انگلیسی قدرت
فصل ۲۵. دوران تغیرات نامشهود

بخش اول – درس اصلی

Hello, this is AJ, welcome to the next lesson.

سلام , ای جی هستم , به درس بعدی خوش اومدین.

This one is called “Plateaus.

این درس “فلات‌ها” نام داره.

Now this is a subject we’ve talked about a little bit, but I want to talk more about it, this idea of plateaus.

حالا این موضوعیه که یکم در موردش صحبت کرده‌یم، ولی می‌خوام بیشتر راجع بهش، این ایده‌ی فلات‌ها، حرف بزنم.

A plateau is a flat area that usually is kind of up on top of a mountain.

فلات یک سطح صافه که معمولا یه جورایی روی بالای کوه قرار داره.

So, for example, you go up a big hill and you’re going up, up, up and then suddenly it’s flat and it’s a big long flat area that’s kind of high up.

پس مثلا شما می‌رید بالای یه تپه و دارید می‌رید بالا و بالا و بالا و یهو دیگه صافه و یه ناحیه‌ی بزرگ و طولانی صافه که یه جورایی اون بالاست.

Now a plateau in learning is something that all of you have experienced.

حالا یه فلات توی بحث یادگیری یه چیزیه که همه‌تون تجربه کرده‌ین.

Because it’s normal when we learn that we learn a lot suddenly and then we have a plateau, a flat spot.

بخاطر اینکه طبیعیه وقتی یاد می‌گیریم، که یهو کلی یاد می‌گیریم و بعد یه فلات داریم، یه نقطه‌ی صافه.

It feels like we’re not learning, right?

اینطور حس می‌شه که دیگه در حال یادگیری نیستیم، درسته؟

We’re studying, we’re studying, we’re studying, but we feel like we’re not improving.

داریم مطالعه می‌کنیم، مطالعه می‌کنیم، مطالعه می‌کنیم، اما حس می‌کنیم که در حال پیشرفت نیستیم.

And that happens for a while and then suddenly, boom, we go up again.

و این واسه یه مدتی اتفاق می‌افته و یهو، بوم، دوباره می‌ریم بالا.

We start learning fast, fast, fast and then another plateau, right?

شروع می‌کنیم سریع، سریع‌، سریع به یادگیری و بعد دوباره یک فلات دیگه، درسته؟

We’re trying to learn and we’re studying and we’re studying, but nothing seems to be happening, another flat part.

داریم تلاش می‌کنیم که یاد بگیریم و داریم مطالعه می‌کنیم و مطالعه می‌کنیم، اما به نظر می‌رسه که هیچ اتفاقی در حال رخ دادن نیست، یه بخش صاف دیگه.

And then, boom, we go up again and we start learning very fast.

و دوباره، بوم، دوباره می‌ریم بالا و خیلی سریع شروع به یادگیری می‌کنیم.

And that’s the normal process of learning.

و این فرایند عادی یادگیریه.

We have these times where we seem to be improving very quickly and then we have plateaus where everything feels flat.

این اوقات رو داریم که به نظر می‌آد خیلی سریع در حال پیشرفتیم و بعد فلات‌ها رو داریم که همه چیز صاف به نظر می‌آد.

It feels like nothing’s happening.

احساس می‌شه که چیزی در حال رخ دادن نیست.

Even though we may be working very hard, we may be studying very hard, but it feels like nothing’s happening.

با این وجود که حتی ممکنه خیلی سخت در حال کار کردن باشیم، خیلی سخت در حال مطالعه کردن باشیم، اما این حس رو می‌ده که هیچ اتفاقی در حال رخ دادن نیست.

This happens in sports a lot.

این توی ورزش زیاد اتفاق می‌افته.

So if you’re a runner and you’re training to run a race, well when you first start to run, of course, you improve very quickly.

پس اگه شما دونده‌اید و دارین تمرین می‌کنین تا یه مسابقه‌ای رو بدوین، خب وقتی شما اولش شروع به دویدن می‌کنین، البته که خیلی سریع پیشرفت می‌کنین.

We always feel like we’re improving fastest in the beginning when we’re just starting.

ما همیشه وقتی تازه شروع می‌کنیم احساس می‌کنیم که توی آغازش سریع‌ترین پیشرفت رو داریم.

Because we know nothing so, of course, any improvement feels very big.

بخاطر اینکه هیچی نمی‌دونیم بنابراین البته که هر پیشرفتی خیلی بزرگ به نظر می‌رسه.

But then, later, we start getting to an intermediate level and we hit a plateau, a flat area.

ولی بعدا شروع به رسیدن به سطح متوسطه می‌کنیم و با یک فلات برخورد می‌کنیم، یک سطح تخت.

It feels like nothing’s happening, so we keep trying.

حس می‌کنیم که هیچ چیزی اتفاق نمی‌افته، پس به سعی کردن ادامه می‌دیم.

We’re trying and we’re trying, but it feels like nothing is happening.

سعی می‌کنیم و سعی می‌کنیم، اما اینطور حس می‌شه که هیچ چیزی در حال رخ دادن نیست.

But if we’re patient, if we keep practicing and we keep studying then, boom, we will have another fast period of growing and improving.

اما اگه صبور باشیم، به تمرین کردن ادامه بدیم و به مطالعه کردن ادامه بدیم، در اون صورت، بوم، یه دوره‌ی سریع پیشرفت و بهبود دیگه خواهیم داشت.

And, again, this happens in sports, it happens in language in language learning, it happens in all kinds of learning.

و دوباره، این توی ورزش‌ها هم اتفاق می‌افته، توی زبان، توی یادگیری زبان اتفاق می‌افته، توی همه‌ی انواع یادگیری اتفاق می‌افته.

And a man named George Leonard wrote about this experience in his book Mastery, so the book is Mastery and the writer, George Leonard.

یه آقایی به اسم جورج لئونارد درباره‌ی این تجربه توی کتابش، «تسلط» نوشته بود؛ پس کتابه “تسلط” و نویسنده‌ش هم جورج لئونارده.

And I’ve mentioned him before, but I’m going to read a section again.

و من قبلا بهش اشاره کرده‌م، اما قراره دوباره یه بخش رو بخونم.

And I want to talk about this again because plateaus can be very frustrating.

و می‌خوام دوباره در موردش صحبت کنم چون فلات‌ها می‌تونن خیلی کلافه‌کننده باشن.

It’s one of the difficult things that most English students \– and, really, most students for any subject – encounter because it can be frustrating, it can make you feel like you’re, you know, not improving.

یکی از چیزهای دشواریه که بیشتر شاگردای زبان انگلیسی – و در واقع بیشتر دانش‌آموزا تو هر زمینه‌ای – باهاش مواجه می‌شن بخاطر اینکه می‌تونه کلافه‌کننده باشه، می‌تونه باعث بشه حس کنید که، می‌دونین، در حال پیشرفت نیستین.

It can hurt your motivation.

می‌تونه به انگیزه‌تون آسیب بزنه.

So you need to be ready for plateaus.

پس شما باید برای فلات‌ها آماده باشین.

You need to know how to solve this problem: How should you feel when you have a plateau in your English learning.

شما باید بدونین که چطور این مشکلو حل کنید؛ وقتی در حال یادگیری انگلیسیتون یه فلات دارید باید چه حسی داشته باشین.

Because a lot of people get frustrated and then they quit and so they never become masters, they never have English mastery, they never speak excellent English.

بخاطر اینکه بسیاری از آدما ناامید می‌شن و بعد جا می‌زنن و هرگز استاد نمی‌شن، هرگز به انگلیسی تسلط پیدا نمی‌کنن و هرگز عالی انگلیسی صحبت نمی‌کنن.

So it’s a very important topic and I want to talk about it some more, so let me read a little more from Mastery by George Leonard and then I will talk more about this topic.

پس موضوع خیلی مهمیه و من می‌خوام یه مقدار بیشتر در موردش صحبت کنم، پس بذارین یکم بیشتر از کتاب «تسلط» جورج لئونارد بخونم و بعد بیشتر در موردش صحبت می‌کنم.

Here we go.

می‌ریم که داشته باشیم.

“In preparing an Esquire Magazine special on the topic of ‘Mastery’ I decided to see if I could find a series of pictures that would illustrate the idea of mastery.

«طی روند آماده‌سازی یه نسخه ویژه از مجله‌ی اسکوایر در مورد موضوع «تسلط»، من تصمیم گرفتم ببینم آیا می‌تونم یه سری تصاویر که مفهوم تسلط رو نشون بدن پیدا کنم».

So I went through hundreds of pictures from major photo agencies and there, scattered among the usual thrill of victory, agony of defeat shots, was just what I was looking for, pictures of athletes that showed the idea of mastery.

«پس رفتم سراغ صدها تصویر از آژانس‌های بزرگ عکاسی و اونجا، پراکنده بین تصاویر معمول شور پیروزی، رنج شکست، دقیقا همونی که من دنبالش می‌گشتم بودش، تصاویری از ورزشکارا که مفهوم تسلط رو نشون می‌دادن».

“For example, Steven Scott making the last turn in a mile race.

«به عنوان مثال، استیو اسکات در حال زدن آخرین دور توی یه مسابقه‌ی دو یک مایل».

His face serene, his body relaxed.

«چهره‌ی اون متین، و بدنش ریلکس بود».

Or, Greg Louganis at the edge of the diving board, his face in calm concentration.

«یا گرِگ لوگِینِس روی لبه‌ی تخته‌ی شیرجه، چهره‌ش با یه تمرکز خونسردانه».

Or, Peter Vidmar doing floor exercises, his body in an impossibly strenuous position, his face composed.

«یا پیتر ویدمار، در حال انجام تمریناتِ کف، بدنش توی حالتیه که به طرز غیرممکنی فرساینده‌ست، چهره‌ش خونسرده».

Or, Kareem Abdul-Jabbar launching his skyhook basketball shot over the head of an opposing player, his face a picture of inner delight.

«یا کریم عبدالجبار در حال پرتاب شوت بسکتبالی اسکای‌هوکش (نوعی پرتاب بسکتبال) از روی سر بازیکن مقابل، و چهره‌ش، تصویری از سرور درونی».

Now, Abdul-Jabbar is not a man of small ego and I’m sure he loved the money, the fame and the privileges his career brought him, but he loved the skyhook more.

«حالا عبدالجبار یه آدمی با غرور پایین نبود و من مطمئنم که اون عاشق پول، شهرت و مزایایی که حرفه‌ش براش به ارمغان آورد، بود ولی اون اسکای‌هوک رو بیشتر از اینا دوست داشت».

“Goals, as I have said, are important, but they exist in the future and in the past, beyond the senses.

«همونطور که گفتم، اهداف مهمن، ولی اونا توی آینده و گذشته‌ست که وجود دارن، فراتر از حواسمون».

Practice, the path of mastery, exists only in the present.

«تمرین کن، مسیر تسلط، فقط توی زمان حاله که وجود داره».

You can see it, hear it, smell it, feel it.

«شما می‌تونید ببینیدش، بشنویدش، حسش کنید».

To love the plateaus is to love the eternal now, to enjoy the inevitable spurts of progress and the fruits of accomplishment then serenely accept the next plateau that waits just beyond them.

«عاشق فلات‌ها بودن، عاشق حال ازلی بودنه، لذت بردن از جهش‌های اجتناب‌ناپذیر پیشرفت و ثمره‌های موفقیت، و سپس بامتانت فلات بعدی که درست در فراتر از آنها منتظرست، پذیرفتن».

To love the plateau is to love what is most essential and enduring in your life.

«عاشق فلات‌ها بودن، همون عاشق اساسی و پایدارترین چیز توی زندگیتون بودنه».

Okay, very interesting.

خب، خیلی جالب بود.

So that’s plateaus by George Leonard from his book Mastery.

پس این شد فلات‌ها اثر جرج لئونارد از کتابش «تسلط».

And what he’s saying is that it’s fun to have a big spurt of learning, right, to learn something very quickly, but we must also learn to enjoy the plateaus.

و چیزی که اون داره می‌گه اینه که، این که یه جهش یادگیری بزرگ داشته باشی باحاله، درست، اینکه یه چیزیو خیلی سریع یاد بگیری، اما باید همینطور یاد بگیریم از فلات‌ها هم لذت ببریم.

It’s good to have goals, but we have to learn to enjoy the plateaus.

این خوبه که اهدافی داشته باشیم، ولی ما باید یاد بگیریم که از فلات‌ها هم لذت ببریم.

We have to learn to enjoy the times when we’re just studying, just practicing and we feel like we’re not improving…we’re not improving quickly.

ما باید یاد بگیریم تا از اوقاتی که صرفا داریم می‌خونیم، صرفا داریم تمرین می‌کنیم و حس می‌کنیم که پیشرفت نمی‌کنیم… سریع پیشرفت نمی‌کنیم لذت ببریم.

Now some people get frustrated during those times.

حالا بعضی آدما طی اون دوران کلافه می‌شن.

If you get frustrated eventually you will quit.

اگه شما کلافه بشین به تدریج تسلیم می‌شین.

You just won’t learn fast.

سریع یاد نخواهید گرفت.

Because actually, during plateaus research has shown – during these plateaus – you are actually learning very quickly.

بخاطر اینکه در واقع، تحقیقات نشون داده‌ن که طی دوران فلات‌ها – طی زمان این فلات‌ها – شما در واقع دارین خیلی سریع یاد می‌گیرین.

Your brain is learning so much…so much new information, but your brain is not ready to show it yet.

مغزتون داره کلی یاد می‌گیره… کلی اطلاعات جدید، اما مغزتون هنوز آماده نیست تا اینو نشون بده.

Inside your brain, many new connections are happening.

داخل مغزتون، کلی اتصالات جدید در حال رخ دادن هستن.

You’re actually learning very, very quickly, but it’s happening subconsciously.

شما در واقع دارین، خیلی خیلی سریع یاد می‌گیرین، اما این داره به صورت نیمه‌آگاهانه اتفاق می‌افته.

During the plateaus you are learning subconsciously.

طی دوران فلات‌ها شما دارین نیمه‌هوشیارانه یاد می‌گیرین.

So you can’t really talk about what you’ve learned and maybe you can’t use it yet.

پس شما در واقع نمی‌تونین در مورد چیزی که یاد گرفته‌ین صحبت کنین و شاید نتونین هنوز استفاده‌ش کنین.

So, for example, with English, during a plateau you feel like you’re not learning, but if you’re listening and listening and listening, actually you are learning.

پس به عنوان مثال، تو انگلیسی، توی مدت یه فلات شما اینطور حس می‌کنین که در حال یادگیری نیستین، ولی اگه دارین گوش می‌دین و گوش می‌دین و گوش می‌دین، در واقع دارین یاد می‌گیرین.

Subconsciously your brain is understanding the grammar more and more, your brain is understanding more and more vocabulary, your brain is learning better and better pronunciation, but there’s a gap.

مغزتون به صورت نیمه‌هوشیارانه داره بیشتر و بیشتر گرامر رو می‌فهمه، مغزتون داره دایره لغات بیشتر و بیشتری می‌فهمه، مغزتون داره تلفظ بهتر و بهتری رو یاد می‌گیره، ولی یه وقفه‌ای وجود داره.

There’s a delay between understanding and using.

یه تاخیری بین فهمیدن و به کار بردن وجود داره.

So, for example, your listening will be improving very fast, but your speaking… nothing’s happening.

پس به عنوان مثال، مهارت شنیداریتون خیلی سریع در حال پیشرفت خواهد بود اما [واسه] مهارت تکلمتون… هیچ اتفاقی در حال رخ دادن نیست.

You feel like nothing’s happening.

شما حس می‌کنین هیچ اتفاقی در حال افتادن نیست.

“I still can’t speak well” and you get frustrated.

«من هنوز نمی‌تونم به خوبی صحبت کنم» و کلافه می‌شین.

This happens with a lot of students, but the problem is that they give up or they go back and they start to use old methods and they try to force themselves to speak and that only makes you learn more slowly.

این واسه کلی از دانش‌آموزا اتفاق می‌افته، ولی مشکل اینه که اونا تسلیم می‌شن و بر می‌گردن عقب و شروع به استفاده کردن از متدهای قدیمی می‌کنن و سعی می‌کنن خودشون رو مجبور کنن تا صحبت کنن و این فقط باعث می‌شه شما کندتر یاد بگیرین.

You have to trust the plateaus.

شما باید به فلات‌ها اعتماد کنین.

If you use the correct methods, if you follow the Effortless English System and you listen and you listen and you listen and you read, read, read, subconsciously you will be learning very quickly.

اگه از متدهای درست استفاده کنین، اگه سیستم انگلیسی بدون‌زحمت رو دنبال کنین و گوش بدین و گوش بدین و گوش بدین و بخونید و بخونید و بخونید، به صورت نیمه‌آگاهانه خیلی سریع در حال یادگیری خواهین بود.

You’ll be understanding more and more and more, but there will be a gap.

شما بیشتر و بیشتر و بیشتر در حال فهمیدن خواهین بود ولی یه وقفه‌ای هم وجود خواهد داشت.

There will be a delay between your subconscious learning and then your speaking improvement.

یه تاخیری بین یادگیری نیمه‌آگاهانه‌تون و پس از اون پیشرفت مهارت تکلمتون وجود خواهد داشت.

That’s why we have a six-month guarantee, not a one-month guarantee.

بخاطر اینه که ما تضمین شش ماهه داریم، نه تضمین یک ماهه.

Because it takes about six months for all of this subconscious learning to suddenly, boom, create better speech.

بخاطر اینکه واسه همه‌ی این یادگیری نیمه‌آگاهانه حدود شش ما وقت می‌بره تا یهو، بوم، گفتار بهتری ایجاد کنه.

It will happen automatically, it will happen effortlessly.

این به صورت خودکار اتفاق خواهد افتاد، به شکل بدون‌زحمتی اتفاق خواهد افتاد.

The speaking part happens automatically, you don’t need to worry about it.

بخش تکلمش به صورت خودکار اتفاق می‌افته، شما نیاز نیست نگرانش باشین.

So it’s very important to enjoy the process.

پس این خیلی مهمه که از فرایندش لذت ببرین.

That’s what George Leonard is talking about.

این همون چیزیه که جرج لئونارد داره راجع بهش صحبت می‌کنه.

You must enjoy the process of learning, not just the final goal.

شما باید از فرایند یادگیری لذت ببرین، نه فقط از هدف نهایی.

We’ve talked about having very strong, powerful goals, that’s very important.

ما راجع به داشتن اهداف خیلی محکم و قدرتمند صحبت کرده‌یم، اون خیلی مهمه.

It’s equally important to enjoy the process of learning.

به همون اندازه‌ی لذت بردن از فرایند یادگیری مهمه.

Because if you have a great goal, but you hate the process, if you just hate studying, you hate listening, you’re not going to succeed, you’ll quit.

بخاطر اینکه اگه شما یه هدف فوق‌العاده داشته باشین، اما از همه‌ی فرایند بدتون بیاد، اگه واقعا از مطالعه کردن متنفر باشین، قرار نیست که موفق بشین، ول خواهین کرد.

Every day you have to just love listening to English.

هر روز شما باید واقعا عاشق گوش دادن به انگلیسی باشین.

You have to enjoy the process every day, every minute.

شما باید هر روز، هر دقیقه از فرایندش لذت ببرین.

That’s why you change your physiology.

بخاطر اینه که فیزیولوژیتون رو تغییر می‌دین.

That’s why I give you interesting topics.

بخاطر اینه که بهتون موضوعات جالبی ارائه می‌دم.

Not just boring dialogues, not just boring textbook stuff, I’m trying to give you ideas and information that will be useful and interesting to you.

نه صرفا دیالوگ‌های خسته‌کننده، نه صرفا چیزهای خسته‌کننده‌ی کتاب درسی، من دارم سعی می‌کنم بهتون ایده‌ها و اطلاعاتی که براتون کارامد و جالب باشه، بدم.

Why?

چرا؟

So you will enjoy the process of learning English.

تا شما از فرایند یادگیری انگلیسی لذت ببرین.

So you will focus on the content, so you will focus on the information, not on learning the language because learning the language happens automatically.

تا روی محتوا تمرکز کنین، تا روی اطلاعات تمرکز کنین، نه یادگیری زبان، بخاطر اینکه یادگیری زبان به صورت خودکار اتفاق می‌افته.

If you listen, if you follow our system, you will learn English automatically, you will speak better automatically.

اگه گوش بدین، اگه سیستم ما رو دنبال کنین، شما به صورت خودکار انگلیسی رو یاد می‌گیرین، به صورت خودکار بهتر صحبت خواهین کرد.

So my job, as the teacher, is to make the process as interesting and fun and enjoyable as possible for you.

پس کار من به عنوان معلم، اینه که این فرایند رو تا حد ممکن براتون جالب و سرگرم‌کننده و لذت‌بخش کنم.

That’s why I yell and scream.

بخاطر اینه که من داد و فریاد می‌زنم.

That’s why I have these crazy stories.

بخاطر اینه که من این داستان‌های احمقانه رو دارم.

That’s why I pick topics that are meaningful that will help your life, not just your English.

بخاطر اینه که من موضوعاتی رو انتخاب می‌کنم که پرمعنا هستن، که به زندگیتون کمک می‌کنن، نه صرفا به انگلیسیتون.

Because I know the more you find the content interesting, the more interesting and useful the topics are, the more funny, more crazy or loud or entertaining the stories are, the more you will enjoy the process of learning.

بخاطر اینکه من می‌دونم هر چی بیشتر محتوا رو جالب بدونین، هر چی موضوعات جالب‌تر و کارامدتر باشن، هر چی داستانا بامزه‌تر، احمقانه‌تر یا بلندتر و سرگرم‌کننده‌تر باشن، شما بیشتر از فرایند یادگیری لذت خواهین برد.

You’ll want to listen just because it’s fun, just because it’s interesting.

شما خواهید خواست که گوش بدین، صرفا بخاطر اینکه باحاله، صرفا بخاطر اینکه جالبه.

So that’s what you must do, you must find English that’s fun and interesting or useful to you.

پس این کاریه که شما باید بکنین، شما باید به [محتواهای] انگلیسی‌ای گوش بدین که براتون باحال و جالب یا کارامدن.

You’ve got to enjoy it every day.

شما باید هر روز ازش لذت ببرین.

You must be smiling as you listen to English, as you read English.

شما باید همچنان که به انگلیسی گوش می‌دین، همچنان که انگلیسی می‌خونین، لبخند بزنید.

That’s what George Leonard is talking about, enjoying the plateaus, enjoying the process of your life.

این چیزیه که جرج لئونارد ازش حرف می‌زنه، لذت بردن از فلات‌ها، لذت بردن از فرایند زندگیتون.

Not just learning English, everything you do you’ve got to learn to enjoy the process because right now this is your life.

نه صرفا یادگیری انگلیسی، شما هر کاری که می‌کنین باید یاد بگیرین تا از فرایندش لذت ببرین چون که در حال حاضر، اون می‌شه زندگی شما.

Not in the future, not in the past, right now, this is your life.

نه توی آینده، نه توی گذشته، همین الان، این زندگیتونه.

So you should be smiling now, you should be standing tall now.

شما الان باید در حال لبخند زدن باشین، شما الان باید صاف ایستاده باشین.

You should be breathing deeply now, you should be enjoying yourself now.

باید الان در حال تنفس عمیق باشین، باید الان در حال، حال کردن با خودتون باشین.

You should be interested now, you should be excited now.

شما باید الان علاقه‌مند شده باشین، باید الان هیجان‌زده باشین.

You should be moving your body now, now is when the learning happens.

باید الان در حال تحرک دادن به بدنتون باشین، الان زمانیه که یادگیری اتفاق می‌افته.

Okay.

خب.

Well, I hope you are enjoying this process step by step with effortless English.

خب، امیدوارم که قدم به قدم با انگلیسی بدون‌زحمت در حال لذت بردن از این فرایند باشین.

And I hope when you go and you find reading material, that you’re finding interesting reading materials, fun, easy novels, not boring textbooks.

و امیدوارم وقتی می‌رید که مطالب مناسب خوندن پیدا کنین، مطالب مناسب خوندن جالب پیدا کنین، رمان‌های باحال و آسون، نه کتب درسی.

Please, this is so important, make sure…be sure…to enjoy the process of learning every minute, every day.

خواهشا، این خیلی مهمه، اطمینان پیدا کنین… اطمینان داشته باشین… که هر دقیقه، هر روز از فرایند یادگیری لذت می‌برین.

All right, I will see you next time, bye-bye.

بسیار خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.


بخش دوم – درس واژگان

Hello, this is AJ, welcome to the vocabulary lesson for “Plateaus.

درود، ای‌جی هستم، به درس دایره لغات برای «فلات‌ها» خوش اومدین.

” Let’s get started.

بیاین که شروع کنیم.

We’ve got a few vocabulary words here in this article.

ما لغات کمی اینجا توی این متن داریم.

Let’s start with the phrase “scattered among”, scattered among.

بذارین با عبارت Scattered among (پراکنده‌شده در میان) شروع کنیم، Scattered among.

So George Leonard wrote, he said that he found some good pictures scattered among a big group of pictures.

پس جورج لئونارد نوشت، گفتش اون یه تعداد عکس خوب رو پراکنده بین یه دسته‌ی بزرگ از عکسا پیدا کرد.

So he said, “I found a few good pictures scattered among a pile of pictures”, so again, scattered among means mixed in with.

پس اون گفت «من چند تا عکس خوب پراکنده میون یه توده از عکسا پیدا کردم»، پس دوباره، Scattered among یعنی قاطی‌شده با.

So you have a big pile, a big group of pictures, lots and lots of them, let’s say 500 pictures and then in that group of pictures, just mixed in with it are a few good ones.

پس شما یه توده‌ی گنده، یه دسته‌ی بزرگ از عکسا رو دارین، تعداد خیلی زیادی ازشون، مثلا بگیم ۵۰۰ تا عکس و بعد توی اون دسته عکسا، صرفا قاطی شده بینشون چند تا خوب هست.

So, oh, over here, ah, there’s one and then somewhere else there’s another good one and then somewhere else there’s another one.

پس مثلا، «اوه، اونجا، آها، اینجا یه دونه هست و بعد یه جا دیگه یه دونه دیگه خوبش هست و بعد یه جای دیگه یه دونه دیگه هستش».

So kind of randomly mixed is what that means scattered among.

پس به صورت تصادفی قاطی بودن چیزیه که در واقع Scattered among معنی می‌ده.

And he said “They were scattered among the thrill of victory, agony of defeat shots.

و اون گفتش «اونا بین عکسای شور پیروزی و رنج شکست، پراکنده بودن».

” So this is a common phrase, it comes from an old sports TV show The Thrill of Victory and the Agony of Defeat.

پس این یه اصطلاح متداوله، از برنامه‌ی ورزشی تلویزیونی قدیمیِ «شور پیروزی و رنج شکست» می‌آد.

Again, it was an old sports show and they always talked about the thrill of victory.

دوباره، این یه برنامه‌ی ورزشه قدیمی بودش و اونا همیشه راجع به شور پیروزی حرف می‌زدن.

And they showed a picture of an athlete, you know, very happy, smiling, jumping, “Yeah, I won!

و یه تصویر از یه ورزشکار نشون می‌دادن، می‌دونین دیگه، خیلی خوشحال، در حال لبخند زدن، پریدن، «آره، من بردم»!

Right?

درسته؟

That’s the excitement of victory, the excitement of winning.

این می‌شه هیجان پیروزی، هیجان برنده شدن.

Thrill means excitement.

Thrill یعنی هیجان.

And then other times they showed pictures or videos of the agony of defeat.

و بعد، وقتای دیگه تصاویر یا ویدئوهای رنج شکست رو نشون می‌دادن.

Agony means pain.

Agony یعنی درد.

It means strong pain, terrible pain.

یعنی درد شدید، درد وحشتناک.

It’s a very powerful word.

یه کلمه‌ی خیلی شدیده.

So agony is more powerful than just normal pain.

پس Agony شدید‌تر از صرفا درد عادیه.

It’s terrible, terrible pain, agony.

وحشتناکه، درد وحشتناک، رنج.

So they showed athletes who were losing or who lost a big game or they lost something.

پس اونا ورزشکارایی رو که داشتن می‌باختن یا یه بازی بزرگ یا یه چیزیو می‌باختن نشون می‌دادن.

And, of course, they look really unhappy, they’re crying, they look horrible.

و البته که اونا خیلی ناراحت به نظر می‌رسیدن، گریه می‌کردن، خیلی ناخوشایند به نظر می‌رسیدن.

“Oh, pain”, the agony of defeat, the pain of defeat.

«اوه، درد»، رنج شکست، درد شکست.

So most of the pictures that George Leonard was looking at were these kinds of pictures, they were pictures either of the thrill of victory or of the agony of defeat.

پس بیشتر تصاویری که جرج لئونارد داشت نگاه می کرد اینطور تصاویر بودن، تصاویری که یا از شور پیروزی بودن یا از رنج شکست.

And he did not want that kind of picture.

و اون اینطور عکسی نمی‌خواستش.

He wanted a different kind of picture.

اون یه جور تصویر دیگه می‌خواست.

He wanted a picture that showed mastery and so he found a few pictures that were not thrill of victory, not agony of defeat, they were something different.

اون یه تصویری می‌خواست که تسلط رو نشون بده و بنابراین اون چند تا تصویر پیدا کرد که نه از شور پیروزی، نه از رنج شکست بودن، چیزای متفاوتی بودن.

They showed mastery and they showed athletes with serene faces which, is our next word, serene.

تسلط رو نشون می‌دادن و ورزشکارای با چهره‌ی متین (Serene) رو نشون می‌دادن که خب کلمه‌ی بعدیمونه، Serene (آرام، متین).

So, he talked about a runner named Stephen Scott, had a picture of Stephen Scott finishing a mile race and his face was serene, serene.

پس اون راجع به یه دونده به اسم استفن اسکات صحبت کرد، یک عکس از استفن اسکات در حال تموم کردن یه مسابقه‌ی دو یک مایل داشتش و چهره‌ی اون متین بود، Serene.

Serene means calm, very relaxed and calm.

Serene یعنی خونسرد، خیلی ریلکس و خونسرد.

So very serene and calm, not emotional, not “Yeah, I won” and excited and not in agony “Oh, terrible”, no pain, just calm, very, very calm, serene, serene.

پس خیلی متین و خونسرد، احساساتی نه، نه [اینطور که] «آره، من بردم» و هیجان‌زده و نه توی رنج [اینطور که] «اوه، وحشتناکه»، بدون درد، صرفا خونسرد، خیلی خیلی خونسرد، متین، Serene.

So these athletes had serene faces.

پس این ورزشکارا چهره‌های متینی داشتن.

The masters had serene faces, calm faces.

اساتید چهره‌ی متینی داشتن، چهره‌ی خونسرد.

And then next he uses the word strenuous.

و بعدش اون کلمه‌ی Strenuous (فرساینده) رو استفاده می‌کنه.

So another master, a gymnast, named Peter Vidmar.

پس یه استاد دیگه، یه ژیمناست، به اسم پیتر ویدمار.

He found a picture of Peter Vidmar doing floor exercises – gymnastics – and his body was in a impossibly strenuous position.

اون یه عکس از پیتر ویدمار در حال انجام دادن تمرینات کف (از انواع تمرینات ژیمناستیک) پیدا کرد – ژیمناستیک – و بدنش توی یه موقعیتی که به طور امکان‌ناپذیری فرساینده بود قرار داشت.

Strenuous means difficult, very tough.

Strenuous یعنی دشوار، خیلی سخت.

Something that requires a lot of effort.

یه چیزی که به کلی زحمت نیاز داره.

So it’s the opposite of easy and lazy, right?

پس متضاد آسون و تنبله، مگه نه؟

Strenuous means, “Ah”, you’ve got to work very hard.

Strenuous یعنی آه، باید خیلی سخت کار کنی.

Usually, we’re talking about physically working hard, so we talk about, for example, strenuous exercise.

معمولا، ما داریم راجع به کار سخت فیزیکی [ازش] حرف می‌زنیم، پس به عنوان مثال ما راجع به، تمرین فرسایشی حرف می‌زنیم.

So, for example, walking slowly is not strenuous exercise, it’s kind of easy exercise.

پس به عنوان مثال، آروم راه رفتن یه تمرین فرسایشی نیست، یه جورایی یه تمرین آسونه.

The opposite would be sprinting, running as fast as you can.

عکسش می‌شه سریع دویدن، با تموم سرعت ممکن دویدن.

That’s strenuous.

این فرسایشیه.

You’re going to sweat and you’re going to “Ha-ha-ha-ha” breathe hard.

قراره که عرق بریزین و قراره که سخت تنفس کنین.

It’s very tough exercise, right?

یه ورزش خیلی سخته، مگه نه؟

It requires a lot of effort, strenuous, meaning very difficult, physically difficult.

نیازمند کلی زحمت هستش، Strenuous، به معنی خیلی دشوار، از نظر فیزیکی دشوار.

So strenuous, again, strenuous means physically difficult, strenuous.

پس Strenuous، دوباره، Strenuous یعنی به صورت فیزیکی دشوار، فرساینده.

So this gymnast, his body was in a strenuous position, a very difficult position, but his face was composed, composed.

پس این ژیمناست، بدنش توی یه موقعیت فرساینده بود، یه موقعیت خیلی دشوار، ولی چهره‌ش خونسرد بود، Composed (آرام، خونسرد).

Now, again, here composed means in control and calm, calm and in control.

حالا، دوباره، اینجا Composed یعنی تحت کنترل و خونسرد، خونسرد و تحت کنترل.

So it’s the opposite of panic.

پس متضاد پنیک (هراس و اضطراب) هستش.

It’s the opposite of crazy.

متضاد شوریدگیه.

It’s the opposite of out of control; composed means very calm, controlled and composed.

متضاد خارج از کنترل بودنه، Composed یعنی خیلی خونسرد، کنترل‌شده و خونسرد.

So this gymnast, his face again, was very calm and controlled.

پس این ژیمناست، دوباره چهره‌ش، خیلی خونسرد و کنترل‌شده بود.

His face did not look like it was in pain.

چهره‌ش اینطور به نظر نمی‌اومد که انگار توی درده.

He wasn’t “Oooh”, it was just calm, relaxed, in control, composed.

اون اینطوری نبود که «اوه»، صرفا خونسرد، ریلکس، و تحت کنترل بود، Composed.

So we can talk about someone’s face being composed.

پس ما می‌تونیم راجع به خونسرد (Composed) بودن چهره‌ی یه نفر صحبت کنیم.

It means their face looks very calm.

یعنی چهره‌شون خیلی خونسرد به نظر می‌آد.

They look like they’re in control of their emotions.

اینطور به نظر می‌آن که احساساتشون رو تحت کنترل دارن.

We can also just talk about someone, in general, being composed.

ما همچنین می‌تونیم درباره‌ی به صورت کلی خونسرد (Composed) بودن یه نفر صحبت کنیم.

“He’s very composed.

«اون خیلی خونسرده».

” It means he’s very controlled and calm, especially when something is difficult or stressful.

یعنی اون خیلی کنترل‌شده و آرومه، به خصوص وقتی که یه اتفاق دشوار یا پراسترس می‌افته.

So we have a problem, most people, “Oh my God!

پس ما یه مشکلی داریم، اکثر آدما اینطورین که «وای خدای من»!

Oh my God!

«وای خدای من»!

” they kind of get crazy, they get worried, they get excited, they get upset.

اونا یه جورایی دیوونه می‌شن، مضطرب می‌شن، هیجان‌زده می‌شن، ناراحت می‌شن.

But if someone is composed they remain calm, they remain controlled.

ولی اگه کسی خونسرد باشه، آروم می‌مونه، تحت کنترل می‌مونه.

They don’t get upset, they are composed.

ناراحت نمی‌شه، خونسرده.

All right, our next word is delight, delight.

بسیار خوب، کلمه‌ی بعدیمون Delight (سرور، لذت) هستش، Delight.

He described Kareem Abdul-Jabbar, who was a basketball player.

اون کریم عبدالجبار رو توصیف کرد، که یه بسکتبالیست بود.

Not now, but he used to be a basketball player.

الان که دیگه نه، ولی قبلا یه بسکتبالیست بوده.

And when he was playing his face was a picture of delight.

و وقتی که اون داشته بازی می‌کرده چهره‌ش تصویری از سرور بودش.

It means you could see delight on his face and delight just means happiness, happiness.

یعنی شما می‌تونستی سرور رو توی چهره‌ش ببینی و Delight یعنی شادی، شادمانی.

So delight means happiness, delight, delight, happiness.

پس Delight یعنی شادمانی، Delight، Delight، شادی.

Our next word is privilege or privileges.

کلمه‌ی بعدیمون Privilege (امتیاز، مزیت) یا Privileges هستش.

So he said “I’m sure Kareem Abdul-Jabbar loved the money and the privileges of his career.

پس اون گفتش «من مطمئنم کریم عبدالجبار عاشق پول و مزیت‌های حرفه‌ش بود».

” So in the…I guess it was the ’80s, maybe…۱۹۸۰s Kareem Abdul-Jabbar was a big famous basketball player and he had a lot of money.

پس توی… فکر کنم توی دهه‌ی ۸۰ بودش احتمالا… سال‌های ۱۹۸۰ کریم عبدالجبار یه بسکتبالیست معروف بزرگ بودش و کلی پول داشت.

He had a lot of privileges.

اون کلی مزیت داشتش.

Privileges are benefits, they’re benefits.

Privileges می‌شن منفعت‌ها، مزایا هستن.

So his money gave him a lot of benefits.

پس پولش بهش کلی منفعت داد.

His fame gave him benefits.

شهرتش بهش کلی مزیت دادش.

Right?

درسته؟

He could go to expensive restaurants.

اون می‌تونست بره رستوران‌های گرون.

He could stay in expensive hotels.

می‌تونست توی هتل‌های گرون اقامت کنه.

He could fly first class.

اون می‌تونست پرواز فرست کلس داشته باشه.

Everybody knew him.

همه اونو می‌شناختن.

He was famous.

اون معروف بودش.

These are benefits, the benefits of his career, the privileges, and the privileges of his career.

اینا منفعت‌هان، منافع حرفه‌ش، مزایا، و مزایای حرفه‌ش.

So he’s saying “I know that Abdul-Jabbar loved the benefits of his career.

پس اون داره می‌گه «می‌دونم که کریم عبدالجبار عاشق مزایای حرفه‌ش بود».

” He loved the privileges.

اون عاشق مزیت‌هاش بود.

He loved the money, he loved the nice food, the nice hotels, the privileges, the privileges.

عاشق پوله بود، عاشق غذاهای عالیش بود، عاشق هتل‌های عالیش بود، مزایاش، مزیت‌هاش.

But Leonard said “He loved playing basketball more.

ولی لئونارد گفتش «اون به بسکتبال بیشتر عشق داشت».

” He did love the money, he did love the fame, he did love the benefits, the privileges, but more than that he just loved playing basketball because when he played you could see on his face he was happy.

اون عاشق پول [حرفه‌ش] بود، عاشق شهرتش بود، عاشق منافع و مزایا بود ولی بیشتر از اینا اون صرفا عاشق بسکتبال بازی کردن بودش بخاطر اینکه وقتی اون بسکتبال بازی می‌کرد می‌تونستین توی چهره‌ش ببینین که خوشحال بودش.

All right, our next word is plateau.

بسیار خب، کلمه‌ی بعدیمون Plateau (فلات) هستش.

I explained plateau a little bit, I’ll explain it really quickly again.

من یه مقداری فلات رو توضیح دادم، یه بار دیگه خیلی سریع توضیحش می‌دم.

A plateau has a physical meaning and it has a kind of general meaning.

Plateau یه معنی فیزیکی داره و یه معنی کلی‌طور داره.

So the physical meaning, it’s an actual place.

پس معنی فیزیکیش، یه جای واقعیه.

It’s a flat area on top of a hill or a mountain.

می‌شه ناحیه‌ی مسطح بالای یه تپه یا کوه.

So you go up a hill, up a mountain and then you have a big flat area like a table.

پس شما تپه رو می‌ری بالا، کوه رو می‌ری بالا و بعد یه ناحیه‌ی هموار بزرگ مث یه میز می‌بینی.

That’s a plateau.

اون می‌شه Plateau.

And plateau also has a very general meaning — especially in learning — that means a time of little or no progress.

و Plateau همچنین یه معنی خیلی کلی داره – به خصوص توی یادگیری – که یعنی دوره‌ی بدون پیشرفت یا ناچیز.

And so you’re learning fast, you’re going up, up, up and then you hit a time where you feel like you’re not making fast progress.

و خب شما دارین سریع یاد می‌گیرین، دارین می‌رین بالا، بالا، بالا و بعد شما به یه زمانی می‌رسین که حس می‌کنین پیشرفت سریع ندارین.

That’s a plateau, it feels flat.

این می‌شه فلات، احساس مسطح بودن می‌ده.

All right, our next word is inevitable, in-evitable.

بسیار خب، کلمه‌ی بعدیمون Inevitable (اجتناب‌ناپذیر) هستش، Inevitable.

And Leonard says that “Of course you will enjoy the inevitable spurts of progress, but you must also enjoy the plateaus.

و لئونارد گفتش «البته که شما از جهش‌های اجتناب‌ناپذیر مسیر پیشرفت لذت می‌برین، اما باید همینطور از فلات‌هاش هم لذت ببرین».

” Okay, first, inevitable.

خب، اول Inevitable.

Inevitable means unavoidable; cannot be avoided.

Inevitable یعنی غیرقابل اجتناب: نمی‌تونه اجتناب بشه.

Inevitable means something absolutely will happen, it’s automatic.

Inevitable یعنی چیزی که قطعا اتفاق می‌افته، اتوماتیکه.

Can’t be avoided, can’t be stopped.

اجتناب نمی‌شه، جلوش گرفته نمی‌شه.

So what he’s saying here is that fast learning is automatic, you can’t avoid it.

پس چیزی که اون داره می‌گه اینه که یادگیری سریع اتوماتیکه، نمی‌تونی از اجتناب کنی.

So if you’re learning, if you continue trying to learn, if you continue to practice, you absolutely will have progress, it’s inevitable.

پس اگه دارین یاد می‌گیرین، اگه به تلاش برای یادگیری ادامه می‌دین، اگه به تلاش برای تمرین ادامه می‌دین، شما قطعا پیشرفت خواهین کرد، این اجتناب‌ناپذیره.

It’s absolutely, 100P, sure.

حتمی و ۱۰۰ درصدی قطعیه.

So, again, inevitable means 100P sure, cannot be avoided, cannot be stopped, will happen automatically.

پس دوباره، Inevitable یعنی ۱۰۰ مطمئن، نمی‌شه اجتنابش کرد، نمی‌شه جلوش رو گرفت، خودکار اتفاق می‌افته.

All of those ideas together mean inevitable, inevitable.

همه‌ی این مفاهیم با هم دیگه یعنی Inevitable، Inevitable.

Progress is inevitable.

پیشرفت، اجتناب‌ناپذیره.

It means progress cannot be avoided, progress cannot be stopped, progress absolutely will happen, 100P, definitely, sure, inevitable.

یعنی پیشرفت نمی‌تونه اجتناب بشه، پیشرفت نمی‌تونه متوقف بشه، پیشرفت مطلقا اتفاق خواهد افتاد، ۱۰۰ درصد، قطعا، مطمئن، اجتناب‌ناپذیر.

Progress is inevitable.

پیشرفت، اجتناب‌ناپذیره.

And then he says “spurts of progress are inevitable”, so not just progress, but spurts of progress.

و بعدش اون می‌گه «جهش‌های پیشرفت اجتناب‌ناپذیرن»، پس نه فقط پیشرفت، بلکه جهش‌های پیشرفت.

A spurt is a sudden improvement or a sudden increase.

Spurt یه بهبود یهویی یا یه افزایش یهوییه.

So, for example, we can use it with running.

پس برای مثال، می‌تونیم واسه دویدن استفاده‌ش کنیم.

We say “a spurt of speed.

ما می‌گیم «یه جهش سرعت».

” It means someone’s running slowly, kind of normal rate, da-da-da, they’re running, they’re running, they’re running and then suddenly they run faster for 10 seconds, whoosh, very, very fast and then they slow down back to normal speed again.

این یعنی داره آروم می‌دوه، یه جورایی سرعت متوسط، دارن می‌دون، دارن می‌دون، دارن می‌دون، و یهو واسه ۱۰ ثانیه تندتر می‌دون، خیلی خیلی سریع و بعد کند می‌کنن دوباره برمی‌گردن رو سرعت متوسط.

So it was a short increase in speed.

پس این یه افزایش کوتاه توی سرعت بودش.

That’s a spurt, a spurt of speed.

این می‌شه Spurt، یه جهش سرعت.

We could talk about a spurt of energy.

ما می‌تونیم راجع به یه جهش انرژی صحبت کنیم.

So you have a normal level of energy, normal, normal, normal and then suddenly “Yeah!

پس ما یه میزان عادی‌ای انرژی رو داریم، عادی، عادی، عادی و یهو «آره»!

Woo-who!

ووهوو!

Yeah, yeah, yeah!

آره، آره، آره!

” and then back to normal again, back to normal again.

و بعد دوباره برگشت به عادی، دوباره بازگشت به عادی.

Well that was a spurt of energy.

خب، این یه جهش انرژیه.

It was a sudden increase of energy for a short time.

این یه افزایش یکدفعه‌ای انرژی واسه مدت کوتاه بودش.

So that’s what spurt means.

پس این می‌شه معنی Spurt.

It’s this idea of a sudden increase for a short time.

این مفهوم افزایش یهویی برای مدت کوتاه هستش.

So he’s saying you have spurts of progress.

پس اون داره می‌گه شما جهش‌های پیشرفت دارین.

You’re learning, learning, learning, kind of normal speed, normal speed, little by little, little by little, then suddenly, boom, a big fast improvement.

دارین یاد می‌گیرین، یاد می‌گیرین، یاد می‌گیرین، یه جورایی با سرعت عادی، سرعت عادی، کم کم، کم کم، بعد یه دفعه، بوم، یه بهبود بزرگ و سریع.

You learn very quickly, you improve very fast, but it happens for a short time and then you go back to the plateau, back to learning little by little, step by step and then, again, another spurt and then another plateau, another spurt and another plateau.

شما خیلی سریعا یاد می‌گیرین، خیلی سریع بهبود پیدا می‌کنین، ولی واسه یه مدت کوتاهه و بعد شما بر می‌گردین به فلات، بر می‌گردین به یادگیریِ کم کم، پله پله، و بعد دوباره، یه جهش دیگه و بعد یه فلات دیگه، جهش دیگه و فلات دیگه.

This is the normal process of learning.

این فرآیند عادی یادگیریه.

Our next word is serenely.

کلمه‌ی بعدیمون Serenely (به آرامی، به متانت) هستش.

We’ve already talked about serene, so serenely obviously means calmly.

ما قبلا راجع به Serene حرف زدیم، پس Serenely مشخصا یعنی به خونسردی.

Leonard says “You need to serenely accept every plateau.

لئونارد می‌گه «شما باید با متانت همه‌ی فلات‌ها رو بپذیرین».

” You must calmly accept the plateaus.

شما باید با خونسردی فلات‌ها رو بپذیرین.

They are normal, they are inevitable, cannot be avoided.

اونا نرمالن، اونا اجتناب‌ناپذیرن، نمی‌شه اجتناب کرد.

You absolutely will have plateaus in your learning and during the plateaus, you’ll learn little by little, step by step.

شما قطعا توی یادگیریتون فلات‌ها رو خواهین داشت و توی فلات‌ها، کم کم و پله پله یاد خواهین گرفت.

It will feel slow, but actually, subconsciously, you are learning very quickly.

کند به نظر خواهد اومد ولی در واقع، نیمه‌آگاهانه، شما دارین خیلی سریع یاد می‌گیرین.

That’s why the spurts will happen.

بخاطر اینه که جهش‌ها اتفاق می‌افتن.

Because your brain is learning, learning, learning subconsciously and suddenly the brain puts everything together and suddenly a big new improvement, a big new understanding and you feel like “Wow!

بخاطر اینکه مغزتون داره نیمه‌آگاهانه یاد می‌گیره، یاد می‌گیره، یاد می‌گیره و یه دفعه مغز همه چیزو می‌ذاره کنار هم و یهو یه پیشرفت بزرگ جدید، یه آگاهی بزرگ جدید و شما احساس می‌کنین که «واو»!

I’m going so fast!

«من دارم سریع می‌رم»!

” And then back to the plateau, so that’s serenely.

و بعد بازگشت به فلات، پس این شد Serenely.

You must calmly accept the plateaus, serenely accept.

شما باید با خونسردی فلات‌ها رو بپذیرین، با متانت بپذیرین.

And finally, the word enduring.

و در پایان، کلمه‌ی Enduring (پایدار) هستش.

He says “To love the plateau is to love what is most enduring in your life.

اون می‌گه «دوست داشتن فلات یعنی دوست داشتن چیزی که توی زندگیتون پایدارترینه».

” Enduring means lasting.

Enduring یعنی پایا.

Enduring means happening for a long time, not temporary.

Enduring یعنی واسه مدت زیادی اتفاق می‌افته، نه موقتا.

It’s the opposite of temporary, right?

متضاد موقت هستش، درست؟

Temporary is something that happens only for a short time and then it’s gone.

Temporary می‌شه چیزی که فقط واسه مدت کوتاهی اتفاق می‌افته و بعد رفته.

Enduring continues to happen again and again.

Enduring به دوباره و دوباره اتفاق افتادن ادامه می‌ده.

It stays.

می‌مونه.

It does not disappear.

ناپدید نمی‌شه.

It’s not temporary.

موقتی نیست.

It’s similar to permanent.

مشابه Permanent (دائمی) هستش.

Not quite as strong.

نه کاملا به همون شدت.

Permanent is more strong, permanent means always and forever.

Permanent شدیدتره، Permanent یعنی همیشه و تا ابد.

Enduring means for a very long time; happening for a very long time.

Enduring یعنی واسه مدت خیلی طولانی، واسه زمان خیلی طولانی اتفاق بیفته.

This process of plateaus and spurts, plateaus and spurts, it’s enduring.

این فرآیند فلات‌ها و جهش‌ها، فلات‌ها و جهش‌ها، این پایداره.

It means it continues happening for a long time, again and again and again.

یعنی واسه مدت طولانی به اتفاق افتادن ادامه می‌ده، دوباره و دوباره و دوباره.

It’s not a temporary situation, it’s enduring.

یه شرایط موقتی نیست، پایداره.

It lasts for a long time.

واسه مدت زیادی می‌مونه.

It continues happening for a long time.

واسه مدت زیادی به اتفاق افتادن ادامه می‌ده.

It does not disappear quickly.

سریعا ناپدید نمی‌شه.

That is the word enduring.

این واژه‌ی Enduring هستش.

And that is the end of the vocabulary lesson for “Plateaus.

و اینم از پایان درس دایره لغات برای «فلات‌ها».

Next is the mini-story.

بعدی داستان کوتاهه.

See you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

Bye-bye.

بدرود.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hello, welcome to the mini-story for “Plateaus.

درود، به داستان کوتاه برای «فلات‌ها» خوش اومدین.

” Let’s get started.

بریم که شروع کنیم.

Allen was in agony.

اَلن در رنج بودش.

His back hurt all the time.

کمرش همیشه درد می‌کرد.

Did Allen feel good?

آیا الن حالش خوب بود؟

No, no, no, he felt terrible.

نه، نه، نه، اون حالش افتضاح بود.

He was in agony.

اون تو عذاب بودش.

He was in terrible pain.

اون توی درد وحشتناکی بود.

He felt terrible pain.

درد افتضاحی داشتش.

He was in what?

اون توی چی بود؟

He was in agony.

تو عذاب.

Who was in agony?

کی تو عذاب بود؟

Allen, Allen was in agony.

الن، الن تو عذاب بود.

So, did Allen feel great or was Allen in pain?

پس آیا الن حالش عالی بود یا توی درد بودش؟

He was in pain.

اون توی درد بودش.

He was in agony.

اون تو عذاب بود.

He felt terrible pain.

درد وحشتناکی حس می‌کرد.

Why was Allen in agony?

چرا الن تو عذاب بود؟

Well, because his back hurt.

خب، بخاطر اینکه کمرش درد می‌کرد.

His back was in agony, it hurt so much, “Oooh!

کمرش تو عذاب بود، خیلی درد می‌کردش.

What hurt?

چی درد می‌کرد؟

Allen’s back.

کمر الن.

Allen’s back hurt.

کمر الن درد می‌کرد.

In fact, Allen was in agony.

در واقع، الن تو عذاب بود.

Who was in agony?

کی تو عذاب بود؟

Allen, Allen was in agony.

الن، الن تو عذاب بود.

Why?

چرا؟

Because his back hurt all the time.

بخاطر اینکه کمرش همیشه درد می‌کرد.

Did his back hurt a little bit?

آیا کمرش یه کوچولو درد می‌کرد؟

No, not a little bit.

نه، یه ذره نه.

He was in agony, terrible, horrible pain.

اون تو عذاب بودش، درد افتضاح و وحشتناک.

His back didn’t hurt a little bit.

کمرش یه ذره درد نمی‌کرد.

His back hurt a lot.

کمرش خیلی درد می‌کرد.

He was in agony Oooh, terrible, every day.

اون تو عذاب بود، هر روز، اوه، افتضاح.

So, Allen went to a doctor in Los Angeles.

پس، الن رفت به یه دکتر تو لس آنجلس.

He said “Doctor, I’m in agony!

اون گفتش «دکتر، من تو عذابم»!

Help me!

«کمکم کن»!

” The doctor said “Allen, don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

دکتر گفتش «الن، هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون».

What did the doctor say?

دکتر چی گفتش؟

The doctor said “Don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

دکتر گفت «الن، هیچ تمرین فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون».

Did the doctor want Allen to do strenuous exercise?

آیا دکتر از الن خواستش که تمرین فرسایشی انجام بده؟

No.

نه.

No, he didn’t.

نه، نخواست.

He said “Don’t do any strenuous exercise.

اون گفت «هیچ ورزش فرسایشی‌ای نکن».

” Don’t do any tough, difficult exercise.

هیچ ورزش سخت، و دشواری نکن.

Who said “Don’t do any strenuous exercise, stay in bed?

کی گفت «هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون»؟

The doctor.

دکتره.

The doctor in Los Angeles.

دکتر توی لس آنجلس.

Who did he say that to?

اون به کی این رو گفت؟

To Allen.

به الن.

He said to Allen “Don’t do any strenuous exercise.

اون به الن گفت «هیچ ورزش فرسایشی‌ای نکن».

What kind of exercise did he want Allen to avoid?

اون از الن خوست از چجور ورزشی اجتناب کنه.

He wanted him to avoid strenuous exercise.

اون ازش خواست از ورزش فرسایشی اجتناب کنه.

He said “Don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

اون گفت «هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون».

Why did he want Allen to avoid strenuous exercise?

چرا اون از الن خواست از ورزش فرسایشی اجتناب کنه؟

Well, to help his back, to help his back pain.

خب، واسه کمک به کمرش، واسه کمک به درد کمرش.

He wanted to help Allen heal his back pain, so he said “Don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

اون می‌خواست به الن کمک کنه درد کمرش رو درمون کنه، پس اون گفتش «هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون».

And so Allen did not do any strenuous exercise, he stayed in bed for 11 months.

و بنابراین الن هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نداد، اون واسه ۱۱ ماه توی تخت موند.

He ate in bed.

اون توی تخت می‌خورد.

He drank in bed.

توی تخت می‌نوشید.

He worked from his bed.

اون از تختش کار می‌کرد.

But, still, after 11 months he was still in agony.

ولی، هنوز، بعد ۱۱ ماه اون هنوز تو عذاب بودش.

“Oooh, my back, oooh!

«اوه، کمرم، اوه»!

” Allen was still in agony after 11 months of avoiding strenuous exercise.

الن هنوز بعد ۱۱ ماه اجتناب کردن از ورزش فرسایشی توی عذاب بودش.

And so he went to Monterey, California to another doctor.

پس اون رفت به مانْتِرِیْ، کالیفرنیا، به یه دکتر دیگه.

He said “Doctor, I’m in agony.

اون گفت «دکتر، من تو عذابم».

My back, oh, it’s killing me.

«کمرم، اوه، داره منو می‌کشه».

It hurts!

«درد می‌کنه»!

” This doctor said “Allen, if you are lazy and you stay in bed all day, back pain is inevitable.

این دکتره گفت «الن، وقتی تنبلی و همه‌ی روز تو تخت می‌مونی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره».

You must exercise.

«تو باید ورزش کنی».

” Hum…He said ” if you are lazy and you stay in bed all day, back pain is inevitable.

هممم… اگه تنبلی و همه‌ی روز رو توی تخت می‌مونی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره.

Did the Monterey doctor want Allen to exercise?

آیا دکترِ مانتری از الن خواستش که ورزش کنه؟

Yes, he did.

آره، خواست.

He said “You must exercise.

اون گفت «تو باید ورزش کنی».

” He said “If you don’t exercise, back pain is inevitable.

اون گفت «اگه ورزش نکنی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره».

” Back pain will not be avoided.

از درد کمر اجتناب نخواهد شد.

Back pain is 100P sure to happen if you don’t exercise.

اگه ورزش نکنی درد کمر ۱۰۰ درصد قطعی اتفاق میفته.

If you don’t exercise, what is inevitable?

اگه ورزش نکنی، چی اجتناب‌ناپذیره؟

Back pain.

درد کمر.

Back pain is inevitable if you don’t exercise.

درد کمر اجتناب‌ناپذیره اگه ورزش نکنی.

If you don’t exercise is back pain inevitable?

اگه ورزش نکنی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره؟

That’s right.

درسته.

It’s inevitable, unavoidable.

اجتناب‌ناپذیره، غیرقابل اجتنابه.

Back pain is inevitable if you don’t exercise.

اگه ورزش نکنین درد کمر اجتناب‌ناپذیره.

Is a headache inevitable if you don’t exercise?

آیا اگه ورزش نکنین سردرد اجتناب‌ناپذیره.

No, not a headache.

نه، سردرد نه.

A headache isn’t inevitable if you don’t exercise.

اگه ورزش نکنید سردرد اجتناب‌ناپذیر نیس.

Maybe you won’t get a headache, but back pain is inevitable if you don’t exercise.

شاید سردرد نگیرین، ولی اگه ورزش نکنین درد کمر اجتناب‌ناپذیره.

If you don’t exercise, you will surely, 100P, definitely, have back pain.

اگه ورزش نکنین، ما قطعا، ۱۰۰ درصد، مسلما، دردکمر می‌گیرین.

That’s what the Monterey doctor said to Allen.

این چیزیه که دکتر اهل مانتری به الن گفت.

He said “Back pain is inevitable if you are lazy and you stay in bed all day.

اون گفت «درد کمر اجتناب‌ناپذیره اگه تنبلی و کل روز توی تخت می‌مونی».

You must exercise!

«تو باید ورزش کنی»!

So Allen began to exercise every day.

پس الن شروع به هر روز ورزش کردن کرد.

He trained for a marathon.

اون واسه یه ماراتن تمرین کرد.

Every day he ran more and more and more.

هر روز اون بیشتر و بیشتر و بیشتر دوید.

The back pain was terrible and enduring.

درد کمرش افتضاح و موندگار بود.

Did his back pain continue for a long time?

آیا درد کمرش واسه مدت طولانی‌ای ادامه پیدا کرد؟

Yes, it did.

آره، همینطوره.

It was enduring.

موندگار بودش.

Was his back pain short term, temporary or long term, lasting a long time?

آیا درد کمرش کوتاه‌مدت و موقتی بود یا بلندمدت، و واسه مدت زیادی موندگار؟

Well, it was long term.

خب، بلندمدت بود.

It was enduring back pain.

کمردردِ موندگاری بودش.

It continued to happen for a long time.

واسه مدت طولانی‌ای ادامه پیدا کرد.

What was enduring?

چی موندگار بود؟

Allen’s back pain.

درد کمر الن.

Allen’s back pain was enduring.

کمردرد الن موندگار بودش.

It continued for a long time.

واسه مدت زیادی ادامه یافت.

Whose back pain was enduring?

کمردرد کی موندگار بود؟

Allen’s, Allen’s back pain was enduring.

الن، کمردرد الن موندگار بود.

It continued for a very long time.

واسه مدت طولانی‌ای ادامه پیدا کرد.

Was it temporary or was it enduring?

آیا موقتی بود یا موندگار؟

It was enduring.

موندگار بود.

It was enduring back pain, but, still, Allen continued to run every day.

کمردرد موندگاری بود، ولی، الن به هر روز دویدن ادامه داد.

He trained for a marathon every day.

اون هر روز واسه ماراتن تمرین کرد.

Finally, his pain started to improve, but it did not improve steadily.

بالاخره، درد کمرش شروع به بهبود کرد، ولی به طرز پیوسته‌ای بهبود پیدا نکرد.

Did Allen’s pain improve steadily?

آیا کمردرد الن پیوسته بهبود پیدا کرد؟

No, it did not.

نه، اینطور نبود.

It did not improve steadily.

پیوسته بهبود پیدا نکرد.

How did his pain improve?

دردش چطور بهبود پیدا کرد؟

His pain improved in spurts, suddenly, in short spurts.

دردش جهشی بهبود پیدا کرد، یهویی، با جهش‌های کوتاه.

Did his pain improve steadily or did his pain improve in spurts?

آیا دردش به طور پیوسته بهبود پیدا کرد یا اینکه دردش جهشی بهبود پیدا کرد؟

His pain improved in spurts.

دردش جهشی بهبود پیدا کرد.

Suddenly it improved and then again suddenly it improved and then again suddenly it improved.

ناگهانی بهبود پیدا می‌کرد و بعد دوباره یهویی بهبود پیدا می‌کرد و باز دوباره یهویی بهبود پیدا می‌کرد.

It improved in spurts.

جهشی بهبود پیدا کرد.

What improved in spurts?

چی جهشی بهبود پیدا کرد؟

Allen’s pain.

درد الن.

Allen’s pain improved in spurts.

درد الن جهشی بهبود پیدا کرد.

How did it improve?

چجوری بهبود پیدا کردش؟

In spurts.

جهشی.

His pain improved in spurts.

دردش جهشی بهبود پیدا کرد.

So it would improve suddenly and then nothing and then later improve again suddenly and then nothing and then later improve again suddenly and then nothing.

پس یهویی بهبود پیدا می‌کرد و بعد هیچی و بعدتر دوباره یهویی بهبود پیدا می‌کرد و بعد هیچی و باز دوباره بعدش یهویی بهبود پیدا می‌کرد و بعد هیچی.

Until one day, finally, Allen ran a complete marathon and he felt great!

تا یه روز، بالاخره، الن یه ماراتن کامل رو دوید و حس فوق‌العاده‌ای داشت.

No pain, no back pain.

دردی وجود نداشت، کمردردی نبود.

In fact, Allen felt serene during the entire race.

در واقع، الن طی تموم اون مسابقه احساس متانت داشت.

Was Allen in agony during the marathon?

آیا الن طی ماراتن تو رنج بودش؟

No, no, he was not in agony.

نه، نه، اون توی رنج نبود.

He felt serene, he felt calm and relaxed.

اون احساس متانت داشت، احساس آرامش و خونسردی داشت.

Did Allen feel serene during the race or was he in agony during the race?

آیا الن طی مسابقه حس متانت داشت یا طی مسابقه توی درد و رنج بود؟

He felt serene during the race, very calm.

اون طی مسابقه حس متانت داشت، خیلی آروم بود.

Who felt serene during the marathon?

کی طی ماراتن احساس متانت داشت؟

Allen did.

الن داشت.

Allen felt serene during the marathon.

الن طی ماراتن احساس متانت داشت.

Why did he feel serene?

اون چرا احساس متانت داشتش؟

Well, because he had no pain.

خب، بخاطر اینکه دردی نداشت.

He had no back pain, so he felt very serene.

اون کمردردی نداشت، بنابراین خیلی احساس متانت داشتش.

When did Allen feel serene?

الن کِی احساس متانت داشت؟

During the marathon race.

طی مسابقه‌ی ماراتن.

During the marathon, he felt serene, very calm.

طی ماراتن، اون احساس متانت داشت، خیلی آروم بود.

He was not in agony anymore.

اون دیگه توی رنج نبود.

He finished the race and after that, he never had back pain again.

اون مسابقه رو تموم کردش و بعدش دیگه هیچوقت دوباره کمردرد نداشت.

Allen was serene, calm and very, very happy.

الن متین، آرون و خیلی خیلی خوشحال بود.

And that is the end of the mini-story for “Plateaus.

و اینم از آخر داستان کوتاه واسه فصل «فلات‌ها».

” I hope you are feeling serene, calm and happy.

امیدوارم که شما هم احساس متانت، آرامش و شادی کنین.

I hope you’re smiling with a big smile, your shoulders are back, you’re breathing deeply and you’re moving your body.

امیدوارم با یه لبخند بزرگ در حال خندیدن باشین، شونه‌هاتون عقب، در حال تنفس عمیق و حرکت دادن جسمتون باشین.

I hope you do this every time you listen to my lessons, every time you listen to English, every time you speak English.

امیدوارم شما هر بار به دروس من گوش می‌دین این رو انجام بدین، هر بار که به انگلیسی گوش می‌دین، هر بار که انگلیسی صحبت می‌کنین.

Control your physiology to control your emotions.

فیزیولوژیتون رو کنترل کنین تا عواطفتون رو کنترل کنین.

See you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون، بدرود.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hello, this is the point of view lesson for “Plateaus.

درود، این درس زاویه دید برای فصل «فلات‌ها»ست.

” Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

Since he was 20, Allen has had terrible back pain.

از وقتی ۲۰ سالش بود، الن درد کمر افتضاحی داشته.

He has been in agony every day.

اون هر روز تو عذاب بوده.

It started when he was 20 years old and it has continued and so he has been in agony every single day.

از وقتی که اون ۲۰ سالش بود شروع شد و ادامه پیدا کرده و بنابراین اون هر روز تو عذاب بوده.

He has been in agony because his back has hurt.

اون تو عذاب بوده بخاطر اینکه کمرش درد داشته.

Terrible pain, he has had terrible, terrible back pain.

درد وحشتناک، اون درد خیلی وحشتناکی داشته.

When did his pain begin?

این درد کی شروع شده؟

Well, when he was 20.

خب، وقتی ۲۰ سالش بود.

When he was 20, he began to have back pain.

وقتی ۲۰ سالش بود اون شروع به داشتن درد کمر کردش.

It has continued every day after that time.

بعد اون زمان هر روز ادامه پیدا کرده.

So his back pain has continued; he has been in agony this entire time, during this entire time, from 20 until recently.

پس درد کمرش ادامه پیدا کرده؛ اون تموم این مدت تو عذاب بوده، طی تموم این مدت، از ۲۰ سالگی تا اخیرا.

Well, because he has been in agony all the time, he needed help.

خب، بخاطر اینکه اون همیشه تو عذاب بوده، به کمک نیاز داشت.

So one day he went to a doctor in Los Angeles.

پس اون یه روز به یه دکتری تو لس آنجلس رفتش.

He went to the doctor and he said “Please help me.

اون رفت پیش دکتره و گفتش «لطفا بهم کمک کن».

My back is killing me!

«درد کمرم داره منو می‌کشه»!

I am in agony.

«من تو عذابم».

” And the doctor said “Don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

و دکتره گفت «هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، تو تخت بمون».

Allen followed the doctor’s advice.

الن از توصیه‌ی دکتره پیروی کرد.

He stayed in bed for 11 months, but after 11 months, he was still in agony.

اون واسه ۱۱ ماه تو تخت موند ولی بعد ۱۱ ماه اون هنوزم تو عذاب بود.

So next he went to a doctor in Monterey, California and the Monterey doctor said “If you are lazy and you stay in bed all day, back pain is inevitable.

پس بعدش رفت به یه دکتری توی مانتریِ کالیفرنیا و دکتر اهل مانتری گفتش «اگه تنبل باشی و همه‌ی روز توی تخت بمونی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره».

You must exercise.

«تو باید ورزش کنی».

Well, Allen was in agony, he needed help and so he followed the Monterey doctor’s advice.

خب، الن تو عذاب بودش، اون به کمک نیاز داشت بنابراین توصیه‌ی دکتر اهل مانتری رو دنبال کرد.

Allen trained for a marathon, every day he ran and he ran and he ran.

الن واسه یه ماراتن تمرین کرد، اون هر روز دوید و دوید و دوید.

Now the back pain was enduring.

خب درد کمرش موندگار بودش.

It continued for a long time.

واسه مدت طولانی‌ای ادامه پیدا کرد.

But, finally, the pain improved.

ولی نهایتا، دردش بهبود پیدا کرد.

It didn’t improve steadily.

یکنواخت بهبود پیدا نکرد.

No, it improved in spurts, suddenly.

نه، جهشی بهبود پیدا کردش، یکدفعه‌ای.

Suddenly the pain improved a lot and then nothing, nothing, nothing and then again suddenly the pain improved a lot, it improved in spurts.

یکدفعه‌ای دردش کلی بهبود پیدا می‌کرد و بعد هیچی، هیچی، هیچی و بعد دوباره یهویی درده کلی بهبود پیدا می‌کرد، جهشی بهبود پیدا می‌کرد.

Finally, one day, Allen ran a marathon and he felt great.

بالاخره، یه روز، الن یه ماراتن رو دوید و احساس فوق‌العاده‌ای داشت.

He had no pain.

اون هیچ دردی نداشت.

In fact, Allen felt serene during the entire race and he remained serene, calm and happy for the rest of his life.

در واقع، الن طی تموم مسابقه احساس متانت داشت و اون واسه باقی عمرش متین، خونسرد و خوشحال باقی موند.

Okay, that is the end of our first point of view story.

خب، اینم پایان داستان زاویه دید اولمون.

The next one goes into the future, let’s begin.

بعدی می‌ره توی آینده، بیاین شروع کنیم.

Next year there will be a guy named Allen.

سال بعد یه پسری خواهد بودش به اسم الن.

He’s going to be in agony.

اون قراره که تو عذاب باشه.

His back will hurt all the time.

کمرش همیشه درد خواهد کرد.

He will constantly feel pain.

اون دائما درد احساس خواهد کرد.

He’ll be in total, complete agony.

اون تو عذاب کامل و مطلق خواهد بود.

Well, finally, one day, he’s going to go to a doctor in Los Angeles and the doctor will say “Allen, don’t do any strenuous exercise, stay in bed.

خب، نهایتا، یه روزی، اون قراره که بره به یه دکتری تو لس آنجلس و دکتره خواهد گفت «الن، هیچ ورزش فرسایشی‌ای انجام نده، توی تخت بمون».

” Allen will follow the doctor’s advice.

الن توصیه‌ی دکتره رو دنبال خواهد کرد.

He’ll stay in bed for 11 months, but after 11 months, he’ll still be in agony.

اون واسه ۱۱ ماه تو تخت خواهد موند، ولی بعد ۱۱ ماه اون باز هم تو عذاب خواهد بود.

So, next, he’s going to go to a doctor in Monterey, California.

پس بعدش، اون قراره که بره به یه دکتری تو مانتریِ کالیفرنیا.

That doctor will say “Allen, if you are lazy and you stay in bed all day, back pain is inevitable.

اون دکتر خواهد گفت که «الن، اگه تنبل باشی و تموم روز تو تخت باشی، درد کمر اجتناب‌ناپذیره».

You must exercise.

«تو باید ورزش کنی».

” Allen will follow the Monterey doctor’s advice.

الن توصیه‌ی دکتر اهل مانتری رو دنبال خواهد کرد.

He’ll train for a marathon every day.

اون هر روز واسه یه ماراتن تمرین خواهد کرد.

Every day he’s going to run and run and run, but the back pain will be enduring.

اون هر روز قراره که بدوه و بدوه و بدوه، ولی درد کمرش موندگار خواهد بود.

It will continue for a long, long time.

واسه یه مدت خیلی طولانی ادامه خواهد داشت.

Until one day, finally, it will improve, but it won’t improve steadily.

تا بالاخره یه روز، بهبود پیدا خواهد کرد، اما یکنواخت بهبود پیدا نمی‌کنه.

It will improve in spurts, suddenly and then nothing and then another spurt.

یهویی جهشی بهبود پیدا خواهد کرد، و بعدش هیچی و بعد یه جهش دیگه.

It will improve suddenly.

یکدفعه‌ای بهبود پیدا خواهد کرد.

Finally the day will come and Allen will run a marathon race.

نهایتا روزش فرا خواهد رسید و الن یه مسابقه‌ی ماراتن رو خواهد دوید.

During the marathon race he’s going to feel fantastic.

طی این مسابقه‌ی ماراتن اون قراره که احساس خارق‌العاده‌ای داشته باشه.

He’s going to feel great.

اون قراره که احساس فوق‌العاده‌ای داشته باشه.

He’ll have no pain.

اون هیچ دردی نخواهد داشت.

He’ll feel serene during the entire race.

اون طی تموم مدت مسابقه احساس متانت خواهد داشت.

And afterwards he will remain serene and calm because he will never be in agony again.

و بعدش هم اون متین و خونسرد باقی خواهد موند چون دیه هیچوقت تو عذاب نخواهد بودش.

And that is the end of our point of view stories for “Plateaus.

و اینم از پایان داستانای زاویه دیدمون واسه «فلات‌ها».

” Again, listen carefully, hear the changes and notice what’s happening, but don’t think about grammar rules, please.

دوباره، بادقت گوش کنین، تغییرات رو بشنوین و توجه کنین چی داره رخ می‌ده، ولی به قواعد گرامری فکر نکنین، لطفا.

That will make you learn more slowly, just listen, notice, listen, notice.

اون باعث خواهد شد که شما کندتر یاد بگیرین، صرفا گوش بدین، توجه کنین، گوش بدین، توجه کنین.

That’s all you need to do.

این تموم کاریه که شما نیاز دارین انجام بدین.

Alright, I hope you enjoy these lessons and I will see you next time.

بسیار خب، امیدوارم که از این دروس لذت ببرین و دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون.

Bye-bye.

بدرود.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا