کارینو » آموزش زبان انگلیسی » دوره های زبان انگلیسی » ۲۷. بیماری‎‌های مرتبط با سبک زندگی

پایه‌ی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۲۷. بیماری‎‌های مرتبط با سبک زندگی

بخش اول – بیماری‎‌های مرتبط با سبک زندگی

The major contributing factor to life style related diseases, typified by diabetes, high blood pressure and heart disease, is often obesity.

مهم‌ترین عامل مؤثر در ابتلا به بیماری‌های مرتبط با سبک زندگی، که با دیابت، فشار خون بالا و بیماری‌های قلبی شناخته می‌شوند، اغلب چاقی است.

Therefore, we have to think about losing surplus weight.

بنابراین، باید به فکر کاهش وزن اضافی باشیم.

When I was watching TV the other day, I found a program which tried to introduce a way to cook low-calorie dishes.

چند روز پیش، وقتی تلویزیون تماشا می‌کردم، برنامه‌ای پیدا کردم که سعی داشت راهی برای پخت غذاهای کم‌کالری معرفی کند.

It showed food images for a full hour.

تصویرهای غذا را به‌مدت یک ساعت کامل نشان می‌داد.

Then they let 3 overweight guests eat 3 full servings of curry-rice (Japanese style curry with rice).

سپس ۳ مهمان دارای اضافه‌وزن را گذاشتند تا ۳ پرس کامل برنج کاری (کاری به سبک ژاپنی همراه با برنج) بخورند.

The dishes were made with lower calories than normal but that “tasting” totaled 1,800 kcal.

غذاها با کالری کمتری از حد معمول تهیه شده بودند اما آن «مزه» در کل ۱۸۰۰ کیلوکالری بود.

If you have a chance to visit to America, in which many people are struggling to lose excess weight, try watching TV.

اگر فرصتی برای بازدید از آمریکا دارید، جایی که در آن بسیاری از مردم برای کاهش وزن اضافی تلاش می‌کنند، تماشا کردن تلویزیون را امتحان کنید.

You will find it is filled with food commercials and medicines that are supposed to help you lose fat.

خواهید فهمید که مملو از تبلیغات غذایی و داروهایی است که قرار است به شما در از دست دادن چربی کمک کنند.

However, the best way to lose weight is not by eating low calorie food, but by reducing the amount of food you eat.

با این حال، بهترین راه برای کاهش وزن خوردن غذای کم‌کالری نیست، بلکه کاهش مقدار غذایی است که می‌خورید.

It is really difficult to reduce your meal portion sizes while surrounded by actual food or images of food on TV– unless you have an unbelievably strong will.

کاهش اندازه‌ی وعده‌های غذایی در حالی که با مواد غذایی واقعی یا تصاویر غذایی از تلویزیون احاطه شده‌اید بسیار دشوار است– مگر اینکه اراده‌ای داشته باشید که به‌طور باورنکردنی‌ای قوی باشد.

So, it is very important to keep away from this toxic food environment.

پس، دور ماندن از این محیط غذایی سمی بسیار مهم است.

But avoiding food advertising images is still not enough.

اما دوری از تصاویر تبلیغاتی مواد غذایی هنوز کافی نیست.

Because, if you want to lose weight, changing your physical environment is not enough.

زیرا، اگر می‌خواهید لاغر شوید، تغییر در محیط فیزیکی کافی نیست.

What is most important is to keep your mental environment free of unhealthy food images.

مهم‌ترین مسئله این است که محیط روانی‌تان را از تصاویر غذایی ناسالم دور نگه دارید.

This is important for all of us.

این برای همه‌ی ما مهم است.

We have to find a way to shift our mental focus from food to healthier foci such as sports, reading or music.

ما باید راهی پیدا کنیم تا تمرکز ذهنی‌مان را از غذا به کانون‌های سالم‌تری مثل ورزش، مطالعه یا موسیقی تغییر دهیم.

Perhaps instead of calling them “life style related diseases” we should call them “thought related diseases”, for thought and emotion are the true root causes of these diseases.

شاید به‌جای اینکه آن‌ها را «بیماری‌های مرتبط با سبک زندگی» بنامیم، باید آن‌ها را «بیماری‌های مرتبط با تفکر» بنامیم، زیرا فکر و احساسات ریشه‌ی اصلی این بیماری‌ها هستند.

If we are always worried and anxious, we may eat as an outlet for these feelings.

اگر همیشه نگران و مضطرب باشیم، ممکن است برای خروج این احساسات غذا بخوریم.

If we constantly think of failure and problems, we may eat as a way to distract ourselves from these thoughts.

اگر دائماً به شکست و مشکلات بیندیشیم، ممکن است برای منحرف کردن خود از این افکار غذا بخوریم.

Therefore, it is our negative thoughts and emotions, and our inappropriate way of dealing with them, that is the true cause of obesity and “lifestyle related diseases”.

بنابراین، دلیل اصلی چاقی و «بیماری‌های مرتبط با سبک زندگی» این افکار و احساسات منفی و شیوه‌ی نامناسب ما در برخورد با آن‌ها است.

So our challenge is to shift our thoughts and emotions– and to handle the negative ones in a better way.

پس چالش ما این است که افکار و احساساتمان را تغییر دهیم– و منفی‌ها را به‌روشی بهتر کنترل کنیم.

This is the best way to lose weight and gain health.

این بهترین راه برای کاهش وزن و به‌دست آوردن سلامتی است.

We can enjoy the satisfaction of finishing a really fat book.

ما می‌توانیم از به پایان رساندن کتاب خیلی کلفتی لذت ببریم.

We can enjoy the achievement of passing a difficult exam.

می‌توانیم از موفقیت در قبولی در امتحانی دشوار لذت ببریم.

We can enjoy the exertion and effort of sports.

می‌توانیم از تلاش و کوشش برای ورزش لذت ببریم.

Of course, we can enumerate many more positive pursuits.

و البته، می‌توانیم فعالیت‌های مثبت بیشتری را برشماریم.

The point is, changing our mental focus is the key.

نکته این است که چاره‌ی ما تغییر تمرکز ذهنی است.

There are many ways to cultivate a healthy mental environment.

روش‌های زیادی برای پرورش محیط روانی سالم وجود دارد.

We don’t even have to wait.

حتی لازم نیست منتظر بمانیم.

Today, or tomorrow, we can start to think in a different way.

امروز یا فردا می‌توانیم جور دیگری فکر کنیم.


بخش دوم – درسنامه واژگان

Hello, welcome members of Effortless English.

سلام، اعضای انگلیسی بدون تلاش خوش آمدید.

This is the vocabulary audio for the Lifestyle Diseases podcast.

این صوت واژگان پادکست بیماری‌های سبک زندگی است.

This article, by the way, is from Shurry Ivavaki.

این مقاله از شری ایواواکی است.

She was one of our members from Hiroshima, Japan.

او یکی از اعضای ما از هیروشیما، ژاپن بود.

She wrote the original essay.

مقاله‌ی اصلی را او نوشت.

I edited it so that it would be standard American English, of course.

البته من آن را ویرایش کردم تا انگلیسی استاندارد آمریکایی باشد.

All right, let’s get started with some of the more difficult vocabulary from this article.

خیلی خب، بیایید با چند تا واژگان دشوارتر این مقاله شروع کنیم.

In the first paragraph, I use the phrase contributing factor, or she uses the phrase.

در پاراگراف اول، از عبارت contributing factor استفاده می‌کنم، یا شری از این عبارت استفاده می‌کند.

But major contributing factor to life style related diseases.

اما یکی از عوامل اصلی در ابتلا به بیماری‌های مرتبط با سبک زندگی.

Contributing factor is something that effects something or something that causes it.

contributing factor چیزی است که چیزی را تحت تأثبر قرار می‌دهد یا چیزی است که موجب چیز دیگری می‌شود.

So, that’s.

پس، این.

But contributing gives the idea that it’s not the total cause.

اما contributing این ایده را ایجاد می‌کند که علت اصلی نیست.

It’s one of the causes.

یکی از دلایل آن است.

It might be a major cause, but there might be other things that also cause this problem.

ممکن است یک دلیل اصلی باشد، اما شاید موارد دیگری هم وجود داشته باشد که این مشکل را ایجاد کنند.

So that’s the contributing factor.

پس contributing factor به این معناست.

And a life style related disease, a life style disease is a disease that comes from how you live your life.

و بیماری مربوط به سبک زندگی، بیماری سبک زندگی بیماری است که از نحوه‌ی زندگی شما ناشی می‌شود.

Life style means, you know, how you eat, how you live, how you act, your actions, your food, how you sleep, your exercise habits, all your daily habits of living.

Life style یعنی چگونگی غذا خوردن، زندگی کردن، رفتار کردن، اعمال، غذا، چگونگی خوابیدن، عادات ورزشی، همه‌ی عادت‌های روزمره‌ی زندگی.

That’s your life style.

این سبک زندگی شماست.

So some disease such as diabetes, high blood pressure, heart disease, they are caused by or contributed to, by the way you live.

پس برخی از بیماری‌ها مانند دیابت، فشار خون بالا، بیماری‌های قلبی، به دلیل شیوه‌ی زندگی شما ایجاد می‌شوند یا در آن نقش دارند.

If you’re.

اگر شما.

Mostly, by the way you eat.

بیشتر، به دلیل شیوه‌ی غذا خوردن شما.

Diabetes is a type of blood disease.

دیابت نوعی بیماری خونی است.

It’s a blood sugar disease.

بیماری قند خون است.

Your body cannot control your blood sugar.

بدنتان نمی‌تواند قند خونتان را کنترل کند.

We use the word obesity in this article.

در این مقاله از واژه‌ی obesity استفاده می‌کنیم.

Obesity means very, very fat.

obesity یعنی خیلی خیلی چاق.

OK, so there’s fat and then there’s obesity.

خب، پس fat را داریم که یعنی چاق و obesity یعنی خیلی خیلی چاق.

Obesity means extremely fat, very fat, dangerously fat.

obesity یعنی بیش از حد چاق، خیلی چاق، به‌طور خطرناکی چاق.

All right, we see the word surplus in this article in that same paragraph.

خیلی خب، واژه‌ی surplus را در این مقاله در همان پاراگراف می‌بینیم.

Surplus means extra.

surplus یعنی اضافی.

So you have this much as you need and then you get more.

پس به‌اندازه‌ی نیازتان دارید و بعد بیشتر هم می‌گیرید.

In this case, surplus weight is bad right?

در این مورد، وزن اضافی بد است، درسته؟

You don’t want too much weight.

وزن خیلی زیاد نمی‌خواهید.

Surplus money is good and you get more that you actually need, that’s great if it’s money, not so good if it’s fat.

پول اضافی خوب است و اگر بیشتر از آنچه نیاز دارید به‌دست آورید، عالی است، اما اگر چربی هم باشد خیلی خوب نیست.

All right, I think you guys all know the word calorie, calorie is the amount of energy from what you eat, from the food.

خیلی خب، فکر می‌کنم همه‌ی شما واژه‌ی کالری را می‌شناسید، کالری مقدار انرژی حاصل از آنچه می‌خورید، از غذا است.

It has that an another scientific meaning, but for everyday meaning, it’s generally amount of energy you get from the food.

معنای علمی دیگری هم دارد، اما در معنای روزانه، به‌طور کلی میزان انرژی شما از غذاست.

And if you get too much energy from your food, too many calories, of course you’re going to get fat.

و اگر از غذایتان انرژی و کالری بیش از حدی دریافت کنید، مطمئناً چاق خواهید شد.

All right, we use the word, you see the word overweight in this article.

خیلی خب، واژه‌ی overweight را در این مقاله می‌بینید.

So there’s overweight and there’s obesity.

overweight را داریم که یعنی دارای اضافه‌وزن و obesity که یعنی خیلی چاق.

What’s the difference?

فرقشان چیست؟

Well, overweight really means you’re fat, but maybe a little fat.

خب، اضافه‌وزن یعنی شما چاق هستید، اما شاید کمی چاق باشید.

It’s kind of a polite word in English to say fat, you’re not.

به‌نوعی کلمه‌ای مؤدبانه در انگلیسی است که بگویید چاق، شما.

In English, especially in America, you do not tell someone directly, oh, you’re fat.

در انگلیسی، به‌خصوص در آمریکا، مستقیماً به کسی نمی‌گویید، اوه، تو چاقی.

But you might say wow you know, you’re overweight, you’re a little overweight.

اما شاید بگویید، تو اضافه‌وزن داری، کمی اضافه‌وزن داری.

You should lose weight.

باید وزن کم کنی.

So, it’s kind of a polite way to say fat.

پس، روشی مؤدبانه برای گفتن چاق است.

But obesity is very, very, very fat, so it’s more than just overweight.

اما obesity خیلی خیلی خیلی چاق است، پس بیشتر از اضافه‌وزن است.

Overweight is probably most Americans, but obesity is you know is a big difficult problem and it’s extremely fat.

احتمالاً بیشتر آمریکایی‌ها اضافه‌وزن دارند، اما obesity مشکل بزرگ و سختی است و یعنی بیش از حد چاق.

All right, we talk about the word servings in this that, on the TV show, the Japanese people ate 3 servings of curry rice.

خیلی خب، درباره‌ی واژه‌ی servings در مقاله صحبت می‌کنیم که، در برنامه‌ی تلویزیونی، افراد ژاپنی ۳ پرس برنج کاری خوردند.

A serving is kind of the amount you eat at one time.

servings مقداری است که شما در یک زمان می‌خورید.

