انگلیسی قدرت
فصل ۴. باورها

بخش اول – باور ها

Hello, welcome to the fourth lesson.

درود، به درس چهارم خوش اومدین.

This one is called “Beliefs.

این یکی اسمش «باورها»ست.

” Let’s get started.

بریم که شروع کنیم.

Beliefs are another important part of managing your psychology, of strengthening your psychology so that you will learn English, or anything in fact, much faster.

باورها یه بخش مهم دیگه از مدیریت روانتون، از قدرت‌بخشی به روانتون هستن تا انگلیسی یا هرچیزی رو در واقع، خیلی سریع‌تر یاد بگیرین.

And there are two kinds of beliefs to general categories of beliefs.

و دو نوع باور از دسته‌بندی‌های کلی باورها وجود داره.

Limiting and empowering.

محدودکننده و توانمندساز (قدرت‌بخش).

Let’s talk about limiting beliefs first.

بذارین اول راجع به باورهای محدود کننده حرف بزنیم.

Now limiting means, limit is something that stops you.

خب محدودکننده، حد، چیزیه که شما رو متوقف می‌کنه.

It’s like a boundary.

مث مرز می‌مونه.

It stops you from going ahead.

از جلو رفتنتون جلوگیری می‌کنه.

So a limiting belief is a belief that stops you from improving, a belief that stops you from getting better.

پس یه باور محدودکننده یه باوریه که از پیشرفت کردن شما جلوگیری می‌کنه، یه باوری که از بهتر شدن شما جلوگیری می‌کنه.

And I’d say most English students have limiting beliefs and many English students have very strong limiting beliefs.

و من می‌گم اکثر دانش‌آموزای انگلیسی عقاید محدودکننده دارن و خیلی از دانش‌آموزای انگلیسی هم عقاید خیلی شدید محدودکننده دارن.

I call these beliefs English trauma and I got that name from a few of my Japanese students.

من به این باورها می‌گم جراحات (آسیب‌های روانی) انگلیسی و من این اسم رو از چندتا از دانش‌آموزای ژاپنیم گرفتم.

They would tell me “AJ, I can’t speak English well because I have English trauma.

اونا بهم می‌گن «ای‌جی، من نمی‌تونم خوب انگلیسی حرف بزنم چون جراحت انگلیسی دارم».

What is English trauma?

جراحت انگلیسی چیه؟

What is that, what are they talking about?

اون چیه، اونا دارن راجع به چی حرف می‌زنن؟

Well, trauma means some kind of injury, some kind of hurt.

خب، Trauma یعنی یه جور صدمه، یه جور آسیب.

Emotional hurt, deep emotional hurt.

آسیب عاطفی، آسیب عمیق عاطفی.

So what they mean is that they had some very negative, painful experiences with English in the past.

پس چیزی که منظورشونه این که اونا توی گذشته یه سری تجارب خیلی منفی و دردناک با انگلیسی داشتن.

In other words, when they were in school in English classes, even as adults going to other English schools, they had very negative experiences.

به عبارت دیگه، وقتی توی کلاس‌های انگلیسی مدرسه بودن، حتی به عنوان بزرگسال به مدارس انگلیسی دیگه می‌رفتن، تجارب خیلی منفی‌ای داشتن.

And all these negative experiences have created some very negative beliefs, some very limiting beliefs.

و همه‌ی این تجارب منفی یه سری باورهای خیلی منفی‌ای، باورهای خیلی محدودکننده‌ای ایجاد کردن.

For example, they say “I am not good at English.

به عنوان مثال اونا می‌گن «من تو انگلیسی خوب نیستم».

” Well, that’s a belief.

خب، این یه باوره.

It may be true, it may not be true.

می‌تونه درست باشه، می‌تونه نباشه.

But it’s an opinion, it’s a belief that they have.

ولی یه عقیده‌ست، یه باوره که اونا دارن.

Another belief, a very common belief, English is difficult.

یه باور دیگه، یه باور خیلی متداول دیگه، انگلیسی سخته.

Or, English is complicated.

یا انگلیسی پیچیده‌ست.

Well, that’s just a belief.

خب، این صرفا یه باوره.

For me English is very easy, because I’m a native speaker, just like your native language for you is very easy.

واسه من انگلیسی خیلی آسونه، بخاطر اینکه من یه متکلم بومیم، درست همونطور که زبان بومی شما واسه‌تون خیلی آسونه.

Tomoe can speak Japanese fluently because she’s Japanese, so I might say “Japanese is difficult,” and she would say “No, Japanese is super easy.

توموئه می‌تونه با سلاست ژاپنی حرف بزنه بخاطر اینکه اون ژاپنیه، پس شاید من بگم «ژاپنی دشواره»، و اون بگه «نه، ژاپنی فوقِ آسونه».

These are just beliefs that come from our experiences.

اینا باورهایین که از تجاربمون می‌آن.

The problem is these limiting beliefs limit us.

مشکل اینه که این باورهای محدودکننده ما رو محدود می‌کنن.

They in fact do limit us.

اونا در حقیقت واقعا ما رو محدود می‌کنم.

They stop us from getting better.

اونا از بهتر شدن ما جلوگیری می‌کنن.

They cause a lot of problems for us as students, as learners.

اونا واسه ما به عنوان دانش‌آموز، به عنوان یادگیرنده کلی مشکل ایجاد می‌کنن.

I have them, too.

من هم دارمشون.

As I try to learn Japanese, for example, I have a lot of these limiting beliefs I realize.

وقتی من سعی می‌کنم ژاپنی یاد بگیرم به عنوان مثال، متوجه می‌شم من کلی از این باورهای محدودکننده دارم.

I think “Oh, Japanese is so difficult.

فکر می‌کنم «اوه، ژاپنی خیلی سخته».

” Japanese is complicated, just look at the writing system.

«ژاپنی پیچیده‌ست، فقط همون سیستم نوشتاری رو نگاه کن».

It’s so different from English.

«خیلی با انگلیسی تفاوت داره».

And these beliefs hurt my motivation.

و این باورها به انگیزه‌م آسیب می‌زنه.

They lower my energy, and in fact they’re wrong.

اینا انرژیم رو کم می‌کنه و در واقع اشتباه هم هستن.

They’re not true.

درست نیستن.

Japanese does not have to be difficult, it does not have to be complicated.

ژاپنی نباید دشوار باشه، نباید پیچیده باشه.

A small child, even a small American child, could learn Japanese very effortlessly, very easily.

یه بچه‌ی کوچیک، حتی یه بچه‌ی کوچیک آمریکایی، می‌تونه خیلی بدون زحمت، خیلی آسون ژاپنی یاد بگیره.

And the reason is, the number one reason is, they don’t have the limiting beliefs.

و دلیلش اینه، دلیل شماره یکش اینه که، اونا این باورهای محدودکننده رو ندارن.

They can sing songs and play games and enjoy the language, and they’ll learn it so quickly, so easily, they’ll say “Japanese is easy.

اونا می‌تونن آهنگ بخونن و بازی کنن و از زبان لذت ببرن و خیلی سریع، خیلی آسون یادش می‌گیرن، و خواهند گفت که «ژاپنی آسونه».

” Well, it’s the same with English with you.

خب، همین قضیه واسه انگلیسی واسه شما هستش.

You learned in a very painful, difficult way in the past.

شما توی گذشته به روش خیلی دردناک و دشواری یاد گرفتین.

And so you developed, you created these beliefs in your head.

و بنابراین این باورها رو توی سرتون پرورش دادین، ساختین.

English is difficult.

انگلیسی دشواره.

English is boring.

انگلیسی خسته‌کننده‌ست.

English is painful.

انگلیسی دردناکه.

I’m not good at English.

من تو انگلیسی خوب نیستم.

I’ll never speak excellent English.

من هیچوقت عالی انگلیسی حرف نمی‌زنم.

These are just beliefs.

اینا صرفا باورن.

So how do you eliminate these beliefs?

پس چجوری این باورها رو از بین می‌برین؟

Okay, you have these beliefs.

باشه، شما این باورها رو دارین.

You know they’re negative, you know they’re not helping you.

می‌دونین که منفین، می‌دونین که بهتون کمکی نمی‌کنن.

But we have to figure out, how can we get rid of the limiting beliefs.

ولی ما باید کشف کنیم، چطور می‌تونیم از دست این باورهای محدودکننده خلاص شیم؟

That’s the first step, you have to weaken them.

این قدم اوله، شما باید تضعیفشون کنین.

You have to make them weaker and weaker and weaker.

شما باید اونا رو ضعیف‌تر و ضعیف‌تر و ضعیف‌تر کنین.

You have to cut them down.

شما باید ببُریدشون.

Well beliefs get stronger from references.

خب باورها از طریق مراجع قوی‌تر می‌شن.

And reference is just an experience or a memory.

و مرجع صرفا یه تجربه یا یه خاطره‌ست.

Sometimes it’s just something you imagine, actually.

در واقع بعضی مواقع صرفا چیزیه که شما تصور می‌کنین.

But it’s a specific experience or a specific imagination, a specific moment, that makes the belief stronger or weaker.

ولی یه تجربه‌ی به خصوص یا یه تصور به خصوصیه، یه لحظه‌ی به خصوص که باورها رو تضعیف یا تقویت می‌کنه.

So, for example, you have this idea “English is painful and boring.

پس بنابراین شما این ایده رو دارین که «انگلیسی دردناک و خسته‌کننده‌ست».

” And when you think of this belief, where does it come from?

و وقتی که به این باور فکر می‌کنین، از کجا نشأت می‌گیره؟

Well, you think of all these past experiences.

خب، شما به همه‌ی این تجارب گذشته فکر می‌کنین.

You think of the time in middle school where your teacher corrected your mistake and you felt terrible.

به اون وقتی توی مدرسه راهنمایی فکر می‌کنین که معملتون غلطتون رو گرفت احساس افتضاحی پیدا کردین.

And you think of maybe the bad grades you got on the test or all the red marks on your English papers.

و شاید به نمرات بدی که توی امتحان یا همه‌ی اون علائم قرمز روی برگه‌ی انگلیسیتون فکر می‌کنین.

And you start adding more and more and more memories, more of these negative experiences, these negative references.

و شما شروع به اضافه کردن خاطرات بیشتر و بیشتر و بیشتر می‌کنین، خاطرات منفی بیشتر، مراجع منفی بیشتر.

And if you get enough, you will develop a very, strong, deep, powerful belief “English is difficult.

و اگه به اندازه‌ی کافی داشته باشین، یه باور خیلی قوی، عمیق و قدرتمند پرورش می‌دین «انگلیسی سخته».

English is painful.

«انگلیسی دردناکه».

I’m not good at English.

«من تو انگلیسی بدم».

” So to weaken these, you just have to question the references.

پس واسه تضعیف کردنشون، شما باید این مراجع رو زیر سوال ببرین.

You have to question the experiences.

باید این تجارب رو زیر سوال ببرین.

Take the power away from the experiences.

قدرت رو از این تجربه‌ها بگیرین.

And an easy way to do that is just to ask questions about them.

و یه راه ساده واسه انجام دادنش اینه که صرفا راجع بهشون سوال بپرسین.

For example, let me ask this question.

به عنوان مثال، بذارین من این سوال رو بپرسم.

Your past English schools, were they excellent?

مدارس انگلیسی قبلیتون، آیا اونا بی‌نظیری بودن؟

Were they just fantastic English schools with fantastic, amazing, fun, positive English teachers?

آیا اونا مدرسه انگلیسی‌های فوق‌العاده با معلمای فوق‌العاده، شگفت‌انگیز و باحال و مثبتی بودن؟

Did you have a great time every day?

آیا شما هر روز خیلی لذت می‌بردین؟

Well, I know for most of you the answer is no.

خب، می‌دونم واسه اکثرتون جوابش نه هستش.

So that’s interesting, so if your schools were not excellent, maybe the school was the problem.

خب جالب شد، پس اگه مدارستون فوق‌العاده نبودن، شاید مدرسه مشکل بوده.

Maybe it’s not you.

شاید شما [مشکل] نیستین.

Maybe your English is not great because you did not go to great schools.

شاید انگلیسیتون عالی نیست بخاطر اینکه به مدارس عالی‌ای نرفتین.

And did those schools that you went to, or the books you used, did they use proven methods?

و آیا اون مدارسی که بهشون رفتین، یا کتاب‌هایی که استفاده کردین، آیا اونا از روش‌های اثبات‌شده استفاده می‌کردن؟

Did they use research based methods?

آیا اونا از روش‌های مبتنی بر تحقیق استفاده می‌کردن؟

Did they know a lot about the research about English learning, English teaching?

آیا اونا کلی راجع به تحقیقات درباره‌ی یادگیری انگلیسی، آموزش انگلیسی می‌دونستن؟

Did they only use the best methods?

آیا اونا فقط از بهترین روش‌ها استفاده می‌کردن؟

Or did they just use the textbook that everybody else uses?

یا اونا صرفا از کتاب درسی‌ای که بقیه استفاده می‌کنن، استفاده می‌کردن؟

Well, I know from my experience as a teacher, most schools just use the same textbooks.

خب، از تجربه‌ی خودم به عنوان معلم می‌دونم، اکثر مدارس صرفا همون کتب درسی مشابه رو استفاده می‌کنن.

They don’t know why.

اونا نمی‌دونن که چرا.

Maybe the boss tells them “We must use this book.

شاید رئیسه بهشون می‌گه «ما باید این کتاب رو استفاده کنیم».

” But they’re not choosing the very, very best methods.

ولی اونا روش‌های خیلی خیلی ممتاز رو استفاده نمی‌کنن.

They’re not choosing the very, very best books.

اونا کتب خیلی خیلی ممتاز رو استفاده نمی‌کنن.

And so maybe the reason you believe English is difficult is because you used difficult methods in the past, or your teachers did.

و بنابراین شاید دلیل اینکه شما باور دارین انگلیسی سخته اینه که شما، یا معلماتون توی گذشته از روش‌های دشوار استفاده می‌کردن.

Maybe you think English is boring because in the past you used boring methods.

شاید شما فکر می‌کنین انگلیسی خسته‌کننده‌ست بخاطر اینکه توی گذشته روش‌های خسته‌کننده به کار می‌بردین.

You went to boring schools.

به مدارس خسته‌کننده رفتین.

You had boring teachers.

معلمای خسته‌کننده داشتین.

Maybe English isn’t the problem.

شاید مشکل انگلیسی نیست.

Maybe it was these past experiences.

شاید این تجربه‌های قبلیه.

Maybe it was the way you did it or where you did it.

شاید روشیه که انجامش دادین یا جاییه که انجامش دادین.

Ask yourself these questions.

از خودتون این سوالا رو بپرسین.

Think about them in detail.

با جزئیات بهشون فکر کنین.

Weaken your limiting beliefs.

باورهای محدودکننده‌تون رو تضعیف کنین.

Challenge your limiting beliefs.

باورهای محدودکننده‌تون رو به چالش بکشین.

Another question, in school did you learn deeply?

یه سوال دیگه، آیا شما توی مدرسه عمیق یاد می‌گرفتین؟

For example, did you take one chapter in your book and learn it for a long time so that you totally mastered it, so that you knew it completely, 100P and never forgot it?

به عنوان مثال، آیا شما یه فصل از کتابتون رو برداشتین و واسه مدت زیادی تا اینکه کاملا استادش شین یاد گرفتینش، تا اینکه کامل بدونینش، ۱۰۰ درصد و هیچوقت فراموشش نکردین؟

Probably not, most schools I have seen and the ones I have taught in, it’s quite the opposite.

احتمالا نه، اکثر مدارسی که من دیدم و اونایی که من توشون درس دادم، دقیقا عکسشه.

The teachers go very, very, very quickly.

معلما خیلی خیلی خیلی سریع می‌رن.

You learn one chapter in your book, boom, after one week on to the next one, and the next one.

شما یه فصل رو توی کتابتون یاد می‌گیرین، بوم، بعد یه هفته رو بعدی، و بعدیش.

Each chapter has so many new words, so much new grammar.

هر فصل کلی کلمه‌ی جدید داره، کلی گرامر جدید.

For example, my experience with Spanish in high school and university, I took Spanish, I’ve had a total of maybe two years of Spanish, but I forgot it all.

به عنوان مثال، تجربه‌ی من راجع به اسپانیایی توی دبیرستان و دانشگاه، من اسپانیایی رو برداشتم، شاید مجموعا دو سال اسپانیایی داشتم ولی همه‌ش رو فراموش کردم.

Because we never learned deeply.

بخاطر اینکه ما هیچوقت عمیقا یاد نگرفتیم.

They just tried to make us learn as many words as possible, a lot of words, a lot of words, a lot of grammar, very, very fast.

اونا صرفا سعی کردن ما رو مجبور کنن تا سر حد ممکن لغت یاد بگیریم، کلی کلمه، کلی کلمه، کلی گرامر، خیلی خیلی سریع.

And then, of course, I forgot everything.

و خب بعد مشخصا، من همه چیز رو فراموش کردم.

How about you?

شما چطور؟

Did you learn deeply in your schools?

شما توی مدارستون عمیق یاد گرفتن؟

If not, maybe that was one of the problems.

اگه نه، شاید یکی از مشکلات این بودش.

Maybe English feels difficult because you never learned deeply.

شاید انگلیسی سخت به نظر می‌آد بخاطر اینکه شما هیچوقت عمیق یاد نگرفتین.

Maybe English is not the problem.

شاید مشکل انگلیسی نیستش.

Finally, did you learn with a grammar translation method?

نهایتا، آیا شما از روش ترجمه‌ی گرامر یاد گرفتین؟

Did you study a lot of grammar rules?

آیا کلی قواعد گرامری خوندین؟

Did you take a lot of tests?

آیا کلی تست دادین؟

Did you feel good about that?

آیا نسبت بهش حس خوبی داشتین؟

Again, maybe the method was the problem.

دوباره، شاید مشکل روشه بوده.

Maybe the school was the problem, not English.

شاید مشکل مدرسه‌ بوده، نه انگلیسی.

So think about these questions and think about them every day.

پس به این سوالا فکر کنین و بهشون هر روز هم فکر کنین.

Think about them a lot, especially this week as you listen to Lesson Number 4.

کلی بهشون فکر کنین، به خصوص این هفته وقتی به درس شماره ۴ گوش می‌دین.

I want you to think about these questions again and again and again.

ازتون می‌خوام به این سوالا دوباره و دوباره و دوباره فکر کنین.

And really be honest about it.

و واقعا در موردش روراست باشین.

And start to destroy these limiting beliefs.

و شروع به نابود کردن این باورهای محدودکننده کنین.

Get rid of them.

از شرشون خلاص شین.

They’re wrong.

اونا اشتباهن.

English is not difficult.

انگلیسی سخت نیس.

English is not painful.

انگلیسی دردناک نیس.

English is not boring.

انگلیسی خسته‌کننده نیست.

It’s only a belief.

این فقط یه باوره.

It’s only a past experience.

این فقط یه تجربه‌ی قدیمیه.

You can change that now and in the future.

شما می‌تونین این رو حالا و توی آینده تغییر بدین.

So let’s do that.

پس بیاین اینکار رو بکنیم.

Let’s talk now about empowering beliefs, the positive side.

بیاین حالا راجع به باورهای قدرت‌دهنده حرف بزنیم، طرف مثبت.

So to empower, the verb, to empower means to make stronger.

پس واسه تقویت کردن، فعل، To empower یعنی قوی‌تر کردن.

It means to give power to another person.

یعنی به یه آدم دیگه قدرت دادن.

Or in this case, it means the beliefs give you power.

و توی این مورد، یعنی باورها بهتون قدرت می‌دن.

An empowering belief is a belief that makes you feel powerful, that gives you power.

یه باور قدرت‌دهنده باوریه که باعث می‌شه شما احساس قدرت داشته باشین، بهتون قدرت می‌ده.

That’s the kind of beliefs you want and you need to choose them.

این اون دسته از باورهاییه که شما می‌خواینش و نیاز دارین که انتخابش کنین.

You must decide which beliefs will make you stronger.

شما باید تصمیم بگیرین که کدوم باورها شما رو قوی‌تر می‌کنن.

For example, here’s an empowering belief.

به عنوان مثال، این یه باور قدرت‌دهنده‌ست.

You can replace your old limiting belief, add this one instead.

شما می‌تونین باورهای قدیمی محدودکننده‌تون رو جایگزین کنین، این یکی رو جاش اضافه کنین.

You can say “My brain is a natural language learning machine.

می‌تونین بگین «مغز من یه ماشین غریزی یادگیرنده‌ی زبانه».

” Because that’s what all of the scientific research shows, our brain naturally learns languages.

بخاطر اینکه این چیزیه که همه‌ی تحقیقات علمی نشون می‌دن، مغز ما غریزی (به صورت طبیعی) زبان‌ها رو یاد می‌گیره.

It is designed to learn language.

طراحی شده تا زبان رو یاد بگیره.

It should be easy.

باید آسون باشه.

It should be effortless.

باید بدون زحمت باشه.

It should feel good.

باید حس خوبی داشته باشه.

You learned your native language that way.

شما زبان بومیتون رو اونطوری یاد گرفتین.

It wasn’t difficult was it?

سخت نبودش، مگه نه؟

English was easy for me to learn, because I did it in a totally natural way.

یاد گرفتن انگلیسی واسه من آسون بود، بخاطر اینکه من به یه روش کاملا طبیعی انجامش دادم.

And the more naturally I tried to learn Japanese, for example, or Spanish, the easier it feels.

و هر چی طبیعی‌تر سعی کردم ژاپنی یاد بگیرم به عنوان مثال، یا اسپانیایی، آسون‌تر به نظر می‌آد.

So this is a new belief and you should write it down, think about it.

خب این یه باور جدیده و شما باید بنویسینش، بهش فکر کنین.

Write down this idea, this belief “My brain is a natural language learning machine.

این ایده، این باور رو بنویسین «مغز من یه ماشین غریزی یادگیرنده‌ی زبانه».

” Think about it every day.

هر روز بهش فکر کنین.

Decide to choose that belief.

تصمیم بگیرین که این باور رو انتخاب کنین.

Here’s another belief you might decide to choose “English can be fun and effortless.

یه باور دیگه هست که شاید بخواین انتخاب کنین «انگلیسی می‌تونی باحال و بدون زحمت باشه».

” English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونی باحال و بدون زحمت باشه».

That’s an empowering belief and it’s also true.

این یه باور قدرت‌دهنده‌ست و درست هم هستش.

You can think of a lot of examples for this.

می‌تونین به کلی مثال واسه‌ی این فکر کنین.

Some of these mini stories you’re listening to, right?

بعضی از این داستان‌های کوتاهی که دارین بهشون گوش می‌دین، مگه نه؟

They’re fun.

اونا بامزه‌ن.

They’re stupid, sometimes.

بعضی مواقع احمقانه‌ن.

They’re crazy, sometimes.

بعضی مواقع دیوونه‌وارن.

But they’re not serious.

ولی جدی نیستن.

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونی باحال و بدون زحمت باشه».

That’s an empowering belief you want to choose and you want to remember it every day.

این یه باور قدرت‌دهنده‌ست که می‌تونین انتخاب کنین و می‌خواین که هر روز یادش بیافتین.

And to make these beliefs stronger, you need experiences.

و واسه اینکه این باورها رو قوی‌تر کنین، به تجربه‌ها نیاز دارین.

Remember, you need references, you need examples that prove the belief.

یادتون باشه، شما به مراجع نیاز دارین، نمونه‌هایی نیاز دارین که باوره رو ثابت کنن.

So I’m going to give you some examples and you can find more.

پس من قراره بهتون چند تا نمونه بدم و شما هم می‌تونین بیشتر پیدا کنین.

Go find people who speak English very well.

برین آدمایی که خیلی خوب انگلیسی حرف می‌زنن رو پیدا کنین.

Or maybe even that who has learned another language very well.

یا شاید حتی اونایی که زبونای دیگه رو خیلی خوب یاد گرفتن.

I’ll give you one of my favorite examples, Steve Kaufman of The Linguist speaks, I believe, twelve languages now.

من یکی از نمونه‌های محبوبم رو بهتون می‌دم، استیو کافمن از لینگوئیست فکر کنم الان به ۱۲ تا زبان مکالمه می‌کنه.

I want you to find these people and look at their beliefs.

ازتون می‌خوام این افراد رو پیدا کنین و به عقایدشون نگاه کنین.

I’ll tell you some of his beliefs because he’s a friend, I’ve talked to him a number of times, and Steve believes, for example, that language learning is easy and effortless.

