پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۲۵. بادیهنشینان امروزی
بخش اول – بادیهنشینان امروزی
A new breed of worker, fueled by caffeine and using the tools of modern technology, is flourishing in the coffeehouses of San Francisco.
نژاد جدیدی از کارگران، که با کافئین و با استفاده از ابزارهای فناوری مدرن تغذیه میشوند، در قهوهخانههای سان فرانسیسکو شکوفا میشود.
Roaming from cafe to cafe and borrowing a name from the nomadic Arabs who wandered freely in the desert, they’ve come to be known as “bedouins.
از کافهای به کافهی دیگر پرسه میزنند و نامی را از اعراب کوچنشین که آزادانه در صحرا سرگردان بودند به عاریه می گیرند و به «بادیهنشین» معروف شدهاند.
San Francisco’s modern-day bedouins are typically armed with laptops and cell phones, paying for their office space and Internet access by buying coffee and muffins.
بادیهنشینان امروزیِ سان فرانسیسکو معمولاً دارای لپتاپ و تلفن همراه هستند و با خرید قهوه و کیک فنجانی هزینهی فضای دفتری و اینترنتشان را میپردازند.
San Francisco’s bedouins see themselves changing the nature of the workplace, if not the world at large.
بادیهنشینان سان فرانسیسکو خود را در حال تغییر ماهیتِ محل کار، اگر نه سراسر جهان، میبینند.
They see large companies like General Motors laying off workers, contributing to insecurity.
آنها میبینند که شرکتهای بزرگی مانند جنرال موتور کارگری را از کار بیکار میکنند که به ناامنی کمک میکنند.
And at the same time, they see the Internet providing the tools to start companies on the cheap.
و در عین حال، میبینند که اینترنتْ ابزاری برای راهاندازی شرکتها با هزینهی کمتر فراهم میکند.
In the Bedouin lifestyle, they are free to make their own rules.
آنها در سبک زندگی بادیهای، آزادند که قوانین خودشان را تنظیم کنند.
“The San Francisco coffeehouse is the new Palo Alto garage,” declares Kevin Burton, 30, who runs his Internet startup “Tailrank” without renting offices.
کوین برتونِ ۳۰ ساله، که کسبوکار اینترنتی نوپایش، «تیلرانک»، را بدون اجارهی دفتر اداره میکند، اعلام میکند که: «قهوهخانهی سان فرانسیسکو گاراژ جدید پالو آلتو است.
“It’s where all the innovation is happening.
جایی است که تمام نوآوریها اتفاق میافتد.
The move toward mobile self employment is also part of what author Daniel Pink identified when he wrote “Free Agent Nation” in 2001.
حرکت به سمت خوداشتغالی موبایلی نیز بخشی از مواردی است که نویسنده دانیل پینک هنگام نوشتن «ملت عامل آزاد» در سال ۲۰۰۱ مشخص کرد.
“A whole infrastructure has emerged to help people work in this way,” Pink said.
پینک گفت: «زیرساخت کاملی برای کمک به مردم در این راه ایجاد شدهاست.
“Part of it includes places like Kinkos, Office Depot and Staples.
بخشی از آن شامل جاهایی مانند کینکوس، آفیس دپوت و استیپلز است.
It also includes places like Starbucks and independent coffee shops, where Wi-Fi — wireless Internet access for laptops and other devices — is available.
همچنین شامل جاهایی مانند استارباکس و کافیشاپهای مستقل است که وایفای – دسترسی بیسیم به اینترنت برای لپتاپها و سایر دستگاهها – در آنها وجود دارد.
“The infrastructure makes it possible for people to work where they want, when they want, how they want,” said Pink.
پینک گفت: «این زیرساختها این امکان را برای افراد فراهم میکند تا در هر جایی، هر زمانی و هر طوری که میخواهند، کار کنند.
Pink calls it “Karl Marx’s revenge, where individuals own the means of production.
پینک به آن میگوید: «انتقام کارل مارکس، جایی که افراد صاحب ابزار تولید هستند.
And they can take the means of production and hop from coffee shop to coffee shop.
و میتوانند ابزار تولید را از کافیشاپی به کافیشاپ دیگر ببرند.
“There is nothing more free than being a Web worker,” Om Malik says.
اوم مالک میگوید: «هیچچیز آزادتر از کارگر وب نیست.
“There is no boss.
هیچ رئیسی وجود ندارد.
You work for yourself.
شما برای خودتان کار میکنید.
This is the new Wild West.
این غرب وحشی جدید است.
The individual is more important.
فرد اهمیت بیشتری دارد.
That’s the American way.
این روش آمریکایی است.
It’s about doing things your own way.
در مورد انجام کارها به روش خودتان است.
Web workers represent that.
کارگران وب این را نشان میدهند.
It’s the future, my friend.
این آینده است، دوست من.
Ritual Roasters in San Francisco’s Mission District is in many ways the epicenter of the bedouin movement.
ریچوآل روسترز در منطقهی مأموریتی سان فرانسیسکو از بسیاری جهات کانون جنبش بادیهنشینی است.
Ritual, on Valencia Street near 21st Street, is almost always packed with people working on laptops.
ریچوآل، در خیابان والنسیا نزدیک خیابان ۲۱م، تقریباً همیشه مملو از افرادی است که پشت لپتاپ کار میکنند.
Every bedouin seems to have a Ritual story.
بهنظر میرسد که هر بادیهنشین یک داستان آیینی دارد.
There’s the time someone buzzed through the cafe on a Segway scooter.
زمانی کسی سوار بر اسکوتر سِگوِی با سروصدا وارد کافه شد.
Rubyred Labs, a hip Web design shop in South Park, had its launch party there.
روبیرِد لبز، یک فروشگاه طراحی وب باحال در پارک جنوبی، مهمانی افتتاحیهاش را در آنجا برگزار کرد.
Teams from established Web companies such as Google Inc.and Flickr, a photo sharing site that’s now owned by Yahoo, meet there.
تیمهای شرکتهای وب مستقر مانند گوگل و فیلکر، سایت اشتراک عکس که اکنون متعلق به یاهو است، در آنجا ملاقات میکنند.
“You’d never know these guys were millionaires,” said Ritual co-owner Jeremy Tooker.
جرمی توکر، مالک مشترک ریچوآل، گفت: «اصلاً معلوم نیست که این افراد میلیونر بودهاند.
As for why they’re there, Sean Kelly said, “I’m visiting with my friends instead of being locked up in a building in the South Bay.
شان کلی دربارهی اینکه چرا آنها آنجا هستند، گفت: «من بهجای اینکه در ساختمانی در خلیج جنوبی محصور باشم، با دوستانم دیدار میکنم.
Using a cafe to run a business is nothing particularly new.
استفاده از کافه برای ادارهی مشاغل چیز مخصوصاً جدیدی نیست.
Venerable insurance firm Lloyd’s of London was actually started in a coffee house, Kennedy points out.
کندی خاطرنشان میکند: شرکت بیمهی قدیمیِ لویدز لندن در واقع در یک قهوهخانه راهاندازی شد.
According to the Lloyd’s of London Web site, “Edward Lloyd opened a coffee house in 1688, encouraging a clientele of ships’ captains, merchants and ship owners — earning him a reputation for trustworthy shipping news.
طبق نوشتهی وبسایت لویدز لندن، «ادوارد لوید در سال ۱۶۸۸ قهوهخانهای افتتاح کرد که مشتریهایی مانند کاپیتان کشتیها، بازرگانان و صاحبان کشتی را تشویق میکرد — و به او شهرت دارا بودن اخبار موثق حملونقل را میداد.
This ensured that Lloyd’s coffee house became recognized as the place for obtaining marine insurance.
این تضمین میکرد که قهوهخانهی لوید بهعنوان محل دریافت بیمهی دریایی شناخته میشد.
Ernest Hemingway and F.
ارنست همینگوی و اف.
Scott Fitzgerald wrote some of their best work in Parisian cafes.
اسکات فیتزجرالد برخی از بهترین کارهایشان را در کافههای پاریس نوشتند.
And in San Francisco, writers and poets of the Beat generation, such as Jack Kerouac and Allen Ginsberg, wrote in the cafes of North Beach.
و در سان فرانسیسکو، نویسندگان و شاعران نسل بیت، مانند جک کرواک و آلن گینزبرگ، در کافههای ساحل شمالی نوشتند.
Caffe Trieste was among the most popular North Beach hangouts.
کافه تریست از محبوبترین پاتوقهای ساحل شمالی بود.
“To have a cappuccino, you come to North Beach, to Caffe Trieste,” says Giovanni “Papa Gianni” Giotta, the founder.
جیووانی «پاپا جیانی» جیوتا، بنیانگذار، میگوید: «برای گرفتن کاپوچینو، به ساحل شمالی، به کافه تریست میآیید.
Now Caffe Trieste has joined the ranks of Wi-Fi cafes.
اکنون کافه تریست به جمع کافههای دارای وایفای پیوستهاست.
It would figure that the one laptop in action on a recent afternoon belonged to an art dealer.
میتوان فهمید که یک لپتاپ فعال در یک بعدازظهر اخیر متعلق به یک دلال هنر است.
“A cappuccino for overhead isn’t bad,” said David Salow, 33.
دیوید سالوی ۳۳ ساله گفت: «یک کاپوچینو برای مخارج کل بد نیست.
He struck out on his own three months ago, and has yet to open a gallery.
» او سه ماه پیش خودش شروع به کار کرد و هنوز نتوانسته گالری باز کند.
“Sixty to 70 percent of what I do can be done with the standard tools available to everyone — a phone, a computer and a laptop connection.
«شصت تا هفتاد درصد کارهایی که میتوانم انجام دهم با ابزارهای استاندارد در دسترس همه – تلفن، رایانه و اینترنت متصل به لپتاپ – قابل انجام است.
بخش دوم – درسنامه واژگان
Hello and welcome to the vocabulary lesson for the Neo-Nedouins article.
سلام و به درس واژگان مقالهی بادیهنشینان امروزی خوش آمدید.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
Let’s start with the title Neo-Bedouins.
بیایید با عنوان Neo-Bedouins شروع کنیم.
Neo means new.
neo یعنی جدید.
Neo means new, so it’s new-bedouins, neo-Bedouins.
neo یعنی جدید، پس یعنی همان new-bedouins.
And usually we attach neo to something else, neo-bedouins, neo-conservative, right?
و معمولاً neo را به چیز دیگری متصل میکنیم، مثل neo-bedouins، neo-conservative، درسته؟
It means new something.
یعنی چیزی جدید.
Bedouin is the name of a group in Arabia, the Middle East.
Bedouin نام گروهی در عربستان، خاورمیانه است.
They are a tribe of people, a group of people.
آنها قبیلهای از مردم، گروهی از مردم هستند.
They live in the desert.
در کویر زندگی میکنند.
They move around the desert.
در بیابان میگردند.
That’s where the name bedouins comes from.
نام Bedouin از آنجا آمدهاست.
Okay, now to the article.
خب، حالا به سراغ مقاله برویم.
It says a new breed of worker is flourishing in San Francisco.
مقاله میگوید نژاد جدیدی از کارگران در سان فرانسیسکو در حال شکوفایی است.
Breed in this case, breed means kind, a new kind of worker, a new type of worker, a new breed of worker; is flourishing in the coffee houses of San Francisco.
breed در این مورد یعنی نوع، نوع جدید کارگر، گونهی جدید کارگر، نژاد جدید کارگر؛ در قهوهخانههای سان فرانسیسکو شکوفا میشود.
To flourish means to grow and succeed, both ideas really.
to flourish یعنی رشد و موفقیت، هر دو ایده را دارد.
To grow and succeed or to grow successfully.
رشد و موفقیت یا رشد موفقیتآمیز.
That’s to flourish, flourish to flourish.
معنای to flourish و flourish این است.
So these new kinds of workers they are flourishing in the coffee houses, it means they’re growing, there’s lots of them in the coffee houses.
پس این نوع کارکنان جدید که در قهوهخانهها شکوفا میشوند، یعنی آنها در حال رشد هستند، تعداد زیادی از آنها در قهوهخانهها وجود دارد.
They are succeeding and doing well in the coffee houses.
آنها در قهوهخانهها موفق میشوند و عملکرد خوبی دارند.
They are flourishing.
در حال شکوفایی هستند.
And it says these workers roam from café to café.
و میگوید این کارکنان از کافهای به کافهی دیگر میگردند.
They are roaming from café to café.
از کافهای به کافهی دیگر پرسه میزنند.
“To roam” means to move or to travel without a plan.
to roam یعنی حرکت یا سفر بدون برنامه.
So no plan.
پس هیچ برنامهای ندارند.
You don’t say: I will go to New York City and you travel in a straight line.
نمیگویید: من به نیویورک میرم و بعد در یک خط مستقیم سفر کنید.
That’s not roaming.
این پرسه زدن نیست.
That’s travel.
این سفر است.
If you roam, you just go from one place to another place to another, but no plan really.
اگر پرسه بزنید، فقط از مکانی به مکان دیگر میروید، اما در واقع هیچ برنامهای ندارید.
That’s to roam.
این معنی to roam است.
Also “to wander” has the same meaning.
to wander هم به همین معنی است.
“To wander” wa not “wonder” to wa wander or to roam, same meaning both words mean the same thing.
a دارد، نه o، پلکیدن یا پرسه زدن، هر دو کلمه معنی یکسان دارند.
To wander or to roam is to move around without a plan.
پلکیدن یا پرسه زدن، گشتن بدون برنامه.
Okay, then we see that the name bedouins was borrowed from the nomadic Arabs who wander in the desert.
خب، بعد میبینیم که نام بادیهنشینان از اعراب عشایری که در کویر سرگردان هستند به عاریه گرفته شدهاست.
Nomadic, nomadic means people, a type of person that moves around.
nomadic یعنی مردم، نوعی از افراد که میگردند.
They don’t have only one home.
فقط یک خانه ندارند.
Alright, so these Arabs they live with camels.
خیلی خب، پس این اعراب با شتر زندگی میکنند.
They travel around the desert.
در اطراف کویر سفر میکنند.
They travel around Arabia.
پیرامون عربستان سفر میکنند.
They don’t live in one town or one city all year.
تمام سال در یک شهرک یا شهر زندگی نمیکنند.
They travel around, so we say they are nomadic.
به اطراف سفر میکنند، پس میگوییم آنها کوچنشین هستند.
If you wanna use the noun, the noun is “nomad”.
اگر میخواهید از شکل اسم آن استفاده کنید، nomad است.
They are nomads or they are nomadic, using the adjective.
آنها کوچنشین یا چادرنشین هستند، nomad اسم و nomadic صفت است.
Okay, and then we go down to the next paragraph that these neo-bedouins, these new workers in San Francisco, they are armed with laptops and cell phones.
خب، و بعد به پاراگراف بعدی میرسیم که این بادیهنشینها، این کارکنان جدید در سان فرانسیسکو، مجهز به لپتاپ و تلفنهای همراه هستند.
“To be armed with something” just means that you have it or you carry it.
to be armed with something یعنی داشتن یا حمل کردن چیزی.
They’re carrying laptops and cell phones.
آنها لپتاپ و تلفنهای همراه حمل میکنند.
They have laptops and cell phones.
لپتاپ و تلفن همراه دارند.
Alright, moving down to the next paragraph, the San Francisco’s bedouins see themselves changing the nature, changing the way of doing business, changing the nature of the workplace.
خیلی خب، به سراغ پاراگراف بعدی میرویم، بادیهنشینان سان فرانسیسکو خود را در حال تغییر ماهیت، تغییر شیوهی تجارت، تغییر ماهیت محل کار میبینند.
And it says: they see companies like General Motors laying off workers.
و میگوید: آنها میبینند که شرکتهایی مانند جنرال موتورز کارگران را از کار بیکار میکنند.
Okay, “laying off” means firing, right?
خب، laying off یعنی اخراج کردن، درسته؟
It means you’re forced to quit your job.
یعنی مجبور به ترک شغلتان هستید.
So if GM lays off workers, it means GM fires the workers.
پس اگر GM کارگران را از کار بیکار میکند، یعنی کارگران را اخراج میکند.
It cuts the workers, “Goodbye, you don’t have a job now”.
کارگران را از کار میاندازد، «خداحافظ، شما الان شغل ندارید».
Okay, because a lot of big companies are laying off workers, firing workers, this is contributing to insecurity, to job insecurity.
خب، چون بسیاری از شرکتهای بزرگ مشغول بیکار کردن کارگران، اخراج کارگران هستند، این امر به عدم امنیت، به ناامنی شغلی کمک میکند.
Insecurity is the opposite of security.
ناامنی مخالف امنیت است.
Security means safety, stability.
security یعنی ایمنی، پایداری.
Something that doesn’t change quickly.
چیزی که بهسرعت تغییر نمیکند.
Something that is safe.
چیزی که امن است.
So insecurity is the opposite.
پس insecurity برعکس است.
It means something that changes very fast.
یعنی چیزی که خیلی سریع تغییر میکند.
Something that is not safe.
چیزی که امن نیست.
So now, specially in America, there is no job security.
پس حالا، بهویژه در آمریکا، امنیت شغلی وجود ندارد.
It’s very insecure, alright?
خیلی ناامن است، خب؟
There is job insecurity.
ناامنی شغلی وجود دارد.
You can lose your job very quickly.
ممکن است خیلی سریع شغلتان را از دست دهید.
Alright, and then we see the phrase “on the cheap” in the same paragraph.
خیلی خب، و بعد عبارت on the cheap را در همان پاراگراف میبینیم.
“On the cheap” means cheaply, it means without much money.
on the cheap یعنی ارزان، یعنی بدون پول زیاد.
So in San Francisco with the internet, you can start a company on the cheap.
پس در سان فرانسیسکو با اینترنت، میتوانید شرکتی با هزینهی کمتر ایجاد کنید.
It means you can start a company cheaply.
یعنی میتوانید شرکت را ارزان راهاندازی کنید.
You can spend only a little money and start a company.
میتوانید فقط کمی هزینه کنید و یک شرکت تأسیس کنید.
And then there is another phrase that says: San Francisco coffee house is the new Palo Alto garage.
و بعد عبارت دیگری وجود دارد که میگوید: قهوهخانهی سان فرانسیسکو گاراژ جدید پالو آلتو است.
Palo Alto is a town near San Francisco.
پالو آلتو شهری در نزدیکی سان فرانسیسکو است.
Palo Alto is in Silicon Valley, where there are many computer companies.
پالو آلتو در درهی سیلیکون است، جایی که شرکتهای کامپیوتری زیادی در آنجا هستند.
Alright, then we see the word “innovation” in the article.
خب، پس واژهی innovation را در مقاله میبینیم.
The coffee houses in San Francisco are where all the innovation is happening.
قهوهخانههای سان فرانسیسکو جایی است که تمام نوآوریها اتفاق میافتد.
Innovation means creativity, new ideas, changes, right?
innovation یعنی خلاقیت، ایدههای جدید، تغییرات، درسته؟
New creative changes, new ideas, creativity.
تغییرات خلاقانهی جدید، ایدههای جدید، خلاقیت.
that’s innovation, innovation.
innovation، نوآوری.
So innovation in San Francisco, the innovation in the computer industry, it’s happening is San Francisco coffee houses.
پس نوآوری در سان فرانسیسکو، نوآوری در صنعت کامپیوتر، در قهوهخانههای سان فرانسیسکو اتفاق میافتد.
That’s where all the new ideas are.
آنجاست که تمام ایدههای جدید وجود دارند.
That’s where the creativity is.
آنجاست که خلاقیت وجود دارد.
Alright, then down a couple of paragraphs we see the word “infrastructure”.
خیلی خب، چند پاراگراف پایینتر واژهی infrastructure را میبینیم.
A whole new infrastructure has emerged to help people work this way.
زیرساخت کاملاً جدیدی بهوجود آمده است تا به مردم کمک کند از این طریق کار کنند.
Infrastructure are the public services and the public goods in a country.
infrastructure خدمات عمومی و کالاهای عمومی در یک کشور هستند.
For example roads, roads are infrastructure, right?
مثلاً جادهها، جادهها زیرساخت هستند، درسته؟
Everybody can use the roads.
همه میتوانند از جادهها استفاده کنند.
They are public and they help everybody.
عمومی هستند و به همه کمک میکنند.
All businesses, all people can use the roads and that helps them.
همهی مشاغل، همهی مردم میتوانند از جادهها استفاده کنند و به آنها کمک میکند.
Phones, phone systems, that’s infrastructure, right?
تلفن، سیستم تلفن زیرساخت است، درسته؟
Everybody can use the phone system.
همه میتوانند از سیستم تلفنی استفاده کنند.
It’s public.
عمومی است.
In San Francisco we have the computer internet system.
در سان فرانسیسکو سیستم اینترنت رایانهای داریم.
We have Wi-Fi, free internet, free wireless internet.
Wi-Fi، اینترنت رایگان، اینترنت بیسیم رایگان داریم.
It’s Wi-Fi, that’s infrastructure.
Wi-Fi زیرساخت است.
Everybody can use it.
همه میتوانند از آن استفاده کنند.
It’s public.
عمومی است.
Alright, so this is infrastructure and it has emerged.
خیلی خب، پس زیرساخت این است و بهوجود آمده است.
Emerged means to come out and appear.
emerged یعنی بیرون آمدن و ظهور.
So this infrastructure has appeared, right?
پس این زیرساخت ظاهر شدهاست، درسته؟
It has come up and appeared suddenly in the last maybe ten twenty years.
در ده بیست سال اخیر بهطور ناگهانی ظاهر و پدیدار شدهاست.
We have all these new computers, all these.
ما همهی این رایانههای جدید، همهی این.
the new high speed internet.
اینترنت پرسرعت جدید را داریم.
All these things.
همهی این چیزها.
They’re infrastructure.
اینها زیرساخت هستند.
Okay, and it gives examples: wireless internet, laptops, cell phones.
خب، و مثال میزند: اینترنت بیسیم، لپتاپ، تلفنهای همراه.
These are infrastructure that help people work independently and help people start their own businesses without much money.
اینها زیرساختهایی هستند که به افراد کمک میکنند تا بهطور مستقل کار کنند و به مردم کمک میکنند بدون پول زیاد کارشان را شروع کنند.
Okay and in the bottom it says: Pink calls it “Karl Marx’ s revenge”.
خب و در پایین میگوید: پینک به آن «انتقام کارل مارکس» میگوید.
Karl Marx was the socialist writer.
کارل مارکس نویسندهی سوسیالیست بود.
He wrote the Communist Manifesto, so he is a socialist communist writer.
او بیانیهی کمونیستها را نوشت، پس یک نویسندهی کمونیست سوسیالیست است.
And revenge means if somebody hurts you and then you attack them, that’s revenge, right?
و revenge یعنی اگر کسی به شما آسیب برساند و بعد شما به او حمله کنید، این انتقام است، درسته؟
You hurt someone who already hurt you.
شما به شخصی که قبلاً به شما آسیب زدهاست صدمه میزنید.
That’s revenge.
این انتقام است.
So this is Karl Marx’s revenge.
پس این انتقام کارل مارکس است.
He’s getting revenge on capitalism.
او دارد از نظام سرمایهداری انتقام میگیرد.
It says: where individuals can own the means of production.
میگوید: جایی که افراد میتوانند ابزار تولید را در اختیار داشته باشند.
Production means making something.
production یعنی ساختن چیزی.
In this case, we mean making a business, making money, making a website.
در این مورد، منظور ما کسبوکار، کسب درآمد، ساخت وبسایت است.
The means of production means the tools, the equipment that you need to make something.
منظور از means of production ابزارها و وسایلی است که برای ساختن چیزی نیاز دارید.
In this article, it’s laptop computer, cell phone, internet access.
در این مقاله، لپتاپ، تلفن همراه، دسترسی به اینترنت هستند.
So now individuals can own these things.
پس حالا افراد میتوانند صاحب این چیزها شوند.
They can own everything they need for a business.
آنها میتوانند صاحب هر آنچه برای تجارت لازم هستند شوند.
Alright, in the past, you had to be very rich to do this, but now you don’t need to be rich.
خیلی خب، در گذشته برای انجام این کار باید خیلی ثروتمند میبودید، اما حالا نیازی به ثروتمند بودن نیست.
Alright, and then on to the next page, second page.
خیلی خب، و بعد به صفحهی بعدی، صفحهی دوم بروید.
We see the phrase “Web worker”.
عبارت Web worker را میبینیم.
There is nothing more free than being a web worker.
هیچچیز آزادتر از کارگر وب نیست.
“Web” of course means internet, right?
البته که Web به معنای اینترنت است، درسته؟
Some people call it the “world wide web” or “the web”.
بعضی افراد به آن «شبکهی جهانی وب» یا «وب» میگویند.
The web means internet.
وب یعنی اینترنت.
So a web worker is an internet worker, someone whose business is the internet.
پس کارگر وب کارگر اینترنتی است، شخصی که کسبوکارش اینترنت است.
And he says: it’s the new wild west.
و او میگوید: این غرب وحشی جدید است.
The wild west, that means it’s an area that is very free, very free.
غرب وحشی، یعنی منطقهی خیلی آزاد و رایگانی است.
This comes from American history where the west used to be very free.
این از تاریخ آمریکا میاید که در گذشته غرب خیلی آزاد بود.
So any situation where there is a lot of freedom, we call it the wild west.
پس در هر موقعیتی که آزادی زیادی وجود داشته باشد، به آن غرب وحشی میگوییم.
And it says: San Francisco’s coffee houses are the epicenter of the bedouin movement.
و مقاله میگوید: قهوهخانههای سان فرانسیسکو کانون جنبش بادیهنشینی است.
The epicenter means the center the exact center, the middle.
epicenter یعنی مرکز، مرکز دقیق، وسط.
It’s where something starts.
جایی است که چیزی شروع میشود.
So in America, the epicenter of the internet, the epicenter of computer technology is San Francisco and Silicon Valley.
پس در آمریکا، کانون اینترنت، مرکز فناوری رایانه سان فرانسیسکو و درهی سیلیکون است.
They’re next to each other.
هر دو کنار هم هستند.
So the Bay area, Northern California is the epicenter of the computer industry.
پس منطقهی خلیج در شمال کالیفرنیا مرکز صنعت کامپیوتر است.
It’s the center.
مرکز است.
It’s where it starts.
از آنجا شروع میشود.
It’s where it’s the strongest.
جایی است که قویترین است.
Alright, and here movement means a social trend, something that’s happening and changing in society, that’s a movement.
خیلی خب، و در اینجا movement یعنی روند اجتماعی، چیزی که در جامعه اتفاق میافتد و تغییر میکند، جنبش.
Alright, keep going, we see the word “buzzed”.
خیلی خب، ادامه میدهیم، واژهی buzzed را میبینیم.
They talk about a story in the coffee house where a Segway scooter buzzed through the cafe.
دربارهی داستانی در قهوهخانه صحبت میکنند که در آن یک اسکوتر سگوی از میان کافه با سروصدا وارد میشود.
“To buzz through something” means to move through it very quickly.
to buzz through something یعنی حرکت سریع در چیزی.
Maybe you run through it, maybe you drive next to something very fast, we call that “buzzing”, to buzz something.
شاید از میان آن عبور کنید، شاید در کنار چیزی خیلی سریع رانندگی کنید، به آن buzzing میگوییم، سریع رد شدن.
Alright, we see the word “hip”.
خیلی خب، واژهی hip را میبینیم.
Hip means cool.
hip یعنی باحال.
A hip web company.
شرکت وب باحال.
A hip internet site.
سایت اینترنتی باحال.
That means it’s a cool internet site.
یعنی سایت اینترنتی جالب.
So if someone is hip, they are cool, right?
پس اگر کسی hip است، یعنی باحال است، درسته؟
They are very good.
خیلی خوب است.
Alright, a couple of paragraphs down we see the word “venerable”.
خیلی خب، چند پاراگراف پایینتر واژهی venerable را میبینیم.
That the venerable insurance firm Lloyd’s of London was also started in the coffee house.
که شرکت بیمهی قدیمیِ لویدز لندن هم در قهوهخانه راهاندازی شد.
Venerable means very very old.
venerable یعنی خیلی خیلی قدیمی.
So venerable, venerable.
خیلی قدیمی، کهن.
Venerable means very very old.
venerable یعنی خیلی خیلی قدیمی.
Not just old, very old, venerable.
نه فقط قدیمی، خیلی قدیمی، تاریخی.
So a venerable insurance firm, a venerable firm means a very old company.
پس شرکت بیمهی کهن و قدیمی، venerable firm یعنی شرکت خیلی قدیمی.
Firm means company.
firm یعنی شرکت.
So Lloyd’s of London, that’s the name, Lloyd’s of London, they are a venerable firm.
پس لویدز لندن، این نامش است، لویدز لندن، شرکتی قدیمی است.
They are a very very old company.
شرکتی خیلی خیلی قدیمی است.
Alright, and then going down a little bit farther, we see the word “Parisian”, Parisian.
خیلی خب، و بعد کمی پایینتر میآییم، واژهی Parisian را میبینیم، پاریسی.
Ernest Hemingway did some of his best work in Parisian cafés.
ارنست همینگوی بهترین کارهایش را در کافههای پاریس انجام داد.
Parisian means from Paris, from Paris, France.
Parisian یعنی از پاریس، از پاریسِ فرانسه.
So a Parisian café is a café in Paris.
پس کافهی پاریسی کافهای در پاریس است.
Alright, we see the word or the phrase “North Beach”.
خیلی خب، واژه یا عبارت North Beach را میبینیم.
We’ve heard that in other articles.
این را در مقالات دیگر شنیدهایم.
North Beach is a neighborhood in San Francisco.
North Beach محلهای در سان فرانسیسکو است.
And then we see the word “hangout”, a hangout.
و بعد واژهی hangout را میبینیم، پاتوق.
Now, hang out can be a verb, “to hang out”.
حالا، hang out میتواند فعل باشد، to hang out.
To hang out with your friends.
وقت گذراندن با دوستانتان.
If you hang out, using it as a verb, it means to meet together, meet together and maybe talk together.
hang out بهعنوان فعل، یعنی ملاقات با هم، ملاقات با هم و شاید با هم صحبت کردن.
To meet is what it means, to hang out with, to meet with.
یعنی ملاقات، وقت گذراندن با، ملاقات با.
But if we use it as a noun, here in this article, it’s a noun.
اما اگر از آن بهعنوان اسم استفاده کنیم، اینجا در این مقاله، اسم است.
A “hangout” is a place where people meet.
hangout جایی است که مردم با هم ملاقات میکنند.
For example, coffee shops.
مثلاً کافیشاپها.
Coffee shops are hangouts, many people meet in coffee shops.
کافیشاپها پاتوق هستند، افراد زیادی در کافیشاپها با یکدیگر دیدار میکنند.
So we can say this coffee shop is a popular hangout.
پس میتوانیم بگوییم این کافیشاپ پاتوقی محبوب است.
It’s a popular place for people to meet.
مکان محبوب مردم برای ملاقات است.
So they talk about café Trieste.
پس آنها دربارهی کافه تریست صحبت میکنند.
It’s one the most popular hangouts in San Francisco.
یکی از محبوبترین پاتوقهای سان فرانسیسکو است.
Café Trieste has a history, it’s a famous coffee shop in San Francisco.
کافه تریست تاریخچه دارد، کافیشاپ معروفی در سان فرانسیسکو است.
Many famous writers have gone there, have worked there, writing their books in the coffee shop.
نویسندگان مشهور زیادی به آنجا رفتهاند، در آنجا کار کردهاند و کتابهایشان را در کافیشاپ نوشتهاند.
So cafe Trieste is a famous hangout in San Francisco.
پس کافه تریست پاتوق معروفی در سان فرانسیسکو است.
And now they have free internet, free wireless internet, which we call Wi-Fi.
و حالا آنها اینترنت رایگان، اینترنت بیسیم رایگان دارند که به آن Wi-Fi میگوییم.
Wi-Fi means wireless internet.
Wi-Fi یعنی اینترنت بیسیم.
Okay, and then we see the phrase “it would figure”.
خب، و بعد عبارت it will figure را میبینیم.
It would figure that the one laptop being used belong to an art dealer.
میتوان فهمید که یک لپتاپ فعال متعلق به یک فروشندهی هنر است.
It would figure means it makes sense or it’s not surprising.
it would figure یعنی با عقل جور در میآید یا تعجبآور نیست.
Right?
درسته؟
We say ah.
میگوییم آها.
it would figure.
قابل قبوله.
Why?
چرا؟
What does this mean?
به چه معناست؟
Well, café Trieste has a reputation.
خب، کافه تریست شهرت دارد.
It’s famous for artists, artists and writers, so if you say: It would figure the person in the coffee shop is an art dealer.
برای هنرمندان و نویسندگان مشهور است، پس اگر بگویید: انتظار میرود که شخصی که در کافیشاپ است فروشندهی هنر باشد.
So it means it makes sense, we’re not surprised.
پس یعنی منطقی است، تعجبآور نیست.
Café Trieste is famous for artists, so somebody in the coffee shop using a computer, they do work with art, they are an art dealer, an art seller.
کافه تریست به هنرمندان مشهور است، پس کسی که در کافیشاپ از رایانه استفاده میکند، با هنر کار میکند، دلال یا فروشندهی هنر است.
So it fits their image, fits their reputation.
پس با تصویرشان متناسب است، با شهرتشان متناسب است.
It would figure, it makes sense.
انتظار میرود، منطقی است.
Okay, and the guy, the art dealer, he says: a cappuccino for overhead isn’t bad.
خب، و آن مرد، فروشندهی هنر میگوید: یک کاپوچینو برای مخارج کلی بد نیست.
“Overhead” is a business word.
overhead واژهای تجاری است.
Overhead means the costs that you must pay to run your business, to operate your business.
overhead یعنی هزینههایی که باید برای اداره و به کار انداختن کسبوکارتان بپردازید.
For example, rent, right?
مثلاً اجاره، درسته؟
If you have an office, you must pay rent.
اگر دفتر دارید، باید اجاره پرداخت کنید.
That money, that rent money is called overhead.
آن پول، آن پول اجاره را هزینهی کلی مینامند.
Insurance, that’s another kind of overhead.
بیمه، نوع دیگری از هزینههای غیرتولیدی است.
It’s money you pay over month to keep your business going, to run your business.
پولی است که در ماه برای ادامه و ادارهی کارتان میپردازید.
So he’s saying, this guy, he doesn’t need an office.
پس این مرد میگوید که نیازی به دفتر ندارد.
He goes to the coffee shop.
به کافیشاپ میرود.
So he only buys a cappuccino, that’s his overhead, that’s his rent cost.
پس فقط یک کاپوچینو میخرد، این کل مخارج است، این هزینهی اجارهاش است.
One cup of coffee.
یک فنجان قهوه.
So he says: that’s not bad.
پس میگوید: این بد نیست.
It’s very cheap.
خیلی ارزان است.
And then finally our last phrase, he struck out on his own three months ago.
و بعد بالاخره آخرین عبارت ما، او سه ماه پیش خودش کار را شروع کرد.
“To strike out on” you need all three words, if you say strike out, it has a different meaning from baseball.
to strike out on به هر سه کلمه نیاز دارید، اگر بگویید strike out معنای متفاوتی دارد، که برای بیسبال است.
So you need to say to strike out on, to strike out on your own, to strike out on your own.
پس باید بگویید to strike out on و to strike out on your own.
To strike out on your own, the whole phrase.
to strike out on your own، کل عبارت.
It means to do something by yourself or to start something by yourself, to start something alone.
یعنی کاری را خودتان انجام دهید یا کاری را خودتان شروع کنید، کاری را بهتنهایی شروع کنید.
Nobody helps you.
هیچکس به شما کمک نمیکند.
So this guy, he struck out on his own three months ago.
پس این مرد، سه ماه پیش خودش شروع به کار کرد.
He started his company alone three months ago.
سه ماه پیش شرکتش را بهتنهایی راهاندازی کرد.
That’s what it means.
معنیاش این است.
To strike out on your own means to do something, to start something by yourself.
to strike out on your own یعنی خودتان کاری را انجام دهید و شروع کنید.
Okay, that is all of the vocabulary for this article.
خب، این تمام واژگان این مقاله است.
Move on to the mini-story.
به سراغ داستان کوتاه بروید.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش سوم – داستان کوتاه
Okay, welcome to the mini-story for the Neo-Bedouins lesson.
خب، به داستان کوتاه درس بادیهنشینان امروزی خوش آمدید.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
First the story.
اول داستان.
There is a hip guy named Andy.
روزی پسر باحالی بود بهنام اندی.
Andy is nomadic.
اندی کوچنشین است.
He can never stay in one place.
هرگز نمیتواند یک جا بماند.
He loves to roam from place to place, country to country.
عاشق گشتوگذار از مکانی به مکان دیگر و کشوری به کشور دیگر است.
But every summer, he always stays in San Francisco.
اما هر تابستان، همیشه در سان فرانسیسکو میماند.
When he’s in the city, his favorite hangout is the venerable café Trieste.
وقتی در شهر است، پاتوق مورد علاقهاش کافهی قدیمی تریست است.
The café used to be the place where San Francisco’s famous writers hung out.
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آن جا میگشتند.
It was the epicenter of the San Francisco arts movement.
مرکز کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود.
One day, Andy emerges from the café and he crosses paths with an old friend named Leo.
روزی، اندی از کافه بیرون میآید و گذرش به دوستی قدیمی بهنام لئو میافتد.
His friend says: I’m leaving San Francisco.
دوستش میگوید: من سان فرانسیسکو رو ترک میکنم.
I’m striking out on my own to see the world.
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم.
Andy asks him: Where are you going first?
اندی از او میپرسد: اول کجا میری؟
Leo says: I’m going to Iraq.
لئو میگوید: به عراق میرم.
It’s very beautiful in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy reads the newspaper and sees a story.
دو هفته بعد، اندی روزنامه را میخواند و داستانی را میبیند.
The story says that Leo has been killed in Iraq.
داستان میگوید که لئو در عراق کشته شدهاست.
“It figures” says Andy.
اندی میگوید: «انتظارش رو داشتم.
“Iraq is a very dangerous and insecure place.
عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه.
What an idiot!
عجب احمقی!
Okay, let’s go back up to the beginning, this time with questions.
خب، بیایید به ابتدا برگردیم، این بار با سؤالها.
Use your pause button to answer the questions or shout them out quickly or just listen and relax, it’s up to you.
با استفاده از دکمهی توقفتان به سؤالات پاسخ دهید یا سریع آنها را فریاد بزنید یا فقط گوش دهید و راحت باشید، به خودتان بستگی دارد.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
There is a hip guy named Andy.
روزی پسر باحالی بود بهنام اندی.
Is Andy cool?
آیا اندی باحال است؟
Yeah, that’s right, of course, he’s cool.
بله، درسته، البته که باحال است.
He’s hip.
باحال است.
He’s a hip guy, he’s a cool guy.
پسر باحال و جالبی است.
He wears sunglasses.
عینک آفتابی میزند.
He has really nice clothes.
لباسهای خیلی خوبی دارد.
He looks good.
خوب بهنظر میآید.
He’s a hip guy.
پسر باحالی است.
He’s a very cool guy.
پسر خیلی جالبی است.
Is Leo a hip guy?
آیا لئو پسر باحالی است؟
No, not Leo.
نه، لئو نه.
Leo’s not a hip cool guy.
لئو پسر باحالی نیست.
Andy is a hip guy.
اندی پسر باحالی است.
Andy is a cool guy.
اندی پسر جالبی است.
So, is Andy hip or is he a dork, a nerd?
پس، اندی باحال است یا خنگ و نچسب؟
Well, Andy is a hip guy.
خب، اندی پسر باحالی است.
Andy is hip.
اندی باحال است.
He’s not a dork.
او خنگ نیست.
That’s the opposite of cool, a dork or a nerd that means not cool.
dork مخالف cool است، dork یعنی باحال نیست.
But Andy is cool, so he’s a hip guy.
اما اندی جالب است، پس پسر باحالی است.
Andy is a very hip guy.
اندی پسر باحالی است.
So who is a hip guy?
پس چه کسی باحال است؟
Well, Andy is a hip guy, right?
خب، اندی پسر باحالی است، درسته؟
He’s a cool guy.
پسر جالبی است.
Andy is a very hip guy.
اندی پسر خیلی باحالی است.
Andy is a hip guy.
اندی پسر باحالی است.
He’s also nomadic.
کوچگر هم هست.
Does Andy like to travel around a lot?
آیا اندی خیلی دوست دارد به این طرف و آن طرف سفر کند؟
Yes, that’s exactly right.
بله، دقیقاً درسته.
He’s nomadic.
او کوچگر است.
He likes to move a lot.
خیلی دوست دارد حرکت کند.
He’s always moving from one place to another.
همیشه در حال حرکت از یک مکان به مکان دیگر است.
He never stays in one place a long time.
هرگز بهمدت طولانی در یک مکان نمیماند.
He’s nomadic.
او کوچگر است.
Andy is very nomadic, he likes to move a lot.
اندی خیلی کوچگر است، دوست دارد خیلی حرکت کند.
Is Leo nomadic?
آیا لئو کوچگر است؟
His friend Leo.
دوستش، لئو.
Well, yeah maybe I think Leo probably is also nomadic, right?
خب، بله شاید، فکر میکنم لئو هم احتمالاً کوچگر باشد، درسته؟
Leo is traveling around a lot.
لئو زیاد مسافرت میرود.
He goes to Iraq.
به عراق میرود.
So Leo is also nomadic.
پس لئو هم کوچگر است.
He also likes to move a lot.
خیلی دوست دارد حرکت کند.
He likes to move around.
دوست دارد به اینطرف و آنطرف حرکت کند.
Are bedouins, bedouins nomadic?
آیا بادیهنشینان کوچگر هستند؟
Yeah, that’s right.
بله، درسته.
Remember in the vocabulary lesson.
درس واژگان را بهیاد بیاورید.
Bedouins, they’re people in Arabia, they are nomadic.
بادیهنشینها مردمی در عربستانند که کوچنشین هستند.
They move around a lot.
زیاد جابهجا میشوند.
They don’t stay in one place.
در یک مکان نمیمانند.
They’re always moving.
همیشه در حال حرکت هستند.
They are nomadic.
کوچنشین هستند.
So Andy is a hip guy.
اندی پسر باحالی است.
He’s a cool guy and he’s nomadic.
پسر جالبی است و کوچگر است.
He likes to move a lot.
خیلی دوست دارد حرکت کند.
He can never stay in one place.
هرگز نمیتواند یک جا بماند.
He loves to roam from country to country and place to place.
او عاشق گشتوگذار از کشوری به کشور دیگر و مکانی به مکان دیگر است.
Does he like to travel?
آیا دوست دارد سفر کند؟
Does he plan his travel a lot?
آیا برای سفرش زیاد برنامهریزی میکند؟
Plan it carefully?
بادقت برنامهریزی میکند؟
No, no, no, he does not plan his traveling carefully.
نه، نه، نه، سفرش را بادقت برنامهریزی نمیکند.
He likes to roam.
دوست دارد پرسه بزند.
It means he likes to travel without a plan.
یعنی دوست دارد بدون برنامه سفر کند.
One day he thinks: ha.
یک روز فکر میکند: ها.
I want to go to Mexico, so he goes to Mexico.
میخوام به مکزیک برم، پس به مکزیک میرود.
And the next month he thinks: I want to go Europe, so he goes to Europe.
و ماه بعد فکر میکند: میخوام به اروپا برم، پس به اروپا میرود.
He’s roaming.
او پرسه میزند.
There’s no plan, right?
برنامهای وجود ندارد، درسته؟
He doesn’t have a definite plan.
برنامهی مشخصی ندارد.
He’s roaming.
گشتوگذار میکند.
He likes to roam from country to country.
دوست دارد از کشوری به کشور دیگر بگردد.
Who loves to roam from country to country?
چه کسی دوست دارد از کشوری به کشور دیگر بگردد؟
Well, Andy likes to roam from country to country.
خب، اندی دوست دارد از کشوری به کشور دیگر بگردد.
Why does he like to roam?
چرا دوست دارد بگردد؟
Well, he likes to roam, because he’s nomadic.
خب، دوست دارد بگردد، چون کوچگر است.
He’s a nomadic person, so he likes to roam, he likes to travel without a plan from place to place.
فردی کوچگر است، پس دوست دارد پرسه بزند، دوست دارد بدون برنامه از جایی به جای دیگر سفر کند.
He’s always roaming the world, traveling the world, but every summer he always stays in San Francisco.
همیشه در دنیا میگردد، در دنیا سفر میکند، اما همیشه هر تابستان در سان فرانسیسکو میماند.
So the rest of the year, he’s traveling traveling traveling, but in the summer he always stays in San Francisco.
پس بقیهی سال، سفر میکند و سفر میکند، اما در تابستان همیشه در سان فرانسیسکو میماند.
When he’s in the city, he’s favorite hangout is café Trieste.
هنگامی که در شهر است، پاتوق موردعلاقهاش کافه تریست است.
Is café Trieste his favorite place to meet people?
آیا کافه تریست مکان موردعلاقهاش برای ملاقات با مردم است؟
Yes, that’s right.
بله، درسته.
Café Trieste is his favorite place to meet people.
کافه تریست مکان موردعلاقهاش برای ملاقات با مردم است.
Is café Trieste his favorite place to stay and relax?
آیا کافه تریست مکان موردعلاقهاش برای اقامت و استراحت است؟
Yes, that’s right.
بله، درسته.
It’s his favorite hangout.
پاتوق موردعلاقهاش است.
It’s his favorite hangout, his favorite place to stay and relax and rest and meet people.
پاتوق موردعلاقهاش، مکان موردعلاقهاش برای ماندن و آرام شدن و استراحت کردن و ملاقات با افراد است.
It’s his favorite hangout.
پاتوق موردعلاقهاش است.
Where is his favorite hangout?
پاتوق موردعلاقهاش کجاست؟
His favorite hangout is café Trieste in San Francisco.
پاتوق موردعلاقهاش کافه تریست در سان فرانسیسکو است.
Is his favorite hangout very old?
آیا پاتوق موردعلاقهاش خیلی قدیمی است؟
An old place?
جایی قدیمی است؟
That’s right, yes.
درسته، بله.
It’s a venerable place.
جای قدیمیای است.
He likes to hang out.
دوست دارد وقت بگذراند.
His favorite hangout, is the venerable café Trieste.
پاتوق موردعلاقهاش کافهی قدیمی تریست است.
Is café Trieste very very very old?
آیا کافه تریست خیلی خیلی قدیمی است؟
Yes, that’s right.
بله، درسته.
It’s venerable, it’s extremely old, very old, it’s the venerable café Trieste.
قدیمی است، خیلی، بهشدت قدیمی است، کافهی قدیمی تریست است.
It’s the very very old café Trieste.
این کافهی خیلی قدیمیِ تریست است.
Is San Francisco a venerable city?
آیا سان فرانسیسکو شهری قدیمی است؟
Well, yes and no.
خب، آره و نه.
For America, it is a venerable city, it’s an old city in America, but in the world maybe people think: It’s not so old, right?
برای آمریکا، شهری قدیمی است، شهری قدیمی در آمریکا است، اما در جهان شاید مردم فکر کنند: خیلی قدیمی نیست، درسته؟
It’s not very old.
خیلی قدیمی نیست.
Cities in Europe, cities in Asia are much older, but in America we think: San Francisco is a venerable city, a very old city and café Trieste is a venerable café, it’s an old café.
شهرهای اروپا و آسیا خیلی قدیمیتر هستند، اما ما در آمریکا فکر میکنیم: سان فرانسیسکو شهری قدیمی است، شهری بسیار قدیمی و کافه تریست کافهای قدیمی است، کافهای قدیمی است.
And the café used to be the center where San Francisco’s famous writers hung out.
این کافه قبلاً جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا میگشتند.
Did famous writers meet at café Trieste?
آیا نویسندگان مشهور در کافه تریست ملاقات کردند؟
Yes, they did.
بله، ملاقات کردند.
They hung out at café Trieste.
در کافه تریست وقت میگذراندند.
This is the past tense, using it as a verb, they hung out at café Trieste.
بهعنوان فعل از آن استفاده میکنم و زمان گذشته است، hung out، در کافه تریست وقت میگذراندند.
They met at café Trieste.
در کافه تریست دیدار میکردند.
They stayed and relaxed at café Trieste.
در کافه تریست میماندند و استراحت میکردند.
They hung out at café Trieste, in the past.
در گذشته در کافه تریست وقت میگذراندند.
In the past, San Francisco’s famous writers hung out at café Trieste.
در گذشته، نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در کافه تریست وقت میگذراندند.
Café Trieste was the epicenter of the San Francisco arts movements.
کافه تریست کانون جنبشهای هنری سان فرانسیسکو بود.
Did the San Francisco arts movement start near café Trieste?
آیا جنبش هنری سان فرانسیسکو از نزدیک کافه تریست شروع شد؟
Yes, it did.
بله، شد.
That’s right.
درسته.
That was the center, that was the most important place for the arts movement, the arts group.
مرکز و مهمترین مکان برای جنبش هنر، گروه هنر بود.
Was it the epicenter of an earthquake?
آیا مرکز زلزله بود؟
No, no, it wasn’t the center of an earthquake, right?
نه، نه، مرکز زلزله نبود، درسته؟
Big earthquake.
زلزلهی بزرگ.
buildings falling down.
ساختمانهای درحال سقوط.
no no no.
نه نه نه.
The earthquake did not start there.
زلزله از آنجا شروع نشد.
What was it the epicenter of?
کانونِ چه بود؟
Café Trieste was the epicenter of the San Francisco arts movement.
کافه تریست کانون جنبشهای هنری سان فرانسیسکو بود.
It was the center.
مرکز بود.
It’s where it started.
از آنجا شروع شد.
It’s where most of the artists would meet.
جایی است که بیشترِ هنرمندان با یکدیگر دیدار میکنند.
Café Trieste was the epicenter, the center, the starting point of the arts movement.
کافه تریست کانون، مرکز، نقطهی آغاز جنبش هنر بود.
Okay, so one day, Andy emerges from the café.
خب، روزی، اندی از کافه بیرون میآید.
Does he go into the café?
آیا او داخل کافه میرود؟
No, no, he doesn’t go in.
نه، نه، او داخل نمیرود.
He comes out of the café.
از کافه بیرون میآید.
He emerges from the café.
از کافه نمایان میشود.
He comes out of the café.
از کافه بیرون میآید.
He appears from the café, right?
از کافه ظاهر میشود، درسته؟
So, he emerges from the café, he comes out of the café.
پس، از کافه نمایان میشود، از کافه بیرون میآید.
Where does Andy emerge from?
اندی از کجا ظاهر میشود؟
Well, he emerges from the café.
از کافه ظاهر میشود.
He emerges from café Trieste.
از کافه تریست ظاهر میشود.
He comes out of café Trieste.
از کافه تریست بیرون میآید.
After he emerges from café Trieste, what happens?
بعد از اینکه از کافه تریست میآید، چه اتفاقی میافتد؟
Well, after he emerges, after he comes out, he crosses paths with an old friend named Leo.
خب، بعد از آمدنش، بعد از بیرون آمدنش، گذرش به دوستی قدیمی بهنام لئو میافتد.
He meets an old friend named Leo.
با دوستی قدیمی بهنام لئو ملاقات میکند.
Leo says: I’m leaving San Francisco.
لئو میگوید: من سان فرانسیسکو رو ترک میکنم.
I’m striking out on my own to see the world.
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم.
Is Leo traveling alone?
آیا لئو تنها سفر میکند؟
Exactly, yes.
دقیقاً، بله.
He’s striking out on his own.
خودش بهتنهایی میرود.
He’s traveling alone.
تنها سفر میکند.
He’s traveling by himself.
بهتنهایی سفر میکند.
Is Leo striking out on his own to begin a business?
آیا لئو خودش کسبوکاری را بهتنهایی شروع میکند؟
No, no, no, no, he’s striking out on his own to travel.
نه، نه، نه، نه، او خودش بهتنهایی سفر میکند.
He’s starting to travel alone.
بهتنهایی شروع به سفر کردن میکند.
He’s not starting a business alone.
بهتنهایی کسبوکاری را شروع نمیکند.
He’s striking out on his own to travel, to see the world.
خودش بهتنهایی سفر میکند، تا دنیا را ببیند.
Is Leo striking out on his own or is he traveling with other people?
آیا لئو خودش بهتنهایی سفر میکند یا با افراد دیگر؟
OK, it’s an easy question, right?
خب، سؤال آسانی است، درسته؟
He’s striking out on his own.
خودش بهتنهایی میرود.
He’s starting to travel by himself, alone.
خودش بهتنهایی شروع به سفر میکند، تنها.
OK, good.
خب، خوبه.
What does Andy say?
اندی چه می گوید؟
Well, Andy’s asked him: where are you going first?
خب، اندی از او پرسیدهاست: اول کجا میری؟
And Leo says: I’m going to Iraq.
لئو میگوید: به عراق میرم.
It’s very beautiful in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy is in his home and he reads the newspaper and he sees a story.
دو هفته بعد، اندی در خانهاش است و روزنامه میخواند و داستانی را میبیند.
The story says that Leo was killed in Iraq.
داستان میگوید که لئو در عراق کشته شدهاست.
Andy says: It figures.
اندی میگوید: انتظار میرفت.
Is Andy surprised that Leo is dead?
آیا اندی از مرگ لئو متعجب است؟
No, no, he’s not surprised.
نه، نه، متعجب نیست.
He says: It figures, right?
میگوید: انتظار میرفت، درسته؟
He expected this.
انتظارش را داشت.
He thinks: I’m not surprised.
او فکر میکند: تعجب نمیکنم.
He says: It figures.
میگوید: انتظارش رو داشتم.
It figures.
انتظار میرفت.
I’m not surprised.
متعجب نیستم.
It makes sense, Leo is dead.
منطقیه، لئو مرده.
Why does it figure?
چرا انتظار میرفت؟
Why does it make sense?
چرا منطقی است؟
Well because Iraq is very dangerous, right?
خب، چون عراق خیلی خطرناک است، درسته؟
So it’s not surprising he got killed in Iraq.
پس جای تعجب نیست که او در عراق کشته شد.
It figures.
انتظار میرفت.
It’s not surprising.
جای تعجب نیست.
So Andy says: It figures, and then he says: Iraq is a very dangerous and insecure place.
پس اندی میگوید: انتظار میرفت، و بعد میگوید: عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه.
What an idiot!
عجب احمقی!
Is Iraq a safe place, a secure place?
آیا عراق جایی امن، مکانی امن است؟
No, no, it’s the opposite.
نه، نه، برعکس است.
It’s a very insecure place.
مکان خیلی ناامنی است.
It’s not safe.
امن نیست.
It’s insecure.
ناامن است.
Does Iraq change a lot?
آیا عراق تغییرات زیادی دارد؟
Do a lot of things change very quickly in Iraq?
آیا چیزهای زیادی در عراق خیلی سریع تغییر میکنند؟
Yeah, that’s right.
بله، درسته.
It’s an insecure place.
جای ناامنی است.
It’s not stable.
پایدار نیست.
It’s always changing.
همیشه تغییر میکند.
Different things, different bad things happening all the time.
همیشه اتفاقات مختلف و بد میافتند.
It’s insecure.
ناامن است.
It’s not safe.
امن نیست.
Is America an insecure place?
آیا آمریکا جای ناامنی است؟
Well maybe, but in general no, it’s not insecure.
خب شاید، اما کلاً نه، ناامن نیست.
America is generally safe.
آمریکا بهطور کلی امن است.
It’s generally stable.
بهطور کلی پایدار است.
It’s generally secure.
بهطور کلی امن است.
So In general America is not insecure.
پس بهطور کلی آمریکا ناامن نیست.
Is Colombia insecure?
آیا کلمبیا ناامن است؟
Well, maybe, I’ve never been to Colombia.
خب، شاید، من هرگز به کلمبیا نرفتهام.
But in the news, it seems Colombia is not safe.
اما در اخبار، بهنظر میرسد کلمبیا امن نیست.
There is a lot of drugs, and a lot of violence maybe in Colombia.
موادمخدر زیاد و شاید خشونت زیادی در کلمبیا باشد.
So maybe Colombia is not secure, maybe Colombia is insecure.
پس شاید کلمبیا امنیت نداشته باشد، شاید کلمبیا ناامن باشد.
Parts of Colombia are insecure.
مناطقی از کلمبیا ناامن هستند.
Iraq is very insecure.
عراق خیلی ناامن است.
And so he says: What an idiot!
پس میگوید: چه احمقی!
Why did he travel to Iraq?
چرا به عراق سفر کرد؟
OK, very good.
خب، خیلی خوبه.
Let’s go back up again.
بیایید دوباره به بالا برگردیم.
This time, I will pause after the key phrases, please repeat them.
این بار، بعد از عبارات کلیدی مکث میکنم، لطفاً آنها را تکرار کنید.
You can also use your pause button if necessary.
اگر لازم شد، از دکمهی توقفتان هم استفاده کنید.
Here we go.
بزن بریم.
There is a hip guy named Andy (pause).
روزی پسر باحالی بود بهنام اندی (مکث).
Good, there is a hip guy named Andy (pause).
خوبه، روزی پسر باحالی بود بهنام اندی (مکث).
Andy is nomadic (pause).
اندی کوچگر است (مکث).
Andy is nomadic (pause).
اندی کوچگر است (مکث).
He can never stay in one place.
هرگز نمیتواند یک جا بماند.
He loves to roam from country to country (pause).
عاشق گشتن از کشوری به کشور دیگر است (مکث).
He loves to roam from country to country (pause).
عاشق گشتن از کشوری به کشور دیگر است (مکث).
Good, but every summer he stays in San Francisco.
خوبه، اما هر تابستان، همیشه در سان فرانسیسکو میماند.
When he’s in the city, his favorite hangout is the venerable café Trieste (pause).
وقتی در شهر است، پاتوق مورد علاقهاش کافهی قدیمی تریست است (مکث).
His favorite hangout is the venerable café Trieste (pause).
پاتوق مورد علاقهاش کافهی قدیمی تریست است (مکث).
The café used to be the place, where San Francisco’s famous writers hung out (pause).
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا وقت میگذراندند (مکث).
The café used to be the place, where San Francisco’s famous writers hung out (pause).
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا وقت میگذراندند (مکث).
It was the epicenter of the San Francisco arts movement (pause).
کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود (مکث).
It was the epicenter of the San Francisco arts movement (pause).
کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود (مکث).
Good, one day, Andy emerges from the café (pause).
خوبه، روزی، اندی از کافه بیرون میآید (مکث).
One day, Andy emerges from the café (pause).
روزی، اندی از کافه بیرون میآید (مکث).
He crosses paths with Leo (pause).
گذرش به لئو میافتد (مکث).
He crosses paths with Leo (pause).
گذرش به لئو میافتد (مکث).
Leo says: I’m leaving San Francisco.
لئو میگوید: من سان فرانسیسکو رو ترک میکنم.
I’m striking out on my own to see the world (pause).
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم (مکث).
I’m striking out on my own to see the world (pause).
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم (مکث).
Andy asks him: Where are you going first?
اندی از او میپرسد: اول کجا میری؟
Leo say: I’m going to Iraq.
لئو میگوید: به عراق میرم.
It’s very beautiful in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy reads the newspaper and sees a story.
دو هفته بعد، اندی روزنامه را میخواند و داستانی را میبیند.
The story says that Leo was killed in Iraq.
داستان میگوید که لئو در عراق کشته شدهاست.
“It figures” says Andy (pause).
اندی میگوید: «انتظارش رو داشتم» (مکث).
“It figures” says Andy (pause).
اندی میگوید: «انتظارش رو داشتم» (مکث).
“Iraq is a very dangerous and insecure place (pause).
«عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه (مکث).
Iraq is a very dangerous and insecure place (pause).
عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه (مکث).
What an idiot!
عجب احمقی!
Alright, that’s all.
خیلی خب، تمام شد.
Please play this many times.
لطفاً این را چندین بار پلی کنید.
Now pause and try to tell all of the story yourself.
حالا صوت را متوقف کنید و سعی کنید همهی داستان را خودتان بگویید.
See you next time.
بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش چهارم – درسنامه دیدگاه
Okay, welcome to the point-of-view mini-stories for Neo-Bedouins.
به داستانهای کوتاه درس دیدگاه برای بادیهنشینان امروزی خوش آمدید.
So same story as the mini-story, but I’m gonna change the time frame.
داستان همان داستان کوتاه است، اما زمانش را تغییر میدهم.
We’re gonna start within 1961, the year I was born.
از سال ۱۹۶۱، سال تولد من، شروع میکنیم.
OK, here we go.
خب، بزن بریم.
In 1961, there was a hip guy named Andy.
در ۱۹۶۱، پسر باحالی بود بهنام اندی.
Andy was nomadic.
اندی کوچگر بود.
He could never stay in one place.
هرگز نمیتوانست یک جا بماند.
He loved to roam from country to country, place to place.
عاشق گشتن از کشوری به کشور دیگر و مکانی به مکانی دیگر بود.
But every summer, he always stayed in San Francisco.
اما هر تابستان، همیشه در سان فرانسیسکو میماند.
When he was in the city, his favorite hangout was the venerable café Trieste.
وقتی در شهر بود، پاتوق موردعلاقهاش کافهی قدیمی تریست بود.
The café used to be the place where San Francisco’s famous writers hung out.
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا وقت میگذراندند.
It was the epicenter of the San Francisco arts movement.
کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود.
One day, Andy emerged from the café and he crossed paths with an old friend named Leo.
روزی، اندی از کافه بیرون آمد و با گذرش به دوستی قدیمی بهنام لئو افتاد.
His friend said: I’m leaving San Francisco.
دوستش گفت: من سان فرانسیسکو رو ترک میکنم.
I’m striking out on my own to see the world.
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم.
Andy asked him: Where are you going first?
اندی از او پرسید: اول کجا میری؟
Leo said: I’m going to Vietnam.
لئو گفت: به ویتنام میروم.
It’s a very beautiful place in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy was reading the newspaper and saw a story.
دو هفته بعد، اندی مشغول خواندن روزنامه بود و داستانی را دید.
The story said that Leo had been killed in Vietnam.
داستان میگفت که لئو در ویتنام کشته شده بود.
“It figures” said Andy.
اندی گفت: «انتظارش رو داشتم.
“Vietnam is a very dangerous and insecure place.
ویتنام جای خیلی خطرناک و ناامنیه.
What an idiot!
عجب احمقی!
Alrighty, so that was in 1961, right?
خیلی خب، پس این ۱۹۶۱ بود، درسته؟
In the past, in the past.
در گذشته، در گذشته.
Next, let’s begin with since 2000, since the year 2000.
بعد، بیایید با از ۲۰۰۰، از سال ۲۰۰۰ شروع کنیم.
Here we go.
بزن بریم.
There’s a guy named Andy.
پسری هست بهنام اندی.
Since 2000, Andy has been nomadic.
از سال ۲۰۰۰، اندی کوچنشین بودهاست.
He hasn’t been able to stay in one place.
نتوانستهاست یک جا بماند.
He has loved to roam from country to country and place to place.
عاشق گشتن از کشوری به کشور دیگر و مکانی به مکانی دیگر بودهاست.
But every summer, he has always stayed in San Francisco.
اما هر تابستان، همیشه در سان فرانسیسکو ماندهاست.
When he’s been in the city, his favorite hangout has always been the venerable café Trieste.
وقتی در شهر بوده، پاتوق موردعلاقهاش همیشه کافهی قدیمیِ تریست بودهاست.
The café used to be the place where San Francisco’s famous writers hung out.
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا وقت میگذراندند.
It was the epicenter of the San Francisco arts movement.
کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود.
One day, Andy emerged from the café and crossed paths with an old friend named Leo.
روزی، اندی از کافه بیرون آمد و با گذرش به دوستی قدیمی بهنام لئو افتاد.
His friend said: I’m leaving San Francisco, I’m striking out on my own to see the world.
دوستش گفت: من سانفرانسیسکو را ترک میکنم، میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم.
Andy asked him: Where are you going first?
اندی از او پرسید: اول کجا میری؟
Leo said: I’m going to Iraq.
لئو میگوید: به عراق میرم.
It’s very beautiful in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy read the newspaper and saw a story.
دو هفته بعد، اندی مشغول خواندن روزنامه بود و داستانی را دید.
The story said that Leo had been killed in Iraq.
داستان میگفت که لئو در عراق کشته شده بود.
“It figures” said Andy.
اندی گفت: «انتظارش رو داشتم.
“Iraq is a very dangerous place and it’s insecure.
عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه.
What an idiot!
عجب احمقی!
OK, great.
خب، عالیه.
Next one, let’s go to the future.
بعدی، بیایید به آینده برویم.
We’ll say next year.
میگوییم سال آینده.
Here’s my little story idea for next year.
این ایدهی داستان کوچک من برای سال آینده است.
There’ll be a guy named Andy.
پسری خواهد بود بهنام اندی.
He’ll be a hip guy.
او پسر باحالی خواهد بود.
Andy will be nomadic.
اندی کوچگر خواهد بود.
He’ll never be able to stay in one place.
هرگز نخواهد توانست یک جا بماند.
He’ll love to roam from country to country and place to place.
او عاشق گشتوگذار از کشوری به کشور دیگر و مکانی به مکان دیگر خواهد بود.
But every summer, he’ll always stay in San Francisco.
اما هر تابستان، همیشه در سانفرانسیسکو خواهد ماند.
When he’s in the city, his favorite hangout will be the venerable café Trieste.
وقتی در شهر است، پاتوق مورد علاقهاش کافهی قدیمی تریست خواهد بود.
The café used to be the place where San Francisco’s famous writers hung out.
این کافه در گذشته جایی بود که نویسندگان مشهور سان فرانسیسکو در آنجا وقت میگذراندند.
It was the epicenter of the San Francisco arts movement.
کانون جنبش هنری سان فرانسیسکو بود.
In the future, one day, Andy will emerge from the café and he’ll cross paths with an old friend named Leo.
روزی در آینده، اندی از کافه بیرون خواهد آمد و گذرش به دوستی قدیمی بهنام لئو خواهد افتاد.
His friend will say: I’m leaving San Francisco.
دوستش خواهد گفت: من سان فرانسیسکو رو ترک میکنم.
I’m striking out on my own to see the world.
میخوام خودم تنها برم دنیا رو ببینم.
Andy will ask him: Where are you going first?
اندی از او خواهد پرسید: اول کجا میری؟
And Leo’ll say: I’m going to Iraq.
لئو خواهد گفت: به عراق میرم.
It’s very beautiful in the summer.
توی تابستان خیلی زیباست.
Two weeks later, Andy will be reading the newspaper and he’ll see a story.
دو هفته بعد، اندی مشغول خواندن روزنامه خواهد بود و داستانی را خواهد دید.
The story’ll say that Leo was killed in Iraq.
داستان خواهد گفت که لئو در عراق کشته شد.
“It figures” Andy will say.
اندی خواهد گفت: «انتظارش رو داشتم.
“Iraq is a very dangerous and insecure place.
عراق جای خیلی خطرناک و ناامنیه.
What an idiot!
عجب احمقی!
OK, that is all of the point-of-view mini-stories for this lesson Neo-Bedouins.
خب، این همهی داستانهای کوتاه دیدگاه درس بادیهنشینان امروزی است.
Now when you listen to point-of-view lessons, just relax, okay?
حالا وقتی به درسهای دیدگاه گوش میدهید، فقط آرام باشید، باشه؟
Don’t worry about getting the grammar perfect.
نگران کامل بودن گرامر نباشید.
It doesn’t need to be perfect.
لازم نیست که بینقص باشد.
OK?
خب؟
It takes time, listen again and again and again to the point-of-view mini-stories.
به زمان نیاز دارد، دوباره و دوباره و دوباره به داستانهای کوتاه دیدگاه گوش دهید.
Listen to the first mini-story lesson.
به اولین درس داستان کوتاه گوش دهید.
Listen to all the lessons.
به همهی درسها گوش دهید.
OK?
خب؟
Relax, you will start to improve your grammar automatically if you listen carefully.
راحت باشید، اگر با دقت گوش دهید، بهطور خودکار گرامرتان را بهتر میکنید.
It’s OK if you make a mistake.
اگر اشتباه کنید اشکالی ندارد.
It’s OK if you pause and try to tell the story, but you can’t remember the grammar exactly.
اشکالی ندارد که مکث کنید و سعی کنید داستان را بگویید، اما دستور زبان را دقیقاً بهخاطر نیاورید.
Don’t worry, don’t worry, it’s OK.
نگران نباشید، نگران نباشید، اشکالی ندارد.
Just keep listening, listening, listening, listening very carefully.
فقط به گوش دادن دقیق ادامه دهید.
Notice the different sounds.
به صداهای مختلف توجه کنید.
Notice how the verbs change.
به نحوهی تغییر فعلها توجه کنید.
Notice how the vocabulary changes sometimes.
توجه کنید که گاهی واژگان چگونه تغییر میکنند.
Just notice and listen carefully.
فقط توجه کنید و بادقت گوش کنید.
Then, if you can, pause after each version, try to tell the story using the phrase in 1961.
بعد، اگر میتوانید، بعد از هر نسخه صوت را متوقف کنید، سعی کنید داستان را با استفاده از عبارت در سال ۱۹۶۱ تعریف کنید.
Then tell it again, since 2000.
بعد دوباره تعریف کنید با از سال ۲۰۰۰.
Then tell it again, next year.
بعد دوباره آن را بگویید، سال آینده.
Don’t worry if you make some mistakes.
اگر اشتباه کردید، نگران نباشید.
It’s OK.
اشکالی ندارد.
OK?
خب؟
Relax.
راحت باشید.
Alright, see you next time.
خب، بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش پنجم – درس تفسیر
Okay, welcome to the commentary for the Neo-Bedouins article.
خب، به تفسیر مقالهی بادیهنشینان امروزی خوش آمدید.
This is an exciting article.
مقالهای هیجانی است.
I really like this article.
واقعاً این مقاله را دوست دارم.
I saw it on the front page of the San Francisco newspaper, which is called the San Francisco Chronicle.
آن را در صفحهی اول روزنامهی سان فرانسیسکو دیدم، که به آن تاریخچهی سان فرانسیسکو گفته میشود.
This week a couple of days ago, and when I saw it and read the article, I thought “Wow this is me!
این هفته چند روز پیش، وقتی آن را دیدم و مقاله را خواندم، فکر کردم که «وای این منم!
This is what I’m doing with Effortless English”, right?
این همان کاری است که من با انگلیسی بدون تلاش انجام میدهم»، درسته؟
I don’t have an office for effortless English, in fact, I go to coffee shops here in San Francisco often, and I think about the website, I write down my ideas.
من دفتری برای انگلیسی بدون تلاش ندارم، در واقع، اغلب در کافینتها در سان فرانسیسکو میروم، و به وبسایت فکر میکنم، ایدههایم را یادداشت میکنم.
Sometimes I bring my laptop, although usually, I do this in my apartment, actually recording, because I need more private space to record lessons.
گاهی لپتاپم را بههمراه میبرم، گرچه معمولاً این کار را در آپارتمانم انجام میدهم، در واقع ضبط میکنم، چون برای ضبط درس به فضای خصوصی بیشتری احتیاج دارم.
But anyway, I write the lessons in the coffee shops quite often, and in the coffee shop I always see many many people with laptop computers.
اما به هر حال، درسها را اغلب در کافیشاپها مینویسم، و در کافیشاپ همیشه افراد زیادی را با لپتاپ میبینم.
And often I will hear people having little meetings about their internet company and discussing different issues designing their websites.
و غالباً میشنوم که افراد جلسات کوچکی درمورد شرکت اینترنتیشان دارند و دربارهی طراحی وبسایتهایشان و مسائل مختلف بحث میکنند.
It’s very exciting actually to be here in San Francisco at this time, especially being involved with an internet business, with internet teaching.
در واقع در این زمان، بودن در سان فرانسیسکو خیلی هیجانانگیز است، خصوصاً درگیر بودن با کسبوکار اینترنتی و با آموزش اینترنتی.
Because really in America, this is the epicenter of computer technology of IT (internet technology), it’s all right here, it’s happening here most of all.
از آنجا که واقعاً در آمریکا، این مرکز فناوری رایانهای IT (فناوری اینترنت) است، همهچیز همینجاست، بیش از همه در اینجا اتفاق میافتد.
Silicon Valley, you’ve probably heard of Silicon Valley.
درهی سیلیکون، احتمالاً نام درهی سیلیکون را شنیدهاید.
Silicon Valley is the place in California where there are many many computer companies.
درهی سیلیکون مکانی در کالیفرنیا است که شرکتهای رایانهای زیادی در آن هستند.
Apple computer, Hewlett Packard (HP) company, a lot of Japanese computer companies have offices there.
کامپیوترهای اپل، شرکت هیولت پاکارد (HP)، شرکتهای رایانهای ژاپنی زیادی در آنجا دفتر دارند.
But Silicon Valley is near San Francisco.
اما درهی سیلیکون نزدیک سان فرانسیسکو است.
It’s a short drive from here.
از اینجا با ماشین فاصلهی کمی دارد.
In fact it’s between San Francisco and San Jose.
در واقع بین سان فرانسیسکو و سن خوزه است.
From San Francisco, you drive to Silicon Valley or take a train maybe, I don’t know thirty minutes, something like that, thirty forty minutes, not far.
از سان فرانسیسکو، به سمت درهی سیلیکون رانندگی میکنید یا با قطار میروید، نمیدانم سی دقیقه، چنین چیزی، سیچهل دقیقه، زیاد دور نیست.
So San Francisco and Silicon Valley are really one area, and this is where all the innovation is happening in the United States with computer industry and specially the internet.
پس سان فرانسیسکو و درهی سیلیکون واقعاً یک منطقه هستند و این جایی است که تمام نوآوریها در ایالات متحده با صنعت کامپیوتر و بهویژه اینترنت اتفاق میافتد.
So it’s quite exciting to be here involved in that.
پس بودن در اینجا کاملاً هیجانانگیز است.
It’s kind of a really great energy, a lot of new and interesting things happening, lots of creative innovative people, a lot of flourishing, growing, succeeding internet companies.
بهنوعی انرژی عالیای است، اتفاقات جدید و جالب زیادی میافتد، افراد مبتکر و خلاق زیادی، شرکتهای اینترنتی شکوفا میشوند، رشد میکنند و موفق میشوند.
I mean Google’s based here for example, yahoo as well.
یعنی مثلاً گوگل اصالتاً اینجاست، یاهو هم همینطور.
So anyway, it’s fantastic.
به هر حال فوقالعاده است.
It’s a great place to be if you are involved in the computer industry or if you’re involved in the internet in any way.
اگر در صنعت رایانه درگیر هستید یا به هر طریقی درگیر اینترنت هستید، مکانی عالی است.
Another thing about this article that I liked a lot that I said “Wow that’s me”, is the part about the nomadic tribes, being nomadic, traveling around.
نکتهی دیگر دربارهی این مقاله که خیلی دوست داشتم و گفتم «واو منم»، قسمت قبایل کوچگر، کوچنده، گردش.
That’s another reason I have chosen to teach with the internet.
این دلیل دیگری است که من انتخاب کردهام با اینترنت تدریس کنم.
Now, I believe that teaching with the internet and also learning with the internet is just amazing.
حالا، من معتقدم که آموزش با اینترنت و همچنین یادگیری با اینترنت خیلی شگفتانگیز است.
It’s so flexible.
خیلی انعطافپذیر است.
You can be nomadic and still have a business.
شما میتوانید کوچنده باشید و هنوز هم کسبوکار داشته باشید.
You can be nomadic and still have all your English learning materials, right?
شما میتوانید کوچنده باشید و هنوز همهی مطالب یادگیری انگلیسیتان را داشته باشید، درسته؟
With your computer, the internet and your little iPod, that’s all you need, you can go anywhere.
با رایانه، اینترنت و آیپاد کوچکتان، اینها تنها چیزهایی است که شما نیاز دارید، میتوانید به هر جایی بروید.
You can travel to a beach in Thailand but still study English, right?
میتوانید به ساحلی در تایلند سفر کنید اما هنوز انگلیسی بخوانید، درسته؟
You got your iPod, that’s all you need.
آیپادتان را دارید، تمام چیزی است که نیاز دارید.
There is internet connection everywhere.
همهجا اتصال به اینترنت وجود دارد.
So it’s very simple and it’s so much more flexible than in the past.
پس خیلی ساده و خیلی انعطافپذیرتر از گذشته است.
It’s the same for me with Effortless English.
برای من با انگلیسی بدون تلاش هم همینطور است.
I can do Effortless English from anywhere.
از هرجایی که بتوانم انگلیسی بدون تلاش را انجام دهم.
So if I wanna travel to Mexico, I can go to Mexico and continue to work on the website.
پس اگر بخواهم به مکزیک سفر کنم، میتوانم به مکزیک بروم و در وبسایت به کارم ادامه دهم.
I can travel to Thailand I can live in Thailand and still do the website, still build Effortless English.
میتوانم به تایلند سفر کنم، میتوانم در تایلند زندگی کنم و هنوز هم کارای وبسایت را انجام دهم، هنوز هم انگلیسی بدون تلاش بسازم.
I can move around, I can be nomadic and I love that, because I love traveling.
میتوانم حرکت کنم، میتوانم کوچنده باشم و این را دوست دارم، چون مسافرت را دوست دارم.
The reason I love teaching English is that it connects me to people all over the world.
دلیل اینکه عاشق تدریس انگلیسی هستم این است که من را به همهی مردم دنیا متصل میکند.
I just love going to different places in the world.
من فقط دوست دارم به جاهای مختلف دنیا بروم.
I love meeting new people.
عاشق ملاقات افراد جدید هستم.
I love seeing and learning about new cultures.
من عاشق دیدن و یادگیری فرهنگهای جدید هستم.
It’s just fantastic.
خارقالعاده است.
So it’s really exciting to me.
پس برای من خیلی هیجانانگیز است.
I have a lot of emotion about this topic, because this is why I’m doing it, this is why I’m doing Effortless English.
من احساسات زیادی درمورد این موضوع دارم، چون به همین دلیل است که آن را انجام میدهم، به همین دلیل است که انگلیسی بدون تلاش را انجام میدهم.
It’s just really exciting, it’s an exciting time.
واقعاً هیجانانگیز است، زمان هیجانانگیزی است.
Another key point in the article is about this idea of self-employment, right?
نکتهی کلیدی دیگر در مقاله درمورد ایدهی خوداشتغالی است، درسته؟
It’s not just nomadic employment, it’s self-employment.
فقط اشتغال کوچگری نیست، بلکه خوداشتغالی است.
It means you are your own boss.
یعنی شما رئیس خودتان هستید.
And this idea that the job market is insecure, right?
و این ایده که بازار کار ناامن است، درسته؟
There’s a lot of insecurity now.
الان ناامنی زیادی هست.
In my father’s generation he worked for IBM over twenty years, one company.
در نسل پدر من، او بیش از بیست سال، در یک شرکت، IBM، کار کرد.
That was normal for him, but here now in my generation and younger, in the United States, that is not normal.
این برای او طبیعی بود، اما الان در نسل من و جوانتر، در ایالات متحده، طبیعی نیست.
Almost nobody works for the same company for twenty years.
تقریباً هیچکس بهمدت بیست سال در یک شرکت کار نمیکند.
It doesn’t happen.
اتفاق نمیافتد.
They get fired, they get laid off, right?
اخراج میشوند، بیکار میشوند، درسته؟
Because older workers are expensive and the company wants to save money, so they cut their older workers.
از آنجا که کارگران قدیمیتر گران هستند و شرکت میخواهد پول ذخیره کند، پس آنها کارگران قدیمیشان را کاهش میدهند.
There’s just no job security in America anymore.
در آمریکا دیگر هیچ امنیت شغلیای وجود ندارد.
It’s a reality.
واقعیت است.
Now, for me, I don’t mind.
حالا، برای من، من اهمیتی نمیدهم.
My dad probably doesn’t like that.
پدرم احتمالاً این را دوست ندارد.
Maybe older people think that’s a bad thing.
شاید افراد مسن فکر کنند این چیز بدی است.
But there’s a good side to it and the good side is in this article and that is we can be more independent.
اما جنبهی خوبی در آن وجود دارد و جنبهی خوب آن در این مقاله است و این است که ما میتوانیم استقلال بیشتری داشته باشیم.
Now we have the ability with computer technology, with the internet, with a lot of things to be our own boss.
الان ما توانایی استفاده از فناوری رایانه، اینترنت، و چیزهای زیادی را داریم که میتوانیم رئیس خودمان باشیم.
We can start our own companies and be freelancers, meaning we do some work and we sell it to other people, whoever will buy it.
ما میتوانیم شرکتهای خودمان را تأسیس کنیم و فریلنسر باشیم، یعنی کارهایی انجام دهیم و آن را به افراد دیگر، هر کس که بخرد، بفروشیم.
Writers and photographers do this a lot.
نویسندگان و عکاسان این کار را زیاد انجام میدهند.
But now we can do this with many many different things and that’s exciting.
اما حالا میتوانیم این کار را با چیزهای خیلی مختلفی انجام دهیم و این هیجانانگیز است.
Why is it exciting to me?
چرا برای من هیجانانگیز است؟
Well to be honest, I don’t like bosses.
خب راستش، من رئیسها را دوست ندارم.
In fact, I hate working for other people.
در واقع، من از کار کردن برای افراد دیگر متنفرم.
I hate having a boss tell me how to teach or what book I must use or what method I must follow.
از اینکه رئیس به من بگوید چگونه باید تدریس کنم یا از چه کتابی باید استفاده کنم یا از چه روشی استفاده کنم متنفرم.
Yeah, it’s not good for me, because I don’t listen to them and that gets me in trouble.
بله، برای من خوب نیست، چون به آنها گوش نمیدهم و این من را دچار مشکل میکند.
It got me in trouble in Thailand, in fact.
در واقع، در تایلند من را به دردسر انداخت.
I have a strong idea about how I should teach and what I’m good at and what is my best teaching style and how to make English learning more fun, more interesting and more effective.
من ایدهی قویای درمورد اینکه چگونه تدریس کنم، در انجام چه چیزهایی خوب هستم، اینکه بهترین سبک تدریس من چیست و چگونه یادگیری انگلیسی را سرگرمکنندهتر، جالبتر و مؤثرتر کنم، دارم.
And unfortunately or maybe fortunately, I don’t know, but anyway, those ideas go against traditional English teaching, right?
و متأسفانه یا شاید خوشبختانه، نمیدانم، اما به هر حال، این ایدهها خلاف آموزش سنتی انگلیسی است، درسته؟
I don’t like textbooks for example.
مثلاً من کتابهای درسی را دوست ندارم.
I refuse to use them.
استفاده از آنها را نمیپذیرم.
I won’t use them.
از آنها استفاده نمیکنم.
I certainly won’t spend all my time in class teaching from a textbook.
مطمئناً تمام وقتم را در کلاس به تدریس از روی کتاب درسی نمیگذرانم.
I don’t like grammar analysis, because it does not work.
من تحلیل گرامر را دوست ندارم، چون نتیجه نمیدهد.
It just does not work for most people.
برای اکثر مردم مفید نیست.
It fails most students.
بیشترِ دانشآموزان را ناکام میگذارد.
So I don’t like doing things I know are failures.
پس دوست ندارم کارهایی را انجام دهم که میدانم ناموفق هستند.
I don’t like doing things I know will not help students.
دوست ندارم کارهایی را انجام دهم که میدانم به دانشآموزان کمک نمیکند.
So I disobey, I don’t follow my bosses’ advice.
پس سرپیچی میکنم، به توصیهی رئیسهایم عمل نمیکنم.
I don’t listen to my bosses and, you know, they don’t like that sometimes.
به رئیسهایم گوش نمیدهم و، میدانید، بعضی اوقات این را دوست ندارند.
So after I had a lot of trouble in Thailand, because I was doing my own method not using their method, somebody told me, actually somebody on Tom Peters’ blog told me: AJ you have to start your own business.
پس بعد از اینکه در تایلند به دردسر افتادم، چون داشتم روش خودم را استفاده میکردم و از روش آنها استفاده نمیکردم، کسی به من گفت، در واقع شخصی در وبلاگ تام پیتر به من گفت: اِیجی، تو باید کسبوکار خودت رو شروع کنی.
Your personality and your ideas, they’re too different.
شخصیت و ایدههای تو خیلی متفاوتن.
You’ll never be happy working for another person.
هرگز از کار برای کس دیگهای خوشحال نمیشی.
You must be an entrepreneur.
باید کارآفرین باشی.
You must start your own business.
باید کسبوکار خودت رو شروع کنی.
And that’s when I started really thinking about, you know, I need to do this myself.
و آن وقت بود که واقعاً به فکر فرو رفتم، میدانید، باید خودم این کار را انجام دهم.
I want to teach the way I feel is best, the way I’m the best at teaching, the best style for me, and what I think is the best for students.
میخواهم روشی را که احساس میکنم بهترین است، روشی که در تدریس بهترین هستم، بهترین سبک برای من و آنچه که به نظر من برای دانشآموزان بهترین است، آموزش دهم.
That is always what I want to follow, not some rules from a company, not some principal or boss’s rule.
این همیشه همان چیزی است که میخواهم دنبال کنم، نه قوانین شرکت یا مدیر یا رئیس.
I want to do what I think is the best.
میخواهم همان کاری را انجام دهم که فکر میکنم بهترین است.
So the only way to do that, really, is to start your own business.
پس، تنها راه برای انجام این کار، این است که کسبوکار خودتان را شروع کنید.
And it doesn’t matter, even if you’re not a teacher, if you’re a doctor.
و مهم نیست، حتی اگر معلم نباشید، اگر پزشک باشید.
The way that you want to treat your patients, the best you can treat them, you have your very strong ideas how to do that.
روشی که میخواهید بیمارانتان را به بهترین شکل ممکن درمان کنید، ایدههای خیلی قویای درمورد چگونگی انجامش دارید.
Well, you have to have your own business, your own medical practice, your own medical business.
خب، باید کسبوکار خودتان را داشته باشید، خدمات پزشکی و کسبوکار پزشکی خودتان را داشته باشید.
To do that, if you work in a hospital, you probably have bosses telling you what to do.
برای این کار، اگر در بیمارستان کار میکنید، احتمالاً رئیسهایی دارید که به شما میگویند چه کاری باید انجام دهید.
If you’re a business person, maybe you have strong ideas about what is right and what is wrong.
اگر فردی تجاری هستید، شاید ایدههایی قوی دربارهی درست و غلط بودن چیزی داشته باشید.
If you have your own business, you can follow those, but if you work for someone else, well, they might want you to do things you think are not good or not ethical, right?
اگر کسبوکار شخصی خودتان را داشته باشید، میتوانید آنها را دنبال کنید، اما اگر برای شخص دیگری کار میکنید، ممکن است آنها بخواهند کارهایی انجام دهید که فکر میکنید خوب نیستند یا اخلاقی نیستند، درسته؟
Not moral, maybe they.
اخلاقی نیستند، شاید.
You think: Oh I don’t wanna lie to my customers.
شما فکر میکنید که: نمیخوام به مشتریهام دروغ بگم.
I have to tell them the truth.
باید راستش رو بهشون بگم.
And if there’s.
و اگر.
if I make a mistake or something is bad, I have to tell them the truth.
اگر من اشتباهی کرده باشم یا چیزی بد باشد، باید حقیقت را به آنها بگویم.
But maybe your company says: No, no, no, you have to lie to them, right?
اما شاید شرکت شما بگوید: نه، نه، نه، باید به آنها دروغ بگی، درسته؟
Some people, in fact, a lot of people don’t like that.
در حقیقت، مردم زیادی این را دوست ندارند.
Well, the only way to follow your own principles is to have your own business.
خب، تنها راه برای دنبال کردن اصول خودتان این است که کسبوکار خودتان را داشته باشید.
And so anyway, that’s the long answer to why I love self-employment, why I think it’s great.
و به هر حال، این جواب طولانی است که چرا من خوداشتغالی را دوست دارم، که چرا فکر میکنم عالی است.
Unfortunately, right now, I am a part-time bedouin.
متأسفانه، در حال حاضر، من بادیهنشین نیمهوقت هستم.
In fact, a lot of these bedouins you see in coffee shops, a lot of them are part time with a startup, with a new company.
در واقع، خیلی از این بادیهنشینهایی که در کافیشاپها میبینید، بهصورت نیمهوقت با یک شرکت تازهتأسیس و جدید هستند.
You know, you have no money, right?
میدانید، هیچ پولی ندارید، درسته؟
You have very little money, so usually you have to work another job at the same time, while you build your company.
پول خیلی کمی دارید، پس معمولاً مجبورید همزمان کار دیگری انجام دهید، در حالی که شرکتتان را میسازید.
So I’m doing that right now, I’m building Effortless English slowly, but I don’t have enough money to do it all the time.
پس من الان این کار را انجام میدهم، بهآرامی انگلیسی بدون تلاش را میسازم، اما پول کافی برای انجام آن بهطور تماموقت ندارم.
I can’t do Effortless English full time right now.
الان نمیتوانم انگلیسی بدون تلاش را تماموقت انجام دهم.
I did not borrow money to start this website.
برای راهاندازی این وبسایت وام نگرفتم.
I do not want to borrow money.
نمیخواهم وام بگیرم.
I don’t want a bank controlling or owning the website.
نمیخواهم یک بانک وبسایت را کنترل کند یا مالک آن باشد.
So I want it to be mine, so I can do it my way.
میخواهم مال من باشد، تا بتوانم آن را به روش خودم انجام دهم.
So right now I’m teaching classes here in San Francisco, to students in San Francisco, and I’m doing the website part time.
پس الان کلاسهایی را در اینجا، در سان فرانسیسکو، به دانشآموزان سان فرانسیسکو آموزش میدهم و وبسایت را بهصورت نیمهوقت انجام میدهم.
I’m a part time bedouin.
من بادیهنشین نیمهوقت هستم.
In the future, I hope to do it full time and that’s what a lot of internet companies are doing.
امیدوارم که در آینده، این کار را تماموقت انجام دهم و این همان کاری است که شرکتهای اینترنتی زیادی انجام میدهند.
You see these people in the coffee shops, many of them are part time, some of them are full time, maybe they’re making enough to survive.
این افراد را در کافیشاپها میبینید، خیلی از آنها نیمهوقت هستند، بعضی از آنها تماموقت هستند، شاید برای زنده ماندن بهاندازهی کافی درآمد دارند.
And they’re trying to build their business and they’re trying to do it in a very cheap way without borrowing money from a bank, or at least borrowing very small amount.
و تلاش میکنند تجارتشان را بسازند و تلاش میکنند آن را بهطور خیلی ارزانی و بدون وام گرفتن از بانک یا حداقل با وام خیلی کم انجام دهند.
And that’s really exciting if you think about it, because anybody, any Effortless English member could start their own businesses.
و اگر واقعاً به این فکر کنید خیلی هیجانانگیز است، چون هرکسی، هر عضو انگلیسی بدون تلاش میتواند کسبوکار شخصیاش را شروع کند.
You can start your own business on the internet.
میتوانید کسبوکارتان را در اینترنت شروع کنید.
Get a laptop computer for I don’t know, Apples are about a thousand dollars, I think Windows would be cheaper.
یک لپتاپ تهیه کنید، قیمت اپل حدود هزار دلار است، فکر میکنم ویندوز ارزانتر باشد.
So you get a laptop computer, I mean that’s expensive, but compared to the past it’s very very cheap.
پس یک لپتاپ بگیرید، البته لپتاپ گران است، اما در مقایسه با گذشته خیلی خیلی ارزان است.
In the past, you had to borrow ten thousand dollars, one hundred thousand dollars.
در گذشته باید ده هزار دلار، صد هزار دلار وام میگرفتید.
Well now a thousand dollars, you can use a credit card if necessary or you can work and save your money, you get a laptop computer.
خب حالا هزار دلار، میتوانید اگر لازم شد از کارت اعتباری استفاده کنید یا میتوانید کار کنید و پولتان را پسانداز کنید و یک لپتاپ بگیرید.
You can get internet connections for free in some coffee shops.
میتوانید در بعضی کافیشاپها رایگان به اینترنت متصل شوید.
I know in America you can, in Thailand, yes, I could do that sometimes in Bangkok.
میدانم که در آمریکا میتوانید، در تایلند، بله، میتوانستم این کار را بعضیاوقات در بانکوک انجام دهم.
I found free internet access.
دسترسی رایگان به اینترنت پیدا میکردم.
Or you can find it very cheap somewhere.
یا میتوانید در جایی اینترنت خیلی ارزان پیدا کنید.
And you know, you get a cellphone for your phone, that’s all.
و میدانید، یک تلفن همراه بهعنوان تلفنتان میگیرید، همین.
You have your business.
کسبوکارتان را دارید.
You’re ready to go.
آمادهاید.
Now you have to, you know, of course find a website.
حالا باید، میدانید، یک وبسایت پیدا کنید.
You can usually, you can start a yahoo store or Google has internet business programs to help you create your website and they’re also quite cheap.
معمولاً میتوانید فروشگاه یاهو راهاندازی کنید یا گوگل برنامههای تجاری اینترنتی دارد تا به شما کمک کند وبسایتتان را بسازید و خیلی هم ارزان هستند.
So this is an amazing opportunity to start your own business if you want to.
اگر بخواهید، این فرصت شگفتانگیزی برای شروع کار خودتان است.
So I encourage you, if you have thought about it in the past: “maybe I should start my own business”.
پس شما را تشویق میکنم که، اگر در گذشته به آن فکر کردهاید: «شاید من باید کار خودم رو شروع کنم».
Well, do it!
خب، انجامش دهید!
Do it!
انجامش دهید!
Try it, you can do it part time, keep your normal job, start your website.
امتحانش کنید، میتوانید این کار را نیمهوقت انجام دهید، شغل عادیتان را نگه دارید، وبسایتتان را راهاندازی کنید.
It’s okay if you don’t know what to do.
اشکالی ندارد اگر نمیدانید چه کاری باید انجام دهید.
When I started Effortless English, I didn’t know anything.
وقتی من انگلیسی بدون تلاش را شروع کردم، چیزی نمیدانستم.
I didn’t know anything about business, I still don’t really.
چیزی از تجارت نمیدانستم، هنوز هم واقعاً نمیدانم.
I just tried things.
فقط چیزهایی را امتحان کردم.
I started it, I tried something, sometimes it worked, it was successful.
شروع کردم، چیزی را امتحان کردم، گاهی جواب داد، موفقیتآمیز بود.
Sometimes it failed.
گاهی شکست میخورد.
If it failed I got rid of it, I threw it away and I tried something else.
اگر شکست میخورد، کنارش میگذاشتم، آن را دور میانداختم و چیز دیگری را امتحان میکردم.
That’s how I’m developing Effortless English I just try things and try things and try things.
انگلیسی بدون تلاش را اینطور توسعه میدهم، چیزهایی را امتحان میکنم امتحان میکنم و امتحان میکنم.
Some things are good, I keep them.
بعضی چیزها خوب هستند، آنها را نگه میدارم.
Some things are bad, I throw them away.
بعضی چیزها بد هستند، آنها را دور میریزم.
That’s all you do, that’s it, that’s the key to starting your own business.
فقط همین کار را باید انجام دهید، همین است، این کلید راهاندازی کسبوکار خودتان است.
Just start it cheap, try things, keep the stuff that works, get rid of stuff that fails.
آن را ارزان شروع کنید، چیزهایی را امتحان کنید، چیزهایی را که مؤثر هستند نگه دارید، چیزهایی که شکست میخورند را دور بیندازید.
Keep doing that again and again every year, every month, every week, every day, and you will build the business.
هر سال، هر ماه، هر هفته، هر روز بارها و بارها آن کار را ادامه دهید و کسبوکارتان را ایجاد خواهید کرد.
So good luck.
پس موفق باشید.
I hope that more people will do this, because it’s very exciting and it feels so good to have your.
امیدوارم که افراد بیشتری این کار را انجام دهند، چون خیلی هیجانانگیز است و حس خیلی خوبی دارد که.
something yourself.
چیزی از خودتان داشته باشید.
It’s yours.
مال شما باشد.
You are building it.
شما آن را میسازید.
You are responsible.
شما مسئول هستید.
That’s big, that’s huge.
این بزرگ است، خیلی بزرگ.
It’s really important and it’s a good feeling.
واقعاً مهم است و احساس خوبی است.
I love Effortless English.
من عاشق انگلیسی بدون تلاش هستم.
I don’t care if I make a lot of money or not, but I really love being responsible for it, I love that it’s mine, that I’m building it together with learners.
اهمیتی نمیدهم که پول زیادی بهدست بیاورم یا نه، اما واقعاً عاشق پذیرفتن مسئولیت آن هستم، عاشق اینم که مال من است، و آن را با زبانآموزان میسازم.
No other boss, nobody telling us what to do.
هیچ رئیس دیگری، هیچکس به ما نمیگوید چه کار کنیم.
It’s fantastic.
فوقالعاده است.
It really is great.
واقعاً عالی است.
All right, So, I encourage you become a neo-nomad, become a neo-bedouin yourself.
خیلی خب، پس، من شما را تشویق میکنم که یک کوچندهی امروزی شوید، خودتان بادیهنشین امروزی شوید.
All right, see you next time.
خیلی خب، بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.