So if you go to a restaurant first they bring an appetizer, okay?

پس اگر به رستوران بروید، اول پیش غذا برای شما می‌آورند، خب؟

That’s a serving.

آن یک servings است.

Whatever is on that plate we called that a serving.

هرچه در آن بشقاب باشد، به آن یک servings می‌گوییم.

And then they’ll bring your main dish, that’s another serving.

و بعد غذای اصلی‌تان را می‌آورند، این یک servings دیگر است.

And maybe, you know, they keep bringing dishes.

و شاید مدام غذا بیاورند.

Each one of those, we call that a serving.

به هر کدام از آن‌ها یک servings می‌گوییم.

Or if you go to a buffet, right?

یا اگر به سلف‌سرویس بروید، درسته؟

All you can eat, you take your plate, you put food on it, you bring back to the table, you eat it, then you go back to the buffet again and you get more.

همه‌ی چیزهایی که می‌توانید بخورید، بشقابتان را می‌گیرید و روی آن غذا می‌گذارید، به میز برمی‌گردید، می‌خورید، بعد دوباره به بوفه برمی‌گردید و بیشتر می‌گیرید.

That’s your second serving.

این serving دوم شماست.

All right, excess in the next paragraph, we use the word excess.

خیلی خب، در پاراگراف بعدی، از واژه‌ی excess استفاده می‌کنیم.

Excess also has this idea of surplus, of more than you need, of too much or extra.

excess هم ایده‌ی اضافی بودن را دارد، بیش از مقداری که نیاز دارید، بیش از حد یا اضافی.

So excess weight means extra weight.

پس excess weight یعنی وزن اضافه.

All right, you see the word, down towards the bottom of the learning guide here of page one, meal portion size, okay?

خب، پایین راهنمای یادگیری صفحه‌ی یک،meal portion size را می‌بینید، خب؟

A portion, it’s a similar idea to serving, but really portion means the amount of food on your plate.

portion ایده‌ی مشابه پرس را دارد، اما در واقع portion یعنی مقدار غذا در بشقابتان.

So, maybe both of us are eating spaghetti, but I only have one cup of spaghetti, right?

پس، شاید هر دوی ما اسپاگتی بخوریم، اما من فقط یک فنجان اسپاگتی داشته باشم، درسته؟

I have just a little bit spaghetti on my food, on my plate, and another person has a really big size of spaghetti, a lot of spaghetti.

کمی اسپاگتی در بشقابم دارم و یک نفر دیگر مقدار زیادی اسپاگتی دارد، اسپاگتی زیاد.

Their portion is bigger than mine.

سهم او از من بزرگ‌تر است.

They have a bigger portion of spaghetti.

او سهم اسپاگتی بیشتری دارد.

So, it’s the size, it’s the amount of food on your plate.

پس، اندازه یا مقدار غذا در بشقاب شماست.

All right, Shurry mentions that unless you have unbelievably strong will, you can’t watch TV and stay thin.

خیلی خب، شری اشاره می‌کند که اگر اراده‌تان به‌طور باورنکردنی‌ای قوی نباشد، نمی‌توانید تلویزیون تماشا کنید و لاغر بمانید.

The unbelievably means, amazingly, incredibly, very, very, very.

unbelievably یعنی به‌طور حیرت‌انگیز، باورنکردنی، خیلی، خیلی، خیلی.

And will, will is your mental strength, the strength of your mind.

و will قدرت ذهنی شما، قدرت ذهن شماست.

So, if that idea that if your mind is very strong, then you can look at a piece of chocolate cake and say: no, I will not eat it.

پس، اگر ذهن شما خیلی قوی است، می‌توانید به تکه‌ای کیک شکلاتی نگاه کنید و بگویید: نه، اون رو نمی‌خورم.

I want it, but I won’t eat it, right?

آن را می‌خواهم، اما نمی‌خورم، درسته؟

Your mind is strong.

ذهنتان قوی است.

If you have a weak will, however, if you see the chocolate cake and say: oh, I must eat it.

اما اگر اراده‌ی ضعیفی دارید، اگر کیک شکلاتی را ببینید و بگویید: اوه، من باید اون رو بخورم.

And you eat it.

و آن را بخورید.

You know it’s bad but you do it anyway.

می‌دانید که بد است اما به هر حال انجامش می‌دهید.

Your will, your mental power is weak.

اراده‌ی شما، قدرت ذهنی شما ضعیف است.

All right, down toward the bottom of page one.

خیلی خب، پایین صفحه‌ی یک.

I use the verb to shift.

از فعل to shift استفاده می‌کنم.

We have to find a way to shift our mental focus.

باید راهی برای تغییر تمرکز ذهنی‌مان پیدا کنیم.

Shift has the, has two kinds of meanings.

shift دو معنی دارد.

One is to change.

یکی تغییر کردن است.

Sometimes, it means a small change or a sudden change, a quick change.

گاهی به معنای تغییر کوچک، ناگهانی یا سریع است.

So shift is to change.

پس shift تغییر کردن است.

It also can mean to move, move your body or move something, usually side to side, so side ways movement.

می‌تواند به‌معنای حرکت، حرکت دادن بدن یا حرکت چیزی باشد، معمولاً حرکت به طرفین، حرکت جانبی.

It’s another meaning of shift.

معنی دیگری از shift است.

In this case, it means change.

در این مورد، به‌معنای تغییر است.

And then, mental focus, mental focus is what you focus your mind on, what you concentrate on, what you think about most of the time.

و بعد، mental focus، تمرکز ذهنی همان چیزی است که ذهنتان را بر آن متمرکز می‌کنید، آنچه بر آن تمرکز می‌کنید، و بیشتر اوقات درباره‌ی آن فکر می‌کنید.

An in that same sentence, you hear the word foci, f-o-c-i.

در همان جمله، واژه‌ی foci را می‌شنوید.

Foci is the plural of focus, so foci means more than one focus.

foci جمع focus است، پس foci یعنی بیش از یک focus.

So we don’t say focuses, okay?

پس ما نمی‌گوییم focuses، خب؟

This is irregular.

بی‌قاعده است.

We do not say focuses.

نمی‌گوییم focuses.

We say foci, more than one focus.

می‌گوییم foci، بیش از یک focus.

All right, moving on to the second page of the learning guide.

خیلی خب، به سراغ صفحه‌ی دوم راهنمای یادگیری می‌رویم.

In the beginning, you see the phrase root causes.

در ابتدا، عبارت root causes را می‌بینید.

Root causes means the deep cause, the original cause, the real cause of something, right?

علت‌های ریشه‌ای یعنی علت عمیق، علت اصلی، علت واقعی چیزی، درسته؟

Deep, deep down, what is really causing the problem.

آنچه در اعماق باعث ایجاد مشکل شده‌است.

The next paragraph, we hear the word anxious.

پاراگراف بعدی، واژه‌ی anxious را می‌شنویم.

Anxious means nervous.

anxious یعنی مضطرب.

And then we also here, we see the word, the phrase rather, an outlet for.

و بعد در اینجا، کلمه‌ی، یا بهتر بگویم، عبارت an outlet for را می‌بینیم.

An outlet for your feelings.

راهی خروجی برای احساساتتان.

An outlet for your feelings.

خروجی‌ای برای احساساتتان.

It means an action that helps you get rid of your feelings, or get your feelings out.

یعنی عملی که به شما کمک می‌کند احساساتتان را از بین ببرید، یا احساساتتان را بیرون بیاورید.

So I feel nervous then I eat something and I feel better, I feel more relaxed.

پس احساس اضطراب می‌کنم، بعد چیزی می‌خورم و احساس بهتری پیدا می‌کنم، احساس آرامش بیشتری می‌کنم.

So eating is an outlet for my nervousness, right?

پس غذا خوردن خروجی‌ای برای نگرانی من است، درسته؟

It helps me get the nervousness out of my mind.

به من کمک می‌کند نگرانی را از ذهنم بیرون بریزم.

All right, in that same paragraph you see the phrase, the verb rather, to distract, to distract.

خیلی خب، در همان پاراگراف این عبارت، یا بهتر بگویم، فعل را می‌بینید، to distract.

To distract means to suddenly change your mind and it usually means on purpose.

to distract یعنی تغییر ناگهانی ذهن و معمولاً یعنی عمداً.

You’re trying to change your mind, or you’re trying to change what you’re thinking about.

تلاش می‌کنید نظرتان را تغییر دهید، یا سعی می‌کنید چیزی که به آن فکر می‌کنید را تغییر دهید.

For example, I’m reading a book and my friend comes over and she interrupts me, right?

برای مثال، من کتابی می‌خوانم و دوستم می‌آید و مزاحم کتاب خواندنم می‌شود، درسته؟

So, I can’t read the book anymore.

پس، دیگر نمی‌توانم کتاب را بخوانم.

So I can say my friend is distracting me.

پس می‌توانم بگویم دوستم حواس من را پرت می‌کند.

I can’t focus on the book anymore.

دیگر نمی‌توانم روی کتاب تمرکز کنم.

I have to turn and look at my friend.

باید برگردم و به دوستم نگاه کنم.

It suddenly changes my thoughts, suddenly changes my focus.

ناگهان افکارم و تمرکزم را تغییر می‌دهد.

That’s distract.

این distract است.

Inappropriate, I think we’ve had this word before.

inappropriate، فکر می‌کنم قبلاً این واژه را داشته‌ایم.

Inappropriate means wrong for the situation.

inappropriate یعنی اشتباه برای شرایط.

It’s incorrect.

نادرست.

It’s not good for the situation.

برای شرایط خوب نیست.

All right, dealing with, we had the phrase dealing with.

خیلی خب، dealing with، عبارت dealing with را داشتیم.

If you deal with something, it means you survive it, you cope with it, you somehow use this situation and you are successful or at least you don’t fail.

اگر با چیزی کنار بیایید، یعنی از آن جان سالم به در می‌برید، با آن کنار می‌آیید، به‌نوعی از این وضعیت استفاده می‌کنید و موفق هستید یا حداقل شکست نمی‌خورید.

So dealing with something means it’s a difficult situation and somehow you continue to keep going.

پس dealing with یعنی شرایط دشواری است و به‌نوعی ادامه می‌دهید.

And to handle.

و to handle.

In the next paragraph, we see the verb to handle and that has basically the same meaning.

در پاراگراف بعدی، فعل handle را می‌بینیم که در اصل همان معنی را دارد.

If you handle the situation, it means it’s a difficult situation, but you don’t fail, you keep going.

اگر وضعیت را هندل کنید، یعنی وضعیت سختی است، اما شکست نمی‌خورید، ادامه می‌دهید.

Somehow you succeed or at least you avoid failing.

هر طور شده موفق می‌شوید یا حداقل شکست نمی‌خورید.

All right, in that same next paragraph we see, we hear the word achievement.

خیلی خب، در همان پاراگراف بعدی واژه‌ی achievement را می‌شنویم.

Shurry says, we can enjoy the achievement of passing a difficult exam.

شری می‌گوید، می‌توانیم از موفقیت در قبولی در امتحانی دشوار لذت ببریم.

Achievement means success.

achievement یعنی موفقیت.

It means something good that you do.

یعنی کار خوبی که انجام می‌دهید.

And I think success is a very good, a good synonym, a good definition for achievement.

و فکر می‌کنم success تعریف و مترادف خوبی برای achievement است.

And the next sentence, we see, she says we can enjoy the exertion of sports.

و جمله‌ی بعدی، شری می‌گوید می‌توانیم از تلاش و کوشش برای ورزش استفاده کنیم.

Exertion means effort.

exertion یعنی تلاش.

It means difficult effort usually.

معمولاً یعنی تلاش دشوار.

It means you trying very hard.

یعنی خیلی سخت تلاش می‌کنید.

You can imagine you’re sweating.

می‌توانید تصور کنید که عرق می‌کنید.

You’re putting a lot of effort, a lot of energy, trying to do something.

خیلی تلاش می‌کنید، انرژی زیادی می‌گذارید و سعی می‌کنید کاری را انجام دهید.

In this case, it’s physical exertion.

در این مورد، فعالیت بدنی است.

It means you’re actually using your body and that’s very difficult.

یعنی در واقع از بدنتان استفاده می‌کنید و این خیلی دشوار است.

You can also have mental exertion.

همچنین می‌توانید فعالیت ذهنی داشته باشید.

It means you’re using a lot of mental effort.

یعنی تلاش ذهنی زیادی استفاده می‌کنید.

You’re trying very hard to solve a mental problem.

خیلی سخت تلاش می‌کنید که مشکل ذهنی‌ای را حل کنید.

The next sentence, you hear the word enumerate.

جمله‌ی بعدی، واژه‌ی enumerate را می‌شنوید.

So it says we can enumerate many more positive pursuits.

پس می‌گوید که ما می‌توانیم فعالیت‌های مثبت بیشتری را برشماریم.

To enumerate is to make a list, right?

enumerate یعنی ایجاد لیست، درسته؟

And usually it means to say a list.

و معمولاً یعنی گفتن لیست.

So, if we can enumerate many positive actions, it means we can make a long list.

پس، اگر بتوانیم اقدامات مثبت زیادی را برشماریم، به این معنی است که می‌توانیم یک لیست طولانی تهیه کنیم.

We could exercise, that’s number one.

می‌توانیم ورزش کنیم، این شماره‌ی یک است.

Number two, meditate.

شماره‌ی دو، مراقبه کنید.

Number three, have good friendships.

شماره‌ی سه، دوستی‌های خوبی داشته باشید.

