پایهی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۲۶. رونق در هرجومرج
بخش اول – رونق در هرجومرج
“It is easy to understand why many teachers revert to textbooks or worksheets when things around them are in constant, challenging motion, but they must learn to be in motion, too.
«درک اینکه چرا بسیاری از معلمان به کتابهای درسی یا کاربرگها مراجعه میکنند، وقتی چیزهای اطرافشان در حرکتی ثابت و چالشبرانگیز است، آسان است، اما آنها هم باید یاد بگیرند که در حرکت باشند.
The students are being loud; they are having a hard time paying attention to each other; they are having a hard time paying attention to the teacher.
صدای دانشآموزان بلند است؛ در توجه به یکدیگر مشکل دارند؛ در توجه به معلم مشکل دارند.
We all know that telling students to turn to page 37 and answer the questions can relieve chaos and make the room quieter for a time.
همهی ما میدانیم اینکه به دانشآموزان بگوییم صفحهی ۳۷ را باز کنند و به سؤالات پاسخ دهند، میتواند هرجومرج را برطرف کرده و کلاس را برای مدتی ساکتتر کند.
I’ve recently heard of a new trend of teachers using wireless microphones in an effort to keep students’ attention and be heard above the other noise in the classroom.
من اخیراً دربارهی روش جدید معلمان که از میکروفنهای بیسیم برای جلب توجه دانشآموزان استفاده میکنند تا صدایشان بهتر از صداهای دیگر شنیده شود، شنیدهام.
Education is not about who can speak the loudest.
آموزش این نیست که ببینیم چه کسی میتواند بلندتر از همه حرف بزند.
It’s about the students and teacher wanting to listen to each other.
آموزش این است که دانشآموزان و معلمان بخواهند به یکدیگر گوش دهند.
A truly personalized, small school allows that to happen.
مدرسهای کاملاً شخصی و کوچک این امکان را فراهم میکند.
Another reason I look to my friend Tom Peters for ideas on how to deal with the tough moments is because he entitled one of his books “Thriving on Chaos”.
دلیل دیگر اینکه من به دوستم، تام پیترز، برای یافتن ایدههایی درمورد چگونگی کنار آمدن با لحظات سخت نگاه میکنم این است که او عنوان یکی از کتابهایش را «رونق در هرجومرج» گذاشت.
Tom told me it took him a long time to land on that word “thriving”.
تام به من گفت که مدت زیادی طول کشید تا واژهی «thriving» را انتخاب کند.
But he was looking for a way of saying you must be ready for and enjoy the process of change.
اما او بهدنبال راهی برای گفتن این بود که باید آماده باشید و از روند تغییر لذت ببرید.
Our schools must be thriving environments, thriving on the chaos and on the beauty.
مدارس ما باید محیطهای پررونقی داشته باشند، در هرجومرج و زیبایی رشد کنند.
We all need to re-examine our situations from time to time and make sure we are not sticking to old patterns in new situations.
همهی ما باید موقعیتهایمان را هر از گاهی بررسی کنیم و مطمئن شویم که در شرایط جدید به الگوهای قدیمی پایبند نیستیم.
Dennis Littky
دنیس لیتکی
I like the phrase “Thriving on Chaos”.
من عبارت «رونق در هرجومرج» را دوست دارم.
As we all know, the world is constantly changing and it’s changing quickly.
همانطور که همهی ما میدانیم، جهان دائماً و بهسرعت در حال تغییر است.
Science, education, travel, technology, and human relationships are evolving rapidly.
علوم، آموزش، مسافرت، فناوری و روابط انسانی بهسرعت در حال پیشرفت هستند.
Sometimes it can feel overwhelming.
گاهی اوقات میتواند کلافهکننده باشد.
In fact, many people do become overwhelmed by the pace of change.
در واقع، بسیاری از مردم بهخاطر سرعت تغییرات آشفته میشوند.
They may become depressed.
ممکن است افسرده شوند.
They may dig in and become very conservative in an effort to stop.
ممکن است کندوکاو کنند و در تلاش برای توقف تغییر خیلی محافظهکار شوند.
or at least slow the change.
یا حداقل کند کردن آن.
Some people even become quite bitter about it.
حتی بعضیها نسبت به آن کاملاً عبوس میشوند.
Others try to keep up, but can’t.
دیگران سعی میکنند پابهپای تغییر جلو بروند، اما نمیتوانند.
Without a doubt, human societies have changed.
بدون شک جوامع بشری تغییر کردهاند.
It’s no longer possible to thrive by doing things the way they have always been done.
دیگر با انجام کارها بهطوری که همیشه انجام شدهاند نمیتوان رشد کرد.
“We’ve always done it that way” is no longer a reasonable explanation.
«همیشه این کار را همینطور انجام دادهایم» دیگر توضیح منطقیای نیست.
In fact, it’s an excuse that is a recipe for failure.
در حقیقت، این بهانهای است که دستورالعمل شکست است.
So, how can we thrive on chaos?
پس، چگونه میتوانیم در هرجومرج پیشرفت کنیم؟
How do we not only survive these rapid changes, but learn to enjoy them?
چگونه نه تنها از این تغییرات سریع جان سالم بهدر ببریم، بلکه یاد بگیریم از آنها لذت ببریم؟
How do we use change to enhance our lives?
چگونه میتوانیم از تغییرات برای بهبود زندگیمان استفاده کنیم؟
It may seem antithetical, but one of the key ways to thrive on change is to have a set of unchanging principles.
این ممکن است ضدونقیض بهنظر برسد، اما یکی از راههای اصلی پیشرفت در ایجاد تغییر، داشتن مجموعهای از اصول تغییرناپذیر است.
A principle is not a rule.
اصلْ قانون نیست.
Rules are inflexible.
قوانین انعطافپذیر نیستند.
They are limiting.
محدودکننده هستند.
They slow us down and make it hard for us to adapt quickly when circumstances change.
سرعت ما را کاهش میدهند و در صورت تغییر شرایط، سازگاری سریع را برای ما سخت میکنند.
Principles, on the other hand, are highly adaptable.
از طرف دیگر، اصول بسیار سازگار هستند.
A principle is a general value — a commitment to something that is deep and meaningful.
اصل ارزشی کلی است — تعهد به چیزی عمیق و معنادار.
“I must always shake hands when I meet a new person” is a rule.
«من باید همیشه هنگام ملاقات با شخص جدیدی دست بدهم» قانون است.
If you meet a Japanese person and you have this rule, you may become confused.
اگر با شخصی ژاپنی آشنا شوید و این قانون را داشته باشید، ممکن است گیج شوید.
“I will try always be kind and respectful” is a principle.
«من سعی میکنم همیشه مهربان و محترم باشم» اصل است.
Principles are easily adaptable to new circumstances because principles are generally not concerned with specific actions or details.
اصول بهراحتی با شرایط جدید سازگار هستند زیرا اصول عموماً مربوط به اعمال یا جزئیات خاص نیستند.
There are many ways to show respect, for example.
برای مثال، احترام گذاشتن روشهای زیادی دارد.
In the past, schools, companies, and individuals often focused on rules.
در گذشته، مدارس، شرکتها و افراد اغلب بر روی قوانین تمرکز میکردند.
The problem is, students, employees, societies, and individuals have changed.
مسئله این است که دانشآموزان، کارمندان، جوامع و افراد تغییر کردهاند.
The old rules don’t work anymore.
قوانین قدیمی دیگر کار نمیکنند.
What we need to thrive in this tumultuous age are deep principles– and the flexibility to change the way we follow them.
آنچه ما باید در این عصر پرفرازونشیب رونق دهیم، اصول عمیق است– و انعطافپذیری برای تغییر روش پیروی از آنها.
Another vital skill for this age of chaos is reflection.
مهارت حیاتی دیگر برای این عصر هرجومرج، تأمل است.
Reflection means thinking deeply about something– usually yourself, your life, and your actions.
تأمل بهمعنای عمیق اندیشیدن درمورد چیزی است– معمولاً اندیشیدن به خود، زندگی و اعمالتان.
Many people have been taught to first think, then act.
به بسیاری از افراد یاد داده شدهاست که ابتدا فکر کنند، سپس عمل کنند.
But I think its better to do the opposite– first act, then think.
اما من فکر میکنم بهتر است که خلاف این عمل را انجام دهم– اول اقدام، بعد فکر کردن.
If you think first, it’s easy to get lost in a theoretical world of abstract ideas.
اگر ابتدا فکر کنید، گم شدن در دنیای نظری ایدههای انتزاعی آسان است.
The education field is full of these kinds of people.
حوزهی آموزش پر از این نوع افراد است.
They think, talk, write, and debate — but it’s all theory — all in their head.
آنها فکر میکنند، صحبت میکنند، مینویسند و بحث میکنند — اما همهاش تئوری است — همه در ذهن آنهاست.
These people actually have no idea what is happening in the world and what would happen if they tried something new.
این افراد در واقع نمیدانند چه اتفاقی در جهان میافتد و اگر چیز جدیدی را امتحان کنند چه اتفاقی میافتد.
If you act first, however, you then have something concrete to think about.
اگر ابتدا عمل کنید، چیزی عینی برای تفکر دارید.
Your thinking is grounded in the real world.
تفکر شما در دنیای واقعی استوار است.
When you act first, it’s harder to become caught up in speculation.
وقتی اول عمل میکنید، گرفتار شدن در حدس و گمان دشوارتر است.
Another tremendous advantage to acting first is that actions often have surprising consequences.
یک مزیت فوقالعادهی دیگر برای اقدام اول این است که اقدامات اغلب عواقب شگفتانگیزی دارند.
When we think, we often believe we have thought of every possibility.
وقتی فکر میکنیم، غالباً باور داریم که به هر احتمالی فکر کردهایم.
But then, to our surprise, we discover that lots of unexpected things happen when we actually try something new.
اما بعد، با کمال تعجب، درمییابیم که وقتی واقعاً چیز جدیدی را امتحان میکنیم، اتفاقات غیرمنتظرهی زیادی رخ میدهند.
These surprises are the seeds of innovation and creativity.
این شگفتیها بذر نوآوری و خلاقیت هستند.
Unimaginative people often label the surprises as “failures”– simply because the results were not as expected.
افراد بدون ابتکار غالباً شگفتانهها را «شکست» میدانند – فقط به این دلیل که نتایج مطابق انتظار نبودند.
But in the words of Tony Robbins, there are no failures– there are only results.
اما به گفتهی تونی رابینز، هیچ شکستی وجود ندارد– فقط نتایج وجود دارند.
In fact, so-called failures are often more valuable than what most consider success.
در حقیقت، بهاصطلاح شکستها اغلب از آنچه موفقیت میدانند، ارزشمندتر هستند.
Failure gives you new ideas and new input.
شکست ایدههای جدید و ورودی جدیدی به شما میدهد.
“Success” often just reinforces your old ideas.
«موفقیت» اغلب ایدههای قدیمی شما را تقویت میکند.
And so, to thrive on chaos, we must act first and then think.
بنابراین، برای پیشرفت در هرجومرج، ابتدا باید عمل کنیم و سپس فکر کنیم.
We must also discard labels such as “failure” and “success” and instead, think in terms of “interesting results”, “possibilities”, and “opportunities”.
همچنین باید برچسبهایی مانند «شکست» و «موفقیت» را کنار بگذاریم و در عوض، به «نتایج جالب»، «امکانات» و «فرصتها» فکر کنیم.
The time for rigid, rule-centered thinking was 100 years ago.
زمان تفکر سفت و سختِ قانونمحور، ۱۰۰ سال پیش بود.
In the churning, hyper speed digital age– the only way to thrive is to stick to your principles, act without fear, and embrace interesting failures.
در عصر خروشان دیجیتال با سرعت فوقالعاده– تنها راه پیشرفت این است که به اصول خود پایبند باشید، بدون ترس عمل کنید و از شکستهای جالب استقبال کنید.
Those who thrive on chaos are those who learn to enjoy the ride.
کسانی که در هرجومرج پیشرفت میکنند، کسانی هستند که یاد میگیرند از مسیر لذت ببرند.
بخش دوم – درسنامه لغات
Hello Effortless English members.
سلام به اعضای انگلیسی بدون تلاش.
This is the vocabulary discussion for the article titled Thriving On Chaos.
این درس واژگان مقاله با عنوان رونق در هرجومرج است.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
Our first word is revert.
اولین واژهی ما revert است.
It’s a verb, to revert.
فعل است، برگرداندن.
To revert means to go back to.
to revert یعنی بازگشت به.
For example, in the sentence we have many teachers revert to textbooks.
مثلاً، در جمله داریم که معلمان بسیاری به کتابهای درسی مراجعه میکنند.
Revert sometimes has a negative idea.
revert گاهی ایدهای منفی دارد.
In this case it does.
در این مورد دارد.
It means go back to something that you did in the past and has this idea that you’re not growing, you’re not changing, you’re not improving, instead, you’re trying to go backwards.
یعنی برگشتن به کاری که در گذشته انجام دادید و این ایده را دارد که رشد نمیکنید، تغییر نمیکنید، پیشرفت نمیکنید، در عوض سعی میکنید به عقب بروید.
So you are reverting.
پس برمیگردید.
All right, the title we have the word thrive, to thrive it’s a verb.
خیلی خب، واژهی thrive را در عنوان داریم، رونق یافتن فعل است.
To thrive means to.
to thrive یعنی.
well, means to grow, to live and it’s a very positive word.
خب، یعنی رشد کردن، زندگی کردن و واژهی خیلی مثبتی است.
It has the idea of live successfully, grow very quickly and very easily.
ایدهی زندگی موفق را دارد، خیلی سریع و خیلی راحت رشد کردن.
So this idea, to thrive means to grow and survive very successfully.
پس طبق این ایده، thrive یعنی رشد و بقای خیلی موفقیتآمیز.
All right, we have the phrase to dig in, to dig in.
خیلی خب، عبارت dig in را داریم، dig in.
To dig in means to.
dig یعنی.
basically means to resist.
اساساً یعنی مقاومت کردن.
It comes from a army, kind of metaphor, if you dig hole, you dig a hole because you’re going to resist and attack.
بهنوعی استعارهای است که از ارتش میآید، اگر سوراخی حفر کنید، قرار است مقاومت و حمله کنید.
The enemy’s coming to attack you, you dig a hole and then you fight, you’re gonna defend your position.
دشمن میآید که به شما حمله کند، شما سوراخی حفر میکنید و بعد میجنگید، میخواهید از موقعیتتان دفاع کنید.
But it has the idea that you are not moving forward, instead, you’re staying in one place.
اما این ایده را دارد که شما رو به جلو حرکت نمیکنید، بلکه در یک مکان میمانید.
You’re not moving forward.
جلو نمیروید.
You’re not moving backwards.
عقب نمیروید.
You’re digging in.
حفر میکنید.
So, it has this idea of resisting, fighting against change, that’s the general meaning.
پس، ایدهی مقاومت، مبارزه با تغییر را دارد، معنی کلیاش این است.
So to dig in means to fight against change, to resist change, to go against change.
پس dig in یعنی مبارزه با تغییر، مقاومت در برابر تغییر، مخالفت با تغییر.
All right, we have the word bitter in this little article.
خیلی خب، واژهی bitter را در این مقالهی کوچک داریم.
It’s near the bottom of that first page, that many people dig in and become very conservative and some people even become bitter.
نزدیک انتهای همان صفحهی اول است، که بسیاری از مردم کندوکاو میکنند و بسیار محافظهکار میشوند و حتی بعضیها عبوس میشوند.
They become very bitter about change.
نسبت به تغییر بسیار عبوس میشوند.
In this case, bitter is referring to an emotion.
در این مورد، bitter اشاره به یک احساس دارد.
We’re talking about an emotion.
درمورد یک احساس صحبت میکنیم.
Bitter can also be a taste, coffee is bitter, Aspirin is bitter.
bitter همچنین میتواند یک مزه باشد، قهوه تلخ است، آسپرین تلخ است.
So in this case, bitter means very, very angry and it usually means angry for a long period of time, over a long long time.
پس در این مورد، bitter یعنی خیلی خیلی عصبانی و معمولاً بهمعنای عصبانیت برای مدت زمان طولانی است، در مدتی طولانی.
If you’re angry for many many months, many many years, then you can be described as a bitter person.
اگر چندین ماه، چندین سال عصبانی هستید، می توانید بهعنوان فردی عبوس توصیف شوید.
All right, and you also see the phrase, in the next sentence, other people try to keep up with change but they can’t.
خیلی خب، و همچنین، در جملهی بعدی، این عبارت را میبینید، افراد دیگر سعی میکنند با تغییرات همراه شوند اما نمیتوانند.
To keep up means to stay equal with, not fall behind.
to keep up یعنی برابر ماندن، عقب نماندن.
You have to imagine a race when you think of keep up.
وقتی به keep up فکر میکنید، باید یک مسابقه را تصور کنید.
People are racing, if you fall behind, you’re not keeping up.
افراد مسابقه میدهند، اگر عقب بیفتید، عقب میمانید.
If you keep up, you stay equal with the other people in the race.
اگر پابهپایشان ادامه دهید، با بقیهی افراد مسابقه برابر خواهید بود.
And I think we’ve have that word before as well.
و فکر میکنم قبلاً این کلمه را داشتهایم.
All right, and the next page, second page, we see the phrase a recipe for failure.
خیلی خب، و در صفحهی بعد، صفحهی دوم، عبارت a recipe for failure را میبینیم.
So doing the same thing all the time is a recipe for failure.
انجام همیشهی کاری مشابه، دستورالعملی برای شکست است.
That’s a little idiom, little phrase we use in American English, maybe British English.
این اصطلاح یا عبارت کوچکی است که در انگلیسی آمریکایی، شاید انگلیسی هم بریتانیایی استفاده میکنیم.
And it means it’s a plan that will lead to failure.
و یعنی این نقشهای است که منجر به شکست خواهد شد.
It’s an action or a plan that will cause failure.
اقدام یا طرحی است که باعث شکست میشود.
So we will say: wow trying that or doing that is a recipe for failure.
پس میگوییم: امتحان کردن اون یا انجام دادنش یه دستورالعمل برای شکسته.
Of course, recipe comes from cooking, right?
البته، recipe از آشپزی میآید، درسته؟
It’s your cooking plan, so a recipe for failure means, a plan that will cause failure.
برنامهی آشپزیتان است، پس a recipe for failure یعنی برنامهای که باعث شکست شود.
All right, and in the same page the next paragraph, you see the word enhance.
خیلی خب، و در همان صفحه پاراگراف بعدی، واژهی enhance را میبینید.
It’s a verb.
فعل است.
How do we use change to enhance our lives?
چگونه میتوانیم از تغییرات برای بهبود زندگیمان استفاده کنیم؟
To enhance means, basically means to improve, to make better.
enhance یعنی، اساساً یعنی بهبود، بهتر کردن.
All right, in the next paragraph, it may seem antithetical, but one of the key ways is to thrive is to have a set of unchanging principles.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی، ممکن است ضدونقیض بهنظر برسد، اما یکی از راههای اصلی پیشرفت، داشتن مجموعهای از اصول تغییرناپذیر است.
Antithetical means opposite or paradoxical.
antithetical یعنی مخالف یا متناقض.
It means it looks like it’s opposite.
یعنی انگار مخالف است.
It seems to be opposite.
بهنظر میرسد مخالف است.
So, antithetical means opposite or against each other.
پس، antithetical یعنی ضد یا مخالف یکدیگر.
So may seem like it’s opposite, you need unchanging principles, very solid principles to help you when every thing is changing, right?
پس ممکن است بهنظر برسد که مخالف است، شما به اصول تغییرناپذیر، اصول خیلی محکم نیاز دارید که در هنگام تغییر همهچیز به شما کمک کنند، درسته؟
This idea of you need something that doesn’t change to help you when everything else is changing, that might seem like it’s an, those are opposite ideas but they’re not really.
این ایده که شما به چیزی نیاز دارید که تغییر نکند تا وقتی هر چیز دیگری تغییر میکند به شما کمک کند، ممکن است بهنظر برسد که اینها ایدههای مخالف هستند، اما در واقع نیستند.
OK, but anyway, antithetical means opposite.
خب، اما به هر حال، antithetical یعنی مخالف.
Principles of course means not really rules but guidelines, values, basic ideas about how to live or what to do, but not so strict.
البته که principles یعنی نه دقیقاً قوانین بلکه دستورالعملها، ارزشها، ایدههای اساسی درمورد چگونگی زندگی کردن یا کارهایی که باید انجام شوند، اما خیلی سختگیرانه نیست.
Rules are too strict and it’s inflexible.
قوانین خیلی سختگیرانه هستند و انعطافپذیر نیستند.
Inflexible means doesn’t change easily or does not bend easily.
inflexible یعنی بهراحتی تغییر نمیکند یا بهراحتی خم نمیشود.
So, rules are inflexible.
پس، قوانین انعطافپذیر نیستند.
They’re hard to adapt, hard to change, but principles are a lot more flexible and you can.
سازگار شدن با آنها دشوار است، تغییر آنها سخت است، اما اصول خیلی انعطافپذیرتر هستند و میتوانید.
they give you a lot more room for action.
فضای بیشتری برای عمل کردن به شما میدهند.
All right, we also see the word adaptable, or to adapt is the verb.
خیلی خب، واژهی adoptable را هم میبینیم، یا to adapt که شکل فعل آن است.
To adapt means to change with a situation.
to adapt یعنی تغییر با شرایط.
To survive and thrive in a new situation.
زنده ماندن و رشد کردن در شرایط جدید.
So, if your environment changes, if the situation changes, then you must also change.
پس، اگر محیطتان تغییر کند، اگر شرایط تغییر کند، شما هم باید تغییر کنید.
You must also adapt.
شما هم باید سازگار شوید.
You must adapt to, adapt to the situation.
باید خودتان را با شرایط سازگار کنید.
It means change for the situation.
یعنی تغییر مطابق وضعیت.
Adapt to the situation.
سازگار شدن با شرایط.
All right, we see the word commitment.
خیلی خب، واژهی commitment را میبینیم.
You need a commitment to something that is deep and meaningful.
شما به چیزی عمیق و معنادار احتیاج دارید.
Commitment means.
commitment یعنی.
it’s a strong decision to do something.
تصمیمی جدی برای انجام کاری است.
It also has the idea of loyalty that you will stick with it, you will stay with it, you will not change your decision.
همچنین ایدهی وفاداری دارد که شما با آن همراه خواهید بود، با آن خواهید ماند، تصمیمتان را تغییر نخواهید داد.
So you need a commitment to something that is very deep and meaningful.
پس به تعهد به چیزی خیلی عمیق و معنادار احتیاج دارید.
All right, in the next paragraph, we see the word tumultuous.
خیلی خب، در پاراگراف بعدی، واژهی tumultuous را میبینیم.
What we need to thrive in this tumultuous age are deep principles and the flexibility to change the way we follow them.
آنچه ما باید در این عصر پرفرازونشیب رونق دهیم، اصول عمیق و انعطافپذیری برای تغییر روش پیروی از آنهاست.
OK, tumultuous age, we’ve had tumultuous before.
خیلی خب، عصر پرفرازونشیب، قبلاً tumultuous را داشتهایم.
Tumultuous means changing very quickly.
tumultuous یعنی تغییر خیلی سریع.
It also is similar to chaotic, chaotic.
همچنین شبیه chaos است، هرجومرج.
So changing very very very fast and changing in a way that’s hard to predict.
پس تغییر خیلی خیلی سریع و بهنوعی تغییر بهطوری که پیشبینی آن سخت باشد.
It’s hard to know how things will change, tumultuous.
دشوار است که بدانید همهچیز چگونه تغییر میکند، tumultuous.
A very rough river we might describe it as tumultuous.
رودخانهای پرخروش را ممکن است tumultuous توصیف کنیم.
All right, very nice, our next word is theoretical and the next word that goes with is concrete.
خیلی خب، خیلی خوبه، واژهی بعدی ما theoretical است و واژهی بعدی، که همراه آن است، concrete است.
So theoretical and concrete.
پس theoretical و concrete.
Theoretical means, it’s about ideas, concerned with ideas, concerned with theories.
theoretical یعنی دربارهی ایدهها، مربوط به ایدهها، مربوط به نظریهها.
So, we’re talking about not real life things, theoretical means just something you’re thinking about.
پس، درمورد چیزهای واقعی زندگی صحبت نمیکنیم، theoretical یعنی چیزی که دربارهی آن فکر میکنید.
So it’s easy to get lost in a theoretical world of ideas.
پس گم شدن در دنیای نظریِ ایدهها آسان است.
It means sometimes if we think too much, we get lost in this world in our head and we forget about the real world.
یعنی گاهی اگر زیادی فکر کنیم، در این جهان و در ذهن خود گم میشویم و دنیای واقعی را فراموش میکنیم.
And concrete means the real world, it’s an adjective.
و concrete یعنی دنیای واقعی، صفت است.
If you describe something as a concrete, it’s real.
اگر چیزی را concrete توصیف کنید، واقعی است.
That means you can touch it, you can see it, you can smell it, you can taste it, right?
یعنی میتوانید آن را لمس کنید، ببینید، بچشید، بویش را حس کنید، درسته؟
It’s a real object, it’s a real thing, that’s concrete.
شیئی واقعی است، چیزی واقعی است، عینی است.
But theoretical is the opposite, theoretical, it’s in your head.
اما theoretical برعکس است، نظری، در ذهن شماست.
You cannot touch it.
نمیتوانید آن را لمس کنید.
You cannot taste it.
نمیتوانید آن را بچشید.
You cannot hear it or smell it or whatever.
نمیتوانید آن را بشنوید یا بو کنید یا هر چیز دیگری.
And abstract is very similar to theoretical.
و abstract خیلی شبیه theoretical است.
Abstract, it’s the same thing.
abstract همان چیز است.
It means with ideas, not concrete.
یعنی با ایدهها، غیرملموس.
You can’t touch something that’s abstract.
نمیتوانید چیزی را که انتزاعی است لمس کنید.
You can’t hold it in your hand.
نمیتوانید آن را در دست بگیرید.
But if something is concrete, it’s real.
اما اگر چیزی ملموس باشد، واقعی است.
You can touch it.
میتوانید آن را لمس کنید.
You can hold it.
میتوانید آن را نگه دارید.
Okay, moving on, we see the word grounded, grounded in, in the next paragraph.
خب، ادامه میدهیم، در پاراگراف بعدی واژهی grounded in را میبینیم.
Your thinking.
تفکر شما.
if you act first, your thinking is grounded in the real world.
اگر اول اقدام کنید، تفکر شما در دنیای واقعی استوار است.
Grounded in means connected to, to be connected to something.
grounded in یعنی متصلشده به، متصل بودن به چیزی.
If your thinking is grounded in the real world, it means your ideas are connected to the real world.
اگر تفکر شما در دنیای واقعی استوار باشد، به این معنی است که ایدههایتان به دنیای واقعی متصل هستند.
You’re not only in your head.
فقط در ذهنتان نیستید.
You also have.
شما همچنین.
your ideas have some connection to real life, real ideas, real things rather.
ایدههای شما با زندگی واقعی، ایدههای واقعی، چیزهای واقعی ارتباط دارد.
All right, and then the next sentence we say: When you act first, it’s harder to become caught up in speculation.
خیلی خب، و سپس در جملهی بعدی میگوییم: وقتی اول عمل کنید، گرفتار شدن در حدس و گمان دشوارتر است.
Caught up in is kind of an idiom.
caught up نوعی اصطلاح است.
To be caught up in something means to be obsessed about it.
caught up in something یعنی چیزی ذهنتان را مشغول کند.
It means you think too much about it.
یعنی زیادی درمورد آن فکر میکنید.
You say: He is really caught up in religion.
میگویید: او واقعاً درگیر دین شده.
It means he thinks too much about religion.
یعنی زیادی به دین فکر میکند.
He’s too focused on religion.
بیش از حد روی دین تمرکز کردهاست.
Or he’s really caught up in sports, caught up in football.
یا اینکه او واقعاً درگیر ورزش شده، درگیر فوتبال شدهاست.
Means he’s really focused on football, a lot.
یعنی واقعاً روی فوتبال تمرکز کردهاست.
Really, really obsessed with or focused on or consecrated on football, caught up in.
واقعاً واقعاً شیفته یا متمرکز بر فوتبال شدهاست، گرفتار شدن.
And speculation, in this case, caught up in speculation.
و speculation، در این مورد، گرفتار شدن در حدس و گمان.
Speculation means guessing or a guess or theory or ideas.
speculation یعنی حدس زدن یا حدس یا تئوری یا ایده.
It’s something you don’t really know, you’re just guessing.
چیزی است که نمیدانید، فقط حدس میزنید.
Okay, so if you’re caught up in speculation, it means you’re too focused on guessing and thinking, but you really don’t know.
خب، پس اگر درگیر حدس و گمان هستید، یعنی زیادی در حدس زدن و فکر کردن متمرکز شدهاید، اما واقعاً نمیدانید.
All right, we see the word tremendous in the next sentence.
خیلی خب، واژهی tremendous را در جملهی بعدی میبینیم.
Tremendous just means a lot or very big, tremendous.
tremendous یعنی زیاد یا خیلی بزرگ، عظیم.
A tremendous advantage means a big, big advantage.
مزیت فوقالعاده یعنی مزیت بزرگِ بزرگ.
All right, next paragraph, at the end of that paragraph, you see the phrase so-called.
خیلی خب، پاراگراف بعدی، در انتهای آن پاراگراف، عبارت so-called را میبینید.
In fact, so-called failures are often more valuable than successes.
در حقیقت، بهاصطلاح شکستها اغلب از موفقیت ارزش بیشتری دارند.
So-called, that’s kind of a little idiom I think, I don’t know what else to called it, it’s kind of a way we show that we don’t agree with something.
فکر میکنم so-called اصطلاح کوچکی است، نمیدانم چه چیز دیگری میتوانم به آن بگویم، بهنوعی روشی است که نشان میدهیم با چیزی موافق نیستیم.
If you say so-called, you’re showing that or you’re saying that people use this word, but you really don’t think it’s appropriate, you don’t think it’s a correct word.
اگر بگویید so-called، این را نشان میدهید یا میگویید که مردم از این کلمه استفاده میکنند، اما واقعاً فکر نمیکنید مناسب باشد، فکر نمیکنید کلمهی درستی باشد.
So, so, If I say: oh it’s a so-called failure, it means everybody else says this is a failure.
پس، اگر بگویم: یه بهاصطلاح شکسته، یعنی دیگران میگویند این یک شکست است.
Everyone else describe this as a failure, but actually I don’t think it’s a failure.
دیگران این را بهعنوان شکست توصیف میکنند، اما در واقع من فکر نمیکنم این شکست باشد.
I don’t agree.
موافق نیستم.
So that little phrase, so-called, means named, so-named.
پس این عبارت کوچک، so-called، یعنی نامگذاریشده، بهاصطلاح.
It means, it’s suggests that you don’t agree with the name, you think the name is incorrect or the word is incorrect.
یعنی، نشان میدهد که شما با آن اسم موافق نیستید، فکر میکنید نادرست است یا آن کلمه نادرست است.
OK, moving on to the third and final page.
خب، به صفحهی سوم و آخر میرویم.
Reinforces, to reinforce means to strengthen, make something stronger.
to reinforce یعنی تقویت کردن، ایجاد چیزی قویتر.
All right, so success often just reinforces your old ideas.
خیلی خب، پس موفقیت اغلب ایدههای قدیمی شما را تقویت میکند.
If you succeed by dong the same thing, well that success makes your ideas stronger.
اگر با انجام همین کار موفق شوید، خب، این موفقیت ایدههای شما را قویتر میکند.
You think: uh-huh, this is the correct idea.
فکر میکنید که: آها، این ایدهی درسته.
It must be, because I was successful.
باید باشه، چون من موفق بودم.
And so your ideas get stronger and stronger and stronger.
و بنابراین ایدههای شما قویتر و قویتر و قویتر میشوند.
Okay, to discard in the next paragraph, we must discard labels such as failure and success.
خب، در پاراگراف بعدی to discard را داریم، باید برچسبهایی مانند شکست و موفقیت را کنار بگذاریم.
Discard means to throw away or to get rid of.
to discard یعنی دور انداختن یا از بین بردن.
You can think of throwing something in a trash can, okay?
میتوانید به انداختن چیزی در سطل آشغال فکر کنید، خب؟
You discard it.
آن را دور میاندازید.
You throw it away and get rid of it.
آن را دور میاندازید و از بین میبرید.
You don’t want it any more.
دیگر آن را نمیخواهید.
To discard, it’s a verb.
to discard، فعل است.
And the last paragraph, we have the word rigid.
و پاراگراف آخر، واژهی rigid را داریم.
The time for right thinking was one hundred years ago.
زمان تفکر سفتوسخت صد سال پیش بود.
Rigid means not soft, not flexible, difficult to bend or difficult to change, so all of these ideas.
rigid یعنی نرم و انعطافپذیر نبودن، بهسختی خم شدن یا بهسختی تغییر کردن، پس همهی این ایدهها را دارد.
So steel, right?
پس فولاد، درسته؟
Hard metal is rigid.
فلز سخت rigid است.
It doesn’t bend.
خم نمیشود.
It doesn’t change easily, right?
بهراحتی تغییر نمیکند، درسته؟
It’s very, very difficult to change it or bend it.
تغییر دادن یا خم شدن آن خیلی خیلی دشوار است.
That’s, we call that rigid.
به این rigid میگوییم.
All right, next sentence, we see the word churning.
خیلی خب، جملهی بعدی، واژهی churning را میبینیم.
In the churning digital age.
در عصر خروشان دیجیتال.
Churning, or the verb to churn, means to mix.
churning یا فعل آن to churn یعنی مخلوط کردن.
It really means to mix, usually a liquid like, maybe butter.
یعنی مخلوط کردنِ معمولاً مایع، شاید مثلاً کره.
You could think of butter when it’s, when you make butter, you churn it, you mix it very quickly and that’s how you make the butter.
میتوانید به کره فکر کنید، وقتی که کره درست میکنید، آن را شدیداً تکان می دهید، آن را خیلی سریع مخلوط میکنید و کره را به این روش درست میکنید.
You put in the milk, you put in all the ingredients and then you churn them.
شیر را میریزید، همهی مواد را میریزید و بعد آنها را مخلوط میکنید.
You mix them in a big circle, that’s to churn.
آنها را در یک دایرهی بزرگ مخلوط میکنید، این کار churning است.
And it also has this idea of lots of.
و همچنین این ایده را درمورد چیزهای زیادی دارد.
something that’s changing and mixing very quickly.
چیزی که خیلی سریع تغییر میکند و مخلوط میشود.
And we also see the word hyper, hyper speed.
و واژهی hyper را هم میبینیم، hyper speed.
Hyper just means very or a lot.
hyper یعنی خیلی یا زیاد.
So hyper speed means very fact.
پس hyper speed یعنی خیلی سریع.
OK, so hyper speed means very, very fast.
خب، پس hyper speed یعنی خیلی خیلی سریع.
All right and then finally we see the word embrace.
خیلی خب و بالاخره واژهی embrace را میبینیم.
We need to embrace interesting failures.
ما باید شکستهای جالب را بپذیریم.
To embrace, it has two meanings, the direct meaning is to hug, right?
to embrace، دو معنی دارد، معنای مستقیمش بغل کردن است، درسته؟
Put your arms around somebody and hug them, that is embrace.
دستهایتان را به دور کسی بگذارید و او را بغل کنید، این embrace است.
But it also has a very general meaning, which means to accept something.
اما معنای خیلی کلیای هم دارد، که یعنی پذیرفتن چیزی.
To say OK, this is okay, I like this.
اینکه بگوییم باشه، اشکالی ندارد، این را دوست دارم.
So we need to embrace interesting failures, when we fail we need to embrace it, we need to accept it.
پس ما باید شکستهای جالب را بپذیریم، وقتی شکست میخوریم باید آن را بپذیریم، قبول کنیم.
And finally, the last phrase, to enjoy the ride.
و در آخر، آخرین عبارت، to enjoy the ride.
Those who thrive on chaos are those who learn to enjoy the ride.
کسانی که در هرجومرج پیشرفت میکنند، کسانی هستند که یاد میگیرند از مسیر لذت ببرند.
To enjoy the ride means to enjoy the process.
to enjoy the ride یعنی لذت بردن از روند کار.
To enjoy the whole experience.
لذت بردن از کل تجربه.
Not just the end, not just the result, but the whole process.
نه فقط پایان، نه فقط نتیجه، بلکه کل روند.
That’s called enjoying the ride or to enjoy the ride.
به آن لذت بردن از مسیر یا to enjoy the ride میگویند.
OK, that’s it for this vocabulary discussion.
خب، درس واژگان تمام شد.
Please listen to the mini-story next.
لطفاً بعد از این، داستان کوتاه را گوش دهید.
Listen to this one a few times first, then listen to the mini-story.
اول این یکی را چند بار گوش دهید، بعد داستان کوتاه را گوش دهید.
OK, bye.
خب، خداحافظ.
بخش سوم – داستان کوتاه
Hello, welcome to the mini-story lesson for Thriving On Chaos.
سلام، به درس داستان کوتاه رونق در هرجومرج خوش آمدید.
Let’s get started.
بیایید شروع کنیم.
Here’s the story.
و داستان این است .
Nelly hated the city.
نلی از شهر متنفر بود.
The city was antithetical to her personality.
شهر ضد شخصیت او بود.
In the city, Nelly was always tired and sad.
نلی در شهر همیشه خسته و غمگین بود.
She couldn’t thrive in the city.
نمیتوانست در شهر رشد کند.
The city was full of noise and churning traffic.
شهر پر از سر و صدا و ترافیک سرگردان بود.
Everybody was so hyper stressed and busy.
همه خیلی تحت فشار و پرمشغله بودند.
Nelly often got caught up in city life and became hyper stressed, too.
نلی غالباً درگیر زندگی شهری و دچار استرس زیاد میشد.
Over time, she became very bitter.
با گذشت زمان، خیلی تلخرو شد.
One day, she decided that the busy, tumultuous, hyper stressful life was not for her.
روزی، تصمیم گرفت که زندگی پرمشغله، پرآشوب و زیادی پرتنش برای او نیست.
So, she moved to the country, where she could focus on concrete things, seeing the trees, smelling the clean air, listening to the birds.
پس، به حومهی شهر نقل مکان کرد، جایی که بتواند بر چیزهای عینی متمرکز شود، دیدن درختها، بوییدن هوای پاک، گوش دادن به پرندگان.
In the country, Nelly forgot theoretical ideas and problems, and became grounded in the reality of the earth and the sky.
در حومه، نلی ایدهها و مشکلات نظری را فراموش کرد و در واقعیتِ زمین و آسمان استوار شد.
Now, Nelly is very happy she discarded her old city life.
حالا، نلی خیلی خوشحال است که زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشتهاست.
She’s happy she discarded the so-called excitement of the city.
خوشحال است که بهاصطلاح هیجان شهر را کنار گذاشتهاست.
Now, she is very peaceful.
حالا، خیلی آرام است.
She has learn how to enjoy the ride.
یاد گرفتهاست که چگونه از مسیر لذت ببرد.
Okay, let’s do it again, this time with questions.
خب، بیایید دوباره انجامش دهیم، این بار با چند سؤال.
You can try the answer the questions in your head, or if you’re alone you can shout them out quickly.
میتوانید سعی کنید سؤالات را در ذهنتان جواب دهید، یا اگر تنها هستید میتوانید سریع جوابشان را فریاد بزنید.
OK, here we go.
خب، بزن بریم.
Nelly hated the city.
نلی از شهر متنفر بود.
The city was antithetical to her personality.
شهر ضد شخصیت او بود.
Did the city fit her personality?
آیا شهر متناسب با شخصیت او بود؟
No, no, the city did not fit her personality.
نه، نه، شهر متناسب با شخصیت او نبود.
Was the city good for her personality?
آیا شهر برای شخصیتش خوب بود؟
No, the city was not good for her personality.
نه، شهر برای شخصیتش خوب نبود.
Was the city similar to her personality?
آیا شهر به شخصیتش شباهت داشت؟
No, it was the opposite, right?
نه، برعکس بود، درسته؟
It was antithetical to her personality.
ضد شخصیتش بود.
So, was the city antithetical to her personality or good for her personality?
پس، آیا این شهر با شخصیتش متناقض بود یا برای شخصیتش خوب بود؟
The city was antithetical to her personality.
شهر ضد شخصیتش بود.
Was the city antithetical to her body?
آیا شهر ضد بدنش بود؟
No, no, it was not antithetical to her body.
نه، نه، ضد بدنش نبود.
It was antithetical to her personality.
ضد شخصیتش بود.
Was it antithetical to her emotions?
آیا ضد احساساتش بود؟
Well, yeah, kind of, kind of.
خب، بله، بهنوعی، یکجورهایی.
It was kind of against her good emotions.
بهنوعی خلاف احساسات خوبش بود.
It was antithetical to her good emotions, to her peaceful emotions.
با احساسات خوبش، با احساسات ملایمش متناقض بود.
It went against her peaceful emotions.
برخلاف احساسات ملایمش بود.
So, the city was antithetical to her personality.
پس، شهر ضد شخصیتش بود.
In the city, Nelly was always tired and sad.
نلی در شهر همیشه خسته و غمگین بود.
She couldn’t thrive.
نمیتوانست رشد کند.
Could she live well?
آیا میتوانست خوب زندگی کند؟
Well, no, she couldn’t.
خب، نه، نمیتوانست.
She could not thrive.
نمیتوانست رشد کند.
Could she grow and learn in the city?
آیا میتوانست در شهر رشد کند و یاد بگیرد؟
No, she could not.
نه، نمیتوانست.
She couldn’t thrive.
نمیتوانست رشد کند.
Did Nelly have a very happy, enjoyable, wonderful life in the city?
آیا نلی در شهر زندگی خیلی شاد، لذتبخش و شگفتانگیزی داشت؟
No, no, she couldn’t thrive in the city.
نه، نه، نمیتوانست در شهر رشد کند.
Could she thrive in the country?
آیا میتوانست در حومهی شهر رشد کند؟
Well, yes, we find out later that she could.
خب، بله، بعداً فهمیدیم که میتوانست.
In fact, she did thrive in the country.
در واقع، در حومهی شهر پیشرفت کرد.
She was very happy and very successful in the country.
در حومهی شهر خیلی خوشحال و موفق بود.
She had a great life in the country.
زندگی خیلی خوبی در حومه داشت.
She could grow and do great things and feel really good and be healthy in the country.
میتوانست رشد کند و کارهای بزرگی انجام دهد و واقعاً احساس خوبی داشته باشد و در حومه سالم باشد.
But she couldn’t thrive in the city.
اما نمیتوانست در شهر رشد کند.
She could not thrive in the city, because the city was full of noise and churning traffic.
نمیتوانست در شهر رشد کند، چون شهر پر از سروصدا و ترافیک شدید بود.
Was the traffic calm in the city?
آیا ترافیک در شهر آرام بود؟
No, no, it was churning traffic.
نه، نه، ترافیک شدید بود.
It was always mixing and turning and going in circles and going everywhere.
همیشه درهم و پیچیده میشد و دور هم میچرخید و همهجا میرفت.
It was churning traffic.
ترافیک شدیدی بود.
Was the churning traffic really quiet?
آیا ترافیک شدید خیلی آرام بود؟
No, the churning traffic in the city was noisy.
نه، ترافیک شدید در شهر پرسروصدا بود.
People were always eh, eh, right?
مردم همیشه بوووق بوووق، درسته؟
Hitting their horns.
بوق میزندند.
It was noisy and churning.
پرسروصدا و در چرخش بود.
So, turning and mixing and going every direction and also very noisy.
پس، چرخش و درهمی و رفتن به هر جهت و همچنین خیلی پرسروصدا.
The traffic in the city was always churning, always churning.
ترافیک در شهر همیشه شلوغ بود، همیشه در چرخش.
Also, everybody was so hyper stressed and busy.
همچنین، همه خیلی تحت فشار و پرمشغله بودند.
Were they a little bit stressed?
آیا کمی استرس داشتند؟
No, they were hyper stressed.
نه، آنها بیش از حد استرس داشتند.
Were they very, very, very stressed?
آیا خیلی خیلی خیلی استرس داشتند؟
Yes, they were very, very, very stressed.
بله، خیلی خیلی خیلی استرس داشتند.
They were hyper stressed in the city.
آنها در شهر بیش از حد استرس داشتند.
Were they hyper peaceful?
آیا بیش از حد آرام بودند؟
No, they were not hyper peaceful.
نه، بیش از حد آرام نبودند.
They were not very peaceful.
خیلی آرام نبودند.
They were hyper stressed, extremely stressed.
بیش از حد استرس داشتند، بهشدت استرس داشتند.
Were they hyper busy?
آیا بیش از حد مشغول بودند؟
Yeah, you could probably say they were hyper busy, extremely busy, very, very busy.
بله، احتمالاً میتوانیم بگوییم بیش از حد مشغول، بهشدت پرمشغله، خیلی خیلی پرمشغله بودند.
And unfortunately, Nelly often got caught up in city life and she became hyper stressed, too.
نلی غالباً درگیر زندگی شهری و دچار استرس زیاد میشد.
Did Nelly join into city life?
آیا نلی به زندگی شهری پیوست؟
Yes, she did.
بله، پیوست.
She got caught up in city life.
گرفتار زندگی شهری شد.
Did she get caught up in peaceful activities?
آیا گرفتار فعالیتهای آرام شد؟
No, no, she didn’t join peaceful activities.
نه، نه، به فعالیتهای آرام ملحق نشد.
She didn’t get involve with peaceful activities.
درگیر فعالیتهای آرام نشد.
She got caught up in city life.
گرفتار زندگی شهری شد.
Did she get caught up in the stress?
آیا گرفتار استرس شد؟
Yes, she got caught up in the stress.
بله، گرفتار استرس شد.
Did she get caught up in a busy schedule?
آیا در برنامهی پرمشغلهای گرفتار شد؟
Yes, she got caught up in the busy life, the busy schedule of the city.
بله، گرفتار زندگی و برنامهی پرمشغلهی شهر شد.
She got very caught up in city life, almost obsessed with it, right?
خیلی درگیر زندگی شهری شد، تقریباً ذهنش با آن خیلی درگیر شد، درسته؟
Too focused on it, too involved.
بیش از حد متمرکز بر آن، بیش از حد درگیر آن.
So she became hyper stressed too, very stressed also.
پس بیش از حد تحت فشار قرار گرفت، همچنین خیلی استرسی شد.
Over time, she also became very bitter.
با گذشت زمان، خیلی تلخرو هم شد.
Did she become happy?
آیا خوشحال شد؟
No, very bitter.
نه، خیلی بداخلاق.
Was she angry for a long, long, long time?
آیا برای مدت طولانیِ طولانیِ طولانی عصبانی بود؟
Was she stressed for a long, long time?
آیا بهمدت طولانیِ طولانی استرس داشت؟
Yes, that’s right.
بله، درسته.
She was stressed for a long time, so she was very bitter.
مدتها استرس داشت، پس خیلی تلخرو بود.
Was she bitter about city life?
آیا راجع به زندگی در شهر تلخرو بود؟
Yes, yes, she was.
بله، بله، بود.
Was she bitter about her food?
آیا راجع به غذایش تلخرو بود؟
No, no, no, no, it’s not bitter tasting.
نه، نه، نه، نه، مزهی تلخی نیست.
She was bitter about her life.
او بهخاطر زندگیاش تلخرو بود.
Was she bitter about her relationships?
آیا بهخاطر روابطش تلخرو بود؟
No, no, no, not about her relationships.
نه، نه، نه، بهخاطر روابطش نه.
She was bitter about the city.
نسبت به شهر تلخرو بود.
She was bitter about the stress and the busy schedule.
بهخاطر استرس و برنامهی پرمشغله تلخرو بود.
That’s why she was very bitter, very angry, very stressed.
به همین دلیل خیلی تلخرو، خیلی عصبانی، خیلی مضطرب بود.
So one day, finally, she decided that the busy, tumultuous, hyper stressful life was not for her.
پس روزی، بالاخره تصمیم گرفت که زندگی پرمشغله، پرآشوب و زیادی پرتنش برای او نیست.
Was the tumultuous life for her?
آیا زندگی پرفرازونشیب برای او بود؟
Was it good for her?
آیا برایش خوب بود؟
No, the tumultuous life was not good for her.
نه، زندگی پرآشوب برایش خوب نبود.
Was a lot of change and chaos good for her?
آیا تغییرات و هرجومرج زیاد برایش خوب بود؟
No, a lot of fast change and chaos was not good for her.
نه، تغییرات سریع و هرجومرج زیاد برایش خوب نبود.
The tumultuous life, the chaotic life was not good for her.
زندگی پرآشوب، زندگی آشفته برایش خوب نبود.
Was a tumultuous job good for her?
آیا شغل پرآشوب برایش خوب بود؟
No, a stressful and tumultuous job was not good for her.
نه، شغل استرسزا و آشفته برایش خوب نبود.
She didn’t like to have things changing all the time.
دوست نداشت که همهچیز تغییر کند.
She wanted a calm life.
زندگیِ آرامی میخواست.
She wanted a calm job.
شغل آرامی میخواست.
She wanted a job that was not tumultuous.
شغلی میخواست که پرهیاهو نباشد.
The tumultuous life was not good for her.
زندگی پرآشوب برایش خوب نبود.
So what did she do?
پس چهکار کرد؟
She moved to the country where she could focus on concrete things.
به حومهی شهر نقل مکان کرد، جایی که بتواند روی چیزهای عینی تمرکز کند.
Did she want to focus on ideas?
آیا میخواست روی ایدهها تمرکز کند؟
No, she did not.
نه، نمیخواست.
She wanted to focus on concrete things.
میخواست روی چیزهای ملموس تمرکز کند.
Did she want to focus on abstract things?
آیا میخواست روی چیزهای انتزاعی تمرکز کند؟
No, no, the opposite.
نه، نه، برعکس.
She wanted to focus on concrete things, things she could see, things she could smell, things she could hear and touch.
میخواست روی چیزهای ملموس، چیزهایی که میتوانست ببیند، بو کند، بشنود و لمس کند، تمرکز کند.
What concrete things did she focus on?
روی چه چیزهای ملموسی تمرکز کرد؟
Well, she focused on seeing the trees, smelling the clean air and listening to the birds.
خب، روی دیدن درختان، بوییدن هوای پاک و گوش دادن به پرندگان متمرکز شده بود.
Are these concrete things?
آیا اینها ملموس هستند؟
Yes, they are.
بله، هستند.
They are concrete things.
چیزهای عینی هستند.
They’re real life things.
چیزهای واقعی زندگی هستند.
So she focused on concrete things in the country.
پس بر روی چیزهای ملموسی در حومه تمرکز کرد.
In the country, therefore, Nelly forgot theoretical ideas and problems.
بنابراین، نلی، در حومهی شهر، ایدهها و مشکلات نظری را فراموش کرد.
Did she forget concrete things?
آیا چیزهای ملموس را فراموش کرد؟
No, she forgot theoretical things.
نه، چیزهای نظری را فراموش کرد.
She forgot theoretical ideas.
ایدههای نظری را فراموش کرد.
She forgot theoretical problems..
مشکلات نظری را فراموش کرد.
She forgot abstract problems.
مشکلات انتزاعی را فراموش کرد.
What did she focus on?
روی چه چیزی تمرکز کرد؟
She focused on concrete things.
روی چیزهای ملموس تمرکز کرد.
Did she focus on theoretical problems?
آیا روی مشکلات نظری تمرکز کرد؟
No, she forgot theoretical problems.
نه، مشکلات نظری را فراموش کرد.
Did she focus on other theoretical things?
آیا روی موارد نظریِ دیگر تمرکز کرد؟
No, no, she was not concerned about ideas.
نه، نه، نگران ایدهها نبود.
She wanted to focus on concrete things.
میخواست روی چیزهای ملموس تمرکز کند.
She wanted to become grounded in reality.
میخواست در واقعیت استوار شود.
Did she become grounded in reality?
آیا در واقعیت استوار شد؟
Yes, she became grounded in the reality of the earth and the sky.
بله، در واقعیت زمین و آسمان استوار شد.
Was she connected to the earth in the country?
آیا در حومه با زمین مرتبط بود؟
Yes, yes, she was.
بله، بله، بود.
She was connected to the earth and sky.
به زمین و آسمان متصل بود.
She was grounded in the reality of the earth and the sky.
در واقعیتِ زمین و آسمان استوار شد.
She was grounded to the earth and the sky.
به زمین و آسمان متصل شد.
Was she grounded to abstract ideas?
آیا به ایدههای انتزاعی متصل شد؟
No, no, not really.
نه، نه، نه.
You can’t really be grounded to abstract ideas.
واقعاً نمیتوان grounded to را با عقاید انتزاعی استفاده کرد.
She was grounded to the earth.
او به زمین متصل شد.
She was grounded to the sky.
به آسمان متصل بود.
She was connected to them.
به آنها متصل بود.
She was connected to natural things.
به چیزهای طبیعی متصل بود.
Was she grounded to natural things?
آیا به چیزهای طبیعی متصل بود؟
Yes, she was.
بله، بود.
She was grounded to natural things.
به چیزهای طبیعی متصل بود.
She was grounded to the earth.
به زمین متصل بود.
What about now?
حالا چطور؟
Well, now, now she is very happy.
خب، حالا خیلی خوشحال است.
Why?
چرا؟
She’s happy because she discarded her old city life.
خوشحال است چون زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشته.
Did she discard her new country life?
آیا زندگی جدیدش در حومه را کنار گذاشت؟
No, no, she didn’t throw her country life away.
نه، نه، زندگیاش در حومه را دور نینداخت.
She threw her city life away.
زندگی شهریاش را دور انداخت.
She left the city.
شهر را ترک کرد.
She quit the city.
از شهر بیرون رفت.
She got rid of her city life.
از زندگی شهریاش خلاص شد.
She discarded her old city life.
زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشت.
Did she discard the earth?
آیا زمین را دور انداخت؟
No, no, she didn’t throw the earth away.
نه، نه، زمین را دور نینداخت.
That’s impossible.
غیرممکن است.
She didn’t discard the earth.
زمین را دور نینداخت.
She discarded her old city life.
زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشت.
Did she discard her stress?
آیا استرسش را کنار گذاشت؟
Yes, that’s right, she did.
بله، درسته، کنار گذاشت.
She discarded her stress.
استرسش را کنار گذاشت.
She threw it away.
آن را دور انداخت.
Did she discard her sadness?
آیا غم و اندوهش را دور انداخت؟
Yes, she did.
بله، دور انداخت.
She discarded her sadness.
غم و اندوهش را دور انداخت.
She got rid of it.
از شَرش خلاص شد.
Did she discard her busy schedule?
آیا برنامهی پرمشغلهاش را کنار گذاشت؟
Yes, she did.
بله، گذاشت.
She got rid of it.
از شرش خلاص شد.
She discarded her busy schedule.
برنامهی پرمشغلهاش را کنار گذاشت.
She discarded the stress.
استرس را کنار گذاشت.
She discarded the city life.
زندگی شهری را کنار گذاشت.
She got rid of all of it.
از شر همهاش خلاص شد.
Now she is happy because she discarded all of that.
حالا خوشحال است چون همهی اینها را کنار گذاشت.
In fact, she also discarded the so-called excitement of the city.
همچنین در واقع، بهاصطلاح هیجان شهر را کنار گذاشت.
When she moved to the country, did she believe the city was still exciting?
وقتی به حومه نقل مکان کرد، آیا اعتقاد داشت که شهر هنوز هیجانانگیز است؟
No, no, she called it the so-called excitement.
نه، نه، به آن میگفت: so-called excitement.
People say it’s exciting, people believe the city is exciting, but actually it’s not.
مردم میگویند هیجانانگیز است، مردم معتقدند که شهر هیجانانگیز است، اما در واقع اینطور نیست.
It’s so-called excitement.
بهاصطلاح هیجان است.
She doesn’t really believe its excitement anymore.
دیگر واقعاً هیجانش را باور ندارد.
OK, why is she very peaceful now?
خب، چرا الان خیلی آرام است؟
Because now Nelly is very peaceful.
چون الان نلی خیلی آرام است.
What has she learn to do?
چه چیزی را یاد گرفتهاست؟
Has she learn to focus on results, success?
آیا یاد گرفتهاست که روی نتایج و موفقیت تمرکز کند؟
No, no, she’s not focused on results.
نه، نه، روی نتایج متمرکز نیست.
Now Nelly has learned to enjoy the ride.
نلی حالا یاد گرفتهاست که از مسیر لذت ببرد.
Does she enjoy the process of living now?
آیا الان از روند زندگی لذت میبرد؟
Yes, she does.
بله، لذت میبرد.
She enjoys the ride.
از مسیر لذت میبرد.
She enjoys everyday living.
از زندگی روزمره لذت میبرد.
Does she enjoy the process of everyday life, every little thing, eating and taking care of herself and walking and looking at things?
آیا از روند زندگی روزمره، هر چیز کوچک، غذا خوردن و مراقبت از خودش و راه رفتن و نگاه کردن به چیزها لذت میبرد؟
Yes, that’s right.
بله، درسته.
Now she has learned to enjoy the ride.
حالا یاد گرفتهاست که از مسیر لذت ببرد.
She’s not focused on results now.
الان روی نتایج متمرکز نیست.
Now she’s focused on the present time, what she is doing, the process.
الان بر زمان حال، روند کار و کاری که انجام میدهد متمرکز است.
She is focused on enjoying the ride.
بر لذت بردن از مسیر متمرکز است.
Because she’s learned to enjoy the ride, she’s very peaceful.
از آنجا که یاد گرفتهاست از مسیر لذت ببرد، خیلی آرام است.
OK, one last time for this story.
خب، آخرین بار این داستان را می خوانم.
This time I will say a few of the phrases using the key vocabulary and I want you to repeat the phrases, OK?
این بار عبارات دارای واژگان کلیدی میگویم و میخواهم عبارات را تکرار کنید، باشه؟
Try to copy my pronunciation exactly.
سعی کنید تلفظ من را دقیقاً تقلید کنید.
Pretend you’re an actor, not a student.
وانمود کنید که بازیگر هستید، نه دانشآموز.
Copy my tone, copy my stress, copy my pronunciation, everything.
لحنم، تلفظم، تأکیدم روی کلمات، همه چیز را تقلید کنید.
OK, here you go.
خب، بزن بریم.
Nelly hated the city.
نلی از شهر متنفر بود.
The city was antithetical to her personality (pause).
شهر ضد شخصیتش بود (مکث).
The city was antithetical to her personality (pause).
شهر ضد شخصیتش بود (مکث).
In the city, she couldn’t thrive (pause).
نمیتوانست در شهر رشد کند (مکث).
In the city, she couldn’t thrive (pause).
نمیتوانست در شهر رشد کند (مکث).
The city was full of churning traffic (pause).
شهر پر از ترافیک شلوغ بود (مکث).
The city was full of churning traffic (pause).
شهر پر از ترافیک شلوغ بود (مکث).
Everybody was hyper stressed (pause).
همه بیش از حد مضطرب بودند (مکث).
Everybody was hyper stressed (pause).
همه بیش از حد مضطرب بودند (مکث).
Nelly got caught up in city life (pause).
نلی گرفتار زندگی شهری شد (مکث).
Nelly got caught up in city life (pause).
نلی گرفتار زندگی شهری شد (مکث).
Nelly got caught up in city life (pause).
نلی گرفتار زندگی شهری شد (مکث).
Over time, she became very bitter (pause).
با گذشت زمان، خیلی تلخرو شد (مکث).
Over time, she became very bitter (pause).
با گذشت زمان، خیلی تلخرو شد (مکث).
The tumultuous life was not for her (pause).
زندگی پرآشوب برای او نبود (مکث).
The tumultuous life was not for her (pause).
زندگی پرآشوب برای او نبود (مکث).
In the country, she could focus on concrete things (pause).
در حومه میتوانست روی چیزهای ملموس تمرکز کند (مکث).
In the country, she could focus on concrete things (pause).
در حومه میتوانست روی چیزهای ملموس تمرکز کند (مکث).
She forgot theoretical problems (pause).
مشکلات نظری را فراموش کرد (مکث).
She forgot theoretical problems (pause).
مشکلات نظری را فراموش کرد (مکث).
She became grounded in the earth and the sky (pause).
در زمین و آسمان استوار شد (مکث).
She became grounded to the earth and the sky (pause).
به زمین و آسمان متصل شد (مکث).
Nelly is happy she discarded her old city life (pause).
نلی خوشحال است که زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشته (مکث).
Nelly is happy she discarded her old city life (pause).
نلی خوشحال است که زندگی قدیمی شهریاش را کنار گذاشته (مکث).
She’s happy she discarded the so-called excitement of the city (pause).
خوشحال است که بهاصطلاح هیجان شهر را کنار گذاشته (مکث).
She’s happy she discarded the so-called excitement of the city (pause).
خوشحال است که بهاصطلاح هیجان شهر را کنار گذاشته (مکث).
She has learned how to enjoy the ride (pause).
یاد گرفتهاست که چگونه از مسیر لذت ببرد (مکث).
She has learned how to enjoy the ride (pause).
یاد گرفتهاست که چگونه از مسیر لذت ببرد (مکث).
Okay, that is all of the mini-story.
خب، داستان کوتاه تمام شد.
Please listen to this lesson many times.
لطفاً این درس را بارها گوش دهید.
When you replay the lesson, use your pause button.
هنگام پخش مجدد درس، از دکمهی توقف استفاده کنید.
Listen to a sentence and then pause and repeat it.
به یک جمله گوش دهید و بعد صوت را متوقف کنید و آن را تکرار کنید.
When you repeat, copy me exactly, copy my emotion, copy my pronunciation, copy my pauses, copy my tone, everything.
وقتی تکرار میکنید، دقیقاً از من تقلید کنید، احساساتم، تلفظم، مکثهایم، لحنم، همهچیز را تقلید کنید.
Imitate me exactly.
دقیقاً من را تقلید کنید.
Listen to this lesson many, many times and then you’re ready to read the text article and listen to the article.
بارها و بارها به این درس گوش دهید و بعد از آن، آمادهی خواندن متن مقاله و گوش دادن به مقاله هستید.
OK, see you next time.
خب، بعداً میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.
بخش چهارم – درس تفسیر
OK, welcome to the final part of the lesson for Thriving on Chaos.
خب، به قسمت پایانی درس رونق در هرجومرج خوش آمدید.
This is the commentary, where I just talk without a plan, without a script about the topic.
این درس تفسیر است، جایی که من بدون برنامه و نوشته درمورد موضوع صحبت میکنم.
Thriving on Chaos is a great book by the way, the title Thriving on Chaos is by Tom Peters.
اتفاقاً Thriving on Chaos کتاب عالیای است، عنوان Thriving on Chaos نوشتهی تام پیترز است.
And Tom Peters is a business guru, business management guru.
و تام پیترز استاد تجارت، استاد مدیریت تجارت است.
Guru means experts, so he’s a business management expert.
guru یعنی متخصصها، پس او متخصص مدیریت تجارت است.
I like him, I like his style, I like his basic approach to business and management.
من او را دوست دارم، سبکش را دوست دارم، روش اساسیاش در تجارت و مدیریت را دوست دارم.
He’s not quite so conservative like most of them are.
مثل خیلی از آنها واقعاً سنتگرا نیست.
So anyway, if you’re interested in business and management or leadership any thing like that, try one of Tom Peters books, or you could check out his blog at the end of the learning guide, and to learn more section.
پس به هر حال، اگر به تجارت، مدیریت، رهبری یا هرچیزی شبیه به اینها علاقه دارید، یکی از کتابهای تام پیترز را امتحان کنید، یا میتوانید وبلاگش را در انتهای راهنمای یادگیری یا قسمت کسب اطلاعات بیشتر چک کنید.
I’ve got a link and address for his blog, TomPeters.com I think.
من لینک و آدرس وبلاگش را دارم، فکر میکنم TomPeters.com باشد.
Anyway, he’s an interesting guy.
به هر حال، مرد جالبی است.
Denise Littky is also an interesting guy, which the quote at the beginning of that article is from Denise Littky.
دنیس لیتکی هم مرد جالبی است که نقل قول ابتدای مقاله از دنیس لیتکی است.
He wrote a book called The Big Picture, and Denise Littky was a.
او کتابی بهنام «تصویر بزرگ» نوشت و دنیس لیتکی.
he started as a middle school principal.
او با عنوان مدیر مدرسهی راهنمایی شروع به کار کرد.
He was a principal in a public middle school here in America.
او مدیر مدرسهی راهنمایی دولتی همین جا در آمریکا بود.
And of course, he started the school, when he took over, when he became the boss, the school was in bad shape, it was really bad.
و البته، او مدرسه را راه انداخت، وقتی مسئولیت را به عهده گرفت، وقتی که رئیس شد، مدرسه در وضعیت بدی بود، واقعاً بد بود.
And over time, over a couple of years, he made it into a really great school, really, really good school.
و با گذشت زمان، طی چند سال، این مدرسه را به مدرسهای واقعاً عالی و خوب تبدیل کرد.
The students did very well.
دانشآموزان خیلی خوب عمل کردند.
But he was still frustrated because he felt that in the public school there were too many rules, too many problems..
اما او هنوز ناامید بود چون احساس میکرد در مدرسهی دولتی قوانین و مشکلات زیادی وجود دارد.
He couldn’t do what he wanted to do.
نمیتوانست کاری را که میخواست انجام دهد.
So, he started his own school and he got people to donate, to help build the school.
پس، مدرسهی خودش را تأسیس کرد و به مردم گفت که کمک به ساخت مدرسه کنند.
The school is not just for rich people.
این مدرسه فقط مخصوص افراد ثروتمند نیست.
Even though it’s private they take a lot of people who don’t have money.
حتی با اینکه خصوصی است، افراد زیادی را که پول ندارند، میپذیرد.
So they get money from the community from businesses things like that.
از جامعه، از کسبوکارها و از این قبیل پول میگیرند.
So, really interesting school.
پس، واقعاً مدرسهی جالبی است.
And in fact, I think now he has many schools.
و در واقع، فکر میکنم الان مدارس زیادی دارد.
So check out that other link on the learning guide about Denise Littky.
پس آن لینک را در راهنمای یادگیری دربارهی دنیس لیتکی چک کنید.
He’s a very interesting guy.
مرد خیلی جالبی است.
Let’s go back to the basic theme which is thriving on chaos, succeeding when times are changing very fast.
بیایید به موضوع اصلی برگردیم که رونق در هرجومرج است، موفق شدن در زمانی که اوضاع خیلی سریع تغییر میکند.
And I think right now in this period in history this is a chaotic time, there’s a lot of changes.
و من فکر میکنم در حال حاضر در این دوره از تاریخ، زمان آشفتهای است، تغییرات زیادی وجود دارد.
Certainly we see in technology, new technology changing all the time, right?
مطمئناً در فناوری تغییرات زیادی میبینیم، فناوری جدید همیشه تغییر میکند، درسته؟
You get a new computer and three years later, your computer is old, the technology’s old and you get an iPod and three, four years later the iPod’s old.
شما کامپیوتر جدیدی میگیرید و سه سال بعد، کامپیوتر شما قدیمی است، فناوریاش قدیمی است، یا آیپاد میخرید و سهچهار سال بعد آیپادتان قدیمی است.
Everything is changing very, very quickly.
همهچیز خیلی خیلی سریع تغییر میکند.
I must admit that I thrive on chaos.
باید اعتراف کنم که من در هرجومرج رشد میکنم.
I like it.
دوستش دارم.
I like change.
تغییر را دوست دارم.
I do not thrive on conservatism.
با محافظهکاری رشد نمیکنم.
I don’t thrive in a situation that’s not changing.
در شرایطی که تغییر نمیکند رشد نمیکنم.
So, you know, kind of a conservative culture or a conservative period in time is antithetical to my personality.
پس، میدانید، نوعی فرهنگ محافظهکارانه یا دورهی محافظهکارانهای در زمان، ضد شخصیت من است.
I don’t like it.
این را دوست ندارم.
I like change.
تغییر را دوست دارم.
I always like to be learning something new, trying something new, changing, it’s.
همیشه دوست دارم چیز جدیدی یاد بگیرم، چیز جدیدی امتحان کنم، تغییر کنم، این.
I don’t know.
نمیدانم.
Some people, of course, chaos is antithetical to them.
البته هرجومرج برای بعضی افراد مغایرت دارد.
They don’t like it.
دوستش ندارند.
A lot of people in my family, my family members they don’t like it so much, right?
افراد زیادی در خانوادهی من، اعضای خانوادهی من آنها را خیلی دوست ندارند، درسته؟
They like to do the same thing each day, they like stability, and a lot of people like that.
دوست دارند هر روز کار یکسانی انجام دهند، ثبات را دوست دارند و افراد زیادی این را دوست دارند.
But whether you like that or not, the truth is that our societies, our culture, all over the world are changing very quickly right now.
اما چه بخواهید چه نخواهید، واقعیت این است که اکنون جوامع و فرهنگ ما، در سراسر جهان خیلی سریع در حال تغییر هستند.
So even if you don’t like it, it doesn’t matter.
پس حتی اگر آن را دوست ندارید، مهم نیست.
You have to learn the thrive on chaos somehow.
باید بهنوعی پیشرفت در هرجومرج را یاد بگیرید.
It doesn’t matter if you’re a teacher.
فرقی نمیکند که معلم باشید.
It doesn’t matter if you’re a student.
یا فرقی نمیکند که دانشجو باشید.
It doesn’t matter if you are a business person.
یا فرقی نمیکند که تاجر باشید.
Even, even your family relationships, you know.
یا حتی روابط خانوادگیتان، میدانید.
Relationships are evolving very quickly.
روابط خیلی سریع در حال تکامل هستند.
The old relationships of the past between men and women, they’re just not the same anymore.
روابط قدیمی گذشته بین زن و مرد، دیگر یکسان نیستند.
And in many ways, I think that’s a good thing.
و از جهات زیادی، فکر میکنم این چیز خوبی است.
I think a lot of women think that’s a good thing.
فکر میکنم زنان زیادی فکر میکنند که این چیز خوبی است.
I don’t know about men, but a lot of women do think that’s a good thing.
درمورد مردان نمیدانم، اما زنان زیادی فکر میکنند که این چیز خوبی است.
So anyway, everything’s changing quickly, and we gotta learn to change with it.
به هر حال، همهچیز به سرعت در حال تغییر است و ما باید یاد بگیریم که با آن تغییر کنیم.
I once went white water rafting.
من یک بار به قایقرانی روی آبهای خروشان رفتم.
I’ve been several times actually.
در واقع چندین بار رفتهام.
But I remember something, when I went the first time, there was a guide for the raft.
اما یادم میآید که وقتی اولین بار رفتم، یک راهنما برای قایق وجود داشت.
White water rafting is when you go on a river, that’s very big river, right?
قایقرانی روی آب خروشان زمانی است که روی رودخانه میروید، رودخانهی خیلی بزرگ، درسته؟
Huge waves, and it’s a little bit dangerous.
امواج عظیم، و کمی خطرناک است.
And the guide told us, in our little group, he said that when you come to the rapids, when you come to the fast part of the river, where it’s very tumultuous, right?
و راهنما به گروه کوچک ما گفت که وقتی به تنداب، به قسمت تند رودخانه میرسید، جایی که خیلی پرتلاطم است، درسته؟
This part of the river’s tumultuous, a lot of rocks and the river changing quickly.
این قسمت از رودخانه پرتلاطم است، سنگهای زیادی دارد و رودخانه بهسرعت تغییر میکند.
It’s easy to fall out of the boat.
بیرون افتادن از قایق آسان است.
It’s easy for the boat to hit a rock and turn over and everybody falls out.
برای قایق آسان است که به صخره برخورد کند و چپ شود و همه بیرون بیفتند.
So he said the secret is when you come to rapids, when you come to the tumultuous part, you have to row faster.
پس گفت که رازش این است که وقتی به تنداب میرسید، وقتی به قسمت پرتلاطم میرسید، باید سریعتر پارو بزنید.
You have to make the boat go faster than the river.
باید قایق را سریعتر از رودخانه پیش ببرید.
If you are going faster than the river, you still have some control.
اگر سرعتتان از رودخانه بیشتر باشد، هنوز مقداری کنترل دارید.
You can control the boat.
میتوانید قایق را کنترل کنید.
But if you do the opposite, if you try to go slower, if you try to slow down, if you fight against the river, then you’re going to have problem.
اما اگر برعکس این کار را انجام دهید، اگر میخواهید سرعت کمتری داشته باشید، اگر میخواهید سرعتتان را کم کنید، اگر مخالف رودخانه بجنگید، با مشکل روبرو خواهید شد.
Then you lose control and you’re going to hit a rock and you’re gonna fall out, or fall over.
بعد کنترلتان را از دست میدهید و به صخره برخورد میکنید و بیرون میافتید یا چپ میکنید.
So I think that’s a great metaphor, great analogy for life in general; that when the time is changing a lot, when the environment’s changing quickly, you need to go faster.
پس فکر میکنم این استعارهی عالیایست، قیاسی عالی برای کلاً زندگی است؛ که وقتی زمان خیلی تغییر میکند، وقتی محیط بهسرعت تغییر میکند، باید سریعتر پیش بروید.
You need to change faster than the environment.
باید سریعتر از محیط تغییر کنید.
If you change faster, you actually will keep some control and you will be able to adapt quickly and thrive.
اگر سریعتر تغییر کنید، در واقع کنترلتان را حفظ میکنید و میتوانید سریع سازگار شوید و رشد کنید.
On the other hand, if you try to resist the change, if you try to slow down, if you try to go against it, that’s when you lose control.
از طرف دیگر، اگر سعی کنید در برابر تغییر مقاومت کنید، اگر سعی کنید سرعتتان را کاهش دهید، اگر سعی کنید خلاف آن حرکت کنید، آن وقت است که کنترلتان را از دست میدهید.
That’s when you become overwhelmed.
آنوقت آشفته میشوید.
That’s when the environment will defeat you, and you are going to be in a very bad situation.
آنوقت محیط شما را شکست میدهد و شما در وضعیت خیلی بدی قرار خواهید گرفت.
So, I like that idea, that picture of when you hit a time in your life when there’s a lot of change, you have to change even faster.
پس، من این ایده را دوست دارم، آن تصویرِ زندگیتان زمانی که با تغییرات زیادی مواجه میشوید، باید سریعتر تغییر کنید.
That’s how you survive, that’s how you thrive.
اینگونه زنده میمانید، اینگونه رشد میکنید.
Anyway, it’s a good analogy.
به هر حال قیاس خوبی است.
I like it.
دوستش دارم.
I try to use it in my life.
سعی میکنم از آن در زندگیام استفاده کنم.
When things start changing in my life, even if I don’t like it, I realize I can’t resist it.
وقتی همهچیز در زندگی من شرع به تغییر کند، حتی اگر آن را دوست نداشته باشم، میفهمم که نمیتوانم در برابر آن مقاومت کنم.
I can’t fight against it.
نمیتوانم با آن مبارزه کنم.
I have to actually change myself much faster.
در واقع باید خیلی سریعتر خودم را تغییر دهم.
Anyway, think about it.
به هر حال، به آن فکر کنید.
Give it a try.
امتحانش کنید.
That’s AJ’s wisdom for the day.
خرد روزانهی اِیجی.
Another thing I talk about in the article is the idea of acting first and then thinking.
مورد دیگری که در مقاله درمورد آن صحبت میکنم، ایدهی اول عمل کردن و بعد فکر کردن است.
And I think this is a good idea, this is a Tom Peters idea, he talks about it a lot and I agree with it, that sometimes we get too caught up in thinking, right?
و من فکر میکنم ایدهی خوبی است، ایدهی تام پیترز است، او در این باره زیاد صحبت میکند و من با آن موافقم، که گاهی ما زیادی درگیر فکر کردن میشویم، درسته؟
We think and we think and we think.
فکر میکنیم و فکر میکنیم و فکر میکنیم.
We have some problem and we wanna think about it and we think and we think and we think and we think and we think and we think too long.
مشکلی داریم و میخواهیم دربارهاش فکر کنیم و فکر میکنیم و فکر میکنیم و فکر میکنیم و فکر میکنیم و فکر میکنیم و زیادی فکر میکنیم.
And if you think too much, you become paralyzed.
و اگر زیادی فکر کنید، فلج میشوید.
You can’t act, right?
نمیتوانید عمل کنید، درسته؟
You just, you get stuck thinking.
در فکر کردن گیر میافتید.
And it’s easy to become depressed, it’s easy to become worried, it’s easy to become scared, if you just think and think and do nothing else.
اگر فقط فکر کنید و فکر کنید و کار دیگری انجام ندهید، افسرده شدن، نگران شدن و ترسیدن آسان است.
But action can kind of break the fear.
اما عمل میتواند بهنوعی ترس را از بین ببرد.
If nothing else, if it has no other purpose, taking an action, any action, can help you break the fear.
اگر هیچ هدف دیگری نداشته باشد، انجام هر عملی میتواند به شما کمک کند تا ترس را از بین ببرید.
You get over the fear.
بر ترس غلبه میکنید.
And then something happens.
و بعد، اتفاقی میافتد.
You act and something happens.
عمل میکنید و اتفاقی میافتد.
Maybe something good happens, maybe something bad happens, but at least something happens.
شاید اتفاق خوبی بیفتد، شاید اتفاق بدی بیفتد اما حداقل اتفاقی میافتد.
And now, you have something concrete to think about, right?
و حالا، شما چیزی عینی دارید که به آن فکر کنید، درسته؟
You have a result.
نتیجهای دارید.
You can look at this real life concrete result and you can say: wow that’s not what I wanted, and what can I do differently?
میتوانید به این نتیجهی واقعی نگاه کنید و میتوانید بگویید: واو این چیزی نیست که من میخواستم و چه کاری رو میتونم طور دیگهای انجام بدم؟
What can I try next?
بعد چی رو میتونم امتحان کنم؟
You have something concrete to work with.
چیز مشخصی برای کار با آن دارید.
And it’s basically an experimental approach.
و این اساساً رویکردی تجربی است.
It’s a scientific approach, right?
رویکردی علمی است، درسته؟
You have a hypothesis, a quick idea and you test it and either it works or it doesn’t.
یک فرضیه یا یک ایدهی فوری دارید و آن را آزمایش میکنید و یا جواب میدهد یا نمیدهد.
You think about it again and then you test something else.
دوباره به آن فکر میکنید و بعد چیز دیگری را آزمایش میکنید.
And you just keep doing this and eventually you come up with some really interesting ideas and eventually you find things that work very well.
و این کار را ادامه میدهید و در نهایت به ایدههای جالبی میرسید و در نهایت چیزهایی پیدا میکنید که خیلی خوب کار میکنند.
So, I like this idea of acting first then thinking about it, then acting again, then thinking about it again.
پس، من این ایدهی ابتدا عمل کردن را دوست دارم، که اول به آن فکر کنم، بعد دوباره عمل کنم، و بعد دوباره به آن فکر کنم.
I think it’s a good process for innovation.
من فکر میکنم روند خوبی برای نوآوری است.
I think it’s a good process for creativity.
فکر میکنم روند خوبی برای خلاقیت است.
I think it’s a good process for learning and for science.
فکر میکنم فرایند خوبی برای یادگیری و علم است.
In general, it’s a good process.
بهطور کلی، روند خوبی است.
Because it helps you, you know, get both sides.
میدانید، به شما کمک میکند تا با یک تیر دو نشان بزنید.
Obviously, we need both action and thinking.
بدیهی است که هم به عمل و هم به فکر نیاز داریم.
If you only act, which some people do that also, then you just keep doing the same thing again and again and again and again and again and you get the same results and that doesn’t help much.
اگر فقط عمل کنید، کاری که بعضی از افراد انجام میدهند، آنوقت فقط مرتباً همان کار را تکرار میکنید و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار میکنید و همان نتایج را میگیرید و این خیلی کمک نمیکند.
So you definitely need the think.
پس قطعاً به فکر کردن نیاز دارید.
But if you only think, you get stuck.
اما اگر فقط فکر کنید، گیر میکنید.
You become depressed, or you become worried or you become lost in abstract ideas.
افسرده میشوید، یا نگران میشوید یا در ایدههای انتزاعی گم میشوید.
You become lost in theory.
در تئوری گم میشوید.
A lot of college professors are like this.
استادهای دانشگاه زیادی اینگونه هستند.
You know, they only think.
میدانید، آنها فقط فکر میکنند.
They’re not grounded in reality at all.
در واقع اصلاً در واقعیت استوار نیستند.
Unfortunately, most of my college professors were like this.
متأسفانه اکثر استادهای دانشگاه من اینگونه بودند.
So they could think a lot, they could certainly talk really well, they could argue very well, but they never did anything.
میتوانستند خیلی فکر کنند، مطمئناً میتوانستند خیلی خوب صحبت کنند، میتوانستند خیلی خوب بحث کنند، اما هیچوقت کاری نکردند.
They never did anything useful, they never did anything at all.
هرگز کار مفیدی انجام ندادند، و هیچ کاری هم انجام ندادند.
And you know, I guess that’s okay if you’re a college professor, but for most people living in the real world, you need action also.
و میدانید، فکر میکنم اگر استاد دانشگاه باشید اشکالی نداشته باشد، اما برای اکثر افرادی که در دنیای واقعی زندگی میکنند، شما به عمل هم نیاز دارید.
So anyway, I like this idea of both action and thinking.
به هر حال، من این ایدهی هم نظر، هم عمل را دوست دارم.
It’s kind of like yin and yang I guess.
بهنظرم بهنوعی شبیه یین و یانگ است.
Finally, I like this idea of, in general, this process of enjoying the process of learning, enjoying the process of growing.
و بالاخره، من کلاً ایدهی این فرایند لذت بردن از روند یادگیری، لذت بردن از روند رشد را دوست دارم.
It’s good for language learning.
برای یادگیری زبان خوب است.
It’s good for any kind of learning.
برای هر نوع یادگیریای خوب است.
And you learn to focus more on the process and not be so caught up in the result.
و شما یاد میگیرید که بیشتر روی روند کار تمرکز کنید و در نتیجه درگیر نشوید.
Because, you know, results are temporary, and if you get a bad result, you just discard it, you think about it, you discard it and then you just try again.
چون، میدانید، نتایج موقتی هستند و اگر نتیجهی بدی بهدست بیاورید، آن را دور میریزید، به آن فکر میکنید، بعد آن را دور میاندازید و بعد دوباره سعی میکنید.
It’s that simple.
به همین سادگی.
It’s not a big deal if you call it fail, and so-called failures are not really failures.
اگر به آن را شکست بگویید اشکالی ندارد و بهاصطلاح شکست در واقع شکست نیست.
Many times so-called failures can be really great experiences.
خیلی اوقات، بهاصطلاح شکستها میتوانند واقعاً تجربیات عالی باشند.
You can learn from them and they can cause you to succeed in a big way in the future.
میتوانید از آنها بیاموزید و آنها میتوانند باعث موفقیت بزرگی برای شما در آینده شوند.
Steve Jobs, the president and founder of Apple, talks a lot about this idea of failures are not failures.
استیو جابز، رئیس جمهور و بنیانگذار اپل، درمورد اینکه شکستها شکست نیستند صحبت میکند.
He had a lot of quote so-called failures in his life, but he’s grateful for those failures.
او در زندگیاش بهاصطلاح شکستهای زیادی داشتهاست، اما از آن شکستها سپاسگزار است.
He doesn’t consider them failures, because they helped him to learn.
آنها را شکست نمیداند، چون آنها به او در یادگیری کمک کردند.
He never would have developed Apple computer, if he had not had those failures.
اگر این شکستها را نداشت، هرگز کامپیوتر اپل را توسعه نمیداد.
OK, so anyway, and he talks a lot about this process of testing and then reflecting then thinking, then discarding the bad stuff, the stuff that didn’t work, and then brainstorming new ideas, finding out what might work and then testing the new idea.
خب، به هر حال، او درمورد این فرایند آزمایش و بعد اندیشیدن و بعد فکر کردن، بعد دور انداختن چیزهای بد و چیزهایی که کار نمیکنند، و بعد بارش فکری ایدههای جدید، فهمیدن اینکه چه چیزی ممکن است مفید باشد و بعد آزمایش ایدهی جدید، صحبت میکند.
And then something happens, even failures and successes.
و بعد اتفاقی میافتد، حتی شکستها و موفقیتها.
And then you reflect on it, you think about it and then you test, you make a new idea and then you test that.
و بعد به آن تأمل میکنید، به آن فکر میکنید و بعد آزمایش میکنید، ایدهی جدیدی میسازید و بعد آن را آزمایش میکنید.
And it’s just a never ending process.
و این روندی پایانناپذیر است.
And the trick is to enjoy that process, just enjoy the process of testing things, trying things, thinking about them and then thinking of new ideas and then testing those.
و ترفندش این است که از این روند لذت ببرید، از مراحل آزمایش چیزها، امتحان کردن چیزها، فکر کردن دربارهی آنها و بعد فکر کردن به ایدههای جدید و بعد آزمایش آنها لذت ببرید.
If you start enjoying that process, you’ll be amazed.
اگر لذت بردن از این روند را شروع کنید، حیرتزده خواهید شد.
You will.
شما.
it will lead to great success, huge successes in your life, in all aspects of your life.
موفقیتهای بزرگی در زندگیتان، در تمام جنبههای زندگیتان را بههمراه خواهد داشت.
And I think that’s one of the meanings of enjoying the ride.
و من فکر میکنم این یکی از معانی لذت بردن از مسیر است.
Not just focus on the result but enjoying the ride itself.
نه فقط تمرکز بر روی نتیجه بلکه لذت بردن از خود مسیر.
All right, well, that’s it.
خیلی خب، تمام شد.
That’s my commentary today on Thriving on Chaos.
این تفسیر امروز من درمورد رونق در هرجومرج است.
Again, I recommend if you wanna learn more or you like this topic, go to TomPeters.com, read some of his blog items.
باز توصیه میکنم اگر میخواهید بیشتر بدانید یا این موضوع را دوست دارید، به TomPeters.com بروید، چند مورد از وبلاگش را بخوانید.
Even better, get some of his books on Amazon.
حتی بهتر، چندتا از کتابهایش را از آمازون تهیه کنید.
I think he has some excellent books, Tom Peters has some excellent books.
فکر میکنم او چند کتاب عالی دارد، تام پیترز چند کتاب عالی دارد.
And Denise Littky also has some excellent books, especially The Big Picture, I recommend that book especially.
و دنیس لیتکی هم کتابهای عالیای دارد، بهویژه تصویر بزرگ، من بهخصوص آن کتاب را توصیه میکنم.
Okay, great.
خب، عالیه.
Your final assignment, your final task, your final job is to go to the forum section of Effortless English and write about this topic.
تکلیف نهایی شما، وظیفهی نهایی شما، کار نهایی شما این است که به بخش انجمن انگلیسی بدون تلاش بروید و درمورد این موضوع بنویسید.
Write about your experience with change.
دربارهی تجربهتان با تغییر بنویسید.
How do you handle change?
چگونه از عهدهی تغییر برمیآیید؟
How do you thrive on chaos?
چگونه در هرجومرج رشد میکنید؟
That’s your essay topic.
این موضوع مقالهی شماست.
Please write about it.
لطفاً دربارهی آن بنویسید.
It will help you remember some of the vocabulary and, you know, it’s just interesting too.
به شما کمک میکند واژگان را بهخاطر بسپارید و، میدانید، جالب هم است.
I like to read those.
دوست دارم آنها را بخوانم.
I like to hear about your ideas.
دوست دارم درمورد ایدههای شما بشنوم.
It’s not just me telling my, you know, ideas.
فقط من نیستم که ایدههایم را میگویم.
My ideas are not so important.
ایدههای من چندان مهم نیستند.
I want to know your ideas.
میخواهم ایدههای شما را بدانم.
So, please, please, please, I’m begging you, please write in the forums..
پس، لطفاً لطفاً لطفاً، به شما التماس میکنم، لطفاً در انجمنها بنویسید.
Let me learn more about you and your thinking and your ideas and your opinions.
بگذارید دربارهی شما و تفکر و ایدهها و نظرات شما بیشتر بدانم.
OK, that’s all for this lesson.
خب، این درس تمام شد.
I’ll see you next time.
دفعهی بعد میبینمتان.
Bye-bye.
بای-بای.