانسی، برنامهریزیشده نیست.
So, for example, I said “I randomly chose English lessons when I was a beginner teacher in the beginning.
به عنوان مثال من گفتم “من اوایل وقتی یه معلم تازهکار بودم به طور تصادفی درسای انگلیسی رو انتخاب میکردم.
” So randomly means I just, by chance, I just picked a book and picked an exercise.
پس Randomly یعنی شانسی، یهو یه کتاب بر میداشتم و از توش یه تمرین در میآوردم.
I didn’t have a plan.
برنامهای نداشتم.
I didn’t have a clear, focused, organized reason.
دلیل شفاف، متمرکز و سازمانیافتهای نداشتم.
I just picked something and then I’d pick something else and pick something else, just by chance.
فقط یه چیزی انتخاب میکردم و بعدش یه چیز دیگه، و یه چیز دیگه، صرفا شانسی.
It was random.
تصادفی بود.
Okay, I used the phrase bring back up, to bring something back up.
خب، من عبارت Bring back up (به معنی بالا برگردوندن) رو استفاده کردم، چیزی رو بالا برگردوندن.
To bring something back up means to return it to a higher level.
To bring something back up یعنی اون رو به یه سطح بالاتری برگردوندن.
Bring back means return.
Bring back یعنی برگردوندن.
So bring back my book means return my book.
پس Bring back my book یعنی کتابم رو [بهم] برگردون.
So bring back up just means return up, return to a higher level.
و خب Bring back up یعنی بالا برگردون، به یه سطح بالاتری برگردون.
Okay, next, I used the word or the phrase actually, fast track.
خب، بعدی، در واقع از عبارت Fast track (به معنی دور تند، مسیر سریع) استفاده کردم.
It’s a very common, kind of an idiom actually, common phrase, fast track.
یه اصطلاح خیلی متداول هستش در واقع، یه عبارت متداول، Fast track.
The fast track or a fast track is a method or a situation where you are improving very quickly.
Fast track یه روش یا شرایطیه که شما اونجا خیلی سریع پیشرفت میکنین.
So, for example, you have two students are learning English, John and Jane.
مثلا شما دو تا شاگرد دارین که دارن انگلیسی یاد میگیرن، جان و جِین.
We might say John is learning slowly but Jane is learning very quickly.
ممکنه بگیم مثلا جان داره آهسته یاد میگیره ولی جِین داره خیلی سریع یاد میگیره.
So we say Jane is on the fast track.
پس میگیم جِین روی دور تند هستش.
On the fast track, it means she is improving very, very fast.
روی مسیر تند (On the fast track)، یعنی داره خیلی خیلی سریع پیشرفت میکنه.
This is used in business sometimes, in careers.
این بعضی مواقع توی تجارت، توی مشاغل استفاده میشه.
So, for example, in a company if you are on the fast track it means you are going up, up, up, up, up in the
مثلا، توی یه شرکت وقتی شما روی مسیر تندین یعنی دارین بالا، بالا، بالا، بالا، بالا میرین توی
company very fast, right?
خیلی سریع اون شرکت، درسته؟
You’re making more money and more money and more money and more money, very fast.
دارین سریعا پول بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتری در میارین.
You’re getting better jobs, higher jobs, higher jobs, higher jobs, very fast.
دارین سریعا مشاغل بهتر، بالاتر، بالاتر، و بالاتری به دست میارین.
You’re on the fast track.
شما روی دور تند قرار گرفتین.
Faster than other people.
سریعتر از افراد دیگه.
You’re improving faster than other people.
از افراد دیگه سریعتر پیشرفت میکنین.
Okay, so that’s the fast track.
خب، این شد Fast track.
You want to be on the English fast track, right?
شما میخواید که روی دور تند انگلیسی باشید، درسته؟
I hope so.
امیدوارم که اینطور باشه.
Next is the word peer.
کلمهی بعدی Peer (به معادل همتا) هستش.