من بهتون یه سری از باورهاش رو می‌گم بخاطر اینکه اون یکی از دوستانه، من بارها باهاش حرف زدم، و استیو به عنوان مثال باور داره که یادگیری زبان آسون و بدون زحمته.

That’s his belief.

این باورشه.

He’s a native English speaker, he speaks Cantonese, he speaks Mandarin, he speaks Japanese, he speaks Russian.

اون یه متکلم بومی انگلیسیه، اون به چینی کانتونی، چینی ماندارین، ژاپنی، روسی تکلم می‌کنه.

These are all, supposedly, difficult languages.

اینا همه‌شون ظاهرا زبان‌های سختین.

For him they’re not difficult.

واسه‌ی اون، اینا سخت نیستن.

They’re easy and effortless.

اینا ساده بدون زحمتن.

That’s a very strong belief he has.

این یه باور خیلی قویه که اون داره.

Another belief he has is that you must learn language naturally and you must focus on meaning.

یه باور دیگه که اون داره اینه که شما باید زبان رو طبیعی یاد بگیرین و باید روی معنی تمرکز کنین.

So in other words, he doesn’t focus on the grammar.

پس به عبارت دیگه، اون روی گرامر تمرکز نمی‌کنه.

He’s not focusing on boring textbooks.

اون روی کتب درسی خسته‌کننده تمرکز نمی‌کنه.

He’s reading interesting things that he enjoys.

اون چیزای جالب که ازشون لذت می‌بره رو می‌خونه.

He’s listening to interesting things that he enjoys.

اون به چیزای جالب که ازشون لذت می‌بره گوش می‌ده.

So, for him, language learning is interesting.

پس برای اون، یادگیری زبان جالبه.

What’s really interesting for me is that these are the same beliefs that all of my best students have.

چیزی که واقعا برای من جالبه اینه که اینا باورهای مشابهین که همه‌ی بهترین شاگردای من دارن.

They all have these same ideas.

اونا همه‌شون همین عقاید مشابه رو دارن.

The best students, the ones who learn the fastest, the ones who have the best test scores, the ones with the best speaking, they all believe these things.

بهترین شاگردا، اونایی که سریع‌تر از همه یاد می‌گیرن، اونایی که بهترین نمرات امتحان رو دارن، اونایی که بهترین مکالمه رو دارن، همه‌شون این‌ها رو باور دارن.

They all believe that English is fun, interesting and effortless.

همه‌شون باور دارن که انگلیسی باحال، جالب و بدون زحمته.

They all believe that language learning is natural.

اونا همو‌شون باور دارن یادگیری زبان غریزیه.

They all believe that they should focus on the meaning, not on the grammar and the little pieces of the language.

اونا همه‌شون باور دارن که باید روی معنی تمرکز کنن نه روی گرامر و تیکه‌های کوچیک زبان.

So if you want to be like these successful people, you need to think like them.

پس اگه می‌خواین مث این آدمای موفق باشین، نیازه که مث اونا فکر کنین.

You need to have the same beliefs as them.

نیازه که شما باورهای مشابه اونا داشته باشین.

So here’s what I want you to do.

پس این چیزیه که ازتون می‌خوام انجام بدم.

Here’s your homework.

این از مشقتون.

This is the last thing, the last part of this lesson.

این آخرین چیزه، آخرین بخش این درس.

What I want you to do is write down two, three, four empowering beliefs, beliefs that give you power about English.

چیزی که ازتون می‌خوام اینه که دو، سه، چهار تا باور قدرت‌دهنده، باورهایی که بهتون برای انگلیسی قدرت می‌دن.

Maybe “My brain is a natural language learning machine.

شاید مثلا «مغز من یه ماشین غریزی یادگیرنده‌ی زبانه».

” Maybe “English can be fun and effortless.

شاید مثلا «انگلیسی می‌تونی باحال و بدون زحمت باشه».

” Maybe “I love English.

شاید «من عاشق انگلیسی هستم».

” I don’t know, write down, two, three, four empowering beliefs about English.

نمی‌دونم، دو، سه، چهار تا باورهای قدرت‌دهنده راجع به انگلیسی.

And every day you’re going to do an incantation.

و هر روز شما قراره یه ورد انجام بدین.

That’s a good word, that’s a new word, incantation.

این یه کلمه‌ی خوبه، یه کلمه‌ی جدیده، Incantation.

An incantation is a phrase or sentence that you say again and again.

یه Incantation یه عبارت یا جمله‌ایه که شما دوباره و دوباره می‌گینش.

It has almost a magic idea, it comes from magic.

تقریبا یه مفهوم جادو بودن داره، از جادو می‌آد.

An incantation is a magical sentence.

یه ورد یه جمله‌ی جادوییه.

It’s a sentence, if you say the sentence something will happen.

یه جمله‌ست، اگه شما جمله رو بگین یه اتفاقی خواهد افتاد.

That’s where it comes from.

از اینجاست که می‌آد.

But for us an incantation is just a belief you are going to repeat again and again and again every day.

ولی واسه‌ی ما یه ورد، صرفا یه باوره که شما قراره هر روز دوباره و دوباره و دوباره تکرارش کنین.

So here’s what you’re going to do.

پس این چیزیه که شما قراره انجام بدین.

For example “English can be fun and effortless.

به عنوان مثال «انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

” You’re going to say that out loud every day while you’re walking along and you’re doing your posture.

شما قراره هر روز اینو بلند وقتی دارین راه می‌رین و نحوه‌ی استقرارتون رو برقرار می‌کنین بگیدش.

And you’re breathing and you’re smiling.

و شما دارین تنفس می‌کنین و دارین لبخند می‌زنین.

Well, you’re going to add one more thing.

خب، شما قراره یه چیز دیگه اضافه کنین.

As you walk, as you’re getting ready for the lesson, you’re going to repeat this out loud.

همونطور که راه می‌رین، همونطور که دارین واسه درس آماده می‌شین، شما قراره که اینو بلند تکرار کنین.

You’re going to say “English can be fun and effortless.

شما قراره که بگین «انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

” You’re going to say it with some emotion.

شما قراره که اینو با احساسات بگینش.

Say it with feeling so you’re smiling, you’re breathing deep, you’re moving your body, you have good posture and now you’re also saying these strong beliefs.

با احساس بگین پس در حال لبخندین، در حال تنفس عمیقین، دارین بدنتون رو حرکت می‌دین، شما طرز استقرار خوبی دارین و حالا همچنین دارین این باورهای قوی رو می‌گین.

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

You repeat it again.

شما دوباره تکرارش می‌کنین.

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

And then you say it again.

و بعد دوباره تکرارش می‌کنین.

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

You can do this in your room and it’s fine.

شما می‌تونین توی خونه‌تون اینکار رو انجام بدین، خوبه.

You can do it outside and make everyone look at you and think you’re crazy.

شما می‌تونین بیرون انجامش بدین و باعث شین همه بهتون نگاه کنن و فکر کنن دیوونه‌این.

Why not?

چرا که نه؟

It’s better than feeling powerless, right?

بهتر از اینه که احساس بدون قدرت بودن داشته باشین، مگه نه؟

It’s better than being bored.

بهتر از دلزده بودنه.

I promise you will learn so much faster if you do this.

بهتون قول می‌دم اگه این رو انجام بدین خیلی سریع‌تر یاد خواهین گرفت.

So do these incantations every day just before you do a lesson.

پس این وردها رو هر روز دقیق قبل این که یه درس رو بخونین انجام بدین.

Get your body strong, peak emotional state, and then say these incantations.

بدنتون رو قوی کنین، حالت اوج عاطفی، و بعد این وردها.

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

English can be fun and effortless.

«انگلیسی می‌تونه باحال و بدون زحمت باشه».

Now your body, your mind, your beliefs, they’re all together, very strong.

و حالا بدنتون، ذهنتون، باورهاتون، همه‌شون با هم دیگه، خیلی پرقدرتن.

Then you’re ready to learn.

بعد دیگه شما آماده‌این واسه یادگیری.

Okay, that is the end of the main story for “Beliefs.

خب، و اینم از آخر داستان اصلیمون واسه «باورها».


بخش دوم – درس واژگان

Hello, this AJ Hoge again.

درود، اِی جِی هوگ هستم.

Time for the vocabulary lesson for “Beliefs.

وقت درس دایره لغات برای «باور‌ها»ست.

” As always, be sure you’re standing strong.

مث همیشه مطمئن شین که پرقدرت ایستادین.

Good posture, big smile.

طرز ایستادن خوب، لبخند گنده.

Deep breath, move your body.

نفس عمیق، بدن در حرکت.

Let’s begin.

بریم شروع کنیم.

In this lesson I used a few difficult words.

توی این درس، من چند تا کلمه‌ی سخت رو انتخاب کردم.

Maybe difficult, maybe not, I don’t know.

البته شاید سخت، شایدم نه، نمی‌دونم.

Let’s talk about them.

بریم راجع بهشون صحبت کنیم.

Number one is the word trauma.

شماره یک کلمه‌‌ی Trauma (به معنی آسیب، ضربه) هستش.

Now trauma is a noun.

خب Trauma یه اسم (دستور زبان) حساب می‌شه.

Trauma means an injury or a deep hurt.

Trauma یعنی یه جراحت یا یه صدمه‌ی عمیق.

Now it can be physical, for example, if you break your leg that is a physical trauma.

می‌تونه فیزیکی باشه، به عنوان مثال اگه پاتون رو بشکونین این یه آسیب (Trauma) فیزیکیه.

It’s a physical injury.

یه جراحت فیزیکیه.

It’s a deep physical hurt.

یه صدمه‌ی عمیق فیزیکیه.

Trauma can also mean a deep emotional hurt.

Trauma می‌تونه معنی صدمه‌ی عمیق عاطفی هم بده.

So something very painful in your life, you feel very, very sad, for example.

پس یه چیز خیلی دردناک تو زندگیتون، به عنوان مثال [وقتی] خیلی خیلی ناراحتین.

Very, very angry, that is also a trauma, a very painful experience.

خیلی، خیلی عصبانی هستین، اینا هم یه آسیب (Trauma) محسوب می‌شن، یه تجربه‌ی خیلی دردناک.

A painful, emotional hurt, trauma.

یک صدمه‌ی عاطفی دردناک، آسیب.

So again, that’s trauma.

پس دوباره، این شد Trauma.

So we have emotional trauma and we also have physical trauma.

خب پس ما، هم آسیب عاطفی داریم و هم آسیب فیزیکی.

So, of course, in this lesson we’re talking about emotional traumas, hopefully nobody hit you when you’re learning your English, so probably it was emotional trauma.

خب، مشخصا توی این درس ما راجع به آسیب‌های عاطفی حرف می‌زنیم، می‌شه امیدوار باشیم که کسی نمی‌آد وقتی دارین انگلیسی یاد می‌گیرین شما رو بزنه، پس احتمالا منظور ما هم همون آسیب عاطفی بود.

You felt a lot of stress perhaps when you were learning English in the past or maybe just boredom.

احتمالا در گذشته وقتی داشتین انگلیسی یاد می‌گرفتین با استرس زیادی مواجه شدین یا شایدم صرفا دلزدگی (سر رفتن حوصله‌).

But for some students, I’d say probably for most students, there are a lot of negative emotional feelings and beliefs about English learning and altogether I call these English trauma, English pain, English hurt.

ولی واسه بعضی از شاگردا، می‌تونم بگم احتمالا اکثر شاگردا، کلی احساسات و عواطف و باور‌های منفی نسبت به یادگیری انگلیسی وجود داره و من اسم همه‌ی اینا با هم رو می‌ذارم آسیب‌های انگلیسی، صدمات انگلیسی، جراحات انگلیسی.

And so really what this entire lesson pack, all of this power English lesson pack is about is healing your English trauma.

و در واقع کل این بسته‌ی آموزشی، این بسته‌ی آموزشی «انگلیسی قدرت» واسه اینه که این آسیب‌ها رو التیام بده.

Okay, another word we talked about in this lesson, incantation.

خب، یه کلمه‌ی دیگه که توی این درس راجع بهش حرف زدیم، Incantation (به معادل وِرد).

Incantation.

Incantation.

Incantation is a phrase or a sentence that you repeat again and again and again.

Incantation (وِرد) یه عبارت یا یه جمله‌ایه که پشت سر هم دوباره و دوباره تکرارش می‌کنی (وِردِ زبان بودن).

So, for example, “Every day my English speaking is better and better.

پس، به عنوان مثال “روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه”.

Every day my English speaking is better and better.

روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه.

Every day my English speaking is better and better.

روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه.

” That’s an incantation.

این یه وِرده.

You saying it again and again and again.

دوباره و دوباره می‌گینش.

And it has a little bit of a magical idea, that these words are magical.

و یه جورایی یه معنی جادویی بودن هم پشتش هست، که این کلمات جادویی‌این.

And you know, actually they kind of are magical because they change your emotion.

و می‌دونی، واقعا یه جورایی جادویی هم هستن چون احساساتت رو تغییر می‌دن.

They change your feelings about English, in this case.

احساساتت راجع به انگلیسی رو تغییر می‌دن.

So saying that again and again, every day, saying it with emotion, saying it strongly, “Every day my English speaking is better and better.

پس روز به روز اینو دوباره و دوباره گفتن، با احساسات گفتنش، با قدرت گفتنش، “روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه”.

Every day my English speaking is better and better.

روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه.

Every day my English speaking is better and better.

روز به روز مکالمه‌ی انگلیسی من بهتر و بهتر می‌شه.

” That actually is a little bit magical because it changes your feelings.

واقعا یه کمکی جادویی هم هست چون احساساتت رو تغییر می‌ده.

Your feelings about English will improve.

احساساتت نسبت به انگلیسی بهبود پیدا می‌کنه.

You will start to believe this.

شروع به باور کردنش می‌کنی.

You will believe your English is getting better.

باور می‌کنی انگلیسیتون داره بهتر می‌شه.

And when you believe it, it will be true.

و وقتی که باورش می‌کنید، به حقیقت خواهد پیوست.

You will be getting better and better.

بهتر و بهتر خواهید شد.

So there is kind of a magical idea about incantations.

پس یه جورایی یه معنی جادویی بودن پشت وِردها (Incantations) هستش.

By repeating these things again and again with power, that you are changing your mind and you’re changing the situation.

با تکرار کردن دوباره و دوباره‌ی این چیزا همراه با قدرت، اینکه دارین ذهنتون و شرایطتون رو تغییر می‌دین.

Almost like magic.

تقریبا مث جادو.

So that’s incantation.

پس این شد Incantation.

It’s the actual sentence that you say again and again.

اون جمله‌ایه که هی دوباره و دوباره می‌گینش.

Another word we use a lot in this lesson is empowering.

یه کلمه‌ی دیگه که توی این دروس به تکرر استفاده می‌کنیم Empowering (به معنی توانمند‌سازی) هستش.

The verb is to empower, to empower.

فعلش می‌شه To empower، To empower.

So, of course, power is the basic word, power, strength, right?

خب مشخصا Power (به معنی توان) کلمه‌ی ریشه هستش، توان، نیرو، درسته؟

Power, but to empower, empower means to give power to someone or to cause power to grow in someone.

توان، اما توانمندساختن، توانمندسازی یعنی به کسی توان (قدرت) بدی، یا باعث شی توان کسی رشد کنه.

For example, maybe you have a child, a small child, and every day you tell the child “You are so smart.

به عنوان مثال، شما یه فرزندی دارین، یه فرزند خردسال، و هر روز بهش می‌گین “تو خیلی زرنگی”.

You are intelligent.

“خیلی باهوشی”.

” You tell them again “You’re intelligent, you’re smart, you’re intelligent, you’re smart.

دوباره بهشون می‌‌گین “تو باهوشی، تو زرنگی، تو باهوشی، تو زرنگی”.

” You tell them this again and again and again, every day for years and years and years.

این رو دوباره و دوباره و دوباره، هر روز برای سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها تکرار می‌گین.

You are empowering the child.

دارین فرزند رو توانمند می‌سازین.

You’re giving them power.

دارین بهشون قدرت می‌دین.

Because they will believe it, after some time they will believe it.

بخاطر اینکه اونا باورش می‌کنن، بعد یه مدتی باورش می‌کنن.

They’ll think “Oh, wow, I am intelligent.

فکر می‌کنن “اوه، واو، من باهوشم.

I am very smart.

من خیلی زرنگم”.

” Right?

درسته؟

So you’re giving them power.

پس دارین بهشون توان می‌دین.

You’re making them feel more powerful.

باعث می‌شین احساس توانمند‌تر بودن کنن.

You are empowering the child.

دارین فرزند رو توانمند می‌سازین.

You’re giving power to the child.

دارین به اون فرزند قدرت می‌دین.

So to empower is to give power or cause power in someone else.

پس Empower می‌شه توان‌دادن یا باعث [ایجاد] توان شدن توی کسی.

So in this way, these beliefs empower you.

پس از این نظر، این باور‌ها شما رو توانمند می‌سازن.

The beliefs give power to you.

این باورها به شما قدرت می‌دن.

They cause power in you.

باعث ایجاد توان در شما می‌شن.

So we call them empowering beliefs.

پس ما بهشون می‌گیم باور‌های توانمند‌ساز (Empowering).

We add the “ing” it becomes an adjective.

ing رو که اضافه می‌کنیم تبدیل می‌شه به یه صفت.

Empowering beliefs.

باور‌های توانمندساز.

And the opposite of an empowering belief is a limiting belief.

و متضاد یه باور توانمندساز، یه باور محدودکننده‌ست (Limiting).

And in the lesson I talked about, limiting means stopping.

و من توی این درس راجع به این صحبت کردم که Limiting (به معادل محدودکننده) یعنی متوقف کننده.

A limit is something that stops you.

حد (Limit)، چیزیه که شما رو متوقف می‌کنه.

It’s kind of like a border, a boundary.

یه جورایی مث یه لبه، یه مرز می‌مونه.

You can’t go past it.

نمی‌تونی ازش رد بشی.

So a limiting belief is a belief that stops you.

پس یه باور محدودکننده، باوریه که شما رو متوفق می‌کنه.

It prevents you from doing something.

از اینکه چیزی انجام بدین جلوگیری می‌کنه.

So in this case limiting beliefs prevent you, stop you, from speaking excellent English.

پس تو این مساله، باور‌های محدودکننده از عالی انگلیسی حرف زدن شما، جلوگیری می‌کنن، متوقفتون می‌کنن.

The belief stops you.

این باور‌ها متوقفتون می‌کنن.

You could speak excellent English but you have these negative beliefs, you have these limiting beliefs, and so you are stopped, you are prevented.

می‌تونین عالی انگلیسی حرف بزنین ولی این باور‌های منفی رو دارین، این باور‌های محدودکننده رو دارین، و واسه همین توقف کردین، جلوتون رو گرفتن.

You cannot do it.

نمی‌تونین انجامش بدین.

So it’s limiting, limiting beliefs.

پس این شد Limiting (محدودکننده)، باور‌های محدودکننده.

Our next word is complicated.

کلمه‌ی بعدیمون Complicated (به معنی پیچیده) هستش.

Pretty common word, complicated.

کلمه‌ی خیلی متداولِ Complicated.

It’s similar to complex, complex and complicated, very close in meaning, very similar.

مشابه کلمه‌ی Complex (به معنی بغرنج) هستش، بغرنج و پیجیده، خیلی توی معنا به هم نزدیکن، خیلی شبیهن.

And they are the opposite of simple.

و متضاد Simple (به معنی ساده) هستن.

So simple and complicated are opposites.

پس Simple و Complicated متضادن.

Complicated means not simple.

Complicated یعنی جیزی که ساده نیست.

It means there’s a lot of little pieces, alright?

یعنی کلی اجزای ریز وجود داره، درسته؟

If something is simple maybe there’s just one piece.

وقتی یه چیزی ساده‌ست، شاید فقط یه جزء داره.

It’s very easy to understand.

آسون می‌شه فهمیدش.

But if something is complicated, there are many little pieces to it, part of it.

ولی وقتی چیزی پیچیده‌ست، کلی اجزای کوچیک داره، کلی بخش داره.

It’s difficult to understand all of them.

سخته که همه‌شون رو بفهمی.

So some people think English is complicated.

و خب بعضی افراد فکر می‌کنن انگلیسی پیچیده‌ست.

Oh my god, nouns and verbs and the past progressive and the future tense and past perfect progressive and all these grammar terms and they “Oh my god, it’s so complicated.

خدای من، اسامی (دستور زبان) و افعال و گذشته‌ی استمراری و زمان آینده و گذشته‌ی استمراری کامل و همه‌ی این اصطلاحات دستور زبان و خب [فکر می‌کنن] “خدای من، خیلی پیچیده‌ست”.

” And it is complicated if you learn that way.

و آره پیچیده هم هست اگه بخوای اونطوری یاد بگیری.

If you try to memorize, if you try to think about all these little grammar rules then absolutely, yes, it will feel complicated.

اگه بخوای حفظ کنی، بخوای به همه‌ی این قوانین دستور زبان کوچیک فکر کنی که خب آره مطلقا، برات پیچیده می‌شه.

But luckily it’s not necessary.

اما خوشبختانه این کار ضروری نیست.

You don’t need to do that.

نیاز ندارین این کارو کنین.

English can feel simple.

انگلیسی می‌تونه ساده باشه.

Finally, we have the word reference.

در پایان، ما کلمه‌ی Reference (به معادل مرجع) رو داریم.

Reference or references.

مرجع یا مراجع.

A reference is an example.

مرجع یه نمونه‌ست.

It can have different meanings in different situations, but here it means an example, a specific example of something.

می‌تونه خیلی معانی متفاوتی داشته باشه تو شرایط مختلف، اما اینجا معنیش می‌شه نمونه، یه نمونه‌ی خاص از یه چیزی.

So you have this belief “English is painful.

مثلا این باور رو داری که “انگلیسی دردناکه”.

” And then you have references, you have examples, that prove it.

و خب مراجعی داری، نمونه‌هایی داری که این رو ثابت می‌کنن.

For example, “In middle school my teacher made me feel stupid.

مثلا “توی راهنمایی معلمم باعث شد احساس حماقت کنم”.

” Right?

درسته؟

That’s the reference, that is the example, the specific reference, the specific example.

این مرجعتونه، یه نمونه‌ست، یه مرجع خاص، یه نمونه‌ی مشخص.

And then you have another reference, “I failed my high school English test.

و مثلا یه مرجع دیگه داری، “امتحان انگلیسی دبیرستان رو افتادم”.

” So now you have two references, your

پس الان دو تا مرجع داری

middle school teacher made you feel stupid and you failed your high school test.

معلم راهنماییت باعث احساس حماقت کنی و امتحان دبیرستان رو افتادی.

Two references, two examples of the belief “English is painful.

دو تا مرجع، دو تا نمونه واسه این باور که “انگلیسی دردناکه”.

” So most beliefs have all these little references, these little examples.

پس اکثر باور‌‌ها این مراجع کوچیک، این نمونه‌های ریز رو دارن.

You use the references to prove the belief.

از این مراجع واسه اثبات باورتون استفاده می‌کنین.

So if you question the references you can destroy the belief.

ولی اگه اون مراجع رو زیر سوال ببرین، می‌تونید باور رو نابودش کنید.

So again a reference is, in this case, a reference is an example, a specific example of something.

پس دوباره، یه Reference، توی این مورد، یه مرجع یه نمونه‌ست، یه نمونه‌ی مشخص از چیزی.

And references support beliefs, references create beliefs.

و مراجع هستن که از باورهای پشتیبانی می‌کنن، مراجعن که باور‌ها رو می‌سازن.

Okay, that is all, a very short and easy vocabulary lesson for this one.

خب، همه‌ش همین بود، یه درس دایره لغات خیلی کوتاه و آسون واسه این یکی.

That is all of the vocabulary lesson for “Beliefs.

اینم از این واسه‌ی درس دایره لغات برای «باور‌ها».

” Listen to it a few times.

یه چند باری بهش گوش کنید.

Read the transcript, if necessary.

اگه نیاز بود رونوشت رو بخونید.

But focus most of your energy on the main speech and on the mini story.

ولی بیشتر انرژیتون رو روی گفتار اصلی و داستان کوتاه متمرکز کنید.

Those are the two most important lessons.

اون دو تا مهم‌ترین درسان.

Those are the ones you need to listen to very often, repeatedly, and learn them deeply.

اونا هستن که باید غالبا، مکررا بهشون گوش بدین و عمیقا یادشون بگیرین.

Okay, I will see you next time.

اوکی، دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hello, this is AJ Hoge, and this is the mini story for “Beliefs.

درود، اِی جِی هوگ هستم، با قسمت داستان کوتاه «باورها».

Are you feeling good?

حال خوب دارین؟

Good posture?

طرز استقرار خوبه؟

Deep breathing?

تنفس عمیق؟

Big smile?

لبخند گنده.

Moving?

در حال حرکت؟

I hope so.

امیدوارم.

I’m not going to start this story until you are.

تا موقعی که این کارا رو نکنید قرار نیست داستانو شروع کنم.

Alright, let’s do it.

خوبه، بریم انجامش بدیم.

There was a guy.

یه پسره بود.

Was there a girl or was there a guy?

یه پسر بود یا یه دختر؟

A guy, I just said it.

یه پسر، همین الان گفتمش.

There was a guy.

یه پسره بود.

And what was his name?

و اسمش چی بود؟

Was his name Bill?

اسمش بیل بود؟

No, no, no, no, no.

نه، نه، نه، نه، نه.

What was his name?

اسمش چی بود؟

Well, come on, what was his name?

خب، یالا دیگه، اسمش چی بود؟

His name was George.

اسمش جرج بود.

There was a guy and his name was George.

یه پسره بود و اسمش هم جرج بود.

And George, of course, had a problem.

و خب جرج، یه مشکلی داشت.

What was his problem?

مشکلش چی بود؟

Well in fact, George had two problems.

خب، در واقع جرج دو تا مشکل داشت.

Oh no.

اوه، نه.

Not just one problem, George had two problems.

نه فقط یه مشکل، جرج دو تا مشکل داشت.

How many problems did he have?

چند تا مشکل داشت؟

Two, George had two problems.

دو، جرج دو تا مشکل داشت.

What was his first problem?

مشکل اولیش چی بود؟

Well, his first problem was that girls always laughed at him.

خب، مشکل اولیش این بود که دخترا همیشه بهش می‌خندیدن.

Oh, that’s not a good problem.

او، این مشکل خوبی نیست.

Who always laughed at George?

کیا همیشه به جرج می‌خندیدن؟

Girls, all girls, all women, they all laughed at George.

دخترا، همه دخترا، همه خانوما، همه‌شون همیشه به جرج می‌خندیدن.

How often did girls laugh at George?

چند وقت بهش می‌خندیدن؟

Well, always.

خب، همیشه.

Every time he talked to them, they always laughed at him.

هر وقتی که باهاشون حرف می‌زد، همیشه بهش می‌خندیدن.

What did they always do?

همیشه چی کار می‌کردن؟

They laughed at him, they always laughed at him.

بهش می‌خندیدن، همیشه بهش می‌خندیدن.

They always laughed at…

همیشه می‌خندیدن به…

…George, that’s right.

…جرج، درسته.

Girls always laughed at George.

دخترا همیشه به جرج می‌خندیدن.

So that was his first problem.

پس این مشکل اولش بود.

What was his second problem?

مشکل دومش چی بود؟

Well, his second problem was that he loved, loved Angela.

خب، مشکل دومش این بود که اون عاشقِ، عاشق اَنجلا بود.

And, of course, Angela was a girl.

و خب، مشخصا انجلا یه دختر بودش.

So girls always laughed at George and George loved Angela.

پس دخترا همیشه به جرج می‌خندیدن و جرج عاشق انجلا بود.

So that was a problem.

پس این یه مشکل بود.

Who did George love?

جرج عاشق کی بود؟

Angela, he loved Angela.

انجلا، عاشق انجلا بود.

He wanted to impress Angela.

می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده.

Did he want Angela to like him?

می‌خواست انجلا ازش خوشش بیاد؟

Yes, he wanted to impress her.

آره، می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده.

He wanted Angela to like him.

می‌خواست انجلا ازش خوشش بیاد.

He wanted Angela to think good things about him.

می‌خواست انجلا راجع بهش فکرای خوب بکنه.

He wanted to impress her.

می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده.

Who wanted to impress Angela?

کی می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده؟

George, George wanted to impress Angela.

جرج، جرج می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده.

What did he want to do?

می‌خواست چی کار کنه؟

Well, he wanted to impress her, make her think good things about him.

خب، می‌خواست انجلا رو تحت تاثیر قرار بده، می‌خواست اون راجع بهش فکرای خوب بکنه.

But, of course, girls always laughed at him.

ولی خب، دخترا همیشه بهش می‌خندیدن.

Oh no, big problem for George.

اوه نه، [این] مشکل بزرگی واسه جرج [بود].

In fact, George had dating trauma.

در واقع، جرج آسیب (در اینجا به معادل مشکل یا زخم) قرار گذاشتن داشت.

What did he have?

چی داشت؟

Dating trauma.

مشکل قرار گذاشتن.

Dating what?

چیِ قرار گذاشتن؟

Trauma, George had dating trauma, dating pain, dating injury.

مشکل، جرج مشکل قرار گذاشتن داشت، درد قرار گذاشتن، جراحت قرار گذاشتن.

Why did George have dating trauma?

چرا جرج مشکل قرار گذاشتن داشت؟

Well, because girls always laughed at him when he asked them for a date.

خب، چون همیشه هر موقع از دخترا درخواست قرار می‌کرد بهش می‌خندیدن.

They always laughed at him when?

چه وقتایی همیشه بهش می‌خندیدن؟

When he asked them for a date.

وقتی ازشون درخواست قرار می‌کرد.

When he asked them for a what they always laughed at him?

همیشه وقتی ازشون درخواست چی می‌کرد بهش می‌خندیدن؟

For a date, when he asked them for a date they always laughed at him.

قرار، همیشه وقتی ازشون درخواست چی می‌کرد بهش می‌خندیدن.

So what did he have?

خب پس جی داشت؟

Dating trauma, George had dating trauma, dating pain, deep dating pain.

مشکل قرار گذاشتن، جراحت قرار گذاشتن، درد قرار گذاشتن.

Was Angela a girl?

انجلا یه دختر بود؟

Yes, she was, she was a girl.

آره همینطوره، اون یه دختر بود.

What kind of girl?

چه جور دختری بود؟

A gorgeous girl, a beautiful girl.

یه دختر خوشگل، یه دختر زیبا.

Now was this good or bad?

حالا این [مساله] خوب بود یا بد؟

Of course, it was terrible.

مشخصا افتضاح بود.

Beautiful girls laughed even more at George.

دخترای زیبا حتی بیشتر به جرج می‌خندیدن.

Did beautiful girls laugh more or less at George?

دخترای زیبا بیشتر به جرج می‌خندیدن یا کمتر؟

More, they laughed more.

بیشتر، بیشتر می‌خندیدن.

Poor George, beautiful girls laughed even more at him.

بیچاره جرج، دخترای زیبا حتی بیشتر بهش می‌خندیدن.

With beautiful girls he had super dating trauma.

با دخترای زیبا [که] یه اَبَر مشکل قرار گذاشتن داشت.

So George had some very big problems. But one day he decided “I will develop new empowering beliefs.

پس جرج یه سری مشکلات خیلی بزرگ داشت، ولی یه روز تصمیم گرفت که “من باور‌های توانمندساز (نیرومندساز) جدیدی [برای خودم] ایجاد می‌کنم”.

What did he say?

اون چی گفت؟

Well, he said “I will develop new empowering beliefs.

خب، گفتش “من باور‌های توانمندساز جدیدی [برای خودم] ایجاد می‌کنم”.

What kind of beliefs was he going to get?

چه جور باور‌هایی رو می‌خواست بپذیره؟

Empowering beliefs, he was going to get empowering beliefs.

باورهای توانمندساز، می‌خواست باورهای توانمند سازی رو بپذیره.

He was going to develop empowering beliefs.

می‌خواست باورهای توانمندساز ایجاد کنه.

Was he going to develop old empowering beliefs?

می‌خواست باورهای توانمندساز کهنه‌ای ایجاد کنه؟

No, not old, his old beliefs were negative.

نه، کهنه نه، باور‌های کهنه‌ش منفی بودن.

His old beliefs were limiting.

باور‌های کهنه‌ش محدودکننده‌ بودن.

He was going to develop new empowering beliefs.

می‌خواست باورهای توانمندساز جدیدی ایجاد کنه.

New empowering what?

چی‌چیِ توانمندساز جدید؟

Beliefs.

باور‌ها.

What was he going to heal with his empowering beliefs?

می‌خواست با این باور‌های توانمندساز چی رو التیام بده؟

He was going to heal his dating trauma.

می‌خواست زخم قرار گذاشتنش رو التیام بده.

He was going to heal his dating trauma with new empowering beliefs.

می‌خواست با این باورهای توانمندساز جدید زخم قرار گذاشتنش رو التیام بده.

So every day he said an incantation.

پس هر روز یه وِردی رو می‌گفت.

Who said an incantation every day?

کی هر روز یه وِردی رو می‌گفت؟

George, George said a new incantation every day.

جرج، جرج هر روز یه وِردی رو می‌گفت.

When did he do it?

کِی این کار رو می‌کرد؟

How often?

هر چند وقت؟

Every day, every day he said a new incantation.

هر روز، هر روز یه وِرد جدیدی رو می‌گفت.

What was the incantation?

وِردش چی بود؟

Do you know?

تو می‌دونی؟

Well, I’ll tell you.

خب، بهت می‌گم.

His incantation was “I’m handsome and I’m cool.

وِردش این بود که من “من خوشتیپم، من باحالم (Cool به معنی باحال و خونسرد)”.

” Every day George looked in the mirror and he said “I’m handsome and I’m cool.

هر روز جرج توی آینه نگاه می‌کرد و می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

” It was his incantation.

این وِردش بود.

He said it all the time.

اینو دائما می‌گفت.

He was eating breakfast, he said “I’m handsome and I’m cool.

[وقتی] داشت صبحونه می‌خورد، می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

” When he was walking to work he said “I’m handsome and I’m cool.

[وقتی] داشت به سمت کارش قدم می‌زد، می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

” During lunch he said “I’m handsome and I’m cool.

توی طول نهار، می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

” Going home from work he said “I’m handsome and I’m cool.

از کار به سمت خونه می‌رفت، می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

” Eating dinner, watching TV, all the time, every day, he said the same incantation “I’m handsome and I’m cool.

[در حال] خوردن شام، تلویزیون تماشا کردن، هر روز، وِرد همیشگی رو می‌گفت “من خوشتیپم، من باحالم”.

What was his incantation?

وِردش چی بود؟

His incantation was “I’m handsome and I’m cool.

وِردش “من خوشتیپم، من باحالم” بود.

He repeated it again and again and again and again.

اینو دوباره و دوباره و دوباره و دوباره تکرار کرد.

It was an incantation.

این یه وِرد بود.

He started to believe it.

شروع به باور کردنش کرد.

So he started to go to the gym.

شروع به باشگاه رفتن کرد.

He went to the gym every day.

هر روز به باشگاه می‌رفت.

At the gym he worked out.

توی باشگاه ورزش می‌کرد.

He lifted weights.

وزنه بلند می‌کرد.

He exercised.

تمرین می‌کرد.

What did he say when he was exercising?

وقتی تمرین می‌کرد چی می‌گفت؟

He said his incantation, of course.

البته که وِردش رو می‌گفت.

He said “I’m handsome and I’m cool” and he exercised “I’m handsome and I’m cool.

می‌گفت، “من خوشتیپم، من باحالم” و [در حین اینکه] تمرین می‌کرد “من خوشتیپم، من باحالم”.

And he exercised “I’m handsome and I’m cool” and he exercised.

و تمرین می‌کرد “من خوشتیپم، من باحالم” و تمرین می‌کرد.

He got stronger.

قوی تر شد.

Then he went to a public speaking class.

و بعد به یه کلاس سخنرانی عمومی رفت.

He learned how to speak to people.

یاد گرفت چطوری با افراد صحبت کنه.

And before every speech, what did he say?

و قبل هر گفتارش، چی می‌گفت؟

You know, he said his incantation.

می‌دونی دیگه، وِردش رو می‌گفت.

He said “Hi, I’m George and I’m handsome and I’m cool” and then he gave his speech.

می‌گفت، “سلام، جرج هستم، من خوشتیپم و باحالم” و بعد گفتارش رو ارائه می‌داد.

And when he finished he said “Thank you, I’m George and I’m handsome and I’m cool.

و وقتی تموم می‌شد می‌گفت “متشکرم، جرج هستم، من خوشتیپم و باحالم”.

” He became stronger.

اون قوی‌تر شد.

His speaking got better and better and better.

حرف زدنش بهتر و بهتر و بهتر شد.

And one day, amazingly, he was handsome.

و یه روز، به طرز شگفت‌آوری، اون خوشتیپ [شده] بود.

And one day, amazingly, he was cool.

و یه روز، به طرز شگفت‌آوری، اون باحال [شده] بود.

He walked over to Angela’s apartment.

به سمت آپارتمان انجلا قدم زد.

He knocked on the door.

در زدش.

She answered.

اون [انجلا] پاسخ داد.

He said “Hi, I’m George.

گفتش “سلام، من جرجم”.

I’m handsome and I’m cool and I want you.

“من خوشتیپ و باحالم و تو رو می‌خوام”.

” Of course, she yelled “You bet, you’re hot, I love you!

“البته” اون [انجلا] فریاد زد “معلومه (You bet)، تو جذابی، من عاشقتم”!

What did she say?

چی گفتش؟

She said “You bet.

گفتش “You bet”.

” You bet means of course, definitely, I agree.

ِYou bet یعنی البته، قطعا، موافقم.

If you say you bet it means you’re awesome, I agree with you.

اگه بگی You bet تو فوق‌العاده‌ای، باهات موافقم.

So she said I agree, definitely.

پس [انجلا] گفتش که موافقم، قطعا.

She said “You bet.

گفتش You bet.

” And she said “You’re hot.

و گفتش”You’re hot”.

” She said to George you’re hot, hot means sexy.

به جرج گفت “You’re hot”.

Hot means handsome and sexy, or for a woman, beautiful and sexy.

معنی Hot می‌شه جذاب (Sexy).

So she said I agree, you’re sexy, she said “You bet, you’re hot.

پس اون گفتش که موافقم، تو جذابی، گفتش “You bet, you’re hot”.

George was very happy.

جرج خیلی خوشحال بود.

And of course, he was handsome and cool.

و خب مشخصا خوشتیپ و باحال هم بود.

Alright, that is the end of the mini story for “Beliefs.

خب، اینم پایان داستان کوتاه برای «باورها».

” As always, listen to it many times.

مث همیشه، چندین دفعه گوش بدین.

When you listen, strong posture, big smile.

وقتی گوش می‌دین، طرز ایستادن قوی، لبخند بزرگ.

Deep breaths and move, and if you want to, you can be like George.

نفسای عمیق و حرکت، و اگه خواستین می‌تونین مث جرج باشین.

You can say “I’m a great English speaker” in the morning.

می‌تونین صبحا بگین “من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

During lunch you can say “I’m a great English speaker.

سر نهار می تونین بگین “من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

” At work you can say “Hi, how you doing?

سر کار می‌تونین بگیم “سلام، چه خبرا”؟

I’m a great English speaker.

“من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

” When you answer the phone you can say

وقتی تلفن رو جواب می‌دین می‌تونین بگین.

“Hello?

“درود”.

I’m a great English speaker.

“من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

” When you go home on the train, tell everybody on the train “Hi, I’m a great English speaker, how are you?

وقتی دارین توی قطار به سمت خونه می‌رین می‌تونین به همه کسایی که توی قطارن بگین “سلام، من یه متکلم انگلیسی عالیم، شما چطورین؟

” And when you get home, jump around your house, tell your girlfriend, tell your wife, tell your husband, tell your kids “I’m a great English speaker.

و وقتی رسیدین خونه بپرین اینور اونور و به دوست‌دخترتون، به خانمتون، به شوهرتون، به بچه‌هاتون بگین “من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

” And before you go to bed, look in the mirror and say “Hi, I’m a great English speaker.

و قبل اینکه برید توی تخت، تو آینه نگاه کنید و بگید “سلام، من یه متکلم انگلیسی عالیم”.

” You might actually believe it.

ممکنه واقعا باورش کنید.

It might come true.

ممکنه واقعا به حقیقت بپیونده.

Alright I’ll see you next time.

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا