پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۲۴. جک کرواک
بخش اول – جک کرواک
Jack Kerouac was an American novelist, writer, poet, and artist.
جک کرواک داستاننویس، نویسنده، شاعر و هنرمند آمریکایی بود.
While enjoying popularity but little critical success during his own lifetime, Kerouac is now considered one of America’s most important authors.
کرواک در حالی که محبوبیت اما موفقیت کمی در طول زندگیاش داشت، اکنون بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان آمریکا شناخته میشود.
His spontaneous, confessional prose style inspired many other writers, including Tom Robbins, Lester Bangs, Hunter S.
سبک نثر خودجوش و اعترافی الهامبخش بسیاری از نویسندگانِ دیگر از جمله تام رابینز، لستر بانگ، هانتر اس.
Thompson, and Bob Dylan.
تامپسون و باب دیلن بود.
Kerouac’s best known works are On the Road, The Dharma Bums, Big Sur and Visions of Cody.
از بهترین آثار شناختهشدهی کرواک میتوان به در جاده، ولگردهای دارما، بیگ سور و چشماندازهای کودی اشاره کرد.
He divided most of his adult life between roaming the vast American landscape and living with his mother.
بیشترِ زندگیِ بزرگسالیاش را بین پرسه زدن در چشمانداز وسیع آمریکا و زندگی با مادرش تقسیم کرد.
Faced with a changing country, Kerouac sought to find his place, eventually rejecting the conservative values of the 1950s.
کرواک در مواجهه با یک کشور در حال تغییر، در پی یافتن جایگاهش بود و سرانجام ارزشهای سنتگرایانهی دههی ۱۹۵۰ را رد کرد.
His writing often reflects a desire to break free from society’s structures and to find meaning in life.
نوشتههایش اغلب نشاندهندهی تمایل به جدایی از ساختارهای جامعه و یافتن معنا در زندگی است.
This search led him to experiment with drugs and to embark on trips around the world.
این جستوجو باعث شد به آزمایش موادمخدر بپردازد و شروع به سفرهایی در سراسر جهان کرد.
His books are often credited as the catalyst for the 1960s counterculture.
کتابهایش اغلب بهعنوان فعالکنندهی ضدفرهنگ دههی ۱۹۶۰ شناخته میشوند.
Kerouac was born in Lowell, Massachusetts, to a family of FrenchCanadians.
کرواک در لاول ماساچوست، در خانوادهای از کاناداییهای فرانسویزبان متولد شد.
Jack didn’t start to learn English until the age of six, and at home he and his family spoke French.
جک از ششسالگی شروع به یادگیری انگلیسی کرد و در خانه او و خانوادهاش فرانسه صحبت میکردند.
At an early age, he was profoundly marked by the death of his elder brother Gérard, an event that later prompted him to write the book “Visions of Gerard”.
در سنین پایین، عمیقاً با مرگ برادر بزرگترش جرارد روبرو شد، اتفاقی که بعداً او را واداشت تا کتابِ «چشماندازهای جرارد» را بنویسد.
Kerouac’s athletic prowess led him to become a star on his local football team, and this achievement earned him scholarships to Boston College and Columbia University.
مهارت ورزشیِ کرواک باعث شد تا در تیم فوتبال محلیاش به ستاره تبدیل شود و این موفقیت باعث بورسیهی تحصیلیاش به کالج بوستون و دانشگاه کلمبیا شد.
At Columbia, he wrote several sports articles for the student newspaper, the Columbia Daily Spectator.
در کلمبیا، چندین مقالهی ورزشی برای روزنامهی دانشجویی، تماشاگر روزانهی کلمبیا، نوشت.
His football scholarship did not pan out and he went to live with an old girlfriend, Edie Parker, in New York.
بورس تحصیلی فوتبالش موفقیتآمیز نبود و برای زندگی با دوستی قدیمی، ادی پارکر، به نیویورک رفت.
It was in New York that Kerouac met the people with whom he was to journey around the world, the subjects of many of his novels: the “Beat Generation”, including Allen Ginsberg, Neal Cassady, and William S.
کرواک در نیویورک بود که با افرادی که قرار بود با آنها به دور دنیا سفر کند ملاقات کرد، که موضوعات بسیاری از رمانهایش را شامل شد: «نسل بیت»، از جمله آلن گینزبرگ، نیل کاسادی و ویلیام اس.
Burroughs.
باروز.
He wrote his first novel, The Town and the City, as well as his most famous work, the seminal On The Road, while living in New York.
هنگام زندگی در نیویورک، اولین رمانش را با نام شهر و شهرک و همچنین مشهورترین اثرش، کتاب اصلیِ در جاده را نوشت.
The Town and the City was published in 1950 under the name “John Kerouac” and earned him some respect as a writer.
شهر و شهرک در سال ۱۹۵۰ با نام «جان کرواک» منتشر شد و بهعنوان نویسنده احترام خاصی برای او ایجاد کرد.
Unlike Kerouac’s later work, which established his Beat style, it is heavily influenced by Kerouac’s reading of Thomas Wolfe.
برخلاف کارهای بعدیِ کرواک، که سبک بیت او را تثبیت میکردند، بهشدت تحت تأثیر قرائت کرواک از توماس ولف است.
Kerouac wrote constantly but could not find a publisher for his next novel for six years.
کرواک مدام مینوشت اما بهمدت شش سال نتوانست ناشر رمان بعدیاش را پیدا کند.
Building upon previous drafts tentatively titled “The Beat Generation” and “Gone on the Road”, Kerouac wrote what is now known as “On the Road” in April, 1951.
کرواک با استفاده از پیشنویسهای قبلی با عنوانهای آزمایشیِ «نسل بیت» و «رفته در جاده»، در آوریل ۱۹۵۱ آنچه را که اکنون بهعنوان «در جاده» شناخته میشود، نوشت.
Publishers rejected the book due to its experimental writing style and its sympathetic tone towards minorities and marginalized social groups of the United States in the 1950s.
ناشران این کتاب را بهدلیل سبک نوشتاری تجربی و لحن دلسوزانهی آن نسبت به اقلیتها و گروههای اجتماعیِ حاشیهایِ ایالات متحده در دههی ۱۹۵۰ رد کردند.
In 1957, Viking Press purchased the novel, demanding major revisions.
در سال ۱۹۵۷، وایکینگ پرس این رمان را خریداری کرد و خواستار بازبینیهای اساسی شد.
In 2007, to coincide with the 50th anniversary of On The Road, an uncensored version of On The Road will be released by Viking Press, containing text that was removed from the 1957 version because it was deemed too explicit for 1957 readers.
در سال ۲۰۰۷، همزمان با پنجاهمین سالگرد پخش در جاده، وایکینگ پرس نسخهی بدون سانسور در جاده را منتشر میکند که حاویِ متنی است که از نسخهی ۱۹۵۷ حذف شد، زیرا برای خوانندگان ۱۹۵۷ بیش از اندازه صریح تشخیص داده شد.
It will be drawn solely from the original manuscript.
صرفاً از نسخهی اصلی تهیه شدهاست.
The book was largely autobiographical, describing Kerouac’s roadtrip adventures across the United States and Mexico with Neal Cassady.
این کتاب عمدتاً خودزندگینامهای بود که ماجراهای سفرهای جادهایِ کرواک را در سراسر ایالات متحده و مکزیک با نیل کسادی شرح میداد.
Kerouac’s novel is often described as the defining work of the post-World War II era.
رمان کرواک اغلب بهعنوان اثر بارز دوران پس از جنگ جهانی دوم توصیف میشود.
In 1954, Kerouac discovered Dwight Goddard’s “A Buddhist Bible” at the San Jose Library, which marked the beginning of Kerouac’s immersion into Buddhism.
در سال ۱۹۵۴، کرواک «کتاب مقدس بودایی» نوشتهی دوایت گودارد را در کتابخانهی سِنخوزه کشف کرد که آغاز غرق شدن کرواک در آیین بودا بود.
He chronicled parts of this, as well as some of his adventures with San Francisco-area poets, in the book The Dharma Bums, published in 1958.
او بخشی از این ماجرا و همچنین بعضی از ماجراهایش با شاعران منطقهی سان فرانسیسکو را در کتاب ولگردهای دارما، که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، شرح داد.
Kerouac developed a friendship with the Buddhist-Taoist scholar, Alan Watts.
کرواک با پژوهشگر بودایی-تائوئیست، آلن واتس، دوستی برقرار کرد.
He also met and had discussions with the famous Japanese Zen Buddhist, D.T.
او همچنین با ذن بودایی معروف ژاپنی، دی.تی.
Suzuki.
سوزوکی دیدار و گفتوگو کرد.
In 1955 Kerouac wrote a biography of Siddhartha Gautama, entitled Wake Up, which was unpublished during his lifetime but eventually serialized in Tricycle magazine, 1993-95.
در سال ۱۹۵۵ کرواک زندگینامهای از سیدارتا گوتاما را با عنوان بیدار شو نوشت که در زمان حیاتش منتشر نشد اما سرانجام در مجلهی سهچرخه، ۱۹۹۳-۹۵ بهصورت سریالی منتشر شد.
He died on October 21, 1969 at St.
او در ۲۱ اکتبر ۱۹۶۹ در بیمارستان سنت.
Anthony’s Hospital in St.
آنتونی در سن.
Petersburg, Florida.
پترزبورگ، فلوریدا درگذشت.
His death, at the age of 47, resulted from an internal hemorrhage caused by cirrhosis of the liver, the result of a life of heavy drinking.
مرگ او، در سن ۴۷ سالگی، ناشی از خونریزی داخلی در اثر سیروز کبدی بود که نتیجهی یک عمر مصرف مشروب زیاد بود.
He was living at the time with his third wife Stella, and his mother Gabrielle.
او در آن زمان با همسر سومش، استلا، و مادرش، گابریل، زندگی میکرد.
He is buried in his home town of Lowell.
او در زادگاهش لاول به خاک سپرده شد.
بخش دوم – درسنامه واژگان
Okay, Effortless English members, welcome to the vocabulary lesson for Jack Kerouac, king of the Beats.
خب، اعضای انگلیسی بدون تلاش، به درس واژگان جک کرواک، پادشاه بیتها خوش آمدید.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
Starting at the top.
از بالا شروع میکنیم.
We have the word Beats, king of the Beats.
واژهی Beats را داریم، پادشاه بیتها.
The Beats were a group of writers.
بیتها گروهی از نویسندگان بودند.
It was a writing movement, a writing style that was popular in the late 1950s and 1960s.
حرکتی نوشتاری بود، سبکی نوشتاری که در اواخر دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ محبوب بود.
Jack Kerouac was the most famous Beat writer.
جک کرواک مشهورترین نویسندهی بیت بود.
Okay, you see the word novelist.
خب، واژهی novelist را میبینید.
A novelist is a person who writes novels and a novel is a long book, usually a story.
novelist کسی است که رمان مینویسد و رمان کتابی طولانی، معمولاً داستان، است.
All right, we see the word critical success.
خیلی خب، واژهی critical success را میبینیم.
It says Jack Kerouac now enjoys critical success, but not during his lifetime.
میگوید که جک کرواک اکنون از موفقیت نقادانه برخوردار است، اما نه در طول زندگیاش.
Critical success means success with reviewers, with kind of professionals, people who write a review about a story and they say this is a good book or this is not.
موفقیت نقادانه یعنی موفقیت منسوب به داوران، یا بهنوعی متخصصان، یا افرادی که دربارهی یک داستان نظر مینویسند و میگویند این کتاب خوبی است یا نه.
Those are critics, book critics.
اینها منتقد، منتقد کتاب هستند.
We also have movie critics.
منتقد فیلم هم داریم.
So critical success means that those people like your book or your movie.
پس موفقیت نقادانه یعنی آن افراد کتاب یا فیلم شما را دوست دارند.
So some movies are very popular.
پس بعضی از فیلمها خیلی محبوب هستند.
A lot of people go to see them and they love them.
افراد زیادی به دیدن آنها میروند و آنها را دوست دارند.
But the critics, the professional writers, movie writers, don’t like it.
اما منتقدان، نویسندگان حرفهای، نویسندگان فیلم آن را دوست ندارند.
So it’s possible to have popular success, but not critical success.
پس میتوان به موفقیت مردمی دست یافت، اما نه موفقیت نقادانه.
We see the word spontaneous.
واژهی spontaneous را میبینیم.
It’s a common English word.
واژهی رایج انگلیسی است.
Spontaneous means without planning.
spontaneous یعنی بدون برنامهریزی.
You don’t think about doing something before you do it.
قبل از انجام کاری به انجام آن کار فکر نمیکنید.
You just do it.
فقط آن را انجام میدهید.
So if you’re hungry, you just grab something to eat very quickly.
پس اگر گرسنه هستید، خیلی سریع چیزی را برمیدارید تا بخورید.
You don’t think about what you want to eat.
به چیزی که میخواهید بخورید فکر نمیکنید.
If you’re angry, you just start yelling.
اگر عصبانی هستید، فقط شروع به داد زدن میکنید.
You don’t think about what you’re going to do.
به کاری که میخواهید انجام دهید فکر نمیکنید.
You don’t stop yourself from yelling.
جلوی داد زدنتان را نمیگیرید.
You do exactly what you feel right now, at this moment.
دقیقاً همان کاری را انجام میدهید که الان، در این لحظه، احساس میکنید.
We also see the word confessional in that same sentence.
واژهی confessional را هم در همان جمله میبینیم.
That Kerouac had a confessional style.
اینکه کرواک سبک اعترافی داشت.
Confessional means very open and honest about your life.
confessional یعنی خیلی آزاد و صادقانه دربارهی زندگیتان.
So confessional means you’re telling your secrets.
پس confessional یعنی اسرارتان را میگویید.
You’re telling secrets about your life.
رازهایی دربارهی زندگیتان میگویید.
So his style.
پس سبْکش.
he wrote about his own life and all the secret about how he felt and what he did.
دربارهی زندگی خودش و تمام رازهای دربارهی احساسی که داشت و کاری که میکرد را نوشت.
That’s a confessional style.
این سبک اعترافی است.
Okay, we see the verb to roam.
خب، فعل to roam را میبینیم.
Kerouac roamed around America.
کرواک در اطراف آمریکا پرسه میزد.
He roamed America for a long time.
مدتها در آمریکا گشتوگذار میکرد.
To roam is to travel.
to roam یعنی سفر کردن.
It has the idea of not having a plan.
این ایده را دارد که برنامهای نداشته باشید.
If you roam, you go from one place to another to another, but you have no real plan you just wander around you just travel around without planning.
اگر پرسه بزنید، از یک مکان به مکان دیگر میروید، اما هیچ برنامهی واقعیای ندارید، فقط میتوانید در اطرافتان بگردید و بدون برنامهریزی به اطراف سفر کنید.
That’s roam or roaming.
roam یا roaming است.
Okay, you see the word catalyst, catalyst for.
خب، واژهی catalyst را میبینید.
Kerouac’s writing was a catalyst for the 1960s counterculture.
نوشتههای کرواک فعالکنندهی ضدفرهنگ دههی ۱۹۶۰ بود.
Catalyst means something that starts a reaction or something that begins an action or something that encourages an action.
catalyst یعنی چیزی که واکنش را شروع میکند یا چیزی که عملی را شروع یا تشویق میکند.
So Kerouac’s writing influenced many people.
پس نوشتههای کرواک افراد زیادی را تحت تأثیر قرار داد.
It encouraged people to change their way of life.
افراد را ترغیب کرد که شیوهی زندگیشان را تغییر دهند.
Kerouac’s writing challenged the normal American lifestyle.
نوشتههای کرواک سبک زندگی عادی آمریکایی را به چالش کشید.
So he helped to start the 1960s counterculture.
پس او به شروع ضدفرهنگ دههی ۱۹۶۰ کمک کرد.
Counterculture means.
counterculture یعنی.
counter means against.
counter یعنی ضد.
So counterculture is a new culture that is going against the old culture.
پس counterculture فرهنگ جدیدی است که برخلاف فرهنگ قدیمی است.
All right, you see the word prowess in here.
خیلی خب، واژهی prowess را در اینجا میبینید.
Talks about that.
در این باره صحبت میکند که.
Kerouac had athletic prowess.
کرواک مهارت ورزشی داشت.
Athletic means related to sports, about sports.
athletic یعنی مربوط به ورزش، دربارهی ورزش.
He was a good athlete.
او ورزشکار خوبی بود.
He could play sports.
میتوانست ورزش کند.
And prowess means skill or ability.
و prowess یعنی مهارت یا توانایی.
So he had athletic prowess.
پس قدرت ورزشی داشت.
He had athletic skill.
مهارت ورزشی داشت.
He had sports skill.
مهارت ورزشی داشت.
All right, we see the word scholarship.
خیلی خب، واژهی scholarship را میبینیم.
A lot of you know the word scholarship.
بسیاری از شما واژهی scholarship را میدانید.
Scholarship is free money to go to school.
scholarship پول رایگان برای رفتن به مدرسه است.
Usually the government gives you money to go to university or college.
معمولاً دولت به شما پول میدهد تا به دانشگاه یا دانشکده بروید.
That money, we call it scholarship.
این پول را ما بورسیهی تحصیلی مینامیم.
Sometimes a company will give us a scholarship.
گاهی یک شرکت به ما بورسیه میدهد.
All right, in the end of first page, you will see the phrasal verb, the two-word verb pan out, to pan out.
خیلی خب، در انتهای صفحهی اول، عبارت فعلی، فعل دوکلمهایِ pan out را میبینید، to pan out.
It says not pan out.
میگوید not pan out.
His scholarship did not pan out.
بورسیهی تحصیلیاش موفقیتآمیز نبود.
We usually use pan out in a negative sentence.
معمولاً از pan out در جملهی منفی استفاده میکنیم.
I don’t know why, but we usually say not pan out.
نمیدانم چرا، اما معمولاً میگوییم not pan out.
And to not pan out means it doesn’t work.
و not pan out یعنی کار نمیکند.
It doesn’t happen.
اتفاق نمیافتد.
It’s not successful.
موفق نیست.
So you try something, but then you fail.
پس چیزی را امتحان میکنید، اما بعد شکست میخورید.
In this case, he tried playing football in university, but he failed.
در این مورد، او سعی کرد در دانشگاه فوتبال بازی کند، اما موفق نشد.
He dropped out.
ترک تحصیل کرد.
He quit the team.
تیم را ترک کرد.
So it did not pan out.
پس موفقیتآمیز نبود.
His football career did not pan out.
حرفهی فوتبالش موفقیتآمیز نبود.
It was not successful.
موفق نبود.
It didn’t happen.
اتفاق نیفتاد.
All right, in the next page, the second page, we see the word seminal.
خیلی خب، در صفحهی بعدی، صفحهی دوم، واژهی seminal را میبینیم.
It says his seminal work was “On the Road”.
می گوید کار اصلیاش «در جاده» بود.
Seminal means very original, it’s an adjective.
seminal یعنی خیلی اصلی، صفت است.
Very original, very creative, very new.
خیلی اصیل، خیلی خلاق، خیلی جدید.
Sometimes even has a feeling of being the best at something, something very new and creative and great.
گاهی حتی احساسی از بهترین بودن در چیزی را دارد، چیزی خیلی جدید و خلاقانه و عالی.
So “On the Road” was his seminal book.
پس «در جاده» کتاب اصلیاش بود.
It was his first really different book.
اولین کتابِ واقعاً متفاوت او بود.
It was his first really popular and original and creative book.
اولین کتابِ واقعاً محبوب و اصلی و خلاقانهاش بود.
“On the Road”.
«در جاده».
It’s great book.
کتاب عالیای است.
Try reading it.
سعی کنید آن را بخوانید.
It’s a very interesting book.
کتاب خیلی جالبی است.
All right, you see the verb established in the next paragraph.
خیلی خب، فعل established را در پاراگراف بعدی میبینید.
That his first book, “The Town and the City”, was before he established his style.
اینکه اولین کتاب او، «شهر و شهرک»، قبل از این بود که سبکش را مشخص کند.
So to establish something is to create it or to prove it or to make it permanent.
پس establish something یعنی ایجاد یا اثبات یا دائمی کردن چیزی.
So in the beginning, he didn’t have unique style, a special style.
پس او در ابتدا، سبک منحصربهفرد یا خاصی نداشت.
His first book was kind of normal.
اولین کتابش بهنوعی عادی بود.
But then after that, he established, he created a Beat style.
اما پس از آن، سبک بیت را معین کرد، ایجاد کرد.
And Beat is the name for this kind of writing.
و بیت نام این نوع نوشتن است.
Beat means very free, very open, very honest kind of writing.
Beat یعنی نوعی نوشتن خیلی آزاد، خیلی باز، خیلی صادقانه.
A very spontaneous kind of writing, not planned.
نوعی نوشتن خیلی خودجوش، برنامهریزینشده.
All right, and Kerouac was influenced by a man named Thomas Wolfe.
خیلی خب، و کرواک تحتتأثیر شخصی بهنام توماس ولف قرار گرفت.
A writer named Thomas Wolfe, another American writer.
نویسندهی آمریکایی دیگری بهنام توماس ولف.
So Thomas Wolfe affected Kerouac.
پس توماس ولف بر کرواک تأثیر گذاشت.
All right, in the next paragraph, we see the words drafts and tentatively.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی، واژههای drafts و tentatively را میبینیم.
It says building on, adding to, his previous drafts, tentatively titled “The Beat Generation” and “Gone on the Road”.
میگوید علاوه بر، اضافه بر پیشنویسهای قبلیاش، با عنوانهای آزمایشی «نسل بیت» و «رفته در جاده».
A draft is a book, something you write, a book, a record, a paper.
draft کتاب، نوشته، کاغذ یا چیزی است که آن را مینویسید.
But it’s not finished yet.
اما هنوز تمام نشدهاست.
So maybe you write it the first time, but it has many mistakes.
پس شاید اولین بار آن را مینویسید، اما اشتباهات زیادی دارد.
That’s called a draft.
به آن پیشنویس گفته میشود.
Maybe you have one or two or three drafts.
شاید یک، دو یا سه پیشنویس داشته باشید.
You write it again and again and again until it’s perfect, until it’s ready.
آن را بارها و بارها و بارها مینویسید تا کامل و آماده شود.
That’s a draft.
به این پیشنویس میگویند.
Tentatively means not sure or temporary or, you know, possibly.
tentatively یعنی نامطمئن یا موقت، یا، میدانید، احتمالاً.
So tentatively titled, tentatively named, it means this famous book “On the Road” in the beginning, he didn’t know what the name would be.
پس بهطور موقت نامگذاری شده، یعنی این کتاب معروف «در جاده» ابتدا است، او نمیدانست نامش چه خواهد بود.
So he had just a temporary title.
پس او فقط عنوان موقتیای داشت.
The first temporary title was called “The Beat Generation”.
اولین عنوان موقت «نسل بیت» نام داشت.
The second temporary title was called “Gone On the Road”, but the final title, the permanent title is “On the Road”.
عنوان موقت دوم «رفته در جاده» نام داشت، اما عنوان نهایی، عنوان دائمی، «در جاده» است.
All right, very nice.
خیلی خب، خیلی خوبه.
Next you see the word marginalized social groups in the next paragraph.
بعد، واژهی marginalized social groups را در پاراگراف بعدی میبینید.
That his book “On the Road” was rejected.
که کتابش، «در جاده»، رد شد.
Most companies did not want to publish his book, because it was sympathetic, it was kind, it was nice, it was positive about marginalized social groups in the United states.
بیشترِ شرکتها نمیخواستند کتابش را منتشر کنند، چون این کتاب نسبت به گروههای اجتماعیِ حاشیهای در ایالات متحده، دلسوزانه، مهربان، خوب، مثبت بود.
Marginalized means a group that has no power.
marginalized یعنی گروهی که هیچ قدرتی ندارد.
So for example, in the 1950s black people in America had no power.
برای مثال، در دههی ۱۹۵۰ مردم سیاهپوست در آمریکا هیچ قدرتی نداشتند.
They were treated very badly.
با آنها خیلی بد برخورد میشد.
They were a marginalized group.
آنها گروه حاشیهای بودند.
It means the rest of society makes them weak.
یعنی بقیهی جامعه آنها را ضعیف میکند.
So Kerouac was sympathetic.
پس کرواک دلسوز بود.
He was kind towards black people, towards people who are poor, people who are homeless, all these people.
نسبت به سیاهپوستان، افراد فقیر، افراد بیخانمان و همهی این افراد مهربان بود.
He was very kind.
خیلی مهربان بود.
He wrote very kind thing about them.
چیزهای خیلی مهربانی دربارهی آنها نوشت.
And that’s not good in the 1950s in America, because America was conservative then.
و این در دههی ۱۹۵۰ در آمریکا خوب نبود، چون در آن زمان آمریکا سنتگرا بود.
So these are marginalized groups.
پس اینها گروههای حاشیهای هستند.
Weak groups in society.
گروههای ضعیف در جامعه.
All right, and then so Viking Press, the company that did publish the book, they demanded, they requested, they said, you must make major revisions.
خیلی خب، و بعد وایکینگ پرس، شرکتی که کتاب را منتشر کرد، خواستار شدند، درخواست کردند، گفتند، که باید اصلاحات اساسی انجام دهید.
A revision is a change.
revision یک تغییر است.
And it’s usually a change to a movie or a change to a book.
و معمولاً تغییری در فیلم یا در کتاب است.
We call that a revision.
به آن بازبینی میگوییم.
All right, next you see the word explicit in the next paragraph.
خیلی خب، بعد واژهی explicit را در پاراگراف بعدی میبینید.
That the book was deemed, was thought to be, was considered too explicit for 1957 readers.
این کتاب تصور میشد،پنداشته میشد، در نظر گرفته میشد که برای خوانندگان ۱۹۵۷ زیادی صریح باشد.
Explicit means very direct and powerful and sometimes obscene, in another words kind of rude or talking about for example **sex **or using drugs or very poor people and doing it very directly.
explicit یعنی خیلی مستقیم و قدرتمند و گاه ناپسند، بهعبارت دیگر بهنوعی بیادبی یا صحبت دربارهی چیزهایی مثل رابطهی جنسی یا استفاده از موادمخدر یا افراد خیلی فقیر و انجام آن بهصورت خیلی مستقیم.
We call that explicit.
به این explicit میگوییم.
It’s an adjective.
صفت است.
So his book “On the Road” was quite explicit for 1957 especially.
پس کتابش، «در جاده»، بهویژه برای سال ۱۹۵۷ زیادی صریح بود.
All right, in the next paragraph you see the word autobiographical.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی واژهی autobiographical را میبینید.
Autobiographical is an adjective.
autobiographical صفت است.
The noun is autobiography.
شکل اسم آن autobiography است.
But autobiographical means about your own life.
اما autobiographical یعنی دربارهی زندگی خودتان.
So his book “On the Road” was autobiographical.
پس کتابش، «در جاده»، خودزندگینامهای بود.
It was about his life.
مربوط به زندگیاش بود.
Okay and then he said he made a road trip.
خب و بعد گفت که سفری جادهای داشت.
A road trip, that’s kind of an American slang.
road trip، بهنوعی واژهی عامیانهی آمریکایی است.
Road trip is a trip of course.
البته که road trip نوعی سفر است.
It means traveling.
یعنی مسافرت.
But it means traveling by car, especially by car.
اما یعنی مسافرت با ماشین، خصوصاً با ماشین.
It has the idea you jump in your car and you go.
این ایده را دارد که میپرید توی ماشینتان و میروید.
You go somewhere and you just travel around.
به جایی میروید و فقط به اطراف سفر میکنید.
You roam around.
در اطراف پرسه میزنید.
All right, you see the word, the phrase defining work.
خیلی خب، عبارتdefining work را میبینید.
“On the Road” is described as the defining work of post world war II.
«در جاده» اثر بارز دوران پس از جنگ جهانی دوم توصیف شدهاست.
Defining work or a defining book or a defining piece of art.
اثر بارز یا کتاب بارز یا قطعهی هنری بارز.
A defining something means very important or the most important.
هرچه که defining باشد، یعنی خیلی مهم یا مهمترین است.
It means it describes this time period.
یعنی این دورهی زمانی را توصیف میکند.
It’s the defining work of post world war II, after world war II.
اثر بارز پس از جنگ جهانی دوم، بعد از جنگ جهانی دوم است.
It means it’s the most important book written after that time period.
یعنی مهمترین کتابی است که بعد از آن دورهی زمانی نوشته شدهاست.
Okay, we see the phrase immersion into.
خیلی خب، عبارت immersion into را میبینیم.
Kerouac’s immersion into Buddhism.
غوطهوری کرواک در آیین بودا.
It means he started to study Buddhism a lot, very powerfully, very intensely.
یعنی خیلی زیاد، خیلی قدرتمند، خیلی شدید به مطالعهی آیین بودا پرداخت.
Immersion means to go under, so in this case, it means to go deeply into Buddhism.
immersion یعنی زیر چیزی رفتن، پس در این مورد، یعنی عمیقاً فرو رفتن در آیین بودا.
All right, finally on the next page, the last page, we see the word hemorrhage.
خیلی خب، سرانجام در صفحهی بعدی، صفحهی آخر، واژهی hemorrhage را میبینیم.
A hemorrhage, internal hemorrhage, those two words go together.
hemorrhage، خونریزی داخلی، این دو کلمه با هم میآیند.
Internal means inside.
internal یعنی داخل.
Hemorrhage means bleeding.
hemorrhage یعنی خونریزی.
Means your blood is coming out your body.
یعنی خونتان از بدنتان خارج میشود.
But not coming out on your skin not only outside of your body.
اما نه خارج شدن روی پوست، نه فقط در خارج از بدن.
A hemorrhage is inside your body.
hemorrhage در داخل بدنتان است.
It means your bleeding inside your body.
یعنی خونریزیتان در داخل بدنتان.
That’s how he died.
اینگونه مرد.
He started bleeding inside his body.
شروع به خونریزی در بدنش کرد.
And this bleeding it was caused by cirrhosis of the liver.
و این خونریزی ناشی از سیروز کبدی بود.
Cirrhosis of the liver means dying of the liver, or the death of the liver, or a disease of the liver.
سیروز کبدی یعنی مردن کبد، یا مرگ کبد، یا بیماری کبد.
Cirrhosis means your liver is sick.
سیروز یعنی کبد شما بیمار است.
Your liver is weak.
کبدتان ضعیف است.
Your liver is bad.
کبدتان بد است.
And cirrhosis is usually caused by drinking alcohol, a lot of drinking.
و سیروز معمولاً بهدلیل نوشیدن زیاد الکل است.
Or sometimes it’s caused by other diseases.
یا گاهی اوقات بهدلیل بیماریهای دیگر ایجاد میشود.
But drinking is a common cause of cirrhosis.
اما نوشیدن الکل دلیل اصلی سیروز است.
So he died from cirrhosis of the liver.
پس بر اثر سیروز کبد درگذشت.
Okay, as always please repeat this vocabulary lesson a few times.
خب، مثل همیشه لطفاً این درس واژگان را چند بار تکرار کنید.
I go very quickly in this vocabulary discussion, so probably you need to repeat this discussion several times so that you really remember the new vocabulary.
من خیلی سریع این بحث واژگان را میخوانم، پس احتمالاً باید چندین بار این بحث را تکرار کنید تا واژگان جدید را واقعاً بهخاطر بسپارید.
And then of course listen to the mini-story lesson.
و البته به درس داستان کوتاه گوش دهید.
That will help you practice some of the.
به شما کمک میکند بعضی از.
more key words and really learn how to use them.
بیشترِ واژگان کلیدی دیگر را تمرین کنید و واقعاً یاد بگیرید که چگونه از آنها استفاده کنید.
Okay, bye-bye.
خب، بای-بای.
بخش سوم – داستان کوتاه
Hello welcome to the mini-story for the Jack Kerouac, King of the Beats article.
سلام به داستان کوتاه مقالهی جک کرواک، پادشاه بیتها خوش آمدید.
We’re gonna learn a few vocabulary words today, practice them.
امروز میخواهیم چند کلمه واژگان یاد بگیریم و آنها را تمرین کنیم.
We’re gonna learn spontaneous, confessional, catalyst for or catalyst, prowess, to not pan out, seminal, tentatively, marginalized and hemorrhage.
واژههای خودبهخود، اعترافی، عامل یا محرک، مهارت، موفق نشدن، اصلی، بهطور آزمایشی، حاشیهای و خونریزی را یاد خواهیم گرفت.
Spontaneous means without a plan.
spontaneous یعنی بدون برنامه.
To suddenly, quickly do something without thinking about it first.
انجام دادن ناگهانی و سریع کاری بدون اینکه اول به آن فکر کنید.
Confessional means to tell about your life, tell your secrets, very honestly and directly.
confessional یعنی گفتن از زندگی خود، بیان اسرار خود، بهطور صادقانه و مستقیم.
Catalyst is something that encourages change or causes change.
catalyst چیزی است که تشویق به تغییر میکند یا باعث تغییر میشود.
Prowess means skill, usually a physical skill.
prowess یعنی مهارت، معمولاً مهارت بدنی.
To not pan out means to not be successful or to not work out, to not be effective.
to not pan out یعنی موفق نبودن یا عمل نکردن، مؤثر نبودن.
Seminal means very creative and original.
seminal یعنی خیلی خلاق و اصیل.
Can also kind of mean special or great.
همچنین میتواند بهنوعی بهمعنای خاص یا عالی باشد.
Tentatively means temporarily or not completely sure, not in a sure way.
tentatively یعنی موقت یا نامطمئن، بهطوری نامطمئن.
Marginalized means weakened or separated from, we usually use it with groups of people or maybe a person.
marginalized یعنی ضعیفشده یا جداشده از، معمولاً با گروههای مختلفِ افراد یا شاید یک شخص استفاده میکنیم.
It means the large group of people makes another group very small or powerless, it takes away their power, it criticizes them and attacks them.
یعنی گروه بزرگ مردمْ گروهِ دیگر را خیلی کوچک یا ناتوان میکند، قدرت آنها را میگیرد، از آنها انتقاد و به آنها حمله میکند.
The small group that’s attacked we say they are marginalized.
گروه کوچکی که مورد حمله قرار گرفتند، میگوییم به حاشیه رانده شدهاند.
And finally a hemorrhage, hemorrhage is bleeding inside your body usually.
و سرانجام hemorrhage که معمولاً خونریزی در داخل بدن است.
All right, let’s start with our story.
خیلی خب، بیایید با داستانمان شروع کنیم.
First the story at normal speed.
ابتدا داستان با سرعت عادی است.
Andy is a marginalized man, he’s poor and he’s homeless.
اندی مردی حاشیهنشین، فقیر و بیخانمان است.
He lives on the street in San Francisco.
او در خیابان در سان فرانسیسکو زندگی میکند.
Nobody likes Andy.
هیچکس از او خوشش نمیآید.
He’s too spontaneous, he never thinks before he acts.
بیش از حد خودجوش است، هرگز قبل از عمل فکر نمیکند.
If he is angry, he will immediately yell and scream and throw things.
اگر عصبانی باشد، بلافاصله داد و فریاد میکشد و چیزهایی را پرت میکند.
Sally is very successful.
سالی خیلی موفق است.
She has great physical prowess.
او مهارت بالایی دارد.
She is a professional basketball player.
یک بازیکن بسکتبال حرفهای است.
She’s rich.
ثروتمند است.
One day, Andy saw Sally.
روزی، اندی سالی را دید.
He tentatively approached her and said: “Can you give me some money?
محتاطانه به او نزدیک شد و گفت: «میتونی مقداری پول به من بدی؟
I used to have a good job, but it didn’t pan out.
من قبلاً کار خوبی داشتم، اما موفقیتآمیز نبود.
I’m really an honest person”.
واقعاً آدم صادقی هستم».
Andy then told Sally a confessional story, all the secrets about his life, all his details.
بعد اندی داستانی اعترافی، با همهی رازهای زندگیاش و تمام جزئیاتش برای سالی تعریف کرد.
When he finished, Sally laughed and said, “Go away you bum”.
وقتی تمام شد، سالی خندید و گفت، «از اینجا برو ولگرد».
Then she punched him in the stomach.
بعد به شکم او مشت زد.
Andy fell down crying.
اندی با گریه زمین افتاد.
Her punch caused an internal hemorrhage in his stomach.
مشتش باعث خونریزی داخلی در شکم او شد.
The police came and toke Andy to the hospital.
پلیس آمد و اندی را به بیمارستان منتقل کرد.
Luckily Andy lived.
خوشبختانه اندی زنده ماند.
Sally’s punch was a seminal event in Andy’s life.
مشت سالی اتفاقی اساسی در زندگی اندی بود.
Since he almost died, Andy started to think about his life.
از آنجا که نزدیک بود بمیرد، اندی به فکر زندگیاش افتاد.
He decided he needed to change.
تصمیم گرفت که باید تغییر کند.
When he got out of the hospital, he found a job.
وقتی از بیمارستان بیرون آمد، کار پیدا کرد.
Then he went to night school.
بعد به مدرسهی شبانه رفت.
Eventually, he became very successful.
بهتدریج، بسیار موفق شد.
Now he is happy that Sally hit him.
حالا خوشحال است که سالی او را زد.
She was the catalyst that caused his life to change.
سالی عاملی بود که باعث تغییر زندگیاش شد.
OK, next time, let’s tell the story again.
خب، بیایید داستان را دوباره بگوییم.
This time I will pause and ask questions.
این بار مکث میکنم و سؤال میپرسم.
Here we go.
بزن بریم.
Andy is a marginalized man.
اندی مردی حاشیهای است.
Is Andy a popular man?
آیا اندی مرد محبوبی است؟
No, he is not a popular man.
نه، مرد محبوبی نیست.
Is Andy a powerful man?
آیا اندی مرد قدرتمندی است؟
No, he’s not.
نه، نیست.
He’s not a powerful man.
مرد قدرتمندی نیست.
He is a marginalized man.
مردی حاشیهای است.
He is on the edge of society.
در حاشیهی جامعه است.
He is a marginalized man.
مردی حاشیهای است.
Most people don’t like him.
بیشترِ مردم او را دوست ندارند.
He has no power.
او هیچ قدرتی ندارد.
He is marginalized.
به حاشیه رانده شدهاست.
Why is he marginalized ?
چرا به حاشیه رانده شدهاست؟
Well, he’s marginalized because he’s poor and he’s homeless.
خب، به حاشیه رانده شدهاست چون فقیر و بیخانمان است.
He lives on the street in San Francisco, nobody likes him.
او در خیابان در سان فرانسیسکو زندگی میکند، هیچکس او را دوست ندارد.
Why not?
چرا نه؟
Well, he’s too spontaneous.
خب، او بیش از حد خودجوش است.
Does Andy plan every thing he does?
آیا اندی هر کاری را که انجام میدهد برنامهریزی میکند؟
No, he never plans.
نه، هرگز برنامهریزی نمیکند.
He’s spontaneous, always spontaneous.
خودجوش است، همیشه خودجوش است.
Does he control his emotions?
آیا احساساتش را کنترل میکند؟
No, he never controls his emotions.
نه، هرگز احساساتش را کنترل نمیکند.
He’s always very spontaneous.
همیشه خیلی خودجوش است.
If he feels something, he immediately acts.
اگر چیزی را احساس کند، بلافاصله عمل میکند.
So Andy is very spontaneous, for example he never thinks before reacts.
پس اندی خیلی خودجوش است، مثلاً هرگز قبل از اینکه واکنش نشان دهد، فکر نمیکند.
If he is angry, he will immediately start to scream and yell.
اگر عصبانی باشد، بلافاصله جیغ و داد میکند.
So, he’s too spontaneous.
پس، زیادی خودجوش است.
Our next character is Sally.
شخصیت بعدی ما سالی است.
Sally is very successful.
سالی خیلی موفق است.
She has great physical prowess.
او مهارت بالایی دارد.
Does she have physical ability?
آیا توانایی جسمی دارد؟
Yes, she does.
بله، دارد.
She has physical ability.
توانایی جسمی دارد.
Does she have physical skill?
آیا مهارت فیزیکی دارد؟
Yes, she does.
بله، دارد.
She has great physical skill.
مهارت فیزیکی زیادی دارد.
She’s very good with her body.
با بدنش خیلی خوب است.
What kind of prowess does she have?
چه نوع مهارتی دارد؟
Well, she’s a professional basketball player.
خب، او بازیکن بسکتبال حرفهای است.
She has basketball prowess.
مهارت بسکتبالی دارد.
Because she’s a professional, she’s very rich.
از آنجا که حرفهای است، خیلی ثروتمند است.
One day in the past, Andy saw Sally.
روزی در گذشته، اندی سالی را دید.
He tentatively approached her.
محتاطانه به او نزدیک شد.
Did he go to her in a very fast way, in a very direct way?
آیا خیلی سریع و مستقیم پیش او رفت؟
No, he tentatively approached her.
نه، محتاطانه به او نزدیک شد.
He wasn’t sure.
مطمئن نبود.
He was unsure.
نامطمئن بود.
He went slowly.
آهسته رفت.
He was.
او اینگونه بود.
uh,uh,uh excuse me, eh, eh, eh excuse me.
امممم ببخشید، چیزه، ببخشید.
He went to her very tentatively, not sure.
با شکوتردید زیاد پیش او رفت، مطمئن نبود.
And he said: “Can you give me some money?
و گفت: «میتونی مقداری پول به من بدی؟
I used to have a good job but it didn’t pan out”.
من قبلاً کار خوبی داشتم، اما موفقیتآمیز نبود».
So in the past Andy had a job.
پس اندی در گذشته شغل داشت.
Was his job successful?
آیا شغلش موفق بود؟
No, he was not successful at his job.
نه، در کارش موفق نبود.
It didn’t pan out.
موفقیتآمیز نبود.
Did he stay at his job?
آیا در شغلش ماند؟
No, he didn’t stay at his job.
نه، در شغلش نماند.
It didn’t pan out.
موفقیتآمیز نبود.
His job didn’t pan out, so he left the job.
شغلش موفقیتآمیز نبود، پس کار را رها کرد.
He quit the job or he was probably fired, right?
کار را رها کرد یا احتمالاً اخراج شد، درسته؟
Maybe he was fired because he was too spontaneous.
شاید چون بیش از حد خودجوش بود، اخراج شد.
So the job did not pan out, it wasn’t successful.
پس کار موفقیتآمیز نبود، موفق نبود.
Then after he tells her this, he says: “I’m really an honest person”.
بعد از این حرف، گفت: «من واقعاً آدم صادقی هستم».
And then he tells her a long confessional story.
و بعد داستان اعترافی طولانیای را برایش تعریف میکند.
Does he tell her a science-fiction story?
آیا برای او داستانی علمی-تخیلی تعریف میکند؟
No, he tells her a confessional story.
نه، داستانی اعترافی برای او تعریف میکند.
A story about his own life.
داستانی از زندگی خودش.
A story about secrets in his life.
داستانی دربارهی اسرار زندگیاش.
He tells her a confessional story.
داستانی اعترافی برای او تعریف میکند.
After this confessional story, does Sally feel sorry for him?
آیا بعد از این ماجرای اعترافی، سالی برایش دلسوزی میکند؟
Does she want to help him?
آیا میخواهد به او کمک کند؟
No, even after this long confessional story, Sally is very mean.
نه، حتی بعد از این ماجرای اعترافی طولانی، سالی خیلی بدجنس است.
She says: “Go away you bum.
میگوید: «برو ولگرد.
Go away you jerk.
برو احمق.
Go away you loser”.
برو بیعرضه».
Then she hits him in the stomach.
بعد به شکمش میزند.
And Andy falls down and he’s crying.
و اندی زمین میخورد و گریه میکند.
Why does he cry?
چرا گریه میکند؟
Well, because he’s hurt a lot.
خب، چون خیلی آسیب دیدهاست.
He has a hemorrhage in his stomach.
در شکمش خونریزی دارد.
His stomach is bleeding.
شکمش خونریزی میکند.
Is his stomach just a little bit hurt?
آیا شکمش فقط کمی صدمه دیدهاست؟
No, he has a hemorrhage in his stomach.
نه، در شکمش خونریزی دارد.
It’s bleeding inside his stomach.
داخل شکمش خونریزی میکند.
It’s a very serious injury.
آسیبدیدگی خیلی جدیای است.
He’s hurt very badly.
خیلی آسیب دیدهاست.
So he has a hemorrhage in his stomach,
پس در شکمش خونریزی دارد.
What happen next?
بعد چه اتفاقی میافتد؟
Well, the police come.
خب، پلیس میآید.
They take him to the hospital.
پلیس او را به بیمارستان میبرد.
Why did they take him to the hospital?
چرا او را به بیمارستان بردند؟
Well, they take him because he has a hemorrhage in his stomach.
خب، او را میبرند چون در شکمش خونریزی دارد.
It’s very serious.
خیلی جدی است.
Sally’s punch was a seminal event in Andy’s life.
مشت سالی اتفاقی اساسی در زندگی اندی بود.
Was it a small event?
آیا اتفاق کوچکی بود؟
No, no, it’s a seminal event.
نه، نه، این رویدادی اساسی است.
It’s a very important event.
رویداد خیلی مهمی است.
It’s a very original special event.
رویداد خیلی اساسی و ویژهای است.
Because it created a new life for him in the future.
چون در آینده زندگی جدیدی برایش رقم زد.
Because of this happening, because of this experience.
بهخاطر این اتفاق، بهخاطر این تجربه.
So this event was a seminal event.
پس این رویداد، رویدادی اساسی بود.
It was an original event.
اتفاقی اساسی بود.
It was a seminal event, a special event, a seminal event, a special event in his life.
رویداد مهم و اتفاقی خاص در زندگیاش بود.
Because he almost died.
چون نزدیک بود بمیرد.
Since he almost died, he started to think about his life a lot.
از آنجا که نزدیک بود بمیرد، خیلی به فکر زندگیاش افتاد.
He realized, “Oh my God, I need to change my life.
فهمید که، «وای خدای من، باید زندگیم رو تغییر بدم.
I almost died and I’m living a terrible life.
نزدیک بود بمیرم و زندگی وحشتناکی دارم.
I’m marginalized and I’m homeless.
به حاشیه رانده شدم و بیخانمان هستم.
I need to change.
باید عوض بشم.
So when he gets out of the hospital, he finds a job.
پس وقتی از بیمارستان بیرون میآید، کاری پیدا میکند.
He goes to night school.
به مدرسهی شبانه میرود.
Eventually, he becomes very successful.
بهتدریج، خیلی موفق میشود.
And now he’s happy that Sally punched him.
و حالا خوشحال است که سالی به او مشت زد.
Why is he happy that he got punched?
چرا از اینکه مشت خورده خوشحال است؟
Why is he happy he had a hemorrhage?
چرا از خونریزی خوشحال است؟
Well, because the punch and the hemorrhage, they were the catalyst for changing his life.
خب، چون مشت و خونریزی، عاملی برای تغییر زندگیاش بودند.
They caused him to change his life.
باعث شدند که زندگیاش را تغییر دهد.
They started the change, so they were the catalyst.
آنها تغییر را شروع کردند، پس عامل تغییر بودند.
These events were the catalyst.
این وقایع عامل تغییر بودند.
The catalyst, it starts a reaction, it starts a change.
catalyst واکنش و تغییر را شروع میکند.
So, this catalyst helped to change his life.
پس، این عامل به تغییر زندگیاش کمک کرد.
OK, now one more time.
خب، یک بار دیگر.
This time, I’m going to just repeat some of the phrases and sentences and then I’ll pause and then you repeat after me.
این بار، فقط بعضی از عبارات و جملات را تکرار میکنم و بعد مکث میکنم و بعد شما بعد از من تکرار میکنید.
And then I’ll say it again and then you say it again.
و بعد دوباره میگویم، بعد شما دوباره میگویید.
OK, here we go.
خب، بزن بریم.
Andy is a marginalized man (pause).
اندی مردی حاشیهای است (مکث).
Andy is a marginalized man (pause).
اندی مردی حاشیهای است (مکث).
He’s too spontaneous (pause).
زیادی خودجوش است (مکث).
He’s too spontaneous (pause).
زیادی خودجوش است (مکث).
Sally has physical prowess (pause).
سالی قدرت بدنی دارد (مکث).
Sally has physical prowess (pause).
سالی قدرت بدنی دارد (مکث).
Andy tentatively approaches Sally (pause).
اندی محتاطانه به سالی نزدیک میشود (مکث).
Andy tentatively approaches Sally (pause).
اندی محتاطانه به سالی نزدیک میشود (مکث).
Andy’s job didn’t pan out (pause).
کار اندی موفقیتآمیز نبود (مکث).
Andy’s job didn’t pan out (pause).
کار اندی موفقیتآمیز نبود (مکث).
He tells her a confessional story (pause).
داستانی اعترافی برای او تعریف میکند (مکث).
He tells her a confessional story (pause).
داستانی اعترافی برای او تعریف میکند (مکث).
Andy had a hemorrhage (pause).
اندی خونریزی داشت (مکث).
Andy had a hemorrhage (pause).
اندی خونریزی داشت (مکث).
It was a seminal event in his life (pause).
این اتفاقی اساسی در زندگیاش بود (مکث).
It was a seminal event in his life (pause).
این اتفاق اساسی در زندگیاش بود (مکث).
The punch was the catalyst for change (pause).
مشتْ عاملی برای تغییر زندگیاش بود (مکث).
The punch was the catalyst for change (pause).
مشتْ عاملی برای تغییر زندگیاش بود (مکث).
Okay, now one more time.
خب، یک بار دیگر.
I’m going to repeat only the new vocabulary words.
فقط کلمات واژگان جدید را تکرار میکنم.
So please repeat the vocabulary words after me, copy my pronunciation.
پس لطفاً کلمات واژگان را بعد از من تکرار کنید، تلفظ من را تقلید کنید.
OK, here we go.
خب، بزن بریم.
Marginalized, marginalized.
حاشیهای، به حاشیه کشیده شده.
Spontaneous, spontaneous.
خودجوش، خودجوش.
Prowess, prowess.
مهارت، قدرت.
Tentatively, tentatively.
محتاطانه، با شکوتردید.
Pan out, pan out.
موفقیتآمیز بودن، موفق بودن.
Didn’t pan out, didn’t pan out.
موفقیتآمیز نبودن، موفق نشدن.
Confessional, confessional.
اعترافی، اعترافی.
Hemorrhage, hemorrhage.
خونریزی، خونریزی.
Seminal, seminal.
اساسی، اصلی.
catalyst, catalyst.
عامل، محرک.
Okay, that is all for the mini-story lesson.
خب، این تمام درس داستان کوتاه است.
Please repeat this lesson a few times, even if you understand everything, even if you know the vocabulary.
لطفاً این درس را چند بار تکرار کنید، حتی اگر همهچیز را میفهمید، حتی اگر واژگان آن را بلد هستید.
Repeating will help you learn it automatically and then later use it automatically.
تکرار به شما کمک میکند تا آن را بهطور خودکار یاد بگیرید و بعداً بهطور خودکار از آن استفاده کنید.
So repeating each lesson is very important.
پس تکرار هر درس خیلی مهم است.
Please repeat all the lessons, all the audio.
لطفاً همهی درسها، همهی صوتها را تکرار کنید.
Thank you, I will see you next time.
ممنون، دفعهی بعد میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.