I discussed it already in the main article but let’s talk about it again.
توی مقالهی اصلی راجع بهش بحث کردم اما بیاین یه بار دیگه دربارهش حرف بزنیم.
A peer is an equal.
یک Peer یه برابر هستش.
Someone who is equal to you, that’s the direct meaning.
کسی که برابر با شماست، معنی مستقیمش همینه.
But the more general meaning is a peer is anyone who you have contact with frequently.
ولی معنی کلیترش میشه کسایی که باهاشون متناوبا در ارتباط هستین.
Your friends might be your peers, your coworkers, just people who you associate with, who you have contact with, who you communicate with regularly, often.
مثلا دوستانتون میتونن همتایانتون (Your peers) باشن، همکارانتون و افرادی که باهاشون مشارکت دارین، اونایی که باهاشون ارتباط دارین، اونایی که مرتبا و اغلب باهاشون معاشرت دارین.
Those are your peers.
اونا میشن Your peers (همتایانتون).
And it does have this idea again of your equals.
و دوباره میگم یه معنی برابر بودن هم پشتش داره.
So your bosses’ boss is not your peer, usually.
پس مثلا رئیسِ رئیست همتای تو حساب نمیشه معمولا.
But your coworkers, they are your peers.
ولی همکارات، اونا میشن همتایانت.
Alright, I used the word superstar a lot.
بسیار خب، من خیلی کلمهی Superstar (سوپراستار، اَبَرستاره) رو استفاده کردم.
You probably know this from celebrities, from movies or music.
احتمالا اینو بخاطر سلبریتیها (افراد مشهور)، از فیلما و موسیقیا میدونید.
A superstar is a very famous person.
یه Superstar یه آدم خیلی معروفه.
But a superstar can also just mean a master, again it’s very similar to master.
ولی خب Superstar میتونه صرفا معنی استاد رو هم بده، یعنی خیلی معنیش مشابه استاد باشه.
A superstar student means a super excellent student, a great student, the top master in the class basically.
یه شاگرد سوپراستار، یعنی یه شاگرد فوق عالی، یه شاگرد فوقالعاده، اصولا چیرهدستترینِ کلاس.
So a superstar student, a fantastic super student.
پس، یه شاگرد سوپراستار، یعنی یه شاگرد اَبَر خارقالعاده.
Okay, I used the word linguist again, using this one a lot.
خب، من دوباره از کلمهی Linguist (نام: لینگوییست به معنی زبانشناس) استفاده کردم، از این یکی دارم خیلی استفاده میکنم.
I said Steve Kaufman of The Linguist.
گفتم [آقای] اِستیو کافمَن از [شرکت] لینگوییست.
The Linguist is the name of Steve Kaufman’s company.
لینگوییست اسم شرکت استیو کافمن هستش.
Of course, a linguist is a person who learns languages, who studies languages.
البته که معنی لینگوییست (Linguist) میشه کسی که زبان یاد میگیره، کسی که زبان مطالعه میکنه.
And Steve studies a lot of languages so he is a linguist.
و خب استیو، زبانهای زیادی رو مطالعه میکنه پس اون یه زبانشناسه.
Okay, that is the end of the vocabulary lesson for “Models.
خب، اینم از پایان درس دایره لغات واسه فصل «مدلها».
” As always, listen and learn deeply.
مث همیشه، گوش بدین و عمیق یاد بگیرین.
So remember that Tiger Woods example, or any top athlete.
اون مثال تایگر وودز رو یادتون باشه یا هر ورزشکار برتر دیگهای.
You’re going to notice that they do the same simple things again and again.
قراره متوجه این بشین که اونا یه سری کارای ساده رو دوباره و دوباره انجام میدن.
They continue to practice the most basic easy things again and again and again.
دوباره و دوباره و دوباره به تمرین کردن آسونترین موارد اصولی ادامه میدن.
Tiger Woods continues to practice his basic swing.
تایگر وودز به تمرین کردن پایهایترین روش تاب دادن [چوگانِ گلف] ادامه میده.
He doesn’t say “I’ve already learned it.
نمیگه من “من اینو همینطوریشم یاد گرفتم”.
This is boring.
“این حوصله سر بره”.
” Well, it’s the same with you.
خب، واسه شما همینطوره.
You must continue to learn and practice the most core, basic parts of English.
باید به یادگیری و تمرین کردن اساسیترین، و پایهای ترین بخشای انگلیسی ادامه بدین.
You don’t know the past tense well enough yet.
هنوز زمان گذشته (دستور زبان) رو به اندازهی کافی نمیدونین.
Even if you think “I already know the past tense.
حتی اگه فکر کنین که “[نه] من همینطوریشم زمان گذشته رو بلدم”.
” No you don’t.
نه خیر، نیستین.
If you still make mistakes using the past tense, you don’t know it.
اگه هنوزم موقع استفاده کردن از زمان گذشته اشتباه میکنین، اونو بلد نیستین.
So you need to listen to it more and more and more and more and more.
پس نیاز دارین که بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر گوشش بدین.
It’s the same with all parts of English.
واسه همهی بخشای دیگهی انگلیسی هم همینطوره.
Too many students try to go ahead.
خیلی از شاگردا سعی میکنن جلوتر برن.
They want advanced material, advanced, advanced.
دنبال محتوای پیشرفتهاین، پیشرفته، پیشرفته.
“I already know the beginning stuff.
“من همینطوریشم چیز میزای ابتدایی رو بلدم”.
” Well, you know it intellectually, but you don’t really know it deeply.
خب، تو اونا رو [صرفا] عقْلا بلدی، ولی در واقع عمیقا بلدشون نیستی.
And most students really need to go back and focus more on the core, basic parts of English.
و اکثر شاگردا واقعا نیاز دارن برگردن عقب و بیشتر روی اساس، و بخشای پایهای انگلیسی تمرکز کنن.
Simple sentences, the past tense, the present tense, the stuff we use every day in conversation, you need to master that.
جملات ساده، زمان گذشته، زمان حال، چیزایی که روزمره توی مکالماتمون به کار میرن، باید اونا رو استاد شین.
Not just know it, you need total mastery and that requires deep learning, a lot of repetition.
نه این که فقط بدونیدشون، به تسلط کامل نیاز دارین و اون ایجاب میکنه که عمیق یاد بگیرین، با کلی تکرار.
And that’s why, in our system we always tell you to listen to each lesson set for one week, every day for one week.
و بخاطر همینه که توی سیستممون ما همهش بهتون میگیم واسه یک هفته به هر دورهی درسی گوش بدین، هر روز به مدت یک هفته.
Don’t go faster.
سریعتر از این نرین.
Slower is okay.
آهستهتر مشکلی نداره.
Every day for
هر روز واسه
two weeks, every day for five months is fine.
دو هفته، هر روز واسه پنج ماه هم مشکلی نیست.
But don’t go faster than every day for one week.
اما سریعتر از روزانه به مدت ۱ هفته نرید جلو.
Okay, I will see you next time for the mini story, bye.
خب، دفعهی بعدی واسه داستان کوتاه میبینمتون، بدرود.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Hello, welcome to the mini story for “Models.
درود، به داستان کوتاه بخش «مدلها» خوش اومدین.
” Are you ready to begin?
آمادهاین که شروع کنیم؟
Big smile!
لبخند گنده.
Shoulders back, breathing deeply, moving your body?
شونههاتون عقبه، تنفس عمیق میکنین، بدنتون رو حرکت میدین؟
Let’s go.
بزن بریم.
Laura wanted to be a tri-athlete.
لورا میخواس یه ورزشکار سهگانه (Tri-athlete) بشه.
Who wanted to be a tri-athlete?
کی میخواست یه ورزشکار سهگانه بشه؟
Laura, Laura wanted to be a tri-athlete.
لورا، لورا میخواست یه ورزشکار سهگانه بشه.
What is a tri-athlete?
ورزشکار سهگانه چیه؟
Well, a tri-athlete is a person who does three different sports, swimming, cycling…riding a bicycle, and running, right?
خب، ورزشکار سهگانه کسیه که سه تا ورزش متفاوت رو انجام میده، مثلا شنا، دوچرخهسواری، و دو، درسته؟
So tri means three, T-R-I, tri means three so three sports, a three sport athlete, swimming, cycling and running.
پس Tri یعنی سه، T-R-I، Tri یعنی سه تا پس سه تا ورزش، یه ورزشکار سه ورزشه، شنا، دوچرخهسواری و دو.
Did Laura want to swim, cycle and run?
لورا میخواست شنا کنه، دوچرخهسواری کنه و دو کنه؟
Yes she did.
آره همینطوره.
She wanted to swim, she wanted to cycle and she wanted to run.
میخواست شنا کنه، میخواست دوچرخهسواری کنه، و میخواست که بدوئه.
She wanted to be a tri-athlete.
اون میخواست یه ورزشکار سهگانه بشه.
Who wanted to be a tri-athlete?
کی میخواست یه ورزشکار سهگانه بشه؟
Laura, Laura wanted to be a tri-athlete.
لورا، لورا میخواست یه ورزشکار سهگانه باشه.
Did she want to be a normal tri-athlete?
آیا اون می خواست یه ورزشکار سهگانهی عادی باشه؟
Not Laura.
لورا نه.
Laura wanted to be a superstar tri-athlete.
لورا میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه.
In fact, she wanted to be the number one tri-athlete in the world.
در واقع، اون میخواست ورشکار سهگانه شماره یک دنیا بشه.
What kind of tri-athlete did she want to be?
میخواست چه جور ورزشکار سهگانهای بشه؟
A superstar tri-athlete, Laura wanted to be a superstar tri-athlete.
یه ورزشکار سهگانه سوپر استار، لورا میخواست یه ورزشکار سهگانه سوپر استار بشه.
She wanted to win the Ironman race in Hawaii.
اون میخواست برندهی مسابقهی Ironman (نام: آیْرِنمَن) در هاوایی (ایالتی از ایالات متحده آمریکا واقع در اقیانوس آرام) بشه.
Which race did she want to win?
چه مسابقهای رو میخواست ببره؟
The Ironman race, she wanted to win the Ironman race in Hawaii, the Ironman tri-athlete race.
مسابقهی آیرنمن، میخواست مسابقهی آیرنمن در هاوایی رو ببره، مسابقهی ورزشکاران سهگانهی آیرنمن.
Did she want to be a superstar tri-athlete or a pretty good tri-athlete?
میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه یا یه ورزشکار سهگانهی خیلی خوب؟
Well, of course, superstar, she wanted to be a superstar tri-athlete.
خب، البته که سوپراستار، اون میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه.
Laura always wants to be the best.
لورا همیشه میخواست که بهترین باشه.
So Laura wanted to be a superstar tri-athlete.
پس لورا میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار باشه.
She wanted to win the Ironman race.
میخواست مسابقهی آیرنمن رو ببره.
How long is the Ironman race?
طول مسابقهی آیرنمن چقدره؟
Hm, well, the Ironman race is a swim that is 2/5 miles, 2/5 miles swimming, and 212 miles cycling, and 26/4 miles running.
هممم، خب مسابقهی آیرنمن یه شناست که ۲.۵ مایله (۴ کیلومتر)، شنای ۲.۵ مایلی، و ۲۱۲ مایل دوچرخهسواری (۳۴۰ کیلومتر)، و ۲۶.۴ مایل دویدن (۴۲.۵ کیلومتر).
Is it a long race or a short race?
یه مسابقهی طولانیه یا یه مسابقهی کوتاه؟
Oh, it’s a long race, it’s a super long race.
اوه، یه مسابقهی طولانیه، یه مسابقهی اَبَرطولانی.
۲/۵ miles swimming, 212 miles cycling and basically 26 miles running, that’s the Ironman race.
۲.۵ مایل شنا، ۲۱۲ مایل دوچرخهسواری و اساسا ۲۶ مایل دوندگی، این میشه مسابقهی آیرنمن.
Who wanted to win the Ironman race?
کی میخواست مسابقهی آیرنمن رو ببره؟
Laura, Laura wanted to be a superstar tri-athlete.
لورا، لورا میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه.
She wanted to win the biggest race.
میخواست بزرگترین مسابقه رو ببره.
She wanted to win the Ironman tri-athlete race.
میخواست مسابقهی ورزشکاران سهگانهی آیرنمن رو برره.
But she had a problem, of course.
ولی البته یه مشکلی داشت.
Oh there’s always a problem.
اوه همیشه یه مشکلی هست.
What was Laura’s problem?
مشکل لورا چی بود؟
Her problem was her peer group were all lazy losers.
مشکلش این بود که همهی گروه همتایانش (افرادی که با آنها تمرین میکرد) آدمای تنبلِ بازنده بودن.
Did she have a positive, strong, superstar peer group?
آیا اون یه گروه همتای مثبت، قوی و سوپراستار داشت؟
No, no she did not.
نه، نه، نداشت.
She had a peer group of lazy losers.
یه گروه همتا از آدمای تنبل بازنده داشت.
Were her friends superstars?
آیا دوستاش سوپراستار بودن؟
No they weren’t.
نه، نبودن.
They were lazy losers.
بازندههای تنبل بودن.
Her peer group was full of lazy losers.
گروه همتایانش پر از بازندههای تنبل بود.
What about her job?
شغلش چطور؟
Were they superstars?
اونا سوپراستار بودن؟
Were they athletes?
ورزشکار بودن؟
No they weren’t.
نه، اینطور نبود.
Her coworkers complained constantly and they were lazy.
همکاراش دائما غر میزدن و تنبل بودن.
What were her coworkers like?
همکاراش چه جور آدمایی بودن؟
Well, they were lazy and they complained constantly.
خب، تنبل بودن و دائما غر میزدن.
Who were lazy and complained constantly?
کیا تنبل بودن و دائما غر میزدن؟
Her coworkers, her coworkers complained constantly and they were lazy.
همکاراش، همکاراش دائما غر میزدن و تنبل بودن.
Were they superstar athletes?
اونا ورزشکارای سوپراستار بودن؟
No, they weren’t.
نه، نبودن.
They were lazy.
اونا تنبل بودن.
They were lazy and they always complained.
تنبل بودن و دائما غر میزدن.
And they stole from their company.
و از شرکتشون دزدی میکردن.
What did they do?
چی کار میکردن؟
They stole money from their company.
از شرکتشون پول میدزدیدن.
They were thieves.
دزد بودن D: .
They were complainers and they were lazy.
غرغرو بودن و تنبل.
Was this a good peer group?
آیا این یه گروه همتای خوب حساب میشد؟
No, it was a terrible peer group.
نه، گروه همتای افتضاحی بود.
Terrible coworkers for Laura, her coworkers were complainers.
همکارای افتضاح واسه لورا، همکاراش غرغرو بودن.
They were lazy and they were thieves.
تنبل و دزد بودن.
They stole from the company.
از شرکت دزدی میکردن.
How did Laura feel about her coworkers?
لورا نسبت به همکاراش چه حسی داشت؟
Oh, she hated them.
اوه، ازشون بدش میاومد.
She hated her coworkers.
از همکاراش بدش میاومد.
Did she love them?
عاشقشون بود؟
No, of course not, she hated them.
نه، البته که نه، ازشون بدش میاومد.
She hated her coworkers, they were a terrible peer group.
از همکاراش بدش میاومد، اونا گروه همتای افتضاحی بودن.
They complained.
غر میزدن.
They were lazy.
تنبل بودن.
They stole from the company.
از شرکت دزدی میکردن.
Did her coworkers encourage her and inspire her?
آیا گروه همکاراش تشویقش میکردن و براش الهامبخش بودن؟
No, they didn’t encourage her.
نه، تشویقش نمیکردن.
They didn’t inspire her.
براش الهامبخش نبودن.
She hated them.
ازشون بدش میاومد.
They were terrible.
افتضاح بودن.
How about her friends?
دوستاش چطور؟
Well, they were nice but they were lazy.
خب، آدمای خوبی بودن ولی تنبل بودن.
Her friends slept all day and watched TV and ate french fries.
دوستاش کل روز میخوابیدن و تلویزیون میدیدن و سیبزمینی سرخکرده (فرایز) میخوردن.
What did her friends eat?
دوستاش چی میخوردن؟
French fries, 20 pounds of french fries every day.
فرنچ فرایز (سیبزمینی سرخکرده)، روزی ۲۰ پوند (حدودا ۹ کیلو 😐 ) فرنچ فرایز میخوردن.
All her friends ate 20 pounds of french fries every single day, each!
همهی دوستاش روزی ۲۰ پوند فرنچ فرایز میخوردن، هر کدومشون.
How much did they eat?
چقدر میخوردن؟
۲۰ pounds, 20 pounds of french fries every day.
۲۰ پوند، روزی ۲۰ پوند فرنچ فرایز میخوردن.
Were they healthy?
آیا سالم [و سلامت] بودن؟
No, they weren’t healthy.
خیر، سالم نبودن.
They were very unhealthy.
ناسالم بودن.
Were they in good shape?
هیکلشون رو فرم (In good shape) بود؟
They were not in good shape, they were not healthy.
نه نبود، ناسالم بودن.
In good shape means healthy or strong physically.
In good shape یعنی سالم و قوی از نظر فیزیکی.
So they were not in good shape.
پس هیکلشون رو فرم نبود.
They were not healthy.
سالم نبودن.
Did Laura want to be in good shape?
لورا میخواست هیکلش رو فرم باشه؟
Yes, she did.
آره، میخواست.
She wanted to be in great shape.
میخواست هیکلش عالی باشه.
She wanted to be super healthy.
میخواست اَبَرسلامت باشه.
What did she want to be?
میخواست چی کاره بشه؟
A superstar tri-athlete, she wanted to be a superstar tri-athlete.
یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار، میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه.
Were her friends superstar tri-athletes?
آیا دوستاش ورزشکار سهگانهی سوپراستار بودن؟
No, they weren’t.
نه، نبودن.
They were lazy french fry eaters.
آدمای تنبل سیبزمینی خوری (فرنچ فرایز خور) بودن.
They ate 20 pounds of french fries every day while watching TV.
روزی ۲۰ پوند فرنچ فرایز در حال تماشای تلویزیون میخوردن.
Was this a good peer group for Laura, who wanted to be a superstar tri-athlete?
این یه گروه همتای خوبی واسه لورایی که میخواست یه ورزشکار سهگانهی سوپراستار بشه بود؟
Of course not, it was not a good peer group for Laura.
البته که نه، واسه لورا گروه همتایان خوبی نبود.
So Laura said “I want a new peer group.
پس لورا گفتش “من یه گروه همتای جدید میخوام”.
What did she want?
اون چی میخواست؟
A new peer group.
یه گروه همتای جدید.
Who wanted a new peer group?
کی یه گروه همتای جدید میخواس؟
Laura did.
لورا.
Laura wanted a new peer group.
لورا یه گروه همتای جدید میخواست.
Who wanted a new peer group?
کی یه گروه همتای جدید میخواست؟
Yeah, that’s right, Laura.
آره، درسته، لورا.
Laura wanted a new peer group.
لورا یه گروه همتای جدید میخواس.
Did she want new coworkers?
آیا همکارای جدید میخواست؟
Yes, she did.
آره، همینطوره.
Did she want new friends?
آیا دوستای جدید میخواست؟
Yes, she did.
آره، میخواست.
What did she want?
چی میخواست؟
A new peer group.
یه گروه همتای جدید.
So she got a new job.
یه شغل جدید پیدا کرد.
Was it a better job?
شغل بهتری بود؟
Oh yes it was.
اوه، آره.
It was a better job with great coworkers, super enthusiastic coworkers.
یه شغل بهتر با همکارای فوقالعاده، همکارای خیلی مشتاق پیدا کرد.
What kind of coworkers did she have?
چه جور همکارایی داشت؟
Super enthusiastic, she had super enthusiastic coworkers.
خیلی مشتاق، همکارای خیلی مشتاق.
Did they have a lot of energy?
کلی انرژی داشتن؟
Of course, they did.
البته که اینطوره.
They had a lot of energy, they were super enthusiastic, of course they did.
کلی انرژی داشتن، خیلی مشتاق بودن، البته که داشتن.
Who had a lot of energy?
کیا کلی انرژی داشتن؟
Her new coworkers.
همکارای جدیدش.
She also found new friends.
و اون همینطور دوستای جدید هم پیدا کرد.
What kind of friends did she find?
چه جور دوستایی پیدا کرد؟
Well, she found super athletes, super athletes.
خب، اَبَرورزشکار پیدا کرد، اَبَرورزشکار.
Her new friends were all super athletes.
همه دوستای جدیدش اَبَرورزشکار بودن.
They all loved to run.
همهشون عاشق دویدن بودن.
They all loved to swim.
همهشون عاشق شنا کردن بودن.
They all loved to cycle.
همهشون عاشق دوچرخهسواری بودن.
They went to the gym every day.
هر روز میرفتن باشگاه.
They ate healthy.
سالم غذا میخوردن میخوردن.
They were super healthy.
اَبَرسلامت بودن.
What kind of new friends did she find?
چه جور دوستایی پیدا کرد؟
Super athletes, superstar athletes, her new friends were all superstar athletes.
اَبَرورزشکار، اَبَرورزشکار، همهی دوستای جدیدش اَبَرورزشکار بودن.
Were they superstar athletes?
ورزشکارای سوپراستاری بودن؟
Of course they were.
البته که بودن.
They loved to exercise.
عاشق تمرین کردن بودن.
So she had new coworkers.
همکارای جدید داشت.
She had new friends.
دوستای جدید داشت.
She had a new peer group, a great peer group, an inspiring peer group.
یه گروه همتای جدید داشت، یه گروه همتای عالی، یه گروه همتای نویدبخش.
Now she felt great so she trained every day.
حالا حس فوقالعادهای داشت پس هر روز تمرین میدید.
She practiced every day.
هر روز تمرین میکرد.
Every day she ran.
هر روز دوید.
Every day she swam.
هر روز شنا کرد.
Every day she rode her bike.
هر روز دوچرخهش رو سوار شد.
Did she ride her bike every day or sometimes?
هر روز دوچرخهش رو سوار شد یا بعضی مواقع؟
Every day.
هر روز.
How often did she swim and run and cycle?
هر چند وقت شنا و دو و دوچرخهسواری کرد؟
Every day.
هر روز.
Who swam?
کی شنا کرد؟
Who ran?
کی دوید؟
Who cycled every day?
کی هر روز دوچرخهسواری کرد؟
Laura, of course, Laura swam every day.
لورا، البته که لورا هر روز شنا کرد.
Laura cycled every day.
لورا هر روز دوچرخهسواری کرد.
She ran every day.
اون هر روز دوید کرد.
She exercised every day.
هر روز تمرین کرد.
Finally the day came, the Ironman race.
بالاخره، روزش فرا رسید، مسابقهی آیرنمن.
First the swimming, she jumped into the ocean and she swam and she swam.
اول شنا کردن، پرید تو اقیانوس و شنا کرد و شنا کرد.
Was she fast or slow?
اون سریع بود یا کند؟
She was fast.
سریع بود.
She was a superstar swimmer.
یه شناگر سوپراستار بود.
She came out of the water number one!
نفر اولی بود که از آب در اومد.
And next she got on her bicycle and she rode and she rode and she rode and she rode.
و بعد نشست روی دوچرخهش و روند و روند و روند و روند.
Faster, faster, faster, she was a superstar cyclist.
تندتر، تندتر، و تندتر، اون یه دوچرخهسوار سوپراستار بود.
Finally, after 212 miles she jumped off her bike and began to run.
آخر بعد ۲۱۲ مایل، از دوچرخهش پرید پایین و شروع به دویدن کرد.
She ran faster and faster and faster and faster.
تندتر و تندتر و تندتر و تندتر دوید.
She felt stronger and stronger and stronger.
احساس قوی و قویتر بودن میکرد.
She was a superstar athlete at last.
بالاخره یه ورزشکار سوپراستار شده بود.
Of course, she won the Ironman race.
مشخصا اون مسابقهی آیرنمن رو برد.
She became the number one superstar tri-athlete of the world.
شد ورزشکار سهگانهی سوپراستارِ شماره یکِ جهان.
Laura succeeded.
لورا موفق شد.
Okay, that is the end of the mini-story for “Models.
خب، اینم از پایان داستان کوتاه واسه «مدلها».
” As always, listen to it many times, deep learning, deep learning, deep learning.
مث همیشه، کلی بهش گوش بدین، یادگیری عمیق، یادگیری عمیق، یادگیری عمیق.
I’ll say it one more time…deep learning.
یه بار دیگه هم میگم، یادگیری عمیق.
I know this seems like repetitive points, but I’m going to keep saying it every time because you need to learn deeply.
میدونم خیلی نکات تکراری ای به نظر میان، ولی میخوام هر بار بگمشون بخاطر اینکه شما نیاز دارین که عمیق یاد بگیرین.
Most of these stories are in the past tense because most students need more practice with the past tense.
اکثر این داستانا توی زمان [فعل] گذشتهان، چون بیشتر شاگردا نیاز به تمرین بیشتر روی زمان فعل گذشته دارن.
And there are some other tenses mixed in there too sometimes.
و خب یه سری زمان افعال دیگهای هم یعضی مواقع قاطیش هست.
You don’t need to know the names, it’s not important.
نیاز نیست اسماشونو بدونین، مهم نیستن.
Don’t think about it.
بهش فکر نکنید.
The important thing is to listen, listen, listen.
مهم اینه که گوش بدین، گوش بدین، و گوش بدین.
And if you want to answer the questions quickly, quickly, quickly.
و اگه میخواین سوالا رو جواب بدین، سریعا، سریعا، و سریعا.
It’s okay to just listen.
مشکلی هم نیست که فقط گوش بدین.
You don’t need to answer if you don’t want to, if you’re on a train or you’re around other people, you can just listen quietly.
مجبور نیستین جواب بدین اگه نمیخواین، اگه توی قطارین یا کنار افراد دیگه، میتونین آروم گوش کنین.
But if you want to you can pause and answer the questions, pause and answer the questions.
ولی اگه بخواین میتونین توقف بزنید و سوالا رو پاسخ بدین، توقف بزنید و سوالا رو پاسخ بدین.
Try to do it quickly.
سعی کنید سریع انجامش بدین.
But the important part is repetitive listening, deep, deep learning.
ولی بخش مهم همون گوش دادن مکرره، عمیق، یادگیری عمیق.
You don’t want to just learn these things, you need to master them.
نمیخواین که فقط یادشون بگیرین، میخواین توشون استاد شین.
Okay I will see you next time.
اوکی، دفعهی بعد میبینمتون.