انگلیسی قدرت
فصل ۱۵. مذهب تائویسم
بخش اول – درس اصلی
Hello, this is AJ again.
درود، دوباره ایجی هستم.
Welcome to our next lesson, this one’s a really interesting one from one of my favorite writers.
به درس بعدیمون خوش اومدین، این یکی یه دونه از جالبترینهاست، از یکی از نویسندگان محبوبم.
Absolutely love him, his name is Alan Watts.
شدیدا دوستش دارم، اسمش الن واتزه.
He actually died back in the ’70s but just an amazing man, so intelligent and also quite funny actually, just a great sense of humor.
اون در واقع قبلنا توی دههی ۷۰ فوت کرده ولی واقعا یه آدم شگفتانگیزه، خیلی باهوش و در واقع همچنین خیلی بامزه، یه حس شوخطبعی فوقالعاده.
And Alan Watts is a very interesting guy.
و الن واتز یه آدم خیلی جالبه.
He was one of the first western people, meaning American or European, to learn about eastern spiritual practices, eastern religions.
اون توی یادگیری دربارهی مسالک معنوی شرقی، مذاهب شرقی، یکی از اولین آدمای غربی -یعنی آمریکایی یا اروپایی- بودش.
So he studied Buddhism, Taoism, and Hinduism, most especially Buddhism.
پس اون آئین بودا، تائو هندو رو مورد مطالعه قرار داد، به خصوص آئین بودا.
He was a Buddhist.
اون یه بودائی بود.
He became a Buddhist.
یه بودائی شد.
And then he came back, for example, he lived in Japan actually for several years and learned Buddhism there in a monastery.
و بعدش برگشت، به عنوان مثال، اون در واقع چندین سال توی ژاپن زندگی کرد و اونجا آئین بودا رو توی یه معبد فراگرفت.
And then he came back and he wrote in English about these religions.
و بعدش برگشت و راجع به این مذاهب به انگلیسی نوشت.
The other interesting thing about him is that he was a Christian minister before he became a Buddhist.
یه چیز جالب دیگه راجع بهش اینه که اون قبل اینکه بودائی بشه یه کشیش مسیحی بودش.
I believe he was Episcopalian which is a kind of Christian, but he was a minister, he was a preacher.
فکر میکنم که اسقفی بودش، که یه نوعی از مسیحیته، ولی یه کشیش بودش، یه واعظ.
And so the very interesting thing about Alan Watts is that he has a great understanding of both the western and the eastern religious practices, religious beliefs.
و بنابراین نکتهی خیلی جالب راجع به الن واتز اینه که اون درک فوقالعادهای از هر دو مسالک مذهبی، باورهای مذهبی غربی و شرقی داره.
And not just the normal kind of religion, just go to church and pray and read your little book, but really the deeper meanings of both Christianity, Buddhism, etc.
و نه صرفا نوع عادی مذهب، فقط به کلیسا رفتن دعا کردن و کتاب کوچولوت رو خوندن، بلکه واقعا مفاهیم عمیقتری از هم مسیحیت و هم آئین بودا و غیره.
And he has a great way of teaching eastern religions, especially Buddhism and Taoism, to western people in a way we can understand.
و اون یه سبک عالی واسه تدریس مذاهب شرقی به خصوص آئین بودا و آئین تائو به آدمای غربی داره به شکلی که ما بتونیم درک کنیم.
So anyway, he’s also just a really funny, interesting guy and a very intellectual guy, very intelligent.
خلاصه که اون همچنین، یه آدم خیلی بامزه و جالبه، و یه آدم خیلی باهوش، خیلی باهوش.
So this is from one of his books about Taoism.
خب این، از یکی از کتاباش راجع به تائویسمه.
Now Taoism is actually spelled with a “T”, T-a-o-i-s-m, but it’s pronounced “Daoism” like it’s a “D”.
حالا دائویسم (تلفظ Taoism، تلفظ این واژه در ایران هم به شکل تائویسم و هم دائویسم رایج است) در واقع با T نوشته میشه، T-A-O-I-S-M، ولی خونده میشه دائویسم انگار که D هستش.
Why is that?
چرا اینطوریه؟
Because English spelling is crazy!
چون املای انگلیسی مسخرهست!
English spelling, as you already know, is very difficult and there’s no logic about it, or very little logic about it.
املای انگلیسی، همونطور که پیش از این هم میدونستین، خیلی دشواره و منطقی واسهش وجود نداره، یا منطق خیلی کمی واسهش هست.
So it’s spelled with a “T” but pronounced as a “D”.
بنابراین با T نوشته میشه ولی مث D تلفظ میشه.
I don’t know why!
نمیدونم چرا!
Why didn’t we just spell it with a “D”?
چرا خب صرفا به یه D هجیش نمیکنیم؟
I don’t know!
نمیدونم!
It comes from, y’ know, Chinese words so I guess they wrote it, they heard it wrong and I don’t know.
میدونی، از کلمات چینی گرفته شده پس حدس میزنم نوشتنش، اشتباه شنیدش، نمیدونم.
Anyway, it’s pronounced “Daoism” and the book is called “Taoism Way Beyond Seeking” by Alan Watts, A-l-a-n and then his last name W-a-t-t-s.
در هر صورت، دائویسم تلفظ میشه و کتاب هم «» نامیده شده اثر الن واتز، A-L-A-N و نام خونوادگیش W-A-T-T-S.
And by the way, he has a great podcast, alanwatts.com I believe is his podcast.
و به ضمنا، اون پادکست فوقالعادهای داره، فکر میکنم پادکستش alanwatts.com باشه.
So in this book, Alan Watts talks about Taoism.
پس توی این کتاب الن واتز راجع به تائویسم صحبت میکنه.
Taoism is a philosophy, not really a religion, I don’t think.
تائویسم یه فلسفهست، نه یه مذهب در واقع، فکر نمیکنم.
Maybe it is, I don’t know, but in my opinion, it’s really more of a philosophy.
شایدم هست، نمیدونم، ولی به عقیدهی من، واقعا بیشتر یه فلسفهست.
It’s a way of living.
یه سبک زندگیه.
It’s a philosophy about life.
یه فلسفهست راجع به زندگی.
And it’s a very natural philosophy.
و یه فلسفهی خیلی طبیعیته.
The basic idea of Taoism is that you should live in harmony with nature.
ایدهی پایهی تائویسم اینه که شما باید در هماهنگی با طبیعت زندگی کنین.
You should follow nature, be part of nature.
باید طبیعت رو دنبال کنین، بخشی از طبیعت باشین.
And if you live with nature instead of fighting it, your life will be much more successful and happy and easy.
و اگه به جای جنگیدن باهاش، با طبیعت زندگی کنین، زندگیتون خیلی موفقتر و شاد و آسون خواهد بود.
It’s a little bit like Thoreau’s idea.
یه جورایی یکم مث ایدهی ثرو هستش.
Remember Thoreau, Walden, remember that lesson?
ثرو رو یادتون هست، والدن، اون درس رو به یاد دارین؟
Well, Taoism has a similar kind of feeling.
خب، تائویسم یه ایدهی مشابه داره.
This idea that we don’t fight against things, we go with them.
این ایده که ما در مقابل چیزها نمیجنگیم، باهاشون همراهی میکنیم.
We do what is natural.
ما کاری رو میکنیم که طبیعیه.
So Effortless English, in many ways, is Taoist kind of English program.
پس انگلیسی بیزحمت، از خیلی جهات، یه دورهی انگلیسیِ تائویست هستش.
Because we’re trying to go with your natural brain, right?
بخاطر اینکه ما داریم سعی میکنیم با ذهن طبیعیتون پیش بریم، مگه نه؟
We’re trying to learn in the most natural way.
ما داریم سعی میکنیم به طبیعیترین شکل ممکن یاد بگیریم.
We’re not fighting against our brains.
ما در حال جنگ علیه مغزهامون نیستیم.
We’re going with the brain.
داریم با مغزهامون پیش میریم.
The brain loves stories so we use stories to teach English.
مغز، عاشق داستانه پس ما داریم از داستان استفاده میکنیم تا انگلیسی تدریس کنیم.
The brain learns grammar best from patterns and stories, not from rules.
مغز، گرامر رو بهتر از همه از الگوها و داستانا یاد میگیره، نه از قواعد.
So we use patterns and stories to teach grammar.
پس ما از الگوها و داستانا استفاده میکنیم تا گرامر یاد بدیم.
You learn vocabulary best and fastest from stories and from reading interesting articles and books, so that’s what we use in our system.
شما دایره لغات رو بهتر و سریع از همه از داستانا و خوندن مقالات و کتابا یاد میگیره، پس این چیزیه که ما توی سیستممون ازش استفاده میکنیم.
So this is the idea.
پس ایدهش اینه.
You’re not fighting against something with effort, trying, trying, trying.
شما با زحمت علیه چیزی نمیجنگین، با سعی کردن و سعی کردن و سعی کردن.
You’re doing what is most natural.
شما دارین کاری رو انجام میدین که طبیعیترینه.
When you do what is most natural it’s easier and it’s more successful.
وقتی کاریو انجام میدین که طبیعیترینه، آسونتر و موفقیتآمیزتره.
Wow, two great things at the same time.
واو، دو تا چیز فوقالعاده همزمان.
Alright, so now this section from his book talks about the subconscious.
بسیار خب، خب حالا این بخش از کتابش راجع به ضمیر نیمههوشیار صحبت میکنه.
Remember, we’ve had this word before.
یادتونه، ما قبلا هم اینو داشتیم.
It’s the part of your brain that is working all the time but you don’t know.
اون بخش از ذهنتونه که داره دائمالوقت کار میکنه اما شما نمیدونین.
It’s the part of your intelligence, your brain that makes your heart beat…bom-bom, bom-bom, bom-bom, right?
یه بخش از هوشتون، مغزتونه که باعث میشه قلبتون بتپه… درست؟
You don’t have to think about it.
شما نیاز نیست بهش فکر کنین.
You don’t tell your heart to beat “Beat now, beat now, beat now,” right?
شما به قلبتون نمیگین بتپ «الان بتپ، الان بتپ، الان بتپ»، مگه نه؟
It’s automatic.
این خودکاره.
Your brain is making that happen subconsciously.
مغزتون به صورت نیمههوشیارانه داره باعث تپشش میشه.
Now you can breathe, for example, consciously or subconsciously.
حالا شما میتونین به عنوان مثال آگاهانه یا نیمهآگاهانه نفس بکشین.
Usually, when you’re doing something you’re not thinking about breathing.
معمولا وقتی شما دارین کاری رو انجام میدین، در حال فکر کردن به نفس کشیدن نیستین.
But you still continue to breathe, right?
ولی بازم به تنفس کردن ادامه میدین، درسته؟
You’re always breathing.
شما همیشه دارین نفس میکشین.
You can also think about it, right?
همچنین میتونین بهش فکر کنین، مگه نه؟
You can consciously think about breathing.
میتونین آگاهانه به نفس کشیدن فکر کنین.
You can decide…breathe in, breathe out.
میتونین تصمیم بگیرین… دم، بازدم.
That’s conscious breathing.
این میشه تنفس آگاهانه.
Subconscious breathing or unconscious breathing, it just happens automatically.
تنفس نیمهآگاهانه یا تنفس ناخودآگاه، صرفا خودکار اتفاق میافته.
You’re doing something else.
شما دارین یه کار دیگه میکنین.
You’re not thinking about it, but it still happens.
در حال فکر کردن بهش نیستین، ولی بازم اتفاق میافته.
Your brain is still working.
مغزتون هنوز داره کار میکنه.
So that kind of intelligence, that unconscious, that subconscious intelligence is the most powerful.
پس این طبقه از هوش، اون هوش ضمیر ناخودآگاه، اون هوش ضمیر نیمههوشیار پرقدرتترینه.
That’s most of our intelligence.
اون اکثر هوشمونه.
Thinking about things with words or consciously thinking, it’s very limited.
با واژهها به مسائل فکر کردن یا تفکر آگاهانه، خیلی محدوده.
We can only do a little bit with that.
ما با اون فقط میتونیم یه کارای کمی کنیم.
We think that’s so great and that’s what we always focus on.
فکر میکنیم خیلی فوقالعادهست و اون چیزیه که ما همیشه روش تمرکز میکنیم.
And our schools are always about conscious, conscious, conscious learning.
و مدارسمون هم همهش دربارهی یادگیری آگاهانه، آگاهانه و آگاهانهست.
We analyze.
ما تجزیه و تحلیل میکنیم.
We think about the little parts of things, the little pieces of grammar, the individual vocabulary words.
به بخشهای کوچیک مسائل، بخشهای کوچیک گرامر، تک تک واژگان دایره لغات.
But that’s not how the brain works best.
ولی مغز اینطوری بهتر از همه کار نمیکنه.
So let me read this part from Alan Watts now.
پس اجازه بدین الان من این تیکه از الن واتز رو بخونم.
Here we go:
میریم که داشته باشیم:
“Now, if you want to find an intelligent solution to a problem, your brain can do the work.
«حالا اگه میخواین یه راه حل هوشمندانه واسه یه مشکل پیدا کنین، مغزتون میتونه کارش رو انجام بده».
You have all the necessary intelligence inside of your skull.
«شما همهی هوش مورد نیاز رو توی جمجمهتون دارین».
However, most people never use their brains.
«گرچه، اکثر آدما هیچوقت از مغزهاشون استفاده نمیکنن».
They use their conscious minds instead.
«اونا در ازاش از ضمیر خودآگاهشون استفاده میکنن».
And they use their conscious minds the same way they use their muscles.
«و از ضمایر خودآگاهشون همونطور که ماهیچهشون رو به کار میبرن، استفاده میکنن».
You can strain your head just as if it were a muscle.
«شما میتونین مغزتون رو هم درست مث یه ماهیچه دچار کشیدگی کنین».
You can work very hard trying to find a solution.
«میتونین برای سعی در یافتن یه راه حل خیلی سخت کار کنین».
But it doesn’t really work well that way.
«ولی در واقع این (مغز) اونطوری کار نمیکنه».
When you really want to find an answer to something, what you need to do is contemplate the problem calmly.
«وقتی واقعا میخواین جواب یه چیزی رو پیدا کنین، کاری که باید انجام بدین اینه که با آرامش اون مسئله رو ژرفاندیشی کنین».
Visualize your question and then simply wait.
«پرسشتون رو تجسم کنین و فقط منتظر بمونین».
If you don’t do this, if instead, you try to find the solution through brute mental strength, you may be disappointed.
«اگه این کار رو نکنین، اگه به جاش، سعی کنین راه حل رو با قدرت ذهنی خام پیدا کنین، ممکنه ناامید بشین».
Because any solution that comes in that way is likely to be wrong.
«چون هر راه حلی که اونطوری به دست میآد، یحتمل غلطه».
But when you have waited for a while the solution will come by itself, automatically.
«ولی اگه واسه یه مدتی صبر کرده باشین، راه حل خودش به صورت خودکار میآد».
That is how to use your brain.
«اینطوریه که [باید] از مغزتون استفاده کنین».
And it will work for you in the same way that your stomach will digest your food for you, without you having to supervise it consciously.
«و به همون روشی که معدهی شما غذاتون رو براتون هضم میکنه واسهی شما کار خواهد کرد، بدون اینکه نیاز باشه آگاهانه بهش نظارت کنین».
Our attempts to supervise everything consciously have led to consequences that are not good for our stomach, and the reason is quite simple.
«اقدام ما برای نظارت آگاهانه روی همه چی منجر به تبعاتی شدن که برای معدهمون خوب نیست، و دلیلش هم کاملا سادهست».
Conscious attention, which uses and employs words, cannot think of very much.
«توجه آگاهانه، که از کلمات استفاده میکنه و به کار میگیرشون، نمیتونه به چیزای خیلی زیادی فکر کنه».
Therefore we are forced to ignore almost everything else while we are thinking consciously.
«بنابراین ما وقتی آگاهانه فکر میکنیم مجبور به نادیده گرفتن تقریبا هر چیز دیگهای هستیم».
We think along a single track.
«ما توی تکراهه فکر میکنیم».
But the real world doesn’t proceed along a single track.
«ولی دنیای واقعی تو یه تکراهه پیش نمیره».
The real world is everything happening altogether everywhere at the same time.
«دنیای واقعی اتفاق افتادن همهچیز باهمدیگه توی همه جا به طور همزمانه».
And you just can’t take all of that into consideration because there isn’t time.
«و شما نمیتونین کلا همهش رو مورد رسیدگی قرار بدین چون وقتی نیست».
However, your brain, your subconscious brain can take it all into consideration, because it is capable of handling innumerable variables at once.
«گرچه، مغزتون، ضمیر نیمههوشیار مغزتون میتونه همهش رو مورد رسیدگی قرار بده، بخاطر اینکه توانایی رسیدگی به متغیرهای بیشماری رو به طور همزمان داره».
Even though your conscious attention cannot.
«با وجود اینکه توجه آگاهانهتون نمیتونه».
Words are not capable of handling any more than a single very crude and simple track.
«واژهها توانایی رسیدگی بیش از یک مسیر خیلی خام و ساده رو ندارن».
And that is why we have to trust our brains.
«و بخاطر اینه که ما باید به مغزهامون اعتماد کنیم».
We are much more intelligent than we realize.
«ما خیلی بیشتر از چیزی که بهش پی میبریم باهوشیم».
Okay, well, a little bit of a long section there.
خب، یه ذره بخش طولانیای بود.
And what’s the basic meaning of this?
و معنی اصلی این چیه؟
He’s basically saying that your subconscious, the part that you’re not aware about, the part that does not use words.
اون اساسا داره میگه که ضمیر نیمههوشیار شما، اون بخش از ذهنتون که ازش آگاه نیستین، اون بخشی که از کلمات استفاده نمیکنه.
The part of your brain that doesn’t use words, it’s much more intelligent.
اون بخش از مغزتون که از واژهها استفاده نمیکنه، خیلی باهوشتره.
And I think we’ve all had this experience, right?
و من فکر میکنم همهمون این تجربه رو داشتیم، درسته؟
You have this problem, this problem, and you’re thinking and you’re thinking and you’re worried and all this stress.
شما این مشکل رو دارین، این مشکل رو، و دارین فکر میکنید و فکر میکنید و نگرانید و استرس و از اینطور مسائل.
You’re trying to solve the problem but you can’t quite solve the problem.
دارین سعی میکنید مشکل رو حل کنید ولی اصلا نمیتونین مشکله رو حلش کنید.
And then finally, argh, you’re so tired.
و نهایتا، خیلی خستهاید.
You just stop.
دیگه دست نگه میدارین.
You go to bed or you go watch a movie or something.
میرین تو تختتون یا میرین یه فیلمی چیزی نگاه کنین.
And then, when you’re not thinking about it… suddenly boom!
و بعد، وقتی که در حال فکر کردن بهش نیستین… یهویی بوم!
A solution, a great solution, right?
یه راه حل، یه راه حل فوقالعاده، درسته؟
Your brain, your subconscious brain is thinking about it then.
مغزتون، ضمیر نیمههوشیار مغزتون داره اون موقع بهش فکر میکنه.
Finally, you let your subconscious brain work and it gives you the answer.
نهایتا، شما به ضمیر نیمههوشیار مغزتون اجازه دادین کار کنه و اون بهتون پاسخ رو میده.
It gives you a fantastic answer.
بهتون یه پاسخ فوقالعاده میده.
So that’s just one small example.
خب این فقط یه مثال کوچیکه.
The point is you must let your subconscious brain do its job.
نکته اینه که شما باید بذارین ضمیر نیمههوشیار مغزتون کارشو بکنه.
You have to trust it.
شما باید بهش اعتماد کنین.
It’s far more intelligent than your conscious brain is.
خیلی باهوشتر از ضمیر خودآگاه مغزتونه.
Now, of course, as I was saying already, this is key to learning English.
حالا مشخصا، همونطور که تا الان داشم میگفتم، این کلید یادگیری انگلیسیه.
It’s key to the Effortless English system.
کلید سیستم انگلیسی بدونزحمته.
This is the foundation.
این اساسشه.
This is the most important idea that we use with Effortless English.
این مهمترین ایدهایه که ما توی انگلیسی بدونزحمت به کار میبریم.
We are teaching you English with your subconscious brain.
ما داریم به شما توسط ضمیر نیمههوشیار مغزتون انگلیسی درس میدیم.
We are teaching to your subconscious brain.
ما داریم به ضمیر نیمههوشیار مغزتون آموزش میدیم.
If you start thinking about it, if you try to study grammar rules, for example, you’re going to destroy what I’m doing.
اگه شروع به فکر کردن دربارهش کنید، اگه به عنوان مثال سعی کنین قواعد گرامر رو مطالعه کنین، قراره که کاری که من میکنم رو خراب کنین.
You’re going to destroy your subconscious brain.
قراره ضمیر نیمههوشیار مغزتون رو خراب کنین.
You’re going to turn it off.
قراره خاموشش کنین.
You’re going to block it by thinking, thinking, thinking and studying all these grammar rules.
قراره که با فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن و مطالعهی همه این قواعد گرامری مسدودش کنین.
Your grammar will not improve quickly.
گرامرتون سریعا پیشرفت نخواهد کرد.
So you must use our system.
پس شما باید از سیستم با استفاده کنین.
That’s why I’m always telling you “Don’t study grammar.
بخاطر اینه که من همیشه دارم به شما میگم «گرامر رو مطالعه نکنین».
Don’t study grammar.
«گرامر رو مطالعه نکنین».
” Because we designed the system, I designed the system, to teach your subconscious brain.
بخاطر اینکه ما سیستم رو طراحی کردیم، ما سیستم رو طراحی کردیم تا به ضمیر نیمههوشیار مغزتون درس بدیم.
If you trust me, if you use the system exactly as I tell you, you will succeed very quickly.
اگه بهم اعتماد کنین، اگه سیستم رو دقیقا همونطور که من بهتون میگم به کار ببرین، خیلی سریع موفق خواهین شد.
You’ll be surprised.
متعجب خواهین شد.
But you must do it.
ولی باید انجامش بدین.
If you try to use my system and also study grammar, well it’s not going to work very well.
اگه سعی کنین سیستم من رو استفاده و همچنین گرامر رو مطالعه کنین، خب قرار نیست خیلی خوب جواب بده.
You’re going to learn more slowly.
قراره که کندتر یاد بگیرین.
If you try to use my system and also try to memorize single individual vocabulary words using a vocabulary textbook, you’re going to hurt my system and you’re going to learn more slowly.
اگه سعی کنین سیستم من رو به کار ببرین و همچنین با استفاده از کتاب درسی تک تک واژههای دایره لغات رو حفظ کنین، شما قراره که به سیستم من آسیب بزنین و قراره آهستهتر یاد بگیرین.
If you try to use textbooks or normal classes, normal English classes, and do my system at the same time, you can do that, it’s your choice but you will learn more slowly.
اگه سعی کنین از کتب درسی یا کلاسهای معمولی، کلاسهای انگلیسی معمولی استفاده کنین، و همزمان سیستم من رو انجام بدین، میتونین این کار رو کنین، انتخاب خودتونه ولی آهستهتر یاد خواهین گرفت.
So please follow my system completely, 100P.
پس خواهشا کاملا سیستم من رو دنبال کنین، ۱۰۰ درصد.
Just try it for six months.
فقط واسه شش ماه امتحانش کنید.
You do all of these lessons.
همهی درسا رو انجام بدین.
After you can do something else if you want, it’s your choice.
بعدش اگه خواستین میتونین یه کار دیگه کنید، انتخاب خودتونه.
But I don’t think you will because you’ll see the result.
اما من فکر نمیکنم اینطور باشه بخاطر اینکه نتایج رو خواهید دید.
But you must use this system exactly as I tell you.
ولی شما باید این سیستم رو دقیقا همونطور که من بهتون میگم به کار ببرین.
One lesson set for one complete week.
یک دوره درس واسه یه هفتهی کامل.
Only listening, don’t try to memorize.
صرفا گوش بدین، سعی نکنین حفظ کنین.
Don’t try to think about the rules or why this or why that…don’t think about that.
سعی نکنین به قواعد فکر کنین یا چرا این یا چرا اون… به اونا فکر نکنین.
Just listen and enjoy.
فقط گوش بدین و لذت ببرین.
Listen and enjoy.
گوش بدین و لذت ببرین.
Listen a lot.
کلی گوش بدین.
Listen a lot.
کلی گوش بدین.
Enjoy, smile.
لذت ببرین، لبخند بزنین.
And in the mini stories answer the questions quickly.
و توی داستانای کوتاه به سوالا سریعا پاسخ بدین.
That’s all you need to do.
این همه کاریه که شما باید بکنین.
If you do that then you’re going to start doing what Alan Watts has described.
اگه این کار رو بکنین دیگه قراره شروع به انجام دادن چیزی کنید که الن واتز توصیف کرده.
Your subconscious brain will just start to remember English.
ضمیر نیمههوشیار مغزتون دیگه شروع به، به یاد سپردن انگلیسی میکنه.
You’ll remember the vocabulary words.
شما واژگان دایره لغات رو به خاطر خواهین سپرد.
You’ll start speaking, it comes out.
شروع به مکالمه خواهین کرد، خودش میآد بیرون.
You won’t try.
شما سعی نمیکنین.
You will naturally start to speak more correctly, more quickly.
شما غریزی شروع به صحیحتر و سریعتر صحبت کردن خواهین کرد.
Your pronunciation will naturally improve.
تلفظتون به صورت طبیعی بهبود پیدا خواهد کرد.
You’ll understand more English, faster and faster without trying.
بیشتر انگلیسی خواهید فهمید، سریعتر و سریعتر بدون تلاش کردن.
So it’s the Taoism approach to learning English.
پس این رویکرد تائویسم برای یادگیری انگلیسیه.
Alright, I will see you next for the vocabulary lesson.
بسیار خب، دفعهی بعدی واسه درس دایره لغات میبینمتون.
بخش دوم – درس دایره لغات
Hi, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the vocabulary lesson for “Taoism.
به درس دایره لغات واسه فصل «تائویسم» خوش اومدین.
” Let’s get started.
بریم که شروع کنیم.
Our first word is skull, skull.
اولین کلمهمون Skull (به معنی جمجمه) هستش، Skull.
Alan Watts said “You have all the necessary intelligence you need inside of your skull.
الن واتز گفتش که “شما همهی ذکاوتی که بهش نیاز دارین رو توی جمجمهتون دارین”.
” Now your skull is your head bone, right?
پس Skull میشه استخون سرتون، درسته؟
It’s the bone that protects your brain.
استخونیه که از مغزتون حفاظت میکنه.
We call that the skull, your skull.
بهش میگیم Skull، جمجمهتون.
So again skull is simply head bone.
پس دوباره، Skull شد همون استخون سر.
Next is the word strain.
بعدش کلمهی Strain (به معنی زور زدن، تقلا کردن، کشیدن) هستش.
He said “You can strain your head just like you can strain a muscle.
گفتش که “شما میتونین همونطور که میتونین با ماهیچههاتون زور بزنین، از سرتونم کار بکشین”.
” To strain means to try very hard, to work very, very hard, a lot of effort.
To strain یعنی خیلی سخت تلاش کردن، خیلی، خیلی سخت کار کردن، کلی زحمت.
Sometimes it has the idea of working too hard, trying too hard, too much.
بعضی مواقع یه معنی خیلی سخت کار کردن، خیلی سخت تلاش کردن، خیلی زیادی بودن رو هم پشتش داره.
Sometimes it has this idea of too much.
بعضی مواقع یه ایدهی خیلی زیاد بودنی پشتش داره.
So if you strain your muscle, you work your muscle too much.
پس اگه با مایچهتون زور بزنین (Strain)، یعنی از ماهیچهتون زیادی دارین استفاده میکنین.
Maybe you’re lifting something, it’s a little too heavy.
شاید مثلا موقعی که چیزیو بلند میکنین، و یکم زیادی سنگینه.
If you strain your mind, strain your brain, it means you’re thinking too hard.
اگه از ذهنتون کار بکشین (Strain)، از مغزتون کار بکشین، یعنی دارین خیلی سخت فکر میکنین.
So it’s trying very, very hard.
پس شد خیلی خیلی سخت تلاش کردن.
To strain, to strain, one more time, strain.
To strain, To strain یه بار دیگه، Strain.
Okay, our next word is contemplate, contemplate.
خب، کلمهی بعدی Contemplate (به معنی تفکر عمیق، سخت اندیشیدن) هستش، Contemplate.
Alan says you need to contemplate your problems. Don’t think about them, don’t strain.
الن میگه نیازه که به مشکلاتتون عمیق بیاندیشین، بهشون صرفا فکر نکنین، زور نزنین.
Just contemplate your problems. Now to contemplate means to calm your mind.
به مشکلاتتون عمیق فکر کنین، حالا اینجا Contemplate یعنی ذهنتون رو آروم کردن.
It means to have a calm mind, calm brain, very relaxed.
یعنی یه ذهن آسوده، مغز آسوده و خیلی ریلکس داشتن.
It’s the opposite of straining your head, straining your mind.
متضاد Straining your head (زور زدن با مغزتون)، زور زدن با ذهنتونه.
Straining is trying hard.
Straining میشه زیادی تلاش کردن.
Contemplating is relaxing and thinking calmly.
Contemplating میشه ریلکس کردن و آسوده اندیشیدن.
So it’s thinking very slowly, thinking very calmly, or maybe not thinking at all, just a calm quiet mind.
پس میشه خیلی آهسته فکر کردن، خیلی آسوده فکر کردن، شاید اصلا فکر کردنم نه، یه رهن آروم و آسوده.
So to contemplate means to make your mind calm, or to think very calmly and slowly, to contemplate.
پس To contemplate یعنی ذهنتون رو آسوده کنین، یا خیلی آسوده و آهسته تفکر کنین، To contemplate.
Contemplate a problem, think very calmly and slowly about the problem.
Contemplate a problem، میشه خیلی آسوده و آهسته به مشکل فکر کردن.
Our next word is visualize, to visualize.
کلمهی بعدمون Visualize (به معنی تجسم کردن) هستش، Visualize.
To visualize means to imagine.
To visualize یعنی متصور شدن.
So he says imagine your question, visualize your question, then simply wait.
پس میگه که سوالتون رو متصور بشین، سوالتون رو متجسم شین، بعد به راحتی صبر کنین.
So he’s saying just, just have a question, your question about your problem.
پس داره میگه، صرفا یه پرسش داشته باش، پرسشت راجع به مشکل خودت.
Just visualize it.
صرفا تجسم کنش.
Just think about it in a simple way.
فقط به یه طرز سادهای بهش فکر کن.
Just imagine it.
فقط تصورش کن.
Imagine the question only.
فقط سوال رو تصور کن.
Don’t think about the solution.
به راهحل فکر نکن.
Just visualize, just imagine the question and then just wait.
صرفا تجسم کن، فقط سوال رو تصور کنش و بعد صبر کن.
So to visualize means to imagine.
پس To visualize میشه تصور کردن.
Next is the word brute.
بعد کلمهی Brute (به معنی وحشی، خشن) هستش.
He says if you try to solve your problem with brute mental strength, you may be disappointed.
میگه اگه سعی کنی مشکلت رو با توان ذهنی رامنشده حل کنی، ممکنه ناامید بشی.
Brute mental strength, of course, mental means mind or brain, so brute strength means like animal…animal-like.
Brute mental strength، مشخصا Mental یعنی ذهن یا مغز، پس Brute strength یعنی مث حیوونا… حیوانگونه.
Brute means very strong and similar to an animal.
Brute یعنی خیلی قوی و شبیه به یه حیوون.
So brute strength means strength like an animal, very, very strong.
پس Brute strength میشه نیرویی که مث حیووناس، خیلی خیلی قوی.
It’s the opposite of subtle if you know the word subtle.
متضاد Subtle (به معنی لطیف، آروم) هستش، اگه این کلمه رو میدونین.
It’s the opposite of careful strength.
متضاد نیروی محتاطه.
Brute strength just means super strong and…rawr…like an animal…rawr.
Brute strength یعنی اَبَر قدرتمند و مث یه حیوون.
So he’s saying if you try to use brute strength, just if you try to use a lot of strength, very strong strength, with your mind, in this case, you’ll be disappointed.
پس داره میگه اگه سعی کنین از قدرت وحشیانه استفاده کنین، اگه سعی کنین کلی توان استفاده کنین، نیروی خیلی قوی، توسط ذهنتون، توی این مورد، مایوس خواهین شد.
Our next word is supervise, to supervise.
کلمهی بعدمون Supervise (به معنی نظارت کردن) هستش، Supervise.
So he says your stomach will digest your food and you don’t need to supervise it.
پس میگه که شکمتون خودش غذاتون رو هضم میکنه و نیاز نیستش که شما بهش نظارت کنین.
You don’t need to supervise your stomach.
نیاز نیستش که به شکمتون نظارت کنین.
You don’t need to supervise your heart, your heart will beat…bom-bom, bom-bom…automatically, you don’t need to watch it and think about it all the time.
نیاز نیستش که به قلبتون نظارت کنین، قلبتون به صورت خودکار خودش میتپه، نیاز نیست نگاهش کنین و دائما بهش فکر کنین.
So to supervise means to watch, to watch.
پس To spervise میشه نگاه کردن، دیدهبانی کردن.
Usually, to watch somebody or something, some action happening.
معمولا [میشه]، چیزی یا کسی، یا یه اتفاقی افتادن رو نگاه کردن.
So to supervise, to supervise your heart means to watch your heart and think about it all the time.
پس نظارت کردن، به قلبتون نظارت کردن یعنی دائما به قلبتون نگاه کنین و بهش فکر کنین.
Watch it carefully.
بادقت پاییدن.
It really means this idea of watching carefully.
در واقع یه معنی بادقت پاییدن پشتش داره.
Our next word is employ.
کلمهی بعدیمون Employ (به معنی به کار گرفتن) هستش.
He says conscious attention, conscious thinking, employs words.
میگه که توجه آگاهانه، تفکر آگاهانه، باعث میشه کلمات به کار گرفته بشن.
It employs words.
کلمات رو به کار میگیره.
To employ means to use, it’s very simple.
To employ یعنی استفاده کردن، خیلی سادهست.
To employ means to use.
To employ یعنی استفاده کردن.
So conscious thinking uses words mostly.
پس تفکر آگاهانه اکثرا از کلمات استفاده میکنه.
Conscious thinking employs words.
تفکر آگاهانه کلمات رو به کار میگیره.
So to employ something means to use it.
پس To employ something یعنی به کار گرفتن چیزی.
To employ words means to use words.
To employ words یعنی از کلمات استفاده کردن.
Our next phrase “a single track.
عبارت بعدیمون “A single track” (به معنی تکراهه) هستش.
” Your conscious mind can only think along a single track.
میگه ضمیر آگاهتون فقط میتونه تو یه تکراهه کار کنه.
A single track means a single way, just one way.
A single track یعنی یه راه مفرد، فقط یک راه.
It means one thing and then another thing and then another thing, right?
یعنی یه چیز، و بعد یه چیز دیگه و بعدش یه چیز دیگه، درست؟
Kind of in a line, in a line.
یه جورایی مث ردیف، توی یه ردیف.
So a single track has this idea of in a single line.
پس A single track یه معنی یه ردیفه بودنی توش داره.
You have one thought, then the next thought, then the next thought.
یه فکر داری، بعد فکر بعدیش، و بعد فکر بعدیش.
One after the other after the other after the other…one by one, one by one.
یکی بعد اون یکی بعد اون یکی بعد اون یکی… دونه به دونه.
So a single track has this idea of one by one.
پس A single track یه معنی دونه دونه بودنی هم داره.
A limited way, a single way, one way.
یه راه محدود، یه راه مفرد، یک راه.
So your conscious mind only thinks about one thing at a time, one by one.
پس ضمیر آگاهتون در هر لحظه فقط میتونه به یه چیز فکر کنه، دونه به دونه.
Your subconscious mind can think about many things at the same time.
ضمیر نیمهآگاهتون میتونه راجع به خیلی چیزا همزمان فکر کنه.
That’s the difference.
فرقش اینه.
Our next word is proceed, proceed.
کلمهی بعدیمون Proceed (به معنی پیش رفتن، ادامه دادن) هستش، Proceed.
He’s saying the world doesn’t proceed along a single track.
داره میگه جهان توی یه تکمسیره پیش نمیره.
To proceed means to continue or to happen.
To proceed یعنی ادامه دادن یا اتفاق افتادن.
So to proceed means to continue.
پس To proceed میشه ادامه دادن.
To proceed…to continue…to continue or to happen.
To proceed… ادامه دادن، ادامه دادن یا اتفاق افتادن.
So the world doesn’t happen one by one, right?
پس دنیا یه دونه به یه دونه اتفاق نمیفته، مگه نه؟
Everything’s happening at the same time.
همهچیز داره همزمان اتفاق میفته.
Many, many, many, many, many things all happening at the same time.
کلی، کلی، کلی، کلی، کلی چیز دارن همزمان اتفاق میفتن.
Not a single track.
نه به صورت تکمسیره.
Not one by one.
نه به صورت دونه به دونه.
It’s not proceeding, it’s not going, it’s not continuing one by one.
دونه به دونه پیش نمیره، جلو نمیره، ادامه پیدا نمیکنه.
So to proceed means to continue, to keep going, to keep happening.
پس To proceed میشه ادامه دادن، به رفتن ادامه دادن، به اتفاق افتادن ادامه دادن.
Our next phrase is “take into consideration.
عبارت بعدیمون Take into consideration (به معنی در نظر گرفتن، ملاحظه قرار دادن) هستش.
” This is a common phrase, we do use it a lot.
یه عبارت متداوله، زیاد ازش استفاده میکنیم.
He says your conscious brain cannot take into consideration everything that’s happening.
میگه ضمیر آگاهتون نمیتونه همه چیزایی که داره اتفاق میفته رو مورد ملاحظه قرار بده.
It cannot take into consideration everything that is happening in the world.
نمیتونه همه چیزایی که داره تو دنیا اتفاق میفته رو مورد ملاحظه قرار بده.
Take into consideration means think about.
Take into consideration یعنی فکر کردن راجع به.
To take something into consideration means to think about something, to think about it.
To take something into consideration یعنی به چیزی فکر کردن، بهش فکر کردن.
Take it into consideration means think about it.
Take something into consideration یعنی بهش فکر کن.
Your brain cannot think about everything consciously.
مغز شما نمیتونه به صورت آگاهانه به همه چیز فکر کنه.
But it can subconsciously take almost everything into consideration.
ولی میتونه نیمهآگاهانه تقریبا همه چیزو زیر نظر بگیره.
It can think about almost everything at the same time.
میتونه تقریبا به همه چیز همزمان فکر کنه.
At least many, many, many things.
حداقل چیزای خیلی خیلی زیادی.
So take into consideration means to think about.
پس Take into consideration یعنی فکر کردن دربارهی.
Our next word is innumerable, innumerable.
کلمهی بعدیمون Innumerable (به معنی بیشمار) هستش، Innumerable.
There are innumerable things happening in the world at the same time.
چیزای بیشماری هستن که دارن همزمان توی دنیا رخ میدن.
Innumerable means uncountable, too many to count.
Innumerable یعنی غیرقابل شمارش، بیش از حد واسه شمارش کردن زیاد باشه.
It means there’s too many things to count, too many.
یعنی واسه شمردن خیلی چیزای زیادی هستن، خیلی زیاد.
Can’t count them it’s so big.
نمیشه شمردشون، خیلی بزرگه.
So uncountable, not possible to count because too many, innumerable.
پس غیرقابل شمارش، ممکن نیست بشه شمرد چون خیلی زیادن، Innumerable.
There are innumerable things happening.
چیزای بیشماری هستن که دارن اتفاق میفتن.
There are too many things happening in the world, you can’t count them all, right?
چیزای خیلی زیادی دارن توی دنیا اتفاق میفتن، نمیتونین همهشونو بشمرین، مگه نه؟
There’s too many.
خیلی زیادن.
It’s too fast.
خیلی سریعن.
In fact, he says there are innumerable variables in the world.
در واقع، میگه که متغیرای (Variable) بیشماری توی دنیا هستش.
So too many variables to count, too many variables.
پس کلی متغیر واسه شمردن، کلی متغیر.
A variable is a choice or a possibility or a potential.
Variable یه انتخاب یا یه احتمال و یا یه امکانه.
So choices really, there are innumerable choices, there are too many choices in the world.
پس در واقع انتخابها، انتخابای بیشماری وجود دارن، کلی اتنتخاب توی دنیا وجود داره.
There are too many possibilities, too many variables.
کلی احتمال، کلی متغیر وجود داره.
Variables means choices or possibilities, variables, choices or possibilities.
Variables یعنی انتخابها، احتمالات، Variables، انتخابا یا احتمالات.
Just two more words…our next word “to handle.
فقط دو تا کلمهی دیگه [مونده]… کلمهی بعدیمون To handle (به معنی رسیدگی کردن) هستش.
” It’s a verb, to handle.
یه فعله، To handle.
Your brain can handle innumerable things at the same time if you use your subconscious.
مغز شما میتونه به صورت همزمان به تعداد بیشماری از چیزا رسیدگی کنه اگه از ضمیر نیمههوشیارتون استفاده کنین.
So to handle means to manage, to take care of, to use.
پس To handle میشه مدیریت کردن، رسیدگی کردن، استفاده کردن.
Kind of like this idea of manage.
یه جورایی معنی مدیریت کردن داره.
Your brain can handle a lot of things.
مغزتون میتونه به کلی چیزا رسیدگی کنه.
But your conscious brain, words, for example, cannot handle more than one thing at a time.
ولی ضمیر هوشیارتون، کلمات به عنوان مثال، نمیتونه به بیشتر از یه چیز همزمان رسیدگی کنه.
Your brain can only handle things one by one if you use words.
مغزتون فقط میتونه به چیزا دونه به دونه رسیدگی کنه اگه کلمات رو به کار بگیرین.
When we speak we use one word and then another word and then another word, one by one…a single track, right?
ما وقتی صحبت میکنیم از یه کلمه [در لحظه] استفاده میکنیم، و بعد کلمهی بعدی و بعد کلمهی بعدش… یه تکراههست، درسته؟
So our conscious brains using language can only understand, can only handle things one by one.
پس ضمایر هوشیارمون که از زبان استفاده میکنن، فقط میتونن یه چیز رو در لحظه بفهمن، به مسائل دونه دونه رسیدگی کنن.
It can only handle words one by one.
فقط میتونه کلمات رو دونه به دونه رسیدگی کنه.
So handle is to manage, to manage or to take care of and use.
پس Handle شد مدیریت کردن، مدیریت کردن یا رسیدگی کردن و استفاده کردن.
To take care of use, to manage, that’s handle…to handle, the verb.
به استفاده شدنش رسیدگی کردن، مدیریت کردن، این شد Handle… فعلش To handle هستش.
And finally, our last word is crude.
و در پایان، آخرین کلمهمون Crude (به معنی خام، زمخت، ناپخته) هستش.
Words are very crude.
کلمات خیلی خامن.
They are very crude, they can only be understood one by one.
خیلی خامن، فقط دونه به دونه قابل فهمن.
Crude means very simple and primitive.
Crude یعنی خیلی ساده و بَدَوی.
So crude means simple and primitive, simple and primitive, simple and primitive…that’s crude, crude.
پس Crude یعنی ساده و اولیه، ساده و بدوی، ساده و بدوی… این شد Crude، Crude.
So he’s saying our conscious minds are very crude.
پس اون داره میگه که ضمایر آگاه ما خیلی ناپختهان.
Our conscious minds, which use language, which use words, they’re very crude, they’re very simple, they’re very primitive.
ضمایر آگاه ما که از زبان استفاده میکنن، از کلمات استفاده میکنن، خیلی خامن، خیلی سادهان، خیلی بدوین.
Conscious thinking is very crude.
تفکر آگاهانه خیلی خام هستش.
The subconscious is more advanced, more intelligent.
ضمیر نیمهآگاه پیشرفتهتره، خردمندتره.
The conscious mind is crude.
ضمیر آگاه خیلی خام هست.
It’s simple and it’s primitive.
ساده و بدویه.
Alright, that’s it.
بسیار خب، اینم از این.
That’s the end of the vocabulary for Taoism.
اینم از پایان درس دایره لغات واسه فصل «تائویسم».
See you for the mini story.
واسهی داستان کوتاه میبینمتون.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Hello, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the mini-story for “Taoism.
به داستان کوتاه واسه فصل «تائویسم» خوش اومدین.
There was a girl, a very happy girl…a very beautiful girl, an amazing girl.
یه دختری بود، یه دختر خیلی خوشحال… یه دختر خیلی زیبا، یه دختر فوقالعاده.
She had a big smile.
یه لبخند گنده داشت.
There was an amazing, beautiful, intelligent, wonderful girl.
یه دختر عالی، زیبا، باهوش، و فوقالعادهای بود.
Her name was Tomoe and she wanted to fight a gorilla.
اسمش توموئه بودش و میخواست با یه گوریل مبارزه کنه.
What was her name?
اسمش چی بود؟
Her name was Tomoe.
اسمش توموئه بود.
She was Japanese.
ژاپنی بودش.
What did Tomoe want to do?
توموئه میخواست چی کار کنه؟
Tomoe wanted to fight a gorilla.
توموئه میخواست با یه گوریل مبارزه کنه.
What did she want to fight?
میخواست با چی مبارزه کنه؟
A gorilla, Tomoe wanted to fight a gorilla.
یه گوریل، توموئه میخواست با یه گوریل مبارزه کنه.
So first she contemplated her goal.
پس اول، هدفش رو در نظر گرفت.
What did she do?
چی کار کرد؟
She contemplated her goal.
هدفش رو در نظر گرفت.
She thought about her goal calmly and slowly.
آسوده و آهسته به هدفش فکر کرد.
What did she contemplate?
چی رو در نظر گرفت؟
Her goal, she contemplated her goal.
هدفش رو، هدفش رو در نظر گرفت.
What was her goal?
هدفش چی بود؟
Her goal was to fight a gorilla.
هدفش این بود که با یه گوریل مبارزه کنه.
Did she want to be nice to a gorilla?
آیا میخواست با یه گوریل خوب برخورد کنه؟
Oh no, not Tomoe.
اوه نه، توموئه نه.
Tomoe wanted to fight a gorilla.
توموئه میخواست با یه گوریل مبارزه کنه.
Tomoe was a very sweet, nice, beautiful person but she wanted to fight a gorilla.
توموئه یه آدم خیلی دلپذیر، خوب و زیبا بود ولی میخواست با یه گوریل مبارزه کنه.
She contemplated her goal.
هدفش رو در نظر گرفت.
Who contemplated fighting a gorilla?
کی مبارزه کردن با یه گوریل رو در نظر گرفت؟
Tomoe, Tomoe thought about fighting a gorilla very calmly, very slowly.
توموئه، توموئه خیلی آسوده، خیلی آروم به مبارزه کردن با یه گوریل فکر کرد.
She contemplated fighting a gorilla.
اون مبارزه کردن با یه گوریل رو در نظر گرفت.
What did she contemplate fighting?
مبارزه با چی رو در نظر گرفت؟
A gorilla, Tomoe contemplated fighting a gorilla.
یه گوریل، توموئه، مبارزه کردن با یه گوریل رو در نظر گرفت.
When she contemplated fighting a gorilla, she realized that gorillas have a lot of brute strength.
وقتی مبارزه کردن با یه گوریل رو در نظر گرفتش فهمید که گوریلا قدرت وحشیانهی زیادی دارن.
What kind of strength do gorillas have…very careful, subtle strength or super strong animal brute strength?
گوریلا چجور قدرتی دارن… قدرت خیلی دقیق و لطیف یا قدرت فوق قوی وحشیانهی حیوانی؟
Well, they have brute strength.
خب، قدرت وحشیانهی حیوانی دارن.
Gorillas have brute strength.
گوریلا قدرت وحشیانهی حیوانی دارن.
Did Tomoe have brute strength?
آیا توموئه قدرت وحشیانهی حیوانی داشتش؟
No, she didn’t.
نه، نداشت.
She didn’t have brute strength.
قدرت وحشیانه نداشتش.
She was a small Japanese girl.
یه دختر ریزه میزهی ژاپنی بود.
So who had brute strength?
پس کی قدرت وحشیانه داشت؟
Well, actually, who has brute strength?
در واقع، کی قدرت وحشیانه داره؟
All gorillas, all adult gorillas have brute strength.
همهی گوریلها، همهی گوریلای بالغ قدرت وحشیانه دارن.
Animal super strong strength, gorillas have brute strength.
قدرت فوق قوی حیوونی، گوریلا قدرت وحشیانه دارن.
So she contemplated, she realized gorillas have brute strength.
پس در نظر گرفتش، متوجه شدش که گوریلا قدرت وحشیانه دارن.
She realized, “Whoa, gorillas are gonna be hard to fight.
متوجه شد که “اوه، گوریلا واسه مبارزه کردن سختن”.
It’s gonna be hard to fight a gorilla.
“مبارزه کردن با یه گوریل قراره سخت باشه”.
Would it be easy or hard to fight a gorilla?
مبارزه کردن با یه گوریل قرار بود سخت باشه یا آسون؟
It would be hard for Tomoe to fight a gorilla.
قرار بود مبارزه با یه گوریل واسه توموئه سخت باشه.
Why would it be hard for her to fight a gorilla?
چرا قرار بود با یه گوریل مبارزه کردن براش سخت باشه؟
Well, it would be hard for her to fight a gorilla because gorillas have brute strength.
خب، مبارزه کردن با یه گوریل براش سخت میبود چون گوریلا قدرت وحشیانهای دارن.
They have brute strength.
اونا قدرت وحشیانه دارن.
So it would be very, very hard for her to fight a gorilla.
پس قرار بود براش خیلی خیلی سخت باشه که با یه گوریل مبارزه کنه.
She realized this.
اون این رو متوجه شد.
She understood.
فهمیدش.
So, of course, she decided to go to the gym.
پس، البته که تصمیم گرفت که بره باشگاه.
She needed to become strong.
نیاز داشتش که قوی بشه.
She went to the gym every day.
هر روز رفتش باشگاه.
She strained…arrrghhh…to lift weights.
زور میزدش… که وزنهها رو بلند کنه.
Was she relaxed when she lifted weights?
وقتی وزنهها رو بلند میکرد ریلکس بودش؟
No, she was not relaxed.
نه، ریلکس نبود.
She tried very hard.
خیلی سخت تلاش میکرد.
She strained…arrrghhh…۱… arrghhh…۲…arrghhh…۳.
زور میزد… ۱… ۲… ۳.
Every day she strained her muscles.
هر روز ماهیچههاش رو تمرین میداد.
Every day she strained hard to lift weights.
هر روز سخت زور میزد که وزنه بلند کنه.
What did she strain to do?
زور میزد چی کار کنه؟
She strained to lift weights.
زور میزد که وزنه بلند کنه.
She tried very hard to lift weights.
خیلی سخت تلاش میکرد که وزنه بلند کنه.
Who strained when she lifted weights?
کی وقتی وزنه بلند میکرد زور میزد؟
Tomoe, Tomoe strained when she lifted weights.
توموئه، توموئه وقتی وزنه بلند میکرد زور میزد.
How often did she strain when she lifted weights?
هر چند وقت موقع وزنه بلند کردن زور میزد؟
Well, every day actually.
خب، در واقع هر روز.
Every day she went to the gym.
هر روز میرفت باشگاه.
Every day she strained and strained to lift weights.
هر روز زور میزد و زور میزد که وزنه بلند کنه.
She got stronger and stronger and stronger.
قویتر و قویتر و قویتر شدش.
Finally, she was ready.
بالاخره، آماده شده بود.
She proceeded with her plan.
اون با برنامهش پیش رفتش.
Did she continue or did she stop?
آیا ادامه داد یا توقف کرد؟
She continued.
ادامه داد.
She continued to follow her plan.
به دنبال کردن برنامهش ادامه داد.
She proceeded to follow her plan.
دنبال کردن برنامهش رو پیش برد.
What did she proceed to do?
چه کاریو پیش برد؟
She proceeded to follow her plan.
دنبال کردن برنامهش رو پیش برد.
Who proceeded to follow her plan?
کی دنبال کردن برنامهش رو پیش برد؟
Tomoe, Tomoe proceeded to follow her plan.
توموئه، توموئه دنبال کردن برنامهش رو پیش برد.
And what was her plan?
برنامهش چی بود؟
Her plan was to fight a gorilla.
برنامهش این بود که با یه گوریل مبارزه کنه.
Her plan was to fight a gorilla and she proceeded with her plan.
برنامهش این بود که با یه گوریل مبارزه کنه و با برنامهش پیش رفت.
She continued with her plan.
برنامهش رو ادامه داد.
She flew to Africa.
به آفریقا پرواز کرد.
Where did she fly to?
کجا پرواز کرد؟
To Africa, she flew to Africa.
به آفریقا، به آفریقا پرواز کرد.
In Africa, she saw a gorilla.
توی آفریقا، یه گوریل دیدش.
She saw a huge, big, strong gorilla.
یه گوریل گنده، بزرگ و قوی دید.
Tomoe was ready to fight.
توموئه آمادهی مبارزه بود.
What did Tomoe see?
توموئه چی دید؟
She saw a huge, strong, brute gorilla.
یه گوریل گنده، قوی، و وحشی دید.
But there was a problem.
ولی یه مشکلی بودش.
The gorilla had a baby, a baby gorilla.
گوریله یه بچه داشت، یه بچه گوریل.
It was a big, strong gorilla mom with a little, tiny, cute gorilla baby.
یه مامان گوریل بزرگ و گنده با یه بچه گوریل کوچیک و ریزه میزهی بامزه بودش.
Tomoe stopped.
توموئه دست نگه داشت.
She visualized fighting the gorilla.
مبارزه با گوریله رو تجسم کرد.
And then she visualized the poor baby gorilla crying, “Oh, my mommy’s fighting.
و بعدش بچه گوریل بیچاره رو تصور کرد که گریه میکنه و میگه “اوه، مامانم داره دعوا میکنه”.
Did she imagine the gorilla baby crying?
آیا بچه گوریل رو در حال گریه تصور کرد؟
Yes, Tomoe visualized.
آره، توموئه تجسم کردش.
She saw, she imagined the little baby gorilla crying if she fought the big gorilla mom.
دیدش، اون بچه گوریل کوچیک رو در حال گریه کردن متصور شد اگه با مامان گوریل بزرگ مبارزه میکرد.
What did Tomoe visualize?
توموئه چی رو تجسم کرد؟
She visualized the baby gorilla crying.
گریه کردن بچه گوریلو تجسم کردش.
Did she imagine, did she visualize the big gorilla crying or the baby gorilla crying?
آیا گوریل بزرگه رو در حال گریه تصور، و تجسم کردش یا بچه گوریل رو در حال گریه؟
She visualized the baby gorilla crying…oh no.
بچه گوریل رو در حال گریه تجسم کرد… اوه نه.
Who visualized the little baby gorilla crying?
کی بچه گوریل کوچولو رو در حال گریه تجسم کرد؟
Tomoe, Tomoe visualized the baby gorilla crying.
توموئه، توموئه بچه گوریل رو در حال گریه تجسم کرد.
Who did she visualize crying, or whom?
کی رو یا چه کسی رو در حال گریه تجسم کرد؟
She visualized the baby gorilla crying.
بچه گوریل رو در حال گریه تجسم کرد.
And so Tomoe took this into consideration.
و بنابراین توموئه اینو در نظر گرفتش.
Did Tomoe think about the baby?
آیا توموئه دربارهی بچه گوریل فکر مرد؟
Yes, she took the baby into consideration.
آره، بچه گوریل رو در نظر گرفتش.
She thought about the baby.
به بچه گوریل فکر کرد.
She took the baby into consideration.
بچه رو در نظر گرفتش.
She thought about the baby.
به بچه فکر کرد.
What did Tomoe take into consideration?
توموئه چی رو در نظر گرفت؟
The baby gorilla, Tomoe took the baby gorilla into consideration.
بچه گوریل رو، توموئه بچه گوریل رو در نظر گرفت.
She thought about it.
بهش فکر کرد.
Who took the baby gorilla into consideration?
کی بچه گوریل رو در نظر گرفت؟
Tomoe, Tomoe took the baby gorilla into consideration.
توموئه، توموئه بچه گوریل رو در نظر گرفت.
She thought about the poor little baby gorilla.
به بچه گوریل بیچارهی کوچولو فکر کرد.
Tomoe wanted to fight the big one, but she took the baby into consideration.
توموئه میخواست با بزرگه مبارزه کنه، ولی بچه رو هم در نظر گرفتش.
Tomoe decided not to fight the gorilla.
توموئه تصمیم گرفت که با گوریله مبارزه نکنه.
Instead, Tomoe decided to play basketball with the gorillas (because she brought a basketball, of course).
در ازاش، توموئه تصمیم گرفت که با گوریلا بسکتبال بازی کنه (چون با خودش توپ بسکتبالم آورده بود مشخصا).
Tomoe always brings a basketball every time she travels.
توموئه همیشه توپ بسکتبال با خودش میاره، هر بار که میره مسافرت.
Everywhere she goes Tomoe brings a basketball, obviously.
هر بار که میره، توموئه با خودش توپ بسکتبال میاره، مشخصا.
So Tomoe decided not to fight.
پس توموئه تصمیم گرفت که دعوا نکنه.
Instead, she played basketball with the gorilla and the baby.
بجاش، با گوریله و بچه بسکتبال بازی کرد.
Everyone was happy.
همه هم خوشحال بودن.
And that is the end of our mini-story this time.
و اینم از پایان داستان کوتاه این دفعهمون.
I hope you’re smiling.
امیدوارم که در حال لبخند زدن باشین.
I hope you’re standing strong.
امیدوارم که محکم ایستاده باشین.
Deep breath, if you’re not, do it now.
نفس عمیق، اگه نیستین، الان انجامشون بدین.
Move your body.
بدنتون رو حرکت بدین.
Get strong.
قوی باشین.
Get some energy.
انرژی بگیرین.
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
Bye-bye.
بدرود.
بخش چهارم – درس دیدگاه
Hi, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the point of view stories for “Taoism.
به دروس دیدگاه واسه فصل «تائویسم» خوش اومدین.
” Same story, but this time we start with “Since last year…”
همون داستانه، اما این بار [جملات رو] با “از سال قبل…” شروع میکنیم.
Since last year Tomoe has wanted to fight a gorilla.
تومومئه از سال قبل خواسته که با یه گوریل مبارزه کنه.
She has wanted to fight a gorilla starting last year until recently.
از سال قبل تا همین اخیرا میخواسته که با یه گوریل مبارزه کنه.
Tomoe has wanted to fight a gorilla since last year.
تومومئه از سال قبل خواسته که با یه گوریل مبارزه کنه.
In fact, every day since last year she has contemplated her goal.
در واقع، از سال قبل هر روزش هدفش رو در نظر گرفته.
Starting last year, she started to contemplate and then every day she has contemplated her goal every day since last year.
با شروع از سال قبل، شروع کرد به در نظر گرفتنش و بعدش از سال قبل هر روزش هدفش رو در نظر گرفته.
What has she contemplated?
چی رو در نظر گرفته؟
She has contemplated her goal, her goal of fighting a gorilla.
هدفش رو در نظر گرفته، هدف مبارزه با یه گوریل رو.
Because she has wanted to fight a gorilla for one year, since last year.
بخاطر اینکه واسه یه ساله که میخواسته با یه گوریل مبارزه کنه، از سال پیش.
But of course, every time she has contemplated fighting a gorilla, she has realized that gorillas have brute strength.
ولی خب مشخصا هر بار که خواسته مبارزه با یه گوریل رو در نظر بگیره متوجه شده که گوریلا قدرت وحشیانهای دارن.
She has realized every time that they are hard to fight.
هر بار متوجه شده که مبارزه باهاشون سخته.
And so every day since last year she has gone to the gym.
و بنابراین از سال پیش هر روز رفته باشگاه.
Every day since last year she has gone to the gym and she has strained to lift weights.
از سال پیش هر روز رفته باشگاه و زور زده که وزنه بلند کنه.
She has tried very hard to lift weights.
خیلی سخت تلاش کرده که وزنه بلند کنه.
Every day she has strained to lift weights.
هر روز زور زده که وزنه بلند کنه.
Every day she has worked out, exercised.
هر روز ورزش کرده، تمرین کرده.
Every day she has gotten stronger and stronger and stronger, since last year.
هر روز قویتر و قویتر و قویتر شده، از سال پیش.
So she has wanted to fight a gorilla.
پس خواسته که با یه گوریل مبارزه کنه.
She has contemplated fighting a gorilla.
در نظر گرفته که با یه گوریل مبارزه کنه.
She has gone to the gym.
رفته باشگاه.
She has exercised.
تمرین کرده.
She has strained to lift weights every day since last year until finally, she was ready.
و هر روز از سال پیش زور زده وزنه بلند کنه تا بالاخره، آماده شد.
One day she said “I’m ready.
یه روز گفتش که “من آمادهام”.
I will proceed with my plan.
“با برنامهم پیش خواهم رفت”.
” And she did.
و همین کارو هم کرد.
She proceeded with her plan.
با برنامهش پیش رفتش.
She flew to Africa.
به آفریقا پرواز کرد.
In Africa, she saw a big, strong, huge gorilla.
تو آفریقا، یه گوریل بزرگ، قوی و گنده دیدش.
But there was a problem.
ولی یه مشکلی بود.
The gorilla had such a cute little baby.
گوریله یه بچهی کوچیک و بامزه داشتش.
Oh no.
اوه نه.
Tomoe visualized the baby crying.
توموئه بچه رو در حال گریه تجسم کرد.
She imagined the baby crying.
بچه رو در حال گریه تصور کرد.
And so Tomoe took the baby into consideration.
بنابراین توموئه بچه رو هم در نظر گرفت.
She thought about the baby.
به بچه فکر کرد.
And Tomoe decided not to fight the gorilla.
و توموئه تصمیم گرفتش که با گوریله مبارزه نکنه.
Instead, she played basketball with the gorilla and the gorilla baby.
به جاش، با گوریله و بچه گوریله بسکتبال بازی کرد.
And everybody was very happy.
و همهشون خوشحال بودن.
Okay, that’s all.
خب، این تموم شد.
That’s the end of our first mini-story.
این از داستان کوتاه اولمون.
Again, you probably noticed there was a change in there.
دوباره [میگم]، احتمالا متوجه شدین یه تغییری اینجا بود.
Actually a couple of little changes, you may have noticed that.
در واقع چند تا تغییر کوچیک، احتمالا متوجهش شدین.
Don’t worry about that.
نگرانش نباشین.
Just listen.
فقط گوش کنین.
Listen and understand.
گوش بدین و بفهمین.
That’s all you need to do.
این همهی کاریه که نیازه انجام بدین.
Do not think about.
دربارهش فکر نکنین.
Do not analyze.
تحلیل نکنین.
Just listen.
فقط گوش کنین.
Understand the meaning, the general meaning.
معنی رو بفهمین، معنی کلی رو.
That’s all you need to do.
این همهی کاریه که نیازه شما انجام بدین.
Next one, into the future.
بعدیش، [میریم] توی آینده.
So next year there will be this girl Tomoe who will want to fight a gorilla.
خلاصه سال بعد یه دختری خواهد بودش که خواهد خواست با یه گوریل مبارزه کنه.
She’s gonna wanna fight a gorilla.
قراره بخواد با یه گوریل مبارزه کنه.
Well, first she’s going to contemplate her goal.
خب، اولش قراره هدفش رو مورد ملاحظه قرار بده.
She’ll think about it calmly, quietly.
بهش آسوده و آروم فکر کنه.
She’ll contemplate her goal of fighting the gorilla and she’ll realize something.
هدف مبارزه کردن با یه گوریل رو مورد ملاحظه قرار خواهد داد و متوجه چیزی خواهد شد.
She’ll realize that gorillas have brute strength.
متوجه میشه که گوریلا قدرت وحشیانهای دارن.
Gorillas are not weak.
گوریلا ضعیف نیستن.
They have brute strength.
قدرت وحشیانهای دارن.
She’ll realize this.
متوجه این خواهد شد.
She’ll realize gorillas are very hard to fight.
متوجه میشه که مبارزه با گوریلا خیلی سخته.
And so Tomoe’s gonna go to the gym every day to get stronger.
و بنابراین توموئه قراره هر روز بره باشگاه که قویتر بشه.
She’ll strain hard to lift weights.
قراره زور بزنه که وزنهها رو بلند کنه.
She’ll strain and she’ll strain every day, lifting weights, getting stronger and stronger and stronger.
هر روز زور میزنه و زور میزنه، وزنه بلند میکنه، قویتر و قویتر و قویتر میشه.
Finally, one day she’ll be ready.
بالاخره یه روز آماده میشه.
She will proceed with her plan.
با برنامهش پیش میره.
She’ll fly to Africa.
به آفریقا پرواز خواهد کرد.
But when she gets to Africa she’ll have a problem.
ولی وقتی میرسه آفریقا یه مشکلی خواهد داشت.
Yes, she’s gonna see a huge, big, strong gorilla.
آره، قراره یه گوریل گنده، بزرگ و قوی ببینه.
But the gorilla will have a cute little baby.
ولی گوریلا یه بچهی کوچیک و بامزه داره.
Tomoe will visualize the little baby crying.
توموئه بچه گوریل رو در حال گریه تجسم خواهد کرد.
She’ll imagine the baby crying.
بچه گوریل رو در حال گریه تصور میکنه.
Tomoe will take the baby into consideration.
توموئه بچه رو هم در نظر خواهد گرفت.
She’s gonna think about the baby.
قراره راجع به بچه فکر کنه.
And she’ll decide not to fight the gorilla.
و قراره تصمیم بگیره که با گوریله مبارزه نکنه.
So of course, obviously, she’ll decide instead to play basketball with the gorilla and the baby.
پس مسلما، مشخصا، تصمیم خواهد گرفت که به جاش با گوریله و بچه گوریله بسکتبال بازی کنه.
And everybody will be very, very happy.
و همه خوشحال خواهن بود.
That is the end of the point of view stories for Taoism.
اینم از آخر داستانای دیدگاه واسه فصل «تائویسم».
Listen to this every day.
هر روز به این گوش بدین.
Listen to the mini-story every day.
هر روز به داستان کوتاه گوش بدین.
Listen to the main audio every day for one week at least.
حداقل واسه یه هفته هر روز به شنیدار اصلی گوش گوش کنین.
More is fine, but at least one week.
بیشتر اشکال نداره، ولی حداقلش یه هفته.
And always, every time you are listening to English, you have to have a peak emotional state.
و همیشه، هر بار که به انگلیسی گوش میدین، باید توی حالت اوج عاطفیتون باشین.
So you gotta jump.
پس باید بپرین.
You gotta smile.
باید لبخند بزنین.
You gotta move your body.
باید بدنتون رو حرکت بدین.
Shoulders back, breathe.
شونهها عقب، تنفس.
Feel great.
حس عالی داشته باشین.
Strong positive emotions, connect them to English.
احساسات قوی و مثبت، به انگلیسی وصلشون کنین.
You’ll learn much, much faster.
خیلی خیلی سریعتر یاد میگیرین.
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
Bye-bye.
بدرود.