کارینو » آموزش زبان انگلیسی » دوره های زبان انگلیسی » ۱۱. شوهران دارای هوش هیجانی

پایه‌ی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۱۱. شوهران دارای هوش هیجانی

بخش اول – شوهران دارای هوش هیجانی

Emotionally Intelligent Husbands by Dr. John Gottman

شوهران دارای هوش هیجانی نوشته‌ی دکتر جان گاتمن

My data on newlywed couples indicate that more husbands are being transformed.

داده‌های من درمورد زوج‌هایی که تازه ازدواج کرده‌اند نشان می‌دهد که شوهرهای بیشتری درحال تغییرند.

About 35 percent of the men we’ve studied fall into the category of “emotionally intelligent husbands”.

حدود ۳۵ درصد مردانی که ما مطالعه کرده‌ایم در دسته‌ی «شوهران دارای هوش هیجانی» قرار می‌گیرند.

Research from previous decades suggests the number used to be much lower.

مطالعات در دهه‌های گذشته نشان می‌دهد این رقم قبلاً خیلی کمتر بود.

Because this type of husband honors and respects his wife, he will be open to learning more about emotions from her.

چون این نوع از شوهر به همسرش عزت و احترام می‌گذارد، آماده خواهد بود که از او درباره‌ی احساساتْ بیشتر یاد بگیرد.

He will come to understand her world and those of his children and friends.

او جهان زن، فرزندان و دوستانش را خواهد شناخت.

He may not emote in the same way that his wife does, but he will learn how to better connect with her emotionally.

او ممکن است نتواند احساساتش را همان‌طور که همسرش بروز می‌دهد، نشان دهد، اما یاد خواهد گرفت که چگونه با او ارتباط عاطفی بهتری برقرار کند.

As he does so, he’ll make choices that show he honors her.

وقتی یاد بگیرد، انتخاب‌هایی خواهد کرد که نشان دهند به همسرش احترام می‌گذارد.

When he’s watching the football game and she needs to talk, he’ll turn off the TV and listen.

وقتی بازی فوتبال تماشا می‌کند و همسرش باید صحبت کند، تلویزیون را خاموش می‌کند و گوش می‌دهد.

He is choosing “us” over “me”.

او «ما» را به‌جای «من» انتخاب می‌کند.

I believe the emotionally intelligent husband is the next step in social evolution.

من معتقدم که شوهرِ دارای هوش هیجانی گام بعدی در سیر تکامل اجتماعی است.

This doesn’t mean that he is superior to other men in personality, upbringing, or moral fiber.

این بدان معنا نیست که او بر دیگر مردان ازنظر شخصیت، تربیت و منش اخلاقی برتری دارد.

He has simply figured out something very important about being married that the others haven’t yet.

او تنها چیز خیلی مهمی را درمورد متأهل بودن فهمیده است که هنوز بقیه متوجه آن نشده‌اند.

And this is how to honor his wife and convey his respect to her.

و آن این است که چگونه به همسر خود عزت بگذارد و احترام خود را به او نشان بدهد.

It is really that elementary.

این قضیه در این حد ساده است.

The new husband is likely to make his career less of a priority than his family life, because his definition of success has been revised.

شوهر جدید احتمالاً کارش اولویت کمتری نسبت به زندگی خانوادگی‌اش دارد، چون تعریف او از موفقیت اصلاح شده است.

Unlike husbands before him, he makes a detailed map of his wife’s world.

برخلاف شوهران پیش از او، نقشه‌ای باجزئیات از دنیای همسرش می‌سازد.

He keeps in touch with his admiration and fondness for her, and he communicates it by turning toward her in his daily actions.

او تحسین و علاقه‌اش برای همسرش را حفظ می‌کند و آن را در کارهای روزانه‌اش با توجه کردن به او نشان می‌دهد.

This benefits not only his marriage but his children as well.

این نه‌تنها برای ازدواجش، بلکه برای فرزندانش هم مفید است.

Research shows that a husband who can accept influence from his wife, also tends to be an outstanding father.

تحقیقات نشان می‌دهد شوهری که از زنش تاثیر می‌پذیرد، همچنین تمایل دارد که یک پدر فوق‌العاده باشد.

He is familiar with his children’s world and knows all about their friends and their fears.

او با دنیای فرزندانش آشناست و همه‌چیز را درمورد دوستانشان و ترس‌هایشان می‌داند.

Because he is not afraid of emotions, he teaches his children to respect their own feelings and themselves.

چون او از احساسات نمی‌ترسد، به فرزندانش می‌آموزد که به احساساتشان و خودشان احترام بگذارند.

He turns off the football game for them, too, because he wants them to remember him as having had time for them.

او بازی فوتبال را برای آن‌ها هم خاموش می‌کند، چون می‌خواهد فرزندانش او را به‌گونه‌ای به‌یاد بیاورند که برای آن‌ها وقت می‌گذاشت.

The new type of husband and father leads a meaningful and rich life.

این نوع جدید شوهر و پدر یک زندگی پرمعنا و غنی را رهبری می‌کند.

Having a happy family base makes it possible for him to create and work effectively.

داشتن بنیان خانواده‌ی شاد ساختن و کار کردن به‌طور مؤثر را برای او ممکن می‌سازد.

Because he is so connected to his wife, she will come to him not only when she is troubled, but when she is delighted.

از آن‌جایی که او ارتباط زیادی با همسرش دارد، او نه تنها زمانی که آشفته است، بلکه وقتی دل‌شاد است نیز به پیش او می‌رود.

When the city awakens to a beautiful fresh snowstorm, his children will come running for him to see it.

وقتی که شهر با یک کولاک برفی زیبا و تازه بیدار می‌شود، فرزندانش به سوی او می‌دوند تا آن را ببینند.

The people who matter most to him will care about him when he lives and mourn him when he dies.

افرادی که از همه بیشتر برای او مهم هستند در زمان حیاتش به او توجه می‌کنند و وقتی که او بمیرد، برای او سوگواری می‌کنند.

The other kind of husband and father is a very sad story.

نوع دیگر شوهر و پدر داستان ناراحت‌کننده‌ای است.

He responds to the loss of male entitlement with righteous indignation, or he feels like an innocent victim.

او به از دست دادن حقوق مردانگی با حق به جانبی پاسخ می‌دهد، یا احساس قربانی بی‌گناهی را دارد.

He may become more authoritarian or withdraw into a lonely shell, protecting what little he has left.

او ممکن است که مستبدتر شود و یا به کنج تنهایی برود تا از آن‌چه که برایش باقی مانده، هرچند کم، محافظت کند.

He does not give others very much honor and respect because he is engaged in a search for the honor and respect he thinks is his due.

او برای بقیه عزت و احترام خیلی زیادی قائل نیست چون مشغول جست‌وجو برای عزت و احترامی است که فکر می‌کند حقش است.

He will not accept his wife’s influence, because he fears any further loss of power.

او تاثیر همسرش را نخواهد پذیرفت، چرا که از هر فقدان قدرت بیشتر می‌ترسد.

And because he will not accept influence, he will not have very much influence.

و از آن‌جایی که او تأثیر نمی‌پذیرد، اثرگذاری خیلی زیادی نخواهد داشت.

The consequence is that no one will much care about him when he lives nor mourn him when he dies.

عاقبت این‌که هیچ‌کس در زمان حیاتش به او توجه نخواهد کرد و وقتی که می‌میرد هیچ‌کس برای او سوگواری نمی‌کند.


بخش دوم – درسنامه واژگان

Hello members, welcome to the vocabulary audio for the emotionally intelligent husbands lesson.

سلام به اعضا، به صوت واژگان برای درس شوهران با هوش هیجانی بالا خوش آمدید.

Let’s get started.

بیایید شروع کنیم.

In the first paragraph, we have the word data.

در بند اول، ما واژه‌ی data را می‌بینیم.

Some people pronounce it data, some people say data.

بعضی‌ها آن را دِیتا و بعضی‌ها آن‌را داتا تلفظ می‌کنند.

Either is correct.

هردو درست هستند.

So data or data and they both mean information or facts.

پس data با هر تلفظی یعنی اطلاعات یا حقایق.

And then we have the word newlywed.

و بعد ما واژه‌ی newlywed را داریم.

“My data on newlywed couples”.

«داده‌ی من درباره‌ی تازه‌زوج‌ها».

Newlywed means recently married, so you.

newlywed یعنی به‌تازگی متأهل‌شده، پس شما.

people who are married, I don’t know, maybe less than one year, we describe them as newlywed.

به کسانی که ازدواج کرده‌اند، نمی‌دانم، شاید کمتر از یک سال، به آن‌ها newlywed می‌گوییم.

You can use it as an adjective, for example in this article, newlywed couples, right?

می‌توانید از آن به‌عنوان صفت استفاده کنید، مثلاً در این مقاله، تازه‌زوج‌ها، درسته؟

Newlywed, recently married couples.

newlywed، زوج‌های تازه‌ازدواج‌کرده.

You can also use it as a noun, you can say: Oh they are newlyweds, alright?

همچنین می‌توانید از آن به‌عنوان اسم استفاده کنید، می‌توانید بگویید: اوه آن‌ها تازه‌زوج هستن، درسته؟

That couple, they are newlyweds.

آن زوج، آن‌ها تازه‌زوج هستند.

It means they’re recently married.

یعنی تازه ازدواج کرده‌اند.

So noun or adjective either one.

پس اسم یا صفت هردو درست است.

Ok, so he says my data in newlywed couples indicate, indicate means show, that more husbands are being transformed.

پس او می‌گوید داده‌ی من درمورد تازه‌زوج‌ها نشان می‌دهد، indicate یعنی نشان می‌دهد، که شوهران بیشتری تغییر پیدا می‌کنند.

Transformed, changed, but changed in a big way, totally changed, changed a lot.

دگرگون‌شده، یعنی تغییرکرده، اما تغییر بزرگ، کاملاً تغییرکرده، خیلی تغییرکرده.

We’ve had this word before.

قبلاً این واژه را داشته‌ایم.

Ok and then in the next sentence, we see the phrase emotionally intelligent husbands.

خب و بعد در جمله‌ی بعدی، ما عبارت شوهران با هوش اجتماعی بالا را می‌بینیم.

Ok, you know the word intelligent, it means smart.

خب، واژه‌ی intelligent را می‌شناسید، یعنی باهوش.

Emotionally intelligent.

باهوش ازنظر عاطفی.

Emotionally intelligent means good at dealing with your emotions.

باهوش از نظر احساسی یعنی در سروکار داشتن با احساساتتان خوب عمل می‌کنید.

It means you can recognize emotions and you can express them.

یعنی می‌توانید احساساتتان را تشخیص دهید و می‌توانید آن‌ها بروز دهید.

You can talk about them.

می‌توانید درباره‌ی آن‌ها صحبت کنید.

You can communicate about emotions in a clear way, in an intelligent way.

می‌توانید درباره‌ی احساسات به‌طور مشخصی ارتباط برقرار کنید، به شکل هوشمندانه‌ای.

So some people are very smart, right?

پس بعضی از مردم خیلی باهوش هستند، درسته؟

They’re intelligent, but they’re not emotionally intelligent.

آن‌ها باهوش هستند، اما هوش هیجانی ندارند.

Maybe they get angry very easily, maybe they act like babies, like little children, when they get upset.

شاید آن‌ها خیلی راحت عصبانی می‌شوند، شاید مثل نوزادان رفتار می‌کنند، مثل بچه‌های کوچک، وقتی که ناراحت می‌شوند.

They might be smart but they’re not emotionally intelligent.

شاید آن‌ها باهوش باشند اما هوش هیجانی ندارند.

This article is about husbands who are emotionally intelligent, who are good with emotions.

این مقاله درباره‌ی شوهران دارای هوش هیجانی است، که با احساسات خوب هستند.

Ok, we see the word honors in that paragraph used as a verb.

خب، ما واژه‌ی honors را در آن بند می‌بینیم که به‌عنوان فعل استفاده شده است.

Because this type of husband honors and respects his wife, he will be open to learning more about emotions.

از آن‌جایی که این نوع شوهر به همسرش عزت و احترام می‌گذارد، او بیشتر درباره‌ی احساسات یاد خواهد گرفت.

Ok, to honor used as a verb means to respect, it’s almost exactly the same as to respect, it might be maybe a little bit higher, a little bit stronger than respect, but it’s the same basic idea.

خب، honor وقتی به‌عنوان فعل استفاده شود یعنی احترام گذاشتن، تقریباً دقیقاً شبیه respect است، شاید کمی بالاتر باشد، کمی قوی‌تر از respect، اما همان ایده‌ی اساسی را دارد.

Ok, honor your wife, it means you respect her very much.

خب، عزت گذاشتن به همسرتان، یعنی به او خیلی احترام می‌گذارید.

You want to be good to her, you want to hear her opinions, you want to help her, you think she’s intelligent etc, etc.

می‌خواهید با او خوب باشید، می‌خواهید نظر او بشنوید، می‌خواهید به او کمک کنید، فکر می‌کنید او باهوش است و غیره و این‌جور چیزها.

You are honoring your wife.

شما به همسر خود احترام می‌گذارید.

Ok, and then later on that paragraph, we see the word emote as a verb.

خب، و بعد در آن بند، واژه‌ی emote را به‌صورت فعل می‌بینیم.

He’s talking about husbands.

او دارد درباره‌ی شوهرها صحبت می‌کند.

He says, he may not emote in the same way that his wife does, but he will learn how to better connect with her emotionally.

او می‌گوید، شاید او احساساتش را آن‌طور که همسرش بروز می‌دهد، نشان ندهد، اما او یاد خواهد گرفت که چگونه با او به‌طور عاطفی نزدیک شود.

To emote means to show your feelings, to show your emotions, to express emotions, to communicate emotions.

emote یعنی نشان دادن احساساتتان، نشان دادن عواطفتان، بروز دادن عواطفتان، ابراز احساسات.

We call that emoting, to emote.

به این emote می‌گوییم، بروز احساسات.

It might also be used to mean.

شاید استفاده‌اش این باشد.

to understand another person’s emotions.

فهمیدن احساسات شخص دیگری.

But usually it means to show your own emotions, to emote.

اما معمولاً یعنی نشان دادن احساسات خودتان، emote.

Alright, we’ve got the word evolution later on in this in the next paragraph actually, the beginning of the next paragraph.

خیلی خب، ما واژه‌ی evolution را درواقع جلوتر در این بند داریم، شروع بند بعدی.

He says he thinks emotionally intelligent husbands are the next step in social evolution.

او می‌گوید که فکر می‌کند شوهران با هوش اجتماعی بالا گام بعدی در سیر تکامل اجتماعی هستند.

Evolution means change over time.

evolution یعنی تغییر در طول زمان.

So transformation, we had that in the earlier paragraph.

transformation را در بند قبلی داشتیم.

Transformation is usually sudden change, a sudden very big, large change.

transformation معمولاً تغییر ناگهانی است، تغییر خیلی بزرگ ناگهانی، تغییر بزرگ.

Evolution usually is small changes over a long period of time.

evolution معمولاً تغییرات کوچک در مدت زمان طولانی است.

So that’s how those two words are different.

پس تفاوت این دو واژه همین است.

Ok, and he says he doesn’t think.

خب، او می‌گوید که فکر نمی‌کند که.

he doesn’t mean that the old style of husband was superior, or that the new style is superior.

منظورش این نیست که سبک قدیمی شوهر برتر است، یا سبک جدید برتر است.

Superior meaning better in this case, better than.

superior، در این مورد، یعنی بهتر، بهتر از.

He’s not superior in personality.

او از نظر شخصیت برتر نیست.

He’s not superior in upbringing and not necessarily superior in moral fiber.

او از نظر تربیت و لزوماً از نظر منش اخلاقی برتر نیست.

Upbringing means how you were raised by your parents.

Upbringing یعنی طوری که شما توسط والدینتان بزرگ شده‌اید.

It means what your parents taught you, what was good and what was bad.

یعنی چیزی که والدینتان به شما یاد داده‌اند، چیزی که خوب بود و چیزی که بد بود.

That’s upbringing.

آن تربیت است.

Oh I had a good upbringing, it means oh my parents were quite good.

من تربیت خوبی داشتم، یعنی والدینم کاملاً خوب بودند.

They taught me how to behave well.

آن‌ها به من یاد دادند که چگونه خوب رفتار کنم.

They taught me to be polite, for example.

به من یاد دادند که مثلاً مؤدب باشم.

That means I had a good upbringing.

یعنی من تربیت خوبی داشتم.

Or you can say: Wow that guy he had a bad upbringing.

یا می‌توانید بگویید: واو آن یارو تربیت بدی داشته.

It means maybe his parents were very bad, maybe they beat him, maybe they were a really bad example.

یعنی شاید والدینش خیلی بد بودند، شاید او را می‌زدند، شاید الگوی بدی بودند.

So that’s why he’s not such a good person, because he had a bad upbringing, bad family life when he was young.

پس به‌همین خاطر او آدم خیلی خوبی نیست، چون او تربیت بدی داشته است، زندگی خانوادگی بدی داشته وقتی که جوان بوده است.

And then we have the phrase moral fiber.

و بعد عبارت منش اخلاقی را داریم.

Moral fiber means your goodness, it means your sense, your feeling of what is good, what is right and also what is wrong.

منش اخلاقی یعنی خوبیِ شما، یعنی حس شما، احساس شما راجع به چیزی که خوب است، چیزی که درست است و همچنین چیزی که بد است.

If you have strong moral fiber, it means you always try to do what is right, what is good, what is kind.

اگر منش اخلاقی قوی‌ای دارید، یعنی همیشه سعی می‌کنید کاری را انجام دهید که درست است، که خوب است، مهربانانه است.

If you have weak moral fiber, it means it’s easy for you to do something bad, to do something wrong.

اگر منش اخلاقی ضعیفی دارید، یعنی برای شما راحت است که کار بدی را، کار اشتباهی را انجام دهید.

So moral fiber it’s your.

پس منش اخلاقی.

it’s kind of like your moral muscle, right?

یک جورهایی عضله‌ی اخلاقی شماست، درسته؟

How much you are good at doing good thing or doing bad things.

این‌که چقدر در انجام کارهای خوب یا کارهای بد خوب هستید.

Alright, we see the word to convey in that paragraph.

خیلی خب، ما واژه‌ی convey را در آن بند می‌بینیم.

To convey means to communicate or to show.

convey یعنی ارتباط برقرار کردن یا نشان دادن.

Husband needs to convey his respect to his wife.

شوهر باید احترامش را به همسرش نشان دهد.

So he’s saying it’s not enough just to respect her.

پس می‌گوید که فقط احترام به او کافی نیست.

You have to show respect, you have to communicate respect, you have to convey respect.

باید احترام را به او نشان دهید، باید با احترام ارتباط برقرار کنید، باید احترام را منتقل کنید.

And he says really it’s that elementary.

و می‌گوید که به‌همین راحتی است.

Elementary of course can mean elementary school, meaning school for young children.

البته که elementary یعنی مدرسه‌ی ابتدایی، یعنی مدرسه برای بچه‌های کوچک.

But elementary also means very simple.

اما elementary همچنین به‌معنی خیلی ساده است.

If you guys know Sherlock Holmes, his assistant Watson.

اگر شرلوک هلمز را می‌شناسید، و دستیارش واتسون.

He would always say to him “it’s elementary”, it means it’s simple, it’s easy.

همیشه به او می‌گفت «آسونه»، یعنی ساده است، آسان است.

Alright, in the next paragraph, we see the word priority.

خیلی خب، در بند بعدی، واژه‌ی priority را می‌بینیم.

A wife must be the husband’s top priority.

همسر باید اولویت اول شوهر باشد.

Priority means what you think is important, you know, number one first importance, number two second importance, number three third importance.

priority یعنی چیزی که فکر می‌کنید مهم است، می‌دانید، چیز مهمِ اولِ شماره یک، چیز مهم دوم شماره دو، چیز مهم سوم شماره سه.

Ok, so those are your priorities, it means if your wife is the most important thing then you say, she is my most important priority, she’s number one.

خب، پس آن‌ها اولویت هستند، یعنی اگر همسر شما مهم‌ترین چیز است می‌گویید او مهم‌ترین اولویت من است، او شماره یک است.

Ok, and then we have the word revised in that same sentence, we’ve had that word before.

خب، و بعد ما واژه‌ی revised را در همان جمله داریم، قبلاً این واژه را داشته‌ایم.

Revised means changed, and it has the idea of editing, editing something.

revised یعنی تغییریافته، و ایده‌ی ویرایش کردن را دارد، ویرایش کردن چیزی.

Means you already have something and then you change it a little bit, you correct it.

یعنی شما چیزی را از قبل دارید و بعد کمی آن را تغییر می‌دهید، درستش می‌کنید.

That’s what revised means.

revised به این معنی است.

We use it a lot with writing.

در نوشتار از آن زیاد استفاده می‌کنیم.

Please revise this, please change it and correct the mistakes.

لطفا این را اصلاح کنید، لطفا این را تغییر دهید و اشتباهات را درست کنید.

Alright, you see a kind of a strange phrase.

خیلی خب، نوعی عبارت عجیب می‌بینید.

He says: a man, a husband makes a map of his wife’s world, a map of his wife’s world.

او می‌گوید: مرد، شوهر نقشه‌ای از دنیای همسرش می‌سازد، نقشه‌ای از دنیای همسرش.

It’s a little bit of strange phrase.

عبارت کمی عجیب است.

It means that he learns about the details of his wife’s life.

یعنی درباره‌ی جزئیات زندگی همسرش یاد می‌گیرد.

He learns what does she like, what does she hate, what was her family like when she grew up, what are her dreams etc.

این‌که چه چیزی را دوست دارد، از چه چیزی متنفر است، وقتی بزرگ شد خانواده‌اش چگونه بود، رویاهایش چیست و غیره.

All the details of her life.

تمام جزئیات زندگی‌اش.

He makes a map of his wife’s world.

نقشه‌ای از دنیای همسرش می‌سازد.

It’s what that means.

به این معناست.

And he keeps in touch with his admiration and fondness for her.

و تحسین و علاقه‌اش برای او را حفظ می‌کند.

To keep in touch with something or someone means you keep contact, it means you remember, in this case it means remember.

keep in touch با کسی یا چیزی یعنی ارتباط برقرار کردن با آن‌ها، یعنی به‌یاد دارید، در این مورد یعنی به‌یاد داشتن.

He remembers his admiration and fondness for her.

او تحسین و علاقه‌اش برای او را به‌یاد دارد.

Admiration meaning liking, to like something.

admiration یعنی دوست داشتن، چیزی را دوست داشتن.

If you say I have admiration for him, it means you like him.

اگر بگویید من او را تحسین می‌کنم، یعنی او را دوست دارید.

Fondness is basically the same actually, those two words, admiration and fondness almost the same.

علاقه اساساً در واقع همان است، این دو کلمه، تحسین و علاقه تقریباً یکسان هستند.

They mean liking.

یعنی دوست داشتن.

They’re nouns, however, they’re nouns.

البته هردو اسم هستند، هردو اسم هستند.

It’s the feeling of liking someone or something.

احساس دوست داشتن کسی یا چیزی است.

Ok, and finally the last paragraph on the first page.

خب، و بالاخره آخرین بند در صفحه‌ی اول.

You see the word outstanding.

واژه‌ی outstanding را می‌بینید.

You probably know this already, but outstanding means great, fantastic, wonderful.

احتمالاً از قبل این را می‌شناسید، اما outstanding یعنی عالی، خارق‌العاده، شگفت‌انگیز.

So an emotionally intelligent husband is an outstanding father, according to doctor Gottman, is a great father, a wonderful father.

پس شوهر با هوش هیجانی پدر فوق‌العاده‌ای است، طبق گفته‌ی دکتر گاتمن، پدر عالی‌ای است، پدر شگفت‌انگیزی است.

Ok, and the next page, second page.

خب، و صفحه‌ی بعدی، صفحه‌ی دوم.

We have the first paragraph.

بند اول را داریم.

It says the new type of husband leads a meaningful life.

می‌گوید که شوهر نوع جدید زندگی پرمعنایی را داراست.

In this case, of course lead can mean to be a leader, but in this case, it has a different meaning.

البته که lead می‌تواند معنی رهبر بودن داشته باشد، اما در این مورد، معنی متفاوتی دارد.

If you lead a wonderful life, it means you do a wonderful life, or you live a wonderful life.

اگر زندگی شگفت‌انگیزی را دارا هستید، یعنی شگفت‌انگیز زندگی می‌کنید، یا زندگی شگفت‌انگیزی دارید.

So it doesn’t mean you’re a leader, it just means you’re doing it, you’re doing a wonderful life, you’re living a wonderful life, you’re leading a wonderful life, same meaning all of this.

پس به این معنا نیست که شما یک رهبر هستید، فقط یعنی دارید، زندگی شگفت‌انگیزی دارید، شگفت‌انگیز زندگی می‌کنید، زندگی شگفت‌انگیزی را دارا هستید، همه معنی یکسان دارند.

Alright, and he says: this kind of husband, his wife will come to him not only when she is troubled, but when she is delighted.

خیلی خب، می‌گوید: این نوع شوهر، همسرش نه فقط وقتی آشفته است، بلکه وقتی دل‌شاد است هم پیش او می‌آید.

To be troubled, has an emotion, it means upset, it means you have a problem, right?

be troubled احساسی درون خود دارد، یعنی ناراحت، یعنی مشکلی دارید، درسته؟

He says, oh I’m very troubled right now, it means oh I have a lot of problems right now, I’m very worried right now, I’m very upset right now.

او می‌گوید، اوه من الان خیلی آشفته هستم، یعنی اوه من الان مشکلات زیادی دارم، الان خیلی نگران هستم،الان خیلی ناراحت هستم.

I am troubled.

آشفته هستم.

And then the opposite is actually the word delighted.

و بعد مخالف آن در واقع واژه‌ی delighted است.

Delighted means very, very happy, super happy.

delighted یعنی خیلی خیلی خوشحال، فراخوشحال.

I’m delighted that I got a raise at my job.

من از این‌که در شغلم اضافه‌حقوق گرفتم دل‌شادم.

I’m very happy.

من خیلی خوشحال هستم.

I’m getting more money at my job.

پول بیشتری در شغلم می‌گیرم.

I’m delighted.

دل‌شاد هستم.

Ok, in the last sentence of that first paragraph, on page two, we have the word mourn, the verb to mourn.

خب، در جمله‌ی آخر آن بند اول، در صفحه‌ی دوم، واژه‌ی mourn را داریم، فعل سوگواری کردن.

He says: when this kind of man dies, he is mourned by his family.

می‌گوید: وقتی چنین مردی می‌میرد، خانواده‌اش برای او سوگواری می‌کنند.

To mourn means to feel sad for someone who is dead, or someone or something that is gone.

mourn یعنی احساس ناراحتی کردن برای کسی که مرده، یا کسی یا چیزی که از بین رفته.

So someone dies and then we cry, oh no.

پس کسی می‌میرد و ما گریه می‌کنیم، اوه نه.

we’re very upset, we miss them.

ما خیلی ناراحت هستیم، دلمان برای او تنگ است.

we are mourning them, right?

برای او سوگواری می‌کنیم، درسته؟

We’re remembering how much we loved them and how much we miss them and how important they were and how important their memories still is.

ما به‌یاد می‌آوریم که چقدر او را دوست داشتیم و چقدر دلمان برایش تنگ شده و چقدر برایمان مهم بود و چقدر خاطراتش برای ما هنوز مهم است.

That’s to mourn.

این سوگواری کردن است.

You might wear.

ممکن است که.

in some cultures you wear black clothes, sometimes people cry, sometimes people don’t talk, whatever, but all those actions are, we call that mourning or to mourn.

در بعضی فرهنگ‌ها لباس‌های مشکی می‌پوشید، گاهی مردم گریه می‌کنند، گاهی مردم حرف نمی‌زنند، هرچی، اما همه‌ی این کارها، به همه‌ی آن‌ها سوگواری کردن می‌گوییم.

Alright, and then finally our last paragraph talks about the other kinds of husbands, husbands who are not emotionally intelligent.

خیلی خب، و بالاخره آخرین بند ما درباره‌ی انواع دیگری از شوهران می‌گوید، شوهرانی که هوش هیجانی ندارند.

He says: they’re quite sad, and he says: they respond to the loss of male entitlement with righteous indignation.

می‌گوید: آن‌ها واقعاً ناراحت هستند، و می‌گوید: آن‌ها به فقدان حق‌به‌جانبی مردانه با حق به جانبی پاسخ می‌دهند.

Alright, some good words here.

خیلی خب، چند واژه‌ی خوب این‌جا داریم.

Entitlement means power, but it’s a special kind of power.

entitlement یعنی قدرت، اما نوع خاصی از قدرت.

Entitlement is a power that is given to you.

entitlement قدرتی است که به شما داده شده است.

It’s not a power you take, it’s not a power, you know, someone can be very powerful because they make a lot of money, they build a business or they become a politician, they’re good speaker.

قدرتی نیست که می‌گیرید، قدرتی نیست که، می‌دانید، شخصی می‌تواند خیلی قدرتمند باشد چون خیلی پول درمی‌آورد، یک کسب‌وکار بنا می‌کند یا سیاست‌مدار می‌شود، سخنگوی خوبی است.

That’s power, but that’s not entitlement.

این قدرت است، اما entitlement نیست.

Entitlement is when the government gives you power, or the society gives you power.

entitlement وقتی است که دولت به شما قدرت می‌دهد، یا جامعه به شما قدرت می‌دهد.

You don’t do anything to earn it, it’s giving to you.

کاری نمی‌کنید که آن را به‌دست آورید، آن را به شما می‌دهد.

That’s entitlement.

این entitlement است.

So males, men in many cultures perhaps, unfortunately, in most cultures I’d say, right now, have entitlement.

پس مردان، شاید مردان در بسیاری از فرهنگ‌ها، متأسفانه، من می‌گویم در بیشترِ فرهنگ‌ها، همین حالا، حقوق‌مزایا دارند.

The society and the government gives them special power that women don’t have.

جامعه و دولت به آن‌ها قدرت خاص می‌دهد که زنان ندارند.

That’s entitlement.

این entitlement است.

Now in many societies and cultures and countries, men are losing these entitlements, they’re losing this power, that’s given to them.

حالا در بسیاری از جوامع و فرهنگ‌ها و کشورها، مردان این حقوق‌مزایا را که به آن‌ها داده شده، از دست می‌دهند.

And some men don’t like that and they respond with righteous indignation.

و بعضی مردها این را دوست ندارند و با حق به جانبی پاسخ می‌دهند.

I love this phrase, it’s a nice phrase, you can use it in many situations.

من عاشق این عبارت هستم، عبارت خوبی است، می‌توانید در موقعیت‌های زیادی از آن استفاده کنید.

Righteous means you think you are right, you think you are correct, you think.

righteous یعنی فکر می‌کنید که درست می‌گویید، فکر می‌کنید که صحیح می‌گویید، فکر می‌کنید.

in fact it means you think you are right and everyone else is wrong.

در واقع یعنی فکر می‌کنید که درست می‌گویید و بقیه همه اشتباه می‌گویند.

I’m right, everyone else is wrong.

من درست می‌گویم، بقیه اشتباه می‌کنند.

And indignation means anger, strong anger.

و indignation یعنی عصبانیت، عصبانیت قوی.

So righteous indignation means you’re very angry, because you think you are right and you think everybody else is wrong.

پس righteous indignation یعنی شما خیلی عصبانی هستید، چون فکر می‌کنید درست می‌گویید و فکر می‌کنید بقیه همه اشتباه می‌کنند.

Everybody else is doing something wrong and now you’re really angry.

بقیه همه کار اشتباهی انجام می‌دهند و حالا شما خیلی عصبانی هستید.

So some men have righteous indignation, it’s a noun.

پس بعضی مردها حق به جانبی دارند، اسم است.

Because they think society is wrong, taking away men’s power and that’s wrong, or the culture is wrong, or women are wrong.

چون فکر می‌کنند جامعه اشتباه می‌کند، که قدرت مردان را از آنان می‌گیرد و این اشتباه است، یا فرهنگ اشتباه است، یا زنان اشتباه می‌کنند.

They’re taking men’s power.

آن‌ها قدرت مردان را می‌گیرند.

And they become.

و آن‌ها.

if you wanna use it as an adjective, you can say they become righteously indignant.

اگر می‌خواهید به‌عنوان صفت استفاده کنید، می‌توانید بگویید آن‌ها حق به جانب هستند.

But if you use it as a noun, as it is in the article, righteous indignation.

اما اگر به‌عنوان اسم استفاده کنید، همان‌طور که در مقاله این‌گونه است، حق به جانبی.

Ok, and when this happens to a man, doctor Gottman says: he may become more authoritarian or withdraw into a lonely shell.

خب، و وقتی این برای یک مرد اتفاق می‌افتد، دکتر گاتمن می‌گوید: ممکن است مستبدتر شود یا گوشه‌ی عزلت گزیند :)).

Ok, to become more authoritarian means to become meaner, to try to be a boss, more controlling, try to be a big strong boss and control.

خب، مستبدتر شدن یعنی بدجنس‌تر شدن، سعی کند رئیس باشد، کنترل‌گر باشد، سعی کند رئیس بزرگ و قوی و کنترل‌گر باشد.

And then the opposite what he’s saying is withdraw into a lonely shell, means stop communicating, stop talking to other people.

و بعد مخالف چیزی که او می‌گوید این است که گوشه‌گیری کند، یعنی دیگر ارتباط برقرار نکند، دیگر با مردم حرف نزند.

Become very lonely and separated and isolated from other people.

خیلی تنها و جدا و منزوی از افراد دیگر باشد.

Ok, and finally our last phrase is is his due.

خب، و بالاخره آخرین عبارت ما is his due است.

Ok he’s looking.

خب، او به‌دنبال.

this kind of man is looking for honor and respect that he thinks is his due.

این نوع مرد به‌دنبال عزت و احترام است که فکر می‌کند حق اوست.

Is his due means is his right, is what he is supposed to have.

is his due یعنی حق او است، چیزی است که باید داشته باشد.

These men think: it is my due, it means it is my right, it is my entitlement, it means I should get this power.

این مردان فکر می‌کنند که: این حق من است، یعنی حق من است، حقوق من است، یعنی من باید این قدرت را بگیرم.

I’m supposed to get it.

باید آن را بگیرم.

That means it is his due, it is something he should have, he is supposed to have.

یعنی حقش است، چیزی است که باید داشته باشد، قرار است داشته باشد.

Alright, that is all for this vocabulary lesson.

خیلی خب، این تمام درس واژگان بود.

Listen a few times and then move on to the mini-story.

چند بار گوش دهید و بعد به سراغ داستان کوتاه بروید.

Bye-bye.

بای-بای.


بخش سوم – داستان کوتاه

Ok, welcome to the mini-story for the Emotionally Intelligent Husbands lesson.

خب، به داستان کوتاه برای درس شوهران دارای هوش هیجانی خوش آمدید.

Let’s get started.

بیایید شروع کنیم.

This story is told in the present tense, right now.

این داستان به زمان حال ساده گفته شده، همین حالا.

Here we go.

بزن بریم.

Bob is a newlywed.

باب تازه‌داماد است.

He and his wife Kathy have been married only two months.

او و همسرش کتی فقط دو ماه است که ازدواج کرده‌اند.

Unfortunately, Bob is an authoritarian husband.

متأسفانه، باب شوهر مستبدی است.

Every day he tells Kathy, “cook my food, clean this house.

هر روز به کتی می‌گوید: «غذایم را بپز، این خونه را تمیز کن.

Serve me woman”.

به من خدمت کن زن».

Bob feels he is entitled to be served like a king by his wife.

باب احساس می‌کند که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

Kathy is very sweet.

کتی خیلی مهربان است.

She is a very sensitive person and she emotes strongly.

او شخص خیلی حساسی است و احساساتش را شدیداً بروز می‌دهد.

She always shows her true feelings.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان می‌دهد.

Kathy had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Her mom told her to always obey her husband.

مادرش به او گفت که همیشه از شوهرش اطاعت کند.

Since she has strong moral fiber, Kathy tries to do what her mom taught.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای دارد، همیشه سعی می‌کند آن‌چه را انجام دهد که مادرش یاد داده است.

But every day she becomes more sad because of Bob.

اما هر روز به‌خاطر باب بیشتر ناراحت می‌شود.

Finally, she has had enough.

بالاخره، طاقتش طاق شد.

She yells at Bob with righteous indignation, “Shut up you pig!

با خشم صحیح سر باب داد می‌زند: «خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

Bob is so shocked, he has a heart attack and dies.

باب آن‌قدر شوکه می‌شود که سکته‌ی قلبی می‌کند و می‌میرد.

But after he is dead, nobody mourns.

اما بعد از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نکرد.

Kathy takes his life insurance money and now is very happy.

کتی پول بیمه‌ی عمر او را می‌گیرد و حالا خیلی خوشحال است.

The end.

پایان.

Ok, let’s start back to the beginning.

خب، بیایید از اول شروع کنیم.

Alright, Bob is a newlywed.

خیلی خب، باب تازه‌داماد است.

Has Bob been married for a long time?

آیا باب مدت زیادی است که ازدواج کرده است؟

Well, no, he has not.

خب، نه، نیست.

He is a newlywed.

او تازه‌داماد است.

Has his wife been married for a long time?

آیا همسرش مدت زیادی است که ازدواج کرده است؟

Well, of course not.

خب، البته که نه.

They both got married at the same time, not a long time.

آن‌ها هردو در یک زمان ازدواج کردند، مدت زیادی هم نه.

They are both newlyweds.

آن‌ها تازه‌زوج هستند.

They’ve been married a short time.

آن‌ها مدت کوتاهی است که ازدواج کرده‌اند.

How long have they been married?

چه مدت است که ازدواج کرده‌اند؟

Well, they’ve been married only two months.

خب، آن‌ها فقط دو ماه است که ازدواج کرده‌اند.

So, they are newlyweds, because they have been married less than one year.

پس، تازه‌زوج هستند، چون کمتر از یک سال است که ازدواج کرده‌اند.

So, Bob is a newlywed and of course, Kathy is a newlywed.

پس، باب تازه‌داماد است و البته کتی تازه‌عروس است.

They are both newlyweds.

هردو تازه‌زوج هستند.

Using it as a noun.

این‌جا از newlywed به‌عنوان اسم استفاده می‌کنیم.

Unfortunately, Bob is an authoritarian husband.

متأسفانه، باب شوهر مستبدی است.

Is Bob a tolerant husband?

آیا باب شوهر شکیبایی است؟

No, no, no, he’s not tolerant.

نه، نه، نه، او شکیبا نیست.

He doesn’t care about his wife’s opinions, or other people’s opinions.

او به نظر همسرش اهمیت نمی‌دهد، یا نظر افراد دیگر.

Is Bob a flexible husband?

آیا او انعطاف‌پذیر است؟

No, no, he’s not flexible.

نه، نه، انعطاف پذیر نیست.

He won’t change at all.

اصلاً تغییر نمی‌کند.

Is Bob a tough boss?

آیا باب رئیس خشنی است؟

Is he that kind of husband?

آیا چنین شوهری است؟

Yes, that’s right.

بله، درسته.

He’s an authoritarian husband.

او شوهر مستبدی است.

Is Bob like a dictator?

آیا باب مثل یک دیکتاتور است؟

Yes, that’s right.

بله، درسته.

Bob is an authoritarian husband.

باب شوهر مستبدی است.

He’s like a dictator.

مثل یک دیکتاتور است.

He’s like a strong ruler over his wife.

مثل یک حاکم قوی مسلط بر همسرش است.

Bob is an authoritarian husband.

باب شوهری مستبد است.

Is Bob an authoritarian father?

آیا باب پدری مستبد است؟

Well, no, no, he’s not an authoritarian father, because they have no children.

خب، نه، نه، او پدر مستبدی نیست، چون آن‌ها هیچ فرزندی ندارند.

Bob is an authoritarian husband.

باب شوهر مستبدی است.

He’s an authoritarian husband.

او شوهر مستبدی است.

Is Kathy an authoritarian wife?

آیا کتی همسر مستبدی است؟

Well, no, Kathy’s not an authoritarian wife.

خب، نه، کتی همسر مستبدی نیست.

The opposite actually.

در واقع مخالف آن است.

Bob, however, is an authoritarian husband.

اما باب شوهر مستبدی است.

And every day he tells Kathy, “cook my food, clean this house, serve me woman!

هر روز به کتی می‌گوید، «غذای من را بپز، این خونه را تمیز کن، به من خدمت کن زن!

” Bob feels he is entitled to be served like a king by his wife.

» باب فکر می‌کند او محق است که همسرش مانند یک شاه به او خدمت کند.

We’re using entitled here as a verb actually, entitlement is the noun but to be entitled can be used as a verb or an adjective.

ما در واقع این‌جا از entitled به‌عنوان فعل استفاده می‌کنیم، entitlement شکل اسم است اما entitled می‌تواند به شکل فعل یا صفت استفاده شود.

So, Bob feels he is entitled.

پس، باب احساس می‌کند که محق است.

I am entitled to be served like a king.

من محقم تا مثل یک شاه به من خدمت شود.

So, in this case it’s not a noun.

پس، در این مورد اسم نیست.

Bob feels he is entitled, it means he feels he has the power, he should have the power to be served by his wife.

باب احساس می‌کند که محق است، یعنی احساس می کند این قدرت را دارد، باید این قدرت را داشته باشد که همسرش به او خدمت کند.

Does he feel he is entitled to be served by strangers?

آیا احساس می‌کند که حق دارد غریبه‌ها به او خدمت کنند؟

No, no, he doesn’t feel like he’s entitled to be served by strangers.

نه، نه، احساس نمی‌کند که او حق دارد که غریبه‌ها به خدمت کنند.

Does he feel he is entitled to be served by his own mother?

آیا احساس می‌کند که محق است مادرش به او خدمت کند؟

Well, I don’t know, maybe, but maybe not or not sure really.

خب، نمی‌دانم، شاید، اما شاید هم نه یا مطمئن نیستم.

Does he feel he is entitled to be served by his wife?

آیا احساس می‌کند که حق دارد همسرش به او خدمت کند؟

Oh, yes, absolutely.

بله، کاملاً.

He feels he is entitled to be served by his wife.

او احساس می‌کند که محق است همسرش به او خدمت کند.

Does Kathy feel she is entitled to be served by Bob?

آیا کتی احساس می‌کند که حق دارد باب به او خدمت کند؟

No, no, no, Kathy does not feel she is entitled to be served by Bob.

نه، نه، نه، کتی احساس نمی‌کند که حق دارد باب به او خدمت کند.

It’s the opposite.

برعکس است.

Bob feels he is entitled, he has the power, he should have the power to be served by his wife, Kathy.

باب احساس می‌کند که حق دارد، این قدرت را دارد، باید این قدرت را داشته باشد که همسرش، کتی، به او خدمت کند.

And Kathy, however, is a very sweet wife.

و اما کتی، همسر بسیار مهربانی است.

She’s very sensitive and she emotes strongly.

او خیلی حساس است و شدیداً احساساتش را بروز می‌دهد.

Does Kathy show her emotions?

آیا کتی احساساتش را نشان می‌دهد؟

That’s right, yes, she emotes strongly.

درسته، بله، او شدیداً احساساتش را بروز می‌دهد.

Does she express her feelings?

آیا احساساتش را ابراز می‌کند؟

Yes, she does.

بله، ابراز می‌کند.

She emotes strongly.

او شدیداً احساساتش را بروز می‌دهد.

She shows her feelings a lot.

احساساتش را زیاد نشان می‌دهد.

Does she emote only anger?

آیا او فقط عصبانیت را بروز می‌دهد؟

No, no, no, that’s not true.

نه، نه، نه، درست نیست.

She doesn’t emote only anger.

او فقط عصبانیت را بروز نمی‌دهد.

She emotes all her emotions.

او تمام احساساتش را بروز می‌دهد.

She shows all her emotions.

تمام احساساتش را نشان می‌دهد.

She expresses all her emotions.

او تمام احساساتش را ابراز می‌کند.

She emotes strongly and she emotes everything.

او شدیداً بروز می‌دهد و همه‌چیز را بروز می‌دهد.

She shows all her emotions.

او تمام احساساتش را نشان می‌دهد.

So, Kathy is sensitive and she emotes strongly.

پس، کتی حساس است و شدیداً بروز می‌دهد.

She always shows her true feelings.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان می‌دهد.

Kathy had a strict upbringing, however.

اما کتی، تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Her mom told her to always obey her husband.

مادرش به او گفت همیشه از شوهرش اطاعت کند.

Was Kathy’s upbringing relaxed?

آیا کتی تربیت ملایمی داشت؟

No, no, her parents were not relaxed.

نه، نه، والدینش ملایم نبودند.

She had a strict, a very tough upbringing.

او تربیت سخت‌گیرانه و خیلی سختی داشت.

Was Kathy’s upbringing conservative, very conservative?

آیا تربیت کتی محافظه‌کارانه بود، خیلی محافظه‌کارانه؟

Oh, yeah, yeah, I think you would describe that as conservative.

بله، بله، فکر کنم می‌توانید آن را محافظه‌کارانه توصیف کنید.

Her mom was very old-fashioned, very conservative.

مادرش خیلی کهنه‌گرا بود، خیلی محافظه‌کار.

She had a strict upbringing.

او تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Kathy had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Did Bob have a strict upbringing?

آیا باب تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت؟

Well, no, not really.

خب، نه، نه واقعاً.

Bob was spoiled when he was a child.

باب وقتی بچه بود لوس بارآمده بود.

His parents gave him everything.

والدینش همه‌چیز به او دادند.

They served him, they let him do anything he wanted.

به او خدمت کردند، گذاشتند او هرچه می‌خواهد انجام دهد.

So, he was kind of a spoiled brat.

پس، او یک جورهایی بچه‌ی لوس و ننری بود.

But Kathy however, had a very tough upbringing, a very strict upbringing, because her mom told her, always obey your parents, always obey your future husband.

اما کتی، تربیت خیل سخت‌گیرانه‌ای داشت، تربیت خیلی سخت‌گیرانه ای، چون مادرش به او گفت همیشه والدینت را اطاعت کن، همیشه همسر آینده‌ات را اطاعت کن.

The good thing about Kathy is she has strong moral fiber.

چیز خوبی که درباره‌ی کتی وجود داشت این بود که او منش اخلاقی قوی‌ای داشت.

She always tries to do what is right, what is correct, what her mom taught her to do.

او همیشه سعی می‌کند کاری را انجام دهد که درست است، صحیح است، چیزی که مادرش به او یاد داده انجام دهد.

Does Kathy have strong moral fiber?

آیا کتی منش اخلاقی قوی‌ای دارد؟

Yes, she does.

بله، دارد.

Of course.

البته.

She has strong moral fiber.

او منش اخلاقی قوی‌ای دارد.

Does Kathy try to do what is right?

آیا کتی سعی می‌کند کاری را انجام دهد که درست است؟

Yes, she does.

بله، سعی می‌کند.

She has strong moral fiber.

اوو منش اخلاقی قوی دارد.

She tries to do what is right.

او سعی می‌کند کاری را که درست است انجام دهد.

Would Kathy steal money from someone?

آیا ممکن است کتی از کسی پول بدزدد؟

No, of course not.

نه، البته که نه.

Kathy has strong moral fiber.

کتی منش اخلاقی قوی دارد.

She would never steal from another person.

او هرگز از شخص دیگری نمی‌دزدد.

Would Kathy try to kill another person?

ممکن است کتی شخص دیگری را بکشد؟

No, Kathy has strong moral fiber.

نه، کتی منش اخلاقی قوی دارد.

She would never try to kill or hurt someone else.

او هرگز سعی نمی‌کند کسی را بکشد یا به کسی آسیب برساند.

She has strong moral fiber.

او منش اخلاقی قوی دارد.

Why does Kathy obey Bob?

چرا کتی از باب اطاعت می‌کند؟

Well, because her mom told her she should.

خب، چون مادرش به او گفت که باید این کار را کند.

Kathy thinks she must have strong moral fiber and therefore must obey Bob.

کتی فکر می‌کند که باید منش اخلاقی قوی داشته باشد و به‌همین دلیل باید از باب اطاعت کند.

But finally, she changes her mind, right?

اما بالاخره، نظرش را عوض می‌کند، درسته؟

Finally, she yells at him because she is sad every day because of Bob.

بالاخره، سر او فریاد می‌زند چون هر روز به‌خاطر باب ناراحت است.

So, finally she yells at him with righteous indignation.

پس، بالاخره سر او با خشم صحیح فریاد می‌زند.

Does she talk to him quietly?

آیا با او آرام حرف می‌زند؟

Well, no, she yells of course.

خب، نه، البته که سر او فریاد می‌کشد.

Does she yell with a lot of anger?

آیا با عصبانیت زیاد داد می‌زند؟

Yes, that’s right.

بله، درسته.

She does.

داد می‌زند.

She’s very angry when she yells.

وقتی داد می‌زند خیلی عصبانی است.

She’s indignant.

خشمگین است.

She has indignation.

او خشم دارد.

She yells at him with indignation, with anger.

سر او با خشم فریاد می‌زند، با عصبانیت.

What kind of anger?

چه نوع عصبانیتی؟

Is it anger from being, you know, hurt?

عصبانیت به‌خاطر آسیب دیدن؟

Not exactly, no, no, it’s righteous indignation.

نه دقیقاً، نه، نه، خشم صحیح است.

She feels Bob is wrong and she is right.

احساس می‌کند که باب اشتباه می‌کند و او درس می‌گوید.

Bob is doing bad, bad things.

باب کارهای بدی انجام می‌دهد.

And Kathy is a good person, so, she feels righteous indignation.

و کتی آدم خوبی است، پس خشم صحیح احساس می‌کند.

She has righteous indignation.

او خشم صحیح دارد.

She yells at him with righteous indignation.

با شخم صحیح سر او داد می‌زند.

When she yells with righteous indignation, what does she say?

وقتی با خشم صحیح سر او داد می‌زند، چه می‌گوید؟

Well, she says “shut up you pig!

خب، می‌گوید «خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

Is Bob surprised by Kathy’s righteous indignation?

آیا باب از خشم صحیح کتی شگفت‌زده شده است؟

Yes, he is.

بله، شده است.

He’s very surprised by her righteous indignation.

از خشم صحیح او خیلی شگفت‌زده شده است.

So surprised he has a heart attack, and then he dies.

آن‌قدر شگفت‌زده که سکته‌ی قلبی می‌کند، و بعد می‌میرد.

But after Bob is dead nobody mourns.

اما بعد از این‌که باب می‌میرد کسی سوگواری او را نمی‌کند.

Does anybody feel sad because Bob is dead?

آیا کسی احساس ناراحتی می‌کند چون باب مرده است؟

Well, no, nobody feels sad, nobody mourns him.

خب، نه، هیچ‌کس احساس ناراحتی نمی‌کند، هیچ‌کس سوگواری‌اش را نمی‌کند.

Does Kathy mourn him?

آیا کتی سوگواری‌اش را می‌کند؟

No, Kathy doesn’t mourn him.

نه، کتی سوگواری‌اش را نمی‌کند.

She doesn’t feel sad after he dies.

بعد از این‌که او می‌میرد احساس ناراحتی نمی‌کند.

She thinks he’s a pig, right?

فکر می‌کند که او خوک است، درسته؟

He’s been a bad man.

او مرد بدی بوده است.

So, she does not mourn him, she does not cry, she does not wear black, she does not feel really sad.

پس، برای او سوگواری نمی‌کند، گریه نمی‌کند، سیاه نمی‌پوشد، احساس خیلی ناراحتی نمی‌کند.

She does not mourn him.

برای او سوگواری نمی‌کند.

Do Bob’s friends mourn him?

آیا دوست‌های باب برای او سوگواری می‌کنند؟

No, Bob’s friends don’t mourn him either, because he doesn’t have any friends.

نه، دوست‌های باب هم برای او سوگواری نمی‌کنند، چون او هیچ دوستی ندارد.

Nobody likes Bob.

هیچ‌کس باب را دوست ندارد.

So, Bob is not mourned by his friend, because he doesn’t have friends.

پس، دوستان باب برای او سوگواری نمی‌کنند، چون او دوستی ندارد.

And Kathy doesn’t mourn Bob either.

و کتی هم برای باب سوگواری نمی‌کند.

Nobody mourns Bob, nobody feels sad for Bob after he’s dead.

هیچ‌کس برای باب سوگواری نمی‌کند، هیچ‌کس برای باب بعد از مرگش احساس ناراحتی نمی‌کند.

What happens next?

بعد چه اتفاقی می‌افتد؟

Does Kathy have a good life?

آیا کتی زندگی خوبی دارد؟

Well, as a matter of fact she does.

خب، در واقع بله دارد.

She gets money from Bob’s life insurance, and now she is rich and free and very happy.

او بیمه‌ی عمر باب را می‌گیرد، و حالا پولدار و آزاد و خیلی خوشحال است.

Alright, good job.

خیلی خب، آفرین.

One more time, this time I’ll pause, please repeat the key phrases after me.

یک بار دیگر، این بار من مکث خواهم کرد، لطفاً عبارات کلیدی را بعد از من تکرار کنید.

Now, don’t just repeat.

البته فقط تکرار نکنید.

Copy my pronunciation, copy my rhythm, copy my tone, everything, copy my emotion.

تلفظ من را تقلید کنید، ریتم من را تقلید کنید، تَن صدای مرا تقلید کنید، همه‌چیز، احساسم را تقلید کنید.

Here we go.

بزن بریم.

Bob is a newlywed.

باب تازه‌داماد است.

(pause) Good.

(مکث) خوبه.

Bob is a newlywed.

باب تازه‌داماد است.

(pause) Ok, very good.

(مکث) خب، خیلی خوبه.

He and his wife Kathy have been married only two months.

او و همسرش کتی فقط دو ماه است که ازدواج کرده‌اند.

Unfortunately, Bob is an authoritarian husband.

متأسفانه، باب شوهر مستبدی است.

(pause) Ok, good.

(مکث) خب، خوبه.

Unfortunately, Bob is an authoritarian husband.

متأسفانه باب شوهر مستبدی است.

(pause) Good.

(مکث) خوبه.

Every day he yells at Kathy.

هر روز سر کتی داد می‌زند.

He says “cook my food, clean this house, serve me woman!

می‌گوید: «غذایم را بپز، این خونه را تمیز کن، به من خدمت کن زن!

” Bob feels he is entitled to be served by his wife.

» باب احساس می‌کند که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

(pause) Ok, good, a little bit difficult.

(مکث) خب، خوبه، کمی سخته.

Bob feels he is entitled to be served by his wife.

باب احساس می‌کند که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

(pause) Ok, good.

(مکث) خب، خوبه.

Bob feels he is entitled to be served by his wife.

باب فکر میکند که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

Kathy, however, is a very sweet wife.

اما کتی خیلی مهربان است.

She’s very sensitive and she emotes strongly.

او شخص خیلی حساسی است و احساساتش را شدیداً بروز می‌دهد.

(pause) Ok, very good.

(مکث) خب، خیلی خوبه.

She’s very sensitive and she emotes strongly.

او خیلی حساس است و احساساتش را شدیداً بروز می‌دهد.

(pause) Good.

(مکث) خوبه.

She’s very sensitive and she emotes strongly.

او خیلی حساس است و احساساتش را شدیداً بروز می‌دهد.

She always shows her true feelings.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان می‌دهد.

Kathy had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

(pause) Good.

(مکث) خوبه.

Kathy had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

(pause) Very good.

(مکث) خیلی خوبه.

Her mom taught her to always obey her parents and always obey her future husband.

مادرش به او یاد داد که همیشه از والدینش اطاعت کند و همیشه از شوهرش اطاعت کند.

Since she has strong moral fiber, Kathy tries to follow her mom’s teaching.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای دارد، همیشه سعی می‌کند آن‌چه را انجام دهد که مادرش به او یاد می‌دهد.

(pause) Very good.

(مکث) خب، خیلی خوبه.

Since she has strong moral fiber Kathy tries to follow her mom’s teaching.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای دارد، همیشه سعی می‌کند آن‌چه را انجام دهد که مادرش به او یاد می‌دهد.

(pause) Ok, very good.

(مکث) خب، خیلی خوبه.

But every day she becomes more sad because of Bob.

اما هر روز به‌خاطر بابا بیشتر ناراحت می‌شود.

Finally, she yells at Bob with righteous indignation.

بالاخره، با خشم صحیح سر داد داد می‌زند.

(pause) Very good.

(مکث) خیلی خوبه.

Finally, she yells at Bob with righteous indignation.

بالاخره، با خشم صحیح سر داد داد می‌زند.

(pause) Ok, great.

(مکث) خب، عالیه.

She yells with righteous indignation, “shut up you pig!

با خشم صحیح داد می‌زند: «خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

Bob is so shocked he has a heart attack and dies.

باب آن‌قدر شوکه می‌شود که سکته‌ی قلبی می‌کند و می‌میرد.

But after he is dead nobody mourns.

اما بعد از از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نمی‌کند.

(pause) Ok, good.

(مکث) خب، خوبه.

But after he is dead nobody mourns.

اما بعد از از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نمی‌کند.

(pause) Ok, great.

(مکث) خب، عالیه.

But after he is dead nobody mourns.

اما بعد از از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نمی‌کند.

Kathy takes his life insurance money and now she is rich and free and very happy.

کتی بیمه‌ی عمر او را می‌گیرد و حالا او پولدار و آزاد و خیلی خوشحال است.

Ok, very nice.

خب، خیلی خوبه.

Use your pause button when you do this, use you pause button often.

وقتی این را می‌خوانید از دکمه‌ی توقفتان استفاده کنید، زیاد از دکمه‌ی توقفتان استفاده کنید.

But now please use your pause button and tell all of the story.

اما حالا لطفاً از دکمه‌ی توقفان استفاده کنید و تمام داستان را بگویید.

Tell the entire story yourself out loud, say it where you can hear it.

تمام داستان را خودتان بلند بگویید، جایی بگویید که بتوانید بشنوید.

You don’t need to remember every word, it’s not a memory test.

لازم نیست تمام کلمات را به‌یاد بیاورید، تست حافظه نیست.

Just try to use the vocabulary correctly, that’s the important part.

فقط سعی کنید که از واژگان به‌درستی استفاده کنید، این بخش مهم است.

You can change the details, doesn’t matter.

می‌توانید جزئیات را تغییر دهید، مهم نیست.

Try to remember the vocabulary, try to use it correctly, that’s what is important.

سعی کنید واژگان را به‌یاد بیاورید، سعی کنید به‌درستی از آن استفاده کنید، این مهم است.

Ok, great, if this is difficult for you, listen to it many, many times before you try speaking.

خب، عالیه، اگر برای شما سخت است، دفعات خیلی خیلی زیادی به آن گوش دهید.

It’s ok.

مشکلی نیست.

Listen to it as many times as you want.

هرچقدر می‌خواهید به آن گوش دهید.

Listen every day, a few times, for one month if necessary.

هر روز گوش دهید، چند بار، اگر زیاد بود به‌مدت یک ماه.

It’s ok, go slow, relax, take your time.

مشکلی نیست، آرام جلو بروید، آرام باشید، عجله نکنید.

After you understand it completely and easily then, only then, try practicing speaking with your pause button.

بعد از این‌که کاملاً آن را فهمیدید و بعد آن موقع، فقط آن‌موقع سعی کنید با دکمه‌ی توقفتان صحبت کردن را تمرین کنید.

Ok, good job, next is the mini-story point-of-view lesson.

خب، آفرین، بعدی درس دیدگاه داستان کوتاه است.

I will tell the same story using different time frames, different points of view.

من همین داستان را با چارچوب‌های زمانی مختلف می‌گویم، دیدگاه‌های مختلف.

See you next time, bye-bye.

بعداً می‌بینمتان، بای-بای.


بخش چهارم – درسنامه دیدگاه

Okay, welcome to the mini-story point-of-view lesson for the emotionally intelligent husbands.

خب، به درس دیدگاه داستان کوتاه برای شوهران دارای هوش هیجانی خوش آمدید.

Same story, we’re gonna change a little bit.

همان داستان را کمی تغییر خواهیم داد.

First, let’s tell the story in the past, 20 years ago.

اول، بیایید داستان را در گذشته بگوییم، ۲۰ سال بیش.

Here we go

بزن بریم.

۲۰ years ago, there was a guy named Bob.

۲۰ سال پیش، مردی بود به‌نام باب.

Bob was a newlywed.

باب تازه‌داماد بود.

He and his wife Kathy had been married only two months.

او و همسرش کتی فقط دو ماه بود که ازدواج کرده بودند.

Unfortunately, Bob was an authoritarian husband.

متأسفانه، باب شوهر مستبدی بود.

Every day he would tell Kathy, “cook my food, clean this house, Serve me woman!

هر روز به کتی می‌گفت: «غذایم را بپز، این خونه را تمیز کن، به من خدمت کن زن!

” Bob felt he was entitled to be served like a king, by his wife.

» باب احساس کرد که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

Now His wife, Kathy, was a very sweet wife.

همسرش، کتی، همسر خیلی مهربانی بود.

She was very sensitive and she emoted strongly.

او خیلی حساس بود و احساساتش را شدیداً بروز می‌داد.

She always showed her true feelings.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان می‌داد.

Kathy had had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Her mom had told her to always obey her future husband.

مادرش به او گفته بود که همیشه از شوهرش اطاعت کند.

Since she had strong moral fiber, Kathy tried to do what her mom had taught.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای داشت، سعی کرد آن‌چه را انجام دهد که مادرش یاد داده بود.

But every day she became more sad because of Bob.

اما هر روز به‌خاطر باب بیشتر ناراحت می‌شد.

Finally, she yelled at him with righteous indignation, “Shut up you pig!

بالاخره، با حق به جانبی سر او داد زد: «خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

Bob was so shocked he had a heart attack and died.

باب آن‌قدر شوکه شد که سکته‌ی قلبی کرد و مرد.

But after he was dead nobody mourned.

اما بعد از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نکرد.

Kathy took his life insurance money and now today she is still very rich, free and happy.

کتی پول بیمه‌ی عمر او را گرفت و حالا هنوز هم خیلی پولدار، آزاد و خوشحال است.

Okay, good.

خب، خوبه.

Pause please, go back and listen to that version a few times until you fully understand how it changed, and then pause and tell it yourself.

لطفاً توقف کنید، به عقب برگردید و چند بار به آن نسخه گوش دهید تا کاملاً متوجه شوید که چگونه تغییر کرد، و بعد توقف کنید و خودتان داستان را بگویید.

Tell it in the past tense, starting with the phrase 20 years ago.

به زمان گذشته بگویید، با عبارت ۲۰ سال پیش شروع کنید.

Now actually, you will notice every verb it’s not in the past tense.

در واقع، متوجه خواهید شد که تمام فعل‌ها به زمان گذشته نیستند.

Some verbs are in different tenses.

بعضی از فعل‌ها در زمان‌های مختلف هستند.

Don’t worry about the names of the tenses.

نگران اسم زمان‌ها نباشید.

Just listen carefully, notice how they change, and then you can pause after each sentence if you need to and repeat, or you can pause after all of the story and try to tell the entire story, beginning with the phrase 20 years ago.

فقط بادقت گوش دهید، به چگونگی عوض شدنشان توجه کنید، و بعد می‌توانید بعد از هر جمله اگر لازم است توقف کنید و تکرار کنید، یا می‌توانید بعد از تمام داستان توقف کنید و سعی کنید تمام داستان را بگویید، با عبارت ۲۰ سال پیش شروع کنید.

Alright, let’s jump to the future now.

خیلی خب، حالا بیایید بپریم توی آینده.

I have a new movie idea, science-fiction movie and it’s going to be in 2050.

ایده‌ی فیلم جدیدی دارم، فیلم علمی-تخیلی و در سال ۲۰۵۰ خواهد بود.

I’m gonna tell you about my movie idea.

راجع‌به ایده‌ی فیلمم خواهم گفت.

Here we go.

بزن بریم.

In the year 2050, there will be a guy named Bob.

در سال ۲۰۵۰، مردی خواهد بود به‌نام باب.

Bob will be a newlywed.

باب تازه‌داماد خواهد بود.

He and his wife will have been married only two months.

او و همسرش کتی فقط دو ماه خواهد بود که ازدواج کرده‌اند.

Unfortunately, Bob will be an authoritarian husband.

متأسفانه، باب شوهر مستبدی خواهد بود.

Every day he will tell Katy, “cook my food, clean this house, serve me woman!

هر روز به کتی خواهد گفت: «غذایم را بپز، این خونه را تمیز کن، به من خدمت کن زن!

” Bob will feel, he is entitled to be served like a king by his wife.

» باب احساس خواهد کرد که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

Now Kathy will be a very sweet wife.

کتی، همسر خیلی مهربانی خواهد بود.

She’s gonna be very sensitive and she is going to emote strongly.

او خیلی حساس خواهد بود و احساساتش را شدیداً بروز خواهد داد.

She’ll always show her true feelings.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان خواهد داد.

Kathy will have had a strict upbringing.

کتی تربیت سخت‌گیرانه‌ای خواهد داشت.

Her mom will have told her to always obey her husband.

مادرش به او خواهد گفت که همیشه از شوهرش اطاعت کند.

Since she will has strong moral fiber, Kathy will try to do what her mom taught.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای خواهد داشت، سعی خواهد کرد آن‌چه را انجام دهد که مادرش یاد داده بود.

But every day, she will become more sad because of Bob.

اما هر روز، به‌خاطر باب بیشتر ناراحت می‌شد.

Finally, she is gonna yell at him with righteous indignation.

بالاخره، با حق به جانبی سر او داد خواهد زد.

“Shut up you pig!

«خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

Bob is gonna be so shocked he will have a heart attack and then he’s gonna die.

باب آن‌قدر شوکه خواهد شد که سکته‌ی قلبی خواهد کرد و بعد خواهد مرد.

After that, nobody is going to mourn him, nobody will mourn Bob.

بعد از آن، هیچ‌کس سوگواری‌اش را نخواهد نکرد، هیچ‌کس برای باب سوگواری نخواهد کرد.

Kathy will take his life insurance money and then she is gonna be very happy she will be very happy because she’ll be free and she’ll be rich.

کتی پول بیمه‌ی عمر او را خواهد گرفت و بعد خیلی خوشحال خواهد بود چون آزاد و پولدار خواهد بود.

All right, very good.

خیلی خب، خیلی خوبه.

So that obviously is using the future, right?

پس مشخصاً از آینده استفاده کرده، درسته؟

We’re talking about the year 2050.

داریم درباره‌ی سال ۲۰۵۰ صحبت می‌کنیم.

Now you notice I sound like I made a mistake there, but actually I started using the present tense and then I switched to using future.

متوجه می‌شوید که انگار من اشتباهی کردم، اما در واقع من در شروع از زمان حال استفاده کردم و بعد زمان را به آینده عوض کردم.

That’s okay.

مشکلی نیست.

Actually in English, sometimes when we talk about the future, sometimes we use the present tense.

در حقیقت در انگلیسی، گاهی‌اوقات وقتی درباره‌ی آینده حرف می‌زنیم، گاهی از زمان حال استفاده می‌کنیم.

So actually in many cases you can use both.

پس در واقع در بسیاری از موارد هردو را می‌توانید ببینید.

I changed because I wanted to keep using future tense only, so just to help you remember it.

من تغییرش دادم چون می‌خواستم که فقط از زمان آینده استفاده کنم، پس یعنی فقط برای کمک به این‌که به‌یاد شما بماند.

But in fact, when we talk about future, you can sometimes use the present tense.

اما در واقع، وقتی درباره‌ی آینده صحبت می‌کنیم، می‌توانید از زمان حال استفاده کنید.

So don’t let that confuse you.

پس نگذارید گیجتان کند.

Alright, now let’s tell it one more time.

خیلی خب، بیایید یک بار دیگر بگوییم.

I’m going to begin the story with the phrase since 2 months ago, okay?

من داستان را با عبارت از ۲ ماه پیش شروع خواهم کرد، خب؟

Since 2 months ago, starting 2 months ago, Okay.

از ۲ ماه پیش، شروع از ۲ ماه پیش، خب.

Since 2 months ago, there has been a couple named Bob and Kathy who are newlyweds.

از ۲ ماه پیش، زوجی بوده‌اند به‌نام‌های باب و کتی که تازه‌زوج هستند.

Unfortunately, Bob has been an authoritarian husband during these 2 months.

متأسفانه، باب در طول این ۲ ماه شوهر مستبدی بوده است.

Every day he has yelled at Katy, “cook my food, clean this house, Serve me woman!

هر روز سر کتی داد می‌زند: «غذایم را بپز، این خونه را تمیز کن، به من خدمت کن زن!

” During this time, this 2 months, Bob has felt he is entitled to be served like a king by his wife.

» درطول این مدت، این ۲ ماه، باب احساس کرده است که حق دارد همسرش به او مثل شاه خدمت کند.

Now Kathy, his wife, she is a very sweet woman.

همسرش، کتی، زن خیلی مهربانی است.

She’s very sensitive and she has always emoted strongly.

او خیلی حساس است و همیشه احساساتش را شدیداً بروز داده است.

She has always showed her true feelings to Bob.

او همیشه احساسات واقعی‌اش را نشان داده است.

Kathy, in the past, had a strict upbringing.

کتی، در گذشته، تربیت سخت‌گیرانه‌ای داشت.

Her mom told her to always obey her future husband.

مادرش به او گفت که همیشه از شوهرش آینده‌اش اطاعت کند.

Now Since she has strong moral fiber and during this 2 months, she has had strong moral fiber, Kathy has tried to do what her mom taught.

از آن‌جایی که کتی منش اخلاقی قوی‌ای دارد و طی این ۲ ماه، منش اخلاقی قوی داشته است، کتی سعی کرده است آن‌چه را انجام دهد که مادرش یاد داده بود.

But every day, she has become more sad because of Bob.

اما هر روز به‌خاطر باب بیشتر ناراحت شده است.

Finally, one day she’s sick of it.

بالاخره، یک روزْ دیگر حالش از وضعیت به‌هم می‌خورد.

Finally, one day, she yells at him and she yells at him with righteous indignation.

بالاخره، سر او داد می‌زند با حق به جانبی سر او داد می‌زند.

She says, “Shut up you pig!

می‌گوید: «خفه شو خوک!

I want a divorce”.

من طلاق می‌خوام».

well, Bob is so shocked he has a heart attack and dies.

خب، باب آن‌قدر شوکه می‌شود که سکته‌ی قلبی می‌کند و می‌میرد.

But after he is dead, nobody mourns.

اما بعد از از این‌که مرد، هیچ‌کس سوگواری نمی‌کند.

Kathy takes his life insurance money and she is now very happy.

کتی پول بیمه‌ی عمر او را می‌گیرد و حالا خیلی خوشحال است.

Okay, you’ll noticed in that one I use ‘have had’, ‘have gone’ in the beginning.

خب، متوجه می‌شوید که در این نسخه از have had و have gone در آغاز استفاده کردم.

Whenever I’m talking about during the last 2 months, since 2 months ago, it means staring 2 months ago and continuing all up until now.

هروقت درباره‌ی در طول دو ماه قبل، از ۲ مال پیش حرف می‌زنم، یعنی شروع از ۲ ماه پیش و ادامه تا الان.

Any time I’m talking about something that has continued– that started 2 months ago and has continued until now, I’m using have gone, have had, right?

هر زمان درباره ی چیزی صحبت میکنم که ادامه داشته– که ۲ ماه پیش شروع شده و تا الان ادامه داشته، از have gone، have had استفاده میکنم، خب؟

But then I changed to the present tense.

اما بعد به حال ساده تغییر دادم.

I say Finally, one day.

می‌گویم بالاخره یک روز.

okay?

خب؟

Now I changed to the present tense.

حالا به حال ساده تغییر دادم.

I could change to the past tense.

می‌توانستم به گذشته‌ی ساده تغییر دهم.

I could have said finally one day, she yelled at him “shut up you pig” and then Bob was so shocked.

می‌توانستم بگویم بالاخره یک روز، سر او داد زد «خفه شو خوک» و بعد باب خیلی شوکه شد.

Or then I could tell that the rest of the story.

یا بعد می‌توانستم همان‌طور بقیه‌ی داستان را بگویم.

the end of the story could be in the past tense, if I say that happened in the past.

پایان داستان می‌توانست زمان گذشته باشد، اگر بگویم که در گذشته اتفاق افتاد.

I decided to tell it in the present tense, meaning I started 2 months ago, I come up until now.

تصمیم گرفتم که به زمان حال ساده بگویم، یعنی ۲ ماه پیش شروع کردم، تا حالا پیش می‌آیم.

The end of the story is told in the present tense.

پایان داستان به زمان حال است.

The end of the story is happening recently.

پایان داستان به‌تازگی اتفاق می‌افتد.

But beginning of the story I’m using.

اما شروع داستان از.

I’m talking about what has happened during this whole time, during the period that started in the past 2 months ago and has continued until recently.

درباره‌ی چیزی که تمام این مدت اتفاق افتاده است حرف می‌زنم، در طول آن ۲ ماه پیش و ادامه‌اش تا اخیراً.

Okay, again don’t think too much about the grammar terms. You don’t need to know present perfect, past perfect.

خب، دوباره، زیادی درباره‌ی اصطلاحات گرامر فکر نکنید؛ مجبور نیستید present perfect و past perfect را بدانید.

That’s not important.

این مهم نیست.

What I want you to do is listen many times to each version, pause, go back, listen again.

کاری که از شما می‌خواهم انجام دهید این است که به هر نسخه گوش دهید، توقف کنید، برگردید، دوباره گوش دهید.

Then try maybe, repeat or copy individual sentences.

بعد سعی کنید جملات جدا را تقلید یا تکرار کنید.

Then try to repeat and copy, telling all of the story, all of the version using the beginning phrases.

بعد سعی کنید تمام داستان را، تمام نسخه را با استفاده از عبارات شروعی تکرار و تقلید کنید.

۲۰ years ago is version number 1.

۲۰ سال پیش نسخه‌ی شماره‌ی ۱.

Version number 2 in 2050.

نسخه‌ی شماره‌ی ۲ در ۲۰۵۰.

And version number 3 since 2 months ago.

و نسخه‌ی شماره‌ی ۳ از ۲ ماه پیش.

Alright, good luck.

خیلی خب، موفق باشید.

See you next time, bye-bye

می‌بینمتان، بای-بای.


بخش پنجم – درس تفسیر

Okay welcome to the commentary for the emotionally intelligent husbands article.

به درس تفسیر برای مقاله‌ی شوهران دارای هوش هیجانی خوش آمدید.

This chat about why I chose this and what it means to me.

ابن صحبت درباره‌ی این‌که من چرا این را انتخاب کردم و برای من چه معنایی دارد.

I chose this I guess because I myself am hoping to improve my relationship with Tomoe and always trying to be better.

من این را انتخاب کردم، حدس می‌زنم چون که من خودم امیدوارم که رابطه‌ام را با توموئه بهتر کنم و همیشه سعی می‌کنم بهتر باشم.

And this is from a very interesting book by Dr. John Gottman.

و این از کتاب بسیار جالبی نوشته‌ی دکتر جان گاتمن است.

Trying to remember the name of the book exactly, “the seven principles of good marriage” something like that.

دارم سعی می‌کنم نام دقیق کتاب را به‌یاد بیاورم، «هفت اصل ازدواج خوب»، چنین چیزی.

Anyway, Gottman’s interesting, Dr. John Gottman, he’s a researcher, he does research on marriages.

به‌هرحال، گاتمن جالب است، دکتر جان گاتمن، محقق است، تحقیق‌هایی بر روی ازدواج‌ها انجام می‌دهد.

So his book is based not just on his opinion or experience, but also on research.

پس کتابش نه فقط براساس نظر یا تجربه‌ام، بلکه براساس تحقیق هم هست.

And what they do, is they, he and his group, research marriages.

و کاری که انجام می‌دهند، او و گروهش، تحقیق درباره‌ی ازدواج‌هاست.

And they try to figure out what causes marriages to succeed and what causes them to fail.

و آن‌ها سعی می‌کنند بفهمند چه چیزی باعث می‌شود ازدواج‌ها موفق شوند و چه باعث می‌شود آن‌ها شکست بخورند.

And his definition of success and failure are important.

و تعریف او موفقیت و شکست مهم است.

Success means that both partners report— say— they are very happy with the relationship.

موفقیت یعنی هردو همسر گزارش دهند— بگویند— که خیلی با رابطه‌شان خوشحال هستند.

Okay?

خب؟

So that’s success.

پس این موفقیت است.

And failure means number one of course divorce, but it also means number two that one or both partners (husband wife, girlfriend boyfriend) are very unhappy so that’s failure.

و شکست یعنی شماره‌ی یک که البته طلاق است، اما شماره‌ی دو این است که هردو همسر (شوهر زن، نامزد) خیلی ناشاد هستند پس این شکست است.

So, some people remain married but they’re not happy.

پس، بعضی مردم مزدوج باقی می‌مانند اما خوشحال نیستند.

So, that’s considered a failure by Dr. Gottman in his research.

پس، دکتر گاتمن این را در تحقیقش شکست درنظر می‌گیرد.

So, they find these groups of marriages, these two kinds of marriages, and they study these people.

پس، آن‌ها این گروه‌های ازدواج، این دو نوع ازدواج را پیدا می‌کنند.

And it’s quite interesting, they study them in a very close detail.

و خیلی جالب است، آن‌ها این افراد را با جزئیات دقیق مطالعه می‌کنند.

Of course, they interview them and get lots of information but they do much more than that.

البته، با آن‌ها مصاحبه می‌کنند و اطلاعات زیادی می‌گیرند اما کارهای خیلی بیشتری انجام می‌دهند.

They bring them into their research, I don’t know if you wanna call it a lab, office maybe, they bring them on to their office many times, and they have them discuss different topics and sometimes they argue, sometimes they agree.

آن‌ها را وارد تحقیقشان می‌کنند، نمی‌دانم اگر می‌خواهید به آن آزمایشگاه بگویید، دفتر شاید، آن‌ها را چندین بار به دفترشان می‌برند، و به آن‌ها می‌گویند موضوعات مختلف را بحث کنند و گاهی مشاجره و گاهی موافقت می‌کنند.

Whatever, but they have the husband and wife talk about topics.

هرچی، اما آن‌ها صحبت زن و شوهری را درباره‌ی موضوعات دارند.

While they’re talking, they measure their heart rate and their sweat glands, how much they’re sweating.

وقتی که صحبت می‌کنند، ضربان قلبشان و را اندازه‌گیری می‌کنند و همچنین غده‌های عرقشان را تا ببینند چقدر عرق می‌کنند.

They also videotaped them very closely specially their faces, their emotions.

از آن‌ها به‌طور خیلی نزدیک فیلم‌برداری هم می‌کنند به‌خصوص صورت‌هایشان، احساساتشان.

After these videotaped conversations, after this research, They go back, they watch the videotape step by step like each frame.

بعد از این مکالمات فیلم‌برداری شده، بعد از این تحقیق، برمی‌گردند، فیلم‌ها را قدم به قدم می‌بینند یعنی هر کادر.

When they do it, when they watch it very slow like that, they can see very quick gestures, very quick emotions on the face.

وقتی این کار را انجام می‌دهند، وقتی این‌طوری خیلی آرام تماشا می‌کنند، می‌توانند حرکات خیلی سریع و احساسات خیلی سریع روی صورت را ببینند.

When you’re just looking at normal speed, you don’t see them.

وقتی که به سرعت معمولی نگاه کنید، آن‌ها را نمی‌بینید.

But when you look at a video and you go slow, slow-motion, you can see very quickly some quick emotion show on the face.

اما وقتی به یک ویدیو نگاه کنید و آرام جلو بروید، اسلوموشن، خیلی سریع احساسات سریعی را می‌بینید که روی صورت شکل می‌گیرند.

So, anyway, they have all this information all this data about heart rate and all these videotapes and then they study them very carefully.

پس، به‌هرحال، آن‌ها تمام این اطلاعات، تمام این داده را درباره‌ی ضربانم قلب و تمام این فیلم‌ها را دارند و بعد آن‌ها را با دقت زیاد مطالعه می‌کنند.

And they identify, you know, what are the things that are the same for the successful marriages, the successful couples.

و آن‌ها شناسایی می‌کنند که، می‌دانید، چیزهایی که برای ازدواج‌های موفق، زوج‌های موفق یکسان هستند.

And what are the things that are the same for the failing couples or the divorced couples, or the ones that are probably going to be divorced.

و چیزهایی که برای زوج‌های درحال شکست یا زوج‌های طلاق‌گرفته، یا آن‌هایی که احتمالاً طلاق خواهند گرفت.

And from this research, he has identified different key traits, key things you must do for your marriage to be successful.

و از این تحقیق، او ویژگی‌های کلیدی مختلفی را شناسایی کرده است، چیزهای کلیدی که باید برای ازدواجتان انجام دهید تا موفق باشد.

And this article is one of them.

و این مقاله یکی از آن‌هاست.

And of course, it’s focused mostly on the husband.

و البته، بیشتر روی شوهر متمرکز شده است.

Other things are focused on the wife or focused on the both of them.

چیزهای دیگر روی زن متمرکز شده‌اند یا روی هردوی آن‌ها.

But for my own purpose, I’m, of course worried more about what I can do myself.

اما برای هدف خودم، من، البته که بیشتر درباره‌ی چیزی که خودم می‌توانم انجام بدهم نگران هستم.

So, this is focused on the husband and one key trait is that, the husbands need to be emotionally intelligent.

پس، این روی شوهر متمرکز است و یک ویژگی کلیدی این است که شوهر باید هوش هیجانی داشته باشد.

It means they have to learn how to deal with their emotions in a healthy way.

یعنی باید یاد بگیرد چگونه یا احساساتش به روش سالمی رفتار کند.

And this has two sides, one side is they have to be able to understand and respect other people’s emotions.

و این دو جنبه دارد، یکی جنبه این است که آن‌ها باید احساسات همدیگر را درک کنند و به آن‌ها احترام بگذارند.

Of course, their wife’s feelings.

البته، احساسات همسرشان.

The husband needs to be able to understand and respect his wife’s feelings.

شوهر باید بتواند احساسات همسرش را درک کند و به آن‌ها احترام بگذارد.

But also, his children’s feelings and his friend’s feelings, just in general.

اما همچنین، در کل احساسات فرزندان و احساسات دوستانش.

He has to know how to understand and identify and talk about other people’s feelings and to be sensitive to those feelings and to care about those feelings.

او باید بداند چگونه احساسات دیگران را درک کند، تشخیص دهد و درباره‌ی آن‌ها حرف بزند و به آن احساسات حساس باشد و به آن احساسات اهمیت دهد.

And in the other side of it, he has to be able to identify and understand and communicate his own feelings.

و در جنبه‌ی دیگر آن، او باید بتواند احساسات خودش را تشخیص دهد، درک کند و بروز دهد.

So, he’s got to be able to talk about his own feelings and not just anger, not just, “I’m pissed off!

پس، او باید قادر باشد درباره‌ی احساسات خودش حرف بزند و نه فقط عصبانیت، نه فقط، «من رد دادم!

” But also, when he’s sad and other things.

» بلکه همچنین، وقتی که ناراحت است و چیزهای دیگر.

He has to be able to clearly understand those feelings, handle them and communicate them in a positive way, in a respectful way.

او باید قادر باشد تا آن احساسات را به‌روشنی درک کند، آن‌ها را مدیریت کند و آن‌ها را به‌طور مثبتی بروز دهد، به‌طور محترمانه‌ای.

And a lot of this has to do with what he calls accepting influence from his wife.

و بیشترِ این مربوط به چیز است که گاتمن به آن می‌گوید پذیرش تأثیر از همسرش.

So Dr. Gottman’s accepting influence is the key part of emotional intelligent.

پس پذیرش تأثیرِ دکتر گاتمن بخش کلیدی هوش هیجانی است.

What does that mean?

یعنی چه؟

Well, what it really means practically, simply is that the husband has to share power with his wife.

خب، واقعاً و عملاً یعنی شوهر به‌سادگی باید قدرتش را با همسرش سهیم شود.

He influences his wife, of course.

او البته بر همسرش تأثیر می‌گذارد.

He has some, not control is a bad word; he effects his wife.

او بر همسرش، کنترل نه، واژه‌ی بدی است؛ اثر می‌گذارد.

He changes his wife somewhat, but he also has to be willing to, be changed.

او قدری همسرش را تغییر می‌دهد اما باید مایل هم باشد تا تغییر کند.

He has to be willing, he has to let his wife change him.

باید مایل باشد، باید بگذارد همسرش او را تغییر دهد.

He has to accept her power.

باید قدرت او را قبول کند.

He has to accept her influence also.

باید تأثیر او را هم قبول کند.

It has to be both ways.

باید دوطرفه باشد.

So, accepting influence, sharing power is very important for marriages, especially now in most countries, society is changing.

پس، پذیرفتن تأثیر، سهیم شدن قدرت خیلی برای ازدواج‌ها مهم است، به‌خصوص حالا در بیشترِ کشورها جوامع دارند تغییر می‌کنند.

Women are getting more power.

زنان قدرت بیشتری می‌گیرند.

Those old ideas from the 1950s, man is in control, the man is the leader, the man says what is done and the woman does it.

ایده‌های قدیمی از دهه‌ی ۱۹۵۰، مرد کنترل دارد، مرد رهبر است، مرد می‌گوید چه باید انجام شود و زن انجام می‌دهد.

Those ideas don’t work anymore.

آن ایده‌ها دیگر کار نمی‌کنند.

They certainly don’t work in America or Europe as we know or Latin America and in Asia, I know, this is also changing quite a lot.

آن‌ها قطعاً در آمریکا یا تا جایی که می‌دانیم اروپا یا آمریکای لاتین کار نمی‌کنند، و من می‌دانم که در آسیا هم این موضوع دارد خیلی تغییر می‌کند.

And really, this doesn’t work in Asia anymore either.

و واقعاً دیگر در آسیا هم کار نمی‌کند.

Simply because, women will not tolerate it anymore, right?

صرفاً چون زنان دیگر این را تحمل نمی‌کنند، درسته؟

They’re sick of it.

آن‌ها از این موضوع دل‌زده‌اند.

And they’re not gonna put up with this any more.

و دیگر این را تحمل نخواهد کرد.

It doesn’t matter what men like or don’t like or want or don’t want.

مهم نیست که مردها چه چیزی دوست دارند و چه دوست ندارد یا می‌خواهند یا نمی‌خواهند.

The women will not accept this anymore.

زن‌ها دیگر این را قبول نخواهند کرد.

In my opinion that’s good.

به‌نظر من این خوب است.

So, I’m quite happy about that.

و من برای این خیلی خوشحال هستم.

I think it’s a good thing.

فکر می‌کنم که چیز خوبی است.

But it’s an adjustment and he’s right about that.

اما این یک اصلاح است و او این را درست می‌گوید.

In the past men, especially older generation, my father’s generation, my grandfather’s generation; they did have that entitlement.

در گذشته مردها، به‌خصوص نسل قدیمی‌تر، نسل پدرم، نسل پدربزرگم؛ آن‌ها آن حق را داشتند.

You know, they had that feeling that naturally men should be the leader, naturally men should have the power, or more power.

می‌دانید، این احساس را داشتند که طبیعتاً مردها باید رهبر باشند، طبیعتاً مردها باید قدرت را داشته باشند، یا قدرت بیشتر را.

And naturally women should be weaker.

و طبیعتاً زن‌ها باید ضعیف‌تر باشند.

They have the strong idea.

آن‌ها این ایده‌ی قوی را دارند.

Society taught them that.

جامعه این را به آن‌ها یاد داد.

Their own family taught them that.

خانواده‌ی خودشان آن را به‌شان یاد داد.

So, it’s hard for them to change.

پس، برای آن‌ها سخت است که تغییر کنند.

Some of them have a difficult time changing.

بعضی از آن‌ها تغییر کردن برایشان دشوار است.

They feel their losing that entitlement and some of them do respond with righteous indignation.

آن‌ها احساس می‌کنند آن حق را از دست می دهند و بعضی از آن‌ها با حق به جانبی پاسخ می‌دهند.

They do respond with anger.

آن‌ها با عصبانیت پاسخ می‌دهند.

Now to be fair some of them do not.

حالا انصافاً بعضی از آن‌ها این‌طور نیستند.

Actually, my own father; I’ve seen him change quite a bit.

در واقع، پدر خودم؛ من دیده‌ام او خیلی تغییر کنند.

And I have known plenty of older men, my father’s age, in fact, my grandfather, my mother’s father was not like that at all.

و من مردهای پیر زیادی را شناخته‌ام، همسن پدرم، در واقع، پدربزرگم، پدر مادرم اصلاً آن‌طور نبود.

He very much shared power with my grandmother.

او قدرت را خیلی با مادربزرگم سهیم می‌شد.

In fact, I would say my grandmother was the stronger one in their relationship.

در حقیقت، من می‌گویم که مادربزرگم در رابطه‌ی آن‌ها قوی‌تر بود.

So, you know, we have to be careful.

پس، می‌دانید، باید مراقب باشیم.

These are general trends in societies.

این‌ها گرایش‌های کلی در جامعه‌ها هستند.

But they’re not true of every single person.

اما آن‌ها برای تمام افراد صدق نمی‌کنند.

However, I think Dr. Gottman is absolutely correct that in general, in modern societies especially, things have changed and to have a successful marriage as a husband you must give up your power.

اما، من فکر می‌کنم دکتر گاتمن درباره‌ی آن به‌طور کلی کاملاً درست می‌گوید که، به‌خصوص در جوامع مدرن، چیزها تغییر کرده‌اند و برای داشتن ازدواج موفق به‌عنوان یک شوهر باید از قدرتتان دست بکشید.

It doesn’t mean you’re weak.

به این معنا نیست که شما ضعیف هستید.

It means you share power.

به این معناست که شما قدرت را سهیم می‌شوید.

It means you’re strong about your own ideas and opinions.

یعنی شما درباره‌ی ایده‌ها و نظرات خودتان قوی هستید.

But you also respect your wife’s strength and you let her and you want her to be strong.

اما به قدرت همسرتان هم احترام می‌گذارید و می‌گذارید و می‌خواهید که او قوی باشد.

And you want her to express her opinions.

و می‌خواهید که او نظراتش را بیان کند.

And that it’s a partnership, an equal partnership.

و این مشارکت است، مشارکت برابر.

I think Dr. Gottman’s definitely right about that.

من فکر می‌کنم دکتر گاتمن قطعاً در این باره درست می‌گوید.

If you do this, it creates healthy relationships.

اگر این کار را انجام دهید، رابطه‌های سالمی به‌وجود می‌آورد.

I think a lot of men, these old-fashioned men, they feel threatened.

من فکر می‌کنم بسیاری از مردها، این مردهای کهنه‌پرست، احساس تهدید می‌کنند.

They’re afraid of this, but actually I have found in my own life, it’s quite positive.

از این می‌ترسند اما من درواقع در زندگی خودم فهمیده‌ام که بسیار مثبت است.

It’s a lot less stressful when you share power with someone else when you’re a partner.

خیلی تنش کمتری حس می‌شود وقتی که قدرت را با کسی سهیم می‌شوید وقتی که شریک زندگی هستید.

If you have all the power, it seems like it’s great; you can “oh, clean my room”.

اگر تمام قدرت را دارید، انگار که عالی است؛ می‌توانید بگویید، «اوه، اتاقم را تمیز کن».

But on the other hand you also have all the responsibility and that’s very stressful.

اما از طرف دیگر، تمام مسئولیت را دارید و این خیلی پرتنش است.

Another thing, I think, from the man’s point of view, a woman who serves you, who’s not equal, let’s face it, it’s boring, extremely boring.

چیز دیگری که هست، فکر می‌کنم، از دید یک مرد، زنی که به شما خدمت می‌کند، که برابر نیست، بیایید روراست باشیم، کسل‌کننده است، خیلی کسل‌کننده است.

I know for my own part, I don’t want a servant.

من خودم می‌دانم که خدمت‌کار نمی‌خواهم.

I want a partner, I want an equal partner.

شریک زندگی می‌خواهم، شریک زندگی برابر می‌خواهم.

I want someone who has strong opinions and strong ideas, who’s very intelligent, who’s very confident.

کسی را می‌خواهم که نظر قوی و ایده‌های قوی دارد، خیلی باهوش است، خیلی مطمئن است.

I can learn from her.

می‌توانم از او یاد بگیرم.

And hopefully, I hope, she learns from me too.

و امیدوارانه، امیدوارم که، او هم از من یاد بگیرد.

So, anyway it’s interesting because I read this article, we studied this article in my class, here in San-Francisco.

پس، به‌هرحال جالب است چون من این مقاله را خواندم، این مقاله را در کلاسم مطالعه کردیم، این‌جا در سان‌فرانسیسکو.

And I was a little shocked, to be honest, that about the reaction, several, I guess I have to say several of the Asian students, especially the men, not surprisingly, disagreed strongly with this article.

و من راستش، کمی شوکه شدم، به‌خاطر واکنش‌ها، چندتا، حدس می‌زنم چندتا از دانش‌آموزان آسیایی، به‌خصوص مردها، که جای تعجب نیست، به‌شدت با این مقاله مخالفت کردند.

They were, they didn’t like this idea.

آن‌ها این ایده را دوست نداشتند.

They thought the man must be the boss and the woman naturally must follow him and that is the way, you know, the world is suppose to work.

فکر کردند که مرد باید رئیس باشد و زن طبیعتاً باید او را دنبال کند و این جوری است که دنیا باید جلو برود.

Or I don’t know, God says this is true or society or whatever.

یا نمی‌دانم، خدا می‌گوید که این درست است یا جامعه یا هرچی.

They still had a very strong idea about this.

آن‌ها هنوز ایده‌ی قوی‌ای در این باره دارند.

And to be fair there was actually at least one Asian woman who thought the same thing, who thought the woman should follow men.

و انصافاً درواقع حداقل یک خانم آسیایی بود که همان‌طور فکر می‌کرد، فکر می‌کرد زن‌ها باید مردها را دنبال کنند.

Now, for an American and I am sure for most Europeans, is quite a shock.

حالا، برای یک آمریکایی و مطمئنم برای بیشترِ اروپایی‌ها این شوکه‌کننده است.

I couldn’t believe they were saying that.

نمی‌توانستم باور کنم که دارند چنین چیزی می‌گویند.

But I should not have been surprised, I lived in Asia.

ولی نباید تعجب می‌کردم، من در آسیا زندگی کردم.

However, I have lived in Asia I also know the women in Asia are changing.

اما، من در آسیا زندگی کردم و می‌دانم که زن‌ها در آسیا دارند تغییر می‌کنند.

And that these men, may not like these changes; however, they can’t stop it.

و این مردها ممکن است این تغییرات را دوست نداشته باشند؛ اما، نمی‌توانند جلویش را بگیرند.

So, even if you don’t like it, I think you have no choice.

پس، اگر این را دوست ندارید، فکر می‌کنم که چاره‌ای ندارید.

You have to adjust.

باید کنار بیایید.

If you want to have a marriage because you know, to be really direct, if you have this old idea and you marry a woman today, in modern life, if you act like this, she’s probably going to divorce you.

اگر می‌خواهید ازدواجتان را داشته باشید چون می‌دانید، اگر بخواهم رک باشم، اگر شما این ایده‌ی قدیمی را دارید و امروز با یک زن ازدواج کنید، در زندگی مدرن، اگر این‌طور رفتار کنید، او احتمالاً از شما طلاق خواهد گرفت.

You can try to be the big strong boss but you’ll probably find that after a few years or sooner, she is just going to divorce you.

می‌توانید سعی کنید رئیس قوی بزرگ باشید اما احتمالاً بعد از چند سال یا زودتر، او از شما طلاق خواهد گرفت.

So, if you really do want a happy family and a happy life, I think you’ve gotta change.

پس، اگر واقعاً یک خانواده‌ی خوشحال و زندگی خوشحال می‌خواهید، فکر می‌کنم که باید تغییر کنید.

And that, I think that’s as true in Japan and Korea and Taiwan and China and Thailand as it is in Europe and America and Latin America.

و آن، فکر می‌کنم که این در ژاپن و کره و تایوان و چین و تایلند، به همان اندازه‌ی اروپا و آمریکا و آمریکای لاتین صدق کند.

I think it’s true all over the world really.

فکر می‌کنم که در تمام دنیا واقعاً چنین باشد.

And now from women’s point of view, of course I think this is a very, very positive trend that women should be equal.

و حالا از دید زنان، البته فکر می‌کنم که این گرایش خیلی خیلی مثبتی است که زنان باید برابر باشند.

They’re equally intelligent, equally smart, equally strong, maybe not physically, in terms of lifting weights but that’s not important in modern society anymore.

آن‌ها به‌طور برابر هوشمند هستند، به‌طور برابر باهوش هستند، به‌طور برابر قوی، شاید از لحاظ فیزیکی نه، در وزنه بلند کردن اما این در جامعه‌ی مدرن دیگر مهم نیست.

So, anyway.

پس، به هرحال.

Okay, that’s all.

خب، تمام شد.

I will see you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتان.

I hope you enjoy this lessen.

امیدوارم که از این درس لذت برده باشید.

Please go to the forms, write your opinions about the role, the proper role for husbands and wives in relationships.

لطفاً به فرم‌ها بروید، نظر خود را درباره‌ی نقش بنویسید، نقش درست برای شوهران و همسران در رابطه‌ها.

Do you agree with my opinions here?

آیا این‌جا با نظر من موافق هستید؟

Do you agree with Dr. Gottman’s opinions and his research?

آیا با نظر دکتر گاتمن و تحقیق او موافق هستید؟

I don’t mind, you can disagree with me.

من مشکلی ندارم، می‌توانید با من مخالفت کنید.

That’s fine.

مشکلی نیست.

If you disagree with me, go to the forms and tell me that, you know AJ you’re totally wrong.

اگر با من مخالف هستید، به فرم‌ها بروید و به من بگویید که، اِی‌جی تو کاملاً اشتباه فکر می‌کنی.

That’s fine.

مشکلی نیست.

If you agree with me that’s also great, write that.

اگر با من موافق هستید هم عالی است، آن را بنویسید.

Okay, I’ll see you next time, Bye-bye

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتان، بای-بای.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا