پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۱۰. نافرمانی
بخش اول – نافرمانی
“Law never made men more just; and, by means of their respect for it, even the well-disposed are daily made the agents of injustice.
«قانون هرگز انسان را عادلتر نکرد و به دلیل احترام به آن، حتی افراد خوشقلب روزانه عاملان بیعدالتی میشوند.
A common and natural result of an undue respect for law is, that you may see a file of soldiers, colonel, captain, privates and all, marching in admirable order over hills to the wars, against their wills, indeed, against their common sense and consciences.
یک نتیجهی رایج و طبیعی احترام بیجا به قانون این است که شما ممکن است گروهی از سربازان، سرهنگان، کاپیتانان و سربازان وظیفه و همه را ببینید که با نظم تحسینبرانگیزی بر روی تپهها، خلاف خواستههایشان، در واقع خلاف احساس و وجدانشان، رژه میروند.
They have no doubt that it is a damnable business in which they are concerned; they are all peaceably inclined.
آنها هیچ شکی ندارند که این کاری اشتباه است که در آن دخیل هستند؛ همهی آنان خواهان صلح هستند.
Now, what are they?
اکنون، آنها چه هستند؟
Men at all?
اصلاً مرد هستند؟
Or small movable forts, at the service of some unscrupulous men in power?
یا قلعههای متحرک کوچک در خدمت مردان قدرتمند بیوجدان هستند؟
The mass of men serve the State thus, not as men mainly, but as machines, with their bodies.
بنابراین تودهی مردان، نه اساساً بهعنوان مردان، بلکه بهعنوان ماشینهایی با بدنهای خود به دولت خدمت میکنند.
They are the standing army.
آنها ارتش دائمی هستند.
In most cases there is no free exercise whatever of the judgment or of the moral sense; but they put themselves on a level with wood and earth and stones.
در اغلب موارد هیچ گونه آزادیِ عملی در قضاوت یا حس اخلاقی ندارند؛ ولی آنها خودشان را همسطح با چوب و خاک و سنگ قرار دادند.
And wooden men can perhaps be manufactured that will serve the purpose as well.
و مردان چوبی شاید بتوانند ساخته شوند تا در خدمت هدف نیز باشند.
Such people command no more respect than men of straw, or a lump of dirt.
چنین افرادی احترام بیشتری نسبت به مردان ضعیف یا یک مشت خاک ندارند.
They have the same sort of worth only as horses and dogs.
آنها ارزشی همانند اسبها و سگها دارند.
Yet, such as these are commonly considered good citizens.
بااینحال، چنین افرادی عموماً شهروندان خوب در نظر گرفته میشوند.
Henry David Thoreau from Civil Disobedience
هنری دیوید ترو از نافرمانی مدنی
Many of the abominable problems in the world are the result of obedience.
بسیاری از مشکلات وحشتناک در جهان در نتیجهی فرمانبرداری است.
In our personal lives, in the media, we cry and moan and blame “our leaders” for the problems of the world.
در زندگیهای شخصیمان، در رسانه، گریه و زاری میکنیم و «رهبرانمان» را برای مشکلات جهان سرزنش میکنیم.
We shift responsibility to them.
ما مسئولیتپذیری را به آنان واگذار میکنیم.
But are they solely responsible?
اما آیا تنها آنان مسئولند؟
What about the thousands and millions who are actually carrying out their orders?
هزاران و میلیونها فردی که در واقع دستورهای آنان را اجرا میکنند چطور؟
These people are the ones actually doing the terrible things that their leaders want done.
این افراد همانهایی هستند که در واقع کارهای وحشتناکی انجام میدهند که رهبرانشان میخواهند انجام شوند.
These people have abandoned their conscience and have abandoned their responsibility.
این اشخاص وجدان و مسئولیتپذیری خود را رها کردهاند.
Can such people be considered adult human beings at all; or are they still children, or dogs– dutifully obeying their master-parent?
آیا چنین افرادی اصلاً میتوانند انسانهای بالغ در نظر گرفته شوند؛ یا اینکه آنان همچنان کودکان یا سگهایی هستند که از روی وظیفه از والد یا ارباب خود اطاعت میکنند؟
Think of the American soldiers currently in Iraq.
به سربازان آمریکایی که در حال حاضر در عراق هستند فکر کنید.
In the end, it is not George Bush who is pulling the trigger or dropping the bombs or torturing the prisoners.
در پایان، این جورج بوش نیست که ماشه را میکشد یا بمب پرتاب میکند یا زندانیان را شکنجه میدهد.
He merely gives the orders- orders which no particular man or woman must follow.
او صرفاً فرمان میدهد – فرمانهایی که هیچ مرد و زنی نباید پیروی کند.
For, while they might be discharged or put in prison for refusing an order, no one will be hurt or killed for doing so.
زیرا، درحالیکه ممکن است آنها به جرم سرپیچی از دستور عزل شوند یا به زندان انداخته شوند، بهخاطر انجام این کار کسی آسیب نخواهد دید یا کشته نخواهد شد.
Isn’t Thoreau correct?
آیا ترو درست نمیگوید؟
Aren’t our true heroes the ones who disobey unjust laws?
آیا قهرمانان واقعی آنهایی نیستند که از قوانین ناعادلانه سرپیچی میکنند؟
Aren’t the true heroes the ones who follow their conscience?
آیا قهرمانان واقعی آنهایی نیستند که از وجدان خود پیروی میکنند؟
Here in America, it is our rebels who are our historical heroes- those who refused to support injustice: Martin Luther King, the heroes of the American revolution, John Brown, Malcolm X, Susan B Anthony, Vietnam War resistors.
اینجا در آمریکا، شورشیان ما قهرمانهای تاریخی ما هستند- همان کسانی که از حمایت بیعدالتی سر باز زدند: مارتین لوتر کینگ، قهرمانان انقلاب آمریکا، جان برون، مالکوم ایکس، سوزان بی آنتونی، مقاومتکنندگان جنگ ویتنام.
In the present, such people are always condemned.
در حال حاضر، چنین افرادی همیشه محکوم میشوند.
They are attacked, called unpatriotic, imprisoned, and vilified.
مورد حمله قرار میگیرند، خائن نامیده میشوند، زندانی و بدنام میشوند.
Yet, history is usually kind to such people, and harsh to the unjust.
بااینحال، تاریخ معمولاً با چنین افرادی مهربان و نسبت به بیعدالتی خشن است.
In the 1950s, Martin Luther King was vilified as a radical.
در دههی ۱۹۵۰، مارتین لوتر کینگ بهعنوان یک افراطی، بدنام شد.
Today, he is celebrated as a hero, while the authorities he resisted are now viewed as the worst kind of scum.
امروز، او بهعنوان قهرمان شناخته میشود، درحالیکه مقاماتی که او علیه آنها مقاومت میکرد اکنون به عنوان جنایتکارترین دیده میشود.
Thoreau, and later Gandhi and Martin Luther King, all believed that individual conscience was more just and powerful than law.
ترو، و بعدها گاندی و مارتین لوتر کینگ، همگی بر این باور بودند که وجدان منصفتر و قدرتمندتر از قانون است.
All three encouraged people to break unjust laws; and to instead have respect for what is good, right, true, and just.
هر سه، مردم را تشویق کردند تا قوانین ناعادلانه را درهم بشکنند؛ و در عوض به آنچه خوب، درست، حق و عادلانه است احترام بگذارند.
Though all three men are now dead, their message is as important today as it was during their lifetime.
اگرچه هر سه نفر اکنون مردهاند، پیام آنها امروزه به همان اندازه مهم است که در طول زندگی آنها بود.
“Thoreau was a great writer, philosopher, poet, and a most practical man; that is, he taught nothing he was not prepared to practice in himself.
«ترو یک نویسنده، فیلسوف و شاعر بزرگ و عملگراترین مرد بود؛ یعنی، او چیزی را که آماده نبود روی خودش اجرا کند را یاد نمیداد.
He was one of the greatest and most moral men America has produced.
او یکی از بزرگترین و اخلاقمدارترین مردان آمریکا بود.
Mohandas Gandhi
مهانداس گاندی
بخش دوم – درسنامه واژگان
Hello and welcome to the effortless English vocabulary for Disobedience.
سلام و به واژگان انگلیسی بدون تلاش برای نافرمانی خوش آمدید.
OK, I’m gonna talk about the word just.
من قصد دارم دربارهی واژهی عادل حرف بزنم.
Just is an important word.
عادل واژهی مهمی است.
It’s a different meaning than the word just when you say, “I just want to go to sleep”.
معنی آن با just وقتی که میگویید، «من فقط میخواهم بخوابم» فرق میکند.
In that case, just means only, right?
در آن مورد just یعنی فقط، درسته؟
I only want to go to sleep.
من فقط میخواهم بخوابم.
But in this case, in this article, just means good or fair.
اما در این مورد، در این مقاله، just یعنی خوب یا منصف.
It comes from the word justice.
از واژهی عدالت میآید.
OK, so it means goodness or to be good, fair, correct.
خب، پس یعنی خوبی یا خوب بودن، منصف، درست.
That’s what just means.
این معنی عادل است.
Alright, little bit later, I use the in that same, in the first paragraph, Thoreau, in the Thoreau quote, I use the word admirable or he uses the word admirable.
خیلی خب، کمی بعد، در همان، در بند اول، ترو، در گفتهی ترو، من از واژهی تحسینبرانگیز یا او از واژهی تحسینبرانگیز استفاده میکند.
Admirable means should be admired.
تحسینبرانگیز یعنی باید تحسین شود.
And admired means to think good things about someone, to think someone is good.
و تحسین یعنی خوب فکر کردن دربارهی کسی، فکر کنیم کسی خوب است.
So if someone is admirable it means you should think they’re good.
پس اگر کسی تحسینبرانگیز است یعنی باید فکر کنید که او خوب است.
“wow he’s a good person.
«وای او آدم خوبی است.
He is an admirable person”.
او آدم تحسینبرانگیزی است».
Alright, I use the phrase against their wills or against your will or against his will.
خیلی خب، من از عبارت خلاف میلشان یا خلاف میلتان یا خلاف میلش استفاده میکنم.
Against your will means against your choice.
خلاف میلتان یعنی خلاف انتخابتان.
It means you do something but you don’t want to do it.
یعنی کاری را انجام میدهید اما نمیخواهید انجام دهید.
Maybe you must do it but it’s against your will, you don’t really want to.
شاید باید انجام دهید اما خلاف میلتان است، واقعاً نمیخواهید.
Alright, we use the, there is a word here conscience, conscience in this case with a C, S-C-I-E-N-C-E.
خیلی خب، اینجا کلمهای هست: وجدان، conscience با C، و-ج-د-ا-ن.
Your conscience is your feeling for right and wrong, what is right and what is wrong.
وجدان شما همان احساس شما برای درست و غلط است، چیزی که درست است و چیزی که غلط است.
It’s how you decide if you think, “Oh no, this is bad.
چگونگی تصمیم گرفتن شماست که فکر کنید «اوه نه، این بده.
This is good”.
این خوبه.
That’s your conscience.
» این وجدان شماست.
If you say he has a strong conscience, it means he always thinks about what is right and what is wrong, he never wants to hurt people.
اگر بگویید او وجدان قوی دارد، یعنی او همیشه دربارهی اینکه چه خوب است و چه بد است فکر میکند، او هرگز نمیخواهد به مردم آسیب بزند.
That’s conscience.
این وجدان است.
In that first paragraph you see the word unscrupulous, an unscrupulous man in power.
در بند اول واژهی بیوجدان را میبینید، مرد قدرتمند بیوجدان.
Unscrupulous, we use it to describe people usually, maybe a company.
ما از unscrupulous معمولاً برای افراد استفاده میکنیم، شاید یک شرکت.
And unscrupulous means you don’t care about right or wrong.
و بیوجدان یعنی شما به درستی و غلطی اهمیت نمیدهید.
It means you do not have a conscience.
یعنی وجدان ندارید.
You only care about power, that’s all you care about.
فقط به قدرت فکر میکنید، فقط به این اهمیت میدهید.
Unscrupulous.
بیوجدان.
Alright, the next paragraph you see the phrase the state, the is important here, the state means the country or the nation.
خیلی خب، بند بعدی شما عبارت the state را میبینید، the اینجا مهم است، the state یعنی کشور یا ملت.
Alright, in the next sentence you see the phrase standing army.
خیلی خب، در جملهی بعدی عبارت standing army را میبینید.
A standing army is a permanent army.
standing army ارتش دائمی است.
It means that army that’s always ready.
یعنی ارتشی که همیشه آماده است.
So America has a standing army, it’s a professional army, It’s not temporary.
آمریکا ارتش دائمی دارد، ارتشی حرفهای است، موقتی نیست.
Alright, you see the word manufactured in that paragraph.
خیلی خب، واژهی manufactured را در آن بند میبینید.
Manufactured means made.
manufactured یعنی ساختهشده.
The verb to manufacture means to make something.
فعل ساختن یعنی درست کردن چیزی.
Alright, you see the phrase lump of dirt.
خیلی خب، عبارت lump of dirt را میبینید.
A lump of dirt is a round piece of dirt, like a ball, a ball of dirt.
a lump of dirt تکهای خاک/کثیفی است.
A lump is something kind of round, a small round thing, we call that a lump.
lump چیزی گرد است، چیز کوچک گرد، به آن lump میگوییم.
If I hit you on the head with a rock, your head will get a lump on top of it.
اگر من با سنگ به سر شما بزنم، روی سرتان قلنبه میشود.
OK next, so that’s the end of the quote, next paragraph.
خب بعدی، این پایان نقل قول است، بند بعد.
I use the word abominable.
من از واژهی abominable استفاده میکنم.
I say many of the abominable problems in the world.
بسیاری از مشکلات منفور در دنیا را میگویم.
Abominable means terrible, horrible, really really bad, abominable.
abominable یعنی هولناک، وحشتناک، خیلی خیلی بد، منفور.
Obedience is an important word for this article.
فرمانبرداری واژهی مهمی برای این مقاله است.
Obedience is a noun, the verb is to obey.
فرمانبرداری اسم است، فعل آن فرمان بردن است.
Obedience means you do what other people tell you to do, right?
فرمانبرداری یعنی چیزی را انجام میدهید که بقیه به شما میگویند انجام دهید، درسته؟
You follow other people, you follow your boss or you follow your parents or you follow the president.
شما از دیگران پیروی میکنید، از رئیستان، از والدینتان، از رئیس جمهور پیروی میکنید.
That’s obedience.
این فرمانبرداری است.
That’s the noun.
شکل اسم آن است.
The action is actually called to obey, right?
عمل آن در واقع فرمان بردن است، درسته؟
Obey.
فرمان بردن.
Alright, the next sentence I use the word moan.
خیلی خب، جملهی بعدی من از واژهی moan استفاده میکنم.
Moan is this sound: ooh ooh.
moan این صدا است: اووو، اووو.
It’s a sound you make when you’re hurt, you’re hurt: ahhh.
صدایی است که وقتی آسیب دیدهاید تولید میکنید، وقتی آسیب دیدهاید: اوووه.
And it also sometimes has the idea of criticizing, criticizing someone, right?
و همچنین گاهی ایدهی انتقاد کردن را دارد، از کسی انتقاد کردن، درسته؟
“Ahh he’s terrible, ahh she’s horrible, she’s bad”, you’re moaning.
«اووو او (مذکر) وحشتناک است، اووو او (مؤنث) وحشتناک است، او بد است»، دارید ناله میکنید.
OK, I use the word solely in that paragraph.
خب، من در آن بند، از واژهی solely استفاده میکنم.
Solely responsible, it means only responsible, right?
تنها مسئول، یعنی فقط مسئول، درسته؟
Solely means only.
solely یعنی فقط.
And the end of that paragraph, I use the word abandoned.
و در انتهای بند، از واژهی abandoned استفاده میکنم.
This people have abandoned their conscience.
این افراد وجدانشان را رها کردهاند.
To abandon something means to leave it, to leave it forever, or to get rid of it.
abandon یعنی ترک کردن چیزی، رها کردن چیزی برای همیشه، یا از آن خلاص شدن.
If a mom a mother abandons her children, she takes her children, she puts them somewhere and she goes away, she never sees her children again.
اگر مادری فرزندانش را ترک کند، فرزندانش را میبرد، آنها را جایی میگذارد و میرود، او هرگز دوباره فرزندانش را نمیبیند.
She has abandoned her children.
او فرزندانش را ترک کرده است.
Alright, next page of the learning guide, you see the word soldiers.
خیلی خب، در صفحهی بعدِ راهنمای یادگیری، واژهی سربازها را میبینید.
Of course, a soldier is someone in the army, an army man or army woman.
البته که یک سرباز کسی است که در ارتش است، یک مرد ارتشی یا زن ارتشی.
Talk about pulling the trigger, the trigger is part of a gun.
راجع به کشیدن ماشه حرف بزنیم، ماشه قسمتی از تفنگ است.
It’s the part you pull, you pull the trigger, that little piece of metal and then pshho!
قسمتی است که میکشید، شما ماشه را میکشید، آن قطعهی فلزی کوچک را و بعد بنگ!
the gun shoots.
تفنگ شلیک میکند.
I use the word torturing comes from the verb to torture.
من از واژهی شکنجه استفاده میکنم که از فعل شکنجه کردن میآید.
To torture is to hurt someone, you try to hurt someone.
شکنجه کردن یعنی آسیب رساندن به کسی، سعی میکنید به کسی آسیب بزنید.
But it means to hurt someone who has no power.
اما آسیب رساندن به کسی که قدرتی ندارد.
They’re helpless, maybe a prisoner or a child or something.
درمانده است، شاید زندانی است یا بچه است یا چنین چیزی.
So you hurt them, you hit them, you beat them, you do terrible things to them.
پس به او آسیب میزنید، او را میزنید، او را کتک میزنید، کارهای وحشتناکی با او میکنید.
That’s called torture.
این شکنجه است.
It’s a noun or a verb.
torture هم فعل است هم اسم.
Alright, and at the end of that part, the end of that paragraph, I use the verb to refuse, to refuse an order.
خیلی خب، و در پایان آن قسمت، پایان بند، من از واژهی refuse استفاده میکنم.
To refuse something means to say no.
امتناع از انجام دستور.
Someone asked you to do something, or tells you to do something; but you say no I won’t do it, that means you’re refusing, right?
از چیزی امتناع کردن یعنی نه گفتن.
I refuse I will not do it.
کسی از شما میخواهد کاری را انجام دهید، یا به شما میگوید کاری را انجام دهید؛ اما شما میگویید نه من انجام نخواهم داد، این یعنی شما امتناع میکنید، درسته؟
So refuse is a little bit like a word in the next paragraph which is disobey, disobey.
من نمیپذیرم، انجامش نخواهم داد.
It has a similar meaning, a close meaning, it means.
پس refuse کمی شبیه واژهای در بند بعدی است که disobey است، نافرمانی.
disobey means not obey, do not do what someone tells you to do.
معنی مشابه دارد، معنی نزدیک، یعنی.
You do not follow orders.
disobey یعنی فرمان نبردن، چیزی را که کسی به شما میگوید، انجام ندهید.
And you see the word unjust.
از دستورات پیروی نمیکنید.
Unjust is the opposite of just.
و شما واژهی unjust را میبینید.
So unjust means bad.
unjust مخالف just است.
An unjust law is a bad law, it’s a law that hurts people.
پس unjust یعنی بد.
So Thoreau and Gandhi and Martin Luther King they all said disobey unjust laws, do not follow bad laws.
یک قانون ناعادلانه قانون بدی است، قانونی است که به مردم آسیب میزند.پس ترو و گاندی و مارتین لوتر کینگ، همه گفتند از قانونهای ناعادلانه پیروی نکنید، از قانونهای بد پیروی نکنید.
OK and these people were rebels.
خب، و این افراد شورشی بودند.
You see in the same paragraph the word rebels.
در همان بند واژهی rebels را میبینید.
A rebel is a person who fights the government, they go against the government.
شورشی شخصی است که با دولت میجنگد، علیه دولت هستند.
Martin Luther King was a rebel.
مارتین لوتر کینگ شورشی بود.
Gandhi was a rebel.
گاندی شورشی بود.
Many famous people were rebels, they fought against the government that sometime.
افراد معروف زیادی شورشی بودند، آنها در آن زمان گاهی علیه دولت جنگیدند.
Alright, at the end of that same paragraph you see the phrase Vietnam War resisters.
خیلی خب، در پایان همان بند عبارت Vietnam War resisters را میبینید.
A resister is a person who resists, OK of course 🙂 and to resist, the verb, means.
پایدارگر شخصی است که پایداری میکند، مشخصه :))، و پایداری کردن، شکل فعل آن، یعنی.
it’s a little bit like refuse; but it has the idea of going against something, fighting against something or trying to stop something.
کمی شبیه نپذیرفتن است؛ اما ایدهی علیه چیزی بودن را دارد، علیه چیزی جنگیدن یا تلاش برای توقف چیزی.
So Vietnam War resister is a person who try to stop the Vietnam War.
پس پایدارگر جنگ ویتنام کسی است که سعی میکند جنگ ویتنام را متوقف کند.
An Iraq War resister someone who is trying to stop the Iraq War.
یک پابدارگر جنگ عراقی کسی است که سعی میکند جنگ عراق را متوقف کند.
Next paragraph, I say that these people, Martin Luther King, Gandhi, Thoreau; they’re always condemned in the present, means during their life.
بند بعدی، من میگویم که این افراد، مارتین لوتر کینگ، گاندی، ترو؛ آنها همیشه در وقت محکوم میشدند، یعنی در زمان حیاتشان.
People condemned them.
مردم آنها را محکوم میکردند.
To condemned means to criticize, to say very bad things about someone, to blame them, to say they are wrong, right?
محکوم کردن یعنی انتقاد کردن، گفتن چیزهای خیلی بد دربارهی کسی، سرزنش کردن آنها، گفتن اینکه آنها اشتباه میکنند،درسته؟
So, when Gandhi was alive, the British.
پس، وقتی گاندی زنده بود، انگلیسی.
many British people especially the government, they said he’s bad, Gandhi’s terrible.
بسیاری از مردم انگلیس بهخصوص دولت گفتند که او بد است، گاندی وحشتناک است.
The same thing Martin Luther King, many people in the 1950s, they said Martin Luther King is a bad guy, he’s terrible.
همین اتفاق برای مارتین لوتر کینگ افتاد، خیلی از مردم در دههی ۱۹۵۰ گفتند مارتین لوتر کینگ آدم بدی است، او وحشتناک است.
Alright, and I say they are vilified, these people are vilified.
خیلی خب، و من میگویم آنها بدنام شدند، این افراد بدنام شدند.
To vilify someone is to describe them as being evil.
بدنام کردن کسی یعنی توصیف آنها بهعنوان شرور.
You say they are evil, terrible people.
میگویید آنها شرور هستند، افرادی بسیار بد هستند.
That’s vilify.
این بدنام کردن است.
So Martin Luther King was vilified during his life.
پس مارتین لوتر کینگ در طول زندگیاش بدنام شده بود.
Gandhi was vilified by some people, Thoreau also.
گاندی هم توسط بعضی افراد بدنام شده بود، همینطور ترو.
Alright, I say during 1950s, Martin Luther King was vilified as a radical.
خیلی خب، من میگویم در دههی ۱۹۵۰، مارتین لوتر کینگ بهعنوان تندرو بدنام شده بود.
A radical is someone who wants very big changes.
تندرو کسی است که تغییرات خیلی بزرگ میخواهد.
They want to change a lot of things, especially the government.
میخواهد چیزهای زیادی را تغییر دهد، بهخصوص دولت.
Now it has a little bit of negative meaning and it has the idea someone who might be violent.
کمی معنی منفی دارد و ایدهی خشونتآمیز بودن کسی را هم دارد.
Of course Martin Luther King was not violent and so you know, was he a radical?
البته که مارتین لوتر کینگ خشن نبود و میدانید، آیا تندرو بود؟
I don’t know, he did want big changes, but he was not violent.
نمیدانم، او تغییرات بزرگ میخواست اما خشن نبود.
So the radical, someone who wants big changes.
پس تندرو کسی است که تغییرات بزرگ میخواهد.
Alright, and I say in the next paragraph, “the authorities he resisted are now viewed as scum”.
خیلی خب، و من در پاراگراف بعدی میگویم، «مقاماتی که او مقابل آنها مقاومت کرد، حالا پستفطرت شناخته میشوند».
The authorities, you need the or the in front.
برای authorities شما به the قبل از آن نیاز دارید.
Those two together means.
آندو باهم یعنی.
usually means the government.
معمولاً یعنی دولت.
It means people with power, the authorities.
یعنی افرادی که قدرت دارند، مقامات.
And scum is an insult, it’s a bad word, don’t call someone a scum unless you hate them.
و scum یک توهین است، واژهی بدی است، کسی را scum صدا نزنید مگر اینکه از او متنفر باشید.
A scum is a low class person, a really bad person, maybe a criminal, maybe someone with no education, is very terrible bad person, scum.
scum شخص پستی است، آدم خیلی بد، شاید یک جنایتکار، شاید کسی که هیچ تحصیلاتی ندارد، آدم بسیار وحشتناکی است، پستفطرت.
Alright, and finally the word lifetime means of course the time that someone lived.
خیلی خب، و بالاخره واژهی طول عمر یعنی زمانی که کسی زندگی کرده است.
Martin Luther King’s lifetime, he lived in the 40s, 50s, 60s.
طول عمر مارتین لوتر کینگ، او در دههی ۴۰، ۵۰ و ۶۰ زندگی کرد.
Gandhi lived you know late 1800s, 1900s through World War II etc.
گاندی در اواخر دههی ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰، در زمان جنگ جهانی دوم زندگی کرد.
Thoreau lived in, you know, 1840s, 1850s etc.
ترو در دههی ۱۸۴۰، ۱۸۵۰ و غیره زندگی کرد.
OK, that’s it for today’s vocabulary.
خب، این واژگان امروز بود.
I went fast today.
امروز سریع خواندم.
So, if you don’t understand the first time listen again.
پس، اگر اولین بار متوجه نمیشوید، دوباره گوش دهید.
That’s the magic of mp3s.
این جادوی فایلهای mp3 است.
You can listen many many times, repeat this many times.
میتواند دفعات خیلی زیاد گوش دهید، این را چندین بار تکرار کنید.
The repetition, the repeating will help you a lot.
تکرار، تکرار کردن خیلی به شما کمک خواهد کرد.
It’s easier than trying to memorize and study so hard, right?
آسانتر از سخت حفظ کردن و درس خواندن است، درسته؟
Just relax and listen again, no problem.
فقط آرام باشید و دوباره گوش دهید، مشکلی نیست.
If you don’t remember, eh, so what!
اگر بهیاد نمیآورید، ایح، خب که چی!
Listen again, it’s really easy.
دوباره گوش دهید، خیلی آسان است.
OK, after you finish this a few times, listen to the mini-story that might also help you.
خب، بعد از اینکه چند بار این را تمام کردید، به داستان کوتاه گوش دهید، آن هم میتواند به شما کمک کند.
Okay, see you next time.
خب، بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش سوم – داستان کوتاه
Ok, welcome to the commentary mini-story for the Disobedience article.
خب، به داستان کوتاه تفسیر برای مقالهی نافرمانی خوش آمدید.
The mini-stories are just silly funny little stories to help you practice and remember the new Vocabulary, some of the new vocabulary from the Article.
داستانهای کوتاه فقط داستانهای بامزهی سبکی هستند که به شما کمک میکنند تمرین کنید و واژگان جدید را بهیاد بیاورید، بعضی از واژگان جدید از مقاله.
So that you hear this new words in a little bit different way, different sentences and hopefully this will help you to remember them.
تا این واژههای جدید را در حالت متفاوتی بشنوید، در جملات متفاوت، و امیدوارم که این به شما کمک کند که آنها را بهیاد بیاورید.
Ok, let’s get started.
خب، بیایید شروع کنیم.
Once there was a guy named Luc.
زمانی مردی بود بهنام لوک.
Luc was a rebel.
لو یک شورشی بود.
The authorities vilified him and said he was an abominable person.
مقامات او را بدنام کردند و گفتند که او شخص پستفطرتی است.
But Luc was really an admirable man.
اما لوک مردی قابلتحسین بود.
He had a good conscience.
او وجدان خوبی داست.
He always fought for what was good and just.
او همیشه برای چیزی که خوب و عادلانه بود میجنگید.
He refused to obey unjust laws.
او از پیروی قانون ناعادلانه خودداری کرد.
So, the authorities condemned Luc and they sent Darth Cheney to kill him.
پس، مقامات لوک را محکوم کردند و دارت چنی را فرستادند تا او را بکشد.
Darth Cheney was an unscrupulous man.
دارت چِینی مرد بیوجدانی بود.
He tried to kill Luc.
او سعی کرد لوک را بکشد.
He tried to shoot him.
سعی کرد به او شلیک کند.
He tried to poison him.
سعی کرد او را مسموم کند.
He tried to stab him.
سعی کرد او را زخمی کند.
But he always failed.
اما همیشه ناموفق بود.
Finally, in the end, they fought each other.
بالاخره، در پایان، آنها باهم جنگیدند.
Luc won and killed Darth Cheney.
لوک بُرد و دارت چِینی را کشت.
Ok, let’s do it again one more time, back to the the beginning.
خب، بیایید دوباره انجامش دهیم، برگردیم به شروع.
There was a guy named Luc.
مردی بود بهنام لوک.
What was Luc?
لوک چه بود؟
Luc was a rebel.
لوک شورشی بود.
So did Luc work for the government?
پس آیا لوک برای دولت کار میکرد؟
No, he did not.
نه، کار نمیکرد.
Was Luc fighting the government?
آیا لوک با دولت میجنگید؟
Yes, he was.
بله، میجنگید.
He was a rebel.
او شورشی بود.
He was fighting against the government.
او علیه دولت میجنگید.
The authorities vilified him.
مقامات او را بدنام کردند.
So did the authorities say he was a good person?
پس آیا مقامات گفتند او آدم خوبی است؟
No, of course not.
نه، البته که نه.
Did the authorities say he was a hero?
آیا مقامات گفتند که او قهرمان است؟
No, of course not.
نه، البته که نه.
What did the authorities do?
مقامات چه کردند؟
The authorities said he was a terrible person.
مقامات گفتند او آدم وحشتناکی است.
The authorities said he was an evil person.
مقامات گفتند او آدم شروری است.
The authorities vilified him.
مقامات او را بدنام کردند.
Who vilified him?
چه کسی او را بدنام کرد؟
Did the private companies vilified him?
آیا شرکتهای خصوصی او را بدنام کردند؟
No, the authorities vilified him.
نه، مقامات او را بدنام کردند.
The government vilified him.
دولت او را بدنام کرد.
Ok.
خب.
What kind of person did they say he was?
آنها گفتند که او چطور آدمی است؟
How did they vilify him?
چگونه او را بدنام کردند؟
Well, they vilified him by saying he is an abominable person.
خب، آنها با گفتن اینکه او آدم پستفطرتی است او را بدنام کردند.
Was he just a little bit bad?
آیا او فقط کمی بد بود؟
No, the authorities said he was abominable, terrible, very very bad.
نه، مقامات گفتند که او پستفطرت، وحشتناک و خیلی خیلی بد بود.
The authorities said, Luc is an abominable person.
مقامات گفتند لوک آدم پستفطرتی است.
He is a monster.
او یک هیولاست.
He is horrible.
وحشتناک است.
He is evil.
شرور است.
He is abominable.
پستفطرت است.
Was Luc really an abominable person?
آیا لوک واقعاً آدم پستفطرتی بود؟
No, Luc was not really an abominable person.
نه، لوک واقعاً آدم پستفطرتی نبود.
Luc was an admirable person.
لوک آدم قابلتحسینی بود.
Was he a good man?
آیا مرد خوبی بود؟
Yes, he was a good man.
بله، آدم خوبی بود.
Should we respect Luc?
آیا باید به لوک احترام بگذاریم؟
Should we admire Luc?
باید او را تحسین کنیم؟
Yes, of course we should respect and admire Luc.
بله، البته که باید به او احترام بگذاریم و او را تحسین کنیم.
Why?
چرا؟
Because he’s an admirable man.
چون او آدم قابلتحسینی است.
Why is he an admirable man?
چرا او آدم قابلتحسینی است؟
Well, he’s admirable because he has a good conscience.
خب، او آدم قابلتحسینی است چون او وجدان خوبی دارد.
Does he try to do what is good?
آیا او سعی میکند کاری را انجام دهد که خوب است؟
Yes, he always tries to do what is good.
بله، او همیشه سعی میکند کاری که خوب است را انجام دهد.
Does he do bad things?
آیا او چیزهای بدی انجام میدهد؟
Does he do evil things?
آیا او چیزهای شرورانهای انجام میدهد؟
No, Luc has a good conscience .
نه، لوک وجدان خوبی دارد.
He always thinks about what is right and what is wrong.
او همیشه دربارهی چیزی که درست است و چیزی که اشتباه است فکر میکند.
And he always chooses to do the right thing, the good thing.
و او همیشه انجام چیزی را که درست است انتخاب میکند، کار خوب.
So Lac has a good conscience, a very good conscience.
پس لوک وجدان خوبی دارد، وجدان خیلی خوب.
That’s why he’s admirable.
بههمین خاطر او قابلتحسین است.
Alright, what kind of things does Luc fight for?
خیلی خب، لوک برای چه نوع چیزهایی میجنگد؟
What does he want to do?
او میخواهد چه کند؟
What does he want to help?
میخواهد به چه چیزی کمک کند؟
Well, he always fights for what is good and just.
خب، او همیشه برای چیزی که خوب و عادلانه است میجنگد.
He wants justice.
او عدالت را میخواهد.
He wants fairness.
او انصاف را میخواهد.
He wants everyone to be treated very nicely by the government.
او میخواهد دولت با همه خیلی خوب رفتار کند.
He wants the government to help everybody not just the people with power.
او میخواهد دولت به همه کمک کند، نه فقط افراد قدرتمند.
So he wants justice.
پس او عدالت میخواهد.
He wants to fight for justice.
او میخواهد برای عدالت بجنگد.
He wants the government to be just.
او میخواهد دولت عادل باشد.
Very good.
خیلی خوبه.
Will Luc disobey the government?
خب، لوک از دولت نافرمانی خواهد کرد؟
Yes, he disobeys the government.
بله، او از دولت نافرمانی میکند.
Does he always disobey the government?
آیا او همیشه از دولت نافرمانی میکند؟
No, not always.
نه، همیشه نه.
He only disobeys unjust laws.
او فقط از قانونهای ناعادلانه نافرمانی میکند.
Does he disobey just laws?
آیا او از قانونهای عادلانه نافرمانی میکند؟
No, no he will follow a good law but he disobeys unjust laws.
نه، نه او از قانون خوب پیروی میکند اما از قانون ناعادلانه سرپیچی میکند.
He refuses to follow unjust laws.
او از پیروی قانون ناعادلانه خودداری میکند.
He will not follow bad laws.
او از قانونهای بد پیروی نمیکند.
How does he refuse these laws?
چگونه او این قانونها را رد میکند؟
Well, he just says no.
خب، او فقط میگوید نه.
He won’t do what the government tells him to do.
او چیزی را که دولت به او میگوید انجام نمیدهد.
He refuses.
او نمیپذیرد.
He says no.
او میگوید نه.
I won’t do it.
من انجامش نخواهم داد.
It’s a bad law.
قانون بدی است.
It’s unjust.
ناعادلانه است.
It hurts people.
به مردم آسیب میزند.
That’s why I refuse.
بههمین خاطر من نمیپذیرم.
So do the authorities understand Luc?
پس مقامات لوک را درک میکنند؟
Does the government understand Luc?
آیا دولت لوک را درک میکند؟
No, they don’t understand him.
نه، آنها او را درک نمیکنند.
They condemn him.
او را محکوم میکنند.
They say Luc is terrible.
آنها میگویند لوک افتضاح است.
He must die.
او باید بمیرد.
Luc is condemned.
لوک محکوم شده است.
They decide he must die because he is very very bad.
آنها تصمیم میگیرند که او باید بمیرد چون او خیلی خیلی بد است.
So Luc is condemned by the authorities.
پس لوک توسط مقامات محکوم شده است.
When they condemn him, do they want to put him in prison?
وقتی آنها او را محکوم میکنند، آیا میخواهند او را به زندان بیندازند؟
No, they condemn him to death.
نه، او را به مرگ محکوم میکنند.
They decide, they say Luc must die.
آنها تصمیم میگیرند، میگویند که لوک باید بمیرد.
So what do they do?
چه کار میکنند؟
Well, they send Darth Cheney to kill him.
خب، آنها دارت چِینی را میفرستند تا او را بکشد.
What kind of man is Darth Cheney?
دارت چِینی چه نوع مردی است؟
Is he a good man?
آیا مرد خوبی است؟
No, he is not a good man.
نه، او مرد خوبی نیست.
Is he a terrible evil man who loves to hurt people?
آیا او مرد وحشتناک شروری است که عاشق آسیب زدن به مردم است؟
Well, not really.
خب، واقعاً نه.
He is an unscrupulous man.
او آدم بیوجدانی است.
That means he doesn’t care about good, he doesn’t care about evil, he doesn’t care about either one.
این یعنی او به خوبی اهمیت نمیدهد، به شرارت اهمیت نمیدهد، به هیچکدام اهمیت نمیدهد.
He only cares about power.
او فقط به قدرت اهمیت میدهد.
He only cares about himself.
فقط به خودش اهمیت میدهد.
So he is unscrupulous.
پس او آدم بیوجدانی است.
Is he a selfish man?
آیا مرد خودخواهی است؟
Yes, he is.
بله، هست.
He is very selfish.
او خیلی خودخواه است.
He only cares about himself.
فقط به خودش اهمیت میدهد.
Will he do bad things?
آیا او کارهای بدی انجام خواهد داد؟
Yes, he will do bad things.
بله، او کارهای بدی انجام خواهد داد.
Will he do good things?
آیا او کارهای خوبی انجام خواهد داد؟
Well, if it helps him, he will do good things.
خب، اگر به او کمک کند، کارهای خوبی انجام خواهد داد.
He’s unscrupulous.
او بیوجدان است.
He doesn’t care about good or bad or evil or justice.
او به خوبی یا بدی یا شرارت یا عدالت اهمیت نمیدهد.
He just doesn’t care.
فقط اهمیت نمیدهد.
He only cares about himself and power.
فقط به خودش و قدرت اهمیت میدهد.
He’s unscrupulous.
او بیوجدان است.
So he is unscrupulous, it means he doesn’t follow the rules.
پس او بیوجدان است، یعنی از قوانین پیروی نمیکند.
He doesn’t care about good or bad.
به خوبی و بدی اهمیت نمیدهد.
He tries to kill Luc.
سعی میکند لوک را بکشد.
He tries to shoot him with the gun.
سعی میکند به او با تفنگ شلیک کند.
He tries to poison him, right?
سعی میکند او را مسموم کند، درسته؟
Give him poison and so Luc will drink it and die.
به او سم بدهد تا لوک آن را بنوشد و بمیرد.
And he tries to stab him with a knife, right?
و سعی میکند با چاقو او را زخمی کند، درسته؟
Poke him, stab him with a knife.
با چاقو به او بزند، او را زخمی کند.
But he’s never successful.
اما هرگز موفق نیست.
In the end, what happens?
در پایان، چه اتفاقی میافتد؟
Well, in the end, Luc fights against Darth Cheney and Luc wins.
خب، در پایان، لوک علیه دارت چِینی میجنگد و لوک برنده میشود.
Is this good?
این خوب است؟
Yes, it’s good because Luc is an admirable man.
بله، خوب است چون لوک مرد قابلتحسینی است.
He’s a very good man.
او مرد خیلی خوبی است.
We admire Luc because he is a good man.
ما لوک را تحسین میکنیم چون او مرد خوبی است.
He has a good conscience.
وجدان خوبی دارد.
He always thinks about what is right and what is wrong.
همیشه به چیزی که درست و خوب است فکر میکند.
What about Darth Cheney?
دارت چِینی چطور؟
Does he have a good conscience?
آیا او وجدان خوبی دارد؟
No, of course not.
نه، البته که نه.
He has no conscience at all.
او اصلاً وجدان ندارد.
He is unscrupulous.
او بیوجدان است.
He’s totally unscrupulous.
او کاملاً بیوجدان است.
He has zero conscience, no conscience.
او وجدانش صفر است، هیچ وجدانی ندارد.
Alright, I’m gonna tell the story one more time, with not so many questions.
خیلی خب، من داستان را یک بار دیگر میگویم، البته نه با یکعالمه سؤال.
Alright, there was a guy named Luc.
خیلی خب، مردی بود بهنام لوک.
He was a rebel.
لو یک شورشی بود.
He’s a rebel because he fights against the government.
او شورشی است چون او علیه دولت میجنگد.
The authorities vilified him and said he was an abominable man.
مقامات او را بدنام کردند و گفتند که او شخص پستفطرتی است.
The authorities, who are the authorities?
مقامات، مقامات چه کسانی هستند؟
Well, the authorities are the government, the president, the army, the police.
مقامات دولت هستند، رئیس جمهور، ارتش، پلیس.
These people, the authorities, vilify Luc.
این افراد، مقامات، لوک را بدنام کردند.
They call him terrible names.
او را با نامهای بدی صدا میکنند.
They say he’s evil.
آنها میگویند او شرور است.
They say he’s a villain, a bad guy.
میگویند او بدذات است، آدم بدی است.
Alright, what do they say?
خیلی خب، آنها چه میگویند؟
They say he’s an abominable man, a terrible, horrible, evil man, right?
آنها میگویند او مرد پستفطرتی است، مردی افتضاح، وحشتناک، شرور، درسته؟
So the action, what they’re doing is vilifying him.
پس عملی که، کاری که انجام میدهند بدنام کردن اوست.
And they describing him as an abominable man.
و او را مردی پستفطرت توصیف میکنند.
That’s how they vilify him.
اینطور او را بدنام میکنند.
Is Luc really an abominable man?
آیا لوک واقعاً مرد پستفطرتی است؟
Of course not, Luc is a very admirable man, a very good man.
البته که نه، لوک مرد بسیار قابلتحسینی است، مردی بسیار خوب.
We admire him.
ما او را تحسین میکنیم.
We respect him.
به او احترام میگذاریم.
He is admirable, because he has a good conscience, a very strong good conscience, always thinking if something is right or if something is wrong, always trying to do the good thing, the right thing.
او قابلتحسین است، چون او وجدان خوبی دارد، وجدانی خوب و قوی، همیشه به اینکه چیزی درست است یا اشتباه است فکر میکند، همیشه سعی میکند کار خوب را انجام دهد، کار درست را.
He always wants to be just.
او همیشه میخواهد عادل باشد.
It means he always wants to be fair.
یعنی همیشه میخواهد منصف باشد.
He always wants to help people, that’s why he’s a just person.
همیشه میخواهد به مردم کمک کند، بههمین دلیل او شخص عادلی است.
He wants justice.
او عدالت را میخواهد.
But Luc has a problem with the government, because he refuses to obey unjust laws.
اما لوک مشکلی با دولت دارد، چون او از پیروی قانونهای ناعادلانه خودداری میکند.
He says, no.
او میگوید، نه.
He says I will not do something bad.
میگوید من کار بدی انجام نخواهم داد.
I will not obey, I will not follow the bad laws, unjust laws, the bad laws that hurt people.
من پیروی نخواهم کرد، من از قوانین بد پیروی نمیکنم، قوانین ناعادلانه، قوانین بدی که به مردم آسیب میزنند.
He says no, I refuse to follow those laws, I refuse to obey.
او میگوید نه، من از پیروی آن قانونها خودداری میکنم، من از فرمانبرداری خودداری میکنم.
Because he refused to obey, the government was angry.
چون فرمانبرداری را نپذیرفت، دولت عصبانی شد.
The authorities were very angry.
مقامات خیلی عصبانی شدند.
They condemned him.
آنها او را محکوم کردند.
They said, we think he is a bad terrible person.
آنها گفتند، ما فکر میکنیم او آدم بد و وحشتناکی است.
We decide Luc is evil, Luc is bad.
ما تصمیم میگیریم که لوک شرور است، لوک بد است.
He must die.
او باید بمیرد.
They condemn Luc.
آنها لوک را محکوم میکنند.
They condemn Luc to die.
آنها لوک را به مرگ محکوم میکنند.
They sent Darth Cheney to kill him.
آنها دارت چِینی را میفرستند تا او را بکشد.
Is Darth Cheney the same as Luc?
آیا دارت چِینی مثل لوک است؟
No, he has no conscience.
نه، او وجدان ندارد.
He doesn’t care about right.
او به درستی اهمیت نمیدهد.
He doesn’t care about wrong.
به غلطی هم اهمیتی نمیدهد.
He cares about nothing, only power and himself.
او به هیچ چیز اهمیت نمیدهد، فقط قدرت و خودش.
He’s a unscrupulous man.
او مرد بیوجدانی است.
Darth Cheney is totally unscrupulous.
دارت چِینی کاملاً بیوجدان است.
He does not care about anything or anyone other than himself.
او به هیچچیز و هیچکس بهجز خودش اهمیت نمیدهد.
He doesn’t care about rules.
او به قوانین اهمیت نمیدهد.
So he tries to poison Luc.
پس سعی میکند که لوک را مسموم کند.
He tries to shoot him with a gun, in the back.
سعی میکند با تفنگ از پشت به او شلیک کند.
He tries to stab him with a knife, in the back.
سعی میکند با چاقو از پشت او را زخمی کند.
He’s unscrupulous.
او بیوجدان است.
But none of this works.
اما هیچکدام کار نمیکنند.
Darth Cheney always fails.
دارت چِینی همیشه شکست میخورد.
And in the end, admirable Luc, admirable good just Luc, Luc who has a great conscience finally wins.
و در پایان، لوک قابلتحسین، لو قابلتحسین خوب عادل، لوک که وجدانی عالی دارد بالاخره میبرد.
He fights against Darth Cheney and finally he wins.
او علیه دارت چِینی میجنگد و بالاخره پیروز میشود.
Darth Cheney is killed.
دارت چِینی کشته میشود.
It’s a happy story, because Darth Cheney is unscrupulous, but Luc is a rebel and hero.
داستان شادی است، چون دارت چِینی بیوجدان است اما لوک شورشی و قهرمان است.
He’s admirable.
او قابلتحسین است.
Ok, that’s it.
خیلی خب، همین.
Listen to the story a couple time.
به داستان چند بار گوش دهید.
It will help you remember some of these words and it might help you, not might, it will help you use these words more correctly.
به شما کمک خواهد کرد تا بعضی از این کلمات را بهیاد بیاورید و شاید به شما کمک کند، شاید نه، به شما کمک خواهد کرد تا از این واژهها بهدرستی استفاده کنید.
So if you read the learning guide a few times, you start to understand some of the words.
پس اگر راهنمای یادگیری را چند بار بخوانید، شروع به فهمیدن بعضی از واژهها میکنید.
Then you listen to the article, right?
بعد به مقاله گوش میدهید، درسته؟
You listen to the first article, disobedience.
به اولین مقاله گوش میدهید، نافرمانی.
You listen to that many times.
به آن چندین بار گوش میدهید.
You start to understand more.
بیشتر آن را میفهمید.
After a few times, you listen to the vocabulary explanation and then you get a little bit better idea, what is the exact meaning of some of these words.
بعد از چند بار، به توضیح واژگان گوش میدهید و کمی بهتر متوجه میشوید، که معنی دقیق بعضی از این واژهها چیست.
Finally, you listen to the mini-story several times and again you start to hear these words in a real situation with whole sentences, and you get more of a feeling for how words are actually used.
بالاخره، به داستان کوتاه چند بار گوش میدهید و دوباره شروع به شنیدن این واژهها در موقعیت واقعی با کل جملهها میکنید، و احساس بهتری از اینکه کلمات واقعاً چگونه استفاده میشوند خواهید داشت.
So all these parts, the learning guide, the article, the vocabulary and the mini-story, they work together.
پس تمام این بخشها، راهنمای یادگیری، مقاله، واژگان و داستان کوتاه، باهم کار میکنند.
So do all of them.
پس همه را انجام دهید.
It will help you a lot.
خیلی به شما کمک خواهد.
And finally try to write a little bit about this subject in the forums.
و در پایان سعی کنید کمی دربارهی این موضوع در تالار گفتوگوها بنویسید.
None of you are doing it so please try.
هیچکدام از شما این کار را انجام نمیدهید پس لطفاً سعی کنید.
Ok, I’ll see you next time.
خب، بعداً میبینمتان.
Good luck with your English learning.
در یادگیری انگلیسیتان موفق باشید.
Bye-bye.
بای-بای.