بخش اول – درس اصلی

Hi, this is AJ with your next lesson.

درود، ای‌جی هستم با درس بعدیتون.

The rest of the lessons are going to be a little bit different than what you’ve had up till now.

باقی دروس قراره یکم با چیزی که تا الان داشته‌ین متفاوت باشه.

In the rest of these lessons, I’m going to talk about some book or article or idea, I’ll probably read a little bit of it just so you can get the general idea of the topic, and then I’ll talk about that topic.

توی باقی این دروس، من قراره راجع به یه کتاب یا مقاله یا ایده‌ای حرف بزنم، احتمالا یه کمش رو می‌خونم تا صرفا ایده‌ی کلی موضوع رو بگیرین، و بعد راجع به اون موضوع حرف می‌زنم.

And, of course, we’ll have our same mini stories, we’re going to have our vocabulary lessons, and we’re going to add one more kind of lesson, the point of view lesson.

و البته که داستانای کوتاهمون رو خواهیم داشت، قراره دروس دایره لغاتمون رو داشته باشیم، قراره یه نوع جدید از درس اضافه کنیم، درس زاویه دید (دیدگاه).

The point of view lesson is really great for learning grammar in an intuitive way.

درس زاویه دید واقعا واسه یادگیری گرامر به یه روش ادراکی عالیه.

Alright, so let’s get started.

بسیار خب، پس بیاین شروع کنیم.

This lesson is called “The Kaizen Way.

این درس «روش کایزن» نامیده شده.

” So we’re going to talk about a book.

پس ما قراره راجع به یه کتاب صحبت کنیم.

The book is called The Kaizen Way by Robert Maurer.

کتابه «روش کایزن» نام داره از رابرت ماورِر.

Now, kaizen is a Japanese word although we use it in English now a little bit.

خب کایزن یه کلمه‌ی ژاپنی گرچه حالا ما توی انگلیسی یه ذره ازش استفاده می‌کنیم.

Especially in Business you find it a lot, kaizen.

به خصوص توی تجارت زیاد پیداش می‌کنین، کایزن.

Kaizen, as our Japanese students already know, means small improvements over time.

کایزن، همونطور که دانش‌آموزان ژاپنیمون پیش از این هم می‌دونن یعنی پیشرفت‌های کوچیک طی زمان.

It really means constant and never-ending improvement.

در واقع یعنی پیشرفت‌های دائمی و پایان‌ناپذیر.

But it has this idea of making little tiny improvements again and again and again and again, for one week, for one month, for one year, forever.

ولی مفهوم ایجاد دوباره و دوباره و دوباره و دوباره‌ی بهبودهای ریز و کوچیک واسه یک هفته، یک ماه، یک سال، واسه همیشه رو داره.

So kaizen is kind of the opposite of innovation.

پس کایزن یه جورایی متضاد ابداعه.

Innovation means a sudden, big change, a sudden, big improvement.

ابداع یعنی یه تغییر ناگهانی بزرگ، یه بهبود ناگهانی و بزرگ.

And that’s a great way to learn and improve.

و این روش عالی واسه یادگیری و بهبود پیدا کردنه.

For example, you could study English very intensely for one month or two months and you would make a big, sudden improvement.

به عنوان مثال، شما می‌تونین خیلی شدید واسه یکی دو ماه انگلیسی بخونین و یه پیشرفت ناگهانی و بزرگ پیدا کنین.

That’s the innovation idea, but there’s another way you can improve and that is the kaizen way.

این می‌شه مفهوم ابداع، ولی یه راه دیگه هست که می‌تونین پیشرفت کنین و اون روش کایزنه.

And the kaizen way means maybe you just listen to English or read English or study English, maybe you just do it 20 minutes every day.

و روش کایزن یعنی شاید شما صرفا روزی ۲۰ دقیقه انگلیسی گوش بدین یا انگلیسی بخونین یا انگلیسی مطالعه کنین.

And every day you improve just a little bit.

و هر روز شما یه ذره پیشرفت می‌کنین.

But the key, the secret is you do it every single day.

ولی کلیدش، رازش اینه که شما هر روز انجامش بدین.

Every day you make one little improvement.

هر روز شما یه پیشرفت کوچیک می‌کنین.

Well after one week, one month, one year, two years, five years, you will make a huge change just by making little tiny improvements over time.

خب بعد یه هفته، یه ماه، یه سال، دو سال، پنج سال شما صرفا با پیشرفت‌های کوچیک طی زمان یه تغییر بزرگ ایجاد می‌کنین.

That’s the idea of kaizen.

این می‌شه ایده‌ی کایزن.

So I’m going to read a little bit from The Kaizen Way, just a couple paragraphs, and then I’ll talk about it more.

پس من قراره یه ذره از «روش کایزن» بخونم، فقط چند پاراگراف، و بعدش بیشتر راجع بهش حرف خواهم زد.

Okay, so here’s a section, it’s called Kaizen Tip and this is from Robert Maurer, M-a-u-r-e-r, that’s his last name.

خب، پس این یه بخشیه، به اسم نکته‌ی کایزن و از رابرت ماورر هستش، M-A-U-R-E-R، این فامیلیشه.

Okay, Kaizen Tip:

خب، نکته‌ی کایزن:

“You want to do something creative.

«شما می‌خواین که یه چیز خلاقانه انجام بدین.

Write a story or a song.

یه داستان یا ترانه‌ای بنویسین.

Paint a picture.

یه تصویری نقاشی کنین.

Dream up your perfect career.

شغل فوق‌العاده‌تون رو رویاپردازی کنین.

Learn something or come up with a zinger of a solution to an office problem.

یه چیزی یاد بگیرین یا با یه راه‌حل خفن (شوکه‌کننده) واسه یه مشکل اداری در بیارین.

But you have no idea where to start.

ولی هیچ ایده‌ای ندارین که کجا شروع کنین.

Your mind keeps coming up empty.

ذهنتون به هیچی نرسیدن ادامه می‌ده.

During times like these, kaizen can help you summon your powers of inspiration.

تو اینطور زمان‌ها، کایزن به شما کمک می‌کنه نیروهای الهام‌بخشتون رو فراخونی کنین.

Although you can’t force your brain to cough up creative ideas on demand, you can program it to launch the imaginative process simply by asking yourself a small question.

گرچه شما نمی‌تونین مغزتون رو زور کنین با دستورتون ایده‌های خلاقانه تف کنه بیرون، می‌تونین برنامه‌نویسیش کنین تا فرایند تخیل رو با پرسیدن یه سوال کوچیک از خودتون راه‌اندازی کنه.

Here are some of the most popular small questions my clients use for creativity.

این یه سری از محبوب‌ترین سوالات کوچیکی که ارباب رجوع‌های من واسه خلاقیت می‌پرسن.

Feel free to come up with your own.

شما آزادین که سوالات خودتون رو بسازین.

Whatever question you use, your challenge is to ask it with a gentle and patient spirit.

هر سوالی که استفاده می‌کنین، چالشتون اینه که با یه روحیه‌ی لطیف و صبور بپرسینش.

When you use harsh or urgent tones with yourself, fear will clog the creative process.

وقتی برای خودتون لحن تند و عجولانه به کار می‌گیرین، ترس فرایند خلاقیتتون رو مسدود می‌کنه.

So here are some questions you can ask yourself.

پس این یه سری سواله که می‌تونین از خودتون بپرسین.

Number 1, what’s one thing I wish to contribute to the world with my project or idea?

شماره ۱، یک چیزی که من می‌خوام با پروژه یا ایده‌م به جهان اهدا کنم چیه؟

Number 2, whom could I ask for help or inspiration?

شماره ۲، از کی می‌تونم کمک یا الهام بگیرم؟

Number 3, what is special about my creative process, about my talents, about my team?

شماره ۳، چه چیز خاصی راجع به فرایند خلاقیت من، استعدادهای من، تیم من وجود داره؟

Number 4, what type of work would excite and fulfill me?

شماره ۴، چه نوع کاری من رو به وجد می‌آره یا ارضا می‌کنه؟

Number 5, what small tiny change could I make now, today, to improve?

شماره ۵، امروز من چه تغییر ریز و کوچیکی می‌تونم ایجاد کنم برای پیشرفت؟

Remember, if you repeat the question for several days or weeks, or however long it takes, the hippocampus, which is the part of the brain that stores information, will have no choice but to address it.

یادتون باشه، اگه شما سوال رو واسه چندین روز یا هفته یا هر وقتی که طول می‌کشه تکرار کنین، هیپوکامپتون، که یه بخش از مغزه که اطلاعات رو ذخیره می‌کنه، چاره‌ای نخواهد داشت جز عنوان کردنش.

And in its own way, on its own timetable, the brain will begin giving you answers.

و به روش خودش، توی برنامه‌ی زمانی خودش، مغز شروع به دادن پاسخ‌ها بهتون می‌کنه.

Okay, that’s the section from The Kaizen Way, so this is very interesting from Robert Maurer here.

خب، این از بخشی از روش کایزن، پس این یه چیز خیلی جالب از رابرت ماورر هستش.

This technique of asking small questions to yourself is very powerful.

این تکنیک پرسیدن سوالات کوچیک از خودتون، خیلی پرقدرته.

You can use it for anything.

شما می‌تونین ازش واسه همه چی استفاده کنین.

You can use it for learning English, of course.

می‌تونین ازش واسه یادگیری انگلیسی استفاده کنین، مشخصا.

You could ask yourself small questions every day.

شما می‌تونین هر روز از خودتون سوالات کوچیک بپرسین.

For example, how could I improve today just a little bit?

مثلا «من امروز چطوری می‌تونم فقط یه ذره پیشرفت کنم»؟

Or how could I improve my pronunciation 2P this week?

یا «من چطور می‌تونم این هفته تلفظم رو ۲٪ بهبود بدم»؟

The important part of asking these questions is that they must be small questions.

بخش مهم پرسیدن این سوالا اینه که باید سوالای کوچیکی باشن.

So don’t say how could I be totally perfect with English in one month?

پس نگین «من چطوری می‌تونم تو یه ماه انگلیسی رو فول بشم»؟

That’s a huge question and often you’ll feel stress or worry or fear if you ask this gigantic, huge question.

این یه سوال گنده‌ست و شما معمولا احساس استرس یا ترس یا نگرانی می‌کنین وقتی این سوال بزرگ و غول‌آسا رو می‌پرسین.

You’ll think, oh my god, I don’t know, can I do it?

فکر می‌کنین «اوه خدای من، نمی‌دونم، چطور می‌تونم انجامش بدم»؟

But if you ask a very small question, it seems so small, so easy, your brain will say “Oh, I can do that, that’s easy.

ولی اگه شما سوالای کوچیک بپرسین، خیلی کوچیک، خیلی آسون به نظر می‌آد، مغزتون می‌گه «اوه، من می‌تونم اینو انجام بدم، این آسونه».

” And then you will start to take action.

و بعد شما شروع به عمل کردن می‌کنین.

And, of course, action is the most important part.

و البته که عمل مهم‌ترین بخشه.

Action is what we need.

عمل چیزیه که ما بهش نیاز داریم.

So if you try to ask big questions, you’re trying to improve very fast and you’re feeling stress, maybe you can change your strategy.

پس اگه شما سعی کنین سوالای بزرگ کنین، دارین سعی می‌کنین خیلی سریع پیشرفت کنین و استرس حس می‌کنین، شاید بتونین استراتژیتون رو عوض کنین.

Try the Kaizen way.

روش کایزن رو امتحان کنین.

Instead, ask yourself little small questions.

به جاش، از خودتون سوالای کوچیک بپرسین.

How could I improve just a little bit?

«من چطور می‌تونم یه ذره پیشرفت کنم»؟

How could I learn just one new word each day?

«من چطور می‌تونم هر روز فقط یه کلمه‌ی جدید یاد بگیرم»؟

How could I improve my pronunciation just a tiny bit each week?

«من چطور می‌تونم هر هفته یه ذره تلفظم رو بهبود بدم»؟

Ask yourself these little questions.

از خودتون این سوالای کوچیک رو بپرسین.

And another point from this article, you need to repeat the questions again and again and again.

یه مورد دیگه از این مقاله، شما نیاز دارین دوباره و دوباره و دوباره این سوالا رو تکرار کنین.

You have to ask this same question or questions every day for one week or two weeks or maybe even a couple months.

شما باید همین سوال یا سوالات رو هر روز واسه یه هفته یا دو هفته یا شاید حتی چند ماه بپرسین.

By asking yourself these questions again, again, every day you’re asking the same question, your brain must come up with an answer.

با هر روز دوباره و دوباره پرسیدن این سوال از خودتون، هر روز دارین همون سوال رو می‌پرسین، مغزتون یه جوابی دست و پا کنه.

Your brain must find an answer.

مغزتون باید یه جوابی پیدا کنه.

It will find answers.

اون جوابا رو پیدا خواهد کرد.

Keep asking questions, your brain will give you answers.

به پرسیدن سوالا ادامه بدین، مغزتون بهتون جوابا رو می‌ده.

It will give you better and better answers the more you ask these small questions.

هر چی بیشتر این سوالای کوچیک رو بپرسین، بهتون جوابای بهتر و بهتری خواهد داد.

So anytime you have some big goal, some big project that seems so difficult, try the kaizen way.

پس هر بار شما یه سری اهداف بزرگ، پروژه‌های بزرگ دارین که سخت به نظر می‌آن، راه کایزن رو امتحان کنین.

Try to approach this problem with little small tiny improvements.

سعی کنید با این بهبودهای ریز و کوچیک به این مشکل برسین.

Ask yourself little small easy questions every day, again and again and again.

از خودتون هر روز دوباره و دوباره و دوباره سوالای آسون و کوچیک بپرسین.

Your brain will get more energy.

مغزتون انرژی بیشتری خواهد گرفت.

It will find the answers.

جوابا رو پیدا خواهد کرد.

You’ll get momentum.

تکانه به دست می‌آرین.

You’ll start to take action.

شروع به عمل کردن می‌کنین.

And then after one month you’ll take bigger actions.

و بعد یک ماه شما اعمال بزرگ‌تری انجام می‌دین.

After two to three months, bigger actions, bigger actions.

بعد دو تا سه ماه، اعمال بزرگ و بزرگ‌تر.

Actually these improvements start to grow.

در واقع این پیشرفت‌ها شروع به رشد می‌کنن.

The improvements get bigger and faster and faster.

پیشرفت‌ها بیشتر و سریع‌تر و سریع‌تر می‌شن.

That’s the magic of the kaizen way.

این جادوی روش کایزنه.

It seems so small and tiny.

خیلی خرد و کوچیک به نظر می‌آد.

It seems so easy but over time it builds.

خیلی آسون به نظر می‌آد ولی طی زمان، می‌سازه.

It grows stronger and stronger.

قوی‌تر و قوی‌تر می‌شه.

So try this.

پس اینو امتحان کنین.

Try this method.

این روش رو امتحان کنین.

Try the kaizen way.

روش کایزن رو امتحان کنین.

And again, the book title is The Kaizen Way, that’s K-a-i-z-e-n, kaizen, The Kaizen Way by Robert Maurer.

و دوباره، عنوان کتاب روش کایزنه، می‌شه K-A-I-Z-E-N، کایزن، روش کایزن از رابرت ماورر.

Alright, and remember, of course, keep your psychology strong.

بسیار خب، و یادتون باشه، روان‌شناسی‌تون رو قوی نگه دارین.

Keep your physiology strong.

فیزیولوژیتون رو قوی نگه دارین.

I hope you’re smiling right now.

امیدوارم الان در حال لبخند زدن باشین.

I hope those shoulders are back.

امیدوارم شونه‌هاتون عقب باشه.

Chin up.

چونه بالا.

Lots of energy.

کلی انرژی.

Don’t forget that every single lesson.

اینو فراموش نکنین هر جلسه.

You must be smiling.

شما باید که در حال لبخند زدن باشین.

You must be moving.

شما باید در حال تحرک باشین.

You must have energy in your body.

شما باید تو جسمتون انرژی داشته باشین.

That’s how you’re going to learn English much, much faster.

اینطوریه که شما قراره انگلیسی رو خیلی خیلی سریع‌تر یاد بگیرین.

Okay, I will see you next time.

خب، دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون.


بخش دوم – درس دایره لغات

Welcome to the vocabulary lesson for “The Kaizen Way.

به درس دایره لغات برای [فصل] «روش کایزن» خوش اومدین.

” Are you smiling?

دارین لبخند می‌زنین؟

Big smile, remember.

لبخند بزرگ، یادتون باشه.

Body up, shoulders back.

بدن رو به بالا، شونه‌ها عقب.

Big smile, make it bigger, come on, a huge grin.

لبخند بزرگ، بزرگ‌تر، یالا، یه پوزخند گنده.

Look stupid.

احمقانه به نظر بیا.

Look silly.

مسخره به نظر بیا.

What about your body?

بدنتون چطور؟

Start moving it.

شروع کنید به حرکت دادنش.

If you’re sitting in a car, if you’re sitting in a train, you know you can just move your legs around a little bit.

اگه توی ماشین نشستین، اگه توی قطار نشستین، می‌دونین دیگه، می‌تونید فقط پاهاتونو یکم حرکت بدین.

People look at you and think you’re strange, it’s okay.

مردم بهتون نگاه می‌کنن و فکر می‌کنن عجیب غریبین، مشکلی نیست.

Hopefully you have a chance, you’re out walking.

احتمالا یه شانسی هست که، بیرون در حال پیاده‌روی هستین.

Get that iPod in your ears.

اون آیپادو بذارین توی گوشتون.

Move your body.

بدنتون رو حرکت بدین.

Energy, get some energy in your body.

انرژی، یکم انرژی وارد جسمتون کنین.

We’re going to learn some English.

قراره انگلیسی یاد بگیرینا.

Are you ready?

آماده‌این؟

Let’s go.

بزن بریم.

Vocabulary for “The Kaizen Way.

دایره لغات واسه «روش کایزن».

Our first word from this article from this lesson is zinger, a zinger.

اولین کلمه‌مون از مقاله‌ی این درس Zinger (به معنی تیکه‌ی شوکه‌کننده) هستش.

Now a zinger is a surprise or a shock.

خب Zinger می‌شه یه سورپرایز یا یه شوک.

So in the article, it came from the phrase “You want to come up with a zinger of a solution to an office problem.

تو این مقاله با عبارت “شما می‌خواین که یه راه‌حل شوکه‌کننده(Zinger) واسه یه مساله‌ی اداری پیدا کنین”.

” So a zinger of a solution means a surprise or a shock of a solution.

پس معنی Zinger of a solution می‌شه یه راه‌حلی که سورپرایز یا شوکه می‌کنه.

It means a solution that is surprising, in a good way here, of course, it can be negative.

یعنی یه راه‌حلی که سورپرایزکننده‌ست، به یه طرز خوبی البته، می‌تونه منفی هم باشه.

Zingers can sometimes be a little bit negative, but it has this idea of something that is surprising or something that is shocking.

Zinger می‌تونه بعضی مواقع منفی هم باشه، ولی یه معنی چیزی که سوپرایزکننده یا شوکه‌کننده هست رو هم پشتش داره.

Something that is sudden, a zinger.

یه چیزی که غیرمنتظره‌ست، یه Zinger.

Alright, our next word after zinger, our next word is summon.

بسیار خب، کلمه بعد از Zinger ما، Summon (به معنی احضار، فراخوانی) هستش.

To summon or to summon up, sometimes we’ll say summon up, sometimes we just say summon.

To summon یا To summon up، بعضی مواقع می‌گیم Summon up، بعضی مواقع هم فقط می‌گیم Summon.

And in the article we had the phrase “Kaizen can help you summon your powers of inspiration.

و توی این مقاله عبارت “کایزن به شما کمک می‌کنه نیرو‌های الهام‌بخشتون رو احضار کنید”.

” Summon your power, to summon means to call, call something to you, right?

قدرت خودتون رو احضار کنید، To summon یعنی فرا بخونید، چیزی رو به سمت خودتون فرا بخونید.

Like “Come here, come to me now.

انگار بگی “بیا اینجا، یالا بیا پیشم”.

” Or to arouse, to arouse is another similar word to summon.

یا To arouse (به معنی تحریک کردن، برانگیختن)، To arouse کلمه‌ای مشابه با To Summon هستش.

Or to conjure, all of these have similar meanings.

یا To conjure (به معنی احضار)، همه‌ی اینا معنیشون شبیه همه.

So to summon your power means to call your power “Power come to me now!

پس To summon your power می‌شه نیروی خودت رو احضار کن “نیرو بدو بیا پیشم”!

” That’s the idea.

ایده‌ش همینه.

So kaizen, this method, this way of thinking, this way of improving, little small improvements, asking little small questions, it can summon your power.

پس حالا کایزن، این روش، این طرز فکر کردن، این طرز بهبود دادن، پیشرفتای کوچیک و ریز، سوالای ریز و کوچیک پرسیدن، این می‌تونه نیروی شما رو احضار کنه.

It calls your power to you.

قدرت شما رو بهتون فرا می‌خونه.

It gives you power.

بهتون نیرو می‌ده.

So again, to summon means to call someone or something to you.

پس دوباره، To summon یعنی کسی یا چیزی رو به خودتون فرا خوندن.

It’s kind of like saying “Come to me.

یه جورایی مث این می‌مونه بگین “بیا پیشم بینم.

Come now.

همین حالا بیا”.

” To summon, to summon.

To summon، To summon.

Next we have the phrase to cough up, to cough up.

بعدش عبارت To cough، To cough up (اصطلاح به معادل بیار بالا *بالا آوردن، چیزی رو عق زدن*) رو داریم.

Now cough up has a very direct meaning, a very physical meaning.

حالا Cough up یه معنی خیلی مستقیم، خیلی فیزیکی داره.

But then it also has more of a mental idea meaning.

ولی خب یه معنی ذهنی هم داره.

And let me read the phrase, in the phrase it says “Although you can’t force your brain to cough up creative ideas, you can program it.

و بذارین اصلا عبارتش رو بخونم، توی عبارت گفته می‌شه “گرچه نمی‌تونین مغزتون رو زور کنین ایده‌های خلاقانه بیاره بالا (Cough up)، ولی می‌تونین برنامه‌ریزیش کنین”.

” Okay, to cough up means to give or to produce quickly, right?

خب، پس [اینجا] To cough up یعنی سریعا تولید کردن یا دادن، درسته؟

To make something happen quickly, to give quickly, this idea of calling up actually.

این که یه چیزیو سریعا رقم بزنی، سریعا بدیش، در واقع این ایده‌ی احضار کردن رو پشتش داره.

And it comes from, physically, it means if we cough we would say “cough, cough, cough”, right, so if you cough something up, imagine you eat something and then “cough” you cough it up, it comes from your stomach, up and out your mouth again.

و از نظر فیزیکیش از این میاد که وقتی ما سرفه می‌کنیم (Cough) “*صدای سرفه*” در میاد، درسته، پس حالا اگه چیزی رو سرفه بزنی بیاری بالا (Cough up)، تصور کن داری یه چیزی می‌خوری و بعد سرفه می‌کنی، میاریش بالا، از معده‌ت میاریش بالا دوباره توی دهنت.

So that’s the direct physical meaning.

پس این شد معنی مستقیم فیزیکیش.

This idea that something is inside and then you bleah, you cough it out.

این معنی اینکه یه چیزی اون داخله و بعد، *صدای استفراغ*، میاریش بالا.

It comes out of your mouth.

از دهنت میاد بیرون.

So if you have that idea

پس اگه این ایده رو داشته باشی

in your mind you can see that picture.

توی سرت، می‌تونی اون تصویر رو ببینی.

Well, imagine you’re doing that with an idea.

خب، تصور کنین دارین با یه ایده همین کارو می‌کنین.

You have an idea in your brain.

یه ایده‌ای توی مغزتون دارین.

If you cough it up it means, it kind of, it’s in your brain and bleah, it comes out, out of your mouth or out of your body or writing it.

اگه بالا بیارینش یعنی، یه جورایی، انگار توی مغزتونه و *صدای استفراغ*، میاد بیرون، از دهنتون میاد بیرون، یا از جسمتون و می‌نویسینش.

So it’s deep in your brain and then, bleah, you force it to come out.

پس توی عمق مغزتونه و بعد، *صدای استفراغ*، زورش می‌کنین بیاد بیرون.

So that’s that idea, coughing up, this idea of forcing something to come out of you, come out of your brain, come out of your body.

پس این ایده‌شه، بالا آوردن، این ایده‌ی اینکه چیزو زور کنید بیاد بیرون ازتون، از مغزتون، از جسمتون.

So if we cough up an idea it means “I need an idea, I need an idea,” bleah, argh, got it, right?

پس اگه ما یه ایده‌ای رو بیاریم بالا می‌شه “من یه ایدم نیاز دارم، من یه ایدم نیاز دارم *صدای سرفه*، حله گرفتم”، درسته؟

And suddenly a great idea comes out of you.

و یه دفعه یه ایده‌ی عالی میاد بیرون ازتون.

That’s this idea of coughing up.

این شد معنی Coughing up.

So in this section Robert Maurer is saying you cannot force, you cannot make your brain cough up ideas, right?

پس حالا توی این بخش رابرت ماوْرِر داره می‌گه نمی‌تونین زورش کنین، نمی‌تونین مغزتون رو مجبور کنین ایده‌ها رو بیاره بالا، درسته؟

You say “I want an idea.

می‌گی “من یه ایده می‌خوام.

I want an idea.

من یه ایده می‌خوام”.

” Well, you can’t make it come out, right?

خب، نمی‌شه به زور درش آورد، درسته؟

Ideas come out when they want to it seems. But he says kaizen will help the ideas come out.

به نظر میاد ایده‌ها هر وقت دلشون بخواد میان بیرون، اما اون می‌گه کایزن به ایده‌ها کمک می‌کنه بیان بیرون.

Alright, next we have the word harsh, harsh.

بسیار خب، کلمه‌ی بعدی که داریم Harsh (به معنی خشن، ناگوار) هستش، Harsh.

In the article we had the phrase “When you use a harsh tone with yourself, fear will clog the entire creative process.

توی مقاله ما این عبارت رو داشتیم که “وقتی در مورد خودتون یه لحن خشن به کار می‌برین، ترس تموم اون فرایند خلاقانه رو مسدود (Clog) می‌کنه”.

” We’ll talk about clog in a minute, but let’s talk about harsh first.

یه دقیقه دیگه راجع به Clog حرف می‌زنیم، ولی بذارین اول راجع به Harsh صحبت کنیم.

Harsh means very rough, too strong, very bitter.

Harsh خیلی خشن، خیلی سرسخت، خیلی تلخ.

It’s really the opposite of gentle.

در واقع متضاد Gentle (به معنی ملایم، لطیف، مهربان) هستش.

So if you use a harsh tone, it’s like “Get me an idea now!

پس مثلا وقتی یه لحن خشن به کار می‌برین اینطوریه که “یالا یه ایده بهم بده، همین الان”!

” That’s a very harsh tone.

این یه لحن خیلی خشنه.

I’m speaking in a harsh way.

من دارم به یه طرز خشنی صحبت می‌کنم.

Now the opposite would be gentle.

حالا متضادش می‌شه ملایم.

I would say “Give me an idea now please.

می‌گم “لطفا بهم یه ایده بده”.

” That’s a very gentle tone.

این یه لحن خیلی ملایمه.

So again, harsh is the opposite of gentle when we’re talking about speaking or emotions.

پس دوباره، وقتی راجع به حرف زدن، صحبت کردن و احساسات حرف می‌زنیم، Harsh متضاد Gentle هستش.

Harsh, arrr, very rough.

Harsh، خیلی خشن.

Alright, and in that same sentence we have the word clog, to clog.

بسیار خب، و توی همون جمله کلمه‌ی Clog رو داریم، To clog.

Now to clog means to block or to hinder, right?

حالا To clog می‌شه مسدود کردن، مانع شدن، درسته؟

You stop something from happening.

جلوی اتفاق افتادن چیزیو می‌گیری.

You block it.

مسدودش می‌کنی.

You prevent it.

بازداریش می‌کنی.

So fear will clog the creative process.

پس ترس مانع فرایند خلاقانه می‌شه.

It means fear will stop creativity.

یعنی ترس خلاقیت رو متوقف می‌کنه.

Fear will block it, right?

ترس مسدودش می‌کنه، درسته؟

If you’re harsh with yourself, if you’re too rough, then you kind of get afraid and then the creativity is blocked.

اگه زیادی با خودت خشن باشی، زیادی سختی نشون بدی، بعد یه جورایی می‌ترسی و بعدش خلاقیت مسدود می‌شه.

It’s clogged.

جلوش گرفته می‌شه.

Alright, next we have the word fulfill.

بسیار خب، کلمه‌ی بعدی که داریم Fulfill (به معنی برآورده کردن) هستش.

One of the questions we asked, one of the small questions we asked was what type of work would excite and fulfill me?

یکی از سوالایی که پرسیدیم، یکی از سوالای ریزی که پرسیدیم این بود که چه جور شغلی من رو هیجان‌زده و انتظاراتم رو برآورده می‌کنه (Fulfill).

What would fulfill me?

چی انتظاراتم رو برآورده می‌کنه؟

Now fulfill means to satisfy, right?

پس Fulfill می‌شه راضی کردن، درسته؟

To fulfill means make you feel good, make you feel happy, make you feel satisfied.

To fulfill یعنی باعث شین حالتون خوب بشه، باعث شین خوشحال باشید، باعث شین حستون ارضا بشه.

If you fulfill someone, you satisfy them.

وقتی انتظارات کسی رو برآورده می‌کنین، راضیشون می‌کنین.

If you fulfill yourself, then you satisfy yourself.

وقتی انتظارات خودتون رو برآورده می‌کنین، پس خودتون رو راضی می‌کنین.

Alright, our next phrase is over the course of, over the course of.

بسیار خوب، عبارت بعدیمون، Over the course of (به معنی در طول، در مدت، در طی).

We had the big sentence “If you repeat the question over the course of several days or weeks, you will find an answer.

یه جلمه‌ی گنده داشتیم که “اگه سوال رو طی (Over the course of) چندین روز یا هفته تکرار کنین، یه جوابی پیدا می‌کنید”.

” Okay, if you repeat the question over the course of several days, over the course of several days.

خب، اگه سوال رو طی چندین روز یا هفته، طی چندین روز یا هفته.

Well, really that just means for or during.

خب، در واقع معنی این فقط می‌شه در یا توی مدت.

It’s just saying a length of time, during the time of several days, for several days.

فقط داره یه بازه‌ی زمانی رو می‌گه، طی مدت چند روز، برای چندین روز.

So if you repeat the question for several days, if you repeat the question during the time of several days, if you repeated the question over the course of several days, same meaning, all of them.

پس اگه سوال رو طی چند روز تکرار کنین، اگه طی مدت چند روز تکرارش کنین، اگه طی مدت چند روز تکرارش می‌کردین، همه یه معنی رو می‌دن، همه‌شون.

Just means during this time, over the course of.

صرفا یعنی طی این مدت، Over the course of.

It means you’re doing this thing during seven days, for seven days or eight days or several days, whatever, any time period.

یعنی دارین انو طی مدت هفت روز، واسه هفت، هشت روز یا چند روز، هر چی، هر بازه‌ی زمانی‌ای انجامش می‌دین.

Okay?

باشه؟

So over the course of just talks about a time period that you’re doing something.

پس Over the course of صرفا راجع به یه بازه‌ی زمانی که دارین یه کاریو می‌کنین اشاره می‌کنه.

Alright, next is the word hippocampus.

بسیار خب، کلمه‌ی بعدیمون Hippocampus (به معادل هیپوکامپ: ناحیه‌ای از مغز).

Now, this is not a really common word, you’re not going to hear it in conversation a lot.

حالا، این یه کلمه‌ی متداول نیستش، قرار نیست توی مکالمات زیاد بشنوینش.

It’s a part of the brain that stores information.

یه بخشی از مغزه که اطلاعات رو ذخیره می‌کنه.

It’s kind of like your memory.

یه جورایی مث حافظه‌تونه.

In a computer, for example, you have a hard disc and a hard disc stores information long term, for a long time.

توی یه کامپیوتر، به عنوان مثال، یه دیسک سخت (هارد دیسک) دارین و یه هارد دیسک اطلاعات بلند‌مدت رو برای یه زمان طولانی‌ ذخیره می‌کنه.

Well, this part of your brain, the hippocampus is basically like your brain’s hard disc.

خب، این بخش مغزتون، هیپوکامپ، اساسا مث هارد دیسک مغزتونه.

So you’ve got a little hard disc in your brain, a little part of your brain.

پس شما یه هارد دیسک کوچولو تو مغزتون دارین، توی یه بخش کوچیک از مغزتون.

That’s where the information is stored.

اون جاییه که اطلاعات ذخیره می‌شن.

That’s where you remember stuff.

اون جاییه که چیزا رو به یاد میارین.

So right now you’re putting vocabulary into that part of your brain.

پس، در حال حاضر ما داریم دایره لغات رو می‌ذاریم توی اون بخش از مغزتون.

You’re storing that information.

شما دارین این اطلاعات رو ذخیره می‌کنین.

You are remembering it.

دارین به یاد می‌سپارینش.

You’re keeping it.

نگهش می‌دارین.

Alright so if you’re a scientist or something, maybe you need that word but most of us don’t use that word a lot.

بسیار خب، اگه شما دانشمندی چیزی هستین، ممکنه این واژه به کارتون بیاد اما اکثر ما این کلمه رو زیاد به کار نمی‌بریم.

Finally, we have the verb to address, to address something.

و در نهایت، ما فعل To address (به معنی مورد نشان قرار دادن، خطاب کردن) رو داریم.

Now address is also a noun, it has a totally different meaning.

حالا Address یه اسم (دستور زبان) هم هست و یه معنی کاملا متفاوت داره.

So we’re going to talk about the verb.

پس ما می‌خوایم راجع به فعلش حرف بزنیم.

In the article it said “Your brain will have no choice but to address the question.

توی مقاله گفته شد “مغزتون راهی نخواهد داشت جز نشون کردن سوال”.

” Now here to address means to concentrate on, to focus on, to think about, do something about.

حالا اینجا To address یعنی تمرکز کردن، متمرکز شدن، فکر کردن، یه کاری کردن واسه یه چیزی.

But I like this idea of to concentrate on or to focus on.

ولی من این ایده‌ی تمرکز کردن یا متمرکز شدن رو دوست دارم.

So your brain must address the problem.

پس مغزتون باید مشکل رو نشون کنه.

It must focus on the problem.

باید روی مشکل متمرکز شه.

It must concentrate on the problem.

باید روی مشکل تمرکز کنه.

To address, used as a verb.

To address، به عنوان فعل به کار می‌ره.

Now address also has other meanings, even when it’s used as a verb.

حالا Address معانی دیگه‌ای هم داره، حتی وقتی به عنوان فعل به کار می‌ره.

But we’re not going to talk about all the meanings, you just need to know this meaning right now because that’s the meaning we find in this article.

ولی ما قرار نیست راجع به تموم معانی صحبت کنیم، شما فقط نیازه همین معنی رو واسه اینجا بدونین چون این چیزیه که توی این مقاله پیدا می‌شه.

Alright, so to address, to focus on, to concentrate on.

بسیار خب، پس To address، تمرکز کردن بر، متمرکز شدن روی.

Now that is all of the vocabulary for “The Kaizen Way.

پس اینم از همه‌ی دایره لغات واسه فصل «روش کایزن».

” Listen to it several times and then go and listen to the mini story.

یه چندباری بهش گوش بدین و بعد برین به داستان کوتاه گوش کنید.

As always, in every single lesson, you better be smiling!

مث همیشه، توی تک تک درسا بهتره که در حال لبخند زدن باشین.

I’m going to come and check on you.

قراره بیام بررسیتون کنما.

I want to see that big smile.

می‌خوام اون لبخند گندهه رو ببینم.

I want to see that body moving.

می‌خوام اون بدن در حال تحرک رو ببینم.

I want to see those shoulders back, feeling strong.

می‌خوام اون شونه‌ی عقب، حس قویتون رو ببینم.

Strong physiology is so important with the Effortless English system.

فیزیولوژی قوی خیلی توی سیستم انگلیسی بدون‌زحمت مهمه.

You’ve got to do it.

باید حتما انجامش بدین.

It is the core.

هسته‌ی کاره.

It is the fundamental most important part of this learning system.

اساس و مهم‌ترین بخش این سیستم یادگیریه.

Use it every single time you listen to English.

هر بار که به انگلیسی گوش می‌دین به کار ببرینش.

Alright, that is the end of “The Kaizen Way” vocabulary lesson.

خب، اینم از آخر درس دایره لغات «روش کایزن».


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hi this is AJ.

درود ای‌جی هستم.

Time for the mini-story for “The Kaizen Way.

وقت داستان کوتاه واسه «روش کایزن» هستش.

” Are you smling and happy?

دارین لبخند می‌زنین و خوشحالین؟

You jumping around?

اینور اونور می‌پرین؟

You’re up, you’re moving.

بالایین، حرکت می‌کنین؟

Let’s get started.

بیاین شروع کنیم.

Jan was a very rude woman.

جَن یه خانم خیلی بی‌ادبی بود.

She was always rude to everybody.

همیشه با همه بی‌ادبانه رفتار می‌کرد.

She was always very harsh to everybody.

همیشه با همه با تندی رفتار می‌کرد.

How was Jan?

جن چجوری بود؟

Jan was rude.

جن بی‌ادب بودش.

Jan was rude and harsh to everyone.

جن با همه بی‌ادب و تند و تیز بودش.

Who was very harsh and rude to everyone?

کی با همه بی‌ادب و تند و تیز بود؟

Jan, Jan was very harsh and was very rude to everyone.

جن، جن همه بی‌ادب و تند و تیز بودش.

Was Jan gentle and kind?

آیا جن ملایم و مهربون بود؟

No.

نه.

She was not gentle and kind.

ملایم و مهربون نبود.

She was harsh.

تندخو بودش.

She was rude.

بی‌ادب بود.

Was she rude and harsh to some people?

اون با بعضی آدما بی‌ادب و تند برخورد می‌کرد؟

Not to some people, to everyone.

با بعضیا نه، با همه.

She was rude and harsh to everyone.

با همه بی‌ادب و تندخو بود.

People didn’t like Jan.

مردم جن رو دوست نداشتن.

Nobody liked Jan.

هیچکی جن رو دوست نداشت.

Why not?

چرا نه؟

Well, because she was rude and harsh to everyone.

خب، چون با همه بی‌ادب و تندخو بود.

Jan always said rude comments to her friends.

جن همیشه نسبت به دوستاش نظرای بی‌ادبانه می‌داد.

She always said harsh, rude zingers.

همیشه تیکه‌های (Zinger) تند و تیز و بی‌ادبانه می‌گفت.

Zinger?

Zinger؟

What’s a zinger?

Zinger چیه؟

A zinger is something that’s surprising or shocking.

Zinger یه چیز سوپرایزکننده و شوکه‌کننده‌ست.

So a zinger of a comment means a surprise comment.

پس یه A zinger of a comment یعنی یه نظر شوکه‌کننده.

Jan always said rude zingers.

جن همیشه تیکه‌های بی‌ادبانه می‌گفت.

She always gave rude zingers to her friends.

همیشه به دوستاش تیکه‌های بی‌ادبانه می‌انداخت.

It means rude, surprising comments.

یعنی نظرات بی‌ادبانه و حیرت‌آور.

So a rude zinger would be a rude, surprising comment.

پس Rude zinger می‌شه یه نظر بی‌ادبانه‌ی شوکه‌کننده.

Were her zingers rude or funny?

آیا تیکه‌هاش بامزه بودن یا بی‌ادبانه؟

Her zingers were rude.

تیکه‌هاش بی‌ادبانه بودن.

Her surprising comments were always rude.

نظرای شوکه‌کننده‌ش همیشه بی‌ادبانه بودن.

Were her zingers kind?

آیا تیکه‌هاش مهربانانه بودن؟

No, not kind.

نه، مهربانانه نه.

Her zingers, her surprising comments were always harsh and rude.

تیکه‌هاش، نظرات شوکه‌کننده‌ش همیشه بی‌ادبانه و تند و تیز بودن.

Who always gave harsh zingers to her friends?

کی همیشه به دوستاش تیکه‌های بی‌ادبانه می‌انداخت؟

Who always said harsh zingers to her friends?

کی همیشه به دوستاش تیکه‌های بی‌ادبانه می‌گفت؟

Jan, Jan always gave, Jan always said harsh zingers to her friends.

جن، جن همیشه به دوستاش تیکه‌های بی‌ادبانه می‌گفت، می‌انداخت.

What kind of zingers?

چه جور تیکه‌هایی؟

Harsh zingers, rude zingers.

تیکه‌های تند، تیکه‌های بی‌ادبانه.

Who gave harsh, rude zingers?

کی تیکه‌های تند و بی‌ادبانه می‌انداخت؟

Jan, Jan always said harsh, rude zingers.

جن، جن همیشه تیکه‌های تند و بی‌ادبانه می‌گفت.

Shocking, surprising, rude comments all the time.

کل مدت نظرای شوکه‌کننده، تعحب‌آور، بی‌ادبانه.

How often?

هر چند وقت؟

All the time.

کل مدت.

All the time she gave harsh, rude zingers to her friends and everyone else.

کل مدت تیکه‌های تند و بی‌ادبانه به دوستاش و همه می‌انداخت.

Were her friends happy?

آیا دوستاش خوشحال بودن؟

No, they cried.

نه گریه می‌کردن.

Jan’s so mean.

جن خیلی بدجنسه.

Jan is so harsh.

جن خیلی تنده.

Every day Jan’s friends cried and cried.

هر روز دوستای جن گریه می‌کردن و گریه می‌کردن.

Well one day Jan decided to change.

خب، یه روز جن تصمیم گرفت که عوض بشه.

She decided “I’m going to be a good person.

تصمیم گرفت که “من قراره یه آدم خوبی بشم.

I’m going to be kind and gentle and sweet.

قراره مهربون و ملایم و دلپذیر بشم”.

” She summoned all her friends to her house.

همه‌ی دوستاشو به خونه‌ش احضار کرد.

What did she do?

چی کار کرد؟

She summoned her friends to her house.

دوستاش رو به خونه‌ش احضار کرد.

Did she call her friends to her house?

دوستاش رو به خون‌ش فرا خوند؟

Yes, she did.

آره، همینطوره.

She called them to her house.

اونا رو به خونه‌ش فرا خوند.

She said “Come to my house, please.

گفت “لطفا به خونه‌ی من بیاین”.

” She said please because she’s trying to be nice now.

گفت لطفا چون داشت تلاش می‌کرد دیگه خوب باشه.

So she summoned her friends.

پس دوستاش رو احضار کرد.

Who did she summon?

کیا رو احضار کرد؟

Her friends, Jan summoned her friends.

دوستاشو، جن دوستاشو احضار کرد.

She called her friends “Come to my house.

دوستاشو فرا خوند “به خونه‌ی من بیاین.

Come to my house.

به خونه‌ی من بیاین”.

” She summoned them.

احضارشون کرد.

Who summoned all her friends to her house?

کی همه‌ی دوستاشو به خونه‌ش احضار کرد؟

Jan, Jan summoned all her friends to her house.

جن، جن همه‌ی دوستاشو به خونه‌ش احضار کرد.

Which friends did she summon?

کدوم دوستاش رو احضار کرد؟

Well, all of them.

خب، همه‌شون رو.

She summoned every friend, all of them.

تک تک دوستاشو احضار کرد، همه‌شون رو.

Jan summoned all of her friends to her house.

جن همه‌ی دوستاش رو به خونه‌ش احضار کرد.

Where did she summon them to?

کجا احضارشون کرد؟

Her house, she summoned them to her house.

خونه‌ش، به خونه‌ش احضارشون کرد.

They all came to her house.

همه اومدن به خونه‌ش.

They sat in the living room and then Jan coughed up a compliment to each one.

توی اتاق نشیمن نشستن و بعد جن واسه هر کدومشون یه تعریف و تمجیدی گفت.

Jan said something nice to each one.

جن به هر کدومشون یه چیز خوب گفت.

It was a little difficult for Jan because usually, in the past, she was always so harsh and rude so she had to cough it up.

واسه جن یه ذره سخت بود چون معمولا تو گذشته، همیشه خیلی تند و بی‌ادب بود پس مجبور بود [تعریفا رو] بگه.

She had to force the compliment out.

باید تعریفا رو به زور بیرون میاورد.

It wasn’t easy in the beginning.

اولش آسون نبود.

So she kind of uh, ugh “You’re a very nice person.

پس اون اینطوری بود که مثلا *صدای سرفه* “تو آدم خیلی خوبی هستی.

Ugh.

*صدای سرفه*

You’re really intelligent.

تو واقعا باهوشی”.

” Right?

حله؟

She kind of coughed out the compliments.

یه جورایی تعریفا رو گفت (به زور).

She forced them out of her body, forced them out of her mouth.

به زور از جسمش می‌کشیدشون بیرون، از دهنش زورشون می‌کرد بیرون.

Did the compliments come out easily?

آیا تمجیدا به راحتی بیرون میومدن؟

Oh, no, they didn’t.

اوه، نه، اینطور نبود.

They didn’t come out easily.

به راحتی بیرون نمیومدن.

She had to force them out.

مجبور بود زورشون کنه بیرون.

She had to cough them up.

مجبور بود بگشون.

What did Jan cough up?

جن چی رو (به زور) گفت؟

Compliments, a compliment is a nice statement.

تعاریف رو (Compliments)، یه Compliment یعنی یه عبارت دلپذیر.

Something you say that’s nice to someone.

یه چیزی که [درباره‌ی کسی] می‌گی و براش دلپذیره.

She had to cough up compliments.

مجبور بود تعریفا رو بگه.

Who had to cough up compliments?

کی مجبور بود تعریفا رو بگه؟

Jan, Jan coughed up compliments to her friends.

جن، جن از دوستاش تعریف و تمجید کرد.

Who did she cough up the compliments to?

به کیا تعریف و تمجیدها رو گفت؟

To her friends, she coughed up compliments to her friends or for her friends.

به دوستاش، به دوستاش، به دوستاش تعریف و تمجیدها رو گفت.

What did she do?

چی کار کرد؟

She coughed up compliments to her friends.

به دوستاش، به دوستاش، به دوستاش تعریف و تمجیدها رو گفت.

How did she say them?

چه جوری گفتشون؟

Well, she coughed them up.

خب، (به زور) گفتشون.

She forced them out.

زورشون کرد بیرون.

It wasn’t easy, but she did it.

آسون نبود، اما اون انجامش داد.

She said “I’m very sorry.

گفت “من خیلی متاسفم.

I will never be harsh to you again.

دیگه هیچوقت باهاتون تندی نمی‌کنم”.

Was she going to be harsh to her friends again?

آیا قرار بود دوباره با دوستاش تندی کنه؟

No, she said “I will never be harsh to you again.

نه، گفتش “دیگه هیچوقت باهاتون تندی نمی‌کنم”.

How was she going to be?

می‌خواست چطوری باشه؟

Well, she was going to be gentle and kind.

خب، می‌خواست ملایم و مهربون باشه.

She was going to be gentle and kind to all her friends.

می‌خواست با همه دوستاش ملایم و مهربون باشه.

She was not going to be harsh ever again.

قرار نبود دیگه هیچوقت تند و خشن باشه.

And so, over the course of two years Jan became nicer and nicer and nicer.

و بنابراین، طی یه دوره‌ی دو ساله جن دلپذیر‌تر و دلپذیر‌تر و دلپذیر‌تر شد.

She was super kind.

فوقِ مهربون شده بود.

She was super friendly.

فوقِ دوستانه شده بود.

She gave compliments to everybody.

از همه تمجید می‌کرد.

Over the course of how many years did she do this?

طی یه دوره‌ی چند ساله اون این کارو انجام داد؟

Well, over the course of two years, for two years, during two years, for two years.

خب، طی یه دوره‌ی دو ساله، واسه دو سال، طی دو سال، به مدت دو سال.

Over the course of two years.

طی یه دوره‌ی دو ساله.

Who was nice and kind over the course of two years?

کی طی یه دوره‌ی دو ساله دلپذیر و مهربون بود؟

Jan, Jan was always nice and kind and friendly over the course of two years.

جن، جن طی یه مدت دو ساله همیشه مهربون و دوستانه بودش.

For how long?

واسه چه مدت؟

For two years, over the course of two years.

واسه دو سال، طی یه مدت دو ساله.

Over the course of two years, what did Jan do?

طی یه مدت دو ساله جن چی کار کرد؟

Well, Jan became very kind.

خب، جن خیلی مهربون شد.

Jan gave compliments every day, all the time, over the course of two years.

جن هر روز، همیشه، طی یه دوره‌ی دو ساله تعریف و تمجید می‌کرد.

Who always gave compliments over the course of two years every day?

کی هر روز، همیشه، طی یه دوره‌ی دو ساله تعریف و تمجید می‌کرد؟

Jan, Jan always gave compliments every day to everybody, over the course of two years.

جن، جن هر روز، همیشه، طی یه دوره‌ی دو ساله تعریف و تمجید می‌کرد.

Now, of course, everybody loved Jan.

حالا، مشخصا همه عاشق جن بودن.

After two years they loved her.

بعد دو سال عاشقش بودن.

They gave her kisses.

می‌بوسیدنش.

