انگلیسی قدرت
فصل ۱۱. نامحدود
بخش اول – درس اصلی
Okay, hello, it’s me again, AJ, and we’re back for another lesson.
خب، درود، دوباره منم، ایجی، و با یه درس دیگه برگشتیم.
This lesson is called “Unlimited Power.
این درس «قدرت نامحدود» نام داره.
Great title and of course it comes from the book by Tony Robbins who is another one of my favorite teachers.
عنوانی فوقالعاده و خب مشخصا از کتابِ تونی رابینز که یکی دیگه از معلمای محبوبمه میآد.
In fact, I really love Tony.
در واقع من واقعا عاشق تونیام.
I just got back from a seminar of his.
من تازه از یکی از سمینارهاش برگشتم.
He is fantastic and I highly recommend his books, his tapes, his CDs, his seminars…anything you can get from Tony Robbins…fantastic!
اون شگفتانگیزه و من کتاب، نوار، سیدی، سمینارهاش… هر چیزی که میتونین از تونی رابینز به دست بیارین رو شدیدا توصیه میکنم… شگفتانگیزه!
And we’re going to again do a little excerpt, a little section from one of his books and this section talks about the number one trait that determines success and happiness in Tony Robbins’ opinion, and I agree with him.
و ما قراره دوباره یه گزیدهی کوچیک، یه بخش کوچیک از یکی از کتابهاش رو بخونیم و این بخش راجع به ویژگی شماره یک که موفقیت و شادی رو تضمین میکنه از نظر تونی رابینز که خب منم باهاش موافقم، حرف بزنیم.
And that number one trait, that one factor, that one thing that really creates success and powers and gives energy to everything else is passion.
و اون ویژگی شماره یک، اون یه دونه فاکتور، اون یه چیزی که واقعا موفقیت و قدرت رو میسازه و به هر چیز دیگهای انرژی میده، شور و علاقهست.
So this is a little section about passion from Tony Robbins’ book, Unlimited Power.
پس این یه بخش کوچیک دربارهی شور و علاقه از کتاب قدرت نامحدود تونی رابینزه.
So I am just going to go ahead and read that section and then I will talk about it more.
پس من صرفا قراره برم جلو و اون بخش رو بخونم و بعد بیشتر راجع بهش صحبت خواهم کرد.
So here we go.
پس میریم که داشته باشیم.
Success is not an accident.
«موفقیت تصادفی نیست».
The difference between people who produce positive results and those who do not is not some sort of random roll of the dice.
«فرق بین آدمایی که نتایج مثبت حاصل میکنن و اونایی که نمیکنن مث تاس ریختن یه چیز تصادفی نیست».
There are consistent logical patterns of action, specific pathways to excellence that are within the reach of us all.
«الگوهای ثابت منطقیای از اعمال وجود دارن، مسیرهای به خصوصی به سوی تعالی که در دسترس همهی ما هستن».
We can unleash the magic within us.
«ما میتونیم جادوی درونمون رو از بند رها کنیم».
We simply must learn how to turn on and use our minds and bodies in the most powerful and advantageous ways.
«ما باید یاد بگیریم که چطوری به قویترین و سودمندترین روشها ذهن و جسممون رو فعال و ازشون استفاده کنیم».
Have you ever wondered what a Steven Spielberg or a Bruce Springsteen might have in common?
«تا به حال فکر کردین که یه [آدمی مثل] استیون اسپیلبرگ یا یه بروس اسپرینگستین ممکنه تو چی اشتراک داشته باشن»؟
What do a John F Kennedy and a Martin Luther King, Jr share that caused them to affect so many people in such a deep and emotional way?
«یه جان اف کندی و یه مارتین لوتر کینگ چه چیزی رو با هم مشترکن که باعث میشه کلی آدم رو به همچین نحو عمیق و احساسیای تحت تاثیر بذارن»؟
They have been able to get themselves to consistently take effective actions toward the accomplishment of their dreams.
«اونا توانایی این رو داشتن که متداوما اعمال مؤثری در قبال دستیابی به رویاهاشون اتخاذ کنن».
But what is it that got them to continue day after day, to put everything they’ve got into everything they do?
«ولی چیه که باعث شده اونا روز به روز ادامهش بدن، که هر چی دارن رو پای کاری که انجام میدن بذارن»؟
There are of course many factors however I believe there are fundamental character traits that they have cultivated within themselves.
«البته که فاکتورهای زیادی وجود داره گرچه من باور دارم خصایای شخصیتی بنیادیای وجود دارن که اونها داخل خودشون پرورششون دادن».
Characteristics that give them the fire to do whatever it takes to succeed.
«ویژگیهایی که بهشون شور و حرارت انجام دادن هر چیزی که برای موفق شدن نیازه رو میده».
These are the traits that can insure your success as well.
«اینها خصایایی هستن که میتونن موفقیت شما رو تضمین کنن».
Trait number one: Passion.
«ویژگی شماره یک: شور و علاقه».
All of these people have discovered a reason, a consuming, energizing, almost obsessive purpose that drives them to do, to grow and to be more.
«همهی این افراد یه دلیل، یه مقصود انرژیبخش و حتی مشغلهطور دارن که اونا رو به سمت انجام دادن، رشد کردن و بیشتر بودن سوق میده».
It gives them the fuel that powers their success and causes them to tap their true potential.
«این بهشون انرژیای میده که موفقیتشون رو تقویت میکنه و باعث میشه به ظرفیت حقیقیشون برسن».
It’s passion that drives the computer scientists through years of dedication to create the kind of breakthroughs that have put men and women in outer space and brought them back.
«شور و علاقهست که دانشمندان کامپیوتر رو به سمت سالها ایثار برای ایجاد پیشرفتی که مرد و زن رو به فضا برده و برگردونده هدایت میکنه».
It’s passion that causes people to stay up late and get up early.
«شور و علاقهست که باعث میشه آدما تا دیروقت بیدار باشن و صبح زود پا شن».
It’s passion that people want in their relationships.
«این شور و علاقهست که آدما توی رابطه میخوان».
Passion gives power and meaning.
«اشتیاق، نیرو و معنی میبخشه».
There is no greatness without a passion to be great, whether it’s the aspiration of an athlete or an artist, a scientist, a student, a parent or a businessperson.
«بدون شور رسیدن به بزرگی، هیچ عظمتی وجود نخواهد داشت، خواه آرزوهای یک ورزشکار باشد یا یک هنرمند، یک دانشمند، یک دانشآموز، یک والد یا یک تاجر».
Discover how to unleash this inner force of passion within yourself.
«چگونگی رهاسازی این نیروی داخلیِ شور و اشتیاقِ درون خودتون رو دریابید».
Okay, whew!
خب!
So Tony Robbins, you can tell he’s a very passionate guy himself, very, very passionate.
خب تونی رابینز، مبرهنه که اون خودش یه آدم خیلی پرشوره، خیلی خیلی پرشور.
And I really love this section because all the things we’ve talked about until now, they really are about passion.
و من واقعا عاشق این بخشم بخاطر اینکه هر چیزی که ما تا الان راجع بهشون صحبت کردیم، در واقع راجع به شور و شوقن.
Changing your body, changing your focus, changing your beliefs, what you are doing is finding that passion inside of you.
عوض کردن [حالت] بدنتون، تغییر دادن تمرکز، تغییر دادن باورها، کاری که شما انجام میدین پیدا کردن شور و علاقهی درونتونه.
That energy, that incredible physical and mental and emotional energy that will help you succeed at anything.
اون انرژی، اون انرژی شگفتانگیز فیزیکی و ذهنی و احساسی که بهتون کمک میکنه تو هر چیزی موفق بشین.
Without energy, it’s hard to succeed.
بدون انرژی، موفق شدن سخته.
Without energy, it’s hard to do anything.
بدون انرژی، انجام دادن هر چیزی سخته.
If you have no energy, you can’t exercise.
اگه انرژیای نداشته باشین، نمیتونین ورزش کنین.
If you have no energy, probably your relationships will be bad.
اگه انرژیای نداشته باشین، احتمالا روابطتون بد خواهد بود.
If you have no energy, you’re not going to learn English very well, you’re not going to learn anything very well.
اگه انرژیای نداشته باشین، قرار نیست خیلی خوب انگلیسی یاد بگیرین، هیچ چیزی رو قرار نیست خیلی خوب یاد بگیرین.
If you have no energy, you’re not going to be a good teacher.
اگه انرژیای نداشته باشین، قرار نیست معلم خوبی بشین.
You’re not going to be a good father, you’re not going to be a good mother, nothing in your life will be excellent or even very good if you don’t have that energy and that passion.
قرار نیست پدر خوبی باشین، قرار نیست مادر خوبی باشین، هیچ چیزی توی زندگیتون عالی یا حتی خیلی خوب هم نخواهد شد اگه اون انرژی و اون شور و اشتیاق رو نداشته باشین.
The passion drives everything else.
شور و علاقه هر چیز دیگهای رو تحریک میکنه.
It’s the fuel, it’s like the gasoline for your engine, for everything.
[مث] سوخته، مث بنزین واسهی موتورتون میمونه، واسه همهچی.
And so, to learn English, for example, you need to develop a passion for English, exciting reasons to learn English.
و بنابراین به عنوان مثال، واسه یادگیری انگلیسی، شما نیاز به ایجاد یه شور و اشتیاق برای انگلیسی دارین، دلایل مهیج برای یادگیری انگلیسی.
Not just take a test, taking a test, who gets excited about taking a test?
نه صرفا امتحان دادن، کی واسه امتحان دادن هیجانزده میشه.
Almost nobody.
تقریبا هیچکی.
In fact, usually it’s the opposite, right?
در واقع، معمولا برعکسه، مگه نه؟
Most of us get stressed about taking a test.
اکثر ما واسه امتحان دادن دچار استرس میشیم.
Most of us have fear about taking tests.
اکثرمون ترس داریم واسه امتحان دادن.
And it’s the same in schools, not just English.
و توی مدارس هم همینه، نه فقط انگلیسی.
All of education, in almost every country, kills passion.
کل تحصیلات تقریبا تو تموم کشورها، شور و اشتیاق رو میکشن.
Most classrooms, high school, elementary school, middle school, university, they kill passion, they kill that energy in the student unfortunately.
اکثر کلاسها، دبیرستانا، دبستانا، راهنماییها، دانشگاه، اینا شور و اشتیاق رو میکشن، متاسفانه اون انرژی توی دانشآموز رو میکشن.
It probably happened to you, it certainly happened to me when I was growing up.
احتمالا براتون اتفاق افتاده، قطعا واسه من که وقتی داشتم بزرگ میشدم اتفاق افتاد.
It’s happened to 99/9P of the students I have taught.
واسه ۹۹.۹ درصد شاگردایی که من بهشون تدریس کردهم اتفاق افتاده.
When they come to me their passion has been diminished, lessened or even almost killed.
وقتی میآن پیشم، دیگه شور و شوقشون از بین رفته، کم شده یا تقریبا کشته شده.
The good news is it’s never completely killed.
خبر خوب اینه که هیچوقت کاملا کشته نمیشه.
You can find it again.
شما میتونی دوباره پیداش کنی.
Because naturally as human beings we love to learn, our brains love learning.
بخاطر اینکه غریزتا به عنوان انسان، ماها دوست داریم که یاد بگیریم، مغزامون دوست دارن یاد بگیرن.
So sitting in little desks and taking tests and being criticized by teachers and getting grades, all that bullshit, all that crap, it kills passion, it may have killed the passion in you so just forget about it.
پس نشستن تو نیمکتای کوچیک و امتحان دادن و توسط معلم نکوهش شدن و نمره گرفتن، همهی این مزخرفات، همهی این چرت و پرتا، شور و شوق رو میکشن، ممکنه اشتیاق درون شما رو کشته باشن پس فقط فراموششون کنین.
That part of your life is over.
اون بخش زندگیتون تموم شده.
Thank god, yes, it’s over.
خدا رو شکر، آره، تموم شده.
Now you’re in charge, now you are responsible.
حالا دیگه شما عهدهدارین، شما مسئولین.
Now you are learning because you want to learn, so do it in a way that gives you that passion, that gives you that excitement.
حالا شما دارین یاد میگیرین چون یادگیری رو میخواین، پس به یه روشی انجامش بدین که بهتون شور و شوق بده، بهتون هیجان بده.
Find reasons to learn English that you love, that are exciting.
دلایلی واسه یادگیری انگلیسی پیدا کنین که دوستشون دارین، که هیجانانگیزن.
If you’re single, maybe you could get a girlfriend or a boyfriend by speaking English.
اگه سینگلید، شاید بتونین با انگلیسی صحبت کردن یه دوستدختر یا یه دوستپسر پیدا کنین.
Hmm, that would be fun…date someone from another country because of your great English skills.
همم، باحال میشه… بخاطر مهارتهای فوقالعادهی انگلیسیتون با یه کسی از یه کشور دیگه رابطه ایجاد کنین.
That would be great.
این فوقالعاده خواهد بود.
If you’re a businessperson or want to be one, maybe you could make tons of money, lots and lots of money because of your great English skills.
اگه تاجرین یا میخواین که باشین، شاید بتونین کلی پول در بیارین، بخاطر مهارتهای فوقالعادهی انگلیسیتون کلی کلی پول در بیارین.
That would be great.
این فوقالعاده خواهد بود.
If you’re a parent, maybe because of your excellent English ability you could help your children learn English.
اگه یه والد هستین، شاید بخاطر قابلیت فوقالعادهی انگلیسیتون بتونین به فرزندانتون کمک کنین انگلیسی یاد بگیرن.
Not the way you did, not the terrible way that is taught in schools, but in a much better way, a way that excites them so that your children have great opportunities in the future.
نه اونطور که شما انجامش دادین، نه به روش افتضاحی که توی مدارس تدریس میشه، بلکه به یه روش خیلی بهتر، یه روشی که هیجانزدشون میکنه تا بچههاتون توی آینده فرصتهای عالی داشته باشن.
Those are exciting reasons to learn English.
اینا میشن دلایل مهیج واسه یادگیری انگلیسی.
Maybe you could just make a lot of friends.
شاید بتونین کلی دوست پیدا کنین.
Maybe you could make friends in the United States, in Canada, in the UK, in other countries, because we use English to connect with people in every country of the world.
شاید بتونین تو ایالات متحده، کانادا، بریتانیا، تو باقی کشورا دوست پیدا کنین، بخاطر اینکه ما توی تموم کشورای دنیا از انگلیسی برای ارتباط با افراد استفاده میکنیم.
You could make friends in Japan, in Korea, in China, all through Europe, all through Asia, all through South America, Central America.
شما میتونین از ژاپن، کره، چین تا اروپا، تا کل آسیا، تا آمریکای جنوبی، تا آمریکای مرکزی دوست پیدا کنین.
You could have an incredible web of friendships, international friendships all over the world.
میتونین یه شبکهی فوقالعاده از روابط دوستانه داشته باشین، روابط دوستانهی بینالمللی تو کل دنیا.
You could find incredible, interesting books written in English.
میتونین کتابای فوقالعاده و مهیج نوشته شده به زبان انگلیسی پیدا کنین.
Maybe you can’t find them in your language.
شاید نتونین اونا رو تو زبان خودتون پیدا کنین.
So many cool, interesting opportunities open to you by being excellent with English.
پس با عالی بودن تو زبان انگلیسی کلی فرصت باحال و هیجانانگیز واسهتون باز میشه.
Because right now, at this moment in history, English is the international language.
چون که همین الان، توی این برههی تاریخی، انگلیسی زبان بینالمللیه.
We use it for science.
ما واسه علم ازش استفاده میکنیم.
When scientists in different countries want to communicate, they use English.
وقتی دانشمندا توی کشورای مختلف میخوان ارتباط برقرار کنن، از انگلیسی استفاده میکنن.
We use it for business.
اواسه تجارت ازش استفاده میکنیم.
We use it for relationships.
واسه روابط ازش استفاده میکنیم.
We use it so many ways right now so that’s why you’re learning English.
در حال حاضر به کلی روشها ازش استفاده میکنیم پس واسه اینه که شما دارین انگلیسی یاد میگیرین.
Not to take some stupid test.
نه واسه دادن چندتا امتحان مسخره.
So find the reasons that make you feel passionate about learning English.
پس دلایلی که باعث میشن نسبت به یادگیری انگلیسی حس پرشور بودن کنی رو پیدا کن.
And in your life in general, find things in your life that make you feel passionate.
و به طور کلی توی زندگیت، توی زندگیت چیزایی که باعث میشن احساس پرشور بودن کنی رو پیدا کن.
Get that energy going, not just with English but with everything in your life and your life will just feel so much more interesting and exciting.
اون انرژی رو راه بنداز، نه فقط تو انگلیسی، تو همهچیز زندگیت و زندگیت هم خیلی جالبتر و هیجانانگیزتر خواهد شد.
You will get this kind of energy.
شما این جور انرژیای رو به دست خواهین آورد.
The kind of energy you hear in my voice, the kind of energy you see if you ever see Tony Robbins or read his books or listen to him, anybody who is doing well, anybody who is excited, anyone who has that energy, it’s because of this passion.
این جور انرژیای که توی صدام میشنوین، اونطور انرژیای که اگه یه وقت تونی رابینز رو ببینین یا کتاباش رو بخونین یا بهش گوش بدین میبینین، هر کی که داره خوب پیش میره، هر کی که هیجان داره، هر کی که اون انرژی رو داره، بخاطر شور و اشتیاقه.
They have passionate, interesting, compelling, exciting reasons to learn, to do what they do.
اونا دلایل پرشور، جالب، قانعکننده و مهیجی واسه یادگیری، واسه انجام دادن کاری که میکنن دارن.
Find those and you will get that energy too.
اونا رو پیدا کن و تو هم اون انرژی رو به دست خواهی آورد.
Alright, that is the end of this article.
بسیار خب، اینم پایان این متن.
See you for the vocabulary lesson.
واسه درس دایره لغات میبینمتون.
And remember, smile, get that body moving.
و به یاد داشته باشین، لبخند بزنین، اون بدن رو حرکت بدین.
The first part of passion starts with your body.
قسمت اول شور و اشتیاق با بدنتون شروع میشه.
Get the energy in your body.
انرژی رو وارد بدنتون کنین.
So those deep breaths, that chest up, that big smile, it’s very important because it’s the first step to developing this passion, this energy.
پس اون نفسای عمیق، اون سینه بالا، اون لبخند گنده، خیلی مهمن چون اولین قدم واسه توسعه دادن این شور و اشتیاق، این انرژین.
Okay, see you next time.
خب، دفعهی بعد میبینمتون.
بخش دوم – درس دایره لغات
Hello this is AJ again.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the vocabulary lesson for “Unlimited Power.
به درس دایره لغات فصل «قدرت نامحدود» خوش اومدین.
” Let’s start right away.
بیاین درجا شروع کنیم.
Our first phrase is roll of the dice, roll of the dice.
اولین عبارتمون Roll of the dice (به معنی قل خوردن تاس: اشاره به شانسی یا ریسکی بودن چیزی) هستش.
Now the sentence in the article says:
حالا جملهی داخل مقاله میگه:
The difference between people who produce positive results and those who do not is not some sort of roll of the dice.
تفاوت بین افرادی که نتایج مثبت حاصل میکنن و اونایی که نمیکنن مث یه جور قل خوردن تاس نیست.
Okay, roll of the dice means a random event, random event.
خب، Roll of the dice یعنی یه رویداد تصادفی، رویداد تصادفی.
So a roll of the dice is a random event.
پس A roll of the dice یه رویداد تصادفیه.
It’s kind of a random chance, random chance, random event.
یه جورایی یه شانس تصادفی، شانس تصادفی، رویداد تصادفیه.
So he’s saying it’s not a roll of the dice, it’s not random.
پس داره میگه مث قل خوردن تاس نیست، تصادفی نیست.
In other words, it’s not chance that one person is really excellent and another person is not.
به عبارت دیگه، این شانسی نیست که یا آدمی خیلی عالیه و یه آدم دیگه نه.
It’s not luck.
بخت نیستش.
It’s not luck, there are reasons, there are very consistent reasons that one person is very excellent all the time and another person is not.
بخت نیست، دلایلی وجود دارن، واسه این که یه فردی همیشه خیلی فوقالعادهست و دیگری نیست دلایل خیلی استواری هستش.
Okay, so roll of the dice kind of is this idea of luck or randomness or a random event.
خب، پس Roll of the dice یه ایدهی بخت و تصادف و رویداد تصادفی ای پشتش داره.
Roll of the dice.
Roll of the dice.
He’s saying it’s not a roll of the dice, it’s not chance, it’s not luck, it’s something else.
داره میگه قل خوردن تاس نیستش، شانسی نیستش، از روی بخت نیستش، یه چیز دیگهست.
Okay, another phrase in this article, the phrase within the reach of all of us.
خب، یه عبارت دیگه توی این مقاله، عبارت Within the reach of all of us (به معنی در دسترس همهمون).
Excellence is within the reach of all of us.
تعالی در دسترس همهمون هستش.
Within the reach of, within the reach of.
Within the reach of، Within the reach of (به معنی در دسترس).
Within the reach of means near, or easy to get or possible to get.
Within the reach of یعنی نزدیک، یا آسون و ممکن برای به دست آوردن.
Excellence is within the reach of all of us means excellence is near all of us.
تعالی در دسترس همهمون هستش یعنی تعالی نزدیک همهمونه.
Excellence is easy to get for all of us.
داشتن تعالی برای همهمون آسونه.
Excellence is possible to get for all of us.
داشتن تعالی برای همهمون ممکنه.
Okay, so again, within the reach of means something that’s possible to get.
خب، پس دوباره، Within the reach of یعنی یه چیزی که قابل به دست آوردنه.
We can reach it, we can get it, we can grab it, we can have it.
میتونیم بهش برسیم، میتونیم بهش دست پیدا کنیم، میتونیم بگیریمش، میتونیم داشته باشیمش.
Possible to get, near.
ممکن برای به دست آوردن، نزدیک.
So it’s within the reach of.
پس در دسترسه.
Our next word is unleash.
کلمهی بعدیمون Unleash (به معنی رها ساختن، از بند رها کردن) هستش.
Unleash the magic within us all.
جادوی درونمون رو رها کنیم.
Unleash the power inside of you.
نیروی داخل خودمون رو رها کنیم.
Unleash means to free, make something free.
Unleash یعنی آزاد کردن، چیزی رو آزاد کردن.
It means before it was not free and then you open the door and it comes out.
یعنی قبلش آزاد نبوده و بعد تو دریچه رو باز میکنی و میاد بیرون.
It’s free.
آزاد میشه.
So if you unleash your power, it means you had the power all the time inside you but it was like locked up, you weren’t using it, it wasn’t free.
پس مثلا اگه شما قدرت خودتون رو رها کنین (Unleash)، معنیش اینه که همهی این مدت قدرت رو داخل خودتون داشتین اما غل و زنجیر بوده، ازش استفاده نمیکردین، آزاد نبوده.
If you unleash it, it means you open yourself and that power comes out.
اگه رهاش کنین، یعنی خودتون رو باز میذارین تا اون قدرت بیرون بیاد.
You set it free.
آزادش میکنین.
You free it.
آزادش میکنین.
So that’s unleash, unleash.
پس این شد Unleash، رهاسازی.
Next we have the word advantageous.
بعدش کلمهی Advantageous (به معنی سودمند، باصرفه، برتر) رو داریم.
Advantageous.
Advantageous.
We want to learn how to use our bodies and our minds in advantageous ways.
ما میخوایم یاد بگیریم چجوری از جسم و ذهنمون به روشای مزیتدار (Advantageous) استفاده کنیم.
Advantageous.
Advantageous.
Advantageous means beneficial.
Advantageous یعنی سودمند.
It means something that is helpful, something that is useful, something that is good.
یعنی یه چیزی که مفیده، کارامده، چیزیه که خوبه.
So reading a lot of easy novels is advantageous.
پس خوندن کلی رمان ساده سودمند هستش (Advantageous).
It’s helpful, it will help you learn faster.
مفیده، کمکم میکنه سریعتر یاد بگیرین.
It’s beneficial.
سودمنده.
Okay, so advantageous, beneficial, basically the same.
خب، پس Advantageous و Beneficial (سودمند)، اساسا یه چیزن.
Next we have the phrase have in common.
بعدش عبارت Have in common (به معنی به اشتراک داشتن، مشترک بودن) رو داریم.
What do Steven Spielberg, Bruce Springsteen, Martin Luther King, etc.
استیون اسپیلبرگ، بروس اسپرینگاستین، و مارتین لوتر کینگ و غیره.
, have in common?
تو چی اشتراک دارن (Have in common)؟
To have in common means to share, it means you have something that’s the same, those three people, something is the same.
To have in common یعنی شریک بودن، یعنی شما یه چیزی دارین که شبیهه، [یا مثلا] اون سه نفر، یه چیزیشون مثل همه.
They share some trait.
یه صفاتی رو مشترکن با هم.
They share something in common, right?
یه چیزی رو با هم اشتراک دارن، درسته؟
Share something that’s the same.
یه چیز مث همه رو با هم مشترکن.
So have in common.
پس Have in common.
Have in common, they have something that is the same, some trait.
Have in common، یه چیزی دارن که مشابهه، یه ویژگیایی.
And Tony says it’s passion.
و تونی میگه اون [صفت] شور و اشتیاقه.
They all three have passion for what they do.
هر سهتاشون واسه کاری که میکنن شور و شوق دارن.
They have passion in their life.
واسه زندگیشون یه شور و شوقی دارن.
They have passion in common.
[صفت] شور و اشتیاق رو با هم دیگه به اشتراک دارن.
Have in common, it means share something that’s the same.
Have in common، یعنی یه چیز مشابهی رو به اشتراک داشتن.
Alright and then another phrase, he says to
بسیار خب عبارت دیگه اینه که میگه،
Put everything you’ve got into everything you do.
To put everything you’ve got into everything you do (یعنی هر چی دارین پای کاری که میکنین بریزین).
How do these people put everything they’ve got into everything they do?
چطوری این آدما هرچی دارن پای کاری که میکنن میریزن؟
Okay, put everything you’ve got into something.
خب، Put everything you’ve got into something.
Kind of a long phrase.
یه جورایی یه عبارت طولانیه.
It just means you put all your energy into something.
صرفا یعنی کل انرژیتون سر یه چیزی باشه.
It means you try 100P.
یعنی ۱۰۰ درصدی تلاش کنی.
You try very, very hard.
خیلی خیلی سخت تلاش کنی.
Total effort, total energy.
تموم زحمت، تموم انرژی.
Say I put everything I have into learning English, it means you give all your energy to this action.
مثلا بگیم من همهچیزو ریختم پای یادگیری انگلیسی، معنیش اینه که همه انرژیو واسه این عمل صرف میکنی.
You try superhard to learn English.
واسه یادگیری انگلیسی خیلی تلاش میکنی.
You give all your energy to learning English.
همهی انرژیت رو واسه یادگیری انگلیسی میدی.
You put everything you’ve got into learning English.
هر چیزی داری ریختی پای یادگیری انگلیسی.
Next word is fundamental.
کلمهی بعدی Fundamental (به معنی بنیادی، اساسی) هستش.
Fundamental, Tony said
Fundamental، تونی گفت.
I believe there are fundamental character traits that cause success.
باور دارم که ویژگیهای بنیادی شخصیتی ای وجود دارن که موجب موفقیت میشن.
Fundamental means basic or core.
Fundamental یعنی پایه، هسته.
It’s what’s most important.
چیزیه که از همه مهمتره.
So fundamental traits, it means the most important traits, the most basic traits.
پس Fundamental traits، میشه مهمترین ویژگیا، پایهای ترین ویژگیا.
Our next word is cultivate or cultivated.
کلمهی بعدیمون Cultivate (به معنی کشت دادن) یا Cultivated هستش.
These people have fundamental traits that they cultivated within themselves.
این افراد ویژگیهای بنیادی ای دارن که درون خودشون کشت دادن (Cultivated).
They cultivated passion.
شور اشتیاق رو کشت دادن.
It wasn’t an accident.
اتفاقی نبوده.
These people don’t have passion just accidentally.
این افراد اتفاقی شور و شوق ندارن.
It’s not a roll of the dice.
مث تاس قل خوردن نیست.
They actually cultivated passion.
اونا واقعا شور و اشتیاق رو کشت دادن.
To cultivate means to develop, to grow, to care for, right?
To cultivate یعنی توسعه دادن، پرورش دادن، سرپرستی کردن، درسته؟
So they developed passion.
پس اونا اشتیاق رو توسعه دادن.
Maybe in the beginning they didn’t have very much passion but they grew it, they took care of the passion.
شاید اولش خیلی اشتیاق نداشتن اما رشدش دادن، از اشتیاقشون سرپرستی کردن.
They helped it to grow, they helped it to develop, that’s cultivate.
کمک کردن پرورش پیدا کنه، کمک کردن توسعه پیدا کنه، این میشه Cultivate.
You cultivate something, it means you help it to grow.
وقتی چیزی رو کشت میکنین (Cultivate)، یعنی کمک میکنین پرورش پیدا کنه.
You develop it.
توسعهش میدین.
Next he said that
بعدش گفت
They did something to give themselves the fire to succeed.
اونا یه کاری کردن تا تو خودشون آتیش موفقیت رو روشن کنن.
Now you know the normal meaning of fire, but fire also means passion.
حالا شما معنی عادی آتیش رو که میدونین، ولی آتیش معنی اشتیاق هم میده.
So these people gave themselves fire, these people have fire in their life.
پس این افراد به خودشون آتیش [اشتیاق] دادن، توی زندگیشون یه آتیش اشتیاقی دارن.
They have passion.
اشتیاق دارن.
So fire and passion basically the same meaning in this kind of situation.
پس اساسا آتیش و اشتیاق توی اینجور شرایط یه معنی رو میدن.
Next we see the word insure.
بعد کلمهی Insure (به معنی بیمه کردن، تضمین کردن) رو داریم.
Insure.
Insure.
Passion will insure your success.
اشتیاق، موفقیت شما رو تضمین میکنه.
Insure means guarantee.
Insure یعنی گارانتی.
Alright, so passion will guarantee your success.
بسیار خب، پس اشتیاق، موفقیت شما رو گارانتی میکنه.
Passion will insure your success.
اشتیاق، موفقیت شما رو بیمه میکنه.
The next word is drive.
کلمهی بعدی Drive (راندن، بردن) هستش.
These people have a reason that drives them to do more, to grow more, to be more.
این افراد یه دلیلی دارن که اونا رو میرونه به سمت به بیشتر انجام دادن، بیشتر پرورش یافتن، بیشتر بودن.
It drives them.
اونا رو میرونه.
So to drive in this situation means to push.
پس Drive تو این جا میشه هل دادن.
It pushes them.
هلشون میده.
It energizes them, right, it kind of pushes them to do more.
بهشون انرژی میبخشه، درسته، هی جورایی هلشون میده که کارای بیشتری انجام بدن.
Because they have a strong reason, the reason pushes them to do more, to be more, to learn more.
بخاطر اینکه یه دلیل قوی دارن، دلیله هلشون میده کارای بیشتری انجام بدن، بیشتر بشن، بیشتر یاد بگیرن.
Right, it’s kind of like driving a car, the energy drives the car, the gasoline drives the car, the gasoline pushes the car, it’s where the energy comes from.
درسته، یه جورایی مث رانندگی ماشینه، انرژی ماشین رو میرونه، بنزین ماشینو میرونه، بنزین ماشینو هل میده، جاییه که انرژی ازش میاد.
So the reason drives the action.
پس دلیل، عمل رو میرونه.
The reason pushes the action.
دلیل، عمل رو هل میده.
Next we have the word fuel.
بعد کلمهی Fuel (به معنی سوخت) رو داریم.
Passion gives these people fuel.
اشتیاق به این افراد سوخت میده.
Fuel of course here just means energy.
اینجا مشخصا سوخت به معنی همون انرژیه.
It also means like gasoline but in the most basic meaning it’s energy.
معنیای دیگه مثل بنزین و اینا هم میده اما پایهای ترین معنیش انرژیه.
So fuel is energy.
پس Fuel شد انرژی.
Food, air, water, they are fuel for your body, right?
غذا، هوا، آب، اینا واسه بدنتون سوخت حساب میشن، درسته؟
They give energy to your body, for example.
به بدنتون به عنوان مثال، انرژی میدن.
So fuel means energy basically.
پس Fuel اساسا میشه همون انرژی.
Next we have the verb to tap.
بعدش فعل Tap (به معنی زدن، ضربه زدن، تَپ کردن) رو داریم.
To tap.
To tap.
Passion causes you to tap your true potential.
اشتیاق باعث میشه بزنید رو پتانسیل (ظرفیت) حقیقیتون.
To tap means to let out, to open, to penetrate, right?
To tap یعنی بیرون زدن، باز کردن، نفوذ کردن، درسته؟
Go into and let something out.
برید داخل و یه چیزی رو بدین بیرون.
So passion taps your potential, it means passion lets out your potential.
پس اشتیاق ظرفیتتون رو میزنه بیرون (Tap)، یعنی اشتیاق پتانسیلتون رو میده بیرون.
It lets out what is best in you, it taps it.
چیزی که واسه شما بهترینه رو میده بیرون، میزنه بهش (Tap).
Okay, so to tap means to let out, to open, to penetrate.
خب، پس To tap یعنی بیرون زدن، باز کردن، نفوذ کردن.
We have two more words, the next word is breakthrough.
دو تا کلمهی دیگه هم داریم، بعدیمون Breakthrough (به معنی پیشرفت عظیم، موفقیت بزرگ و غیر منتظره) هستش.
People with passion have big breakthroughs in their life.
افراد دارای شور پیشرفتای عظیمی توی زندگیشون دارن.
A breakthrough is a big and sudden improvement.
Breakthrough یه پیشرفت بزرگ و یهوییه.
It happens very quickly.
خیلی سریع اتفاق میفته.
You’re trying, you’re trying, and suddenly, boom!
داری تلاش میکنی، داری تلاش میکنی، و یه دفعه، بوم!
Big improvement, that’s a breakthrough.
یه پیشرفت بزرگ، این میشه Breakthrough.
So a breakthrough again is a very sudden, big improvement.
پس دوباره، Breakthrough یه پیشرفت خیلی بزرگ و یهوییه.
Maybe you’re having trouble, you can’t, no improvement, no improvement, no improvement, boom!
شاید مثلا به مشکل میخورین، نمیتونین، پیشرفتی نیست، پیشرفتی نیست، پیشرفتی نیست، و بوم!
Suddenly, big improvement.
یه دفعه، یه پیشرفت بزرگ.
That’s breakthrough.
این میشه Breakthrough.
And finally we have the word aspiration.
و در پایان ما کلمهی Aspiration (به معنی آرزو داشتن، اشتیاق داشتن) رو داریم.
There’s no greatness without passion, whether it’s the aspiration of an athlete or an artist or a student.
بدون شور و شوق هیچ برتری ای رقم نمیخوره، چه آرزو و شوق یه ورزشکار باشه، چه یه هنرمند و چه یه شاگرد.
So, aspiration just means hope or desire.
پس، Aspiration یعنی امید و آرزو و مراد.
It’s something you want a lot.
یه چیزی که خیلی میخواینش.
I have an aspiration to be a great English speaker.
من آرزو دارم یه متکلم انگلیسی عالی بشم.
It means I have a hope to be a great English speaker.
معنیش اینه که من امید دارم یه متکلم انگلیسی عالی بشم.
I have a desire to be a great English speaker.
من خواست قلبی دارم که یه متکلم انگلیسی عالی بشم.
I have a goal to be a great English speaker.
قصد دارم که یه متکلم انگلیسی عالی بشم.
So that’s aspiration.
این شد Aspiration.
Again, aspiration just is a desire, a hope, a goal.
دوباره، Aspiration صرفا یه خواست قلبی، یه امید، یه هدفه.
Alright, that is all for the vocabulary lesson for “Unlimited Power.
بسیار خب، اینم از همهی درس دایره لغاتمون واسه «قدرت نامحدود».
” See you at the mini story.
توی داستان کوتاه میبینمتون.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Unlimited Power Mini-Story
داستان کوتاه قدرت نامحدود
Hello this is AJ.
درود ایجی هستم.
Welcome to the mini story for “Unlimited Power.
به داستان کوتاه واسه «قدرت نامحدود» خوش اومدین.
” Now get some power in your body right now.
حالا همین الان یکم قدرت بیارین تو بدنتون.
Get some passion in your body.
یکم شور و شوق بیارین تو جسمتون.
Start with your body, look up not down.
با بدنتون شروع کنین، بالا رو نگاه کنین نه پایین.
Get your chest up.
سینه بالا.
Get your shoulders back.
شونهها عقب.
Stand tall, if you’re sitting, sit tall.
صاف وایسید، اگه نشستین، صاف بشینین.
Big deep breaths.
نفسای عمیق بزرگ.
And then if you can, start moving and finally, big smile on your face.
و بعد اگه تونستین، شروع کنین به حرکت و در آخر،لبخند گنده رو صورتتون.
I’m smiling right now.
من الان دارم لبخند میزنم.
You should be, too.
شما هم باید همین باشین.
Alright, now we’ve got some energy in our bodies.
بسیار خب، حالا ما یه مقدار انرژی تو بدنمون داریم.
I’m energized, you’re energized.
من پر انرژی ام، شما پر انرژی اید.
Let’s start the mini story for “Unlimited Power.
بریم داستان کوتاه فصل «قدرت نامحدود» رو شروع کنیم.
There was a guy named Marco.
یه پسری بود به اسم مارکو.
What was his name?
اسمش چی بود؟
Marco.
مارکو.
There was a guy named Marco.
یه پسری بود به اسم مارکو.
Was he a girl or was he a guy?
پسر بودش یا دختر؟
He was a guy, of course.
پسر بودش مشخصا.
He was a guy.
پسربود.
His name was Marco.
اسمش مارکو بود.
And Marco did something foolish.
و مارکو یه کار احمقانهای کردش.
Did he do something intelligent or did he do something foolish?
کار هوشمندانهای کرد یا کار احمقانهای کردش؟
Well, he did something foolish.
خب، یه کار احمقانهای کرد.
He bet all his money in the stock market.
کل پولش رو توی بازار سهام شرط بستش.
Oh no, what did he do?
اوه نه، چی کار کرد؟
He bet his money in the stock market.
پولش رو توی بازار سهام شرط بستش.
How much of his money did he bet in or on the stock market?
چقد از پولش رو تو یا روی بازار سهام شرط بست؟
$۶۷/۷ million, in fact.
۶۷.۷ میلیون دلار در واقع.
All of his money.
کل پولشو.
He bet all of his money on the stock market.
کل پولش رو توی بازار سهام شرط بست.
$۶۷/۷ million.
۶۷.۷ میلیون دلار.
Marco bet $67/7 million dollars on the stock market.
مارکو ۶۷.۷ میلیون دلار روی بازار سهام شرط بست.
It was a roll of the dice.
این مث قل خوردن تاس بود.
Was it a bet on a random event?
آیا شرط روی یه رویداد تصادفی بودش؟
Yes, he was betting on luck.
آره، روی بخت شرط بسته بود.
He was betting on chance.
داشت روی شانس شرط میبست.
He was betting on random events.
داشت روی رویدادهای تصادفی شرط میبست.
Could Marco control the stock market?
آیا مارکو میتونست بازار سهام رو کنترل کنه؟
Of course not, no he couldn’t.
البته که نه، نمیتونست.
He could not control the stock market.
اون نمیتونست بازار سهام رو کنترل کنه.
It was a roll of the dice.
مث قل خوردن تاس بود.
His bet was a roll of the dice.
شرطش مث قل خوردن تاس بود.
It was a random event.
یه رویداد تصادفی بود.
He was betting on luck.
داشت روی بخت شرط میبست.
He was betting on chance.
داشت روی شانس شرط میبست.
Who made a roll of the dice?
کی یه کار مث قل دادن تاس کردش؟
Who bet on a random event?
کی رو یه رویداد تصادفی شرط بست؟
Marco, Marco bet on a roll of the dice.
مارکو، مارکو روی یه چیزی مث قل خوردن تاس شرط بست.
He bet on the stock market.
روی بازار سهام شرط بست.
And how much did he bet on the stock market?
و چقدر روی بازار سهام شرط بستش؟
۷ million.
۶۷.۷ میلیون دلار.
Was that all his money?
این همهی پولش بود؟
Yes, it was.
آره، همینطوره.
It was all of his money.
این همهی پولش بود.
All of it, he bet it on the stock market on a roll of the dice.
کلش، روی بورس، روی قل خوردن تاس شرط بستش.
Unfortunately for Marco, he lost all the money.
با تموم تاسف برای مارکو، اون همهی پولش رو باخت.
He lost everything.
همه چیزو از دست داد.
Marco became poor.
مارکو فقیر شد.
He had no money at all.
اصلا هیچ پولی نداشت.
How much did he lose?
چقدر باختش؟
Everything.
همهچیزو.
۷ million.
۶۷.۷ میلیون دلار.
Marco lost $67/7 million.
مارکو ۶۷.۷ میلیون دلار از دست داد.
Was he happy or was he sad?
آیا خوشحال بودش یا ناراحت؟
Well, he was happy, of course he was happy.
خب، خوشحال بود، البته که خوشحال بود :|.
Why was he happy?
خوشحال بود؟
Well, he decided it was an advantageous event.
خب، در نظر گرفت که این یه رویداد سودمنده.
Hm, interesting.
هممم، جالبه.
Did he decide it was a beneficial event?
در نظر گرفت که این یه رویداد مفید بود؟
Yes, he did.
آره، همینطوره.
He decided it was a good event.
در نظر گرفت که این یه رویداد خوب بود.
He decided it was an advantageous event.
در نظر گرفت که این یه رویداد سودمند بود.
What did he decide?
چی در نظر گرفت؟
He decided it was an advantageous event.
در نظر گرفت که این یه رویداد سودمند بود.
What kind of event did he decide it was?
در نظر گرفت چه جور رویدادی بود؟
Advantageous, Marco decided that losing all his money was good.
سودمند، مارکو در نظر گرفتش که از دست دادن تموم پولش خوب بود.
He decided it was an advantageous event.
در نظر گرفت که این یه رویداد سودمند بود.
It would help him.
این قراره کمکش کنه.
Interesting.
جالبه.
Who decided this?
کی تصمیم به این گرفت؟
Marco, Marco decided it was an advantageous event to lose all his money.
مارکو، مارکو در نظر گرفت که این یه رویداد سودمنده بود که همهی پولش رو از دست داد.
He decided that was advantageous to him, beneficial to him, helpful to him.
در نظر گرفت که واسه اون سودمند بود، مفید بود، کمک کننده بود.
Why did he decide it was advantageous?
چرا در نظر گرفت که واسهش سودمند بوده؟
How was it advantageous?
چجوری سودمند بود؟
Well, he said, now I have a lot of free time.
خب، گفتش، حالا من کلی وقت آزاد دارم.
I can cultivate my health.
میتونم سلامتیم رو کشت بدم (پرورش بدم).
What did losing all his money give him?
از دست دادن همهی پولش بهش چی داد؟
It gave him free time, a lot of free time.
بهش وقت آزاد داد، کلی وقت آزاد.
Marco got a lot of free time.
مارکو کلی وقت آزاد پیدا کرد.
So now he had a lot of free time, he decided to cultivate his health.
پس حالا که کلی وقت آزاد داشت، تصمیم گرفت سلامتیش رو کشت بده.
Did he want to develop his health?
آیا تصمیم گرفت که سلامتیش رو توسعه بده؟
Improve and develop his health?
سلامتیش رو بهبود و توسعه بده؟
That’s exactly right.
دقیقا درسته.
Marco decided to cultivate his health.
مارکو تصمیم گرفت سلامتیش رو کشت بده.
He decided to improve and develop his health.
تصمیم گرفت سلامتیش رو بهبود و توسعه بده.
What did he want to cultivate?
چی رو میخواست کشت بده؟
His health, he wanted to cultivate his health.
سلامتیش رو، میخواست سلامتیش رو کشت بده.
Did he want to destroy his health or cultivate his health?
میخواست سلامتیش رو نابود کنه یا سلامتیش رو کشت بده؟
He wanted to cultivate his health, improve it, develop it.
میخواست سلامتیش رو کشت بده، بهبودش بده، توسعهش بده.
Who wanted to cultivate his health?
کی میخواست سلامتیش رو پرورش بده؟
Marco, of course.
مارکو، مشخصا.
Marco wanted to cultivate his health.
مارکو میخواست سلامتیش رو پرورش بده.
He wanted to what?
میخواست که چی؟
Cultivate, he wanted to cultivate his health.
پرورش بده، میخواست سلامتیش رو کشت بده.
In fact, his aspiration was to have a perfect body.
در واقع، آرمانش (آرزو و مراد) این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
Perfect body.
یه بدن تمومعیار.
What was his aspiration?
آرزوش چی بود؟
His aspiration was to have a perfect body.
آرزوش این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
His desire was to have a perfect body.
خواستهی قلبیش این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
Was his aspiration to have a great body or a fat body?
آرزوش این بود که یه بدن عالی داشته باشیه یا یه بدن چاق؟
Of course, a great body.
البته که یه بدن عالی.
His aspiration, his hope, his desire, was to have a perfect body.
آرزوش، امیدش، خواستهی قلبیش این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
Whose aspiration was it?
آرزوی کی این بود؟
Marco’s, Marco’s aspiration was to have a perfect body.
مارکو، آرزوی مارکو این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
A body exactly like Brad Pitt’s.
یه بدن دقیقا مث بدن برَد پیت.
Marco wanted to have a body exactly like Brad Pitt’s.
مارکو میخواست یه بدن داشته باشه دقیقا مث بدن برد پیت.
His aspiration was to have a body exactly like Brad Pitt’s, a perfect, strong body.
آرزوش این بود که یه بدن داشته باشه دقیقا مث بدن برد پیت، یه بدن تمومعیار و قوی.
So, he ran every day.
پس، هر روز دوید.
He went to the gym every day.
هر روز رفت باشگاه.
He ate green vegetables every day.
هر روز سبزیجات سبز خورد.
How often did he run?
هر چند وقت میدوید؟
Every day, he ran every day.
هر روز، پس، هر روز دوید.
How often did he go to the gym?
هر چند وقت میرفت باشگاه؟
Every day, he went to the gym every day.
هر روز، هر روز رفت باشگاه.
How often did he eat green vegetables?
هر چند وقت سبزیجات سبز میخورد؟
Every day, he ate green vegetables every day.
هر روز، هر روز سبزیجات سبز خورد.
He ran every day.
هر روز دوید.
He went to the gym every day.
هر روز رفت باشگاه.
He worked out every day.
هر روز ورزش کرد.
Exercise, exercise, exercise!
تمرین، تمرین، تمرین.
Who exercised every day, constantly, all the time?
کی هر روز ورزش کرد، همهی وقت؟
Marco, Marco ran every day.
مارکو، مارکو هر روز دوید.
Marco went to the gym every day.
مارکو هر روز رفت باشگاه.
Marco ate green vegetables every day.
مارکو هر روز سبزیجات سبز خورد.
And why?
و چرا؟
Because his aspiration was to have a perfect body, just like Brad Pitt’s.
چون آرزوش این بود که یه بدن بی عیب و نقص داشته باشه، یه بدن درست مثل برد پیت.
Well, after two months Marco had a breakthrough.
خب، بعد دو ماه مارکو یه پیشرفت غیرمنتظره پیدا کرد.
Did he have a breakthrough after one month?
بعد یک ماه یه پیشرفت غیرمنتظره پیدا کرد؟
No, no, he didn’t.
نه، نه، اینطور نبود.
Not after one month.
بعد یک ماه نه.
He didn’t have a breakthrough after one month.
بعد یک ماه یه پیشرفت غیرمنتظره پیدا نکرد.
After one month he was still a little bit fat and a little bit weak.
بعد یه ماه هنوز یکم چاق و یکم ضعیف بود.
When did he have a breakthrough?
کی یه پیشرفت گنده پیدا نکرد؟
After two months.
بعد دو ماه.
After two months he had a breakthrough, a sudden improvement, a huge, big, sudden improvement.
بعد دو ماه یه موفقیت گنده پیدا کرد، یه پیشرفت یهویی، یه پیشرفت عظیم، بزرگ و یهویی.
Who had a breakthrough?
کی به یه موفقیت بزرگ رسید؟
Marco, Marco had a breakthrough.
مارکو، مارکو به یه موفقیت بزرگ رسید.
A sudden, big improvement.
یه پیشرفت بزرگ و یهویی.
What kind of breakthrough did he have?
به چه نوع پیشرفت عظیمی رسید؟
Well he had a health breakthrough.
خب، یه پیشرفت بزرگ توی سلامت.
He had a fitness breakthrough.
یه پیشرفت بزرگ توی تناسب اندام داشت.
His body suddenly improved.
بدنش یه دفعه پیشرفت کرد.
He developed, he cultivated muscles.
ماهیچههاش رو توسعه و پرورش داد.
The fat disappeared from his body.
چربی از بدنش محو شد.
He had a body just like Brad Pitt’s.
یه بدن درست مث برد پیت داشت.
Was this a breakthrough?
آیا این یه موفقیت عظیم بودش؟
Of course it was.
البته که بود.
It was a breakthrough, a big breakthrough, a big change, sudden, big improvement.
یه موفقیت عظیم بودش، یه موفقیت بزرگ، یه تغییر بزرگ، یه پیشرفت بزرگِ یهویی.
Sudden, big change, Marco had a breakthrough.
تغییر بزرگِ یهویی، مارکو یه پیشرفت عظیم داشتش.
And who had the breakthrough?
و کی یه پیشرفت عظیم داشت؟
Marco had the breakthrough.
مارکو پیشرفتی عظیم داشت.
Whose body did his look like?
بدنش شبیه کی به نظر میرسید؟
Well, Brad Pitt’s.
خب، برد پیت.
His body, Marco’s body, looked exactly like Brad Pitt’s body now…woohoo!
بدنش، بدن مارکو، حالا دقیقا مث بدن برد پیت به نظر میومد… ووهوو!
Well, of course, Marco’s life changed.
خب، البته که زندگی مارکو عوض شد.
Thousands, tens of thousands of gay men wanted him.
هزاران، دهها هزار آقای گِی (همجنسگرا) میخواستنش.
They loved his hot, sexy body.
عاشق بدن جذابش بودن.
Thousands, tens of thousands of straight women loved his hot and sexy body.
هزاران، دهها هزار خانم استرِیْت(دگرجنسگرا) عاشق بدن جذابش بودن.
Now, of course, straight and gay, we’re talking about homosexual and heterosexual are the formal terms.
حالا مشخصا، استرِیْت و گِی، داریم راجع به همجنسگرایی و دگرجنسگرایی که اصطلاحات رسمین حرف میزنیم،
Homosexual means a man likes a man or a woman likes a woman, in terms of love and sexually.
همجنسگرا یعنی آقا، آقا رو دوست داره یا اینکه خانم، خانم رو دوست داره، از نظر عشقی و جنسیتی.
And then straight is the opposite.
و خب متضادش میشه استرِیْت.
Straight means heterosexual, it means when a man is attracted to a woman or a woman is attracted to a man, we say straight is kind of the casual way to say that.
استرِیْت میشه دگرجنسگرا، یعنی وقتی که یا آقا به خانمها متمایله و یه خانم به آقایون، استرِیْت یه جورایی روش خودمونیتر گفتنشه.
So straight and gay.
پس شد استرِیْت و گِی.
Okay, so tens of thousands of gay men wanted Marco’s body because he was hot and sexy.
خب، پس دهها هزار آقای گِی بدن مارکو رو میخواستن چون جذاب بودش.
Tens of thousands of straight women wanted Marco’s body because he was so damn sexy.
دهها هزار خانم استرِیْت بدن مارکو رو میخواستن چون خیلی جذاب بودش.
Everywhere he went gay men and straight women wanted him.
هر جا میرفت آقایون گِی و خانمای استرِیْت میخواستنش.
Was he happy?
آیا خوشحال بودش؟
Oh yeah, Marco was happy.
اوه آره، مارکو خوشحال بودش.
The End
پایان.
Alright, that’s the end of the mini story for unlimited power.
بسیار خب، اینم از آخر داستان کوتاه واسه «قدرت نامحدود».
I hope you enjoyed it.
امیدوارم لذت برده باشین.
Listen to it many, many times.
کلی دفعه بهش گوش کنین.
Answer the questions.
سوالا رو جواب بدین.
Have fun.
خوش باشین.
Smile.
لبخند بزنین.
Move your body.
بدنتون رو حرکت بدین.
Relax and enjoy.
ریلکس باشین و لذت ببرین.
You are learning English consciously and subconsciously, just let it happen.
شما دارین آگاهانه و نیمهآگاهانه انگلیسی یاد میگیرین، فقط بذارین که اتفاق بیفته.
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
بخش چهارم – درس دیدگاه
Welcome to the POV stories for “Unlimited Power.
به داستانای POV واسه «قدرت نامحدود» خوش اومدین.
” And of course, POV means point of view.
و خب POV یعنی زاویهی دید (دیدگاه).
Same story about Marco, the hot, sexy man.
همون داستان راجع به مارکو، مرد جذاب.
This time we’re going to start with “Since 1979.
این دفعه قراره [جملات] با “از ۱۹۷۹” شروع کنیم.
Since 1979 Marco has wanted a hot, sexy body.
از ۱۹۷۹ مارکو یه بدن جذاب میخواسته.
Since 1979 Marco has wanted a perfect body.
از ۱۹۷۹ مارکو یه بدن تمومعیار میخواسته.
But, he didn’t have one.
ولی نداشتش.
Unfortunately, he was a little bit fat, a little bit weak.
متاسفانه یه ذره چاق، یه ذره ضعیف بود.
Not terrible, but he didn’t have a perfect, sexy body.
افتضاحم نبودا، ولی یه بدن جذاب تمومعیار نداشت.
So since 1979 he has wanted a perfect body.
پس از ۱۹۷۹ یه بدن تمومعیار میخواسته.
His aspiration was to have a perfect body.
آرزوش این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
What was his aspiration?
آرزوش چی بود؟
His aspiration, his hope, was to have a perfect body.
آرزوش، امیدش، این بود که یه بدن تمومعیار داشته باشه.
Since when has he wanted a perfect body?
از کِی یه بدن تمومعیار میخواست؟
Since 1979, since 1979 he has wanted a perfect body.
از ۱۹۷۹، از ۱۹۷۹ یه بدن تمومعیار میخواست.
Who has wanted a perfect body since 1979?
کی از ۱۹۷۹ یه بدن تمومعیار خواسته؟
Well, Marco, of course.
خب، البته که مارکو.
Marco has wanted a perfect body since 1979.
مارکو از ۱۹۷۹ یه بدن تمومعیار میخواسته.
So in 1980 did he want a perfect body?
پس توی ۱۹۸۰ یه بدن تمومعیار میخواست؟
Yes.
آره.
In 1983 did he want a perfect body?
توی ۱۹۸۳ یه بدن تمومعیار میخواست؟
Yes.
آره.
In 1985 did he want a perfect body?
توی ۱۹۸۵ یه بدن تمومعیار میخواست؟
Yes.
آره.
In 1997 did he want a perfect body?
توی ۱۹۹۷ یه بدن تمومعیار میخواست؟
Yes.
آره.
In 2002 did he want a perfect body?
توی ۲۰۰۲ یه بدن تمومعیار میخواست؟
Yes, he has wanted a perfect body since 1979, starting in 1979, continuing until now.
آره، اون از ۱۹۷۹، با شروع از ۱۹۷۹، تا همین الانش یه بدن تمومعیار خواسته.
He has wanted a perfect body during that whole time.
توی تموم این مدت یه بدن تومعیار خواسته.
Every day, every moment from 1979 until now, he has wanted a perfect body.
هر روز، هر لحظه از ۱۹۷۹ تا الان، یه بدن تومعیار خواسته.
But he didn’t have one.
ولی نداشتش.
But he did make a lot of money.
ولی کلی پول در آورده بود.
He became rich.
پولدار شده بود.
He had $67/7 million.
۶۷.۷ میلیون دلار داشتش.
In fact, since 1995 he has been super rich.
در واقع اون از ۱۹۹۵ اَبَر پولدار بودش.
Since 1995 he has had a lot of money.
از ۱۹۹۵ کلی پول داره.
In 1996 and 1997 and 2000, so since 1995, beginning in 1995 and continuing, he has been rich.
توی ۱۹۹۶ و ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰، پس از ۱۹۹۵، با شروع از ۱۹۹۵ و ادامه یافتنش، اون پولدار بوده.
He’s had a lot of money.
کلی پول داشته.
Who has been rich since 1995?
کی از ۱۹۹۵ کلی پول داشته؟
Marco has been rich since 1995.
مارکو از ۱۹۹۵ کلی پول داشته.
However, one day Marco bet all his money on the stock market.
هر چند، یه روز مارکو همهی پولش رو روی بازار سهام (بورس) شرط بست.
It was a roll of the dice.
این کار ریسک زیادی داشت.
It was a chance, it was a random chance, it was a bet on luck, it was a random event.
شانس بود، یه شانس تصادفی بود، شرط بستن رو بخت بودش، یه رویداد تصادفی بود.
So it was a roll of the dice.
پس کار خیلی ریسکی ای بودش.
He bet all his money on the stock market and he lost all of it.
همهی پولش رو روی بورس شرط بست و همهش رو هم باخت.
However, he decided that it was an advantageous event.
هر چند، در نظر گرفت که این یه رویداد سودمند بودش.
He decided it was a good thing.
در نظر گرفت که این چیز خوبی بود.
Because now finally he had free time.
بخاطر اینکه حالا بالاخره وقت آزاد داشتش.
Finally he could cultivate his health.
بالاخره میتونس سلامتیش رو کشت بده (پرورش بده).
Finally he could cultivate his body.
بالاخره میتونس بدنش رو پرورش بده.
And remember, his aspiration was to have a perfect body just like Brad Pitt’s.
و یادتون باشه، آرزوش این بود که یه بدن درست عین برد پیت داشته باشه.
And so every day he went to the gym.
پس هر روز رفت باشگاه.
Every day he ran.
هر روز دوید.
Every day he worked out.
هر روز ورزش کرد.
Every day he ate green vegetables and finally one day after two months, a breakthrough, a sudden big change.
هر روز سبزیجات سبز خورد و بالاخره یه روز بعد دو ماه، یه موفقیت عظیم، یه تغییر ناگهانی بزرگ رخ داد.
He got a perfect body.
به یه بدن تمومعیار دست پیدا کرد.
His body was exactly like Brad Pitt’s.
بدنش درست مث برد پیت بود.
And then tens of thousands of gay men wanted his hot, sexy body.
و بعدش دهها هزار از آقایون گِی بدنش رو میخواستن.
Tens of thousands of straight women wanted his hot, sexy body.
دهها هزار از خانمای استرِیْت بدنش رو میخواستن.
He was very, very happy.
خیلی خیلی خوشحال بودش.
Alright, that is the end of our first POV story, now our next one.
بسیار خب، اینم از پایان داستان اولی POV مون، حالا بعدیش.
Let’s imagine this is going to happen in the future.
بیاین اینطور تصور کنیم که این قراره توی آینده اتفاق بیفته.
Maybe I’m imagining a story right now.
انگار الان دارم تصورش میکنم.
I’m just thinking of this story and it’s going to happen five years from now and I’m telling you my idea for my story.
فقط دارم به این داستان فکر میکنم و قراره مثلا پنج سال بعد از الان اتفاق بیفته، و من دارم ایدهی خودم از داستانم رو برای شما تعریف میکنم.
So here’s my idea for a story.
پس حالا اینم از ایدهم واسه یه داستان.
Let’s say maybe five years in the future.
بیاین بگیم مثلا حدود پنج سال بعده.
In five years there will be a guy named Marco and he’s going to bet all his money on the stock market.
پنج سال بعد قراره یه آقایی باشه به اسم مارکو و قراره که کل پولشو روی بورس شرط ببنده.
He’s going to bet $67/7 million on the stock market in fact.
در واقع قراره ۶۷.۷ میلیون دلار روی بورس شرط ببنده.
It’ll be a roll of the dice, y’know, it’ll be a bet on chance, a bet on luck.
یه کار ریسکیه، میدونی، شرط بستن روی شانس، شرط بستن روی بخته.
And unfortunately for him it will be a roll of the dice and he’s going to have bad luck.
و با کمال تاسف واسه اون، کار خیلی ریسکی ایه و بخت بد بیاره.
He’s going to lose all his money.
قراره همهی پولشو ببازه.
But, Marco is a very positive strong person.
ولی، مارکو یه آدم قوی خیلی مثبته.
He’ll decide that it’s an advantageous event.
قراره اینطور فکر کنه که این یه رویداد سودمنده.
He’ll decide it’s a good thing.
قراره اینطور فکر کنه که این یه چیز خوبه.
He’ll decide this because he’ll say, “Well, now I have free time to cultivate my body.
قراره اینطوری فکر کنه چون قراره بگه “خب، حالا دیگه وقت اضافه دارم تا بدنم رو پرورش بدم”.
I’m going to cultivate my health.
“قراره که سلامتیم رو پرورش بدم”.
” Of course, his aspiration will have always been to have a great body, to have a perfect body.
و البته که مرادش همیشه این بوده که یه بدن عالی، یه بدن تمومعیار داشته باشه.
And now he can realize his dream.
و حالا میتونه این رویا رو تحقق ببخشه.
And so he’ll run every day.
پس قراره هر روز بدوه.
He’ll go to the gym every day.
قراره هر روز به باشگاه بره.
He’ll eat green vegetables every day and after two months he’ll have a giant, huge breakthrough.
هر روز سبزیجات سبز بخوره و بعد دو ماه قراره یه موفقیت عظیم، و بزرگ داشته باشه.
He’ll get a body just like Brad Pitt’s.
قراره یه بدن درست مثل برد پیت داشته باشه.
Now, of course, tens of thousands of gay men are going to want him.
و خب البته که قراره دهها هزار از آقایون گِی اونو بخوان.
Tens of thousands of straight women are going to want him.
قراره دهها هزار از خانمای استرِیْت اونو بخوان.
He’s going to be a very happy guy.
قراره یه آدم خیلی خوشحال باشه.
He’ll be very, very happy.
خیلی خیلی خوشحال باشه.
Alright, that’s the end of our second POV story.
بسیار خب، اینم از آخر داستان دوم POVمون.
Very simple, very easy, just listen to these again and again and again.
خیلیم ساده، خیلیم آسون، فقط بهشون دوباره و دوباره و دوباره گوش بدین.
Big smile when you listen, big upright body, deep breathing and move when you’re listening to every single lesson.
وقتی دارین به تک تک درسا گوش میدین لبخند گنده، بدن صاف و سر بالا، تنفس عمیق و جسمتون در حرکت باشه.
See you next time, bye.
دفعهی بعد میبینمتون، بدرود.