پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۱۷. قصهگویی
بخش اول – قصهگویی
TPRS (Teaching Proficiency through Reading and Storytelling)
TPRS (مهارت آموزش از طریق خواندن و قصهگویی)
“Suppose you want to remember a list of words.
«فرض کنید میخواهید لیستی از کلمات را بهخاطر بسپارید.
You will more readily remember the words if you make a sentence or sentences connecting the words in the form of a short story.
اگر جمله یا جملاتی را بسازید که کلمات را در قالب داستان کوتاه بههم متصل میکنند، بهراحتی کلمات را بهخاطر میسپرید.
You would remember it even better if the story was easy to visualize and best of all if you could picture a story that was dramatic, or vulgar, or comic, or in some way involved your emotions.
اگر تجسم داستان آسان باشد حتی بهتر بهیاد میآورید و حتی بهتر از آن میتوانید بهیاد آورید اگر بتوانید داستانی مهیج، مبتذل یا خندهدار تصور کنید یا داستانی که بهنوعی احساساتتان را درگیر میکند.
A story is in fact a good mnemonic, and the more elaborate the story the better.
یک داستان در حقیقت یک یادآور خوب است و هرچه داستان با جزئیات بیشتری ارائه شود، بهتر است.
A story links words to be remembered and it causes you to build up scenes that have visual, aural, and sensory associations for you.
داستانْ کلمات را برای بهخاطر سپردن بههم پیوند میدهد و باعث میشود صحنههایی بسازید که برای شما ارتباطات دیداری، شنیداری و حسی دارند.
” (Collin Rose, 1985)
» (کالین رز، ۱۹۸۵)
While Effortless English is simple, it is also, in fact, designed according to research-proven methods.
درحین اینکه انگلیسی بدون تلاش ساده است، درواقع همچنین براساس روشهای تحقیقات اثباتشده طراحی شده است.
The major emphasis of the Effortless English approach is to help students acquire English thoroughly and effectively.
تأکید عمدهی رویکرد انگلیسی بدون تلاش این است که به دانشآموزان کمک کند انگلیسی را بهطور کامل و مؤثر بهدست آورند.
One way to do this is with mini-stories.
یکی از راههای انجام این کار داستانهای کوتاه است.
At first glance, the mini-stories may seem silly.
در نگاه اول، داستانهای کوتاه ممکن است مسخره بهنظر برسند.
They are usually kind of foolish and are quite simple.
آنها معمولاً بهنوعی احمقانه و کاملاً ساده هستند.
Another thing that may seem strange is that I ask a lot of questions as I retell the story.
نکتهی دیگری که ممکن است عجیب بهنظر برسد این است که هنگام بازگو کردن داستان، سؤالات زیادی میپرسم.
These questions can seem redundant, ridiculously easy, or pointless.
این سؤالات شاید زائد، بهطور مضحکانه آسان یا بیمعنی بهنظر برسند.
But they have a purpose.
اما آنها هدفی دارند.
The mini-stories are structured to help you more deeply remember the new vocabulary.
داستانهای کوتاه بهگونهای ساخته شدهاند تا به شما کمک کنند واژگان جدید را عمیقتر بهخاطر بسپارید.
I use silly or exaggerated stories, because they are easier to visualize; and visualization aids memory.
من از داستانهای احمقانه یا اغراقآمیز استفاده میکنم، چون تجسم آنها آسانتر است؛ و تجسم به حافظه کمک میکند.
I use short and fairly simple stories, because they are also easier to remember and picture.
من از داستانهای کوتاه و نسبتاً ساده استفاده میکنم، چون یادآوری و تصویرسازی آنها هم آسانتر است.
They are also easier for the learner to repeat and retell.
همچنین تکرار و بازگویی آنها برای زبانآموز آسانتر است.
The questions, likewise, have a purpose.
بهعلاوه، سؤالات هم هدفی دارند.
First, the questions provide more repetition of the target vocabulary.
اول، سؤالات تکرار بیشتر واژگان هدف را فراهم میکنند.
Repetition is important.
تکرار مهم است.
Various research shows that we need to hear and see a new word about 30+ times, in a meaningful and understandable context, to remember it and be able to use it.
تحقیقات مختلف نشان میدهد که ما باید کلمهی جدیدی را بیش از ۳۰ بار در زمینهای معنیدار و قابل درک بشنویم و ببینیم، تا آن را بهخاطر بسپاریم و بتوانیم از آن استفاده کنیم.
The questions increase your exposure to these new words, getting you closer to the needed 30+ repetitions.
سؤالات میزان قرار گرفتن در معرض این کلمات جدید را افزایش میدهند و شما را به ۳۰+ تکرار موردنیاز نزدیک میکنند.
Another purpose of the questions is to force your brain to participate in the story.
هدف دیگر سؤالات این است که مغز شما را مجبور به شرکت در داستان کند.
As you listen, you should try to immediately answer the questions as I ask them.
همینطور که گوش میدهید، باید سعی کنید وقتی سؤالات را میپرسم فوراً آنها پاسخ دهید.
This will trigger your memory more quickly than if you just passively listen.
این کار حافظهی شما را سریعتر از اینکه فقط منفعلانه گوش دهید، تحریک میکند.
By working through all of the Effortless English system, you will learn new words, phrases, and grammar forms more thoroughly.
با کار کردن در تمام سیستم انگلیسی بدون تلاش، کلمات، عبارات و فرمهای جدید را با دقت بیشتری یاد خواهید گرفت.
Read the articles and scan the word list.
مقالات را بخوانید و لیست کلمات را اجمالاً نگاه کنید.
Listen to the articles several times.
چندین بار به مقالات گوش دهید.
Listen to the vocabulary lesson a couple of times.
چند بار به درس واژگان گوش دهید.
Listen to the mini-story several times and quickly answer the questions as I ask them.
چند بار به داستان کوتاه گوش دهید و وقتی سؤالات را میپرسم سریع پاسخ دهید.
After completing the mini-story, stop your iPod and try to retell the story out loud, in your own words, trying to use the new vocabulary as much as possible.
پس از اتمام داستان کوتاه، آیپاد خود را متوقف کنید و سعی کنید از زبان خودتان، داستان را با صدای بلند بازگو کنید، تا آنجا که ممکن است از واژگان جدید استفاده کنید.
By following all the steps, you will learn the new material thoroughly and completely; not just at a surface level.
با دنبال کردن تمام مراحل، مطالب جدید را تماماً و کاملاً یاد خواهید گرفت؛ نه فقط بهطور سطحی.
You will then find it much easier to actually use what you have learned.
سپس، استفاده از آنچه آموختهاید بسیار آسانتر خواهد بود.
Good luck!
موفق باشید!
بخش دوم – درسنامه واژگان
Hello, Effortless English members.
سلام به اعضای انگلیسی بدون تلاش.
Welcome to the vocabulary lesson for the Storytelling article.
به درس واژگان مقالهی قصهگویی خوش آمدید.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
This article is about TPRS that stands for teaching proficiency through reading and storytelling.
این مقاله دربارهی TPRS است که مخفف آموزش مهارت از طریق خواندن و قصهگویی است.
Proficiency means skill or ability.
proficiency یعنی مهارت یا توانایی.
So you can say: He has a high proficiency with math.
پس میتوانید بگویید: او مهارت بالایی در ریاضی دارد.
Meaning he has high skill or good skill level.
یعنی او مهارت بالا یا سطح مهارت خوبی دارد.
So proficiency has this idea of skill level or being skilled at something.
پس proficiency ایدهی سطح مهارت یا مهارت داشتن در چیزی را دارد.
Right in the first paragraph you see the word readily.
درست در بند اول واژهی readily را میبینید.
You will more readily remember words if you put them in a story.
اگر کلمات را در یک داستان قرار دهید، بهراحتی یادتان میماند.
Readily basically means quickly and easily, quickly and easily.
readily اساساً یعنی سریع و آسان، سریع و آسان.
So you will more readily do something, it means you can do it more quickly and easily if you do it in a story.
پس شما راحتتر کاری را انجام میدهید، یعنی اگر آن را در یک داستان انجام دهید، میتوانید آن را سریعتر و راحتتر انجام دهید.
Alright, in that same paragraph you see the word vulgar.
خب، در همان بند، واژهی vulgar را میبینید.
Vulgar means rude and crude.
vulgar یعنی بیادب و گستاخ.
So something is vulgar maybe like a dirty joke.
پس هر چیز مبتذل، شاید یک شوخی کثیف.
You might say a dirty joke is vulgar.
شاید بگویید یک شوخی کثیف مبتذل است.
So it it really means very very rude, it’s not just a normal rudeness.
یعنی واقعاً خیلی خیلی بیادبانه است، فقط یک بیادبی عادی نیست.
Vulgar means extremely rude, very very rude.
vulgar یعنی بسیار بیادب، خیلی خیلی بیادب.
Ok, in the next paragraph, I used the word mnemonic.
خب، در بند بعدی، از واژهی mnemonic استفاده کردم.
I say a story is in fact a good mnemonic.
من میگویم داستان درواقع یادآوری خوب است.
And mnemonic is something that helps you remember.
و mnemonic چیزی است که به شما در یادآوری کمک میکند.
It’s a memory aid, a memory helper.
یک حافظهی کمکی است.
So a song can be a mnemonic.
پس یک آهنگ میتواند یادآور باشد.
If you have a little song and you put information in a song, then it’s easier to remember than just memorizing it in a list.
اگر آهنگ کوچکی دارید و اطلاعاتی را در یک آهنگ قرار میدهید، بهخاطر سپردن آن سادهتر از حفظ کردن آن در لیست است.
Well, that’s the same, stories are mnemonic.
خب، این همان است، داستانها یادآور هستند.
Stories help you remember certain phrases, certain words, certain grammar, much easier than if you study them form a textbook.
داستانها به شما کمک میکنند عبارات خاص، کلمات خاص، دستور زبان خاص را بهخاطر بسپارید، بسیار آسانتر از اینکه اگر آنها را در قالب کتاب درسی مطالعه کنید.
So storytelling is a mnemonic, a good mnemonic, a good helper for your memory.
پس قصهگویی یادآور، یادآوری خوب، کمککنندهای خوب برای حافظهی شما است.
In that same paragraph, you see the word aural (A U R A L).
در همان پاراگراف، کلمهی aural را میبینید.
Aural means sound or related to hearing actually.
aural یعنی صدا یا درواقع مربوط به شنیدن.
That’s the correct meaning.
معنی درست این است.
Aural, related to hearing, related to sound.
شنیداری، مربوط به شنیدن، مربوط به صدا.
And then you also see sensory.
و بعد sensory را میبینید.
Sensory, it could have different meanings, but in this case sensory means related to feeling, related to touch.
sensory میتواند معانی مختلفی داشته باشد، اما در این مورد sensory یعنی مربوط به احساس کردن، مربوط به لمس کردن.
So talking about all this associations.
بعد دربارهی همهی این انجمنها صحبت میکند.
So it says a story links words to be remembered and it causes you to build up, to create scenes that have visual, aural and sensory associations for you.
میگوید که داستان کلمات را برای بهخاطر سپردن بههم پیوند میدهد و باعث میشود شما صحنههایی که برایتان تداعیهای تصویری، شنیداری و حسی دارند را ایجاد کنید.
Associations means connections, or related or connected thoughts, connected thoughts, connected feelings, those are associations.
associations یعنی ارتباط، یا افکار مرتبط یا متصل، افکار متصل، احساسات متصل، اینها تداعیها هستند.
Alright, the next paragraph, you see the sentence “the major emphasis of the Effortless English approach is to help students acquire English thoroughly”.
خب، در بند بعدی، این جمله را میبینید: تأکید عمدهی رویکرد انگلیسی بدون تلاش این است که به دانشآموزان کمک کند انگلیسی را بهطور کامل بهدست آورند.
Emphasis means stress as in like stress in a word, you say something harder.
emphasis یعنی فشار، مثل فشار در یک کلمه، اینکه کدام حرف را سختتر بگویید.
So an emphasis, in this case, the emphasis of Effortless English, it means that’s our main point, our main goal, our main idea, the thing we want to do most, that is our emphasis.
پس emphasis در این مورد، تأکید انگلیسی بدون تلاش، یعنی نکتهی اصلی ما، هدف اصلی ما، ایدهی اصلی ما، کاری است که میخواهیم بیشتر انجام دهیم، این تأکید ماست.
So our emphasis is helping you remember words and phrases and grammar forms effortlessly, easily and thoroughly.
پس تأکید ما به شما کمک میکند کلمات و عبارات و شکلهای گرامر را بدون تلاش، بهراحتی و بهطور کامل بهخاطر بسپارید.
In the next paragraph, you see the introductory phrase “at first glance”, at first glance the mini-stories may seems silly.
در بند بعدی، عبارت آغازین «در نگاه اول» را میبینید، در نگاه اول داستانهای کوچک ممکن است مسخره بهنظر برسند.
At first glance means initially or in the beginning or first.
at first glance یعنی اولیه یا در آغاز یا اول.
So I say at first glance, in the beginning, the mini-stories may seem silly.
پس میگویم در نگاه اول، در آغاز، داستانهای کوچک ممکن است مسخره بهنظر برسند.
Silly means not serious.
silly یعنی جدی نیست.
It can also have the idea of foolish or even stupid, but in this case, it really just means not serious.
همچنین میتواند ایدهی احمقانه یا حتی خنگ داشته باشد، اما در این مورد، یعنی جدی نبودن.
So, the mini-stories at Effortless English, they’re not serious heavy stories.
پس، داستانهای کوتاه در انگلیسی بدون تلاش، داستانهای جدی سنگین نیستند.
They’re kind of stupid, kind of silly stories, not serious.
آنها بهنوعی احمقانه، نوعی داستانهای مسخره هستند، جدی نیستند.
Ok, into that paragraph, I also talk about the questions.
خب، در آن پاراگراف، من همچنین دربارهی سؤالاتی که میپرسم میگویم.
I ask questions when I retell the story and I say this questions can seem redundant, ridiculously easy and pointless.
وقتی داستان را بازگو میکنم سؤال میپرسم و میگویم این سؤالات شاید زائد، بهطور مضحکانه آسان و بیمعنی بهنظر برسند.
Redundant means, something that is repeated, but it’s not necessary.
redundant یعنی چیزی که تکرار شود، اما لازم نباشد.
We don’t need to repeat it, but it’s repeated too much.
نیازی نیست آن را تکرار کنیم، اما بیشازحد تکرار شده است.
So in the story l ask a lot of easy questions.
پس من در داستان سؤالات آسان زیادی میپرسم.
I’ll say: There was a guy named Jim, and then I’ll say: Was his name Jim?
میگویم: مردی بود بهنام جیم و بعد میگویم: اسمش جیم بود؟
What was his name?
اسمش چه بود؟
These seem like redundant questions right?
بهنظر این سؤالات زائد هستند، درسته؟
And repeating the same kind of information many times.
و تکرار همان نوع اطلاعات به دفعات زیاد.
And it seems unnecessary.
و غیرضروری بهنظر میرسد.
Actually though, it helps get more repetition and it will help your brain remember the words, that’s why it’s done.
اما درواقع، به تکرار بیشتر کمک میکند و به مغز شما کمک میکند تا کلمات را بهخاطر بسپارد، بههمین دلیل انجام میشود.
But anyway, redundant means something that’s repeated but it’s not necessary to repeat it.
اما بههرحال redundant یعنی چیزی که تکرار شده اما تکرار آن ضرورتی ندارد.
Alright, ridiculously easy that just means very, very easy.
خیلی خب، ridiculously easy یعنی خیلی خیلی راحت.
It really means too easy, much too easy.
واقعاً یعنی زیادی آسان، خیلی زیادی آسان.
Ridiculously easy.
مسخره آسان.
Ok, in the next paragraph, you see the word aids.
خب، در بند بعدی، واژهی aids را میبینید.
I say that visualization aids memory.
میگویم تجسم به حافظه کمک میکند.
Visualization is the imagining a picture in your brain, in your mind, you imagine a picture.
تجسم تصور کردن تصویری در مغز شماست، در ذهن شما، تصویری را تصور میکنید.
So that aids memory.
پس به حافظه کمک میکند.
Aids means helps, to aid means to help.
aids یعنی کمک، to aid یعنی کمک کردن.
It’s really quite simple.
واقعاً کاملاً ساده است.
So it’s almost the exact same meaning.
پس تقریباً دقیقاً بههمین معنی است.
These visualization helps memory, visualization aids memory.
این تجسم به حافظه کمک میکند، تجسم به حافظه کمک میکند.
Alright, onward to the next page.
خب، بهسراغ صفحهی بعد بریم.
This is an easier article I think, a little bit shorter article too this time.
فکر میکنم این مقالهی آسانتری باشد، این بار مقالهی کمی کوتاهتر.
You see the word context, this is a very common word.
واژهی context میبینید، واژهی بسیار رایجی است.
Context means situation.
context یعنی موقعیت.
So you need to see and hear new words in different contexts, in different situations.
پس باید واژههای جدید را در زمینههای مختلف، در شرایط مختلف ببینید و بشنوید.
It’s not enough just to see the word and then the definition and then try to memorize it from some list.
فقط دیدن کلمه و بعد تعریف آن و بعد اینکه سعی کنید آن را از روی لیستی بهخاطر بسپارید، کافی نیست.
Because that gives you only one context and it’s not a very meaningful context and it’s not a very interesting context.
چون فقط یک زمینه به شما میدهد و این یک زمینه خیلی معنادار نیست و زمینهی خیلی جالبی نیست.
So it’s good to see the same word in this article and then hear it in this vocabulary lesson and then again hear it in a mini-story.
پس خوب است که همین کلمه را در این مقاله ببینید و سپس آن را در این درس واژگان بشنوید و سپس دوباره آن را در یک داستان کوتاه بشنوید.
So those are different contexts, different situations.
پس اینها زمینههای مختلف، موقعیتهای مختلف هستند.
Alright, I mentioned that questions in the mini-stories increase your exposure to the new words.
خیلی خب، من اشاره کردم که سؤالات در داستانهای کوتاه باعث افزایش میزان مواجههی شما با کلمات جدید میشوند.
Exposure means contact with something.
exposure یعنی تماس با چیزی.
If I say I am getting a lot of exposure to the cold, cold weather, it means I’m outside in the cold.
اگر بگویم که در معرض سرما و هوای سرد قرار میگیرم، یعنی من بیرون و در سرما هستم.
I have contact with cold weather.
با هوای سرد تماس دارم.
Exposure means contact with something.
exposure یعنی تماس با چیزی.
The next paragraph, you’ll see the sentence “this will trigger your memory more quickly.
در پاراگراف بعدی، جملهی «این حافظهی شما را سریعتر تحریک میکند» را میبینید.
” I’m talking about, if you participate in the story, if you try to answer the questions quickly, this will help trigger your memory.
من در این مورد صحبت میکنم که اگر در داستان شرکت کنید، اگر سعی کنید سریع به سؤالات پاسخ دهید، این امر باعث تحریک حافظهی شما میشود.
To trigger something is to turn it on, or to activate it.
to trigger something یعنی روشن کردن یا فعال کردن چیزی.
If I trigger your memory, it means your memory turns on, your memory starts to work.
اگر حافظهی شما را فعال کنم، یعنی حافظهی شما روشن میشود، حافظهی شما شروع به کار میکند.
If I trigger your anger, it means suddenly your anger begins to work, I turned on your anger.
اگر عصبانیت شما را تحریک کنم، یعنی ناگهان عصبانیت شما شروع به کار میکند، من عصبانیت شما را روشن کردم.
Ok, and I say uh, doing this participating in the story, trying to answer the questions is better than passively listening.
خب، و بعد میگویم، مشارکت در داستان، تلاش برای پاسخ به سؤالات بهتر از گوش دادن منفعل است.
Passive is the adjective, passively is the adverb.
passive صفت و passively قید است.
Means without action and without energy.
یعنی بدون عمل و بدون انرژی.
It’s the opposite of active or actively.
مخالف active یا actively است.
So passively listening means you just seat there, you listen but you really not using your brain very much.
پس منفعلانه گوش دادن یعنی شما فقط نشستهاید و گوش میدهید اما درواقع زیاد از مغز خود استفاده نمیکنید.
Active listening means you listen and then you try to answer the questions.
گوش دادن فعال به این معناست که گوش میدهید و بعد سعی میکنید به سؤالات پاسخ دهید.
You listen then you stop your iPod and try to retell the story.
گوش میدهید و سپس آیپاد خود را متوقف میکنید و سعی میکنید داستان را بازگو کنید.
That’s active listening and that’s much better.
این گوش دادن فعال است و خیلی بهتر است.
It’ll help you much more than passive, than just sittings there and not really doing anything.
خیلی بیشتر از منفعل بودن به شما کمک خواهد کرد تا فقط نشستن و واقعاً انجام ندادن کاری.
Alright, the next paragraph you’ll see the word scan.
خیلی خب، پاراگراف بعدی واژهی scan را میبینید.
I recommend that you read the articles and scan the word list.
توصیه میکنم که مقالهها را بخوانید و لیست کلمات را اجمالاً نگاه کنید.
To scan means to look at something quickly.
to scan یعنی سریع نگاه کردن به چیزی.
So if you scan the word list, you’re not looking at every single word, trying to memorize them.
پس اگر لیست کلمات را اجمالاً نگاه کنید، به تکتک کلمات نگاه نمیکنید و سعی نمیکنید آنها را حفظ کنید.
You’re just looking it over quickly, looking at it quickly and just finding the words that you really don’t know very well.
فقط سریع به آن نگاه میکنید، سریع نگاه میکنید و فقط کلماتی را پیدا میکنید که واقعاً خیلی خوب نمیدانید.
So you’re quickly looking at something, you’re scanning it.
پس بهسرعت به چیزی نگاه میکنید، آن را اجمالاً نگاه میکنید.
Alright, then I mentioned that at the end of the mini-story, you should stop your iPod and you should try to retell the story yourself out loud.
خب، بعد اشاره کردم که در پایان داستان کوتاه، باید آیپاد خود را متوقف کنید و سعی کنید خودتان داستان را با صدای بلند بازگو کنید.
Out loud is the opposite of quietly, so not quietly.
out loud مخالف quietly است، پس یعنی نه بیسروصدا.
You should actually say the story so you can hear it.
درواقع باید داستان را طوری بگویید که بتوانید آن را بشنوید.
Go to a room by yourself and just say the story out loud, say it loudly.
بهتنهایی به یک اتاق بروید و فقط داستان را با صدای بلند بگویید، آن را بلند بگویید.
So you can hear it.
تا بتوانید آن را بشنوید.
That’s what out loud means.
این معنی out loud است.
And finally I say, if you do all of this things, if you follow the whole Effortless English system, you will learn the new words and phrases and grammar deeply, not at a surface level.
و در آخر میگویم، اگر همهی این کارها را انجام دهید، اگر کل سیستم انگلیسی بدون تلاش را دنبال کنید، کلمات و عبارات و گرامر جدید را عمیقاً یاد خواهید گرفت، نه بهطور سطحی.
At a surface level means not completely, not deeply, not thoroughly, that’s at a surface level.
at a surface level یعنی کاملاً نه، عمیق نه، کاملاً دقیق نه، بهطور سطحی.
Sometimes it can also mean not seriously.
گاهی اوقات نیز میتواند بهمعنای جدی نبودن باشد.
Ok, that is all for the vocabulary, for this article.
خب، این تمام واژگان برای این مقاله است.
A little bit shorter this time which is good, good for you I think.
این دفعه کمی کوتاهتر بود که خوب است، فکر میکنم برای شما خوب باشد.
Remember after you listen to this a couple of times, listen to the mini-story.
بهیاد داشته باشید که بعد از چند بار گوش دادن به این، به داستان کوتاه گوش دهید.
Try to answer the questions quickly when I ask them in the mini-story.
سعی کنید وقتی سؤالات را در داستان کوتاه میپرسم سریع جواب دهید.
And finally, most importantly, at the end of the mini-story, stop your iPod, stop your computer, try to retell the story, tell the story again.
و بالاخره، مهمتر از همه، در پایان داستان کوتاه، آیپاد خود را متوقف کنید، رایانهی خود را متوقف کنید، سعی کنید داستان را بازگو کنید، داستان را دوباره بگویید.
Not exactly, not every single word, the general idea of the story.
دقیقاً نه، تمام کلمات نه، ایدهی کلی داستان.
But most importantly, try to use the new vocabulary when you retell the story.
اما مهمتر از همه، سعی کنید هنگام بازگویی داستان از واژگان جدید استفاده کنید.
That will help you start to trigger your memory and it will help you go from understanding to actually being able to use the vocabulary.
این به شما کمک میکند حافظهی خود را فعال کنید و به شما کمک میکند از درک واژگان به استفادهی واقعی از واژگان برسید.
Ok, I will see you next time.
خب، دفعهی بعد میبینمتان.
Have a good time.
روز خوبی داشته باشید.
Enjoy your English learning.
از یادگیری زبان انگلیسیتان لذت ببرید.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش سوم – داستان کوتاه
Ok!
خب!
Welcome to the mini-story for the Storytelling article.
به داستان کوتاه مقالهی قصهگویی خوش آمدید.
Time for another silly little story that’d help you remember some of the new vocabulary.
وقت یک داستان کوچک مسخرهی دیگر است که به شما کمک میکند بعضی از واژگان جدید را بهیاد بیاورید.
Ok, let’s get started.
خب، بیایید شروع کنیم.
Jakci has never had proficiency in anything.
جکی هرگز در هیچچیز مهارت نداشتهاست.
Everything he has tried, he has failed at.
هر چیزی را که امتحان کرده، در آن شکست خورده است.
Jacki is not a smooth guy.
جکی مرد ملایمی نیست.
He’s not like James Bond.
او مثل جیمز باند نیست.
In fact, he’s very vulgar.
درواقع، او خیلی بینزاکت است.
He always tells dirty jokes.
همیشه جوکهای کثیف میگوید.
He picks his nose and scratches his butt in public.
دست در بینیاش میکند و در ملأعام پشتش را میخاراند.
And he wears silly clothe such as pants that are too short and shirts that are too long.
و لباسهای مسخره مثل شلوارهای زیادی کوتاه و پیراهنهای زیادی بلند میپوشد.
Though he has never been proficient at anything, Jacki wants to be.
اگرچه جکی هرگز در هیچ کاری مهارت نداشتهاست، میخواهد از این پس داشته باشد.
He decides to become a boxer, a fighter.
او تصمیم میگیرد بوکسور و مبارز شود.
He finds a boxing master.
یک استاد بوکس پیدا میکند.
The master gives Jacki elaborate instructions.
استاد به جکی دستورالعملهای مفصلی میدهد.
He tells him how to stand, how to move, how to punch, how to block.
به او میگوید که چگونه بایستد، چگونه حرکت کند، چگونه مشت بزند، چگونه سد کند.
Jacki can’t remember everything.
جکی نمیتواند همه چیز را بهیاد بیاورد.
So he creates a mnemonic to help him.
پس یک یادآور برای کمک به خودش درست میکند.
He makes a song that includes all the teacher’s instructions.
او شعری میسازد که شامل تمام دستورالعملهای معلم است.
He sings it every day to trigger his memory.
هر روز آن را می خواند تا حافظهی خود را تحریک کند.
He repeats the song again and again and again and again and again.
شعر را دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار میکند.
The repetition seems redundant, but it helps Jacki remember what to do.
این تکرار زائد بهنظر میرسد، اما به جکی کمک میکند تا بهیاد بیاورد که چه کاری انجام دهد.
The song creates many visual associations in his mind.
این شعر ارتباطات بصری زیادی را در ذهنش ایجاد میکند.
It helps him to picture what he should do.
به او کمک میکند تا کاری که باید انجام دهد را تصور کند.
Finally, Jacki has a boxing fight.
بالاخره، جکی مبارزهی بوکسی دارد.
As he fights, he sings his silly little song.
همانطور که میجنگد، شعر مسخرهی کوچکش را میخواند.
And it works!
و کار میکند!
He beats Mike Tyson, Mike Tyson goes down.
او مایک تایسون را میزند، مایک تایسون پایین میرود.
Jacki is the winner.
جکی برنده است.
Finally, Jacki has proficiency in something.
بالاخره، جکی در چیزی مهارت دارد.
Ok, let’s go back to the beginning.
خب، بیایید به ابتدا برگردیم.
This time with some questions to help you trigger your memory.
این بار با چند سؤال برای کمک به تحریک حافظهی شما.
Alright, here we go.
خیلی خب، بزن بریم.
Jacki has never had proficiency in anything.
جکی هرگز در هیچچیز مهارت نداشتهاست.
Has Jacki been good at something in his life?
آیا جکی در زندگی خود چیزی را بهخوبی انجام دادهاست؟
No, up till now Jacki has never had skill with anything.
نه، تا حالا جکی هرگز در هیچچیز مهارت نداشتهاست.
Has Jacki had proficiency with basketball?
آیا جکی در بسکتبال مهارت داشتهاست؟
No, Jacki cannot play basketball well.
نه، جکی نمیتواند بهخوبی بسکتبال بازی کند.
Has Jacki had proficiency in football?
آیا جکی در فوتبال مهارت داشتهاست؟
No, Jacki can’t play football either.
نه، جکی فوتبال هم نمیتواند بازی کند.
Jacki has not had proficiency in anything, nothing in his entire life up till now.
جکی در هیچچیز مهارت نداشتهاست، در کل زندگیاش تا حالا هیچچیز.
He’s tried a lot of things too.
او خیلی چیزها را هم امتحان کردهاست.
But he’s always failed at everything.
اما همیشه در همهچیز شکست خوردهاست.
What’s Jacki like?
جکی چگونه است؟
What kind of person is he?
چه جور آدمی است؟
Is he a smooth guy?
آیا او مرد ملایمی است؟
Is he calm and cool and confident?
آیا او آرام و خونسرد و بااعتمادبهنفس است؟
Is he like James Bond?
آیا مانند جیمز باند است؟
No, Jacki is not a smooth guy.
نه، جکی مرد ملایمی نیست.
He’s not like James Bond.
مثل جیمز باند نیست.
He’s the opposite actually.
درواقع برعکس است.
He’s a very vulgar guy.
مرد خیلی بینزاکتی است.
Is Jacki very polite?
آیا جکی خیلی مؤدب است؟
No, Jacki is not polite, he’s vulgar.
نه، جکی مؤدب نیست، بینزاکت است.
So what kind of things does Jacki do?
پس جکی چه نوع کارهایی انجام میدهد؟
Why is he vulgar?
چرا بینزاکت است؟
Well, he picks his nose, he puts his finger into his nose in public.
خب، او دست در بینیاش میکند، در ملأعام انگشتش را در بینیاش میگذارد.
Other people can see him.
افراد دیگر میتوانند او را ببینند.
He scratches his butt, right?
پشتش را میخاراند، درسته؟
He spits on the street.
در خیابان تف میکند.
He’s a very vulgar guy.
مرد خیلی بینزاکتی است.
He always tells dirty jokes, too.
همیشه جوکهای کثیف هم میگوید.
Does he wear fashionable clothes?
آیا او لباس مد روز میپوشد؟
Does he wear serious clothes like a suit or business pants and business attire?
آیا لباسهای جدی مثل کتوشلوار یا شلوار کاری و لباس کاری میپوشد؟
No, Jacki wears silly clothes.
نه، جکی لباسهای مسخره میپوشد.
His clothes are foolish, they’re stupid.
لباسهایش احمقانه است، احمقانه هستند.
He wears very silly clothes.
او لباسهای خیلی مسخرهای میپوشد.
For example, his pants are too short usually, and his shirts they’re too long.
برای مثال، شلوارهای او معمولاً زیادی کوتاه و پیراهنهایش زیادی بلند هستند.
His clothes look kind of silly.
لباسهایش بهنوعی مسخره بهنظر میرسد.
Though he’s never been proficient at anything, Jacki wants to be.
اگرچه جکی هرگز در هیچ کاری مهارت نداشتهاست، میخواهد از این پس داشته باشد.
He wants to be good at something.
او میخواهد در کاری خوب باشد.
He wants to have skill in something.
میخواهد در کاری مهارت داشته باشد.
He decides to become a boxer, a fighter.
تصمیم میگیرد بوکسور و مبارز شود.
He finds a boxing master, a boxing teacher.
او یک استاد بوکس، یک معلم بوکس پیدا میکند.
The master gives Jacki elaborate instructions.
استاد به جکی دستورالعملهای مفصلی میدهد.
Does he give him simple instructions?
آیا دستورالعملهای سادهای به او میدهد؟
No, the instructions are not simple.
نه، دستورالعملها ساده نیستند.
The master teachings are very complicated.
آموزشهای استاد خیلی پیچیده هستند.
They’re very complex.
خیلی پیچیده هستند.
They are elaborate.
مفصل هستند.
What kind of instructions are they?
چه نوع دستورالعملهایی هستند؟
Well, they are elaborate instructions.
خب، آنها دستورالعملهای مفصلی هستند.
Very difficult to remember.
بهخاطرسپردن خیلی دشوار است.
He tells Jacki how to stand, how to move, how to punch, how to block.
به جکی میگوید که چگونه بایستد، چگونه حرکت کند، چگونه مشت بزند، چگونه سد کند.
These are very elaborate instructions.
این دستورالعملها خیلی مفصل هستند.
Jacki can’t remember everything, because they’re too elaborate.
جکی نمیتواند همهچیز را بهخاطر بسپارد، چون زیادی مفصل هستند.
So, he creates a mnemonic to help himself remember.
پس، یک یادآور درست میکند تا به خودش کمک کند تا بهیاد بیاورد.
Does he create a song as a mnemonic?
آیا او شعری را بهعنوان یک یادآور درست میکند؟
Yes, he does.
بله، درست میکند.
Does he write down and make a list as a mnemonic?
آیا او لیستی را بهعنوان یادآور درست کرده و یادداشت میکند؟
No, that doesn’t help him remember.
نه، این به او کمک نمیکند تا بهیاد بیاورد.
His mnemonic is a song.
یادآور او یک شعر است.
He makes a song and the words of the song tell him what to do, how to fight.
او شعری میسازد و کلمات شعر به او میگویند چه کاری انجام دهد، چگونه بجنگد.
That’s his mnemonic.
این یادآور او است.
That’s how he remembers.
او اینطور بهیاد میآورد.
He sings it every day to trigger his memory.
هر روز آن را میخواند تا حافظهاش را تحریک کند.
Does he want to forget?
آیا میخواهد فراموش کند؟
No, he wants to trigger his memory.
نه، میخواهد حافظهاش را تحریک کند.
He wants to start his memory.
میخواهد حافظهاش را شروع کند.
He wants his memory to work all the time.
میخواهد حافظهاش همیشه کار کند.
So, he sings his song to trigger it.
پس، شعرش را برای تحریک آن میخواند.
He wants to trigger his memory constantly, all the time.
میخواهد حافظهاش را بهطور مداوم، همیشه، تحریک کند.
Every time he starts to forget, he sings the song to trigger his memory again.
هروقت شروع به فراموش کردن آن میکند، شعر را میخواند تا حافظهاش را دوباره تحریک کند.
He repeats the song again and again and again and again and again.
شعر را دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار میکند.
Is this singing a redundant?
آیا این خواندن شعر زائد است؟
Is it too much repetition?
آیا تکرار زیادی است؟
Well, it seems redundant, other people think it’s redundant.
خب بهنظر میرسد زائد است، دیگران فکر میکنند این کار اضافی است.
They think, “Oh, he’s sings the song too much.
آنها فکر میکنند، «اوه، او شعر رو بیشازحد میخونه.
He’s repeating that song too much.
بیشازحد اون شعر رو تکرار میکنه.
It’s redundant.
زائده.
One time’s enough”.
یک بار کافیه».
But actually, it’s not redundant.
اما درواقع، این کار زائد نیست.
The repetition helps him.
تکرار به او کمک میکند.
It seems redundant, but it’s not.
بهنظر زائد است، اما اینطور نیست.
The song actually creates many visual associations in his mind.
این شعر ارتباطات بصری زیادی را در ذهنش ایجاد میکند.
When he sings the song, it makes him think of images.
وقتی شعر را میخواند، باعث میشود به تصاویر فکر کند.
He can picture himself fighting.
میتواند خودش را در حال جنگ تصور کند.
He pictures how he should stand.
تصور میکند که چگونه باید بایستد.
He pictures how he should move.
تصور میکند که چگونه باید حرکت کند.
These are visual associations.
اینها ارتباطات بصری هستند.
So, the song triggers his memory by making many visual associations, many pictures in his mind.
پس، این شعر با ایجاد ارتباطات بصری زیاد، تصاویر زیاد در ذهنش، حافظهاش را تحریک میکند.
So, he knows what to do all the time.
پس، همیشه میداند که باید چه کاری انجام دهد.
Finally, Jacki decides to test his fighting skill.
بالاخره، جکی تصمیم میگیرد مهارت جنگیاش را بیازماید.
He has a boxing match, he has a fight with Mike Tyson.
او یک مسابقهی بوکس دارد، با مایک تایسون مسابقه دارد.
What does he do during the fight?
در طول مبارزه چه میکند؟
Does he sing a silly song during the fight?
آیا در طول مبارزه شعر مسخرهای میخواند؟
Oh, yes, he does.
بله، میخواند.
Is the song is a serious song?
آیا شعرش یک شعر جدی است؟
No, actually.
راستش نه.
His song is not serious, it sounds silly.
شعرش جدی نیست، مسخره بهنظر میرسد.
It’s kind of a funny little song.
بهنوعی یک شعر کوچک خندهدار است.
He looks silly the way he dresses and his song is also kind of silly, kind of foolish, not serious.
با جوری که لباس میپوشد مسخره بهنظر میرسد و شعرش هم بهنوعی مسخره است، احمقانه است، جدی نیست.
Does the silly song help him?
آیا شعر مسخره به او کمک میکند؟
Yes, it does.
بله، کمک میکند.
He beats Mike Tyson.
او مایک تایسون را شکست میدهد.
He’s the winner.
او برنده است.
Mike Tyson, boom, goes down and Jacki is the winner.
مایک تایسون، بوم، پایین میرود و جکی برنده است.
What does this mean?
این به چه معناست؟
Does this mean Jacki is good at boxing ,good at fighting?
آیا به این معنی است که جکی در بوکس مهارت دارد، در مبارزه کردن خوب است؟
Yes, it does.
بله، به این معنی است.
Therefore, does it mean the Jacki has proficiency in something finally?
پس، آیا یعنی بالاخره جکی در چیزی مهارت دارد؟
Does he finally have skill?
آیا بالاخره مهارت دارد؟
Is he finally good at something?
آیا بالاخره کاری را خوب انجام میدهد؟
Yes, Jacki has proficiency in boxing.
بله، جکی در بوکس مهارت دارد.
He has proficiency in fighting.
او در مبارزه مهارت دارد.
Or to use the adjective, he is proficient he is a proficient fighter, he is a proficient boxer.
یا اگر از شکل صفت آن (proficient) استفاده کنیم، او مبارز ماهری است، او بوکسور ماهری است.
Ok, that’s all with the questions.
خب، این همهی سؤالات بود.
One more time, listen again and hopefully this will help you really remember.
یک بار دیگر، دوباره گوش دهید و امیدوارم که این به شما کمک کند تا واقعاً بهیاد بیاورید.
At the end of this little final retelling, I want you to stop this, and I want you to try to retell the story.
در پایان این بازخوانی نهایی کوچک، میخواهم شما صوت را متوقف کنید و میخواهم که سعی کنید داستان را بازگو کنید.
Tell the story again in your own words.
دوباره داستان را از زبان خودتان بگویید.
Everything does not need to be exactly correct but try to use and remember some of the new vocabulary.
لازم نیست همهچیز دقیقاً درست باشد اما سعی کنید بعضی از واژگان جدید را بهکار ببرید و بهخاطر بسپارید.
Here we go, one more time.
شروع کنیم، یک بار دیگر.
Jakci has never had proficiency in anything.
جکی هرگز در هیچچیز مهارت نداشتهاست.
Everything he has tried, he has failed.
هر چیزی را که امتحان کرده، در آن شکست خورده است.
Jacki is not a smooth guy, he’s not like James Bond.
جکی آدم ملایمی نیست، مثل جیمز باند نیست.
In fact, he’s very vulgar.
درواقع، او خیلی بینزاکت است.
He always tells dirty jokes.
همیشه جوکهای کثیف میگوید.
He picks his nose and scratches his butt and spits on the street.
دست در بینیاش میکند و پشتش را میخاراند و در خیابان تف میکند.
And he also wears silly clothes.
و همچنین لباسهای مسخره میپوشد.
For example, his pants are too short, and his shirts are too long.
برای مثال، شلوارهایش زیادی کوتاه و پیراهنهایش زیادی بلند هستند.
He’s never been proficient at anything, but he wants to be.
اگرچه هرگز در هیچ کاری مهارت نداشتهاست، میخواهد از این پس داشته باشد.
He finds a boxing teacher.
او یک معلم بوکس پیدا میکند.
The master gives Jacki elaborate instructions.
استاد به جکی دستورالعملهای مفصلی میدهد.
He tells Jacki how to stand, how to move, how to punch, how to block.
به جکی میگوید که چگونه بایستد، چگونه حرکت کند، چگونه مشت بزند، چگونه سد کند.
Jacki can’t remember everything.
جکی نمیتواند همه چیز را بهیاد بیاورد.
It’s too elaborate.
زیادی مفصل است.
So, he creates a mnemonic device, something to help him remember, he creates a mnemonic to help.
پس، او یک دستگاه یادآور درست میکند، چیزی که به او کمک کند تا بهخاطر بیاورد، او یک یادآور برای کمک به او درست میکند.
He makes a song includes all the teaching instructions.
او شعری میسازد که شامل تمام دستورالعملهای آموزش است.
He sings it every day to trigger his memory.
هر روز آن را می خواند تا حافظهی خود را تحریک کند.
He repeats the song again and again and again and again and again.
شعر را دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار میکند.
The repetition seems redundant, but it’s not.
این تکرار زائد بهنظر میرسد، اما نیست.
It helps Jacki remember what to do.
این به جکی کمک میکند تا بهیاد بیاورد که چه کاری انجام دهد.
The song creats, makes many visual associations in his mind.
آن شعر باعث ایجاد ارتباطات بصری زیادی در ذهنش میشود.
It helps him picture what to do.
این به او کمک میکند تصور کند که چه کاری انجام دهد.
Finally, Jacki has a fight with Mike Tyson.
بالاخره، جکی مبارزهی بوکسی با مایک تایسون دارد.
During the fight Jacki sings his silly song.
در طول مبارزه جکی شعر مسخرهاش را میخواند.
It works.
کار میکند.
Jacki beats Mike Tyson.
جکی مایک تایسون را شکست میدهد.
Finally, Jacki has proficiency in something.
بالاخره، جکی در چیزی مهارت دارد.
Ok, please stop this now and try to remember the story.
خب، لطفاً حالا صوت را متوقف کنید و سعی کنید داستان را بهیاد بیاورید.
Retell the story, tell it again and try to use all of this new vocabulary in a correct way.
داستان را بازگو کنید، دوباره آن را بگویید و سعی کنید از همهی این واژگان جدید بهدرستی استفاده کنید.
When you finish trying to retell, start it again and listen to my story again and then stop it and then try to retell it again.
وقتی که تلاش برای بازگویی را تمام کردید، صوت را دوباره شروع کنید و دوباره داستان من را گوش دهید و بعد صوت را متوقف کنید و دوباره سعی کنید آن را بازگو کنید.
Do this a few times.
این کار را چند بار انجام دهید.
It will help you a lot so that you will both remember the vocabulary and know how to use it.
این به شما خیلی کمک میکند تا هم واژگان را بهیاد بیاورید و هم نحوهی استفاده از آن را بدانید.
And I’ll tell it quickly through one more time now and then we’re finished.
و من یک بار دیگر سریع آن را میگویم و بعد تمام میشود.
Jakci has never had proficiency in anything.
جکی هرگز در هیچچیز مهارت نداشتهاست.
Everything he has tried, he has failed.
هر چیزی را که امتحان کرده، در آن شکست خورده است.
Jacki is not a smooth guy, he’s not like James Bond.
جکی آدم ملایمی نیست، مثل جیمز باند نیست.
In fact, he’s very vulgar.
درواقع، او خیلی بینزاکت است.
He always tells dirty jokes.
همیشه جوکهای کثیف میگوید.
He picks his nose and scratches his butt and spits on the street.
دست در بینیاش میکند و پشتش را میخاراند و در خیابان تف میکند.
He also wear silly clothes, his pants are too short and his shirts are too long.
همچنین لباسهای مسخره میپوشد، شلوارهایش زیادی کوتاه و پیراهنهایش زیادی بلند هستند.
He’s never been proficient at anything, but he wants to be.
اگرچه هرگز در هیچ کاری مهارت نداشتهاست، میخواهد از این پس داشته باشد.
He finds a boxing master.
یک استاد بوکس پیدا میکند.
The master gives Jacki elaborate instructions.
استاد به جکی دستورالعملهای مفصلی میدهد.
He tells him how to stand, how to move, how to punch, how to block.
به او میگوید که چگونه بایستد، چگونه حرکت کند، چگونه مشت بزند، چگونه سد کند.
It’s so elaborate, Jacki can’t remember everything.
خیلی مفصل است، جکی همهچیز را بهخاطر نمیآورد.
So, he creates a mnemonic, he makes a song to help him remember.
پس، یک یادآور درست میکند، یک شعر درست میکند تا به خودش کمک کند تا بهیاد بیاورد.
He sings it every day to trigger his memory.
هر روز آن را میخواند تا حافظهاش را تحریک کند.
He repeats the song again and again and again and again and again.
او شعر را دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار میکند.
The repetition seems redundant, but it’s not redundant.
این تکرار زائد بهنظر میرسد، اما نیست.
It helps him remember and it works.
به او کمک میکند تا بهیاد بیاورد و مؤثر است.
The song creates many visual associations in his mind.
این شعر ارتباطات بصری زیادی را در ذهنش ایجاد میکند.
He can picture what to do.
او میتواند تصور کند که چه کاری باید انجام دهد.
Finally, Jacki has a fight with Mike Tyson.
بالاخره، جکی مبارزهی بوکسی با مایک تایسون دارد.
During the fight, he sings his silly song again.
در طول مبارزه، دوباره شعر مسخرهاش را میخواند.
It works.
کار میکند.
He beats Mike Tyson.
او مایک تایسون را شکست میدهد.
Finally, Jacki has proficiency in something.
بالاخره، جکی در چیزی مهارت دارد.
Ok, stop this again.
خب، دوباره صوت را متوقف کنید.
Again, try to retell the story yourself.
دوباره، سعی کنید خودتان داستان را بازگو کنید.
Say it out loud so you can hear it, and try to use the new vocabulary.
آن را با صدای بلند بگویید تا بتوانید آن را بشنوید و سعی کنید از واژگان جدید استفاده کنید.
That’s it.
تمام شد.
I hope you enjoy this lesson.
امیدوارم از این درس لذت ببرید.
I hope you are enjoying English learning, it’s important to enjoy it.
امیدوارم از یادگیری زبان انگلیسی لذت ببرید، لذت بردن از آن مهم است.
It should not be torture it should not feel painful.
نباید شکنجه باشد و نباید احساس دردناکی داشته باشد.
It should be relaxing and fun.
باید آرامشبخش و سرگرمکننده باشد.
Okay, I’ll see you next time.
خب، دفعهی بعد میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.