They gave her money.

بهش پول می‌دادن :|.

They gave her love and friendship.

بهش عشق و دوستی می‌ورزیدن.

Everybody in the world loved Jan.

همه آدمای دنیا عاشق جن بودن.

And Jan, of course, felt very fulfilled, very happy, very satisfied.

و خب جن، مشخصا، خیلی احساس ارضا داشت، خوشحال بود، خیلی راضی بود.

After two years, how did Jan feel?

بعد دو سال، جن چه احساسی داشت؟

She felt fulfilled.

احساس کامیابی داشت.

She felt satisfied and very, very happy.

احساس می‌کرد راضی و خیلی خیلی خوشحاله.

Why did she feel fulfilled after two years?

چرا بعد دو سال احساس کامیابی داشت؟

Well, because now everybody loved her.

خب، چون حالا دیگه همه عاشقش بودن.

After two years everybody loved Jan.

بعد دو سال همه عاشقش بودن.

So she felt fulfilled.

بنابراین احساس کامیابی داشت.

How did she feel?

چه احساسی داشت؟

Fulfilled, she felt fulfilled.

احساس کامیابی، احساس کامیابی داشت.

She felt satisfied and happy.

حس رضایت و خوشحالی می‌کرد.

Who felt fulfilled?

کی حس کامیابی می‌کرد؟

Jan, Jan felt fulfilled.

جن، جن حس کامیابی می‌کرد.

She felt loved.

احساس می‌کرد عاشقشن.

She felt appreciated.

احساس می‌کرد قدرش دونسته می‌شه.

She felt fulfilled.

احساس کامیابی داشت.

And that is the end of our mini-story for “The Kaizen Way.

و اینم از آخر داستان کوتاهمون واسه «روش کایزن».

” I hope you enjoyed it.

امیدوارم که لذت برده باشین.

Listen to it many, many times.

بهش کلی، کلی گوش کنین.

Remember, deep learning, deep learning, deep learning.

یادتون باشه، یادگیری عمیق، یادگیری عمیق، یادگیری عمیق.

One more time – deep learning.

یه بار دیگه – یادگیری عمیق.

That means you listen to “The Kaizen Way” lessons, all of them in this set, every day for one week, seven days.

این یعنی شما به دروس «روش کایزن»، به همه‌ی این فصل، هر روز به مدت یک هفته، هفت روز گوش می‌کنین.

Don’t go to the next lesson set.

نرید فصل بعدی.

Keep learning this one.

به یادگیری این یکی ادامه بدین.

Keep learning the Kaizen way, every day over the course of one week.

به یادگیری روش کایزن ادامه بدین، هر روز طی یه دوره‌ی یک هفته‌ای.

Or over the course of two weeks if you want to.

اگه خواستین طی یه دوره‌ی دو هفته‌ای.

Deep learning is very important.

یادگیری عمیق خیلی مهمه.

You must repeat this mini-story many, many times.

باید این داستان کوتاه رو چندین و چند بار تکرار کنین.

Alright, good physiology.

بسیار خب، فیزیولوژی خوب [یادتون نره].

Smile.

لبخند.

Shoulders back.

شونه‌ها عقب.

Move your body, feel great.

بدنتون رو حرکت بدین، حال عالی داشته باشین.

See you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

Next lesson is the point of view lesson.

درس بعدی «نقطه نظر (دیدگاه)» هستش.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hi this is AJ again and now it’s time for our new kind of lesson which I call point of view stories.

درود، دوباره ای‌جی هستم و حالا وقت یه جور درس جدیده که من بهشون می‌گم دیدگاه (نقطه نظر).

Now the point of view story, or stories actually, are designed to teach you grammar intuitively.

حالا این داستان یا در واقع داستانای نقطه نظر، طوری طراحی شدن تا گرامر رو بهتون شهودی یاد بدن.

Now there are a few important things you need to know and you need to think about when you’re doing this lesson.

یه چند تا چیز مهم هست که باید بدونین و نیازه که وقتی این درس رو انجام می‌دین بهش فکر کنین.

Or actually, there’s a few things that you need to know that you should not think about and the number one thing you should not think about are grammar rules.

یا اصلا بهتر بگم، چند تا چیزن که باید بدونین که نباید بهشون فکر کنید و شماره یک اینه که نباید به قواعد گرامری فکر کنین.

Do not think about grammar rules.

به قواعد گرامری فکر نکنین.

Very important.

خیلی مهمه.

Now I know you’ve been taught grammar rules for many years so it’s hard to get that out of your brain.

حالا می‌دونم که به شما واسه سالیان سال قواعد گرامری یاد دادن و سخته که اینو از تو مغزتون در بیارین.

But it’s very important to unlearn that information.

ولی این خیلی مهمه که بتونین اون اطلاعات رو از یاد ببرین.

Because you learned grammar in an analytical way.

چون شما گرامر رو به یه روش تحلیلی یاد گرفتین.

What that means is you intellectually learned grammar.

معنیش اینه که شما گرامر رو تئوری یاد گرفتین.

You learned, okay, well the past progressive is this and we use it in these situations and da, da, da, da, duh…and you took all these grammar tests.

یاد گرفتین که، آره مثلا این می‌شه گذشته استمراری و توی این موقعیتا ازش استفاده می‌کنیم و … و کلی تست گرامر دادین.

And it totally confused your brain so that when you actually speak, you don’t know how to speak with proper grammar.

و این کاملا مغزتون رو سردرگم کرد پس وقتی واقعا حرف می‌زنین، نمی‌دونین چطوری با گرامر درست صحبت کنین.

It comes out wrong.

اشتباه در میاد.

You take a grammar test, maybe you do very well.

تست گرامر می‌دین، احتمالا خیلیم خوب می‌شه.

But when you speak your grammar sucks, it’s terrible!

ولی وقتی حرف می‌زنید گرامرتون افتضاحه، فاجعه‌ست.

What’s the problem here?

مشکل چیه اینجا؟

Well, it’s because you learned grammar rules and terms. You studied it.

خب، بخاطر اینه که شما قواعد و اصطلاحات گرامری یاد گرفتین، مطالعه کردینش.

You analyzed it.

تحلیلش کردین.

You memorized these rules.

قواعد رو حفظ کردین.

But you didn’t learn it intuitively, naturally.

ولی به صورت شهودی و طبیعی (غریزی) یادشون نگرفتین.

It did not get deep into your brain the way a native speaker knows grammar.

طوری که یه متکلم بومی گرامرو صحبت می‌کنه وارد عمق مغزتون نشد.

So the point of view stories are designed to teach you the way a native speaker learns grammar.

پس داستانای دیدگاه طراحی شدن تا طوری که یه متکلم بومی گرامر رو یاد می‌گیره به شما آموزش بدن.

And we learn grammar by listening, by understanding meaning, by understanding patterns.

و ما گرامرو با گوش دادن، درک معانی، و درک الگوها یاد می‌گیریم.

So when you listen to these stories, here’s the good news.

پس خبر خوب اینه، وقتی به این داستانا گوش می‌دین.

Just listen.

صرفا گوش بدین.

Smile.

لبخند بزنین.

Shoulders back.

شونه‌ها عقب.

Feel great and just listen.

حس عالی داشته باشین و صرفا گوش بدین.

Don’t think about anything.

به هیچی فکر نکنین.

Don’t think about rules, none of that.

به قواعد فکر نکنید، به هیچکدوم از این چیزا.

Just relax and enjoy the story.

فقط ریلکس باشین و از داستان لذت ببرین.

Notice the patterns.

ملتفت الگوها هم باشین.

You can notice the changes in vocabulary because in each story what I’m going to do is I’m going to tell this exact same story from the mini story.

می‌تونین به تغییرات دایره لغات توی هر داستان توجه کنین چون کاری که من قراره انجام بدم اینه که قراره دقیقا داستان مشابه داستان کوتاه رو بگم.

So in this story you’re going to hear the same story about Jan being rude.

پس توی این داستان قراره همون داستان درباره‌ی بی‌ادب بودن جَن رو بشنوین.

But I’m going to tell it from a different point of view.

ولی قراره از یه نقطه نظر (دیدگاه) دیگه تعریفش کنم.

It means from a different time.

یعنی از یه زمان دیگه.

So, for example, I might tell that story but from the future.

پس به عنوان مثال، ممکنه داستانو از زمان آینده براتون تعریف کنم.

I might say that I have an idea for a movie and the movie will happen in ten years, ten years from now.

ممکنه مثلا بگم یه ایده‌ای واسه یه فیلمی دارم، و این فیلمه قراره ده سال دیگه اتفاق بیافته، ده سال دیگه از الان.

In ten years there will be a woman and she’ll be very rude.

ده سال دیگه قراره یه خانمی باشه که خیلی بی‌ادبه.

Her name will be Jan.

اسمش جن خواهد بود.

And I’ll tell the whole story from the point of view of the future.

و من کل داستان رو از نقطه نظر آینده خواهم گفت.

Of course, I’ll change some of the vocabulary, especially the verbs, in order to tell it from the future.

البته که من بعضی از واژگان رو تغییر می‌دم، به خصوص افعال، تا توی آینده تعریفش کنم.

Now all you have to do is just listen to it.

حالا تموم کار که باید کنین اینه که صرفا بهش گوش کنین.

Just say “Okay, this is the future” and just notice.

صرفا بگو “باشه، این آینده‌ست” و توجه کن.

All you have to do is just listen, notice some of the words change.

همه‌ی کاری که باید کنین اینه که گوش بدین، و به تغییر بعضی از کلمه‌ها توجه کنین.

I’ll be using will, for example, and you know that that’s the future tense.

من قراره از Will (فعل کمکی زمان آینده به معادل خواهم) استفاده کنم، و می‌دونین که واسه زمان آینده‌ست.

But forget this idea of the future tense.

ولی کلا این ایده‌ی زمان آینده بودن رو فراموش کنین.

Forget your grammar books.

کتابای گرامرتون رو فراموش کنین.

Just notice the changes in vocabulary.

فقط به تغییرات توی دایره لغات دقت کنین.

Sometimes I might

بعضی مواقع ممکنه

change the word order.

ترتیب کلمه رو عوض کنم.

Sometimes the structure might change a little bit.

بعضی مواقع ممکنه ساختار یه کوچولو عوض شه.

Just notice it.

فقط بهش توجه کنین.

That’s all you have to do.

این همه‌ی کاریه که شما باید انجام بدین.

Listen carefully.

با دقت گوش بدین.

Don’t think about it.

بهش فکر نکنین.

Don’t analyze it.

تحلیلش نکنین.

Don’t write down rules, none of that.

قواعد رو یادداشت نکنین، هیچ‌کدومش.

Listen and notice, listen, listen, listen, that’s all you need to do.

گوش بدین و توجه کنین، گوش بدین، گوش بدین، گوش بدین، این همه‌ی کاریه که باید بکنین.

Now in the point of view stories I’m going to use two basic points of view.

حالا توی داستانای نقطه نظر (نقطه دید) من قراره دو تا نقطه نظر پایه داشته باشم.

One is the future, which I just mentioned, and the other I call the perfect tenses and there is actually a few of them.

یکیش آینده‌ست، که ذکر کردم، یکی دیگه‌ش رو بهش می‌گم زمان‌های کامل و در واقع چند تا بیشتر نیستن.

But don’t think about that, oh my god, grammar, grammar, grammar term.

ولی به اون فکر نکن، اوه خدای من، گرامر، گرامر، اصطلاح گرامری.

All you need to know is I’ll start most of those stories with something like “Since she was young… Since 2001…” Right, it means something started in the past and is continuing up until now.

همه‌ی چیزی که نیازه بدونین اینه که من قراره همه‌ی اون داستانا را با چیزایی مثل “از وقتی که جوون بودش… از سال ۲۰۰۱…” درسته، معنیش می‌شه چیزی که توی گذشته شروع شده و تا حال ادامه داشته.

So that’s one of the points of view I’ll use and the other one will be the future.

پس این شد یکی از نقطه دیدهایی که من قراره استفاده کنم و اون یکیش هم آینده‌ست.

The main mini story, you may have noticed, most of the regular mini stories are from the past.

داستان کوتاه اصلی، همونطوری که ممکنه متوجه شده باشین، اکثر داستانای کوتاه عادیمون از گذشته‌ان.

Right, I said Jan was very rude.

درسته، من گفتم جن خیلی بی‌ادب بود.

She wanted to change.

خواستش که تغییر کنه.

So I did that by design.

من این کارو با طرح قبلی انجام دادم.

I did it on purpose.

باهدف انجامش دادم.

Because most people need a lot of help, a lot of practice, a lot of listening for the past, the past, the past.

چون بیشتر آدما به کلی کمک، کلی تمرین، کلی گوش دادن واسه گذشته نیاز دارن، گذشته، گذشته، گذشته.

So that’s why the main mini stories are almost always told from the past point of view.

پس واسه اینه کی داستانای کوتاه تقریبا همیشه از نقطه نظر گذشته گفته می‌شن.

Alright, enough talking, let’s get to it.

بسیار خب، حرف زدن بسه، بریم به کار برسیم.

Are you ready?

آماده‌این؟

Let’s start with the first one.

بریم با اولی شروع کنیم.

Since she was a child Jan has always been very rude.

از وقت کودکیش [تا الان]، جَن همیشه خیلی بی‌ادب بوده.

Since she was a child Jan has been rude.

از وقت کودکیش، جن بی‌ادب بوده.

How long has Jan been rude?

جن چه مدتیه بی‌ادبه؟

She’s been rude since she was a child.

از وقتی کودکیش بی‌ادب بوده.

Was she rude when she was a baby?

آیا وقتی نوزاد بود بی‌ادب بود؟

No, no, no, not when she was a baby.

نه، نه، نه، نه وقتی که نوزاد بود.

Not in the very beginning, no.

نه توی اوایل، نه.

Just since she was a child, maybe since she was five years old.

صرفا از وقتی که یه کودک بود، شاید از وقتی که پنج سالش بوده.

So since she was a child she has been very rude, very harsh.

پس از کودکیش [تا الان] خیلی بی‌ادب بوده، خیلی تند.

And who, who has been very rude and harsh since she was a child?

و کی، کی از کودکیش خیلی بی‌ادب و تند بوده؟

Well, of course, Jan.

خب، البته که جَن.

Jan has been very rude since she was a child.

جن از کودکیش خیلی بی‌ادب بوده.

From being a child, maybe five or six years old, until now, all that time she has been rude.

از کودکیش، شاید پنج یا شش سالگیش، تا حالا، تموم این مدت بی‌ادب بوده.

Has she always been rude?

آیا همیشه بی‌ادب بوده؟

Not always, just since she was a child.

همیشه نه، فقط از زمان کودکیش.

Not when she was a baby.

نه وقتی نوزاد بود.

But since she was a child, since she was six or five or seven, she has been very, very rude.

ولی از وقت کودکیش، از شش یا پنج یا هفت سالش بود، خیلی بی‌ادب بوده.

She has always said rude comments to people.

همیشه نظرات بی‌ادبانه نسبت به افراد گفته.

Has she always done this?

آیا همیشه این کارو کرده؟

Has she always said rude zingers to people?

همیشه چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه به افراد گفته؟

Well, always meaning since she was a child, sure.

خب، اگه همیشه یعنی از وقتی کودک بوده، آره.

Since she was a child she has always said rude zingers.

از وقتی یه کودک بود همیشه چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه گفته.

Since she was a child she has always said rude zingers to friends, to family, to everyone.

از وقتی یه کودک بود همیشه به دوستا، خونواده و همه‌کس چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه گفته.

Since she was a child has she always said rude zingers or just sometimes?

آیا از وقتی یه کودک بود همیشه چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه گفته یا فقط بعضی اوقات؟

Well, since she was a child she has always said rude zingers to everybody.

خب، از وقتی یه کودک بود همیشه به همه چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه گفته.

But one day, she summoned all her friends.

ولی یه روز، همه دوستاشو فرا خوند.

And she said “I will never be harsh to you again.

و گفتش “من دیگه با شما تند و تیز نخواهم بود”.

” She was very friendly.

اون خیلی دوستانه رفتار کرد.

She coughed up compliments to each one.

واسه هر کی یه تعریف و تمجیدی بالا آورد.

She said “Oh, ugh, you’re very nice and you’re very intelligent.

گفت “اوه… توی خیلی خوبی و … تو خیلی باهوشی”.

” She coughed them up.

[تعریف‌ها رو] بالا میاورد.

It was difficult in the beginning.

اولش سخت بود.

But then over the course of two years she was very, very kind.

ولی بعد یه دوره‌ی دو ساله اون خیلی خیلی مهربون شده بود.

She was always kind during that time.

طی اون مدت همیشه مهربون بود.

Over the course of two years she was very kind, kind, kind, very friendly.

طی یه دوره‌ی دو ساله خیلی مهربون بود، مهربون، مهربون، خیلی دوستانه.

And, of course, after two years everybody loved Jan.

و خب البته، بعد دو سال همه عاشق جَن شده بودن.

They gave her kisses.

می‌بوسیدنش.

They gave her money.

بهش پول می‌دادن :O .

They gave her love.

بهش عشق می‌ورزیدن.

And how did she feel?

و اون چه حسی می‌کرد؟

She felt very fulfilled.

خیلی حس ارضا می‌کرد.

Okay, so this is the end of the first POV story.

خب، اینم پایان داستان نظر اول.

Now something happened in that story and you should notice it.

حالا یه چیزی توی این داستان اتفاق افتاد و شما باید بهش توجه کنین.

Don’t think about the grammar terms but just notice that something changed, I don’t know, around the middle of the story.

به اصطلاحات گرامری فکر نکنین اما فقط توجه کنین یه چیزی فرق کرده، نمی‌دونم، دور و بر وسطای داستان.

Now the beginning of the story I was saying “Since she was a child she has been rude.

حالا تو اول داستان من داشتم می‌گفتم “از وقت کودکیش بی‌ادب بوده”.

She has always said rude comments to people since she was a child.

از زمان کودکیش همیشه نظرات بی‌ادبانه به افراد گفته.

” And then I said “She summoned all her friends one day.

بعد یهو گفتم یه روز همه دوستاشو فرا خوند.

” One day she summoned all her friends, right?

یه روز همه‌ی دوستاش رو فرا خوند، درسته؟

Different vocabulary, different point of view, the point of view suddenly changed.

یه سری واژگان متفاوت، یه نقطه نظر متفاوت، دیدگاه یهو عوض شد.

So in the beginning I’m talking about since, since she was a child.

پس توی اولا دارم راجع به “از وقتی که، از زمانی که…” اون یه کودک بودش [تا الان] حرف می‌زنم.

Something started in the past and then it continued.

یه چیزی که توی گذشته شروع شده و بعد ادامه پیدا کرده.

It kept happening again and again and again up until now or up until a certain time.

دوباره و دوباره اتفاق افتاده تا خود الان یا تا یه زمان مشخصی.

There is a range of time there.

یه بازه‌ی زمانی اینجاس.

Started in the past and then kept going over some time.

تو گذشته شروع شده و تا یه مدتی ادامه داشته.

But then it changed, it became a sudden one time event.

ولی بعد عوض شد، شد یه رویداد یک باره‌ی ناگهانی.

She summoned her friends.

دوستاش رو فرا خوند.

Now she didn’t keep summoning her friends every day for four years or for two years or for one year or anything like that.

اینجا دیگه هی دوستاش رو مثلا هر روز واسه واسه چهار سال، دو سال یا یک سال یا توی این مایه‌ها فرا نمی‌خوند.

It just happened.

فقط [یه بار] اتفاق افتاد.

She summoned her friends, boom, it was a one time event.

دوستاش رو فرا خوند، بوم، یه اتفاق یک دفعه‌ای بود.

She did it, it happened, it finished.

این کار رو کرد، اتفاق افتاد، تموم شد رفت.

So then I changed.

پس بعدش من عوضش کردم.

And, you know, all you grammar people already know, I started using the past tense, right?

و خب می‌دونین، همه آدمای اهل گرامر همینطوریشم می‌دونن، من شروع به استفاده از زمان گذشته کردم، درسته؟

So don’t think about that, don’t worry about it.

ولی بهش فکر نکن، نگرانش نباش.

The point is that it changed.

نکته اینه که یه تغییری کرد.

And you’ll notice that happening in most of the POV stories when I’m starting with “Since 2003…” or “Since she was a child” you’ll notice that often, probably most of the stories I’ll start that way and then something will happen.

و شما توی اکثر داستانای دیدگاه متوجه خواهین شد، وقتی من با “از وقتی…” یا “از وقتی اون یه کودک بود” شروع می‌کنم اغلب متوجهش می‌شین، احتمالا قراره اکثر داستانا رو اینطوری شروع کنم و بعدش یه اتفاقی می‌افته.

Suddenly I’ll talk about one single event and it will change.

یهو راجع به یه اتفاق حرف می‌زنم و تغییر می‌کنه.

The point of view will change.

دیدگاه تغییر می‌کنه.

Just notice that.

به این توجه کنید فقط.

In each of those point of view stories in the future, this one and all the other ones.

توی هر کدوم از این داستانای دیدگاه توی آینده، این یکی و بقیه‌شون.

Just notice when it changes.

به وقتی که تغییر می‌کنه توجه کنین.

That’s all you need to do.

تموم کاری که باید کنین همینه.

You don’t need to think about the grammar.

نیاز نیست به گرامر فکر کنین.

You don’t need to think “Oh, he went from the present perfect to the past tense.

نیاز نیست فکر کنین که مثلا “اوه از حال کامل رفت رو گذشته”.

” Don’t need to worry about that.

نیاز نیست نگران اون باشین.

Just notice the change.

فقط به تغییره توجه کنین.

And notice when it happens and that’s all you need to know.

وقتی که اتفاق می‌افته متوجهش بشین و این تموم چیزیه که باید بدونین.

Alright, our next POV story, we’re going to the future.

بسیار خب، داستان دیدگاه بعدیمون، می‌ریم به آینده.

Here we go, let’s start.

برو که رفتیم، بریم شروع کنیم.

I have this idea for a movie.

من یه ایده‌ای واسه یه فیلم دارم.

Let’s just imagine this is a movie idea.

بیاین مثلا تصور کنیم این یه ایده واسه فیلمه.

And it’s going to happen in ten years, ten years from now.

و قراره توی ده سال دیگه، ده سال از الان اتفاق بیافته.

In ten years there will be a woman.

توی ده سال دیگه یه خانمی خواهد بود.

She’ll be very, very rude.

اون قراره خیلی خیلی بی‌ادب باشه (بی‌ادب خواهد بود).

This woman will always say rude comments to her friends.

این خانم قراره همیشه نظرات بی‌ادبانه به دوستاش بگه.

She’ll give zingers to her friends every day, rude, harsh zingers.

هر روز قراره به دوستانش چیزای شوکه‌کننده بگه، چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه‌ی تند و تیز.

She’ll always be terrible, always harsh, always rude.

قراره همیشه افتضاح باشه، همیشه خشن (تند و تیز)، همیشه بی‌ادب.

How will she be?

قراره چطور باشه؟

She’ll be very rude.

قراره خیلی بی‌ادب باشه.

She’ll be very harsh.

قراره خیلی تند و تیز باشه.

What will her name be, this woman in the future?

اسمش چی قراره باشه؟

Her name will be Jan.

اسم این خانم توی آینده.

Her name will be Jan.

اسمش قراره جن باشه.

And Jan will be very, very rude.

و جن قراره خیلی خیلی بی‌ادب باشه.

She’ll give rude comments to her friends all the time.

قراره همیشه نظرات بی‌ادبانه به دوستاش بگه.

She’ll give rude zingers to her friends all the time.

قراره همیشه به دوستانش چیزای شوکه‌کننده‌ی بی‌ادبانه بگه.

Her friends will cry and cry and cry.

دوستاش گریه، گریه، و گریه خواهن کرد.

They’ll be very unhappy.

قراره خیلی غمگین باشن.

But one day she’s going to change.

ولی یه روز قراره تغییر کنه.

One day she’s going to summon all her friends to her house.

یه روز قراره همه‌ی دوستاش رو به خونه‌ش فرا بخونه.

She’ll cough up compliments to each one.

قراره واسه هر کدومشون یه تعریف و تمجید بالا بیاره.

She’ll say “Oh, you’re very nice and you’re very intelligent.

قراره بگه “اوه، توی خیلی خوبی و تو خیلی باهوشی”.

” Of course, this will be very tough for her in the beginning.

البته که این قراره اول خیلی واسه‌ش سخت باشه.

She’ll have to cough up the comments.

باید تعریفا رو [به زور] بالا بیاره.

But she’ll continue to be nice and kind over the course of two more years.

ولی به خوب و مهربون بودنش طی یه دوره‌ی دو ساله یا بیشتر ادامه خواهد داد.

She’ll always be kind.

قراره همیشه مهربون باشه.

She’ll be super friendly during that time.

قراره طی اون زمان اَبَردوستانه رفتار کنه.

And, of course, at the end of those two years everyone will love Jan.

و خب مشخصا، در آخر اون دو سال همه قراره عاشق جن بشن.

They’re going to give her kisses.

قراره ببوسنش.

They’re going to give her money.

قراره بهش پول بدن.

They’re going to give her love.

قراره بهش عشق بورزن.

She’ll feel very, very fulfilled.

قراره خیلی خیلی احساس ارضا بودن کنه.

Alright, that’s it.

بسیار خب، اینم از این.

So easy.

خیلیم آسون.

Now just a couple of things to notice in these future point of view stories.

حالا فقط یه چند تا چیز واسه اینکه توی این نقطه نظرای زمان آینده بهشون توجه کنین.

One thing to notice is a little difficult to hear sometimes is this “ll” sound, its that L sound, right?

یه چیز که باید بهش توجه کنین اینه که بعضی اوقات سخت می‌شه این صدای “ll” رو شنید، صدای L درسته؟

Sometimes I’ll say, for example “Jan’ll be very rude.

بعضی مواقع می‌گم مثلا “Jan’ll be very rude”.

” Of course that means Jan will be very rude.

مشخصا معنیش می‌شه “Jan will be very rude”.

But in real conversation, normal conversation, we often will just say “ll”, we add “ll” to something for the future.

ولی توی یه مکالمه‌ی واقعی، مکالمه‌ی عادی، ما اغلب فقط می‌گیم “ll”، یه “ll” به چیزی که واسه آینده‌ست اضافه می‌کنیم.

Jan’ll be very happy.

Jan’ll be very happy.

Jan’ll be very fulfilled.

Jan’ll be very fulfilled.

That “ll”, “ll”, “ll”.

اون “ll”، “ll”، “ll”.

You don’t need to say that, it’s maybe difficult to pronounce so it’s okay if you can’t say it.

نیاز نیست که بگیش، شاید واسه تلفظ کردن مشکل باشه پس مشکلی نیست اگه نمی‌تونی بگیش.

Just say will or gonna or going to, but you do need to be able to hear it so that you understand what’s happening.

صرفا بگو Will یا Gonna یا Going to، ولی حتما به این نیاز دارین که بتونین بشنوینش که بفهمین چه اتفاقی داره می‌افته.

You understand someone is talking about the future, something that hasn’t happened yet.

می‌فهمین که کسی داره راجع به آینده حرف می‌زنه، چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده.

So listen for that “ll”, that “ll” is a little bit difficult to hear sometimes so you have to listen carefully.

پس به “ll” گوش بدین، این “ll” بعضی مواقع سخت شنیده می‌شه پس نیازه که با دقت گوش بدین.

So in these future stories listen for the “ll”, Jan’ll, they’ll.

پس توی این داستانای آینده به “ll” دقت کنین، Jan’ll، They’ll.

Okay?

باشه؟

Another one is gonna.

یه دونه دیگه‌ Gonna (به معنی خواهم، قراره) هستش.

Now gonna, of course, means going to.

حالا Gonna مشخصا یعنی Going to.

I am going to eat this food tomorrow.

قراره این غذا رو فردا بخورم (I’m gonna eat this food tomorrow).

Now that’s what you learned in your textbook, I’m going to.

حالا این همون چیزیه که توی کتابای متنیتون یادش گرفتین، I’m going to.

But what we actually say very often in real conversation we say gonna.

ولی چیزی که ما در واقع اغلب توی مکالمات واقعیمون می‌گیم، می‌گیم Gonna.

I’m gonna eat this food tomorrow.

I’m gonna eat this food tomorrow (قراره این غذا رو فردا بخورم).

I’m gonna go to the store tomorrow.

قراره فردا برم مغازهه.

So gonna means going to or will, it means future, future, future.

پس Gonna می‌شه Going to یا Will، یعنی آینده، آینده، آینده.

Alright that is the end of the POV stories.

بسیار خب، اینم از آخر داستانای دیدگاه.

Just listen, listen, listen.

فقط گوش کنین، گوش کنین، و گوش کنین.

Relax.

ریلکس باشین.

Burn your grammar textbooks.

کتابای گرامرتونو بسوزونین.

Throw them away.

بندازینشون دور.

Get rid of them.

از شرشون خلاص شین.

Stop thinking about that crap.

دست از فکر کردن به اون مزخرفات (Crap) بردارین.

Of course, crap means what?

خب، Crap یعنی چی؟

Crap means shit.

Crap یعنی ضایعات (…).

Crap means bad stuff.

یعنی چیزای بد.

You don’t want to think about that stuff.

شما نیازی ندارین به اون چیزا فکر کنین.

Just listen to these POV stories.

فقط به داستانای دیدگاه گوش بدین.

Relax.

ریلکس باشین.

Notice what’s happening in the stories but don’t think about it too much.

توجه کنین که چه اتفاقی توی داستانا میفته ولی زیادی بهش فکر نکنین.

Alright, I will see you next time.

بسیارخب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا