انگلیسی قدرت
فصل ۲۲. هنر قدرت
بخش اول – درس اصلی
Hello, this is AJ, welcome to our next lesson.
درود، ایجی هستم، ده درس بعدیمون خوش اومدین.
This lesson is called “The Art of Power” and it comes from a book.
این درس «هنر قدرت» نام گرفته و از یه کتاب میآد.
The topic comes from a book with the same name.
موضوع از یه کتاب به همین نام گرفته شده.
The book is called The Art of Power by Thich Nhat Hanh.
کتابه «هنر قدرت» نام داره از تیک نات هان.
Thich Nhat Hanh is a Buddhist Monk, he is a Vietnamese Buddhist Monk and really one of my favorite writers, one of my favorite people, one of my favorite teachers.
تیک نات هان یه راهب بودائیه، اون یه راهب بودائی ویتنامی و واقعا یکی از نویسندگان محبوب من، یکی از آدمای مورد علاقهم، یکی از معلمین مورد علاقهی منه.
And I’ve been reading Thich Nhat Hanh’s books and listening to his audio teachings for many, many years and he’s a very special guy.
و من واسه سالهای سال در حال خوندن کتابای تیک نات هان و گوش دادن به آموزشهای شنیداریش بودهم، و اون یه آدم خیلی خاصه.
Thich Nhat Hanh, again, he’s Vietnamese, a Vietnamese Buddhist Monk, and during the Vietnam War he created an organization and he created a movement for peace.
تیک نات هان، دوباره، اون ویتنامیه، یه راهب بودائی ویتنامی، و طی دوران جنگ ویتنام اون یه سازمان و یه جنبشی برای صلح تاسیس کرد.
So I believe he was in South Vietnam during the War and he did not support either side.
پس باور دارم که اون طی دوران جنگ توی جنوب ویتنام بودش و از هیچکدوم از طرفین حمایت نمیکرد.
He was not supporting the Communist North.
از شمال کمونیستی حمایت نمیکرد.
He was not supporting the United States-backed South.
از جنوبِ تحت حمایت ایالات متحده حمایت نمیکرد.
He was just trying to end the War.
اون فقط داشت سعی میکرد جنگ رو پایان بده.
He was trying to get peace in Vietnam and the Buddhist Monks that were in his group were doing the same.
اون فقط داشت سعی میکرد توی ویتنام به صلح دستیابی پیدا کنه و راهبان بودائیای که توی گروهش بودن هم داشتن همین کار رو میکردن.
They were just trying to help people and trying to stop the War, stop the killing.
اونا فقط داشتن سعی میکردن به آدما کمک کنن و سعی میکردن جنگ رو متوقف کنن، کشتار رو متوقف کنن.
Well, unfortunately, as happens in the world, because he would not join either side both sides didn’t like him.
خب، متاسفانه، همونطور که توی دنیا [این همیشه] اتفاق میافته، بخاطر اینکه اون به هیچ طرفی ملحق نمیشد، هر دو طرف ازش خوششون نمیاومد.
So the Americans and the South Vietnamese, they thought he was bad because he was trying to stop the fighting and the North Vietnamese Communists, they didn’t like him either because he was trying to stop the killing and the fighting.
پس آمریکاییها و ویتنام جنوبی بخاطر اینکه اون داشت سعی میکرد جنگ رو متوقف کنه فکر میکردن اون بده و کمونیستهای ویتنام شمالی هم دوستش نداشتن بخاطر اینکه اون داشت سعی میکرد جنگ و کشتار رو متوقف کنه.
And, so, Thich Nhat Hanh, he had to leave Vietnam.
بنابراین، تیک نات هان، اون مجبور بود ویتنام رو ترک کنه.
His life was in danger from both sides.
زندگی اون از هر دو طرف در خطر بود.
And, eventually, he had to leave Vietnam and he could not return.
و به تدریج، اون مجبور بود ویتنام رو ترک کنه و نمیتونست که برگرده.
I think he just recently returned a couple years ago.
فکر میکنم اون تازه همین اخیرا، چند سال پیش برگشت.
The Vietnamese Government allowed him to come back because I guess he’s still quite popular in Vietnam.
دولت ویتنام بهش اجازه داد برگرده بخاطر اینکه فکر میکنم اون هنوز هم تو ویتنام کاملا محبوبه.
But, anyway, he moved to France and he started to teach and write books and tapes.
ولی در هر صورت، اون نقل مکان کرد به فرانسه و شروع کرد به آموزش و نوشتن کتاب و نوار.
And he created a monastery in France where he teaches people about peace and about making your life better and about helping other people.
و یه صومعه (معبد) توی فرانسه ایجاد کرد که توش به مردم دربارهی صلح و بهتر کردن زندگیتون و کمک کردن به افراد دیگه یاد میداد.
And while he is a Buddhist, many of his students are Christians or Muslim or Jewish or not religious or Hindus, it doesn’t matter.
و در حالی که اون [خودش] یه بودائیه، بسیاری از شاگرداش مسیحی یا مسلمون یا یهودی یا بیدین یا هندو هستن، فرقی نداره.
He’s not like a strict Buddhist like you must be a Buddhist, he just wants to teach the principles of peace and understanding and love.
اون یه جور بودائی تعصبی نیستش اینطوری که مثلا «شما باید بودائی باشین»، اون فقط میخواد اصول صلح و درک و عشق رو یاد بده.
So he’s a wonderful person and he’s got many great books, this book is called The Art of Power .
پس اون یه آدم فوقالعادهست و کلی کتاب عالی داره، این کتاب «هنر قدرت» نام داره.
And, of course, the power he’s talking about is the power to be good, the power to control your own life and to have a good life and to help other people.
و البته که قدرتی که اون داره ازش حرف میزنه قدرت خوب بودن، قدرت کنترل کردن زندگی خود و داشتن یه زندگی خوب و کمک کردن به آدمای دیگهست.
So it’s not power to control other people it’s power for yourself.
بنابراین قدرت کنترل کردن افراد دیگه نیست، قدرتی برای خودتون هستش.
So let me read a little section from his book and then we’ll talk about this section and we’ll talk a little more about Thich Nhat Hanh.
پس بذارین من یه بخش کوچیک از کتابش رو بخونم و بعدش ما راجع به این بخش و یکم بیشتر راجع به تیک نات هان حرف خواهیم زد.
Okay, here’s the section.
خب، اینم از اون بخش.
Are you ready?
آمادهاین؟
Let’s start.
بریم که شروع کنیم.
“When a seed is watered in our subconscious it manifests as an energy in our conscious and becomes a mental formation or an emotion or a thought.
«وقتی یک بذر در ضمیر نیمههوشیار ما آبیاری شده، به صورت یک انرژی در ضمیر خودآگاهمان تجلی یافته و به یک تشکل ذهنی یا یک احساس یا یک تفکر بدل میشود».
You have a seed of anger, but when this seed of anger is asleep it is dormant in your subconscious and you don’t feel angry.
«شما بذری از خشم دارید، اما هنگامی که این بذر خشم خفته، در ضمیر نیمههوشیارتان آرمیدهاست و شما احساس خشم نمیکنید».
However, when the seed is touched, when it is turned on, when it is watered it becomes a conscious emotion, a conscious mental formation called anger and you feel the energy of anger arise.
«در حالی که، هنگامی که این بذر لمس شده، هنگامی که روشن شده، هنگامه که آبیاری میشود، به یک احساس آگاهانه، یک تشکل ذهنی آگاهانه به نام خشم بدل شده و شما برخاسته شدن انرژی خشم را حس میکنید».
We can envision consciousness as a living room and subconsciousness as a basement.
«ما میتوانیم حالت آگاهی را به عنوان یک اتاق نشیمن، و حالت نیمههوشیاری را به عنوان زیرزمینی در تجسم کنیم».
If we water a seed of joy and happiness that seed will grow and manifest itself on the upper level of consciousness making the living room beautiful, making our mind beautiful, making our thoughts and our feelings beautiful.
«ما اگر بذر خوشبختی و شادی را آبیاری کنیم، آن دانه رشد کرده و خود را در سطح بالاتری از ضمیر خودآگاه تجلی داده و آن اتاق نشیمن، اذهان ما، و تفکرات و احساسات ما را زیبا میکند».
If we water the seed of anger or hatred it will make the living room of our mind a hell for us and a hell for our loved ones.
«اگر ما بذر خشم یا نفرت را آبیاری کنیم، اتاق نشیمن ذهن ما را به جهنمی برای ما و عزیزانمان بدل خواهد کرد».
We all have a seed of anger, a seed of despair, a seed of jealousy in us.
«ما همه بذری از خشم، بذری از ناامیدی، بذری از حسد در درون خود داریم».
If you live in a negative environment the environment can trigger these seeds.
«شما اگر در محیطی منفی زندگی کنید، آن محیط میتواند موجب تحریک این دانهها شود».
If you live in a positive environment then the seeds of craving, violence, hate and anger, are not touched, not watered easily.
«اگر در محیطی مثبت زندگی کنید، دیگر بذر ولع، خشونت، نفرت، و خشم به آسانی لمس و آبیاری نخواهند شد».
So it is wise for you to choose a good environment, an environment that will prevent these negative seeds from being touched or watered often.
«بنابراین برای شما عاقلانه این است که محیطی خوب انتخاب کنید، محیطی که از تحریک و آبیاری مداوم این دانههای منفی جلوگیری کند».
You should not allow other people around you to touch or water these seeds and you should not allow yourself to water them.
«شما نباید به افراد پیرامون خود اجازهی لمس و آبیاری این دانهها را دهید و شما نباید به خودتان هم اجازهی آبیاریشان را بدهید».
When you read an article full of violence or watch a violent television program or movie you turn on the seed of violence.
«وقتی مقالهای پر از خشونت یا برنامهی تلویزیونیای پر از خشونت و یا فیلمی پر از خشونت میبینید، بذر خشم را فعال میکنید».
So the first step is diligence.
«بنابراین قدم اول، همت است».
You need the diligence and discipline to control your environment.
«شما برای کنترل محیط خود به مجاهدت و نظم نیازمندید».
You need the diligence not to turn on these negative seeds and not to allow the environment to turn them on.
«شما به همت برای فعال نکردن این بذرهای منفی و اجازه ندادن به محیط خود برای فعال کردنشان، نیاز دارید».
Diligence means the practice of selective watering.
«همت یعنی تمرین آبیاری کردنِ انتخابی».
So if the negative seeds in the subconscious have not grown keep them down there, don’t let them get watered.
«پس اگر دانههای منفی موجود در ضمیر نیمهآگاه، رشد نیافتهاند، همان پایین نگهشان دارید، به آنها اجازهی آبیاری شدن ندهید».
In your daily life be careful not to give these negative seeds a chance to grow.
«در زندگی روزمرهتان مراقب باشید تا به این بذرهای منفی شانس رشد کردن ندهید».
Don’t suppress them; just don’t give them a chance.
«آنها را سرکوب نکنید؛ فقط بهشان شانسی [برای رشد کردن] ندهید».
In your community, in your family, expose yourself only to sounds and sights that will help you touch the wholesome seeds within you.
«در اجتماعتان، در خانوادهی خود، خود را فقط در معرض اصوات و جلوههایی قرار داده که به شما برای تحریک دانههای سالم درونتان کمک خواهند کرد».
Try not to expose yourself to sights and sounds that stimulate the seeds of craving or anger.
«تلاش کنید تا خود را در معرض مناظر و اصواتی که دانههای ولع و خشم را بر میانگیزند قرار ندهید».
You need diligence to practice this and you may need a community or a group of friends with similar values to help you create a good environment.
«شما برای تمرین کردن این امر به همت نیاز دارید و ممکن است به یک اجتماع یا گروهی از دوستان با ارزشهای مشابه برای کمک در ایجاد یک محیط خوب نیاز داشته باشید».
You can encourage your partner, your children and your friends to help you protect yourself from negative environments.
«شما میتوانید شریکتان، فرزندانتان و دوستانتان را تشویق به کمک برای محافظت از خودتان برابر محیطهای منفی کنید».
You can also protect them by creating an environment where they don’t have to be in touch with negative thoughts, ideas and therefore don’t have to touch their negative seeds.
«همچنین میتوانید با ایجاد محیطی که در آن مجبور به تماس داشتن با تفکرات و ایدههای منفی و متعاقبا مجبور به لمس بذرهای منفیشان نیستند، از آنها نیز حفاظت کنید».
Okay, that’s the end of that section from Thich Nhat Hanh.
خب، این از پایان این بخش از تیک نات هان.
So, of course, he’s talking a little bit poetically, it’s a metaphor this idea of seeds.
پس البته که، اون داره یه ذره شاعرانه حرف میزنه، این مفهوم دونهها یه استعارهست.
This idea of, you have seeds in your mind, in your brain, negative and positive, so they’re just waiting like a seed in the ground.
این مفهوم که شما دونههایی توی ذهنتون، توی مغزتون دارین، مثبت و منفی، پس اونا صرفا مث یه بذر توی زمین منتظرن.
If there’s a seed in the ground, if you don’t give it water, if you don’t give it sunshine, it will not grow.
اگه یه بذری توی زمین باشه، اگه بهش آب ندین، اگه نور خورشید بهش ندین، رشد نخواهد کرد.
If you don’t give it food and energy it won’t grow.
اگه بهش غذا و انرژی ندین رشد نخواهد کرد.
If you give it water and food and energy it will grow.
اگه بهش آب و غذا و انرژی بدین رشد میکنه.
So he’s saying imagine this is your mind, your mind.
پس اون داره میگه، تصور کنین این ذهنتونه، ذهن شماست.
And in your mind, in the subconscious, you have all these little seeds…violent seeds, seeds of anger, seeds of jealousy and also positive…seeds of love, seeds of caring, seeds of strength.
و توی ذهنتون، توی ضمیر نیمههوشیار، شما همهی این دونههای ریز رو دارین… بذر خشونت، بذر خشم، بذر حسادت و دونههای مثبت هم دارین… بذر عشق، بذر دلسوزی، بذر قدرت.
So he’s saying we need to be careful about our environment.
پس اون داره میگه ما نیاز داریم که مراقب محیطمون باشیم.
We need to be careful so that we give food and energy and water to the positive seeds, help them grow more and more, stronger and stronger.
ما نیاز داریم که مراقب باشیم تا به دونههای مثبت غذا و انرژی و آب بدیم، بهشون کمک کنیم بیشتر و بیشتر رشد کنن و قویتر و قویتر بشن.
And we have to be careful – have diligence means be careful – we have to be careful to not give energy and food and water to the negative seeds.
و ما باید مراقب باشیم – Have diligence یعنی مراقب بودن – ما باید مراقب باشیم که به دونههای منفی انرژی و غذا و آب ندیم.
So what he’s just saying is that we want to be careful about our environment.
بنابراین چیزی که اون داره میگه اینه که ما میخوایم که مراقب محیطمون باشیم.
We want to be careful about the movies we watch.
ما میخوایم که مراقب فیلمهایی که میبینیم باشیم.
We want to be careful about the TV shows we watch.
میخوایم که مراقب نمایشهای تلویزیونیای که میبینیم باشیم.
We want to be careful about the articles we read.
میخوایم که مراقب مقالههایی که میخونیم باشیم.
Because if we’re always watching violent TV shows, we’re always watching the news full of violence and war and terrible negative things, well then we’re watering those seeds in us.
بخاطر اینکه اگه همیشه در حال تماشای نمایشهای تلویزیونی خشونتآمیز باشیم، همیشه در حال تماشای اخبار پر از خشونت و جنگ چیزای فاجعهبار منفی باشیم، خب در اون صورت ما داریم اون دونههای درونمون رو آبیاری میکنیم.
It will be easier for us to be angry or violent or upset or sad or depressed because we’re giving food, we’re giving energy and we’re giving water to all those negative seeds.
عصبی یا خشن یا ناراحت یا غمگین یا افسرده بودن برامون آسونتر میشه بخاطر اینکه داریم به همهی اون بذرهای منفی غذا میدیم و انرژی میدیم و آب میدیم.
Every time we watch a violent movie, every time we watch bad, negative news, every time we read a newspaper that’s full of negative stories, we’re feeding the negative thoughts and feelings in our own brain, making it easier for ourselves to feel bad.
هر بار که ما یه فیلم خشونتآمیز تماشا میکنیم، هر بار که ما اخبار بد و منفی نگاه میکنیم، هر بار که ما یه روزنامه که پر از داستانهای منفیه میخونیم، داریم افکار و احساسات منفی درون مغزمون رو تغذیه میکنیم، داریم حال بد داشتن رو برای خودمون آسونتر میکنیم.
So he’s saying we want to do the opposite.
پس اون داره میگه ما میخوایم که عکسش رو انجام بدیم.
We want to always be watching positive movies and TV shows or DVDs or whatever with positive messages full of love and hope and strength.
ما میخوایم که همیشه در حال تماشای فیلم و نمایش تلویزیونی یا دیویدی و یا هر چیز مثبتی با پیامهای مثبت سرشار از عشق و امید و قدرت باشیم.
We want to read stories that are very positive and inspiring that give energy to our strength and our love and our generosity.
ما میخوایم داستانایی رو بخونیم که خیلی مثبت و الهامبخشن که به نیروی ما و عشقمون و بخشندگیمون انرژی مثبت میدن.
We want to be very careful about what comes into our eyes and our ears, in other words.
به عبارت دیگه میخوایم که خیلی مراقب چیزی که به چشما و گوشامو میرسه باشیم.
And that’s part of the idea of these lessons, these Power English lessons.
و این بخشی از ایدهی این دروس هستن، این دروس انگلیسی قدرت.
Because I want to do more than just teach you English, I want to be sure that every lesson is full of positive messages, inspiring messages.
بخاطر اینکه من میخوام چیزی بیشتر از صرفا انگلیسی یاد دادن بهتون انجام بدم، میخوام مطمئن شم تک تک درسا پر از پیامهای مثبت، پیامهای الهامبخشه.
I want to water and feed the positive seeds in your subconscious.
من میخوام که بذرهای مثبت درون ضمیر نیمهآگاهتون رو تغذیه و آبیاری کنم.
So, yes, you’re learning English, yes, you’re learning vocabulary, yes, you’re improving your grammar, yes, you will speak more fluently, but more importantly than that you’re also feeding the positive emotions, the positive thoughts, the positive values in your mind.
پس آره، شما دارین انگلیسی یاد میگیرین، آره، شما دارین دایره لغات یاد میگیرین، آره، دارین گرامرتون رو بهبود میدین، آره، سلیستر مکالمه خواهین کرد، ولی مهمتر از اون اینه که شما همچنین دارین عواطف مثبت، تفکرات مثبت، ارزشهای مثبت توی ذهنتون رو هم تغذیه میکنید.
So that’s a very important part of these lessons, it’s one of my main goals, is to make sure that every single lesson has some kind of positive message so that you’re getting lots and lots of positive energy from me.
پس این یه بخش خیلی مهم از این دروسه، یکی از اهداف اصلی منه، که مطمئن شم هر درس یه جور پیام مثبتی داره که شما دارین کلی کلی انرژی مثبت از من میگیرین.
And if you want to help yourself you should also avoid the negative.
و اگه میخواین به خودتون کمک کنین، باید همینطور از منفی هم پرهیز کنین.
It means turn off the TV, don’t watch the news.
این یعنی تلویزیون رو خاموش کن، اخبار رو نگاه نکن.
You do not need to watch the news.
شما نیاز به دیدن اخبار ندارین.
The news is full of negative, terrible stories and, you know, as a former journalist I can also tell you a lot of the news is just not accurate.
اخبار پره از داستانای منفی و افتضاح و میدونی، به عنوان یه روزنامهنگار سابق، همچنین میتونم بهتون بگم که بسیاری از اخبار واقعا دقیق نیست.
It’s just wrong, it’s basically government propaganda.
واقعا غلطه، اساسا از پروپاگاندای دولته.
And, whichever country you’re in, you’re getting the stories that they want you to hear, so you’re not really hearing very much.
و توی هر کشوری که هستین، شما دارین داستانایی رو دریافت میکنین که اونا میخوان بشنوین، بنابراین شما در واقع چیز خیلی زیادی نمیشنوین.
If there’s a very big story, some huge event happens in the world, you’ll hear about it, other people will tell you.
اگه یه داستان خیلی بزرگ، یه رویدادهای عظیمی توی دنیا اتفاق بیافتن، شما خواهید شنیدش، افراد دیگه بهتون خواهند گفت.
You’ll walk on the street, you’ll see it on the cover of the newspaper, so, you know, you don’t need to worry you won’t be lost.
توی خیابون راه میرین، روی جلد روزنامه میبینیدش، میدونی، نیاز نیست نگران باشین، گم نخواهین شد.
But most of the news is not necessary.
ولی اکثر اخبار ضروری نیستش.
It doesn’t really help your life, it’s information that you don’t need and it’s negative, negative, negative.
واقعا به زندگی شما کمکی نمیکنه، اطلاعاتیه که بهش نیازی ندارین و منفی، منفی، منفیه.
It feeds and waters jealousy and fear and depression and sadness and anger in you.
حسادت و ترس و افسردگی و اندوه و خشمتون رو تغذیه و آبرسانی میکنه.
So just avoiding the news, avoid newspapers, avoid television news.
بنابراین صرفا از اخبار پرهیز کنین، از روزنامهها پرهیز کنین، از اخبار تلویزیونی پرهیز کنین.
Just doing that is going to increase your positive energy so much, you will feel so much better.
فقط انجام دادن همین قراره خیلی انرژی مثبت شما رو افزایش بده، احساس خیلی بهتری خواهین داشت.
Instead of listening to that crap and reading that crap, read books that are positive and inspiring.
به جای گوش دادن به اون مزخرفات و شنیدن اون مزخرفات، کتابایی رو بخونین که مثبت و الهامبخشن.
Listen to CDs that are positive and inspiring that give you power and energy.
به سیدیهایی گوش بدین که مثبت و الهامبخشن و بهتون نیرو و انرژی میدن.
Do that every day and you’re going to feel fantastic.
هر روز این کار رو بکنین و قراره که که احساس خارقالعادهای داشته باشین.
You’re going to gain power in yourself and then you’re going to be able to use that power to help yourself and to help other people.
قراره که درون خودتون نیرو پیدا کنید و بعد قراره که قادر باشین از اون نیرو برای کمک به خودتون و کمک به دیگران استفاده کنید.
So instead of feeling sad, instead of feeling afraid, instead of feeling powerless, you will feel powerful and positive and you will actually make your life and your world better and you’ll help other people do the same thing.
پس به جای حس غم داشتن، به جای حس ترس داشتن، به جای حس ناتوانی، شما پرقدرت و مثبت خواهین بود و واقعا زندگیتون و جهانتون رو بهتر خواهین کرد و به افراد دیگه هم کمک میکنین که همین کار رو کنن.
That’s why you need to be very careful.
بخاطر اینه که نیازه شما خیلی مراقب باشین.
That’s why you need to avoid all these negative influences and the negative environment and especially the news.
بخاطر اینه که نیازه شما از همهی این تاثیرات منفی و محیط منفی و به خصوص اخبار پرهیز کنین.
That’s why you need to seek out and find positive messages all the time to make yourself emotionally powerful.
بخاطر اینه که شما نیاز دارین که دائما پیامهای مثبت رو جستوجو و پیدا کنید تا به خودتون رو از نظر عاطفی توانمند کنین.
Alright, well that is the end of “The Art of Power”, next is the vocabulary lesson.
بسیار خب، این پایان «هنر قدرت» بودش، بعدی درس دایره لغاته.
Again, seek out and listen to positive inspiring things all the time, these lessons and also find other stuff.
دوباره، دائما چیزهای مثبت و الهامبخش رو جستوجو کنید و بشنوین، این دروس، و همینطور چیزای دیگه هم پیدا کنین.
And read books.
و کتاب بخونید.
All these books that I’ve mentioned in these lessons go find them.
همهی این کتابایی که من توی این دروس ذکر کردم، برین پیداشون کنین.
Read them in English, read them in your language, it doesn’t matter, but read them.
به انگلیسی بخونیدشون، به زبون خودتون بخونیدشون، فرقی نداره، ولی بخونیدشون.
I’ll see you next time, bye bye.
دفعهی بعد میبینمتون، بدرود.
بخش دوم – درس واژگان
Hello, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the vocabulary lesson for “The Art of Power.
به درس دایره لغات برای فصل «هنر قدرت» خوش اومدین.
” Let’s get started right away, here we go.
بیاین در جا شروع کنیم، میریم که داشته باشیم.
Our first word is subconscious.
کلمهی اولمون Subconscious (ضمیر نیمهآگاه، نیمههوشیار) هستش.
We’ve talked about this word already several times, so I’ll review it quickly.
قبلا هم راجع به این چند باری صحبت کردیم، پس سریع مرورش میکنم.
Subconscious means the deep part of your mind.
Subconscious یعنی قسمت عمیق ذهنتون.
It’s the deep emotions, the deep thoughts.
همون عواطف عمیق، فکرای عمیقه.
They’re not at the top of your mind, you’re not thinking about them.
رو بالاهای ذهنتون نیستن، بهشون فکر نمیکنین.
You don’t realize that they are there, they’re deep down.
متوجه نیستین که اونا اونجان، توی اعماقن.
And then, of course, the other kind of mind or consciousness is your conscious mind.
و خب بعد مشخصا یه نوع دیگه از ضمیر یا هوشیاری، ضمیر هوشیارتونه.
Your conscious mind is what you are thinking about right now.
ضمیر هوشیار چیزیه که همین الان دارین بهش فکر میکنین.
You know what you’re thinking about.
میدونین که دارین راجع به چی فکر میکنین.
You can kind of see it or hear it in your brain.
یه جورایی میتونین توی مغزتون ببینین یا بشنوینش.
But the subconscious is deeper.
ولی نیمههوشیار عمیقتره.
You don’t see it or hear it immediately, it’s not obvious.
شما بلافاصله نمیبینین یا نمیشنوین، واضح نیستش.
So that’s subconscious.
پس این شد Subconscious.
Our next word is dormant, dormant.
کلمهی بعدیمون Dormant (غیرفعال، خفته) هستش، Dormant.
So Thich Nhat Hanh said that often these seeds of anger or the seeds of violence or the seeds of sadness and depression, often they are dormant.
خب تیک نات هان گفتش که اغلب این بذرهای خشم یا خشونت یا غم و افسردگی، اغلب غیرفعالن.
Dormant means sleeping.
Dormant یعنی خفتهن.
Quite simply it means sleeping, so, again, dormant.
کلا به صورت ساده میشه خفته، پس، دوباره، Dormant.
If the seeds are dormant it means they’re sleeping.
وقتی بذرها Dormant باشن یعنی در حال خوابن.
They’re not growing, they’re not active.
در حال رشد نیستن، فعال نیستن.
They’re not awake they are sleeping, so dormant means sleeping.
بیدار نیستن، در حال خوابن، پس Dormant یعنی خفته.
You hear this word with volcanoes sometimes.
شما این کلمه رو بعضی مواقع در مورد آتشفشانها میشنوید.
They’ll say it’s a dormant volcano.
[مثلا] میگن این یه آتشفشان خاموشه.
Volcano is a big mountain, right?
Volcano یه کوه بزرگه، درست؟
It explodes sometimes.
بعضی مواقع میپکه!
Well if it’s a dormant volcano it’s a sleeping volcano.
خب پس اگه آتشفشان Dormant باشه، یعنی یه آتشفشان خاموشه.
It’s not exploding, there’s nothing happening, it’s asleep.
منفجر نمیشه، اتفاقی در حال رخ دادن نیست، خوابه.
Okay, so dormant, again, dormant means sleeping or asleep.
خب، پس Dormant، دوباره، Dormant یعنی در حال خواب یا خفته.
Our next word is formation, formation.
کلمهی بعدیمون Formation هستش، Formation.
He says that when these negative emotions, these negative seeds are fed or watered, when you give them energy they become mental formations.
اون میگه وقتی این احساسات منفی، این بذرهای منفی تغذیه یا آبرسانی میشن، وقتی بهشون انرژی میدین، تبدیل میشن به تشکیلات ذهنی.
So a formation is just a thing, an organized thing.
پس یک Formation یعنی یه چیزی، یه چیز سازمانیافته.
So, in other words, they become real things.
پس به عبارت دیگه، اونا تبدیل میشن به چیزای واقعی.
They become alive, they become awake, they become real things.
زنده میشن، بیدار میشن، میشن چیزای واقعی.
So before you had this seed of anger, but you weren’t angry.
پس قبلش این بذر خشم رو داشتین اما عصبی نبودین.
It’s down there, it’s asleep, nothing is happening.
اون پایین ماییناس، خوابه، اتفاقی نمیافته.
But then maybe you watched the news or you’re around a lot of angry people and then suddenly that seed starts growing.
اما بعدش شاید مثلا اخبار رو نگاه کردین یا دور و بر کلی آدم عصبی بودین و بعد یهو اون بذر شروع به رشد میکنه.
And now anger becomes real, it becomes a mental formation, it becomes a real idea.
و حالا خشمه واقعی میشه، میشه یه تشکل ذهنی، میشه یه ایدهی واقعی.
It becomes a real feeling in your brain, in your mind.
میشه یه احساس واقعی توی مغزتون، توی ذهنتون.
So, again, formation is something that is real and organized, something that exists in reality.
پس دوباره، پس تشکل یه چیزیه که واقعی و سازمانیافتهست، یه چیزی که توی واقعیت وجود داره.
All right, our next word is manifest.
بسیار خب، کلمهی بعدیمون Manifest هستش.
We’ve had this before.
ما این رو قبلا داشتهیم.
To manifest means to become real.
To manifest یعنی پدید شدن.
Again, a very similar idea.
دوباره، یه مفهوم خیلی مشابهیه.
So if you say anger manifests in your mind, it means it becomes real in your mind, it becomes alive.
پس اگه شما بگی خشم در ذهنتون هویدا میشه، یعنی توی ذهنتون به حقیقت میپیونده، زنده میشه.
So here we’re using manifest as a verb, it’s the action.
پس اینجا ما داریم از Manifest به عنوان فعل استفاده میکنیم، یه عمله.
Formation was a noun, it’s the actual thing.
Formation اسم بودش، یه چیز واقعی.
But manifest, to manifest, means to become real.
اما Manifest، To Manifest، یعنی به وقوع پیوستن.
It’s an action, it’s a verb.
یه عمله، یه فعله.
All right, next is the word trigger, to trigger.
بسیار خب، بعدش کلمهی Trigger هستش، To trigger (راه انداختن، موجب شدن).
I believe we have talked about this word before, so I’ll review it quickly, to trigger.
معتقدم که قبلا هم راجع به این کلمه صحبت کرده بودیم، پس سریعا مرورش میکنم، To trigger.
He says “the environment can trigger the seeds of anger.
اون میگه «محیط میتونه بذرهای خشم رو تحریک کنه».
The environment can trigger the seeds of depression or sadness.
«محیط میتونه بذرهای افسردگی یا غم رو تحریک کنه».
” So, to trigger, means to turn on, to turn on.
پس، To trigger یعنی روشن کردن، روشن کردن.
So before the anger is asleep, it’s dormant.
پس قبلش خشم خوابه، غیرفعاله.
Something happens, it triggers the anger.
یه اتفاقی میافته، خشم رو تحریک میکنه.
It turns on the anger.
خشم رو راه میاندازه.
Now the anger is awake, now the anger is on.
حالا خشم بیداره، خشم روشنه.
It was triggered.
تحریک شده بود.
So, again, to trigger means to suddenly turn on, to cause something to turn on.
پس، دوباره، To trigger یعنی یکدفعهای روشن کردن، موجب روشن شدن چیزی شدن.
Our next word is craving, craving.
کلمهی بعدیمون Craving هستش، Craving.
He says “If you live in a positive environment then the seeds of craving are not watered easily.
اون میگه «اگه شما توی یه محیط مثبت زندگی کنین، در اون صورت بذرهای ولع به سادگی آبرسانی نمیشن».
” Craving means desire, it means wanting something a lot, wanting, wanting, wanting.
Craving یعنی تمایل، یعنی یه چیزی رو خیلی بخواید، بخواید، بخواید و بخوایدش.
But it has a negative feeling.
ولی یه حس منفیای داره.
It’s kind of a negative word.
یه جورایی یه کلمهی منفیه.
So it means wanting something that’s not healthy, wanting something too much.
پس یعنی خواستن چیزی که سالم نیست، یه چیزی رو زیادی خواستن.
So, for example, I crave fat foods.
پس، به عنوان مثال، من هوس غذاهای چرب دارم.
I crave lots of money.
من ولع کلی پول دارم.
It means you must have it.
یعنی باید داشته باشینش.
You really, really, really want it and you’re constantly thinking about it.
شما واقعا، واقعا، واقعا میخواینش و دائما دارین بهش فکر میکنین.
So here I’m using it as a verb, to crave.
پس اینجا من دارم ازش به عنوان یه فعل استفاده میکنم، To crave.
To crave means to want a lot, to want too much.
To crave یعنی خیلی خواستن، خیلی زیادی خواستن.
It really has this idea of too much.
واقعا این مفهوم [به شکل ناسالمی] زیادی بودن رو هم داره.
You want too much, you’re obsessed.
زیادی میخوایدش، درگیرشید.
So craving is a noun and to crave, the verb, to want too much.
پس Craving یه اسمه و To crave، فعلش، زیادی خواستن.
Our next word is diligence.
کلمهی بعدیمون Diligence هستش.
Diligence really means discipline.
Diligence در واقع یعنی انضباط.
It means self-control, control of yourself, control of your thoughts and control of your desires and control of your emotions.
یعنی خویشتنداری، کنترل کردن خود، کنترل کردن افکارتون و امیالتون و عواطفتون.
It’s discipline, self-discipline.
میشه نظم، خودمهاری.
So, again, that’s diligence.
پس دوباره، این شد Diligence.
Diligence also has the idea of being careful, right?
همچنین Diligence مفهوم بادقت بودن هم داره، درست؟
It means being careful.
یعنی بادقت بودن.
And the adjective is diligent, diligent.
و صفتش میشه Diligent، Diligent.
If you say “He is a diligent person” it means he is a very careful person, very disciplined, very careful.
اگه بگید «اون یه فرد سختکوش (Diligent) هستش»، یعنی اون خیلی آدم بادقتیه، خیلی منضبطه، خیلی بادقته.
The opposite would be reckless.
متضادش میشه Reckless.
Not careful, just totally doing anything and never thinking about it, never being careful.
بادقت نبودن، صرفا کلا یه کاری رو کردن و هیچوقت بهش فکر نکردن، هیچوقت مراقب نبودن.
That’s the opposite.
این میشه متضادش.
So diligent, again, means disciplined and very careful.
پس Diligent، دوباره، یعنی منضبط و خیلی بادقت.
Diligent is the adjective, diligence is the noun.
Diligent صفتشه، Diligencel اسمشه.
So Thich Nhat Hanh says “We need diligence to be happy.
پس تیک نات هان میگه ما واسه خوشحال بودن به مجاهدت نیاز داریم.
” It means we need to have discipline.
یعنی ما نیاز داریم که انضباط داشته باشیم.
We need to control our environment more.
ما نیاز داریم که محیطمون رو بیشتر کنترل کنیم.
We have to be careful.
ما باید مراقب باشیم.
We have to be disciplined.
ما باید منضبط باشیم.
We have to be controlled about what we watch and what we read.
ما باید برای چیزایی که میبینیم و میخونیم کنترل بشیم.
We have to be diligent about our friends.
ما باید راجع به دوستانمون مراقب باشیم.
We have to be careful that we choose positive friends.
ما باید مراقب باشیم که دوستان مثبتی انتخاب میکنیم.
We have to be disciplined.
ما باید منظم باشیم.
Okay, our next word is suppress.
خب، کلمهی بعدیمون Suppress هستش.
He says “Be careful, don’t water the negative seeds.
اون میگه «مراقب باش، بذرهای منفی رو آبرسانی نکن».
” But he says “Also, don’t suppress them.
اما میگه «همچنین، سرکوبشون هم نکن».
” Don’t suppress.
سرکوب نکن.
Suppress means to push down by force.
Suppress یعنی با زور به پایین روندن.
It means to use force, to push down.
یعنی از زور واسه پایین روندن استفاده کردن.
So, for example, you feel angry, you’re starting to feel angry, right?
پس به عنوان مثال، شما عصبی هستین، دارین شروع به عصبی شدن میکنین، درسته؟
It’s already happening.
دیگه در حال رخ دادنه.
It’s too late its happening.
خیلی دیر شده، دیگه داره اتفاق میافته.
I’m angry err!
من عصبیام!
Well if you suppress anger it means you ha-ah, ho-ah, mmmhhh and you don’t say anything, right?
خب، اگه شما خشمتون رو سرکوب کنین، یعنی شما … و شما هیچی نمیگین، درست؟
You push the anger down.
شما عصبانیت رو هل میدین پایین.
You don’t say anything, you don’t do anything.
هیچی نمیگین، هیچ کاری نمیکنین.
You don’t show your anger, you pretend.
خشمتون رو نشون نمیدین، وانمود میکنین.
You are angry, but you pretend you’re not.
عصبانیاید، اما وانمود میکنید که نیستین.
That’s suppression, the noun, suppression.
این سرکوبه، اسمش میشه Suppression.
Or the verb is to suppress.
یا فعلش میشه To suppress.
You are suppressing your anger, you’re pushing it down.
شما دارین عصبانیتتون رو سرکوب میکنین، دارین فشارش میدین پایین.
You’re pretending it’s not there.
دارین وانمود میکنین اونجا وجود نداره.
You are angry, but you’re pretending you’re not.
شما عصبی هستین، اما دارین وانمود میکنین که نیستین.
So that’s not healthy, that’s not good.
خب این ناسالمه، این خوب نیست.
So Thich Nhat Hanh is saying don’t suppress your anger.
پس تیک نات هان داره میگه خشمتون رو سرکوب نکنین.
If it comes up, if it’s too late it already came up, well then you have to be honest and be open.
اگه بالا زدش، اگه دیگه خیلی دیر شده و بالا اومده، خب در اون صورت شما باید صاف و صادق باشین.
Yes, I’m angry.
«بله، من عصبیام».
You don’t push it down.
به پایین نمیرونیدش.
You don’t pretend you’re not angry because you’ll give yourself a heart attack, it’s very unhealthy.
وانمود نمیکنید که عصبی نیستید بخاطر اینکه خودتون رو دق میدین، خیلی ناسالمه.
But he’s saying what you want to do is prevent the anger from happening, stop it before it happens.
ولی اون داره میگه کاری که شما باید بکنید اینه که از رخ دادن عصبانیت جلوگیری کنید، قبل اینکه اتفاق بیفته جلوش رو بگیرید.
So by feeding yourself a lot of positive thoughts, a lot of positive videos, a lot of positive books, a lot of positive people, the anger won’t come up.
پس با کلی فکر مثبت خوروندن به خودتون، کلی ویدیوهای مثبت، کلی کتابهای مثبت، کلی افراد مثبت، خشمه بالا نمیآد.
But if it does come up don’t suppress it, don’t push it down.
ولی اگر هم اومد، سرکوبش نکنین، هلش ندین پایین.
Okay, our final word is wholesome, wholesome.
خب، کلمهی آخرمون Wholesome هستش، Wholesome.
He says you want to find a lot of wholesome influences.
اون میگه شما باید کلی الگوی درست و حسابی پیدا کنید.
You want to find wholesome books.
شما باید که کتابهای سالم پیدا کنید.
You want to find wholesome elements within you and within your environment.
باید عناصر سالمی درون خودتون و درون محیطتون پیدا کنید.
You want to be around wholesome people.
باید که دور و بر آدمای سالم باشید.
Wholesome means good and healthy, good and healthy, wholesome.
Wholesome یعنی خوب و سالم، خوب و سالم، درست و حسابی.
So, again, wholesome means good and healthy.
پس دوباره، Wholesome یعنی خوب و سالم.
So, for example, wholesome food, you should eat wholesome food.
پس به عنوان مثال، غذای درست و حسابی، «شما باید غذای درست و حسابی بخورین».
It means you should eat good and healthy food, wholesome food.
یعنی شما باید غذای خوب و سالم بخورین، غذای درست و حسابی.
Or he’s a very wholesome person.
یا «اون یه آدم خیلی درست حسابیه».
He’s a very good and healthy person.
اون یه آدم خیلی خوب و سالمه.
Wholesome.
Wholesome.
Okay, well that is all for our vocabulary lesson for “The Art of Power.
خب، اینم از کل درس دایره لغاتمون واسه «هنر قدرت».
” Listen to it a few times so you understand the vocabulary and then listen and focus on the other lessons in this lesson pack.
یه چند باری بهش گوش بدین تا دایره لغات رو بفهمین و بعد روی باقی دروس درون این مجموعه دروس تمرکز کنین.
I’ll talk to you later.
بعدا باهاتون صحبت میکنم.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Hello, welcome to the mini-story for “The Art of Power.
درود، به داستان کوتاه برای فصل «هنر قدرت» خوش اومدین.
” Let’s begin.
بیاین شروع کنیم.
Sally was a cow.
سَلی یه گاو بود.
And Sally the cow craved chocolate.
و سلی گاوه هوس شکلات میکرد.
She desired chocolate.
میل به شکلات میکرد.
She had to have chocolate all the time.
اون باید همیشه شکلات میداشت.
She always wanted chocolate.
همیشه شکلات میخواست.
She craved it.
هوس میکردش.
Who craved chocolate?
کی شکلات هوس میکرد؟
Sally, Sally the cow craved chocolate.
سلی، سلی گاوه شکلات هوس میکرد.
What was Sally?
سلی چی بود؟
She was a cow.
یه گاو بودش.
Sally was a cow.
سلی یه گاو بود.
How did she feel about chocolate?
نسبت به شکلات چه حسی داشت؟
She craved it.
هوس میکردش.
Sally craved chocolate.
سلی شکلات هوس میکرد.
She wanted it so much.
خیلی میخواستش.
She thought about chocolate all the time.
همه وقت به شکلات فکر میکرد.
I must have chocolate!
من باید شکلات داشته باشم!
So she craved vanilla, right?
پس اون وانیل هوس میکرد، درسته؟
No, wrong, she did not crave vanilla she craved chocolate.
نه، اشتباهه، وانیل هوس نمیکرد، شکلات هوس میکرد.
She thought about chocolate all the time.
همه وقت به شکلات فکر میکرد.
So do you think Sally was thin or fat?
پس آیا فکر میکنین سلی لاغر بود یا چاق؟
Well exactly, of course, she was fat.
خب دقیقا، البته که اون چاق بود.
She was obese, very, very fat.
فربه بودش، خیلی خیلی چاق.
Sally was an obese cow.
سلی یه گاو چاق بودش.
Why was she an obese cow?
چرا یه گاو فربه بود؟
Because she craved chocolate every day and she ate chocolate every day.
چون هر روز شکلات هوس میکرد و هر روز شکلات میخورد.
Why was she fat?
چرا چاق بود؟
Because she craved chocolate and ate chocolate every single day, all the time.
چون شکلات هوس میکرد و هر روز شکلات میخورد، تموم اوقات.
Of course, Sally wanted to lose weight.
البته که سلی میخواست وزن کم کنه.
So, first, she tried to suppress her craving.
پس اول، سعی کرد هوسش رو سرکوب کنه.
Did she accept her craving or did she suppress her craving?
آیا هوسش رو پذیرفت یا هوسش رو سرکوب کرد؟
Well, she tried to suppress it.
خب، سعی کرد سرکوبش کنه.
She tried to push it down.
سعی کرد هلش بده پایین.
I don’t want chocolate.
من شکلات نمیخوام.
I don’t want chocolate.
من شکلات نمیخوام.
I don’t want chocolate.
من شکلات نمیخوام.
I don’t need chocolate.
من شکلات نمیخوام.
She tried to pretend that she didn’t want chocolate.
سعی کرد وانمود کنه که شکلات نمیخواد.
She tried to suppress, push down her craving.
سعی کردش که سرکوب کنه، هوسش رو فشار بده پایین.
What did she try to suppress?
سعی کرد چی رو سرکوب کنه؟
Her craving for chocolate.
هوسش برای شکلات رو.
She tried to suppress her craving for chocolate.
سعی کرد هوسش برای شکلات رو سرکوب کنه.
What did she crave?
چی هوس میکرد؟
Chocolate.
شکلات.
She craved chocolate.
شکلات هوس میکرد.
What did she do to this craving?
با این هوس چی کار میکرد؟
Well, she suppressed it.
خب، سرکوبش میکرد.
Well, she tried to suppress it.
خب، سعی کرد سرکوبش کنه.
She tried to push it away.
سعی کرد کنارش بزنه.
She tried to push it down.
سعی کرد فشارش بده پایین.
Who tried to suppress her craving for chocolate?
کی سعی کرد هوسش واسه شکلات رو سرکوب کنه؟
Sally the cow.
سلی گاوه.
Sally the cow tried to suppress her craving for chocolate.
سلی گاوه سعی کرد هوسش واسه شکلات رو سرکوب کنه.
Why did she try to suppress her craving for chocolate?
چرا سعی کرد هوسش واسه شکلات رو سرکوب کنه؟
Well, because she wanted to lose weight.
خب، بخاطر اینکه میخواست وزن کم کنه.
She wanted to lose weight, so she tried to suppress her craving for chocolate.
اون میخواست وزن کم کنه، پس سعی کرد هوس شکلاتش رو سرکوب کنه.
Who tried?
کی سعی کرد؟
Who tried to suppress her craving?
کی سعی کرد هوسش رو سرکوب کنه؟
Sally, Sally the cow tired to suppress her craving for chocolate.
سلی، سلی گاوه سعی کرد هوس شکلاتش رو سرکوب کنه.
But, unfortunately, one day she saw a candy bar in the store and the candy bar triggered her craving.
ولی متاسفانه، یه روز یه بسته آبنباتی توی مغازه دیدش و شیرینیه هوسش رو راه انداخت.
What did she see in the store?
توی مغازه چی دید؟
That’s right she saw a candy bar in the store.
درسته، توی مغازه یه آبنباتی دید.
What kind of candy bar did she see, obviously?
چه جور آبنباتی رو دید، مشخصا؟
Well, obviously, she saw a chocolate candy bar.
خب، مشخصا یه آبنبات شکلاتی دید.
Where did she see the candy bar, the chocolate candy bar?
آبنبات رو کجا دید، آبنبات شکلاتیه رو؟
In the store.
توی مغازه.
She saw a chocolate candy bar in the store.
توی مغازه یه آبنبات شکلاتی دید.
What did the chocolate candy bar do to her?
آبنبات شکلاتیه باهاش چی کار کرد؟
It triggered her craving for chocolate.
هوسش واسه شکلات رو ره انداخت.
Did it turn on her craving for chocolate?
آیا هوسش واسه شکلات رو روشن کرد؟
Oh, yes, it did.
اوه، آره، همینطوره.
It triggered her craving for chocolate.
هوسش واسه شکلات رو راه انداخت.
Did it give power to her craving for chocolate?
آیا به هوس کردنش واسه شکلات نیرو داد؟
Absolutely, yes.
قطعا، آره.
It triggered her craving for chocolate.
هوسش واسه شکلات رو راه انداخت.
What triggered Sally’s craving for chocolate?
چی هوس سلی واسه شکلات رو راه انداخت؟
A candy bar.
یه آبنبات.
Seeing the candy bar.
دیدن اون آبنبات.
A candy bar triggered her craving for chocolate.
یه آبنبات هوسش واسه شکلات رو راه انداخت.
What kind of craving did it trigger?
چجور هوسی رو راه انداخت؟
Well, a craving for chocolate.
خب، هوس شکلات.
It triggered her craving for chocolate.
هوس شکلاتش رو راه انداخت.
Whose craving did it trigger?
هوس کی رو راه انداخت؟
Sally’s craving.
هوس سلی.
The candy bar triggered Sally’s craving for chocolate.
آبنبات هوس سلی واسه شکلات رو راه انداخت.
It turned on the craving again.
دوباره هوسه رو روشن کردش.
So she saw a candy bar and it triggered her craving for chocolate.
پس اون یه آبنبات دید و این هوسش واسه واسه شکلات رو راه انداخت.
She said I must have chocolate!
گفتش من باید شکلات داشته باشم!
And so she bought 4,000 chocolate bars and she ate all of them.
و بنابراین اون ۴۰۰۰ تا شکلات خرید و همهش رو خورد.
How many chocolate bars did she buy?
چند تا شکلات خرید؟
Four Thousand.
چهار هزار تا.
She bought 4,000 chocolate bars.
۴۰۰۰ تا شکلات خرید.
She ate all of them very fast and she became more fat.
همهشون رو خیلی سریع خورد و چاقتر شد.
Why did she become more fat?
چرا چاقتر شد؟
Well, because she ate 4,000 candy bars in one day, chocolate candy bars of course.
خب، بخاطر اینکه ۴۰۰۰ تا آبنبات رو تو یه روز خورد، آبنبات شکلاتی البته.
Oh, no, poor Sally.
اوه نه، بیچاره سلی.
Now she was even fatter.
حالا اون حتی چاقتر هم بود.
Well, she decided not to suppress her cravings anymore, not to push them down.
خب، اون تصمیم گرفت دیگه هوسهاش رو سرکوب نکنه، دیگه هلشون نده پایین.
Instead she decided to study yoga.
به جاش تصمیم گرفت که یوگا رو مطالعه کنه.
Sally the cow studied yoga every day and she learned discipline and diligence from yoga.
سلی گاوه هر روز یوگا خوندش و نظم و سختکوشی رو از یوگا یاد گرفت.
What did she study?
چی خوند؟
She studied, she learned yoga.
یوگا خوند، یاد گرفت.
How often did she practice yoga?
هر چند وقت یوگا تمرین کرد؟
Every day.
هر روز.
She practiced yoga every day.
هر روز یوگا تمرین کرد.
What did she learn from yoga?
از یوگا چی یاد گرفت؟
Well, she learned discipline and diligence.
خب، انضباط و سختکوشی یاد گرفت.
She learned to control herself.
یاد گرفت خودش رو کنترل کنه.
She learned how to be in control of her feelings and her thoughts.
یاد گرفت چجوری خودش و احساساتش و افکارش رو کنترل کنه.
She learned diligence.
سختکوشی رو یاد گرفت.
She learned how to be careful about her thoughts and her feelings.
یاد گرفت چجوری نسبت به افکار و احساساتش محتاط باشه.
So what did she learn from yoga?
پس، از یوگا چی یاد گرفت؟
Diligence.
سختکوشی
She learned diligence from yoga.
از یوگا سختکوشی یاد گرفت.
Yoga taught her diligence.
یوگا بهش سختکوشی یاد داد.
Did she learn laziness from yoga?
آیا از یوگا تنبلی یاد گرفت؟
No, no, no, the opposite.
نه، نه، نه، بر عکس.
She didn’t learn laziness, she learned diligence.
تنبلی یاد نگرفت، سختکوشی یاد گرفت.
She learned to be controlled and strong with her mind and her emotions.
او یاد گرفت که با ذهن و احساساتش کنترل شده و قوی باشد.
Who learned diligence from yoga?
چه کسی سخت کوشی را از یوگا آموخت؟
Sally, Sally the cow learned diligence from yoga.
سالی، گاو سالی سخت کوشی را از یوگا آموخت.
What did she learn diligence from?
او سخت کوشی را از چه آموخت؟
From yoga.
از یوگا.
She learned diligence from yoga.
او سخت کوشی را از یوگا آموخت.
What did she study?
او چه درس خوانده است؟
She studied yoga.
او یوگا خواند.
Sally the cow studied yoga and she learned diligence, control and discipline from yoga.
گاو سالی یوگا خواند و کوشش، کنترل و نظم را از یوگا آموخت.
Eventually, over time, her chocolate cravings lessened.
در نهایت، با گذشت زمان، هوس شکلات او کاهش یافت.
They became weaker and weaker, they became smaller and smaller and eventually her chocolate cravings became dormant.
آنها ضعیف تر و ضعیف تر شدند، کوچکتر و کوچکتر شدند و در نهایت هوس شکلات او خاموش شد.
What happened to her chocolate cravings?
هوس شکلات او چه شد؟
They became dormant.
خفته شدند.
They became quiet, they went to sleep, zzzzzzhhhhhh.
ساکت شدند رفتند خوابیدند
Were her chocolate cravings awakened, strengthened or were they made dormant?
آیا هوس شکلات او بیدار شد، تقویت شد یا خوابیده بود؟
Well, they were made dormant.
خب آنها را خفته کردند.
They became dormant, they went to sleep.
خوابیدند، خوابیدند.
What became dormant?
چه چیزی خفته شد؟
Sally’s chocolate cravings became dormant.
هوس شکلات سالی خوابید
They became weaker and weaker and finally asleep.
ضعیفتر و ضعیفتر شدند و بالاخره خوابیدند.
Her chocolate cravings, her desire for chocolate became dormant.
هوس شکلات او، میل او به شکلات خفته شد.
They became sleepy and weak.
خواب آلود و ضعیف شدند.
Whose chocolate cravings became dormant?
هوس شکلات چه کسی خاموش شد؟
Sally’s, Sally’s chocolate cravings became dormant, became sleepy, became quiet.
هوس شکلات سالی، سالی خفته شد، خواب آلود شد، ساکت شد.
Did her vanilla cravings become dormant or did her chocolate cravings become dormant?
آیا هوس وانیل او خوابیده است یا هوس شکلات او خوابیده است؟
Well, obviously, of course, her chocolate cravings became dormant.
خب، معلوم است که هوس شکلات او خوابیده است.
Why did her chocolate cravings become dormant?
چرا هوس شکلات او خاموش شد؟
Because now she had diligence.
چون حالا سخت کوشی داشت.
She had self-control, she had diligence.
او خودکنترلی داشت، همت داشت.
Because she had diligence, her chocolate cravings became dormant, became quiet and went to sleep.
چون همت داشت، هوس شکلاتش خاموش شد، ساکت شد و خوابید.
Did she want chocolate anymore?
آیا او دیگر شکلات می خواست؟
No, she didn’t.
نه، او این کار را نکرد.
Her chocolate cravings were dormant.
هوس شکلات او خفته بود.
And so her chocolate cravings became dormant.
و بنابراین هوس شکلات او خاموش شد.
Sally ate only wholesome, healthy food.
سالی فقط غذای سالم و سالم می خورد.
What kind of food did Sally eat?
سالی چه نوع غذایی می خورد؟
She ate only wholesome food, only healthy food, only good, healthy food.
او فقط غذای سالم می خورد، فقط غذای سالم، فقط غذای خوب و سالم.
Did she eat junk food or did she eat wholesome food?
آیا او غذاهای ناسالم می خورد یا غذاهای سالم می خورد؟
She ate wholesome food.
او غذای سالم می خورد.
Good, healthy food.
غذای خوب و سالم
What did she eat?
او چه خورد؟
Wholesome food.
غذای سالم
She ate wholesome food.
او غذای سالم می خورد.
Who ate wholesome food?
چه کسی غذای سالم خورد؟
Sally, Sally ate wholesome food.
سالی، سالی در غذای سالم.
What was Sally?
سالی چی بود؟
She was a cow.
او یک گاو بود.
Sally was a cow.
سالی یک گاو بود.
Sally was a cow and she ate only wholesome food.
سالی یک گاو بود و فقط غذای سالم می خورد.
What kind of food did she eat?
چه نوع غذایی می خورد؟
Wholesome food.
غذای سالم
She ate only wholesome food.
او فقط غذای سالم می خورد.
As a result, Sally became thin and gorgeous and sexy.
در نتیجه، سالی لاغر، زرق و برق دار و سکسی شد.
She became a thin, gorgeous, sexy cow.
او تبدیل به یک گاو لاغر، زیبا و جذاب شد.
All the male cows wanted her.
همه گاوهای نر او را می خواستند.
What kind of cow did Sally become?
سالی چه جور گاوی شد؟
She became a thin, gorgeous, sexy cow.
او تبدیل به یک گاو لاغر، زیبا و جذاب شد.
Who wanted Sally?
چه کسی سالی را می خواست؟
All the male cows.
همه گاوهای نر همه مردان گاو.
All the men cows.
همه گاوهای نر سالی را میخواستند
All the male cows wanted Sally because now she was a thin, gorgeous, sexy cow.
چون حالا او یک گاو لاغر، زیبا و جذاب بود.
And that is the end of the mini-story for “The Art of Power.
و این پایان مینی داستان «هنر قدرت» است.
” Listen to it many times, pause and answer the questions.
بارها به آن گوش دهید، مکث کنید و به سوالات پاسخ دهید.
Always answer the questions with a strong voice.
همیشه با صدای قوی به سوالات پاسخ دهید.
Always have a strong physiology, shoulders back, chin up, eyes up, big smile, strong voice, breathing deep, moving your body.
همیشه فیزیولوژی قوی داشته باشید، شانه ها به عقب، چانه بالا، چشمان بالا، لبخند بزرگ، صدای قوی، نفس عمیق بکشید، بدن خود را حرکت دهید.
So-so important, this is so important.
خیلی مهم، این خیلی مهم است.
When you do this you teach your mind, you teach your brain to confident when you speak English.
وقتی این کار را انجام می دهید، به ذهن خود آموزش می دهید، به مغز خود می آموزید که وقتی انگلیسی صحبت می کنید، اعتماد به نفس داشته باشد.
You’re English will improve much, much faster.
انگلیسی شما خیلی سریعتر پیشرفت می کند.
Okay, that’s the end of the mini-story.
خوب، این پایان داستان کوتاه است.
I’ll see you next time.
دفعه بعد میبینمت
بخش چهارم – درس دیدگاه
Hello, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the POV stories for “The Art of Power.
به داستانهای زاویه دید برای «هنر قدرت» خوش اومدین.
” Let’s start.
بیاین شروع کنیم.
Since 2002 Sally has craved chocolate.
از ۲۰۰۲ سلی هوس شکلات داشته.
She has wanted it every day, every hour of her life since 2002.
هر روز اینو خواسته، هر ساعت از زندگیش از سال ۲۰۰۲.
She has become, unfortunately, super fat because she has craved chocolate so much.
متاسفانه خیلی چاق شده چون خیلی هوس شکلات کرده.
So Sally, since 2002, has become super fat because she has craved chocolate every day and every hour.
پس سلی از ۲۰۰۲، اَبَر چاقالو شده بخاطر اینکه هر روز و هر ساعت هوس شکلات کرده.
Now, of course, during this time she has wanted to lose weight.
حالا مشخصا، طی این مدت اون خواسته که وزن کم کنه.
She has wanted to lose weight all this time.
اون همهی این مدت خواسته وقت کم کنه.
Every day she has thought about it.
هر روز به این فکر کرده.
Every day she has thought, oh, I want to lose weight.
هر روز بهش فکر کرده، اوه، من میخوام که وزن کم کنم.
In fact, every day she has tried to suppress her craving for chocolate.
در واقع، هر روز سعی کرده هوسش واسه شکلات رو سرکوب کنه.
She has tried to push down the craving.
سعی کرده هوسش رو هل بده پایین.
She has tired to pretend that she didn’t crave chocolate.
سعی کرده که وانمود کنه شکلات هوس نکرده.
But, of course, this suppression has failed.
ولی مشخصا این سرکوبگری شکست خورده.
It has always failed.
این همیشه شکست خورده.
In fact, one day it failed in a huge way, it was a super big failure one day.
در واقع، یه روز به طرز شدیدی شکست خوردش، یه روز یه شکست خیلی بزرگ خوردش.
Because one day she saw a candy bar in the store and the candy bar triggered her craving and she bought 4,000 chocolate candy bars.
بخاطر اینکه یه روز یه آبنباتی توی مغازه دید و آبنباته هوس شکلاتش رو راه انداخت و ۴۰۰۰ تا آبنبات شکلاتی خریدش.
She ate all of them in one day.
همهشون رو تو یه روز خورد.
So on that day she stopped trying to suppress her craving.
پس توی اون روز سرکوب کردن هوسش رو متوقف کرد.
Instead she decided to study yoga.
به جاش تصمیم گرفت یوگا بخونه.
And she went to a yoga studio and she studied yoga.
و به یه استودیو یوگا رفتش و یوگا خوند.
By studying yoga she learned discipline and diligence.
با خوندن یوگا انضباط و پشتکار رو یاد گرفت.
And because she learned diligence her chocolate cravings lessened.
و بخاطر اینکه پشتکار رو یاد گرفتش هوس شکلاتش کم شد.
They got weaker and weaker, until one day they became totally dormant, totally asleep, totally quiet.
[هوساش] ضعیفتر و ضعیفتر شدن، تا بالاخره یه روز کاملا منفعل شدن، کاملا خواب، کاملا ساکت.
Her chocolate cravings became dormant.
هوس شکلاتش منفعل شد.
And after that she ate only wholesome, healthy food.
و بعدِ اون، فقط غذای صحیح و سالم خوردش.
And because she ate only wholesome food she became thinner and thinner.
و بخاطر اینکه فقط غذای صحیح و سالم خوردش لاغرتر و لاغرتر شد.
In fact, she became a thin, gorgeous and sexy cow.
در واقع، شده بود یه گاو لاغر، زیبا و جذاب.
And so all the male cows wanted her, they wanted her because she was thin, gorgeous and sexy.
و بنابراین همهی گاوای نر میخواستنش، میخواستنش چون لاغر، زیبا و جذاب بودش.
Okay, that’s the end of our first POV story.
خب، اینم از آخر داستان زاویه دید اولمون.
Next we go into the future.
بعدش میریم توی آینده.
You already know this, so let’s do it!
همینطوریشم میدونین دیگه، پس بریم که انجامش بدیم.
Let’s start.
بریم شروع کنیم.
In the future there will be a cow and her name will be Sarah.
توی آینده یه گاوی خواهد بود و اسمش سارا خواهد بود.
Sarah is going to crave chocolate.
سارا قراره که شکلات هوس کنه.
She’s going to crave chocolate every minute, every hour of every day.
قراره هر دقیقه، هر ساعت از هر روز رو هوس شکلات کنه.
Of course, she’ll become super fat.
البته که، اون خیلی چاق خواهد بود.
Sarah the cow will be a super fat cow because she’s going to crave chocolate.
سارا گاوه، یه گاو خیلی چاق خواهد بود بخاطر اینکه قرار هوس شکلات کنه.
Now she’ll want to lose weight, yes, definitely.
حالا اون خواهد خواست که وزن کم کنه، آره قطعا.
And she’ll try to suppress her craving for chocolate, but she will fail.
و اون سعی خواهد کرد که هوس شکلاتش رو سرکوب کنه، ولی شکست خواهد خورد.
She won’t be able to suppress it totally.
اون نخواهد تونست که کاملا سرکوبش کنه.
In fact, one day she’s going to see a chocolate bar in the store.
در واقع، یه روز قراره یه شکلاتی توی مغازه ببینه.
That chocolate bar will trigger her craving for chocolate and she’ll buy 4,000 chocolate bars and eat all of them in one day.
شکلاته هوس شکلاتش رو راه خواهد انداخت و اون ۴۰۰۰ تا شکلات خواهد خرید و همهشون رو تو یه روز میخوره.
She’ll become even fatter and she’ll stop trying to suppress her craving.
حتی چاقتر خواهد شدش و سرکوب کردن وسوسهش رو متوقف خواهد کرد.
Instead she’ll decide to study yoga.
در ازاش، تصمیم خواهد گرفت یوگا بخونه.
She’ll go to a yoga studio every day and she’ll study and practice yoga every day.
اون هر روز به یه استودیوی یوگا خواهد رفت و هر روز یوگا خواهد خوند و تمرین کرد.
By studying yoga she’ll learn diligence and discipline.
با خوندن یوگا، اون پشتکار و انضباط یاد خواهد گرفت.
As a result, her chocolate cravings will lessen.
در نتیجه، هوسای شکلاتش کم خواهند شد.
They’ll get weaker and weaker and, finally, they’ll become totally dormant.
ضعیفتر و ضعیفتر خواهند شد و نهایتا، کاملا منفعل خواهند شد.
After that she’s going to eat only wholesome, healthy food.
بعد این، اون قراره که فقط غذای صحیح و سالم بخوره.
And she’ll become thinner and thinner and thinner until one day she’ll be a thin, gorgeous, sexy cow and all the male cows are going to want her.
و لاغرتر و لاغرتر خواهد شد تا یه روز اون یه گاو لاغر، زیبا و جذاب خواهد بودش، و همهی گاوای نر قراره که اونو بخوان.
They’re going to want her because she’s so damn sexy!
قراره که بخوانش بخاطر اینکه خیلی خفن جذابه.
Okay, that is the end of the POV stories for “The Art of Power.
خب، اینم پایان دروس زاویه دید برای «هنر قدرت».
” Listen to them every day for at least one week.
هر روز واسه حداقل یه هفته بهشون گوش بدین.
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
Bye-bye.
بدرود.