انگلیسی قدرت
فصل ۱۰. قدرت خواندن

بخش اول – قدرت خواندن

Hi, this is AJ.

درود، ای‌جی هستم.

Time for the next lesson.

وقت درس بعدیه.

Now this is one of my favorite topics by one of my favorite people so I want you to be extra happy, extra strong body and physiology for this one.

خب این یکی از موضوعات محبوب من از یکی از آدمای مورد علاقه‌مه پس ازتون می‌خوام واسه این یکی بیشتر خوشحال باشین، جسمتون و فیزیولوژیتون بیشتر قوی باشه.

So stand up straight.

پس صاف بایستین.

Get those shoulders back.

اون شونه‌ها رو بدین عقب.

Chest up.

سینه بالا.

Breathe deep.

عمیق تنفس کنین.

Get that air going in there.

هوا رو بده اون تو.

Energize your body.

به بدنتون انرژی بدین.

Big, big, super big smile, huge smile.

لبخند بزرگ، بزرگ، خیلی بزرگ، لبخند گنده.

Make everyone think you’re super crazy.

باعث شین همه فکر کنن شما فوقِ دیوونه‌این.

Now move your body.

حالا بدنتون رو حرکت بدین.

Come on, get it moving now.

یالا، همین الان حرکتش بدین.

If you’re standing you just kind of wiggle around.

اگه استادین، یه جورایی اینور اونور وول بخورین.

Move those arms, move those legs.

اون دستا رو حرکت بدین، اون پاها رو حرکت بدین.

If you can, start walking.

اگه می‌تونین، شروع به راه رفتن کنین.

Get the blood going.

خون رو به گردش بندازین.

Get that energy going.

اون انرژی رو به جریان بندازین.

Let’s go!

بزن بریم!

Are you ready?

آماده‌این؟

This lesson is called “The Power of Reading” and it comes from an article by Dr. Stephen Krashen.

این درس «قدرت خواندن» نام داره از یه مقاله از دکتر استفن کرشن گرفته شده.

He’s one of my favorite people in the world.

ایشون یکی از آدمای مورد علاقه‌م تو دنیاس.

Dr. Stephen Krashen is probably the number one expert on language learning and language teaching in the world.

دکتر استفن کرشن احتمالا متخصص درجه یک یادگیری زبان و آموزش زبان توی دنیاس.

He is just an incredible professor, an incredible researcher, an incredible intellectual.

اون واقعا یه پروفسور خارق‌العاده، یه محقق شگفت‌انگیز، فوق‌العاده خردمند.

He has done an incredible amount of research on the topic of learning languages.

اون روی موضوع یادگیری زبان‌ها مقدار باورنکردنی‌ای تحقیقات انجام داده.

And today we’re going to talk about just one part of his research.

و ما امروز قراره صرفا راجع به یک بخش از تحقیقاتش صحبت کنیم.

Really, Effortless English is based a lot on Dr. Stephen Krashen’s research, all of the methods we use.

در واقع، انگلیسی بدون زحمت خیلی بر مبنای تحقیقات دکتر استفن کرشن هستش، همه‌ی متدهایی که ما استفاده می‌کنیم.

But we’re going to talk about just one particular method, one particular idea, very strong idea that comes from Dr. Stephen Krashen and his research and that is the power of reading.

ولی ما قراره صرفا راجع به یک متد به خصوصی صحبت کنیم، یه ایده‌ی به خصوص، یه مفهوم خیلی قدرتمند که از دکتر استفن کرشن و تحقیقاتش می‌آد و اون قدرت خوندنه.

Specifically it’s the power of pleasure reading.

به طور اختصاصی‌تر، قدرت بالذت خوندن (خواندن برای لذت).

It’s the power of easy reading.

قدرت خوندنِ آسون.

We’ll talk about that more in a minute.

یه دقیقه دیگه بیشتر راجع بهش حرف می‌زنیم.

But first let me read a little bit from this article.

ولی اول بذارین یه ذره از این مقاله رو بخونم.

Now this article, as you might guess, is about the power of reading.

خب این مقاله، همونطور که ممکنه حدس بزنین، راجع به قدرت خوندنه.

And Dr. Krashen did a lot of research about reading.

و دکتر کرشن کلی تحقیقات راجع به خوندن انجام دادش.

Specifically about how do people, native speakers, and people learning foreign languages, how do they learn vocabulary?

به خصوص راجع به اینکه چطوری آدما، متکلمین بومی، و آدمایی که دارن زبان‌های خارجه یاد می‌گیرین، اونا چطوری واژه‌ها رو یاد می‌گیرن؟

How do they get good grammar?

اونا چه جوری گرامر خوب به دست می‌آرن؟

How do they get excellent writing skills?

اونا چجوری مهارت‌های فوق‌العاده‌ی نوشتاری به دست می‌آرن؟

One of the most important methods is reading.

یکی از مهم‌ترین متدها خوندنه.

Reading for pleasure.

خوندن واسه لذت بردن.

Now when we talk about reading there are kind of two different ways to learn reading, even for small children, learning a native language.

حالا وقتی ما راجع به خوندن حرف می‌زنیم، دو روش مختلف یادگیری خوندن وجود داره، حتی واسه بچه کوچیکایی که زبان بومیشون رو یاد می‌گیرن.

Now one method, the old method, is that you learn reading skills.

خب یه متد، متد قدیمیه، اینه شما مهارت‌های خوندن رو یاد می‌گیرین.

So you have to study and analyze vocabulary, for example.

پس به عنوان مثال شما باید دایره لغات رو مطالعه و تحلیل کنین.

Spelling in English is very difficult and tough so we have to study that a lot in school.

توی انگلیسی املا خیلی دشوار و سخته پس ما توی مدرسه مجبوریم کلی اونو مطالعه کنیم.

Well, we don’t have to but often with old methods and old teachers we do.

خب، مجبور نیستیم ولی اغلب با وجود متد‌ها و مدرسین قدیمی، ما این کار رو می‌کنیم.

We study, study, study spelling.

ما املا رو مطالعه، مطالعه، و مطالعه می‌کنیم.

We study, study, study vocabulary.

ما واژه‌ها رو مطالعه، مطالعه، و مطالعه می‌کنیم.

And we learn all these skills.

و ما همه‌ی این مهارت‌ها رو یاد می‌گیریم.

We use all these textbooks to learn reading.

ما از همه‌ی این کتب درسی استفاده می‌کنیم تا خوندن رو یاد بگیریم.

And, of course, people learning new language, a foreign language, well guess what.

و خب البته، آدمایی که زبان جدید یاد می‌گیرن، زبان خارجی، خب حدس بزن چی.

You do the same things, right?

شما هم همین کارا رو می‌کنین، مگه نه؟

You learn textbooks.

کتب درسی رو یاد می‌گیرین.

You’re reading all these textbooks and you’re trying to learn all these quote reading skills.

شما دارین همه‌ی این کتب درسی رو می‌خونین و دارین سعی می‌کنین همه‌ی این مهارت‌های “خوندن” رو یاد بگیرین.

Now the other way, the other method, and this is the method, in fact that works much, much better according to Dr. Krashen’s research, according to a lot of other research.

خب حالا راه دیگه‌ش، متد دیگه‌ش، و این در واقع متدیه که طبق تحقیقات دکتر کرشن، طبق کلی تحقیقات خیلی خیلی بهتر جواب می‌ده.

It’s just reading for fun, imagine that!

صرفا واسه سرگرمی خوندنه، تصورش کن!

And what that means is reading a lot of easy books.

و معنیش اینه، خوندن کلی کتاب آسون.

Now for children that might be comic books.

حالا واسه بچه‌ها ممکنه کتابای کامیک باشه.

It might be just children’s novels.

می‌تونه صرفا رمان کودکان باشه.

And it’s just reading, reading, reading, in other words we learn to read by reading.

و صرفا خوندن، خوندن و خوندنه، به عبارت دیگه، ما خوندن رو از طریق خوندن یاد می‌گیریم.

We learn vocabulary from reading.

ما واژه‌ها رو از طریق خوندن یاد می‌گیریم.

We learn a lot of our grammar from reading.

ما کلی از گرامرمون رو از خوندن یاد می‌گیریم.

We learn our writing skills from reading.

ما مهارت‌های نوشتاریمون رو از خوندن یاد می‌گیریم.

Not by analyzing and studying grammar.

نه از تجزیه و تحلیل و مطالعه‌ی گرامر.

Not by trying to memorize vocabulary.

نه از تلاش واسه حفظ کردن دایره لغات.

If you read something very easy, you know most of the words.

اگه شما چیز خیلی آسونی رو بخونین، اکثر کلماتش رو می‌دونین.

And then you find a new word, you don’t need to memorize it.

و بعد شما یه کلمه‌ی جدید پیدا می‌کنین، نیاز ندارین که حفظش کنین.

You will start to understand that word just because you understand the general meaning of the story.

شروع به فهمیدن همون کلمه خواهین کرد صرفا چون مفهوم کلی داستان رو می‌فهمین.

You understand the whole paragraph.

شما کل پاراگراف رو می‌فهمین.

You understand the sentence.

شما جمله رو می‌فهمین.

So that one word you, can guess the meaning.

پس اون یه کلمه، می‌تونین معنیش رو حدس بزنین.

And then guess what happens?

و بعد حدس بزنین چی می‌شه؟

You see that new word again somewhere else in the book.

شما دوباره اون کلمه جدیده رو یه جای دیگه تو کتاب می‌بینین.

And then you start, it’s in a different situation.

و بعد شما شروع می‌کنین، این تو یه شرایط دیگه‌ست.

A little bit different paragraph, a little bit different sentence, and now you’re “Ah” you understand it a little more.

یه پاراگراف یه ذره متفاوت‌تر، یه جمله‌ی یه ذره متفاوت‌تر، و بعد شما اینطورین که «آها»، یه ذره بیشتر می‌فهمینش.

Then you see it again in another paragraph, somewhere else in the book.

بعد دوباره تو یه پاراگراف دیگه، یه جای دیگه تو کتاب می‌بینیدش.

And over time you will naturally learn that word.

و طی زمان، شما به صورت غریزی اون کلمه رو یاد می‌گیرین.

You’ll never try to memorize it.

شما هیچوقت سعی نخواهین کرد که حفظش کنین.

You will never study it but you will learn it.

شما هیچوقت مطالعه‌ش نخواهین کرد، ولی یادش می‌گیرین.

You will know it forever.

واسه همیشه اون رو خواهید فهمید.

That’s the best way to learn vocabulary.

این بهترین راه یادگیری واژگانه.

There’s a lot of research about this.

راجع به این کلی تحقیقات هستش.

They compare people who try to memorize vocabulary with books, textbooks, that is.

اونا مقایسه می‌کنن، افرادی که سعی می‌کنن واژگان رو از طریق کتب، کتب درسی و این حرفا حفظ کنن.

And then other people who learn just by reading easy books.

و بعد افراد دیگه که صرفا از طریق دائما خوندن کتاب‌های آسون یاد می‌گیرن.

They’re reading novels all the time.

اونا دائما دارن رمان می‌خونن.

They’re reading, reading, reading.

دارن می‌خونن، می‌خونن، و می‌خونن.

Which group of people learns more vocabulary faster?

کدوم گروه از افراد سریع‌تر، واژه‌های بیشتری یاد می‌گیرن؟

The readers, the people who are just reading for fun.

خواننده‌ها، افرادی که صرفا برای سرگرمی می‌خونن.

They’re just reading a lot of fun, easy novels and books.

اونا صرفا دارن کلی کتاب و رمان آسون و باحال می‌خونن.

Those people have much bigger vocabularies than people who are actually trying to study vocabulary.

اون آدما، دایره لغات خیلی بزرگ‌تری از آدمایی که در واقع دارن سعی می‌کنن دایره لغات مطالعه کنن، دارن.

It’s the same for grammar.

واسه گرامر هم همینه.

People who are studying grammar, study, study grammar rules, study grammar textbooks.

افرادی که دارن گرامر مطالعه می‌کنن، مطالعه می‌کنن، قواعد گرامری مطالعه می‌کنن، کتب درسی گرامری مطالعه می‌کنن.

And then other people who are just reading lots of novels.

و بعد آدمای دیگه که صرفا دارن کلی رمان می‌خونن.

They’re reading, reading, reading all the time.

اونا دارن تموم اوقات می‌خونن، می‌خونن، می‌خونن.

Comic books, novels, articles, stories, the readers have better grammar than the people who are studying grammar from textbooks.

کتاب‌های کامیک، رمان‌ها، مقالات، داستان‌ها، خواننده‌هاشون گرامر بهتری از افرادی که گرامر رو از کتب درسی مطالعه می‌کنن دارن.

It’s a huge difference.

یه تفاوت گنده‌ای هستش.

And the more you read over time, the bigger the difference.

و هر چی بیشتر طی زمان بخونی، تفاوفته بزرگ‌تره.

The better your grammar gets compared to people who are using textbooks.

گرامرت نسبت به افرادی که دارن از کتب درسی استفاده می‌کنن بهتره.

So this is a huge topic.

پس این یه مبحث گنده‌ست.

It is so important.

خیلی مهمه.

So let me read a little bit from Dr. Krashen and then we’ll talk a little more.

پس بذارین یه ذره از دکتر کرشن بخونم و بعدش یه ذره بیشتر صحبت می‌کنیم.

Okay, this is from Dr. Krashen:

خب، این از دکتر کرشنه.

“When second language learners read for pleasure, they develop the competence they need to move from the beginning ordinary conversational level to a level where they can use the second language for more demanding purposes.

«وقتی دانش‌آموزان زبان دوم برای لذت بردن می‌خونن، شایستگی مورد نیاز برای حرکت کردن از سطح عادی محاوره‌ای ابتدائی به سطحی که توش می‌تونن از زبان دوم واسه مقاصد مبرم‌تر استفاده کنن رو توسعه می‌دن».

Such as the serious study of literature, business and so on.

«مثل مطالعه‌ی محض ادبیات، تجارت و غیره».

When they read for pleasure they can continue to improve in their second language without classes, without teachers, without study.

«اونا وقتی برای لذت بردن می‌خونن، بدون کلاس‌ها، بدون معلمین، بدون مطالعه [درس‌گونه] به بهبود پیدا کردن توی زبان دومشون ادامه می‌دن».

And even without people to converse with.

«حتی بدون وجود افرادی برای مکالمه داشتن».

When we read we really have no choice.

«ما وقتی می‌خونیم، واقعا انتخابی نداریم».

We must develop literacy.

«ما باید سواد رو توسعه بدیم».

We rarely find well read people who have serious problems with grammar, spelling and so on.

«ما به ندرت افراد مطالعه‌گری پیدا می‌کنیم که مشکلات جدی گرامری، املا و غیره داشته باشن».

They write acceptably well because they can’t help it.

«اونا به طرز قابل قبولی خوب می‌نویسن چون نمی‌تونن جلوش رو بگیرن».

They have subconsciously acquired good writing style as well as the conventions of writing.

«اونا نیمه‌آگاهانه شیوه‌ی نوشتاری خوب و همچنین مرسومات نوشتار رو کسب کردن».

Our problem in language education, as Frank Smith has pointed out, is that we have confused cause and effect.

«مشکل ما توی تحصیلات زبان همونطور که فرانک اسمیث بهش اشاره کرده، اینه که ما علت و معلول رو قاطی کردیم».

We have assumed that we first learn language skills and then apply these skills to reading and writing.

«فرض کرده‌یم که ما اول مهارت‌های زبانی رو یاد می‌گیریم و بعد این مهارت‌ها رو روی خواندن و نوشتار اعمال می‌کنیم».

But that is not the way the human brain works.

«ولی مغز انسان اینطوری کار نمی‌کنه».

Rather, reading for meaning, reading about things that matter to us is the cause of language development.

«بلکه، خواندن برای مفهوم، خواندن راجع به مسائلی که برای ما مهمن دلیل رشد زبانه».

So, very interesting, what does that mean?

پس خیلی جالبه، معنی این چیه؟

So what it means is that you don’t first learn skills.

پس معنیش اینه که شما اول مهارت‌ها رو یاد نمی‌گیرین.

You learn writing skills.

مهارت‌های نوشتاری رو یاد می‌گیرین.

You learn spelling skills.

مهارت‌های املایی رو یاد می‌گیرین.

You learn how to do a sentence.

یاد می‌گیرین چطوری یه جمله بسازین.

You learn how to make a paragraph.

یاد می‌گیرین چطوری یه پاراگراف بسازین.

And then later you can read and write well.

و بعدترش می‌تونین خوب بخونین و بنویسین.

That’s exactly the opposite of what actually happens.

این دقیقا بر عکس چیزیه که واقعا اتفاق می‌افته.

What actually happens is you read and you read and you read.

چیزی که واقعا اتفاق می‌افته اینه که شما می‌خونید و می‌خونید و می‌خونید.

You read sentences.

جملات رو می‌خونید.

You read paragraphs.

پاراگراف‌ها رو می‌خونید.

You read stories.

داستان‌ها رو می‌خونید.

You read books.

کتاب‌ها رو می‌خونید.

You read novels.

رمان‌ها رو می‌خونید.

And after reading so much you subconsciously, you intuitively acquire, get, learn great reading skills, great writing skills, great vocabulary, great grammar.

و بعد کلی خوندن شما نیمه‌هوشیارانه، به طور شهودی مهارت‌های عالی خوندن، مهارت‌های عالی نوشتن، مهارت‌های عالی دایره واژگان، مهارت‌های عالی گرامر رو تحصیل می‌کنین، کسب می‌کنین، یادمی‌گیرین.

It comes from reading a lot for pleasure.

از کلی برای لذت خوندن، می‌آدش.

The reading comes first.

خوندنه، مقدمه.

And, in fact, I would add listening to that.

و در واقع، من بهش شنیدار هم اضافه می‌کنم.

And Dr. Krashen adds that as well.

و همچنین دکتر کرشن هم اونو اضافه می‌کنه.

This article is about reading but, in fact, listening is the same thing.

این مقاله راجع به خوندنه، ولی در واقع، شنیدن هم همون چیزه.

So when you’re reading and listening a lot, that’s the first step.

پس وقتی که شما دارین کلی می‌خونین و گوش می‌دین، این قدم اوله.

And you need to do so much of it.

و نیازه که شما کلیش رو انجام بدین.

You’ve got to read and listen for pleasure, for fun, a lot, a lot, a lot.

شما باید کلی کلی کلی واسه لذت، واسه سرگرمی بخونین و گوش بدین.

Now the good news is you have to do it a lot but it’s fun, it’s easy.

حالا خبر خوب اینه که شما باید کلی انجامش بدین ولی باحاله، آسونه.

You’re listening to stuff you like, so it’s okay.

دارین به چیزایی که دوست دارین گوش می‌دین، پس مشکلی نیس.

You’re reading stuff you enjoy.

دارین چیزایی رو می‌خونین که ازشون لذت می‌برین.

You’re not thinking about grammar rules.

شما در حال فکر کردن به قواعد گرامری نیستین.

You’re not thinking about vocabulary.

در حال فکر کردن به دایره لغات نیستین.

You’re just reading and listening and enjoying yourself.

شما صرفا دارین می‌خونین و می‌شنوین و با خودتون حال می‌کنین.

You do that first, the grammar skills then come later.

شما اول اینو انجام می‌دین، مهارت‌های گرامری بعدا می‌آن.

They come from the listening and the reading.

اونا از خوندن و گوش دادن شکل می‌گیرن.

The writing skills come from reading a lot.

مهارت‌های نوشتاری از کلی خوندن شکل می‌گیرن.

Your vocabulary comes from reading a lot and listening, too.

دایره لغاتتون هم از کلی خوندن و شنیدن شکل می‌گیرن.

Your pronunciation comes from listening a lot.

تلفظتون از زیاد شنیدن شکل می‌گیره.

It’s the input that is the most important.

ورودیه که مهم‌ترینه.

And specific kind of input, it’s got to be meaningful, real, enjoyable, pleasurable.

یه نوع خاصی از ورودی، که باید معنی‌دار، واقعی، لذت‌بخش و خوشایند باشه.

So that’s the power of reading.

خب پس این شد قدرت خواندن.

Now I’m not going to talk about all the specific research studies in this book, but if you like get his book.

حالا خب من قرار نیس راجع به همه‌ی مطالعات تحقیقاتی تخصصی توی این کتاب صحبت کنم، ولی اگه دوست دارین، کتابش رو بگیرین.

The book is called The Power of Reading, that’s the title, The Power of Reading.

کتاب «قدرت خواندن» نامیده شده، عنوانش اینه، «قدرت خواندن».

It’s by Dr. Stephen Krashen.

از دکتر استفن کرشن هستش.

Now Stephen is spelled S t e p h e n.

خب استفن هجیش اینه S-T-E-P-H-E-N.

And Krashen is spelled K r a s h e n, so Dr. Stephen Krashen and the book title, The Power of Reading.

و کرشن هجیش K-R-A-S-H-E-N هستش، پس دکتر استفن کرشن و عنوان کتاب، قدرت خواندن.

You can get it on amazon.com.

می‌تونین از amazon.com بگیرینش.

So if you want to see all the huge number of research studies at different universities around the world about this topic of reading and learning better grammar skills, better vocabulary, better speaking, better pronunciation.

پس اگه می‌خواین همه‌ی مطالعات تحقیقاتی متعدد توی دانشگاه‌های مختلف دنیا درباره‌ی این مبحث خوندن و یادگیری بهتر مهارت‌های گرامری، دایره لغات بهتر، مکالمه‌ی بهتر، تلفظ بهتر رو ببینین.

If you want to see the proof, the evidence, then get his book.

اگه می‌خواین اثباتش، شواهدش رو ببینین، این کتاب رو بگیرین.

You can look at all the different studies.

می‌تونین به همه مطالعات مختلف نگاه بندازین.

There’s so many of them.

کلی ازشون هست.

But, y’know, if you trust me you can take my word for it.

ولی می‌دونین، اگه به من اعتماد دارین، می‌تونین حرف منو قبول کنین.

You can trust that I am trying to help you as best I can, that I really care about you.

می‌تونین اعتماد کنین که من دارم سعی می‌کنم به بهترین نحوی که می‌تونم بهتون کمک کنم، که واقعا بهتون اهمیت می‌دم.

You can trust that this is in fact how it works.

می‌تونین اعتماد کنین که این واقعا همون طوریه کار می‌کنه.

That if you want to write well, if you want to have a great English vocabulary, if you want to have great English grammar you need to read and read and read.

که اگه می‌خواین خوب بنویسین، اگه می‌خواین یه دایره لغات انگلیسی فوق‌العاده داشته باشین، اگه می‌خواین گرامر انگلیسی فوق‌العاده داشته باشین نیاز دارین که بخونید و بخونید و بخونید.

And what you need to read are novels.

و چیزی که نیاز دارین بخونین، رمان‌هان.

Novels are the key, easy novels.

رمان‌ها کلیدشن.

So here’s my rule.

پس قانون من اینه.

What does easy mean for you?

آسون برای شما یعنی چی؟

My rule is you should not need a dictionary to read the book.

قانون من اینه که نباید برای خوندن کتابه به دیکشنری نیاز داشته باشین.

So if you grab a, let’s say you grab a book by Stephen King, kind of a famous writer in the United States.

پس اگه شما یه، مثلا بگیم یه کتاب از استفن کینگ، یه جورایی یه نویسنده‌ی مشهور تو ایالات متحده بر دارین.

You get a Stephen King book, in English of course, and you start reading it but, oh, there’s so many words you don’t know.

یه کتاب از استفن کینگ بر می‌دارین، مشخصا به انگلیسی، و شروع به خوندنش می‌کنین ولی، اوه، کلی کلمه هستش که شما نمی‌دونینشون.

And you need a dictionary.

و به یه دیکشنری نیاز دارین.

You get your dictionary and you’re looking up all these words.

دیکشنریتون رو می‌گیرین و همه این کلمات رو جست‌وجو می‌کنین.

Well, it’s too difficult for you.

خب، این واسه شما زیادی دشواره.

If you need a dictionary to understand it, it’s too difficult.

اگه واسه فهمیدنش به یه دیکشنری نیاز دارین، زیادی دشواره.

Okay, so, you know, put it aside and wait.

خب، پس، می‌دونی، بذارش کنار و صبر کن.

You can read it later when your reading skills are higher.

می‌تونی بعدا که مهارت‌های خوندنت بالاترن بخونیش.

But for now find an easier book.

ولی واسه الان یه کتاب آسون‌تر پیدا کن.

I recommend children’s novels.

من رمان‌های کودکان رو پیشنهاد می‌دم.

I think they are a fantastic way to learn.

به نظرم اونا یه راه فوق‌العاده واسه یادگیرین.

You can get the Goosebumps books for example.

می‌تونین به عنوان مثال کتاب‌های گوسبامپز رو بگیرین.

There’s a whole series.

یه مجموعه‌ی کامله.

They’re for kids.

واسه کودکانن.

They’re called Goosebumps.

اسمشون گوسبامپز (ترجمه شده با عنوان مجموعه داستان سایه وحشت) هستش.

And there’s, I don’t know how many, there’s probably 30 or 50 of them, okay?

و نمی‌دونم چند تا، شاید ۳۰ یا ۵۰ تا ازشون وجود داره، باشه؟

They’re short and they’re pretty easy.

کوتاهن و خیلی آسونن.

You can probably read them without a dictionary.

شما احتمالا بدون دیکشنری می‌تونین بخونیدشون.

What you should do is read all of them.

چیزی که باید انجام بدین اینه که همه‌شون رو بخونین.

Read all 30 of them.

همه‌ی ۳۰ تاش رو بخونین.

Read them, just enjoy them.

بخونیدشون، فقط ازشون لذت ببرین.

Don’t use a dictionary.

از دیکشنری استفاده نکنین.

If you see a word you don’t know, just guess the meaning and keep reading.

اگه یه کلمه‌ای دیدین که نمی‌دونستین، صرفا معنیش رو حدس بزنین و به خوندن ادامه بدین.

If you’re wrong, it doesn’t matter.

اگه اشتباه می‌کنین، مهم نیستش.

You’ll see that word again and again and again.

شما دوباره و دوباره و دوباره اون کلمه رو خواهین دید.

Eventually you will understand that word.

به تدریج شما اون کلمه رو خواهین فهمید.

You won’t need a dictionary.

به دیکشنری نیاز ندارین.

Just enjoy the story.

فقط از داستان لذت ببرین.

Another set of books I like are The Hardy Boys books.

یه مجموعه کتاب دیگه که من دوست دارم کتاب‌های هاردی بویز هستش.

These are so old I read them when I was a kid.

اینا خیلی قدیمین، من وقتی بچه بودم می‌خوندمشون.

And there’s another series of books called Nancy Drew.

و یه سری کتاب دیگه هستش به اسم نانسی درو.

So The Hardy Boys books and the Nancy Drew books, another set of kids books, kids novels, they’re fairly long but not too long, that are really great if you want to do a lot of pleasure reading that does not require a dictionary.

پس کتاب‌های هاردی بویز و نانسی درو، یه سری دیگه از مجموعه کتب کودکان، رمان کودکان، تقریبا طولانی هستن ولی نه خیلی طولانی، که خیلی عالین اگه می‌خواین کلی خوندنِ بالذت انجام بدین که نیاز به دیکشنری ندارن.

So again, Nancy Drew books and The Hardy Boys books, and again, there are so many of them, 20, 30 or more in each series.

پس دوباره، کتاب‌های نانسی درو و کتاب‌های هاردی بویز، کلی ازشون هست، شاید ۲۰ یا ۳۰ یا بیشتر تو هر مجموعه.

You can read the whole series if you want to.

اگه بخواین می‌تونین کل مجموعه رو بخونین.

And of course you can just go to any bookstore that has English books.

و خب مشخصا می‌تونین به هر کتابفروشی‌ای که کتب انگلیسی داره برین.

Look in the children’s section or the young adults’ section.

توی بخش کودکان یا نوجوانان رو نگاه کنین.

Another series of books I like are by Roald Dahl.

یه مجموعه کتاب دیگه که من دوست دارم از رولد دال هستن.

Not sure if I’m pronouncing his name right.

مطمئن نیستم که دارم اسمشو درست تلفظ می‌کنم.

But I think Dahl is D-a-h-l, if I’m right.

ولی فکر کنم دال اینطوریه D-A-H-L اگه درست بگم.

Anyway, he wrote books such a Charlie and the Chocolate Factory, James and the Giant Peach.

در هر صورت، اون کتابایی از قبیل چارلی و کارخونه‌ی شکلات، جیمز و هلوی غول‌پیکر رو نوشته.

He’s got a lot of books so you could look for some of those.

اون کلی کتاب داره پس شما می‌تونین دنبال بعضیاشون باشین.

And, of course, there are movies that go with those books so you could watch the movies, too, and listen to them.

و البته، فیلمایی هستن با اون کتابان پس شما می‌تونین فیلما رو هم ببینین، و بهشون گوش بدین.

You can also get audiobooks.

شما همچنین می‌تونین کتاب‌های صوتی بگیرین.

This is something I think is really great.

این یه چیزیه که من فکر می‌کنم واقعا عالیه.

If you can find an audiobook and a regular book you can read it and then you can listen to it at the same time.

اگه بتونین یه کتاب صوتی و یه کتاب عادی پیدا کنین، می‌تونین بخونیدش و بعد می‌تونین همزمان بهش گوش بدین.

And again, using children’s novels.

و دوباره، با استفاده از رمان‌های کودکان.

So read a lot of children’s novels.

پس کلی رمان کودکان بخونین.

And after you finish all The Hardy Boys books and after you finish all the Goosebumps books, then find a book maybe by Stephen King.

و بعد اینکه همه‌ی کتاب‌های هاردی بویز رو تموم کردین و بعد اینکه همه‌ی کتاب‌های گوسبامپز رو تموم کردین، بعد یه کتاب شاید مثلا از استفن کینگ پیدا کنین.

Or maybe if that’s still too difficult, then find something for young adults.

یا شاید اگه اون زیادی سخته، بعد یه چیزی که واسه نوجووناس پیدا کنین.

And then read a lot of those books.

و بعد کلی از اون کتابا رو بخونین.

Eventually, probably within one year’s time if you’re reading all the time, if you’re reading every day, within one year you’ll be reading adult novels.

به تدریج، احتمالا توی یه زمان یک ساله، اگه تموم وقت دارین می‌خونین، اگه هر روز دارین می‌خونین، توی یک سال شما در حال خوندن رمان‌های بزرگسال خواهین بود.

You’ll be reading the same books that I read for pleasure, for fun, that native speakers read.

شما در حال خوندن همون کتابایی خواهین بود که من واسه لذت بردن، واسه سرگرمی می‌خونم، اونایی که متکلمین بومی می‌خونن.

But don’t start there.

ولی از اونجا شروع نکنین.

Go back and just start with children’s novels and read and read and read.

برگردین و با رمان‌های کودکان شروع کنین و بخونید و بخونید و بخونید و بخونید.

Your grammar will improve automatically and effortlessly.

گرامرتون خودکار و بدون زحمت بهبود پیدا خواهد کرد.

Your vocabulary will explode, it will increase so much, so fast.

دایره لغاتتون می‌ترکه (استعاره از توسعه سریع)، خیلی سریع، خیلی زیاد افزایش پیدا می‌کنه.

You won’t believe it.

باور نمی‌کنین.

It’s amazing.

شگفت‌انگیزه.

So please, follow this.

پس لطفا، این رو دنبال کنین.

Reading is so powerful but it has to be reading for fun, reading for pleasure.

خوندن خیلی پرقدرته ولی باید خوندن واسه سرگرمی باشه، خوندن واسه لذت بردن.

Alright, I hope you enjoyed this topic.

بسیار خب، امیدوارم از این مبحث لذت برده باشین.

I’ll see you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


بخش دوم – درس دایره لغات

Hello, this is AJ again.

درود، بازم ای‌جی اینجاس.

Big smile…deep breath.

لبخند گنده… نفس عمیق.

Move that body, let’s start the vocabulary lesson for “The Power of Reading.

بدنو حرکت بده، بریم که درس دایره لغات واسه فصل «قدرت مطالعه» رو شروع کنیم.

Okay, one of the words we had in there was competence.

خب، یکی از کلماتی اینجا که داشتیم Competence (به معنی صلاحیت، شایستگی).

Now, Dr. Krashen said people develop competence when they read.

حالا دکتر کرَشِن گفتش که افراد وقتی مطالعه می‌کنن صلاحیتشون رو افزایش می‌دن.

They develop the competence they need to move from the beginning level to a level where they can use the language for more difficult purposes.

صلاحیت مورد نیاز برای حرکت از سطح مقدماتی به سطحی که بتونن از زبان برای مقاصد پیچیده‌تر استفاده کنن رو ایجاد می‌کنن.

Competence, competence.

Competence، شایستگی.

Competence means skill or ability.

Competence یعنی مهارت یا قابلیت.

So when you read you develop more advanced skill in English.

پس وقتی مطالعه می‌کنین به مهارت‌های پیشرفته‌تری توی انگلیسی دستیابی می‌کنین.

You develop more advanced competence in English.

به شایستگی‌های پیشرفته‌تری توی انگلیسی دستیابی می‌کنین.

So competence means skill or ability.

پس Competence یعنی مهارت یا قابلیت.

And then we have the word demanding, right?

و بعد کلمه‌ی Demanding (به معنی دشوار، طاقت‌فرسا، پرخواسته) رو داریم، درسته؟

He says you develop the competence for more demanding purposes.

اون می‌گه صلاحیتتون رو برای اهداف طاقت‌فرساتر بسط می‌دین.

More demanding purposes, more demanding actions.

اهداف مبرم‌تر، اعمال طاقت‌فرساتر.

More demanding challenges.

چالش‌های طاقت‌فرساتر.

Demanding just means difficult.

Demanding صرفاً یعنی سخت.

Difficult.

سخت.

So in other words you get better and better.

پس به عبارت دیگه شما بهتر و بهتر می‌شین.

You can do more difficult things with the language.

می‌تونین با زبان کاری سخت‌تری کنین.

So in the beginning maybe you have very simple, low level English or maybe intermediate level English.

پس توی شروع شاید یه سطح ساده و پایین از انگلیسی، یا شاید یه سطح متوسط داشته باشین.

Probably most of you are intermediate level.

احتمالا اکثرتون سطح متوسطید.

If you read my website and bought my lessons you are definitely intermediate level.

اگه وب‌سایت منو می‌خونین و درس منو خریدین شما قطعا سطح متوسط دارین.

So if you’re intermediate level but you want to use English for more demanding purposes, more difficult purposes.

پس اگه سطح متوسطین اما می‌خواین که انگلیسی رو برای مقاصد مبرم‌تر، اهداف پیچیده‌تر استفاده کنین.

Maybe now you can talk a little bit but you can’t go to a high level business meeting and use English very well.

شاید الان می‌تونین یه ذره‌ای حرف بزنین ولی نمی‌تونین به یه ملاقات سطح بالای تجاری برین و از انگلیسی خیلی خوب استفاده کنین.

That’s a demanding purpose.

این یه هدف طاقت‌فرساست.

It’s a more difficult situation.

یه شرایط سخت‌تریه.

It’s a more demanding situation.

یه شرایط طاقت‌فرساتره.

So again, demanding has this idea of difficult, something that’s difficult.

پس بازم، Demanding یه ایده‌ی سخت بودن، چیز سختی بودن، پشتش داره.

Alright, then we also had the word literacy.

بسیار خب، بعدش کلمه‌ی Literacy (به معنی سواد) رو هم داشتیم.

Literacy, that people develop literacy by reading.

Literacy، اینکه مردم با مطالعه سواد (Literacy)شون رو گسترش می‌دن.

Surprise, surprise, that seems pretty logical.

عحب، عجب، خب اینکه خیلی منطقیه.

Literacy means the ability to read well.

Literacy یعنی قابلیت به خوبی خواندن.

So again, literacy is just the skill, the competence, the ability to read well.

پس بازم، Literacy فقط همون مهارته، صلاحیت، قابلیت به خوبی خواندن.

It has this idea of proficiency or ability.

یه معنی تبحر و قابل بودن پشتش داره.

It means you’re good at something.

یعنی توش خوبین.

Now, usually it means good at reading.

حالا، عموما معنیش می‌شه توی خواندن خوب بودن.

We do sometimes use it in a more general way, where you could say “I have good computer literacy,” for example.

ولی ما بعضی اوقات ازش به یه طرز کلی‌تری استفاده می‌کنیم، که مثلا به عنوان نمونه می‌شه بگین “من سواد کامپیوتری خوبی دارم”.

Now, we’re not talking about reading.

حالا، ما راجع به خوندن حرف نمی‌زنیم.

We’re just saying computer ability.

صرفا داریم از مهارت کامپیوتر حرف می‌زنیم.

Basic competence with a computer, we would say computer literacy.

صلاحیت پایه واسه کامپیوتر رو داشتن، ما بهش می‌گیم سواد کامپیوتر.

It means I understand computers, I can use computers.

معنیش اینه که من کامپیوتر رو می‌فهمم، می‌تونم ازشن استفاده کنیم.

I’m not an expert but, y’know, I’m good enough.

خبره نیستم ولی می‌دونی، به اندازه‌ی کافی توش خوبم.

But more specifically, and in this article especially, literacy just means the ability to read well.

ولی به طور مشخص‌تر، و به خصوص توی این مقاله، Literacy یعنی قابلیت به خوبی خواندن.

Okay, we had another little phrase, well read.

خب، ما یه عبارت ریز دیگه‌ای هم داشتیم، Well read (به معنی کتاب‌خوان، مطالعه‌گر، اهل خواندن).

In the sentence it said “We rarely find well read people who have serious problems with grammar.

توی جمله گفته شد که “ما به ندرت می‌تونیم افراد اهل کتابی رو پیدا کنیم که مشکل جدی گرامر داشته باشن”.

” Okay, so well read means, it just means that you have read a lot of books.

خب، پس Well read یعنی، صرفا یعنی شما کلی کتاب خونده باشین.

A well read person is someone who has read a lot.

یه فرد Well read، کسیه که زیاد مطالعه کرده.

That means you have read a lot.

یعنی کلی مطالعه کردین.

You know a lot about books.

کلی درباره‌ی کتابا می‌دونین.

Well not about books, it means you actually have read books.

البته نه درباره‌ی کتابا، یعنی واقعا کتاب خوندین (نه اینکه فقط درباره‌شون بدونین).

You’ve read a lot of books.

کلی کتاب خوندین.

So

پس.

that’s what well read means.

این شد معنی Well read.

So that sentence “We rarely find well read people who have serious problems with grammar,” it means people who read a lot almost never have grammar problems. And by reading a lot we mean reading novels, reading books.

پس اون جمله که “ما به ندرت افراد اهل مطالعه‌ای پیدا می‌کنیم که مشکل جدی گرامری داشته باشن” یعنی افرادی که زیاد مطالعه می‌کنن تقریبا هیچوقت مشکلات گرامری ندارن، و منظور ما از زیاد مطالعه کردن یعنی خوندن رمان، خوندن کتابه.

Okay, we’re not talking about textbooks.

خب، ما راجع به کتب درسی صحبت نمی‌کنیم.

Reading textbooks won’t help you.

خوندن کتب درسی کمکی به شما نخواهد کرد.

You have to read novels, lots and lots of novels.

باید رمان بخونین، کلی کلی رمان.

So that’s the key.

پس کلیدش اینه.

But if you’re well read, if you’ve read a lot of novels, and, y’know, magazines and comic books are fine, too, then you will rarely, almost never have problems with grammar and spelling.

ولی اگه اهل مطالعه باشین، اگه کلی رمان خونده باشین، می‌دونین، مجلات و کتابای کمیک هم خوبن، در اون صورت به ندرت، تقریبا هیچوقت مشکل گرامری و املایی نخواهید داشت.

The more you read, the better your grammar, the better your spelling.

هر چی بیشتر بخونین، گرامرتون، املاتون بهتر می‌شه.

Okay, next is subconsciously.

خب، بعدی Subconsciously (یعنی به صورت نیمه‌آگاه، نیمه‌هوشیار).

Subconsciously, right?

Subconsciusly، درسته؟

The reason you won’t have problems is that you have subconsciously learned good grammar.

دلیل اینکه مشکلی نخواهید داشت اینه که شما به صورت نیمه‌آگاه داشتین گرامر خوب یاد می‌گرفتین.

You have subconsciously learned good spelling.

به صورت نیمه‌آگاه داشتین املای خوب یاد می‌گرفتین.

You have subconsciously learned good writing.

به صورت نیمه‌آگاه داشتین نوشتار خوب یاد می‌گرفتین.

So, of course, subconsciously means intuitively.

پس، مشخصا Subconsciously یعنی شهودی.

Another synonym is latently, latently or intuitively.

یه مترادف دیگه‌ش می‌شه Latently (به معنی نهفته)، نهفته یا شهودی.

It means you weren’t really trying to do it, it just happened.

یعنی شما حقیقتا تلاشی نمی‌کردین که اینکارو کنین، صرفا خودش اتفاق افتاد.

It’s kind of happening at the bottom of your brain, or the back of your brain.

یه جورایی توی پایینا یا پشت‌مشتای مغزتون اتفاق میفته.

You don’t realize it’s happening, but it’s happening.

متوجه نیستین که داره اتفاق میفته، ولی داره میفته.

If you learn subconsciously, you learn but you don’t know you’re learning.

اگه به صورت نیمه‌آگاه یاد بگیرین، دارین یاد می‌گیرین ولی نمی‌دونین که دارین یاد می‌گیرین.

And that’s a great way to learn because it’s so easy.

و این یه روش عالی واسه یادگیریه چون خیلی آسونه.

And that’s what Effortless English is about.

و خب انگلیسی بدون‌زحمت، راجع به همینه.

That’s why we call it Effortless English, without effort, easy.

واسه اینه که بهش می‌گیم انگلیسی بدون‌زحمت، بدون زحمت، آسون.

So we’re talking about some subconscious learning.

پس داریم راجع به یه سری یادگیریای نیمه‌آگاه حرف می‌زنیم.

The idea is that you’re learning but you’re not trying hard.

ایده‌ش اینه که دارین یاد می‌گیرین، اما به سختی تلاش نمی‌کنین.

And, in fact, in many cases, I would say in most cases, not just English, that’s the best way to learn.

و در واقع، توی خیلی از موارد، می‌تونم بگم اغلب موارد، نه فقط انگلیسی، این بهترین روش یادگیریه.

It’s actually the fastest and most effective way to learn.

در واقع سریع‌ترین، و پراثر‌ترین روش یادگیریه.

Alright, next we had the word conventions.

بسیار خب، بعدش کلمه‌یConventions (به معنی قرارداد، مرسومات) رو داشتیم.

Dr. Krashen said people who read a lot learn good writing conventions.

دکتر کرشن گفتش که افرادی که زیاد مطالعه می‌کنن عادات نوشتاری خوبی دارن.

They learn the conventions of writing.

مرسومات نوشتاری رو یاد می‌گیرن.

Conventions, in this situation, means rules or habits.

Conventions توی اینجا یعنی قوانین، عادات.

The rules of writing, the normal habits of writing, the conventions of writing.

قوانین نوشتن، عادات متوسط نوشتن، مرسومات نوشتن.

It’s the rules that most of us follow for writing.

قوانین که اکثرمون واسه نوشتن دنبال می‌کنیم.

So the conventions of writing, again the rules of writing, when you read a lot of novels especially, and I mean a lot, I mean every day you’re reading, you’re reading…why are you doing it every day?

پس مرسومات نوشتن، قواعد نوشتن، به خصوص وقتی کلی رمان می‌خونین، منظورم کلیه، یعنی هر روز می‌خونی، می‌خونی… چرا هر روز این کارو انجام می‌دی؟

Because you enjoy it.

چون ازش لذت می‌بری.

You’re reading really cool, funny stories or interesting information.

داری داستانای خیلی باحال، بامزه یا جالبی می‌خونی.

You’re not forcing yourself.

خودتو مجبور نمی‌کنی.

It’s easy.

آسونه.

Because you love it.

چون عاشقشی.

It’s something you like.

یه چیزیه که دوست داری.

So anyway, when you’re reading a lot like that you learn the conventions of writing.

پس در هر صورت، وقتی اینطوری کلی مطالعه می‌کنی مرسومات نوشتن رو یاد می‌گیری.

You learn the rules of good writing.

قواعد نوشتار خوب رو یاد می‌گیری.

If you want to write well, read books with good writing.

اگه می‌خواین که خوب بنویسین، کتابای با نوشتار خوب بخونین.

Makes sense, right?

منطقیه، درسته؟

Because then you’re constantly getting good writing, right?

چون در این صورت دائما در معرض نوشتار خوبین، درسته؟

You’re reading, you’re reading, you’re learning how do you make a good sentence?

دارین می‌خونین، می‌خونین، یاد می‌گیرین که چطوری باید یه جمله‌ی خوب بسازین.

How do you make a good paragraph?

چطوری باید یه پاراگراف خوب بسازین.

How do you tell a good story?

چطوری باید یه داستان خوب بگین.

The more you read you just learn that subconsciously, intuitively.

هر چی بیشتر بخونید به صورت نیمه‌آگاه و شهودی یادش می‌گیرین.

You don’t need to learn a bunch of horrible writing books that teach you all these rules about how to make a sentence and how to get the subject and the verb to agree and all that bullshit.

نیاز نیست یه سری کتاب گرامر افتضاح که بهتون راجع به قوانین و چجوری جمله ساختن و هماهنگی نهاد و فعل و این مزخرفات آموزش می‌دن رو یاد بگیرین.

Forget that.

فراموشش کن.

Read, read, read and you will acquire.

بخون، بخون، بخون و بعد تحصیلش خواهی کرد.

You will learn the conventions of writing.

مرسومات نوشتن رو یاد خواهی گرفت.

You will learn better and better writing just by reading a lot of books.

صرفا با خوندن کلی کتاب بهتر و بهتر یاد می‌گیری.

So that’s conventions, conventions means rules, rules.

پس این شد Conventions، مرسومات، قواعد، قوانین.

And finally, we have the word assume.

و نهایتا، کلمه‌ی Assume (انگاشتن، فرض کردن) رو داریم.

Or in the past we said assumed.

و خب توی گذشته گفتیم Assumed.

And the sentence says “We have assumed that first we learn language skills and then we apply then, then we use them for reading and writing.

و جمله می‌گفت “ما اینطوری فرض می‌کردیم که اول مهارت‌های زبانی رو یاد می‌گریم و بعد اعمالشون می‌کنیم، واسه خوندن و نوشتن استفاده‌شون می‌کنیم”.

” But that’s wrong.

اما این اشتباهه.

Actually we read, read, read and then we use the skills.

در حقیقت ما می‌خونیم، می‌خونیم، و می‌خونیم و بعد از مهارتا استفاده می‌کنیم.

We get the skills from reading, from listening.

مهارتا رو از خوندن، از گوش دادن کسب می‌کنیم.

So assume means to believe.

پس Assume یعنی باور داشتن.

To assume means to believe or to guess.

To assume یعنی باور داشتن یا حدس زدن.

It’s a belief but there’s no evidence.

یه باوره ولی خب شواهدی واسه‌ش نیست.

There’s not a strong reason to believe it, it’s a belief with no evidence.

یه دلیل قوی واسه‌ی باور کردنش نیست، یه باور بدون هیچ مدرک و شواهدیه.

So to assume means to believe.

پس To assume می‌شه باور داشتن.

To believe, that sometimes has an idea of guessing but belief is really the best thing, to believe, to assume.

باور داشتن، بعضی مواقع هم معنی حدس زدن پشتشه ولی باور بهترین [معنی] هستش، باور داشتن، فرض کردن.

Alright, that’s it.

بسیار خب، اینم از این.

That’s all of the vocabulary for “The Power of Reading.

اینم از همه‌ی دایره لغاتمون واسه «قدرت مطالعه».

” Next, let’s do the mini-story.

بعد، بریم سر داستان کوتاه.

Big smile.

لبخند گنده.

See you next time, bye bye.

دفعه بعد می‌بینمتون، بدرود.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Okay, are you ready?

خب، آماده‌این؟

I hope so.

امیدوارم اینطور باشه.

Big smile.

لبخند گنده.

Deep breath.

نفس عمیق.

Move that body.

بدنو حرکت بدین.

Feeling good.

حس خوب داشته باشین.

You’re a fantastic English learner.

شما یه شاگرد انگلیسی فوق‌العاده‌این.

Are you ready?

آماده‌این؟

Are you ready?

آماده‌این؟

Let’s do some English here.

بریم یکم انگلیسی کار کنیم.

Mini-story for “The Power of Reading”.

داستان کوتاه فصل “قدرت مطالعه”.

There was a monkey.

یه میمونی بود.

The monkey’s name was Filbert.

اسم میمونه فیلْبِرت بود.

What was there?

چی بود؟

There was a monkey.

یه میمونی بود.

And what was his name?

و اسمش چی بود؟

Filbert, his name was Filbert.

فیلبرت، اسمش فیلبرت بود.

What was Filbert?

فیلبرت چی بودش؟

Filbert was a monkey, of course.

فیلبرت یه میمون بود، مشخصا.

What did Filbert like to do?

فیلبرت دوست داشت چی کار کنه؟

Oh, you don’t know?

اوه، نمی‌دونین؟

Well, Filbert liked to shoot mosquitoes with a gun.

خب، فیلبرت دوست داشت با اسلحه به پشه‌ها شلیک کنه.

Hm, interesting, yes.

هممم، جالبه، آره.

Filbert liked to shoot mosquitoes (y’know, bzzzz), he liked to shoot mosquitoes with his gun.

فیلبرت دوست داشت با اسلحه‌ش به پشه‌ها (می‌دونین دیگه، *صدای پشه*) شلیک کنه.

What did Filbert like to do?

فیلبرت دوست داشت چی کار کنه؟

He liked to shoot mosquitoes with his gun.

فیلبرت دوست داشت با اسلحه‌ش به پشه‌ها شلیک کنه.

What did he like to shoot?

دوست داشت به چی شلیک کنه؟

Mosquitoes, Filbert liked to shoot mosquitoes.

پشه‌ها، فیلبرت دوست داشت به پشه‌ها شلیک کنه.

With what?

با چی؟

With his gun…pow, pow, pow…

با اسلحه‌ش… *صدای شلیک*…

Luckily he had total competence with his gun.

خوشبختانه برای اسلحه‌ش از کفایت کامل برخوردار بود.

Was he very skilled with his gun?

خیلی با اسلحه‌ش مهارت داشت؟

Oh, yes.

اوه، آره.

He was very skilled.

خیلی ماهر بود.

He was very good with the gun.

خیلی با اسلحه خوب کار می‌کرد.

He had total competence with his gun.

واسه اسلحه‌ش از کفایت کامل برخوردار بود.

Who had total competence with his gun?

کی واسه اسلحه‌ش از کفایت کامل برخوردار بود؟

Filbert the monkey, Filbert the monkey had total competence, total skill with his gun.

فیلبرت میمونه، فیلبرت میمونه کفایت کامل، مهارت کامل واسه اسلحه‌ش داشت.

He had total competence with what kind of gun?

کفایت کامل واسه چه جور اسلحه‌ای داشت؟

With a small handgun?

یه اسلحه‌دستی کوچیک؟

No, he didn’t have total competence with a handgun.

نه، [فقط] واسه یه اسلحه‌دستی کوچیک صلاحیت کامل نداشت.

He had competence with a rifle.

واسه یه رایفل (انواعی از تفنگ) صلاحیت داشت.

A rifle is a big, long gun.

رایفل یه اسلحه‌ی بزرگ و بلنده.

Who had competence with a rifle?

کی واسه رایفل صلاحیت داشت؟

Well, Filbert the monkey, Filbert the monkey had total competence, total skill, great, high skill with his rifle.

خب، فیلبرت میمونه، فیلبرت میمونه صلاحیت کامل، مهارت کامل، مهارت عالی، و زیاد واسه رایفلش داشت.

Because, in fact, shooting mosquitoes is very demanding.

چون در واقع شلیک کردن به پشه‌ها خیلی [کار] طاقت‌فرساییه.

Is it easy to shoot mosquitoes?

آیا شلیک کردن به پشه‌ها آسونه؟

No, it’s not.

نه، نیستش.

It’s not easy to shoot mosquitoes.

به پشه‌ها شلیک کردن آسون نیستش.

It’s very demanding.

خیلی طاقت‌فرساست.

It’s very tough.

خیلی سخته.

It’s very difficult to shoot mosquitoes.

خیلی دشواره به پشه‌ها شلیک کردن.

Is it easy to shoot mosquitoes or is it difficult to shoot mosquitoes?

آیا شلیک کردن به پشه‌ها آسونه یا دشواره؟

It’s difficult.

دشواره.

It’s very demanding.

خیلی طاقت‌فرساست.

It’s very tough.

خیلی سخته.

It’s very difficult.

خیلی دشواره.

It’s demanding to shoot mosquitoes.

شلیک کردن به پشه‌ها طاقت‌فرساست.

It makes you tired.

خسته‌تون می‌کنه.

It’s tough.

سخته.

It’s not easy.

آسون نیستش.

But Filbert the monkey practiced shooting mosquitoes every day.

ولی فیلبرت میمونه هر روز شلیک کردن به پشه‌ها رو تمرین می‌کرد.

He practiced in the morning, pow, pow, pow.

صبح تمرین می‌کرد، *صدای شلیک*.

He practiced in the afternoon, pow, pow, pow, pow, pow, pow.

بعدازظهر تمرین می‌کرد، *صدای شلیک*.

He practiced in the evening, pow-pow, pow-pow.

غروب تمرین می‌کرد، *صدای شلیک*.

And he practiced at night, pow, pow, pow, pow, pow, pow, pow.

و شب تمرین می‌کرد، *صدای شلیک*.

It was very demanding.

خیلی طاقت‌فرساست.

It was very tough.

خیلی سخته.

But he did it every day.

ولی اون هر روز انجامش داد.

He practiced with his rifle.

با رایفلش تمرین کرد.

Shooting mosquitoes every single day, every morning, every afternoon, every evening, every night.

هر روز به پشه‌ها شلیک می‌کرد، هر صبح، هر بعدازظهر، هر غروب، هر شب.

Filbert practiced shooting mosquitoes.

فیلبرت شلیک کردن به پشه‌ها رو تمرین کرد.

It was demanding.

خیلی طاقت‌فرسا بود.

It was tough.

خیلی سخت بود.

Was Filbert a stupid monkey?

آیا فیلبرت به میمون احمق بود؟

No, no, no, no, no, no.

نه، نه، نه، نه، نه، نه.

Filbert was a very intelligent monkey actually.

فیلبرت یه میمون خیلی باهوش بود در واقع.

In fact he was very well read.

در واقع خیلی اهل مطالعه بودش.

He would read books and shoot mosquitoes at the same time.

همزمان هم کتاب می‌خوند هم به پشه‌ها شلیک می‌کرد *_*.

So he’s reading a book and shooting, pow, pow, pow, pow, pow.

پس کتاب می‌خونه و شلیک می‌کنه *صدای شلیک*.

What kind of monkey was Filbert?

فیلبرت چه جور میمونی بود؟

He was a well read monkey.

فیلبرت یه میمون اهل مطالعه بودش.

So did he read a lot of books?

پس خیلی کتاب می‌خوند؟

Yes, he read a lot of books.

آره، خیلی کتاب می‌خوندش.

He was a well read monkey.

یه میمون اهل مطالعه بودش.

So he was a well read chicken, right?

پس یه مرغ اهل مطالعه بود، درسته؟

Not a chicken, he wasn’t a chicken.

مرغ نه، مرغ نبودش.

He was a monkey.

میمون بودش.

He was a well read monkey.

یه میمون اهل مطالعه بودش.

He was a monkey that read a lot of books.

یه میمون بودش که کلی کتاب می‌خوند.

Who was a well read monkey?

کی یه میمون اهل مطالعه بود؟

Filbert, Filbert was a well read monkey.

فیلبرت، فیلبرت یه میمون اهل مطالعه بود.

He was a well read monkey and he had total competence with a rifle.

یه میمون اهل مطالعه بود و صلاحیت کامل [استفاده از] رایفلش رو داشت.

In fact he could shoot and read at the same time.

در واقع می‌تونست همزمان شلیک کنه و بخونه.

What did he shoot?

به چی شلیک می‌کرد؟

He shot mosquitoes.

به پشه‌ها شلیک می‌کرد.

He shot mosquitoes every day.

هر روز به پشه‌ها شلیک می‌کرد.

What did he read?

چی می‌خوند؟

Well, he read philosophy books.

خب، کتابای فلسفه می‌خوند.

Filbert read books about philosophy.

فیلبرت کتابای مربوط به فلسفه می‌خوند.

He read books about religion and philosophy.

کتابای مربوط به مذهب و فلسفه می‌خوند.

He read Plato and Aristotle.

افلاطون و ارسطو می‌خوند.

He read books about Buddhism.

کتب راجع به دین بودا می‌خوند.

He read books by the Dalai Lama of Tibet.

کتابای دالای لاما‌ی تبتی رو می‌خوند.

In fact, the Dalai Lama was his favorite writer.

در واقع، دالای لاما نویسنده‌ی محبوبش بود.

What did he read?

چیا می‌خوند؟

He read philosophy books, especially books by the Dalai Lama.

کتابای فلسفی می‌خوند، به خصوص کتابای دالای لاما.

While he read books by the Dalai Lama, what did he do?

وقتی کتابای دالای لاما رو می‌خوند چی کار می‌کرد؟

He shot mosquitoes, right?

به پشه‌ها شلیک می‌کرد، درسته؟

While reading books by the Dalai Lama he also shot mosquitoes, pow, pow, pow, reading reading reading, pow, pow, pow, reading reading reading, pow, pow, pow, reading reading reading.

در حال خوندن کتابای دالای لاما به پشه‌ها هم شلیک می‌کرد، *صدای شلیک*، مطالعه، مطالعه، مطالعه، *صدای شلیک*، مطالعه، مطالعه، مطالعه، *صدای شلیک*، مطالعه، مطالعه، مطالعه.

So at the same time he read books

پس همزمان می‌خوند کتابای

by the Dalai Lama and he shot mosquitoes.

دالای لاما رو و به پشه‌ها شلیک می‌کرد.

He was a well read monkey with competence in the rifle.

اون یه میمون اهل مطالعه با صلاحیت استفاده از رایفل بود.

Now because he read so many books by the Dalai Lama he subconsciously learned the Dalai Lama’s philosophy.

حالا چون کلی کتاب از دالای لاما خونده بود به صورت نیمه‌آگاه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفته بود.

Did he consciously learn the Dalai Lama’s philosophy?

آیا آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت؟

No, not consciously.

نه، آگاهانه نه.

He didn’t try to learn it.

تلاش نکرده بود یاد بگیره.

He didn’t try to memorize it.

تلاش نکرده به خاطر بسپره.

Not a lot of effort.

زحمت زیادی نکشید.

He subconsciously learned the Dalai Lama’s philosophy.

به صورت نیمه‌آگاه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفته بود.

Did he learn it effortlessly?

بدون‌زحمت یادش گرفت؟

Yes, he did.

آره، همینطوره.

He learned it effortlessly.

بدون‌زحمت یادش گرفت.

Did he learn it intuitively, naturally?

آیا شهودی و غریزی یادش گرفت؟

Yes, he learned it subconsciously.

آره، به صورت نیمه‌آگاه یادش گرفت.

He learned the Dalai Lama’s philosophy subconsciously, naturally and intuitively.

به صورت نیمه‌آگاه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت، غریزی و شهودی.

What did he learn subconsciously?

نیمه‌آگاهانه چی یاد گرفت؟

The Dalai Lama’s philosophy, he learned the Dalai Lama’s philosophy subconsciously.

فلسفه‌ی دالای لاما، نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت.

Who learned the Dalai Lama’s philosophy subconsciously?

کی نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت؟

Filbert the monkey, Filbert the mosquito shooting monkey subconsciously learned the Dalai Lama’s philosophy.

فیلبرت میمونه، فیلبرت میمون حشره‌کش نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت.

Now of course the Dalai Lama’s philosophy is very peaceful.

حالا البته که فلسفه‌ی دالای لاما خیلی صلح‌آمیزه.

The Dalai Lama does not like killing.

دالای لاما از کشتن خوشش نمی‌آد.

He’s a peaceful man.

یه مرد صلح‌طلبیه.

Was Filbert a peaceful monkey?

آیا فیلبرت یه میمون صلح‌جو بود؟

No, every day he was shooting mosquitoes, pow, pow, pow, pow, pow, pow, pow.

نه، هر روز به پشه‌ها شلیک می‌کرد، *صدای شلیک*.

So there was a problem.

پس یه مشلکی بود.

He was shooting mosquitoes and killing them every day but he subconsciously learned the Dalai Lama’s philosophy.

هر روز به پشه‌ها شلیک می‌کرد و می‌کشتشون ولی نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفته بود.

Oh no, oh no.

اوه نه، اوه نه.

And so one day Filbert decided to never kill again.

پس یه روز فیلبرت تصمیم گرفت دیگه نکشه.

He said “I will never kill another mosquito.

گفتش “من دیگه هیچوقت یه دونه پشه‌ی دیگه هم نمی‌کشم”.

” Filbert became a peaceful monkey.

فیلبرت شدش یه میمون صلح‌طلب.

He threw his gun into the river.

اسلحه‌ش رو انداخت توی رودخونه.

What did he do?

چی کار کرد؟

He threw his gun into the river.

اسلحه‌ش رو انداخت توی رودخونه.

What kind of monkey did Filbert become?

فیلبرت چجور میمونه شد؟

He became a very peaceful monkey.

یه میمون خیلی صلح‌طلب شدش.

Did he become a peaceful monkey or a violent monkey?

یه میمون صلح‌طلب شد یا یه میمون خشن؟

He became a peaceful monkey.

یه میمون خیلی صلح‌طلب شد.

Why did he become a peaceful monkey?

چرا یه میمون خیلی صلح‌طلب شدش؟

Well, because he subconsciously learned from the Dalai Lama.

خب، چون نیمه‌هوشیارانه از دالای لاما یاد گرفته بود.

He subconsciously learned the philosophy of the Dalai Lama, which was peace and kindness.

نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لاما که صلح و مهربونی بود رو یاد گرفت.

So Filbert never killed again.

پس فیلبرت دیگه نکشت.

He became a peaceful, loving, wonderful monkey.

شدش یه میمون صلح‌جو، با‌محبت و فوق‌العاده.

The End.

پایان.

Alright, good.

بسیار خب، خوبه.

Well, I hope you’re feeling peaceful and loving right now and I hope you’re feeling happy and I hope you’re smiling.

خب، امیدوارم الانم احساس آرامش و محبت داشته باشین و امیدوارم که خوشحال باشین و در حال لبخند زدن.

And if you’re not, do it now!

و اگه نه، همین الان این کارو بکن.

Deep breath, big smile, shoulders back, chest up.

نفس عمیق، لبخند گنده، شونه‌ها عقب، سینه صاف.

Feel great.

حس عالی داشته باش.

You are learning English.

داری انگلیسی یاد می‌گیری.

It’s a great day.

یه روز عالیه.

You’re feeling wonderful.

حس فوق‌العاده‌ای دارین.

See you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Okay, welcome to the POV, that’s point of view, lesson for “The Power of Reading.

درود، به [درس] دیدگاه خوش اومدن، درس نقطه‌ی دید واسه «قدرت مطالعه».

” Okay, and I’m going to tell the same story about Filbert the monkey.

خب، من قراره همون داستان رو راجع به فیلبرت میمونه تعریف کنم.

We’re going to have two points of view.

قراره دو تا نقطه‌ی دید (دیدگاه) داشته باشیم.

One is going to start with “Since 2002…” and the other one will be in the future.

یکیش با کلمات “از ۲۰۰۲…” شروع می‌شه و یکی دیگه‌هم توی آینده‌ست.

So let’s start with the first one.

خب بریم با اولی شروع کنیم.

You ready?

آماده‌این؟

You feel good?

حس خوب دارین؟

You smiling?

لبخند می‌زنین؟

Standing tall, shoulders back!

صاف وایسین، شونه‌ها عقب.

Deep breath, let’s do it.

نفس عمیق، بریم که انجامش بدیم.

Since 2002, since the year 2002, Filbert has enjoyed shooting mosquitoes with his gun.

از ۲۰۰۲، از سال ۲۰۰۲، فیلبرت در حال لذت بردن از شلیک کردن به پشه‌ها با اسلحه‌ش بوده.

He has liked to shoot mosquitoes with his gun, since 2002.

از ۲۰۰۲ شلیک کردن به پشه‌ها با اسلحه‌ش رو دوست داشته.

In 2001 did Filbert enjoy shooting mosquitoes?

آیا توی سال ۲۰۰۱ فیلبرت شلیک کردن به پشه‌ها رو دوست داشت؟

No, no he didn’t.

نه، نداشت.

Not in 2001.

توی ۲۰۰۱ نه.

In 2001 and before he never shot mosquitoes, but since 2002 he has liked to shoot mosquitoes with his gun.

توی ۲۰۰۱ و قبل از اون، هیچوقت به پشه‌ها شلیک نکرده، ولی از ۲۰۰۲ شلیک کردن به پشه‌ها با اسلحه‌ش رو دوست داشته.

He has loved it, in fact.

عاشقش بوده در واقع.

Since 2002 Filbert the monkey has loved to shoot mosquitoes with his gun.

از ۲۰۰۲ عاشق شلیک کردن به پشه‌ها با اسلحه‌ش بوده.

From 2002 right up until almost now, during that whole time.

از ۲۰۰۲ تا تا تقریبا همین لحظه، توی تموم این مدت.

So since 2002 he has enjoyed shooting mosquitoes.

پس از ۲۰۰۲ از شلیک کردن به پشه‌ها لذت برده.

And since 2002 he has practiced every day.

و از ۲۰۰۲ هر روز تمرین کرده.

In fact, in the morning, in the afternoon, in the evening and at night, he has practiced shooting mosquitoes every day since 2002.

در واقع، توی صبح، توی بعدازظهر، توی غروب، و توی شب، اون از ۲۰۰۲ [تا الان] هر روز شلیک کردن به پشه‌ها رو تمرین کرده.

Since 2003 he has had total competence with his rifle, with his big long gun.

از ۲۰۰۳ شایستگی کامل رایفلش، اسلحه‌ی بزرگ و طویلش رو داشته.

Since when?

از کی؟

Since 2003 he has had total competence.

از ۲۰۰۳ شایستگی کامل داشته.

He has had total competence with his rifle.

شایستگی کامل اسلحه‌ش رو داشته.

Since 2003 he has had what?

از ۲۰۰۳ چی داشته؟

Since 2003 he has had total competence with his rifle.

از ۲۰۰۳ شایستگی کامل رایفلش رو داشته.

Now of course, shooting mosquitoes is a very demanding, tough thing to do.

حالا مشخصاً، شلیک کردن به پشه‌ها یه چیز خیلی سخت و طاقت‌فرساییه واسه انجام دادن.

It’s very difficult.

خیلی دشواره.

So he has practiced constantly shooting mosquitoes with his rifle.

پس اون دائما شلیک کردن به پشه‌ها با رایفلش رو تمرین کرده.

Now Filbert the monkey has also been a very well read monkey for many years.

حالا فیلبرت میمونه واسه‌ی سالیان سال یه میمون خیلی اهل مطالعه بوده.

For many years he has read philosophy books, every day reading about philosophy and shooting his gun at the same time, pow, pow, pow, read, pow, pow, pow, read.

واسه سالیان سال، کتابای فلسفی خونده، هر روز همزمان درباره‌ی فلسفه خونده و اسلحه‌ رو شلیک کرده، *صدای شلیک*، مطالعه، *صدای شلیک*، مطالعه.

He has been a very well read monkey.

اون یه میمون خیلی اهل مطالعه بوده.

Probably since 2001, since 2001 he has been a very well read monkey.

احتمالا از ۲۰۰۱، از ۲۰۰۱ یه میمون خیلی اهل مطالعه بوده.

Something happened recently.

اخیرا یه اتفاقی افتاد.

He started to read books by the Dalai Lama.

شروع کرد به خوندن کتابای دالای لاما.

He read books by the Dalai Lama constantly.

دائما کتابای دالای لاما خوندش.

And then something else happened.

و بعد یه اتفاق دیگه افتاد.

He subconsciously learned the philosophy of the Dalai Lama.

نیمه‌هوشیارانه فلسفه‌ی دالای لاما رو یاد گرفت.

And he changed.

و تغییر کردش.

Filbert the monkey changed.

فیلبرت میمونه تغییر کرد.

Why did he change?

چرا تغییر کرد؟

Because he read a lot of books by the Dalai Lama of Tibet.

جون کلی کتاب از دالای لامای تبتی خوند.

How did he change?

چجوری تغییر کرد؟

Well, he became very peaceful.

خب، خیلی مسالمت‌آمیز شد.

Because he read a lot of books by the Dalai Lama of Tibet he became very peaceful.

چون کلی کتاب از دالای لامای تبتی خوند، خیلی صلح‌جو شد.

And he decided to never kill again.

و تصمیم گرفت که دیگه هیچوقت نکشه.

He threw his gun into the river and he said “I will never kill again.

اسلحه‌ش رو انداخت توی رودخونه و گفت “دیگه هیچوقت نمی‌کشم”.

” Filbert the monkey became a very peaceful, loving monkey.

فیلبرت میمونه یه شدش یه میمون خیلی مسالمت‌آمیز و بامحبت.

The End

پایان.

Okay, now, you probably noticed again there was a change.

خب، حالا شما احتمالا دوباره متوجه شدین که یه تغییری بود.

It happens in most of these stories that begin with “Since 2002…” or “Since something…” And the change happened when I said “He started to read books by the Dalai Lama.

توی اکثر این داستانا که با “از ۲۰۰۲…” یا “از یه چیزی…” شروع می‌شن اتفاق میفته و بعد یه تغییر رخ می‌ده وقتی من می‌گم “شروع کرد به خوندن کتابای دالای لاما”.

” Right?

درسته؟

That happened, it was a sudden thing.

اون اتفاق افتاد، یه چیز یک‌دفعه‌ای بود.

It was one point in time.

یه بار توی زمان بودش.

He started.

شروع کرد.

You can’t continually start something, right?

نمی‌تونه هی یه ادامه بده به شروع کردن، مگه نه؟

It just, you start it, it happens and then it’s done.

شروع می‌کنیش، اتفاق میفته و تمومه.

You’re finished starting.

دیگه شروع کردن رو تموم کردی.

Now you’re doing it.

حالا دیگه داری انجامش می‌دی.

So in one point of time he started reading books by the Dalai Lama.

پس تو یه نقطه‌ای از زمان شروع کردش به خوندن کتابای دالای لاما.

He changed.

تغییر کردش.

He became a peaceful monkey.

شد یه میمون مسالمت‌آمیز.

He decided to never kill again.

تصمیم گرفت دیگه هیچوقت نکشه.

He threw his gun in the river.

اسلحه‌ش رو پرت کرد توی رودخونه.

He became a peaceful monkey.

شدش یه میمون صلح‌طلب.

Alright, you don’t need to think about it any more than that.

بسیار خب، دیگه نیاز نیست بیشتر از این بهش فکر کنین.

Just notice the change.

فقط متوجه تغییر باشین.

Notice when it happens.

حواستون باشه کی اتفاق میفته.

That’s all.

همه‌ش همین.

Keep listening.

به گوش دادن ادامه بدین.

Okay, next let’s do our future point of view.

خب، بعد بریم برسیم دیدگاه آینده‌مون.

So the future point of view we kind of imagine that I’m talking about something that will happen in the future.

پس توی دیدگاه آینده ما یه جورایی تصور می‌کنیم که من دارم راجع به یه چیزی که قراره تو آینده اتفاق بیفته حرف می‌زنم.

Maybe I’m imagining this story and I say “Oh this is a future story, this is what will happen in the future.

شاید مثلا دارم این داستان رو تصور می‌کنیم و می‌گم “اوه، این یه داستان توی آینده‌ست، این چیزیه که قراره توی آینده اتفاق بیفته”.

” Maybe I’m predicting the future.

شاید دارم آینده رو پیشبینی می‌کنم.

It doesn’t matter but mainly the point of view is the future, in the future.

مهم هم نیست ولی به طور عمده که نقطه‌ی دید (نقطه نظر، دیدگاه) آینده‌ست، توی آینده‌ست.

In the future there will be a monkey.

توی آینده یه میمونی خواهد بودش.

He’ll like to shoot mosquitoes.

شلیک کردن به پشه‌ها رو دوست خواهد داشت.

What will his name be?

اسمش چی خواهد بود؟

His name will be Filbert.

اسمش فیلبرت می‌شه.

His name will be Filbert.

اسمش فیلبرت خواهد بود.

Filbert the monkey will love to shoot mosquitoes with his gun, with his rifle.

فیلبرت میمونه عاشق این می‌شه که با اسلحه‌ش، با رایفلش به پشه‌ها شلیک کنه.

In fact, he’ll have total competence with that rifle.

در واقع، اون قراره شایستگی کامل اسلحه‌ش رو داشته باشه.

He’ll be excellent with that rifle.

قراره تو کار با رایفلش فوق‌العاده باشه.

He’ll have total, complete competence with the rifle.

قراره شایستگی تمام و کمال اون رایفل رو داشته باشه.

Now, of course, shooting mosquitoes is very demanding.

خب البته که شلیک به پشه‌ها کار خیلی طاقت‌فرساییه.

It’s very tough.

خیلی سخته.

It’s very difficult.

خیلی دشواره.

So, he’ll practice every day.

پس، اون هر روز تمرین خواهد کرد.

He’s going to practice in the morning.

قراره صبح تمرین کنه.

He’s going to practice in the afternoon.

قراره بعدازظهر تمرین کنه.

He’s going to practice in the evening.

قراره غروب تمرین کنه.

He’s going to practice at night.

قراره شب تمرین کنه.

He’s going to practice constantly because it’s so demanding to shoot mosquitoes.

قراره دائما تمرین کنه چون شلیک کردن به پشه‌ها کار طاقت‌فرساییه.

Now, of course, he’s not only going to shoot mosquitoes.

البته که فقط قرار نیست به پشه‌ها شلیک کنه.

He’s going to be a well read monkey also.

قراره یه میمون اهل مطالعه هم باشه.

He’ll be a very well read monkey.

اون یه میمون خیلی اهل مطالعه می‌شه (خواهد بود).

He’ll read a lot of philosophy books.

کلی کتابای فلسفی می‌خونه.

Especially books by the Dalai Lama of Tibet, he’s going to read a lot of books by the Dalai Lama.

به خصوص کتابای دالای لامای تبتی، قراره کلی کتاب از دالای لاما بخونه.

And because of this, he’s going to subconsciously learn the philosophy of the Dalai Lama of Tibet.

و بخاطر همین، قراره نیمه‌آگاهانه فلسفه‌ی دالای لامای تبتی رو یاد بگیره.

He’ll learn about the peaceful philosophy of the Dalai Lama.

راجع به فلسفه‌ی مسالمت‌آمیز دالای لاما یاد می‌گیره.

He’ll learn about compassion and not killing.

درباره‌ی دلسوزی و نه کشتن، یاد می‌گیره.

And so one day he’ll decide to never kill again.

و پس یه روز می‌خواد تصمیم بگیره که دیگه هیچوقت نکشه.

He’s going to throw his gun in the river and he’s going to say “I will never kill again.

قراره اسلحه‌ش رو بندازه توی رودخونه و قراره بگه “من دیگه هیچوقت نمی‌خوام بکشم.

I am now a peaceful monkey.

من دیگه یه میمون مسالمت‌آمیزم”.

” And, of course, he will be.

و البته که همینطور هم خواهد بود.

He will become a very peaceful, loving, kind hearted monkey.

می‌شه یه میمون خیلی مسالمت آمیز، بامحبت، خوش‌قلب.

The End

پایان.

That’s the end of our future point of view story.

اینم آخر داستان دیدگاه آینده‌مون.

Once again, so easy, right?

یه بار دیگه هم، خیلی آسون بود مگه نه؟

Just listen.

فقط گوش بده.

Just listen for my pronunciation.

فقط به تلفظم گوش کن.

Listen how I make little changes.

گوش بده چطوری تغییرات ریز انجام می‌دم.

When I change the point of view I make small changes to the vocabulary.

وقتی نقطه‌نظر رو عوض می‌کنم یه تغییرات ریزی روی دایره لغات اعمال می‌کنم.

I say I’ll, I’ll, I’ll, I say gonna, gonna, gonna, and that’s all.

مثلا می‌گم قراره، قراره، قراره، می‌گم قراره، قراره، قراره، همه‌ش همین.

You don’t need to think about a bunch of grammar rules.

نیاز نیست به یه مشت قواعد گرامری فکر کنین.

Throw away your damn grammar book.

اون کتاب گرامر لعنتیتون رو بندازین دور.

Get rid of that textbook.

از شر اون کتابای درسی خلاص شین.

Just listen to these stories again and again.

فقط دوباره و دوباره به این داستانا گوش بدین.

Remember, deep learning, you’re going to listen to this same story every day for seven days, maybe over the course of two weeks.

یادتون باشه، یادگیری عمیق، قراره هر روز به همین داستان واسه یه هفته گوش بدین، شاید هم طی یه دوره‌ی دو هفته‌ای.

Maybe more, I don’t know.

شایدم بیشتر، نمی‌دونم.

But you’re going to learn it deeply.

ولی قراره که عمیق یادشون بگیرین.

You’re going to get this repetition again, again, again.

قراره این تکرر رو دوباره، دوباره، و دوباره داشته باشین.

And then the next lesson, again, again, again.

و بعد درس بعدیش، دوباره، دوباره، و دوباره.

And the next lesson, again, again, again.

و درس بعدی، دوباره، دوباره، و دوباره.

And soon you will learn this grammar subconsciously.

و به زودی این گرامرو نیمه‌آگاهانه یاد خواهین گرفت.

That’s what we’re doing.

این کاریه که ما داریم می‌کنیم.

That’s the purpose of these stories, to learn this grammar subconsciously.

هدف این داستانا همینه، اینکه گرامر رو نیمه‌آگاهانه یاد بگیرین.

So all you need to do is listen and enjoy the stories.

پس همه‌ی کاری که باید کنین اینه که به این داستانا گوش بدین و ازشون لذت ببرین.

Okay, I will see you next time.

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

That’s the end of the POV lesson for “The Power of Reading.

اینم از آخر درس دیدگاه واسه‌ی «قدرت مطالعه».

” And by the way, one last homework assignment, go find some easy novels, easy children’s novels…Goosebumps, Hardy Boys, Nancy Drew, Charlie and the Chocolate Factory, I don’t care.

و اینکه راستی، آخرین تکلیف توی خونه، برین یه سری رمان آسون پیدا کنین، رمانای آسون کودکان… مث Goosebumps, Hardy Boys, Nancy Drew, Charlie and the Chocolate Factory، فرق نداره برام.

Go buy some.

برین یه سری بخرین.

Get on Amazon and find some and start reading.

برین آمازون (سایت خرید اینترنتی) یه چیزایی پیدا کنین شروع کنید به مطالعه.

Read every day for fun.

هر روز واسه سرگرمی بخونین.

Read something easy.

یه چیز آسون بخونین.

Read something fun.

یه چیز سرگرم‌کننده بخونین.

Okay, see you next time.

خب، دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا