پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۲۱. ویپاسانا
بخش اول – ویپاسانا
It felt like two hot knives were stabbing me in the back– right into my kidneys.
احساس کردم دو چاقوی گرم به کمرم فرو میروند– درست در کلیههای من.
It was a burning pain– unavoidable.
دردی سوزان بود– اجتنابناپذیر.
As my mind scanned this area of my back, it imagined two white-hot spots searing through my flesh.
در حالی که ذهن من این ناحیهی پشت من را اسکن میکرد، تصور میکرد دو نقطهی سفید از گرما از گوشت من عبور کرده و آن را میسوزانند.
My knees also burned.
زانوهایم هم میسوخت.
My ankles burned.
مچ پاهایم میسوخت.
My feet were numb with a dull ache.
پاهایم از درد خفیفی بیحس شده بودند.
But my back was the worst.
اما کمرم بدترین بود.
I felt a wave of panic– butterflies in my stomach and a tremendous urge to get up and run away.
موجی از وحشت را حس کردم– احساس دلشوره و تمایل شدیدی به برخاستن و فرار کردن داشتم.
I gulped, refocused my mind on the sensations in my body, and remained still.
آب دهانم را قورت دادم، ذهنم را دوباره روی ادراکهای حسی در بدنم متمرکز کردم و بیحرکت ماندم.
I tried to follow the advisers’ instructions:
سعی کردم دستورالعملهای مشاوران را دنبال کنم.
don’t flee from the pain, go deeply into it.
از درد فرار نکنید، عمیقاً در آن وارد شوید.
My mind concentrated on the burning kidneys.
ذهنم روی کلیههای در حال سوختن متمرکز شد.
I tried to observe the pain dispassionately.
سعی کردم درد را با خونسردی بررسی کنم.
What was it exactly?
دقیقاً چه بود؟
What is pain?
درد چیست؟
What exactly did it feel?
دقیقاً چه حسی داشت؟
How large was the painful area?
ناحیهی دردناک چقدر بزرگ بود؟
How deep?
چقدر عمیق؟
As I delved into the pain, an amazing thing happened– the panic and fear drained away.
همانطور که در درد کاوش میکردم، یک اتفاق شگفتآور افتاد– وحشت و ترس از بین رفت.
My body heaved suddenly with a long, slow, very deep breath.
بدنم با نفس بلند، آهسته و بسیار عمیقی ناگهان بلند شد.
As I exhaled, I felt a deep sense of calm wash through me.
وقتی نفسم را بیرون میدادم، احساس کردم احساس آرامش عمیقی در من ایجاد میشد.
A natural, unforced smile crept onto my face.
لبخندی طبیعی و ناخواسته به صورتم سرازیر شد.
My mind remained focused and suddenly the intense pain didn’t seem “painful”.
ذهنم متمرکز مانده بود و ناگهان درد شدید «دردناک» بهنظر نمیرسید.
I noticed that the pain was, in fact, an area of more intense vibration— but I was no longer experiencing it as something to escape or avoid.
من متوجه شدم که درد، در واقع، ناحیهای از لرزش شدیدتر است– اما من دیگر آن را بهعنوان چیزی برای فرار یا جلوگیری از آن تجربه نمیکردم.
That was the moment I broke through– at the end of the 8th day of a 10-day Vipassana meditation course.
آن لحظهای بود که با موفقیت گذراندم– در پایان روز هشتم یک دورهی مراقبهی ۱۰ روزهی ویپاسانا.
Vipassana is a form of meditation, sometimes translated to English as “Insight Meditation”.
ویپاسانا نوعی مراقبه است که گاهی به انگلیسی تحت عنوان «مراقبهی بینشی» ترجمه میشود.
It consists of a deep and systematic observation of one’s mind and body.
شامل مشاهدهی عمیق و منظم از ذهن و بدن فرد است.
Vipassana has many variants and is taught by many different meditation schools, teachers, and groups.
ویپاسانا انواع مختلفی دارد و توسط مدارس ، معلمان و گروههای مختلف مدیتیشن تدریس می شود.
The course I took followed the methods of S.N Goenka.
دورهای که من گذراندم روش اس ان گوئنکا را دنبال کرد.
Goenka learned Vipassana in Burma and was so amazed by the transformations it caused in his life, he wanted to teach others.
گوئنکا ویپاسانا را در برمه آموخت و چنان از تحولاتی که در زندگیاش ایجاد کرد متعجب شد که خواست به دیگران آموزش دهد.
After some time, Goenka developed a 10-day course.
پس از مدتی، گوئنکا یک دورهی ۱۰ روزه را بهوجود آورد.
The course is very intense.
این دوره خیلی شدید است.
Participants do not speak during the course and they meditate from 4 AM to 9 PM, with only short breaks.
شرکتکنندگان در طول دوره صحبت نمیکنند و از ساعت ۴ بامداد تا ۹ شب، فقط با وفقههای کوتاه، مدیتیشن میکنند.
The focus of the course is on the direct experience and practice of meditation rather than theory or philosophy.
تمرکز دوره بر روی تجربه و تمرین مستقیم مراقبه است تا تئوری یا فلسفه.
Another unique aspect of the course is that it is free.
یکی دیگر از جنبههای منحصر به فرد این دوره رایگان بودن آن است.
At the end of the course, participants may give a donation if they wish to help others do the course– but this is voluntary and there is no coercion.
در پایان دوره، شرکتکنندگان در صورت تمایل به کمک به دیگران در انجام دوره، ممکن است کمک مالی کنند– اما این داوطلبانه است و هیچ اجباری وجود ندارد.
When I finished the course, I felt a powerful sense of calm.
وقتی دوره را به پایان رساندم، احساس آرامش مطلق داشتم.
I felt centered.
احساس میکردم مرکز( در ارامش ) هستم.
My mind was clearer than it had ever been.
ذهنم شفافتر از گذشته بود.
The course was one of the most powerful experiences I’ve ever had in my life– and one of the most positive.
این دوره یکی از قدرتمندترین تجربیاتی بود که در زندگیام داشتهام– و یکی از مثبتترین آنها.
Unfortunately, that was almost 3 and a half years ago.
متأسفانه، این تقریباً ۳ سال و نیم پیش بود.
Initially, I continued to meditate after the course.
در ابتدا، من بعد از دوره به مراقبه ادامه دادم.
But slowly I got out of the practice.
اما آرام آرام از تمرین خارج شدم.
It’s been quite a while now.
اکنون مدت زیادی گذشته است.
As a result, I feel my mind and emotions have grown volatile and unstable again.
در نتیجه، احساس میکنم ذهن و احساسات من دوباره بیثبات و ناپایدار شدهاند.
Which, lately, has gotten me thinking about Vipassana.
که اخیراً مرا به فکر ویپاسانا انداختهاست.
There are Vipassana courses and centers all over the world, so it would be easy to find one.
دورهها و مراکز ویپاسانا در سراسر جهان وجود دارند، پس یافتن یکی از آنها آسان خواهد بود.
بخش دوم – درسنامه واژگان
Hello effortless English members.
سلام به اعضای انگلیسی بدون تلاش.
I am happy to say we now have about 50 members we’ve reached our limit for now.
خوشحالم که اعلام کنم الان حدود ۵۰ عضو داریم که فعلاً به حد مجاز رسیدهایم.
I am not, not accepting more members.
دیگر اعضای بیشتری نمیپذیرم.
We’re going to focus now finally on getting more lessons, more articles, more text guides on to the website.
ما الان بالاخره به گرفتن درسهای بیشتر، مقالههای بیشتر، راهنمای متنهای بیشتر در وبسایت تمرکز خواهیم کرد.
So, I’ve been working on a lot of stuff lately but now I have more time to focus on that.
پس، من بهتازگی روی چیزهای زیادی کار کردهام، اما الان وقت بیشتری برای تمرکز روی این موضوع دارم.
So, let’s get started.
پس، بیایید شروع کنیم.
Today’s vocabulary lesson is for the Vipassana article.
درس واژگان امروز برای مقالهی ویپاسانا است.
It’s pronounced Vipassana.
ویپاشانا تلفظ میشود.
Let’s start with the word kidneys in the first paragraph.
بیایید با واژهی kidneys در پاراگراف اول شروع کنیم.
I felt two hot knives stabbing me in my kidneys.
احساس کردم دو چاقوی داغ به کمرم در کلیههایم فرو میروند.
Kidneys are in the low back part of your back, right?
کلیهها در قسمت پایین کمر شما قرار دارند، درسته؟
The lower part of your back.
قسمت پایین پشت شما.
And they’re the organs, the body parts that clean your blood.
و آنها اندامهایی، اعضای بدنی هستند که خون شما را تمیز میکنند.
They clean your blood.
آنها خون شما را تمیز میکنند.
Those are called kidneys.
به آنها کلیه گفته میشود.
They’re like two little round organs.
آنها مثل دو اندام گرد کوچک هستند.
All right, then we have the word in the next paragraph, sear.
خیلی خب، بعد در پاراگراف بعدی واژهی sear را داریم.
I said it felt like something was searing through my flesh.
گفتم احساس کردم چیزی گوشت من را سوراخ کرده و میسوزاند.
To sear (S E A R) means to burn.
to sear یعنی سوختن.
So, it felt like something was burning my flesh and of course flesh means skin.
پس، احساس کردم چیزی گوشت من را میسوزاند و البته flesh یعنی پوست.
It can sometimes mean, you know, in general it can mean muscle and skin together.
میدانید، گاهی میتواند بهمعنای عضله و پوست در کنار هم باشد.
So, it felt like something was burning, searing my flesh, burning my skin.
پس، احساس کردم چیزی میسوخت، گوشت من را میسوزاند، پوست من را میسوزاند.
All right, in that same paragraph we see the word numb (N U M B).
خیلی خب، در همان پاراگراف واژهی numb را میبینیم.
My feet were numb with a dull ache.
پاهایم از درد کرختی بیحس شده بودند.
Numb means has no feeling, without feeling.
numb یعنی هیچ احساسی ندارد، بدون احساس است.
So, if your feet are numb, it means they can’t feel pain or anything else.
پس، اگر پاهای شما بیحس هستند، یعنی آنها نمی توانند درد و یا چیز دیگری را احساس کنند.
So, if you pinch your foot, you will not feel it, that’s numb.
پس، اگر پایتان را نیشگون بگیرید، احساس نمیکنید، بیحس است.
Ache, is a kind of pain.
ache نوعی درد است.
Ache is kind of a very general pain.
ache نوعی درد کلی است.
If you are stabbed with a knife that is not an ache.
اگر چاقو خوردهاید، ache نیست.
We call that a sharp pain, but if you run or exercise very hard, two days later your muscles will ache.
ما به آن درد شدید میگوییم، اما اگر خیلی بدوید یا ورزش کنید، دو روز بعد عضلات شما درد میگیرند.
You feel a kind of pain over a large area.
نوعی درد در ناحیهی وسیعی احساس میکنید.
We call that an ache.
به آن ache میگوییم.
All right, you see the phrase, in the next paragraph, butterflies in my stomach.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی عبارت butterflies in my stomach را میبینید.
Butterflies in my stomach or butterflies in your stomach means you’re nervous.
butterflies in my stomach یا butterflies in your stomach یعنی شما مضطرب هستید.
It’s a little slang phrase.
عبارت کوچک عامیانهای است.
We say it when we’re nervous.
وقتی نگران هستیم آن را میگوییم.
We say “oh, I have butterflies in my stomach”.
میگوییم «توی دلم دارن رخت میشورن» :)).
It means I am nervous.
یعنی نگران هستم.
Okay, in the next sentence you see the word gulp.
خب، در جملهی بعدی واژهی gulp را میبینید.
I gulped and refocus my mind.
آب دهانم را قورت دادم و دوباره ذهنم را متمرکز کردم.
To gulp means to swallow, to swallow.
to gulp یعنی بلعیدن، فرو بردن.
That action of swallowing, a big amount, we call that gulping.
آن عمل بلع، بهمقدار زیاد را gulping میگوییم.
Sometimes, if you drink, if you take a really big drink, you have a Coke, you drink a lot of it one short time, we say you are gulping the Coke, you gulped it.
گاهی، اگر چیزی بنوشید، اگر یک نوشیدنی خیلی بزرگ بردارید، کوکا دارید، مقدار زیادی از آن را یک بارِ کوتاه مینوشید، ما میگوییم که شما کوکا را قورت میدهید، آن را قورت دادید.
All right, you see the word advisers in that same paragraph.
خیلی خب، واژهی advisers را در همان پاراگراف میبینید.
Advisers means someone who gives you advice.
advisers یعنی کسی که به شما مشاوره میدهد.
Someone who tells you what to do, someone who teaches you.
کسی که به شما میگوید چه کاری انجام دهید، کسی که به شما یاد میدهد.
So, it can sometimes have the meaning of teacher.
پس، گاهی میتواند معنای معلم داشته باشد.
All right, in that same paragraph, the end, you see the word dispassionately, the adjective of course is dispassionate.
خیلی خب، در همان پاراگراف، پایان، شما واژهی dispassionately را میبینید، که البته صفت آن dispassionate است.
Dispassionate means no feeling.
dispassionate یعنی بدون احساس.
Now, in this case, I’m not talking about physical feeling.
الان، در این مورد، من دربارهی احساس فیزیکی صحبت نمیکنم.
I’m talking about emotion.
دربارهی احساسات صحبت میکنم.
So, dispassionate means without emotion, no emotion, very calm.
پس، dispassionate یعنی بدون احساس، خیلی آرام.
You don’t get angry, you don’t get worried, you don’t get upset.
عصبانی نمیشوید، نگران نمیشوید، ناراحت نمیشوید.
You’re very, very calm, you are dispassionate.
خیلی خیلی آرام هستید، خونسرد هستید.
If you do something with that kind of feeling, without much emotion, you do it dispassionately, adverb.
اگر کاری را با این نوع احساس انجام دهید، بدون احساس خاصی، آن را خونسردانه انجام میدهید.
All right, the next paragraph, you see the phrase, the verb phrase, delved into.
خیلی خب، پاراگراف بعدی، این عبارت فعلی delved into را میبینید.
I delved into the pain.
در درد فرو رفتم.
To delve into something means to go into it deeply.
to delve into something یعنی عمیقاً رفتن در چیزی.
Sometimes, it has the idea of dig (D I G), to dig into something.
گاهی، ایدهی کنکاش چیزی را دارد.
But it means to go into something.
اما این بهمعنای رفتن در چیزی است.
If you delve into English, it means you study English very deeply, you study it a lot.
اگر در انگلیسی بکاوید، به این معنی است که شما انگلیسی را خیلی عمیق میخوانید، آن را زیاد مطالعه میکنید.
You delve into it.
در آن فرو میروید.
All right, and then you see the phrase drained away in that same paragraph.
خیلی خب، و بعد عبارت drained away را در همان پاراگراف میبینید.
Drained away just means go away.
drained away یعنی رفتن.
We’ve had that word before I believe.
فکر میکنم قبلاً این واژه را داشتهایم.
In the next sentence we see the verb to heave.
در جملهی بعدی فعل heave را میبینیم.
My body heaved suddenly.
بدنم ناگهان بلند شد.
To heave means to move suddenly.
to heave یعنی حرکت ناگهانی.
You’re suddenly moving.
ناگهان حرکت میکنید.
So, my body suddenly was shaking or it moved a lot in a very quick time.
پس، بدن من بهطور ناگهانی میلرزید یا در زمان خیلی سریعی زیادحرکت میکرد.
That’s heave.
این heave است.
Heave sometimes also means to throw, usually to throw something very heavy.
گاهی بهمعنای پرت کردن، معمولاً پرت کردن چیزی خیلی سنگین.
We call that heaving also.
به آن هم heave میگوییم.
It is also slang for vomiting or throwing up.
همچنین عامیانه برای استفراغ یا بالا آوردن است.
All right, exhale means to breathe out, that next sentence, I exhaled.
خیلی خب، exhale یعنی بازدم، در جمله بعدی میگویم نفسم را بیرون دادم.
Breathe in is inhale and breathe out is exhale.
inhale دم و exhale بازدم است.
I just exhaled.
الان نفسم را بیرون دادم.
All right, moving on to the next paragraph.
خیلی خب، به سراغ پاراگراف بعدی میرویم.
You see the word crept.
واژهی crept را میبینید.
A natural unforced smile crept on to my face.
لبخندی طبیعی و ناخواسته به صورتم سرازیر شد.
Crept is the past tense of creep, to creep (C R E E P), which can also be a noun.
crept زمان گذشتهی creep است، to creep، که میتواند اسم هم باشد.
But anyway, using it as a verb, to creep means to move very quietly and secretly.
اما به هر حال، شکل فعل آن، to creep بهمعنای حرکت خیلی آرام و مخفیانه است.
So, if you are creeping around the house, you’re, maybe you’re walking around the house very quietly trying to be secret.
پس، اگر دور خانه دزدکی راه میروید، ممکن است آرام در خانه قدم بزنید و سعی کنید مخفی باشید.
You don’t want anyone to hear you.
نمیخواهید کسی صدای شما را بشنود.
So, if a smile creeps on your face, it means the smile comes on to your face very slowly and almost like a secret.
پس، اگر لبخندی روی صورتتان creep میشود، یعنی لبخند خیلی آرام و تقریباً رازآلود به صورت شما میآید.
Like, you don’t want to smile but you do smile.
انگار که نمیخواهید لبخند بزنید اما لبخند میزنید.
That’s creep.
این creep است.
While the past tense is crept.
در حالی که زمان گذشته crept است.
All right, we see the phrase broke through, which is the past tense of break through, the next paragraph.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی عبارت broke through را میبینیم که گذشتهی break through است.
I broke through on the eighth day.
روز هشتم را موفقیت گذراندم.
To have a breakthrough, to break through means to make a big improvement.
دستیابی به موفقیت، to break through یعنی پیشرفت بزرگ کردن.
Suddenly, you make a big improvement.
ناگهان، پیشرفت بزرگی میکنید.
You want to have or you want to make a breakthrough in your English.
میخواهید در انگلیسیتان موفقیت داشته باشید یا بهدست بیاورید.
You can also use it as a verb, a verb phrase, I want to break through with my English.
همچنین میتوانید از آن بهعنوان فعل استفاده کنید، عبارتی فعلی، میخواهم با انگلیسیام موفق شوم.
All right, meditation in that same sentence.
خیلی خب، meditation در همان جمله است.
Meditation is the practice of focusing your mind.
meditation تمرین تمرکز ذهن شماست.
You sit down and you focus your mind.
مینشینید و ذهن خود را متمرکز میکنید.
Some different.
چند.
there are different ways to do it.
روشهای مختلفی برای انجام آن وجود دارد.
Sometime you focus your mind on your breathing.
گاهی ذهنتان را روی تنفستان متمرکز میکنید.
You pay attention to your breathing, or sometimes you concentrate on a sound.
به تنفستان توجه میکنید، یا گاهی روی صدایی تمرکز میکنید.
Sometimes, you concentrate on your body.
گاهی روی بدنتان تمرکز میکنید.
Different ways to do it, but they’re all design to help your brain and your mind get focus and more calm, more clear.
روشهای مختلفی برای انجام این کار هست، اما همهی آنها برای کمک به مغز و ذهن شما برای تمرکز، آرامش و شفافیت بیشتر طراحی شدهاند.
All right, we see the word variance in that same paragraph.
خیلی خب، واژهی variance را در همان پاراگراف میبینیم.
Vipassana has many variants, meditation has many variants.
ویپاسانا انواع مختلفی دارد، مراقبه انواع مختلفی دارد.
A variant is a variation or a kind.
variant یک تنوع یا یک نوع است.
There are many kinds of Vipassana.
انواع مختلف ویپاسانا وجود دارد.
There are many variants of Vipassana.
انواع زیادی از ویپاسانا وجود دارد.
There are many variants of meditation.
انواع مختلفی از مراقبه وجود دارد.
There are many kinds of mediation.
انواع مختلفی از مدیتیشن وجود دارد.
All right, in the next paragraph, on the next page of the text guide, you see the word transformations.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی، در صفحهی بعدی راهنمای متن، واژهی transformations را میبینید.
Singular: transformation.
مفرد: transformation.
A transformation is a very big change.
transformation یک تغییر بزرگ است.
It often has the idea of being a deep change, a long-term change, something that’s gonna stay with you a long time.
اغلب ایدهی یک تغییر عمیق، یک تغییر طولانیمدت را دارد، چیزی که مدتها با شما خواهد ماند.
So, when Goenka learned Vipassana mediation, his life changed very deeply and it changed for a long time, very seriously.
پس، وقتی گوئنکا مراقبهی ویپاسانا را یاد گرفت، زندگیاش عمیقاً و برای مدت طولانی بهطور خیلی جدی تغییر کرد.
All right, we see the word participants.
خیلی خب، واژهی participants را میبینیم.
A participant is someone who participates.
participant کسی است که شرکت میکند.
And to participate, the verb, means to join, to do with others.
و to participate، فعل، بهمعنای پیوستن به دیگران و انجام دادن کاری با دیگران است.
So, a participant is a member of a group.
پس، participant عضوی از یک گروه است.
Someone who joins a group and works with the group doing something, in this case doing meditation.
کسی که به گروهی میپیوندد و با گروه کار میکند و کاری انجام میدهد، در این مورد مراقبه انجام میدهد.
All right, let’s see, in the next paragraph, we see the phrase unique aspect.
خیلی خب، بیایید ببینیم، در پاراگراف بعدی، عبارت unique aspect را میبینیم.
Another unique aspect of the course is that it’s free.
یکی دیگر از جنبههای منحصر به فرد این دوره رایگان بودن آن است.
Unique aspect means a special feature or a special part.
unique aspect یعنی یک ویژگی خاص یا یک قسمت خاص.
Unique means special, it’s an adjective.
unique یعنی خاص، صفت است.
And aspect means part or feature, that’s a noun.
و aspect یعنی قسمت یا ویژگی، این اسم است.
All right, we see the word voluntary at the end of that same paragraph and also the word coercion.
خیلی خب، واژهی voluntary را در انتهای همان پاراگراف و همچنین واژهی coercion را میبینیم.
You can give a donation when you finish the course, but it’s voluntary and there’s no coercion.
میتوانید وقتی دوره را به پایان رساندید کمک مالی کنید، اما این کار داوطلبانه است و هیچ اجباری وجود ندارد.
Voluntary, an adjective, means by choice.
voluntary، صفت، بهمعنی اختیار است.
You choose to do it.
شما انتخاب میکنید که انجامش دهید.
No one will make you do it.
هیچ کس شما را وادار به انجام آن نمیکند.
You have to decide.
باید تصمیم بگیرید.
You have to choose yourself.
باید خودتان انتخاب کنید.
That’s voluntary.
داوطلبانه است.
And coercion is a noun.
و coercion اسم است.
There is no coercion.
هیچ اجباری وجود ندارد.
It can also be a verb, to coerce.
همچنین میتواند فعل باشد، to coerce.
If you coerce somebody, you force them.
اگر کسی را وادار کنید، او را مجبور میکنید.
You use force to make them do something.
با استفاده از زور او را مجبور میکنید کاری را انجام دهد.
Maybe they don’t want to do it, but you try hard to persuade them or you force them.
شاید نمیخواهد این کار را انجام دهد، اما خیلی سعی میکنید او را متقاعد کنید یا او را مجبور میکنید.
We say you are coercing them.
میگوییم شما او را مجبور میکنید.
So the noun is coercion and it means force.
پس اسم آن coercion است و بهمعنای زور است.
Coercion means force.
coercion یعنی زور.
All right, next paragraph, we see the word centered, using this as an emotion.
خیلی خب، پاراگراف بعدی، واژهی centered را میبینیم که از آن بهعنوان احساس استفاده میکنیم.
I felt centered, I feel centered, I am centered.
احساس مرکزیت کردم، احساس مرکزیت میکنم، مرکزیت دارم.
To be centered means to be very calm and means your emotions are not changing quickly, right?
مرکزیت داشتن یعنی خیلی آرام بودن و یعنی احساسات شما بهسرعت تغییر نمیکنند، درسته؟
Your emotions are very calm, you’re balanced.
احساسات شما خیلی آرام هستند، متعادل هستید.
You feel balanced.
احساس تعادل میکنید.
You feel calm.
احساس آرامش میکنید.
You say, “I feel very centered right now”.
شما میگویید، «من الان خیلی حس آرومی دارم».
Okay, you see the phrase in the next paragraph, to get out of practice.
خب، این عبارت را در پاراگراف بعدی میبینید، to get out of practice.
Slowly I got out of the practice of mediation.
بهآرامی از تمرین مدیتیشن خارج شدم.
To get out of practice or get out of the practice of doing something, just means you stop practicing.
to get out of (the) practice یعنی تمرین را متوقف میکنید.
You used to be, you used to practice a lot.
قبلاً زیاد تمرین میکردید.
So you might say I’m out of the practice of English.
پس شاید بگویید که من از تمرین انگلیسی خارج شدم.
I got out of the practice of English.
من از تمرین انگلیسی خارج شدم.
I got out of practice or I’m out of practice right now.
من از تمرین خارج شدم یا الان تمرین ندارم.
It means in the past, you studied English and you used English, but now recently you haven’t been talking to anyone.
این یعنی در گذشته انگلیسی میخواندید و از انگلیسی استفاده میکردید، اما بهتازگی با کسی صحبت نکردهاید.
You haven’t been listening to English.
به انگلیسی گوش نکردهاید.
You haven’t been using it.
از آن استفاده نکردهاید.
You’re out of the practice right now.
الان از تمرین خارج شدهاید.
All right, in the next paragraph, we have the words volatile and unstable, which are similar words.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی، واژههای volatile و unstable را داریم که کلمات مشابه هستند.
Volatile we’ve had before.
volatile که قبلاً داشتهایم.
It means to be very chaotic or to change very quickly and suddenly and all the time.
یعنی خیلی بینظم بودن یا خیلی سریع و ناگهانی و همیشه تغییر کردن.
If something’s volatile, it can very quickly change.
اگر چیزی ناپایدار باشد، میتواند خیلی سریع تغییر کند.
And especially it has the idea that it can very quickly explode.
و بهخصوص این ایده را دارد که میتواند خیلی سریع منفجر شود.
Gasoline, right?
بنزین، درسته؟
Petrol in the British English.
petrol به انگلیسیِ بریتیش.
Petrol or gasoline is volatile.
petrol یا gasoline فرّار است.
It’s very easy to change.
تغییر آن خیلی آسان است.
It means if you have a match, a lighter or a fire, it will explode, very easily.
یعنی اگر کبریت، فندک یا آتش داشته باشید، خیلی راحت منفجر میشود.
So, gasoline is volatile.
پس، بنزین فرّار است.
And unstable means.
و unstable یعنی.
Well, stable, let’s get the positive first, stable means something that doesn’t change easily.
خب، پایدار، بیایید اول سراغ مثبت آن برویم، stable یعنی چیزی که بهراحتی تغییر نمیکند.
If something is stable, it’s kind of calm and it’s not going to fall down.
اگر چیزی پایدار باشد، بهنوعی آرام است و قرار نیست بیفتد.
It’s not going to change easily.
قرار نیست بهراحتی تغییر کند.
So, unstable is the negative, so it means not stable.
پس، unstable منفی است، پس یعنی پایدار.
So, it means it can change quite easily it can fall down quite easily.
پس، یعنی میتواند بهراحتی تغییر کند و بهراحتی بیفتد.
Okay, that is all for today’s vocabulary lesson.
خب، این تمام درس واژگان امروز است.
See you next time.
بعداً میبینمتان.
بخش سوم – داستان کوتاه
Okay, it’s time for the mini-story lesson for the Vipassana article vocabulary.
خیلی خب، وقت درس داستان کوتاه برای واژگان مقالهی ویپاسانا است.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
We’re gonna practice a few words and phrases.
میخواهیم چند واژه و عبارت را تمرین کنیم.
Number one is butterflies in her stomach or butterflies in your stomach or my stomach.
شمارهی یک butterflies in her/your/my stomach است.
Butterflies in the stomach means nervous.
butterflies in the stomach یعنی نگران.
You say I have butterflies in my stomach.
میگویید من در شکمم پروانه دارم.
It means you’re nervous.
یعنی نگران هستید.
Centered is our next word.
centered واژهی بعدی ماست.
To feel centered, using as an emotion, a feeling.
to feel centered، از آن بهعنوان یک احساس استفاده میکنیم.
To feel centered means to feel very calm.
centered یعنی احساس خیلی آرام بودن.
Dispassionate, dispassionate means you do not feel emotion.
dispassionate یعنی شما احساسات را حس نمیکنید.
It’s an adjective.
صفت است.
If you are dispassionate, you feel no strong emotions.
اگر خونسرد باشید، احساسات شدیدی حس نمیکنید.
You’re very, very calm, no emotions, no upset, nothing.
خیلی خیلی آرام هستید، هیچ احساسی ندارید، هیچ ناراحتیای، هیچی.
Sear, searing, to sear is a verb it means to burn.
to sear فعلی است که بهمعنی سوزاندن است.
Coerce, coerce means to force, to make someone to do something.
coerce یعنی مجبور کردن، واداشتن کسی به انجام کاری.
Okay, to creep, using it as a verb, to creep means to walk very quietly or secretly.
خب، to creep، که از آن بهعنوان فعل استفاده می کنیم، یعنی راه رفتن خیلی آرام یا مخفیانه.
Past tense is crept.
زمان گذشتهاش crept است.
All right, to heave.
خیلی خب، to heave.
To heave means to throw, usually throw something very heavy.
to heave یعنی پرتاب کردن، معمولاً چیز خیلی سنگینی را پرتاب کردن.
And that’s it I guess.
و حدس میزنم همهاش همین بود.
I think that’s all of our vocabulary for the story.
فکر میکنم این کل واژگان ما برای داستان باشد.
Let’s start the story.
بیایید داستان را شروع کنیم.
First, I’ll read the story at a normal rate.
اول داستان را با سرعت عادی میخوانم.
Nicole had butterflies in her stomach.
نیکول نگران بود.
She tried to calm down.
سعی کرد آرام شود.
She wanted to feel centered, but she couldn’t calm down.
میخواست احساس آرامش کند، اما نمیتوانست آرام شود.
Nichole, the cat was hungry.
نیکولِ گربه گرسنه بود.
Inu, a large dog was guarding the kitchen.
اینو، یک سگ بزرگ از آشپزخانه محافظت میکرد.
Nichole could smell the food.
نیکول میتوانست بوی غذا را حس کند.
She tried to be dispassionate but the smell made her even hungrier.
سعی کرد خونسرد باشد اما بو او را گرسنهتر میکند.
It felt like something was searing her stomach.
انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
She knew she couldn’t coerce the dog and make him leave.
میدانست که نمیتواند سگ را مجبور کند و او را وادار به ترک کند.
She had to creep into the kitchen without being seen, and so she crept.
مجبور شد بدون اینکه دیده شود دزدکی به داخل آشپزخانه برود، پس دزدکی رفت.
She saw plate of stinky fish in an open cabinet.
او بشقابی از ماهی بدبو را در کابینت بازی دید.
But then Inu, the dog saw her.
اما بعد اینوی سگ او را دید.
The dog barked, and ran towards her.
سگ پارس کرد، و به طرف او دوید.
Nichole, the cat ran then heaved herself into the cabinet.
نیکولِ گربه دوید و بعد خودش را به داخل کابینت انداخت.
When she knew she was safe, she smiled and delved into the plate of fish.
وقتی فهمید که جایش امن است، لبخند زد و در بشقاب ماهی فرو رفت.
She ate it all, 15 Kilos of fish.
همهی ۱۵ کیلو ماهی را خورد.
Okay, let’s do it again.
خب، بیایید دوباره انجامش دهیم.
This time I will ask simple questions and I’ll pause a little bit for you to answer them.
این بار من سؤالات سادهای میپرسم و کمی مکث میکنم تا شما به آنها پاسخ دهید.
Okay, Nichole, the cat had butterflies in her stomach.
خیلی خب، نیکول گربه نگران بود.
Was Nichole nervous?
نیکول مضطرب بود؟
Yes, she was.
بله، بود.
She was nervous.
مضطرب بود.
She had butterflies in her stomach.
در شکمش پروانه داشت (تحتاللفظی).
Did she have cats in her stomach?
آیا در شکمش گربه داشت؟
No, she didn’t.
نه، نداشت.
She didn’t have cats in her stomach.
در شکمش گربه نداشت.
Did she have birds in her stomach?
آیا در شکمش پرنده داشت؟
No, no, she didn’t have birds in her stomach.
نه، نه، او در شکمش پرنده نداشت.
What did she have in her stomach?
در شکمش چه داشت؟
Well, we say she had butterflies in her stomach.
خب، میگوییم در شکمش پروانه داشت.
Did she really have butterflies in her stomach?
آیا واقعاً در شکمش پروانه داشت؟
No, no, she didn’t really have butterflies in her stomach.
نه، نه، واقعاً در شکمش پروانه نداشت.
That means only she felt nervous.
این فقط یعنی احساس نگرانی میکند.
Nichole felt nervous.
نیکول احساس نگرانی کرد.
So, was Nichole calm?
خب، آیا نیکول آرام بود؟
No, Nichole was not calm.
نه، نیکول آرام نبود.
Nichole had butterflies in her stomach.
نیکول نگران بود.
So, she tried to calm down.
پس، سعی کرد آرام شود.
She wanted to feel centered.
میخواست احساس آرامش کند.
Did she want to feel nervous?
آیا میخواست احساس نگرانی کند؟
No, she did not want to feel nervous.
نه، نمیخواست احساس نگرانی کند.
Did she want to feel calm?
آیا میخواست احساس آرامش کند؟
Yes, she wanted to feel calm.
بله، میخواست احساس آرامش کند.
She wanted to feel centered.
میخواست احساس آرامش کند.
Did Nichole feel centered?
آیا نیکول احساس آرامش کرد؟
No, Nichole didn’t feel centered.
نه، نیکول احساس آرامش نمیکرد.
She wanted to feel centered, but she did not feel centered.
میخواست احساس آرامش کند، اما احساس آرامش نمیکرد.
Could she calm down?
آیا میتوانست آرام باشد؟
No, she could not calm down.
نه، نمیتوانست آرام باشد.
She could not calm down.
نمیتوانست آرام شود.
She could not feel centered.
نمیتوانست احساس آرامش کند.
She felt too nervous.
خیلی احساس اضطراب میکرد.
Okay, why did she feel nervous?
خب، چرا احساس اضطراب میکرد؟
Why was she not centered?
چرا آرام نبود؟
She was not centered, because she was hungry.
آرام نبود، چون گرسنه بود.
Okay, Inu, a large dog was guarding the kitchen, protecting the kitchen, watching the kitchen.
خیلی خب، اینو که سگ بزرگی بود، از آشپزخانه مراقبت میکرد، محافظت میکرد، آشپزخانه را میپایید.
Nichole, the cat could smell the food.
نیکول گربه میتوانست بوی غذا را حس کند.
She tried to be dispassionate.
سعی کرد خونسرد باشد.
Did Nichole try to be calm?
آیا نیکول سعی کرد آرام باشد؟
Well, yeah.
خب، آره.
Did she try to be upset?
آیا سعی کرد ناراحت باشد؟
No, of course not.
نه، البته که نه.
She didn’t try to be upset.
سعی نکرد ناراحت باشد.
What did she try to do?
سعی کرد چه کاری انجام دهد؟
Well, she tried to be dispassionate.
خب، سعی کرد خونسرد باشد.
She tried not to have any strong feelings.
سعی کرد هیچ احساس شدیدی نداشته باشد.
She tried not to be upset.
سعی کرد ناراحت نباشد.
She tried not to be emotional.
سعی کرد احساساتی نباشد.
She tried to be dispassionate.
سعی کرد خونسرد باشد.
Did she feel dispassionate?
آیا احساس خونسردی کرد؟
No, she did not feel dispassionate.
نه، احساس خونسردی نکرد.
She was very hungry.
خیلی گرسنه بود.
She was very upset.
خیلی ناراحت بود.
She wanted to feel dispassionate.
میخواست احساس خونسردی کند.
She tried to feel dispassionate, but she really did not feel dispassionate.
سعی کرد احساس خونسردی کند، اما واقعاً احساس خونسردی نکرد.
She was upset.
ناراحت بود.
She was hungry.
گرسنه بود.
Okay, why was she so hungry?
خب، چرا آنقدر گرسنه بود؟
Well, because she could smell some food in the kitchen, some fish.
خب، چون میتوانست بوی مقداری غذا، مقداری ماهی را در آشپزخانه حس کند.
It made her even more hungry.
این باعث گرسنگی بیشتر او شد.
How did her stomach feel?
شکمش چه حسی داشت؟
Well, it felt like something was searing her stomach.
خب، انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
Did it feel like something was searing her stomach?
آیا احساس میکرد چیزی شکمش را میسوزاند؟
Yes, it did.
بله.
It felt like something was searing her stomach.
انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
Did it feel like something was burning her stomach?
آیا احساس میکرد چیزی معدهاش را میسوزاند؟
Yes, it did.
بله.
It felt like something was burning her stomach.
انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
Something searing her stomach.
چیزی که شکمش را میسوزاند.
Did it feel like something was searing her arm?
آیا احساس میکرد چیزی بازویش را میسوزاند؟
No, it did not feel like something was searing her arm.
نه، احساس نمیکرد که چیزی بازویش را میسوزاند.
Did it feel like something was searing her leg?
آیا احساس میکرد چیزی پایش را میسوزاند؟
No, it did not feel like something was searing her leg.
نه، احساس نمیکرد که چیزی پایش را میسوزاند.
Where did she feel a searing, a burning?
کجا احساس سوزش و سوختن کرد؟
Well, it felt like something was searing her stomach, burning her stomach.
خب، احساس میکرد چیزی شکمش را میسوزاند.
Nichole knew she couldn’t coerce the dog.
نیکول میدانست که نمیتوانست سگ را مجبور کند.
Could she force the dog to leave?
آیا میتوانست سگ را مجبور به ترک کند؟
No, no, no, she could not force the dog to leave.
نه، نه، نه، نمیتوانست سگ را مجبور به ترک کند.
She is too small.
زیادی کوچک است.
She could not coerce the dog.
نمیتوانست سگ را مجبور کند.
Could she persuade the dog?
آیا میتوانست سگ را متقاعد کند؟
No, she couldn’t persuade him.
نه، نمیتوانست او را متقاعد کند.
She couldn’t coerce him with words either.
با حرف زدن هم نمیتوانست او را مجبور کند.
Did she need to coerce another cat?
آیا باید گربهی دیگری را مجبور میکرد؟
No, she didn’t need to coerce another cat.
نه، نیازی به مجبور کردن گربهی دیگری نداشت.
She needed to coerce the dog, but she couldn’t coerce the dog.
باید سگ را مجبور میکرد، اما نمیتوانست سگ را مجبور کند.
So, what did she need to do?
پس، باید چه کاری انجام میداد؟
Well, she needed to creep into the kitchen.
خب، باید دزدکی به داخل آشپزخانه میرفت.
Did she need to walk quietly into the kitchen?
آیا باید بیسروصدا وارد آشپزخانه میشد؟
Yes, she did.
بله.
She needs to walk quietly.
باید بیسروصدا راه برود.
Did she need to make some noise in the kitchen?
آیا لازم بود کمی در آشپزخانه سروصدا کند؟
No, no, no, she needs to creep into the kitchen very quietly.
نه، نه، نه، باید خیلی بیسروصدا دزدکی به داخل آشپزخانه برود.
Did she need to creep into the living room?
آیا باید دزدکی به اتاق نشیمن میرفت؟
No, no, she didn’t need to creep into the living room.
نه، نه، او نیازی به دزدکی رفتن به اتاق نشیمن نداشت.
Where did she need to creep into?
باید به کجا دزدکی میرفت؟
Well, she needed to creep into the kitchen, right?
خب، باید دزدکی به داخل آشپزخانه میرفت، درسته؟
Go quietly, secretly into the kitchen.
بیسروصدا، مخفیانه به آشپزخانه میرفت.
And she crept, past tense, she crept into the kitchen.
و او دزدکی رفت، زمان گذشته، دزدکی به آشپزخانه رفت.
She saw a plate of big stinky fish, smelly fish, in an open cabinet.
یک بشقاب ماهی بزرگ بدبو، ماهی بدبو، در یک کابینت باز دید.
But then Inu, the dog saw her.
اما بعد اینوی سگ او را دید.
The dog barked, woof, and ran towards her.
سگ پارس کرد و به طرف او دوید.
Nicole ran too.
نیکول هم دوید.
She jumped up and then she heaved herself into the cabinet.
از جا پرید و بعد خودش را به داخل کابینت انداخت.
Did she throw herself into the cabinet?
آیا خودش را به داخل کابینت انداخت؟
Yes, she did.
بله.
She threw herself in the cabinet.
خودش را توی کابینت انداخت.
She heaved herself into the cabinet.
خودش را به داخل کابینت انداخت.
Did she heave a rock into the cabinet?
آیا سنگی را به داخل کابینت انداخت؟
No, she didn’t heave a rock into the cabinet.
نه، سنگی را به داخل کابینت نینداخت.
She heaved herself into a cabinet.
خودش را به داخل کابینت انداخت.
Did she heave herself into the dishwasher?
آیا خودش را به داخل ماشین ظرفشویی انداخت؟
Well, no, no, she didn’t heave herself into the dishwasher.
خب، نه، نه، خودش را داخل ماشین ظرفشویی نینداخت.
She heaved herself into the cabinet.
خودش را به داخل کابینت انداخت.
Where did she heave herself?
خودش را کجا انداخت؟
She heaved herself into the cabinet.
خودش را به داخل کابینت انداخت.
And she made it.
و موفق شد.
She was successful.
موفق بود.
She jumped into the cabinet.
به داخل کابینت پرید.
She heaved herself into the cabinet, and the dog could not catch her.
خودش را به داخل کابینت انداخت و سگ نتوانست او را بگیرد.
When she knew she was safe, Nichole jan smiled and then she delved into the plate of fish.
نیکول وقتی فهمید که از جایش امن است لبخندی زد و بعد در بشقاب ماهی فرو رفت.
Did she eat carefully?
آیا بادقت خورد؟
No, no, she didn’t eat carefully.
نه، نه، بادقت نخورد.
She delved into the plate of fish.
او درون بشقاب ماهی فرو رفت.
She went into the plate of fish very deep, both paws, both hands, grabbing all the fish.
خیلی عمیق در بشقاب ماهی فرو رفت، با هر دو پنجه، هر دو دست، همهی ماهیها را گرفت.
She delved into the fish.
در ماهیها فرو رفت.
Did she delve into a chocolate cake?
آیا در کیک شکلاتی فرو رفت؟
No, she didn’t delve into a chocolate cake.
نه، در کیک شکلاتی فرو نرفت.
Did she delve into an apple pie?
آیا در پای سیب فرو رفت؟
No, she didn’t delve into an apple pie.
نه، در پای سیب فرو نرفت.
Did she delve into studying English?
آیا در مطالعهی انگلیسی فرو رفت؟
No, definitely not, she already speaks English.
نه، قطعاً نه، او از قبل انگلیسی صحبت میکند.
She did not delve into studying English.
او در مطالعهی انگلیسی فرو نرفت.
What did she delve into?
در چه چیزی فرو رفت؟
Well, Nichole delved into the plate of fish.
خب، نیکول در بشقاب ماهی فرو رفت.
In fact, she ate all of the fish and she ate 15 kilos of fish, 15 kilos of fish.
در واقع، تمام ماهیها را خورد و ۱۵ کیلو ماهی، ۱۵ کیلو ماهی خورد.
She delved into all of it.
در همهاش فرو رفت.
She ate it all.
همه را خورد.
Okay, one more time, I’m going to repeat all of it, but I’m going to pause after some phrases and I want you to just repeat the phrase.
خب، یک بار دیگر، همهاش را تکرار خواهم کرد، اما بعد از بعضی از عبارات مکث میکنم و میخواهم شما فقط عبارت را تکرار کنید.
Okay, I’ll say a phrase, for example butterflies in her stomach, and I will pause and wait.
خب، من یک عبارت میگویم، مثلاً butterflies in her stomach، و مکث میکنم و منتظر میمانم.
You should copy my phrase.
شما باید عبارت من را تقلید کنید.
You should say butterflies in her stomach and then I’ll repeat it again.
باید بگویید butterflies in her stomach و بعد دوباره آن را تکرار میکنم.
Try to copy my pronunciation, my tone and my rhythm, everything.
سعی کنید تلفظ، لحن و ریتم من، همه چیز را کپی کنید.
Okay, Nichole jan had butterflies in her stomach.
خیلی خب، نیکول نگران بود.
(pause) Nichole jan had butterflies in her stomach (pause).
(مکث) نیکول نگران بود (مکث).
She tried to calm down.
سعی کرد آرام شود.
She wanted to feel centered.
میخواست احساس آرامش کند.
(pause) She wanted to feel centered.
(مکث) میخواست احساس آرامش کند.
But she couldn’t calm down.
اما نمیتوانست آرام شود.
A large dog, Inu was guarding the kitchen.
یک سگ بزرگ، اینو از آشپزخانه محافظت میکرد.
(pause) A large dog, Inu was guarding the kitchen.
(مکث) یک سگ بزرگ، اینو از آشپزخانه محافظت میکرد.
Nichole could smell the food.
نیکول میتوانست بوی غذا را حس کند.
She tried to be dispassionate but the smell made her hungry.
سعی کرد خونسرد باشد اما بو او را گرسنهتر میکند.
(pause) She tried to be dispassionate.
(مکث) سعی کرد خونسرد باشد.
(pause) She tried to be dispassionate (pause).
(مکث) سعی کرد خونسرد باشد (مکث).
It felt like something was searing her stomach.
انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
(pause) It felt like something was searing her stomach.
(مکث) انگار چیزی شکمش را میسوزاند.
(pause) She knew she couldn’t coerce the dog.
(مکث) میدانست که نمیتواند سگ را مجبور کند.
(pause) She knew she couldn’t coerce the dog (pause).
(مکث) میدانست که نمیتواند سگ را مجبور کند (مکث).
She had to creep into the kitchen.
باید دزدکی به داخل آشپزخانه میرفت.
(pause) She had to creep into the kitchen.
(مکث) باید دزدکی به داخل آشپزخانه میرفت.
(pause) And so, she crept.
(مکث) پس دزدکی رفت.
(pause) And so, she crept (pause).
(مکث) پس دزدکی رفت (مکث).
She saw a plate of stinky fish and then the dog saw her and bark.
او یک بشقاب ماهی بدبو دید و بعد سگ او را دید و پارس کرد.
The dog ran towards Her and Nicole ran towards the cabinet with the fish.
سگ به طرف او دوید و نیکول با ماهیها به سمت کابینت دوید.
Then she heaved herself into the cabinet.
بعد خودش را به داخل کابینت انداخت.
(pause) Then she heaved herself into the cabinet (pause).
(مکث) بعد خودش را به داخل کابینت انداخت (مکث).
When she knew she was safe, she smiled and she delved into the plate of fish.
وقتی فهمید که جایش امن است، لبخند زد و درون بشقاب ماهی فرو رفت.
(pause) She delved into the plate of fish.
(مکث) او درون بشقاب ماهی فرو رفت.
(pause) She delved into the plate of fish (pause).
(مکث) او درون بشقاب ماهی فرو رفت (مکث).
Okay, she ate it all and she got fat.
خب، او همهاش را خورد و چاق شد.
All right, now finally one more thing.
خیلی خب، حالا بالاخره یک چیز دیگر.
I want you to stop, I want you to pause this and I want you to tell all of the story yourself.
من میخواهم شما استپ کنید، میخواهم این صوت را استپ کنید و میخواهم همهی داستان را خودتان بگویید.
Say it out loud.
آن را بلند بگویید.
Let’s say you can hear it with your own ears.
طوری که بتوانید آن را با گوش خودتان بشنوید.
Tell this entire story, all of the story and use the new vocabulary.
تمام این داستان را، کل داستان را بگویید و از واژگان جدید استفاده کنید.
If you can’t remember every word, no problem.
اگر تمام کلمات را بهخاطر نمیآورید، مشکلی نیست.
It’s okay.
اشکالی ندارد.
This is not a memory test.
آزمون حافظه که نیست.
I just want you to remember the key vocabulary.
من فقط میخواهم شما واژگان کلیدی را بهخاطر بسپارید.
So, try to tell the general story and try to use the vocabulary.
پس، سعی کنید داستان کلی را بگویید و سعی کنید از واژگان استفاده کنید.
If you have a lot of problems, just relax, listen again, listen 10 times, listen 100 times.
اگر مشکلات زیادی دارید، فقط آرام باشید، دوباره گوش دهید، ۱۰ بار گوش دهید، ۱۰۰ بار گوش دهید.
It doesn’t matter.
مهم نیست.
listen often and then try to tell it yourself.
اغلب گوش دهید و بعد سعی کنید خودتان آن را بگویید.
Okay, that’s all.
خیلی خب، همین.
See you next time.
بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش چهارم – درس تفسیر
Hello and welcome to the new commentary section of the effortless English.
سلام و خوش آمدید به بخش تفسیر جدید انگلیسی بدون تلاش.
I can’t always get a conversation with my friends about the different topics.
من همیشه نمیتوانم دربارهی موضوعات مختلف با دوستانم مکالمه داشته باشم.
In fact, it’s sometimes hard to get good quality sound when I do that.
در واقع، گاهی بهدست آوردن صدا با کیفیت خوب هنگام انجام این کار دشوار است.
Sound usually is quite bad when I talked to them in a bar or even in the apartment.
معمولاً وقتی با آنها در بار یا حتی در آپارتمان صحبت میکنم، صدا کاملاً بد است.
So, I’m going to try something new.
پس، من قصد دارم چیز جدیدی را امتحان کنم.
Just do a commentary kind of like an unplanned talk show.
تفسیر را فقط مثل یک برنامهی گفتوگوی برنامهریزینشده انجام میدهم.
I will just chat about the lesson topic, the article topic.
فقط دربارهی موضوع درس، موضوع مقاله حرف میزنم.
But with no plan, no scrip.
اما بدون برنامه، بدون نوشته.
So, this one is for the Vipassana article and about three years ago, I did a Vipassana mediation course.
پس، این تفسیر برای مقالهی ویپاسانا است و حدود سه سال پیش، من یک دوره مدیتیشن ویپاسانا گذراندم.
It was a 10-day mediation course.
یک دورهی ۱۰ روزهی مدیتیشن بود.
I actually did it in Florida, in the United States.
در واقع من این کار را در فلوریدای ایالات متحده انجام دادم.
Vipassana is a.
ویپاسانا یک.
it means insight meditation, it’s kind of meditation.
یعنی مراقبهی بینشی است، نوعی مدیتیشن است.
I guess it’s a Buddhist meditation although there’s not really a lot of religious teaching around it.
من حدس میزنم که این مدیتیشن بودایی است، اگرچه در واقع آموزههای مذهبی زیادی در آن وجود ندارد.
You can be any religion and do Vipassana meditation.
شما میتوانید هر دینی داشته باشید و مدیتیشن ویپاسانا انجام دهید.
And it’s basically, a system, a way of examining, looking at, your brain, your mind and your body.
و اساساً، سیستم یا راهی برای بررسی و مشاهدهی مغز، ذهن و بدن شماست.
So it’s just paying attention basically to your mind and your body.
پس فقط توجه به ذهن و بدن شماست.
In the article, I started off very dramatically, describing this intense pain that I felt at one point in the meditation course I did.
در مقاله، من بهطور خیلی مهیجی شروع کردم، و درد شدیدی را توصیف کردم که در یک دوره از دورهی مدیتیشنی که انجام دادم، احساس کردم.
So, a very intensive course I did, 10 days, meditating all day, very positive.
پس، یک دورهی خیلی فشردهی مدیتیشن تمام روز بهمدت ۱۰ روز انجام دادم، خیلی مثبت بود.
But because of the way I am, my personality, I tend to do things very strongly sometimes, sometimes too strongly.
اما بهخاطر جوری که من هستم، شخصیتم، تمایل دارم گاهی، کارها را خیلی شدید انجام دهم، بعضی اوقات زیادی شدید.
In fact, Peen, one of our members, sent me an email saying “Oh, my God!
در حقیقت، یکی از اعضای ما، پین، برای من ایمیلی ارسال کرد و گفت: «خدای من!
What were you doing?
داشتی چیکار میکردی؟
That’s not real Vipassana.
این ویپاسانای واقعی نیست.
You shouldn’t be torturing yourself with pain”.
نباید خودت رو با درد شکنجه بدی».
And of course he’s right.
و البته که حق با اوست.
In fact, the Vipassana teacher at my course, I told him, “Oh, I’m in so much pain, but I’m trying not to move”.
در واقع، من به معلم ویپاسانا در دورهام گفتم، «اوه، من خیلی درد دارم، اما سعی میکنم تکون نخورم».
Because I’m not supposed to move.
چون نباید حرکت کنم.
I’m supposed to observe the pain.
قرار است درد را مشاهده کنم.
Oh, at one point, my body’s shaking because I’m.
در یک لحظه، بدنم میلرزد چون من.
my back and my knees hurt so much and he told me, “Oh, you need to relax”.
کمرم و زانوهایم خیلی درد میکنند و او به من گفت، «اوه، باید آروم باشی».
He’s like, y’know, “it’s not a.
او گفت که، «این یک.
this is not a torture exercise.
این یک تمرین شکنجه نیست.
So, please relax and if you’re in a lot of pain, y’know, move your body, if you need to”.
پس، لطفاً آروم باش و اگر خیلی درد داری، اگر لازم شد، بدنت رو حرکت بده».
So, anyway so that, that kind of intense pain is not the normal thing you need to experience in a Vipassana retreat.
به هر حال، آن نوع درد شدید چیزی طبیعی نیست که باید در یک آسودگاه ویپاسانا تجربه کنید.
So, I hope I don’t, didn’t scare all of you away from Vipassana.
پس، امیدوارم که همهی شما را از ویپاسانا نترسانده باشم.
It’s actually very positive.
در واقع خیلی مثبت است.
And in fact, overall, my experience with the Vipassana course was very, very positive; especially after I talked to the instructor and realized that I could relax not be so intense with it.
و در واقع، بهطور کلی، تجربهی من با دورهی ویپاسانا خیلی خیلی مثبت بود؛ مخصوصاً بعد از اینکه با مربی صحبت کردم و فهمیدم که میتوانم راحت باشم و خیلی شدید با آن رفتار نکنم.
And at the end of the course, I felt that I had a greater awareness of myself, my own mind and my own body.
و در پایان دوره احساس کردم که آگاهی بیشتری نسبت به خودم، ذهن خودم و بدن خودم دارم.
And I continued to meditate for quite a while after that, every day.
و مدتی بعد از آن، هر روز به مدیتیشن ادامه دادم.
But unfortunately, life intruded and I got busier and busier and I just started meditating less and less each day.
اما متأسفانه، زندگی مانع شد و سر من شلوغتر و شلوغتر شد و هر روز کمتر و کمتر مدیتیشن میکردم.
Until finally I just stop doing it altogether and it’s now been, I suppose it’s been a couple years since I regularly meditated every day.
تا اینکه بالاخره بهطور کلی مدیتیشن را متوقف کردم و حالا هم فکر میکنم چند سالی از زمانی که هر روز مرتباً مدیتیشن میکردم گذشته است.
And it’s really something you should do every day.
و این واقعاً کاری است که باید هر روز انجام دهید.
It’s like running I consider it.
من آن را مثل دویدن در نظر میگیرم.
It kind of mental exercise.
نوعی ورزش ذهنی است.
You can think of it that way.
میتوانید اینطوری به آن فکر کنید.
You need to exercise your mind every day just like you need to exercise your body.
باید هر روز ذهنتان را نرمش دهید همانطور که باید بدنتان را نرمش دهید.
And with meditation, it’s the same thing, you really need to do it daily.
و مراقبه هم همانطور است، باید واقعاً آن را روزانه انجام دهید.
So, that you can experience, y’know, a deeper and deeper awareness.
تا بتوانید آگاهی عمیق و عمیقتری را تجربه کنید.
And it has various benefits, but anyway and there are lots of different schools of meditation, Vipassana’s only one.
و این مزایای مختلفی دارد، اما به هر حال مدارس مختلفی برای مراقبه وجود دارد که تنها یکی از آنها ویپاسانا است.
There are Tibetan styles meditation.
مراقبه به سبک تبتی وجود دارد.
There are, there is endless number of kinds of meditation.
تعداد بیشماری از انواع مراقبه وجود دارد.
Each one attends to appeal to different kinds of personalities, different kinds of people.
هر یک برای شخصیتهای مختلف و افراد مختلف جذاب هستند.
But they all have similar benefits, I think, if done well.
اما فکر میکنم همهی آنها مزایای مشابهی دارند البته اگر بهخوبی انجام شوند.
So, anyway I started thinking about Vipassana lately because my life is been quite unbalanced.
پس، به هر حال من اخیراً به فکر ویپاسانا افتادم چون زندگیام کاملاً نامتعادل بوده است.
I’ve been so busy with my students here in San Francisco and the website and still doing a little bit with The Linguist.
من خیلی درگیر دانشجویانم در اینجا در سانفرانسیسکو و وبسایت بودهام و هنوز هم کمی با زبانشناس کار میکنم.
Just started, of course just my general social life, y’know.
البته تازه زندگی اجتماعی عمومیام را شروع کردم.
I’ve got to take care of my friends and Tomoe and lots of things to juggle, lots of things to balance.
باید از دوستانم و توموئه مراقبت کنم و خیلی از چیزها را باید هندل کنم و تعادل خیلی چیزها را باید حفظ کنم.
Not so easy sometimes.
گاهی خیلی آسان نیست.
So, I started thinking of Vipassana.
پس، به فکر ویپاسانا افتادم.
I should really be doing Vipassana.
واقعاً باید ویپاسانا را انجام دهم.
It’s very healthy for me.
برای من خیلی سالم است.
It’s a very good practice, both at a very surface level.
تمرین خیلی خوبی است، هم در سطح خیلی ابتدایی.
At a surface level, it helps you kind of stay calm and kind of keep your emotions from getting too crazy.
در سطح ابتدایی، به شما کمک میکند تا بهنوعی آرام بمانید و بهنوعی احساساتتان را کنترل کنید تا به دیوانگی نرسند.
And in a much deeper level, it is kind of, I don’t know, I want to say religious but spiritual practice.
و در سطح خیلی عمیقتر، بهنوعی، نمیدانم، میخواهم بگویم دینی اما معنوی است.
So, anyway for all those reasons I’ve been thinking about it again lately.
پس، به هر حال به همین دلایل، اخیراً دوباره دربارهی آن فکر کردهام.
I’ve also been thinking about running again.
همچنین به فکر دویدن دوباره بودهام.
I used to run quite a bit.
قبلاً کمی میدویدم.
I used to train for marathons.
قبلاً برای ماراتن تمرین میکردم.
I did a couple marathons and I felt great when did that.
چند ماراتن انجام دادم و موقع انجامش دادنش احساس عالیای داشتم.
My body was very healthy.
بدنم خیلی سالم بود.
Again, I got really busy I also moved to Bangkok, Thailand which has a lot of air pollution and I didn’t enjoy running there.
دوباره، سرم واقعاً شلوغ شد و به بانکوک در تایلند که آلودگی هوای زیادی دارد، نقل مکان کردم و از دویدن در آنجا لذت نبردم.
So, for that reason also for a couple years I have not run.
به همین دلیل هم چند سال است که ندویدهام.
So, I’ve been neglecting my mind and my body lately.
پس، اخیراً به ذهن و بدنم رسیدگی نکردهام.
That’s why I decided to write this article about Vipassana.
به همین دلیل تصمیم گرفتم این مقاله را دربارهی ویپاسانا بنویسم.
Because I’ve been thinking about it.
چون به آن فکر کردهام.
So, anyway in the article, at the end, I get you a website you can check out.
پس به هر حال، در پایان مقاله وبسایتی برای شما آوردم که میتوانید آن را چک کنید.
If you’re interested in meditation and particularly Vipassana meditation, you go to www.dhamma.org and you can find more information about courses.
اگر به مراقبه و بهخصوص مراقبهی ویپاسانا علاقه دارید، به سایت www.dhamma.org مراجعه کنید و میتوانید اطلاعات بیشتری دربارهی دورهها پیدا کنید.
They have Vipassana courses and Vipassana centers all over the world.
آنها دورههای ویپاسانا و مراکز ویپاسانا در سراسر جهان دارند.
Every inhabited continent has I think, at least one, probably many.
فکر میکنم حداقل یکی در هر قارهی دارای سکنه باشد، البته احتمالاً تعداد بیشتری هست.
So, anyway check it out.
به هر حال آن را چک کنید.
It is quite positive and it’s not quite as torturous and painful as my article might imply.
کاملاً مثبت است و آنطور که مقالهی من ممکن است نشان دهد زجرآور و دردناک نیست.
In general, one last issue here before I go.
بهطور کلی، آخرین مسئله اینجا قبل از رفتن من این است.
I’ve been thinking a lot about the issue of life balance.
من خیلی دربارهی مسئلهی تعادل زندگی فکر کردهام.
Balancing the different things in our life.
تعادل بخشیدن به چیزهای مختلف زندگیمان.
Everyone listening to this is trying to learn language.
همهی کسانی که به این گوش میدهند سعی میکنند زبان یاد بگیرند.
You’re trying to improve your English.
شما تلاش میکنید انگلیسیتان را بهبود دهید.
For me, I’m trying to learn Spanish.
من سعی میکنم اسپانیایی یاد بگیرم.
Most of us, also work, a lot of us have girlfriends, boyfriends, husbands or wives.
خیلی از ما، کار هم میکنیم، خیلی از ما دوست یا همسر داریم.
Some of you may have children.
بعضی از شما ممکن است بچه داشته باشید.
Of course, we have our bodies to take care of, physical exercise, eating well.
البته، ما باید از بدنمان مراقبت کنیم، نرمش فیزیکی، خوردن غذای خوب.
We have a community of friends and extended family, such as our grandparents, uncles, aunts.
ما جامعهای از دوستان و خانوادهی بزرگ، مانند پدربزرگ و مادربزرگ، عمو/داییها، خاله/عمهها داریم.
So, y’know, how do we balance all those things?
پس، میدانید، چگونه میتوانیم همهی آنها را متعادل کنیم؟
How do we find the time to take care of all of those things?
چگونه برای مراقبت از همهی آن موارد وقت پیدا کنیم؟
And y’know, some of you also, like me, maybe starting your own programs or little businesses, you might be entrepreneurs.
و میدانید، بعضی از شما، مثل من، ممکن است برنامههای شخصی خودتان یا مشاغل کوچک را شروع کنید، ممکن است کارآفرین باشید.
That adds yet another thing to balance and work on.
و این بازهم چیز دیگری به چیزهایی که باید متعادل شود و روی آنها کار شود اضافه میکند.
So, we have all these things we want to improve in our lives and keep going, and it’s quite tough, y’know.
پس، ما همهی این چیزها را داریم که میخواهیم بهبودشان دهیم و ادامه دهیم، و، میدانید، خیلی سخت است.
You start focusing on your body and exercising and you spend a lot of time doing that.
شما شروع به تمرکز روی بدنتان و ورزش کردن میکنید و زمان زیادی را برای انجام آن صرف میکنید.
And it’s easy to maybe forget your relationships, or maybe your job suffers a little bit, or maybe your English learning suffers a little bit.
و فراموش کردن روابطتان شاید آسان باشد، یا شاید شغلتان کمی دچار مشکل شده، یا شاید یادگیری انگلیسیتان کمی دچار مشکل شده.
So, it’s quite tricky, I think, to find the balance and find the time to do all of these things, and to keep them all going and to be successful in all the different areas in our lives and all the aspects of our lives.
پس، بهنظر من خیلی مشکل است که تعادل را پیدا کنیم و زمانی را برای انجام همهی این کارها پیدا کنیم و همهی آنها را ادامه دهیم و در همهی زمینهها وجنبههای مختلف زندگیمان موفق باشیم.
I think we need to think about that a lot.
فکر میکنم باید خیلی به آن فکر کنیم.
And we need to constantly look at our lives and make sure we’ve got that balance.
و باید دائماً به زندگیمان نگاه کنیم و مطمئن شویم که این تعادل را داریم.
We’re not doing too much in one area and forgetting another area.
اینطور نیست که در یک زمینه کار زیادی انجام دهیم و زمینهی دیگری را فراموش کنیم.
Y’know, we don’t want to lose our girlfriend or boyfriend or husband or wife just to learn English.
میدانید، نمیخواهیم دوست یا همسرمان را فقط برای یادگیری انگلیسی از دست بدهیم.
On the other hand, we do want to continue to keep learning and developing our mind.
از طرف دیگر، میخواهیم به یادگیری و رشد ذهنمان ادامه دهیم.
So, we don’t want that suffering either.
پس، آن آسیب را هم نمیخواهیم.
One way, I think that can help with this, is multitasking, doing more than one thing it at the time.
من فکر میکنم که یک راه کمک به این مسئله چندوظیفهای است، انجام بیش از یک کار در یک زمان.
And I think exercise is an easy place to do this.
و فکر میکنم ورزش جای راحتی برای انجام این کار باشد.
So, if you walk or you run or you work out at the gym, you can bring your iPod with you and you can listen to English at the same time.
پس، اگر پیادهروی میکنید یا میدوید یا در باشگاه بدنسازی تمرین میکنید، میتوانید آیپادتان را بههمراه داشته باشید و همزمان میتوانید به انگلیسی گوش دهید.
Especially, walking or running are great exercises for doing this.
بهخصوص، پیادهروی یا دویدن تمرینات عالیای برای این کار هستند.
I don’t always do this.
من همیشه این کار را نمیکنم.
I should do this more with Spanish.
باید این کار را بیشتر با اسپانیایی انجام دهم.
But sometimes I do do it.
اما گاهی این کار را انجام میدهم.
I walk around San Francisco and I’ve got my iPod in and I’m listening to Spanish at the same time.
در سانفرانسیسکو قدم میزنم و آیپادم را توی گوشم میگذارم و همزمان اسپانیایی گوش میدهم.
So, I’m getting exercise, I’m enjoying the city and I’m also improving my Spanish.
پس، ورزش میکنم، از شهر لذت میبرم و اسپانیاییام را هم بهبود میدهم.
So, I think that’s a good idea, particularly with language learning.
پس، فکر میکنم ایدهی خوبی است، بهویژه دربارهی یادگیری زبان.
As you look at your own English learning plan, find ways you can learn English while doing other things, while you are on your way to work.
همانطور که به برنامهی یادگیری انگلیسیتان نگاه میکنید، روشهایی را برای یادگیری انگلیسی هنگام انجام کارهای دیگر پیدا کنید، هنگامی که در مسیر کار هستید.
That’s a good time to listen to English.
زمان خوبی برای گوش دادن به انگلیسی است.
If you take a train or bus, well, bring your iPod and listen to effortless English while you’re on train or bus.
اگر سوار قطار یا اتوبوس هستید، خب، آیپادتان را همراهتان ببرید و وقتی در قطار یا اتوبوس هستید به انگلیسی بدون تلاش گوش دهید.
If you drive then you can connect your iPod to your car stereo or you can burn CDs and play the CDs in your car.
اگر رانندگی میکنید، میتوانید آیپادتان را به ضبط ماشینتان وصل کنید یا میتوانید سیدی رایت کنید و در ماشین سیدیهایتان را پخش کنید.
Either way, listen to English while you’re driving to work or coming back from work.
در هر صورت، هنگامی که به محل کارتان رانندگی میکنید یا از محل کارتان برمیگردید به انگلیسی گوش دهید.
That’s a great time when, y’know, when you’re kind of stuck, you have no choice, you have to go to work and come back.
آن زمان خیلی خوبی است که، میدانید، وقتی بهنوعی گیر کردهاید، چارهای ندارید، باید سر کار بروید و برگردید.
It’s a great time to use it for learning English.
زمان خیلی خوبی است که برای یادگیری انگلیسی از آن استفاده کنید.
Exercise time as I just mention is also a good time.
همانطور که الان اشاره کردم، زمان ورزش هم زمان خوبی است.
When you’re walking or running or doing Yoga, whatever, you can be listening to English at the same time.
وقتی پیادهروی می کنید یا میدوید یا یوگا انجام میدهید، هرچی، میتوانید همزمان به انگلیسی گوش دهید.
So, finding little pieces of time like that, when you’re shopping when, you’re going grocery shopping, getting food for your apartment.
پس، یافتن بخشهای کوچک از این قبیل وقتها، هنگام خرید، خرید مواد غذایی برای آپارتمانتان.
That’s also a good time.
آن هم زمان خوبی است.
You have your little iPod.
آیپاد کوچکتان را دارید.
You can be listening to English at all these little times during the day.
میتوانید در تمام این وقتهای کوچک در طول روز به انگلیسی گوش دهید.
You can do it, y’know, 20 minutes in the morning and then 20-30 minutes in the afternoon, another 20-30-40 minutes in the evening.
میدانید، میتوانید ۲۰ دقیقه صبح و بعد ۲۰-۳۰ دقیقه بعدازظهر، ۲۰-۳۰-۴۰ دقیقهی دیگر عصر انجام دهید.
And if you use these different times, you can actually do a lot of English study.
و اگر از این زمانهای مختلف استفاده کنید، میتوانید دربارهی انگلیسی زیاد مطالعه کنید.
You can have a lot of English time.
میتوانید زمان انگلیسی زیادی داشته باشید.
And you don’t need to sit down and do only English for two hours at one time.
و نیازی به نشستن نیستید و بهمدت دو ساعت یکباره فقط انگلیسی انجام دهید.
You can spread it over the day and you can be doing some other things at the same time.
میتوانید آن را در طول روز پخش کنید و همزمان میتوانید کارهای دیگری را هم انجام دهید.
Y’know, maybe your concentration isn’t 100% but it’s still useful.
میدانید، شاید تمرکز شما ۱۰۰٪ نباشد اما همچنان مفید است.
It’s still valuable.
همچنان ارزشمند است.
It can help you find that balance that you need in your life.
این میتواند به شما کمک کند تعادل موردنیاز زندگیتان را پیدا کنید.
Because you don’t want to neglect the other parts of your life just to learn English, I know.
چون میدانم که شما نمیخواهید از قسمتهای دیگر زندگیتان صرفاً برای یادگیری انگلیسی غافل شوید.
I certainly don’t want to neglect the other parts of my life, just to learn Spanish.
مطمئناً من نمیخواهم از قسمتهای دیگر زندگیام غافل شوم، فقط برای یادگیری اسپانیایی.
So, anyway, that’s our challenge.
به هر حال، این چالش ماست.
I hope we can all do that.
امیدوارم همهی ما بتوانیم این کار را انجام دهیم.
And I hope we can all find a balance and continue learning and continue growing and continue improving in all aspects of our lives.
و امیدوارم همهی ما بتوانیم تعادل پیدا کنیم و به یادگیری ادامه دهیم و به رشد ادامه دهیم و در همهی ابعاد زندگیمان پیشرفت کنیم.
Okay, I will see you next time.
خب، دفعهی بعد میبینمتان.
Give me some comments.
مقداری نظر به من بدهید.
Go to my blog.
به وبلاگ من بروید.
It’s www.effortlessEnglish.vox that’s V O X, V as in very, O X, so effortlessEnglish.vox.com.
آدرسش www.effortlessEnglish.vox است، V دارد مثل very و O و X دارد.
That’s my blog.
این وبلاگ من است.
You can leave comments.
میتوانید نظر دهید.
Let me know do you like this commentary?
به من بگویید آیا این تفسیر را دوست دارید؟
Do you like this talk show idea?
آیا این ایدهی برنامهی گفتوگو را دوست دارید؟
Is that.
آیا.
is this helpful?
مفید است؟
Or Is it not helpful?
یا مفید نیست؟
Tell me either way.
در هر صورت به من بگویید.
Be honest, be direct.
صادق باشید، رک باشید.
I’m trying to improve the site.
من سعی میکنم سایت را بهبود دهم.
I want to make the materials easier to use, more interesting for you.
میخواهم مواد را برای استفادهی راحتتر و جالبتر برای شما قرار دهم.
But I need feedback.
اما به بازخورد نیاز دارم.
I need your opinions.
به نظرات شما نیاز دارم.
Without your opinions, I have no idea.
بدون نظرات شما، هیچ تصوری ندارم.
I already, speak English.
من همین الان هم انگلیسی صحبت میکنم.
So, it is hard for me to judge when something is useful or when it’s not useful, when it’s too difficult or when it’s too easy, I don’t know.
پس، برای من سخت است که قضاوت کنم که چه چیزی مفید است یا مفید نیست، چه زمان خیلی دشوار است و چه زمانی خیلی آسان، من نمیدانم.
So, you have to help me with that, and you help me by going to my blog and giving me a comment or emailing me at ajhoje@gmail.com, ajhoje@gmail.com.
پس، شما باید در این زمینه به من کمک کنید و با رفتن به وبلاگ من و ارسال نظر یا ارسال ایمیل از طریق ajhoje@gmail.com به من کمک خواهید کرد.
Okay, I’ll see you next time.
خب، دفعهی بعد میبینمتان.
Good luck.
موفق باشید.
Have a good time.
روز خوبی داشته باشید.
Balance all these things in your life and keep learning English.
همهی این موارد را در زندگی خود متعادل کنید و به یادگیری انگلیسی ادامه دهید.
Bye-bye.
بای-بای.