Number four, eat healthy food.

شماره‌ی چهار، غذای سالم بخورید.

I am enumerating healthy actions, right?

دارم اقدامات سالم را برمی‌شمرم‌، درسته؟

I’m listing them one by one.

یکی یکی آن‌ها را لیست می‌کنم.

And a pursuit of course is something that you do.

و البته pursuit کاری است که انجام می‌دهید.

It’s an action.

یک عمل است.

It has the idea maybe even of a hobby sometimes, something you like to do often.

این ایده را که ممکن است حتی گاهی سرگرمی باشد را دارد، کاری که دوست دارید اغلب انجام دهید.

That’s a pursuit.

این معنای pursuit است.

And finally in the last paragraph of the article, we see the verb to cultivate.

و سرانجام در پاراگراف آخر مقاله، فعل to cultivate را می‌بینیم.

To cultivate is to take care of something and help it grow.

to cultivate یعنی مراقبت از چیزی و کمک به رشد آن.

So if you have a plant, we use it in farming, you cultivate plants.

از آن در کشاورزی استفاده می‌کنیم، پس اگر گیاهی دارید، گیاه را پرورش می‌دهید.

It means you take care of them, you feed them, you give them water and so they will grow bigger and bigger.

یعنی از گیاهان مراقبت می‌کنید، به آن‌ها غذا می‌دهید، به آن‌ها آب می‌دهید تا بزرگ و بزرگ‌تر شوند.

You can also cultivate a healthy body.

همچنین می‌توانید بدن سالمی پرورش دهید.

That means you take care of your body, you help your body grow strong.

یعنی از بدنتان مراقبت می‌کنید، به بدنتان کمک می‌کنید تا قوی شود.

All right, well that’s it.

خیلی خب، تمام شد.

That’s all of the vocabulary podcast for the Lifestyle Diseases article.

این تمامِ پادکست واژگان مقاله‌ی بیماری‌های سبک زندگی است.

If this went too fast, if it was a little difficult, no problem, just relax, listen to it again.

اگر زیادی سریع پیش رفت، اگر کمی دشوار بود، مشکلی نیست، آرام باشید، دوباره به آن گوش دهید.

You can listen to it you know three times, five times, fifty times, it doesn’t matter.

می‌توانید سه بار، پنج بار، پنجاه بار به آن گوش دهید، اصلاً مهم نیست.

Whatever is good for you.

هر چه برای شما خوب است.

So listen to it again and again.

پس بارها و بارها به آن گوش دهید.

This will help you remember the vocabulary.

این به شما کمک می‌کند واژگان را به‌خاطر بسپارید.

When you’re bored with the vocabulary audio, go to the next podcast, the next audio and listen to the mini-story.

وقتی از صوت واژگان خسته شدید، به پادکست بعدی، صوت بعدی بروید و داستان کوتاه را گوش دهید.

OK, I’ll see you next time.

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتان.

Bye-bye.

بای-بای.


بخش سوم – داستان کوتاه

OK, welcome to the mini-story for the Lifestyle Diseases article.

خب، به داستان کوتاه مقاله‌ی بیماری‌های سبک زندگی خوش آمدید.

The stories are not serious.

داستان‌ها جدی نیستند.

I’m sure you realize.

مطمئنم متوجه هستید.

They’re not supposed to be serious.

قرار نیست جدی باشند.

They’re just funny, foolish, stupid little stories to help you remember some of the new vocabulary and also to help you know how to use this vocabulary in other situations.

داستان‌های کوچک خنده‌دار و احمقانه‌ای هستند که به شما کمک می‌کنند بعضی از واژگان جدید را به‌خاطر بسپارید و همچنین به شما کمک می‌کنند تا بدانید چگونه از این واژگان در موقعیت‌های دیگر استفاده کنید.

So just listen, just relax.

پس فقط گوش کنید، راحت باشید.

Don’t take this seriously.

داستان را جدی نگیرید.

But the more you listen, the more you will understand the vocabulary and how to use it.

اما هرچه بیشتر گوش دهید، لغات و نحوه‌ی استفاده از آن‌ها را بیشتر خواهید فهمید.

Let’s get started.

بیایید شروع کنیم.

Here’s our story for today.

داستان امروز ما اینجاست.

There once was a guy named AJ.

روزی مردی بود به‌نام اِی‌جی.

AJ had a lot of excess energy.

اِی‌جی انرژی اضافی زیادی داشت.

He was constantly anxious.

دائماً مضطرب بود.

This distracted him.

این باعث حواس پرتی او می‌شد.

He could never handle all the surplus energy he had.

هرگز نمی‌توانست تمام انرژی مازادی که داشت را کنترل کند.

He couldn’t focus on just one thing.

نمی‌توانست فقط روی یک چیز تمرکز کند.

His mind constantly jumped between many foci.

ذهنش دائماً بین کانون‌های زیادی می‌پرید.

AJ needed an outlet for all of this energy.

اِی‌جی نیاز به خروجی‌ای برای تمام این انرژی داشت.

He thought that physical exertion might help.

او فکر کرد که ممکن است فعالیت جسمی کمک کند.

So, he practiced many sports.

پس ورزش‌های زیادی انجام داد.

To enumerate just a few, he practiced basketball, baseball, American football, soccer, volleyball, swimming, etc.

برای برشمردن فقط چند مورد، او بسکتبال، بیسبال، فوتبال آمریکایی، فوتبال، والیبال، شنا و غیره را تمرین کرد.

But these pursuits didn’t solve the problem.

اما این کارها مشکل را حل نکرد.

AJ still had too much energy.

اِی‌جی هنوز انرژی زیادی داشت.

So, AJ finally decided to discover the root cause of his problem.

پس سرانجام اِی‌جی تصمیم گرفت علت اصلی مشکلش را کشف کند.

He realized he was too nervous and crazy and he needed to calm down.

او فهمید که بیش از حد مضطرب و دیوانه است و باید آرام شود.

So, he decided to cultivate a peaceful mind.

پس، تصمیم گرفت تا ذهنی آرام را پرورش دهد.

He meditated every day.

هر روز مراقبه می‌کرد.

Gradually his mind calmed and became less distracted.

کم‌کم ذهنش آرام شد و حواسش کمتر پرت شد.

In the end, AJ decided to cut all his hair off.

در پایان، اِی‌جی تصمیم گرفت همه‌ی موهایش را کوتاه کند.

He moved to a mountain and lived in a cave for the rest of his life.

به کوهی نقل مکان کرد و تا آخر عمر در غاری زندگی کرد.

The end.

پایان.

OK, one more time.

خب، یک بار دیگر.

This time I’ll ask a lot of questions.

این بار سؤالات زیادی می‌پرسم.

The reason I ask questions is to help you remember some of the vocabulary and to know how to use it.

دلیل سؤالات من این است که به شما کمک می‌کند بعضی از واژگان را به‌خاطر بسپارید و نحوه‌ی استفاده از آن‌ها را بدانید.

All right, let’s go.

خب، بزن بریم.

There once was a guy named AJ.

روزی مردی بود به‌نام اِی‌جی.

AJ had a lot of excess energy.

اِی‌جی انرژی اضافی زیادی داشت.

Now, did AJ have too much energy?

آیا اِی‌جی انرژی بیش از حدی داشت؟

Yes, he did, of course.

بله، داشت، البته که داشت.

He had excess energy.

انرژی اضافی داشت.

Did he have just enough energy?

آیا انرژی کافی داشت؟

No, he had excess energy.

نه، انرژی اضافی داشت.

It was too much.

زیادی بود.

He was constantly anxious.

دائماً مضطرب بود.

Was he relaxed?

آیا آرام بود؟

No.

نه.

Did he feel good?

آیا احساس خوبی داشت؟

No, he did not.

نه، نداشت.

He felt anxious.

احساس اضطراب می‌کرد.

He felt very nervous.

خیلی مضطرب بود.

He was always nervous.

همیشه مضطرب بود.

So, he was very, very anxious.

پس خیلی خیلی مضطرب بود.

Did this help him to focus his mind?

آیا این به او کمک کرد تا ذهنش را متمرکز کند؟

No, it did not.

نه، نکرد.

It had the opposite effect.

نتیجه‌ی عکس داشت.

This anxiety, this anxiousness distracted him.

این اضطراب حواسش را پرت می‌کرد.

Because he had too much energy, because he was anxious, he was very distracted.

چون انرژی بیش از حدی داشت، چون مضطرب بود، حواسش خیلی پرت می‌شد.

He would always change his mind.

همیشه نظرش را عوض می‌کرد.

He could never focus on one thing, the.

هرگز نمی‌توانست روی یک چیز تمرکز کند،.

his energy distracted him.

انرژی‌اش حواسش را پرت می‌کرد.

He could never handle all the surplus energy he had.

هرگز نمی‌توانست تمام انرژی مازادی که داشت را کنترل کند.

Did he have a good solution for this energy?

آیا راه‌حل خوبی برای این انرژی داشت؟

No, he couldn’t handle it.

نه، از عهده‌اش برنمی‌آمد.

He couldn’t handle it.

نمی‌توانست از پسش بربیاید.

Did he deal with this energy in a good way?

آیا به‌خوبی با این انرژی کنار آمد؟

Could he survive and use this energy in a good way?

آیا می‌توانست تاب بیاورد و به‌خوبی از این انرژی استفاده کند؟

No, he could not.

نه، نمی‌توانست.

He could not handle the energy.

نمی‌توانست انرژی را کنترل کند.

It was too much.

زیادی بود.

He couldn’t handle it.

نمی‌توانست از پسش بربیاید.

He couldn’t solve this problem.

نمی‌توانست این مشکل را حل کند.

Did he have too much energy?

آیا بیش از حد انرژی داشت؟

Of course, that’s the problem.

البته، مشکل همین است.

He had surplus energy.

انرژی مازاد داشت.

Now did AJ have surplus money?

آیا اِی‌جی پول مازاد داشت؟

No, he did not have surplus money.

نه، پول مازاد نداشت.

What was his problem?

مشکلش چه بود؟

Well, his problem was that he had surplus energy.

خب، مشکلش این بود که انرژی مازاد داشت.

Too much energy.

انرژی بیش از حد.

He couldn’t focus on just one thing.

نمی‌توانست فقط روی یک چیز تمرکز کند.

So, his mind did not focus on one thing such as reading or movie.

پس، ذهنش روی یک چیز مثل خواندن یا فیلم متمرکز نبود.

Instead, it jumped between many different foci.

در عوض، بین کانون‌های مختلف می‌پرید.

So, one second, he’s looking at a book.

یعنی، یک ثانیه، به کتابی نگاه می‌کند.

The next second, he’s looking at a movie.

ثانیه‌ی بعد، به یک فیلم نگاه می‌کند.

The next second, he’s thinking about food.

ثانیه‌ی بعد، به غذا فکر می‌کند.

The next second, he’s watching a pretty girl.

ثانیه‌ی بعد، به دختری زیبا نگاه می‌کند.

So, His mind has all these foci, jumps between them all the time.

پس، ذهنش تمام این کانون‌ها را دارد، و همیشه بین آن‌ها می‌پرد.

Too many foci in the world and AJ could not focus on only one of them.

کانون‌های زیادی در جهان وجود دارد و اِی‌جی نمی‌تواند فقط روی یکی از آن‌ها تمرکز کند.

Instead, his mind would jump from foci to foci to foci.

در عوض، ذهنش از کانونی به کانون دیگر می‌پرد.

All right, all these different foci.

خیلی خب، همه‌ی این کانون‌های مختلف.

AJ needed an outlet for this energy, right?

اِی‌جی برای این انرژی به خروجی نیاز داشت، درسته؟

He needed to get rid of this energy somehow.

باید به‌نوعی از این انرژی خلاص می‌شد.

He had to use it or burn it or get rid of it, because he couldn’t handle all of it.

باید از آن استفاده می‌کرد یا آن را می‌سوزاند یا از شر آن خلاص می‌شد، چون نمی‌توانست همه‌اش را کنترل کند.

So, he decided I need an outlet for this energy, right?

پس، تصمیم گرفت که: من به یک منبع خروجی برای این انرژی نیاز دارم، درسته؟

I need to use the energy somehow and get rid of it.

باید هر طور شده از این انرژی استفاده کنم و از شرش خلاص بشم.

I need an outlet.

من به خروجی نیاز دارم.

So, what was his outlet?

خروجی‌اش چه بود؟

What kind of outlet did AJ tried?

اِی‌جی چه نوع خروجی را امتحان کرد؟

Did AJ try to use reading as an outlet?

آیا اِی‌جی سعی کرد از خواندن به‌عنوان خروجی استفاده کند؟

No, no, no.

نه، نه، نه.

AJ decided that physical exertion would be the best outlet.

اِی‌جی تصمیم گرفت که بهترین خروجی فعالیت بدنی است.

He decided physical exercise.

تصمیم گرفت ورزش فیزیکی انجم دهد.

Using his body.

از بدنش استفاده کند.

Picking a big effort with his body, right?

با بدنش تلاش کند، درسته؟

Physical exertion would be the best outlet for all this energy.

انجام فعالیت‌های بدنی بهترین راه خروج برای این‌همه انرژی است.

So, AJ tried a lot of physical exertion.

پس، اِی‌جی فعالیت بدنی زیاد را امتحان کرد.

He practiced a lot of sports.

ورزش‌های زیادی انجام داد.

Now, we’re gonna list these sports, right?

حالا می‌خواهیم این ورزش‌ها را لیست کنیم، درسته؟

We’re gonna make a list of a few of these sports.

می‌خواهیم لیستی از چند مورد از این ورزش‌ها تهیه کنیم.

We’re going to enumerate these sports.

قصد داریم این ورزش‌ها را برشماریم.

We’re going to list them.

قصد داریم آن‌ها را لیست کنیم.

We’re going to enumerate them.

قصد داریم آن‌ها را برشماریم.

So, to enumerate a few of AJ’s sports, he tried basketball, baseball, American football, soccer, volleyball, swimming, etc.

پس، برای برشمردن چند مورد از ورزش‌های اِی‌جی، او بسکتبال، بیسبال، فوتبال آمریکایی، فوتبال، والیبال، شنا و غیره را امتحان کرد.

We have enumerated some of the sports he tried.

بعضی از ورزش‌هایی را که امتحان کرد برشمرده‌ایم.

We’ve listed them.

آن‌ها را لیست کرده‌ایم.

Now, did any of these pursuits that we enumerated, did they work?

حالا، آیا هیچ‌یک از این فعالیت‌هایی که برشمردیم، مؤثر بود؟

No, unfortunately, these pursuits did not help.

نه، متأسفانه، این فعالیت‌ها کمکی نکرد.

They did not help at all.

هیچ کمکی نکردند.

In fact, they gave him more energy because he get caught into great physical shape and so he had better, better, better feeling, more, more, more energy.

در واقع، انرژی بیشتری به او دادند چون بدنش روی فرم آمد پس احساس بهتر و انرژی بیشتری داشت.

So, these pursuits that we just enumerated basketball, baseball, etc, these pursuits did not solve the problem.

پس، این فعالیت‌هایی که برشمردیم، بسکتبال، بیسبال و غیره، مشکلی را حل نکردند.

They made this problem worse.

آن‌ها این مشکل را بدتر کردند.

AJ still had too much energy.

اِی‌جی هنوز انرژی زیادی داشت.

So, what did he do?

پس، چه‌کار کرد؟

Well, he finally decided to discover the root cause, the true cause of this problem.

خب، سرانجام تصمیم گرفت علت اصلی، علت واقعی این مشکل را کشف کند.

What was it?

علت اصلی چه بود؟

Clearly it was not his body, right?

مشخصاً بدنش نبود، درسته؟

He tried all of these exercises but that didn’t help.

همه‌ی این تمرینات را امتحان کرد اما کمکی نکردند.

So, the root cause was not something physical.

پس، علت اصلی چیزی فیزیکی نبود.

It was not exercise or anything like that.

ورزش یا چیزی از این قبیل نبود.

The root cause was mental.

علت اصلی ذهنی بود.

The root cause, the true cause was in his mind.

علت اصلی، علت واقعی در ذهنش بود.

He realized he was too nervous and too crazy and he needed to calm down.

فهمید که بیش از حد مضطرب و دیوانه است و باید آرام شود.

He needed to calm his mind.

لازم بود ذهنش را آرام کند.

That was the root problem, his mind.

ذهنش مشکل اصلی بود.

So, he decided to cultivate a peaceful mind, right?

پس، تصمیم گرفت تا ذهنی آرام را پرورش دهد، درسته؟

He decided to take care of his mind.

تصمیم گرفت از ذهنش مراقبت کند.

He decided to help his mind grow more peaceful.

تصمیم گرفت به آرامش ذهنش کمک کند.

He wanted to cultivate it, almost like a farm, he wanted to help his mind grow and become more peaceful, more calm.

می‌خواست آن را پرورش دهد، تقریباً مثل یک مزرعه، می‌خواست به رشد و آرامش بیشتر ذهنش کمک کند.

He wanted to cultivate his mind.

می‌خواست ذهنش را پرورش دهد.

So, what did he do?

پس، چه‌کار کرد؟

Well, he meditated every day.

خب، هر روز مراقبه می‌کرد.

Meditate is like the Buddhist’s tradition, right?

مراقبه مثل سنت بودایی، درسته؟

Breathe in.

دم.

Breathe out.

بازدم.

Sit down.

بنشینید.

Close your eyes.

چشم‌هایتان را ببندید.

Breathing in, breathing out.

دم، بازدم.

That’s what he did every day.

هر روز همین کار را انجام می‌داد.

He meditated, right?

مراقبه می‌کرد، درسته؟

He meditated.

مراقبه می‌کرد.

And did this work?

و مؤثر بود؟

Did cultivating a peaceful mind work?

آیا پرورش ذهن آرام جواب داد؟

Did meditating every day work?

آیا مدیتیشن هر روز کارساز بود؟

Well, it did.

خب، بله کارساز بود.

It helped his mind grow less distracted, become less distracted.

به ذهنش کمک کرد تا حواسش کمتر پرت شود.

So, instead of jumping around all the time between all these foci, AJ’s mind started to concentrate more.

پس، به‌جای اینکه ذهن اِی‌جی همیشه بین همه‌ی این کانون‌ها بپرد، تمرکز بیشتری داشت.

He became more calm and less distracted.

آرام‌تر شد و حواسش کمتر پرت می‌شد.

So, what did he finally decide to do?

پس، سرانجام تصمیم گرفت چه کاری انجام دهد؟

Well, AJ finally decided to cut off all his hair.

خب، بالاخره اِی‌جی تصمیم گرفت همه‌ی موهایش را کوتاه کند.

He shaved his head.

سرش را تراشید.

His head had no hair anymore and he walked off into the mountains.

سرش دیگر مو نداشت و پیاده به کوهستان رفت.

He climbed the high mountain and he found a cave, a little hole in the mountain, and for the rest of his life, AJ lived in the cave calmly meditating.

از کوه بلند بالا رفت و غاری پیدا کرد، سوراخ کوچکی در کوه، و اِی‌جی تا آخر عمر در غار با آرامش و مراقبه زندگی کرد.

In and out.

نفسش را به داخل و به بیرون می‌برد.

His mind was not distracted anymore.

توجه ذهنش دیگر منحرف نمی‌شد.

He had cultivated a very peaceful mind.

ذهن خیلی آرامی را پرورش داده بود.

He achieved his goal.

به هدفش رسید.

He was successful.

موفق شد.

All right, one more time, a little more quickly this time and with a few questions.

خیلی خب، یک بار دیگر، این بار کمی سریع‌تر و با چند سؤال.

All right, one more time.

خب، یک بار دیگر.

There was once a guy named AJ.

روزی مردی بود به‌نام اِی‌جی.

What kind of guy was AJ?

اِی‌جی چه نوع مردی بود؟

Well, AJ was a very nervous and anxious guy.

خب، اِی‌جی مرد خیلی مضطربی بود.

Did AJ have a calm mind?

آیا اِی‌جی ذهن آرامی داشت؟

No, he did not.

نه، نداشت.

He had a very distracted mind.

ذهن خیلی حواس‌پرتی داشت.

His mind was always distracted, always jumping between foci, from one thing to another, a movie, a woman, a book.

تمرکز ذهنش همیشه منحرف می‌شد، همیشه بین کانون‌ها می‌پرید، از چیزی به چیز دیگر، فیلم، زن، کتاب.

He could never focus.

هرگز نمی‌توانست تمرکز کند.

So, AJ was very distracted and very, very, very nervous.

پس، اِی‌جی خیلی حواس‌پرت و خیلی خیلی خیلی مضطرب بود.

He had a lot of excess energy, too much energy.

انرژی اضافی، انرژی بیش از حدی داشت.

So, what did he do?

پس، چه‌کار کرد؟

How did he handle all this excess energy?

چگونه این‌همه انرژی اضافی را کنترل کرد؟

How did he handle all this surplus energy?

چگونه از عهده‌ی این همه انرژی مازاد برآمد؟

How did he handle having too much energy?

چگونه از عهده‌ی انرژی بیش از حدش برآمد؟

Well, he didn’t handle it very well.

خب، خیلی خوب از عهده‌اش برنیامد.

He had a lot of problems.

مشکلات زیادی داشت.

The first thing he did to try to handle it was to look for an outlet for his energy.

اولین کاری که برای کنترل آن انجام داد این بود که به‌دنبال خروجی‌ای برای انرژی‌اش باشد.

He thought maybe if I have an outlet for this energy, if I use it physically with my body maybe that will solve the problem.

فکر کرد شاید اگر من منبع خروجی‌ای برای این انرژی داشته باشم، اگر از آن به‌صورت فیزیکی با بدنم استفاده کنم شاید این مشکل را حل کند.

So, he searched for an outlet for this energy.

پس، به‌دنبال خروجی‌ای برای این انرژی بود.

He decided that physical exertion was the best outlet, physical exercise, physical exertion, using his body in a very difficult way.

تصمیم گرفت که فعالیت بدنی، ورزش بدنی، فعالیت فیزیکی، استفاده از بدنش، بهترین خروجی است.

So, he decided, OK, physical effort, physical exertion, physical exercise, that’s how I will deal with, that’s how I will handle my surplus energy.

پس تصمیم گرفت که: من با تلاش بدنی، فعالیت فیزیکی، ورزش جسمی انرژی مازادم را کنترل خواهم کرد.

So, he practiced many sports.

پس، ورزش‌های زیادی انجام داد.

Let’s enumerate a few of the sports he tried, OK?

بیایید چند تا از ورزش‌هایی را که امتحان کرد برشماریم، خب؟

He tried basketball.

بسکتبال را امتحان کرد.

He tried baseball.

بیسبال را امتحان کرد.

He tried American football.

فوتبال آمریکایی را امتحان کرد.

He tried soccer.

فوتبال را امتحان کرد.

He tried volleyball.

والیبال را امتحان کرد.

He tried swimming.

شنا را امتحان کرد.

We just enumerated many sports he tried.

الان ورزش‌های زیادی که امتحان کرد برشمردیم.

Now, did any of these sports help him?

حالا، آیا هیچ‌یک از این ورزش‌ها به او کمک کرد؟

Did these pursuits solve the problem?

آیا این فعالیت‌ها مشکل را حل کرد؟

Unfortunately, no.

متأسفانه، نه.

These pursuits did not solve the problem.

این فعالیت‌ها مشکل را حل نکرد.

None of the pursuits we just enumerated solve the problem.

هیچ‌یک از پیگیری‌هایی که برشمردیم، مشکل را حل نکرد.

AJ still had too much energy.

اِی‌جی هنوز انرژی زیادی داشت.

So, what did he decide to do?

پس، تصمیم گرفت چه کاری انجام دهد؟

He decided he needed to find the root cause of the problem.

تصمیم گرفت که علت اصلی این مشکل را پیدا کند.

He needed to find the real cause, the true cause, the deep cause.

او باید علت واقعی، حقیقی و عمیق را پیدا کند.

So, AJ decided to search for the root cause.

پس، اِی‌جی تصمیم گرفت علت اصلی را جست‌وجو کند.

And what was the root cause?

و علت اصلی چه بود؟

Well, the root cause was his mind.

خب، دلیل اصلی ذهنش بود.

The root cause was his nervousness, his craziness, his anxious feelings all the time.

تمام مدت، علت اصلی نگرانی‌اش، دیوانگی‌اش و احساس اضطرابش بود.

The root cause was his mind.

دلیل اصلی ذهنش بود.

So, AJ realized he needed to cultivate a peaceful mind.

پس، اِی‌جی متوجه شد که نیاز به پرورش ذهنی آرام دارد.

He decided to take care of his mind.

تصمیم گرفت از ذهنش مراقبت کند.

He decided to let his mind grow more peaceful.

تصمیم گرفت بگذارد ذهنش آرامش یابد.

He took care of his mind every day.

هر روز از فکرش مراقبت می‌کرد.

How did he cultivate a peaceful mind?

چگونه ذهن آرامی پرورش داد؟

Did he read?

آیا کتاب خواند؟

Is that how he cultivated a peaceful mind?

آیا این‌گونه ذهن آرامی پرورش داد؟

No, he cultivated a peaceful mind by meditating every day.

نه، با مدیتیشن هرروزه ذهن آرامی را پرورش داد.

Breathing in and breathing out.

دم و بازدم.

Sitting with his eyes closed.

نشستن با چشمان بسته.

Did this work?

مؤثر بود؟

Did he achieve success?

آیا به موفقیت رسید؟

Yes, he did.

بله، رسید.

Every day, his mind became less distracted, less distracted, more calm.

هر روز، تمرکز ذهنش کمتر منحرف و بیشتر آرام می‌شد.

He cultivated a peaceful mind.

ذهن آرامی را پرورش داد.

His mind was no longer distracted.

تمرکز ذهنش دیگر منحرف نمی‌شد.

He did not jump from one thought to another quickly.

به‌سرعت از فکری به فکر دیگری نمی‌پرید.

Instead, he was focused.

در عوض، متمرکز بود.

In the end, what did AJ do?

در پایان، اِی‌جی چه کار کرد؟

Well, in the end he cut off all his hair.

خب، در پایان همه‌ی موهایش را کوتاه کرد.

He moved to a mountain.

به کوهی رفت.

He found a cave and he lived in the cave for the rest of his life.

غاری پیدا کرد و تا آخر عمر در غار زندگی کرد.

This is the end of the story.

این پایان داستان است.

When you finished listening to this a few times, please write about this topic and use of some of this vocabulary in the forums.

پس از چند بار گوش دادن به این، لطفاً درباره‌ی این موضوع بنویسید و از بعضی از این واژگان در انجمن استفاده کنید.

OK, I will see you next time.

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتان.

Bye-bye.

بای-بای.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا