بخش اول – عامل کشش

Hello, welcome to the next lesson.

درود، به درس بعدی خوش اومدین.

This is AJ from EffortlessEnglishClub.com .

ای‌جی هستم از EffortlessEnglishClub.com.

Let’s start our next lesson the “ Attractor Factor .

بیاین که درس بعدیمون «عامل کشش» رو شروع کنیم.

The Attractor Factor is the name of a book by Joe Vitale.

«عامل کشش» اسم یه کتابه از جو ویتالی.

Joe Vitale is an interesting man.

جو ویتالی یه مرد جالبیه.

He is an Internet marketer and businessman.

اون یه تاجر و بازاریاب اینترنتیه.

He’s kind of a marketing expert, especially for Internet marketing.

اون یه جورایی یه خبره تو بازاریابیه، به خصوص واسه بازاریابی اینترنتی.

But, he also writes about very general topics, about how to achieve your goals and how to reach your dreams in life.

ولی همچنین راجع به موضوعات خیلی کلی هم می‌نویسه، راجع به اینکه چطور به اهدافتون برسین و چطور به رویاهاتون توی زندگی برسین.

He’s a very positive man.

اون آدم خیلی مثبتیه.

He has a lot of energy, a very interesting and creative guy.

اون کلی انرژی داره، یه مرد خیلی جالب و خلاقه.

I really like him.

من واقعا دوستش دارم.

I use some of his information and skills that he teaches.

من بعضی از اطلاعات و مهارت‌هایی که درس می‌ده رو به کار می‌برم.

I use it for my own business, for my own Internet marketing.

واسه کسب‌وکار خودم به کار می‌برمش، واسه بازاریابی اینترنتی خودم.

He wrote this book The Attractor Factor as a more general book to help everybody get what they want in life, to help everybody achieve their dreams.

اون این کتاب، «عامل کشش»، رو به عنوان یه کتاب عمومی‌تر واسه کمک کردن به همه‌ی افراد برای دستیابی به چیزی که توی زندگی می‌خوان، کمک به همه برای رسیدن به رویاهاشون، نوشت.

The Attractor Factor is a quite simple book, a very simple idea and yet it’s very powerful.

عامل کشش یه کتاب کاملا ساده‌ست، یه ایده‌ی خیلی ساده و در عین حال خیلی قدرتمنده.

Joe believes that we attract things to our life.

جو باور داره که ما چیزها رو به زندگیمون جذب می‌کنیم.

And how do we do that?

و چطور این کار رو انجام می‌دیم؟

With our thinking and our emotion.

با تفکر و احساساتمون.

So for example, if we always think very positive thoughts and we always have very strong positive emotions, he believes we will attract positive things and positive people into our life.

پس به عنوان مثال، اگه همیشه به افکار خیلی مثبت فکر کنیم و همیشه عواطف خیلی قدرتمند و مثبت داشته باشیم، اون باور داره که چیزهای مثبت و آدمای مثبت رو به زندگیمون جذب خواهیم کرد.

On the other hand, if we think about negative things, problems all the time, and we’re always feeling negative, frustrated, angry, sad or depressed, then we will attract more negative stuff into our life.

در مقابل، ما اگه راجع به چیزهای منفی فکر، دائما به مشکلات، فکر کنیم و همیشه احساس منفی بودن، کلافه بودن، عصبانیت، غم یا افسردگی کنیم، در اون صورت ما چیزهای منفی بیشتری رو به زندگیمون جذب می‌کنیم.

It’s the basic idea of The Attractor Factor .

این ایده‌ی اساسی «عامل کشش» هستش.

And so, he states very strongly and clearly that we have to be careful what we focus on, what we think about and which feelings we feel during every day.

و بنابراین اون خیلی قویا و به وضوح بیان می‌کنه که ما باید مراقب چیزی که روش تمرکز می‌کنیم باشیم، چیزی که راجع بهش فکر می‌کنیم و اینکه کدوم احساسات رو طی هر روز تجربه می‌کنیم.

Because of course, we want to attract, bring, positive things into our life, things and people and events.

بخاطر اینکه مشخصا، ما می‌خوایم که چیزهای مثبت رو به زندگیمون جذب کنیم، بیاریم، چیزها و افراد و رویدادها[ی مثبت].

So, I’m going to read a little bit from The Attractor Factor and then I’ll talk more about it.

پس من قراره یه ذره از عامل کشش رو بخونم و بعد بیشتر راجع بهش صحبت خواهم کرد.

Here we go.

می‌ریم که داشته باشیم.

Most people I talk to every day know what they don’t want.

«اکثر آدمایی که من هر روز باهاشون صحبت می‌کنم، می‌دونن که چی رو نمی‌خوان».

‘I don’t want this backache.

«”من این کمردرد رو نمی‌خوام”».

I don’t want this headache.

«”من این سردرد رو نمی‌خوام”».

I don’t want these bills.

«”من این قبض‌ها رو نمی‌خوام”».

I don’t want to struggle in my business.

«”من نمی‌خوام که توی کسب‌وکارم تقلا کنم”».

‘ You know the list.

«خودتون لیستش رو می‌دونین».

You have one of your own.

«شما هم یه دونه واسه خودتون دارین».

Unfortunately, that’s where most of us stop.

«متاسفانه، اینجا، جایی که اکثر ما توقف می‌کنیم».

The nature of our conversations, the nature of our newspaper reporting, the nature of our radio and television shows and our talk shows surround us with ideas of what we don’t want.

«طبیعت مکالماتمون، طبیعت گزارشات روزنامه‌ایمون، طبیعت نمایش‌های رادیو تلویزیونمون و تاک شوهامون ما رو با مفاهیمی احاطه کردن که نمی‌خوایمشون».

It feels good to complain.

«شکوه کردن احساس خوبی می‌ده».

We don’t feel alone.

«احساس تنهایی نمی‌کنیم».

We feel heard.

«احساس شنیده شدن می‌کنیم».

We feel relieved.

«احساس راحتی خیال می‌کنیم».

We feel understood.

«احساس درک شدن می‌کنیم».

Sometimes we even get answers that make our problems easier.

«حتی بعضی مواقع پاسخ‌هایی دریافت می‌کنیم که مشکلاتمون رو آسون‌تر می‌کنن».

But, what we don’t realize is that we are activating the attractor force in a negative way.

«اما چیزی که ما متوجهش نیستیم اینه که ما داریم نیروی کشش رو به یه نحو منفی‌ای فعال‌سازی می‌کنیم».

When we say ‘I don’t want these bills’ our focus is on bills.

«وقتی می‌گیم “من این قبوض رو نمی‌خوام”، تمرکز ما روی قبض‌هاست».

The spirit of life will deliver whatever you focus on.

«جوهر زندگی اون چیزی رو ارائه می‌ده که شما روش تمرکز می‌کنین».

So if you’re talking about your bills you’ll get more bills.

«پس اگه دارین راجع به قبوض صحبت می‌کنین، قبض‌های بیشتری دریافت خواهین کرد».

You’ll attract it by spending energy on it.

«با انرژی مصرف کردن براش، جذبش می‌کنید».

Most people live on the level of fear.

«اکثر آدما تو [همون] سطح ترس می‌کنن».

As Eleanor Moody wrote, ‘Let us remember that fear is only wrongly directed faith.

«همونطور که النور مودی نوشت “بیاید به یاد داشته باشیم که ترس تنها یک ایمانِ اشتباها هدایت شده‌ست”».

We are having faith in things we do not want rather than having faith in things we desire.

«ما به جای ایمان داشتن به چیزایی که خواستارشونیم به چیزایی که نمی‌خوایم ایمان داریم».

Again, this is the level most people live at.

«دوباره، این اون سطحیه که اکثر آدما توش زندگی می‌کنن»

It isn’t bad, it just isn’t very positive.

«بد نیستش، فقط صرفا خیلی مثبت نیست».

And it probably isn’t getting you the health, wealth or happiness you want.

«و احتمالا قرار نیست اون سلامتی، ثروت یا شادی‌ای که می‌خواید رو بهتون بده».

Unfortunately, we seldom take this process to level two.

«متاسفانه ما به ندرت این فرایند رو به سطح دوم می‌بریم».

It’s a rare person, it’s a special person, who will stop complaining, stop fighting and stop fearing long enough to focus on the opposite of what they are experiencing.

«یه فرد نادر، یه فرد خاصه که به مدت کافی دست از شکوه کردن می‌کشه و دست از ترسیدن می‌کشه تا روی عکس چیزی که داره تجربه می‌کنه، تمرکز کنه».

Yet this level brings miracles and the manifestations that we want.

«با این وجود این سطحه که معجزات و مظاهر چیزی که می‌خوایم رو ارمغان می‌آره».

Knowing what you don’t want is the springboard to your miracles.

«دونستن اینکه چی رو نمی‌خواید، سکوی پرشی واسه‌ی [شروع] معجزات شماست».

It’s the springboard to knowing what you do want.

«سکوی پرشی واسه دونستن اینه که چی می‌خواید».

Knowing what you don’t want is simply your current reality and current reality can be changed.

«دونستن اینکه چی نمی‌خواید، واقعا حقیقت حال حاضر شماست و حقیقت جاری قابل تغییره».

So it’s important as a first step to remove negativity.

«پس این مهمه که به عنوان قدم اول، منفی‌گری رو حذف کنین».

One way to protect yourself from the negative influences of the world is to abstain from them.

«یه راه برای محافظت از خودتون در برابر تاثیرات منفی دنیا اینه که ازشون پرهیز کنید».

I remember how Jack Canfield forbid any negativity in his office.

«من به یاد دارم که چطور جک کنفیلد هر منفی‌گرایی‌ای رو توی اداره‌ش ممنوع کرد».

I love the idea.

«من عاشق این ایده‌ام».

I don’t watch the news or read the newspapers.

«من اخبار رو نگاه نمی‌کنم یا روزنامه‌ها رو نمی‌خونم».

Because after a while, you begin to see how you are given only one-sided, very negative news.

«بخاطر اینکه بعد یه مدت شما شروع به دیدن این مسئله می‌کنید که چطوری فقط داره بهتون اخبار یک‌طرفه‌ی خیلی منفی داده می‌شه».

None of the news is designed to help your well-being.

«هیچ کدوم از اخبار واسه کمک کردن به نیک‌بود شما طراحی نشدن».

But you also have to watch your friends.

«ولی شما باید همینطور مراقب دوستانتون هم باشید».

The people around you will share their views of the world with you.

«افراد دور و بر شما دیدگاهشون از دنیا رو با شما به اشتراک می‌ذارن».

And sometimes it’s not easy to separate their views from your view.

«و بعضی مواقع آسون نیست که دیدگاهشون رو از دیدگاه خودتون تفکیک کنید».

If your friends are very negative you must be very, very careful.

«اگه دوستانتون خیلی منفی‌گرا هستن، شما باید خیلی خیلی مراقب باشین».

Okay, that’s the end of the section from The Attractor Factor by Joe Vitale.

خب، این از پایان این بخش «عامل کشش» از جو ویتالی.

And so, he’s really just talking about negative thinking, negative focus and Joe Vitale and many, many, many others talk about this same very basic idea.

و خب، اون در واقع فقط داره راجع به تفکر منفی، تمرکز منفی صحبت می‌کنه و جو ویتالی و کلی کلی کلی افراد دیگه راجع به همین ایده‌ی خیلی بنیادی صحبت می‌کنن.

You get what you focus on.

شما چیزی که روش تمرکز می‌کنین رو می‌گیرید.

If you focus on problems you get more problems.

اگه رو مشکلات تمرکز کنید، مشکلات بیشتری می‌گیرید.

If you focus on being poor you stay poor.

اگه روی فقیر بودن تمرکز کنید، فقیر می‌مونید.

If you focus on not having enough money, you continue not to have enough money.

اگه روی نداشتن پول کافی تمرکز کنید، به پول کافی نداشتن ادامه می‌دین.

Thinking can create reality is the idea.

ایده‌ش “فکر کردن می‌تونه واقعیت رو ایجاد کنه” هستش.

What you focus on becomes real and stays real.

چیزی که شما روش تمرکز می‌کنید واقعی می‌شه و واقعی می‌مونه.

So he’s saying if you focus on negative things you get more of those negative things.

پس اون داره می‌گه اگه شما روی چیزهای منفی تمرکز کنید، بیشتر از اون چیزای منفی دریافت می‌کنید.

So what’s important is to change from negative focus to positive focus.

پس چیزی که مهمه تغییر کردن از تمرکز منفی به تمرکز مثبته.

For example, don’t focus on being fat.

به عنوان مثال، روی چاق بودن تمرکز نکنید.

You say oh, I’m fat.

شما می‌گید «اوه، من چاقم».

I don’t want to be fat.

«من نمی‌خوام چاق باشم».

I don’t want to be fat.

«من نمی‌خوام چاق باشم».

I don’t want to be fat.

«من نمی‌خوام چاق باشم».

You will attract more fatness.

شما چاقی بیشتری رو جذب می‌کنید.

You’ll stay fat.

شما چاق باقی خواهید موند.

Why?

چرا؟

Because you’re focused on fat and you’re focused on being fat, but you have to change that a little bit and make it a positive focus.

بخاطر اینکه شما روی “چاق” متمرکز شدین و روی چاق بودن متمرکزین، بنابراین باید این رو یه مقدار تغییر بدین و تبدیلش کنید به یه تمرکز مثبت.

For example, you say I want to be strong, healthy and thin.

به عنوان مثال شما می‌گید، من می‌خوام قوی، تندرست و لاغر باشم.

It’s a small change that’s really easy to do, but it will make a big difference.

این یه تغییر کوچیکه که انجام دادنش واقعا آسونه، ولی یه تفاوت بزرگ رو رقم می‌زنه.

So, you start focusing all your mental energy on being strong, healthy, thin; strong, healthy, thin; strong, healthy, thin and that’s what you focus on.

پس شما شروع به متمرکز کردن همه‌ی انرژی ذهنیتون روی قوی، تندرست، و لاغر بودن می‌کنید، قوی، تندرست، و لاغر، قوی، تندرست، و لاغر، این چیزیه که شما روش تمرکز می‌کنین.

As you focus every day, every moment, every hour, every minute on being strong, healthy and thin you will attract strength, happiness and thinness into your life.

همونطور که شما هر روز، هر لحظه، هر ساعت، هر دقیقه روی قوی، تندرست، و لاغر بودن تمرکز می‌کنید، قدرت، شادی و لاغری رو به زندگیتون جذب می‌کنید.

In other words, your brain will start to find solutions.

به عبارت دیگه، مغزتون شروع به یافتن راه‌حل‌ها خواهد کرد.

Your brain will take the appropriate actions to get what you are focusing on.

مغزتون اعمال متناسب رو برای دستیابی به چیزی که روش تمرکز کردین انجام خواهد داد.

So be very careful about this.

پس خیلی مراقب این باشین.

It’s okay as a first step; step one decide what do you not want.

به عنوان قدم اول ایرادی نداره، قدم اول تصمیم بگیرید که چه چیزایی رو نمی‌خواید.

What are you sick of in your life?

توی زندگیتون از چی حالتون به هم می‌خوره.

That’s fine.

این خوبه.

You can say I’m sick of being bad at English.

می‌تونید بگید من از بد بودن تو انگلیسی حالم به هم می‌خوره.

I’m sick of being a terrible speaker.

من از یه متکلم افتضاح بودن حالم به هم می‌خوره.

That’s okay that’s step one, but you have to go to step two, to level two and that is decide what you do want.

این مشکلی نداره، این قدم اوله، ولی شما باید که به قدم دوم، به سطح برید، و اون تصمیم گرفتن به این که شما چی می‌خواید هستش.

What’s the positive thing you want that’s what you have to focus on all the time?

اون چیز مثبتی که می‌خواید که باید تموم وقت روش تمرکز کنید، چی هستش؟

So you decide, I will speak excellent English.

پس تصمیم می‌گیرید که، «من می‌خوام عالی انگلیسی صحبت کنم».

And every minute, in every day, in every month, in every year you focus on the positive thing.

و هر دقیقه، توی هر روز، توی هر ماه، توی هر سال شما روی مسئله‌ی مثبت تمرکز می‌کنید.

I will speak excellent English.

«من عالی انگلیسی صحبت خواهم کرد».

I will speak excellent English.

«من عالی انگلیسی صحبت خواهم کرد».

You don’t think about the problems.

شما به مشکلات فکر نمی‌کنید.

You don’t think about the mistakes.

شما به اشتباهات فکر نمی‌کنید.

You don’t think about the negative bad thing that you don’t want.

شما به چیزای بد و منفی که نمی‌خوایدشون فکر نمی‌کنین.

You focus on the positive thing that you do want.

شما به چیز مثبتی که می‌خوایدش فکر می‌کنین.

And you know it’s easy to fall into the negative thinking.

و می‌دونین که افتادن تو تفکرات منفی آسونه.

I do it too.

من هم می‌دونم.

With the business sometimes, I’ll think oh we’re having problems.

بعضی مواقع توی کسب‌وکار، من فکر می‌کنم که «اوه، ما مشکل داریم».

We don’t have enough sales this week.

«این هفته فروش کافی نداشتیم».

And then, I’m thinking all week, we don’t have enough sales, we don’t have enough sales, we don’t have enough sales and that’s what I’m focusing on.

و بعد، کل هفته دارم فکر می‌کنم «فروش کافی نداریم، فروش کافی نداریم، فروش کافی نداریم» و این چیزیه که من دارم روش تمرکز می‌کنم.

What happens?

چه اتفاقی می‌افته؟

We continue to have low sales.

ما به فروش پایین داشتن ادامه می‌دیم.

I have to, you know, smack myself in the face and jump around, do something to break my negative thinking and I focus then on the positive.

من باید، می‌دونین، چک بزنم تو گوش خودم و اینور و اونور بپرم، یه کاری انجام بدم تا تفکر منفیم رو بشکونم و بعدش روی مثبت تمرکز کنم.

We will have great sales this week.

«ما این هفته فروش فوق‌العاده‌ای خواهیم داشت».

We will have great sales every month.

«ما این ماه فروش فوق‌العاده‌ای خواهیم داشت».

Our sales are increasing and I think about that again and again.

«فروشمون داره افزایش پیدا می‌کنه» و من دوباره و دوباره بهش فکر می‌کنم.

I actually made a little picture and I put it on the wall with our sales goal.

من در واقع از هدف فروشمون یه تصویر کوچیک درست کردم و گذاشتمش روی دیوار.

We will have this many sales every week.

«ما هر هفته این همه فروش خواهیم داشت».

And I look at that and I remind myself of the positive goal, the positive thing.

و بهش نگاه می‌کنم و به خودم هدف مثبتِ، مسئله‌ی مثبت رو یاداوری می‌کنم.

And so, you know, our business does get better.

و خب می‌دونین، کسب‌وکار ما واقعا هم بهتر می‌شه.

I’m focused on solutions.

من روی راه‌حل‌ها متمرکزم.

I’m focused on the positive not just complaining.

من روی چیزای مثبت متمرکزم و نه صرفا غر زدن.

So, that’s the basic idea very, very simple, but it can make a very big change in your life if you do it constantly, all the time.

پس این ایده‌ی پایه‌ش هستش، خیلی خیلی ساده‌ست، ولی اگه دائما، تموم وقت انجامش بدین، می‌تونه یه تغییر خیلی بزرگ توی زندگیتون رقم بزنه.

So good luck, please do this.

پس موفق باشین، خواهشا این رو انجام بدین.

Take your negative complaining beliefs and ideas and statements and change them into positive statements, what you do want.

باورها و ایده‌ها و گزاره‌های منفی و شکوه‌گرتون رو بگیرید و تغییرشون بدید به گزاره‌های مثبت، به چیزایی که واقعا می‌خواین.

And then every day focus on those things that you do want.

و بعد هر روز روی اون چیزایی که واقعا می‌خواید تمرکز کنید.

You will bring those things to you, just by focusing on them.

شما صرفا با تمرکز کردن روشون، اون چیزا رو به سمت خودتون می‌آرین.

You don’t have to do anything else, just by focusing on them every day all the time they will come to you.

نیاز نیست کار دیگه‌ای کنید، صرفا فقط با هر روز، همیشه تمرکز کردن روشون، اونا به سمت شما می‌آن.

And that is the end of The Attractor Factor by Joe Vitale.

و اینم از پایان «عامل کشش» از جو ویتالی.

See you for the vocabulary.

واسه دایره لغات می‌بینمتون.


بخش دوم – درس واژگان

Hello, this is AJ.

درود، ای‌جی هستم.

Welcome to the vocabulary lesson for the “Attractor Factor.

به درس دایره لغات فصل «عامل کشش» خوش اومدین.

” Now the vocabulary lesson is sometimes a little…not so exciting, right?

خب بعضی مواقع درس دایره واژگان یه ذره… هیجان‌انگیز نیس، درسته؟

It’s probably the least exciting lesson, so it’s even more important that you breathe and you bring your shoulders back and you move your body during this lesson.

شاید کم‌هیجان‌ترین درس باشه، پس توی این درسا شاید اصلا مهم‌تر باشه که تنفس کنین، شونه‌هاتون رو بدین عقب و بدنتون رو حرکت بدین.

You gotta keep your energy high so you’ll focus, so you’ll concentrate on the vocabulary lesson.

باید انرژیتون رو بالا نگه دارین تا تمرکز کنین، تا متمرکز بشین روی درس دایره لغات.

Are you feeling good?

حس خوب دارین؟

Wake up!

بیدار شین!

Let’s do it!

بیاین انجامش بدیم!

Our first word is activate (verb is to activate).

اولین کلمه‌مون Activate (فعال‌سازی) هستش (فعلش می‌شه To activate).

And Joe said we don’t realize that we are activating the attractor force in a negative way.

و جو گفتش ما متوجه نیستم که داریم نیروی کشش رو به یه نحو منفی‌ای فعالش می‌کنیم.

Activate really means to turn on.

Activate در واقع یعنی روشن کردن.

That’s all it means.

همه‌ی معنیش می‌شه همین.

It means something was off before or something was not happening, something was not working and then suddenly you turn it on, suddenly it is working.

یعنی یه چیزی قبلا خاموش بوده یا اتفاق نمیفتاده، یه چیزی کار نمی‌کرده و یه دفعه شما روشنش می‌کنین، یهو داره کار می‌کنه.

Suddenly it is happening.

یهو داره اتفاق میفته.

So if you activate the attraction force, the attraction power, it just means you turned it on, right?

پس اگه نیروی کشش رو فعال کنی، قدرت کشش رو فعالش کنین، معنیش اینه که روشنش کنین، درسته؟

It was off before now you’re turning it on.

قبلش خاموش بوده و الان دارین روشنش می‌کنین.

Now you are causing it to start.

الان دارین باعث می‌شین شروع بشه.

Our second word is manifestation (verb is to manifest)

کلمه‌ی دوممون Manifestation (تجلی) هستش (فعلش To manifest).

A manifestation just means a happening.

A manifestation صرفا یعنی یه اتفاق.

It means something becomes real.

یعنی یه چیزی به حقیقت بپیونده.

It means to become real if you’re using it as a verb, to manifest.

یعنی به حقیقت پیوستن اگه دارین ازش به عنوان فعل استفاده می‌کنین، To manifest.

To manifest means to become real.

To manifest یعنی به حقیقت پیوستن.

So, you could say my idea manifested.

پس، مثلا می‌تونین بگین ایده‌ی من تجلی پیدا کرد.

It became real.

به حقیقت پیوست.

Before it was only in your head, it was an idea.

قبلش فقط توی سرتون بوده، یه ایده بوده.

For example, I have this goal, this dream to speak English well.

به عنوان مثال، من یه هدفی دارم، مثلا رویای خوب انگلیسی حرف زدن.

Then, finally, I speak English well.

بعد، بالاخره، من [می‌تونم] خوب انگلیسی حرف بزنم.

You can say I manifested my idea.

می‌تونم بگم من ایده‌م رو تجلی دادم.

The idea manifested, it became real.

اون ایده تجلی پیدا کرد، به حقیقت پیوست.

Before it was an idea and now it’s real.

قبلش فقط یه ایده بوده ولی الان به وقوع پیوسته.

So a manifestation is a thing that becomes real.

پس A manifestation یه چیزیه که به حقیقت می‌پیونده.

All right, he’s saying if you focus on these positive things with your mind, eventually they will become real.

بسیار خب، اون داره می‌گه اگه با ذهنتون روی این چیزای مثبت تمرکز کنین، به تدریج به حقیقت می‌پیوندن.

They will become real manifestations, real things or real happenings.

به تجلیات واقعی تبدیل می‌شن، چیزای واقعی یا اتفاقات واقعی.

Our next word is springboard.

کلمه‌ی بعدیمون Springboard (سکوی پرش) هستش.

He says that your dreams are your springboard to miracles.

می‌گه رویاهاتون یه سکوی پرشتونن واسه معجزات.

A springboard is something that begins a process, something that causes a beginning or a start.

A springboard یه چیزیه که یه فرایند رو آغاز می‌کنه، چیزی که باعث شروع یا یه آغازه.

It gives a little push, it gives some power.

یه هل کوچولو می‌ده، یه مقدار قدرت [اولیه] می‌ده.

It comes from like a diving board, like in the Olympics, the swimmers, you know they climb up and they jump up and down and then they jump into the water.

از سکوی شیرجه میاد، مث توی المپیک، شناگرا می‌دونین دیگه، بالا می‌رن ازش و بالا و پایین می‌پرن و بعد می‌پرن توی آب.

They’re standing on that board, right?

روی اون سکو وای می‌ایستن، درسته؟

That board is a springboard.

اون سکو، سکوی پرشه.

It pushes them up into the air and helps them go higher.

هلشون می‌ده بالا توی هوا و بهشون کمک می‌کنه بالاتر برن.

So a springboard is anything that gives more energy to something, especially at the beginning.

پس سکوی پرش یه چیزیه که انرژی بیشتری به چیزی می‌ده، به خصوص توی شروع.

It gives energy to something you are starting.

به چیزی که دارین شروع می‌کنین انرژی می‌ده.

So, if you have a dream it will give energy.

پس، اگه یه رویایی دارین این انرژی می‌ده.

It will give energy to you so that it will become real.

بهش انرژی می‌ده تا به حقیقت بپیونده.

It gives a big start.

یه شروع بزرگ ایجاد می‌کنه.

All right, so a springboard, something that gives energy, something that starts something, causes something to start.

بسیار خب، پس سکوی پرش، یه چیزی که انرژی می‌ده، یه چیزی که شروع‌کننده‌ست، باعث می‌شه چیزی شروع بشه.

So dreams are springboards to miracles.

پس رویاها سکوی پرش معجزات هستن.

Dreams cause miracles.

رویاها باعث ایجاد شدن معجزاتن.

Dreams give energy to miracles.

رویاها به معجزات انرژی می‌دن.

Dreams cause miracles to start.

رویاها موجب شروع معجزات می‌شن.

They’re a springboard to miracles.

اونا سکوی پرش معجزاتن.

Our next word or actually phrase is to abstain from.

کلمه‌ی یا در واقع عبارت بعدیمون Abstain from (پرهیز، امتناع) هستش.

So, he says you need to abstain from negative influences.

پس اون می‌گه شما باید از تاثیرات منفی پرهیز کنین.

To abstain from means to avoid, to not eat, to not drink, to not listen to or to not use something.

To abstain from یعنی اجتناب کردن، نخوردن، ننوشیدن، گوش ندادن یا استفاده نکردن از یه چیزی.

Say I am abstaining from alcohol.

مثلا می‌شه گفت من دارم از الکل پرهیز می‌کنم.

It means I’m not using alcohol.

معنیش اینه که من الکل استفاده نمی‌کنم.

I am not drinking alcohol.

الکل نمی‌نوشم.

I am avoiding alcohol.

از الکل اجتناب می‌کنم.

So he says you need to abstain from negative thoughts, negative influences.

پس اون می‌گه شما باید از افکار منفی، اثرات منفی پرهیز کنین.

Avoid negative influences.

از تاثیرات منفی اجتناب کنین.

Don’t listen to negative influences or people or things.

به گرایشات یا افراد یا چیز‌های منفی گوش ندین.

Abstain from them, avoid them.

ازشون پرهیز کنین، اجتنابشون کنین.

And then he said that Jack Canfield forbid negativity in his office.

و بعد گفتش که جک کنفیلد منفی‌گری رو توی اداره‌ش قدغن کرد (Forbid).

And to forbid means to deny.

و To forbid یعنی رد کردن.

It means to not let something happen.

یعنی نذاری چیزی اتفاق بیفته.

You say “no!

بگی «نه»!

” I forbid you to drive the car.

منع می‌کنم (Forbid) که ماشین رو برونی.

It means I will not let you drive the car.

یعنی نمی‌ذارم ماشین رو برونی.

I deny you.

ردت می‌کنم.

I stop you from driving the car.

از روندن ماشین متوقفت می‌کنم.

Okay, so forbid has this idea of to prevent, to stop, to deny and to forbid someone from doing something.

خب، پس Forbid یه معنی جلوگیری کردن، متوقف کردن، رد کردن و منع کردن کسی از انجام دادن چیزی رو داره.

He forbade negativity.

اون منفی‌گری رو قدغن کرد.

He said no negativity in this office.

گفتش هیچ جو منفی‌ای توی اداره نباشه.

No one can be negative in my office, in my business.

توی اداره‌ی من، تو کسب و کار من کس نمی‌تونه منفی باشه.

His employees, he forbid them from being negative.

کارمنداش رو، اونا رو از منفی بودن منع کرد.

He would not let them be negative.

نمی‌ذاشت منفی باشن.

He stopped them.

جلوشون رو گرفت.

He denied them from doing it.

از اینکه اینکار رو کنن جلوگیری کردش.

And that is all of the vocabulary for the “Attractor Factor”, a shorter vocabulary lesson for this one.

و اینم از همه‌ی دایره لغات برای «عامل کشش»، یه دایره لغات مختصر‌تر واسه این یکی.

I hope you enjoyed it.

امیدوارم که لذت برده باشین.

See you next for the mini-story.

دفعه‌ی بعد واسه داستان کوتاه می‌بینمتون.

Bye-bye.

بدرود.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hello, this is AJ.

درود، ای‌جی هستم.

Welcome to the mini-story for “Attractor Factor.

به داستان کوتاه فصل «عامل کشش» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بریم که شروع کنیم.

There was a cat named Eve.

یه گربه‌ای بود به اسم ایوْو

Was Eve a doggy?

ایو هاپو بودش؟

She was not a doggy, she was a cat.

نه، هاپو نبود، گربه بود.

Eve was a cat.

ایو یه گربه بود.

She was a cat who decided to abstain from eating mice.

یه گربه بود که تصمیم گرفت از خوردن موشا پرهیز کنه.

What did she abstain from?

از چی پرهیز کردش؟

She abstained from eating mice.

از خوردن موشا پرهیز کرد.

Did she abstain from eating chicken or did she abstain from eating mice?

از خوردن مرغ پرهیز کردش یا از خوردن موش پرهیز کرد؟

Well, she abstained from eating mice.

خب، از خوردن موشا پرهیز کرد.

Who abstained from eating mice?

کی از خوردن موشا پرهیز کرد؟

Well, Eve.

خب، ایو.

Eve the cat decided to abstain from eating mice.

ایو گربهه تصمیم گرفت از خوردن موشا پرهیز کنه.

So did Eve eat mice?

پس آیا ایو موشا رو می‌خورد؟

No she didn’t, she did not.

نه اینطور نبود، این کار رو نمی‌کرد.

She abstained from eating mice, she did not eat mice.

از خوردن موشا پرهیز کرد، موش نخوردش.

What was Eve?

ایو چی بود؟

A cat, Eve was a cat.

یه گربه، ایو یه گربه بود.

Did she eat mice?

آیا موشا رو می‌خورد؟

No she didn’t.

نه اینطور نبود.

She abstained from eating mice, she did not eat mice.

از خوردن موشا پرهیز کردش، موش نمی‌خورد.

In fact, Eve was a mom and she forbid her kittens from eating mice also.

در واقع، ایو یه مادر بود و بچه‌هاش رو هم از خوردن موشا منع کرد.

Who did she forbid from eating mice?

کیا رو از خوردن موشا منع کرد؟

Her kittens, her little baby cats.

بچه گربه‌هاش رو، بچه گربه کوچولوهاش رو.

She forbid her kittens from eating mice also.

بچه‌هاش رو هم از خوردن موشا منع کرد.

Did Eve’s kittens eat mice?

آیا بچه گربه‌هاش موشا رو می‌خوردن؟

No, they didn’t.

نه، اینطور نبود.

Why not?

چرا نه؟

Because Eve forbid them to eat mice.

بخاطر اینکه ایو اونا رو از خوردن موشا منع کرد.

She said “you cannot eat mice.

گفتش “شما نمی‌تونین موش بخورین”.

Who did she forbid from eating mice?

کیا رو از خوردن موشا منع کرد؟

Her kittens.

بچه گربه‌هاش رو.

Eve forbid her kittens from eating mice, too.

ایو بچه گربه‌هاش رو هم از خوردن موشا منع کرد.

So did Eve eat mice?

پس آیا ایو موش می‌خورد؟

No she didn’t.

نه، این کار رو نمی‌کرد.

Did her kittens eat mice?

آیا بچه گربه‌هاش موش می‌خوردن؟

No they didn’t.

نه، این کار رو نمی‌کردن.

Neither Eve nor her kittens ate mice.

نه ایو نه بچه گربه‌هاش موش نمی‌خوردن.

So Eve abstained from eating mice for a long time.

پس ایو واسه مدت زیادی از خوردن موش پرهیز کرد.

And she felt great, she felt really healthy.

و حس فوق‌العاده‌ای داشت، خیلی احساس تندرستی می‌کرد.

How did Eve feel after abstaining from eating mice?

ایو بعد پرهیز کردن از موش خوردن چه احساسی داشت؟

Well she felt great.

خب، احساس فوق‌العاده‌ای داشت.

She felt very healthy.

خیلی احساس تندرستی می‌کرد.

Why did she feel healthy?

چرا احساس تندرستی می‌کرد؟

Because she abstained from eating mice.

بخاطر اینکه از موش خوردن خودداری کرده بود.

How about her kittens?

بچه گربه‌هاش چطور؟

They felt healthy, too.

اونا هم احساس تندرستی می‌کردن.

They also felt healthy because they also abstained from eating mice.

اونا هم احساس تندرستی می‌کردن چون که اونا هم از موش خوردن خودداری کرده بودن.

Of course, they abstained because Eve forbid them to eat mice.

البته که چون ایو از خوردن موش منعشون کرده بود، خودداری کردن.

So how did she feel, Eve?

پس اون، ایو، چه احساسی داشت؟

She felt fantastic.

احساس خارق‌العاده‌ای داشت.

She felt great.

احساس فوق‌العاده‌ای داشت.

In fact, this was the springboard to a whole new life for Eve.

در واقع، این یه سکوی پرش واسه یه زندگی کاملا جدید برای ایو بودش.

Was this the beginning of a whole new life?

آیا این یه آغاز برای یه زندگی کاملا جدید بود؟

Yes it was.

آره، بود.

It was the beginning of a whole new life for Eve.

این یه آغاز واسه یه زندگی کاملا جدید برای ایو بود.

It was the springboard, the sudden powerful beginning to a whole new life.

سکوی پرش بودش، یه آغاز یهوییِ پرقدرت واسه یه زندگی کاملا جدید.

Was it a slow beginning or a sudden, fast, powerful beginning?

یه آغاز کند بودش یا یه آغاز سریع، پرقدرت و ناگهانی؟

It was a sudden, fast, powerful beginning.

یه شروع سریع، پرقدرت و ناگهانی.

It was a springboard to a whole new life for Eve.

یه سکوی پرش واسه یه زندگی کاملا جدید برای ایو بودش.

What was a springboard to a whole new life for Eve?

چی یه سکوی پرش واسه یه زندگی کاملا جدید برای ایو بود؟

Well not eating mice, abstaining from mice was the springboard, the sudden beginning to a whole new life.

خب، موش نخوردن، پرهیز کردن از خوردن موش سکوی پرش بودش، یه شروع ناگهانی واسه‌ی یه زندگی کاملا نو.

Next she abstained from eating fish, too.

بعدش از خوردن ماهی هم خودداری کرد.

Wow, what did she abstain from next?

واو، بعدش از چی خودداری کرد؟

She abstained from fish.

از ماهی خودداری کردش.

She abstained from eating fish next.

بعدش از خوردن ماهی خودداری کرد.

So she abstained from eating mice and then next, because she felt great, she abstained from eating fish.

پس از خوردن موش خودداری کرد و بعدش، چون احساس فوق‌العاده‌ای پیدا کرد، از خوردن ماهی خودداری کرد.

What about her kittens?

بچه گربه‌هاش چطور؟

Well, she forbid them from eating fish, too.

خب، اونا رو هم از خوردن ماهی منع کرد.

She forbid them from eating mice and then next she forbid them from eating fish.

از خوردن موشا منعشون کرد و بعد از خوردن ماهی منعشون کرد.

They all abstained from eating fish.

همه‌شون از خوردن ماهیا خودداری کردن.

They all abstained from eating mice.

همه‌شون از خوردن موشا خودداری کردن.

And how did they feel?

و چه احساسی داشتن؟

Wow, they felt super great!

واو، احساس خیلی فوق‌العاده‌ای داشتن.

No fish, no mice, they felt fantastic, very, very healthy!

بدون ماهی، بدون موش، احساس خارق‌العاده‌ای داشتن، خیلی خیلی سالم.

So this was the springboard for another change, the sudden beginning of another change.

پس این یه سکوی پرش واسه یه تغییر دیگه بودش، آغاز ناگهانی یه تغییر دیگه.

So finally, Eve stopped drinking beer, because, of course, Eve drank beer every day.

و نهایتا، ایو خوردن آبجو رو متوقف کرد، البته که چون خب، ایو هر روز آبجو می‌خورد.

She loved to drink beer.

عاشق آبجو خوردن بود.

Eve was a big beer-drinking cat.

ایو یه گربه‌ی آبجوخور قهار بودش.

Of course, most cats do like to drink beer.

البته که اکثر گربه‌ها آبجو خوردن رو دوست دارن.

But Eve decided to abstain from beer also.

ولی ایو تصمیم گرفت از آبجو خوردن هم خودداری کنه.

What did she abstain from next?

بعدش از چی پرهیز کرد؟

Beer.

آبجو.

Eve abstained from beer.

از آبجو پرهیز کرد.

No more beer for Eve.

دیگه خبری از آبجو واسه ایو نبود.

Oh, very difficult, but she stopped drinking beer.

اوه، خیلی سخته، ولی اون خوردن آبجو رو متوقف کرد.

Who abstained from drinking beer?

کی خوردن آبجو رو متوقف کرد؟

Eve, Eve abstained from drinking beer.

ایو، ایو خوردن آبجو رو متوقف کرد.

Did she forbid her kittens to drink beer?

آیا اون بچه گربه‌هاش رو از خوردن آبجو منع کرد؟

No, she decided to let her kittens to continue drinking beer.

نه، تصمیم گرفت بذاره بچه گربه‌هاش به خوردن آبجو ادامه بدن.

So her kittens continued to drink beer, but she abstained from drinking beer.

پس بچه گربه‌هاش به خوردن آبجو ادامه دادن، ولی اون از خوردن آبجو خودداری کرد.

How did she feel after abstaining from beer?

بعد پرهیز از خوردن آبجو چه احساسی داشت؟

She felt fantastic, super fantastic, outstanding!

احساس فوق‌العاده‌ای داشت، خیلی فوق‌العاده، خیلی عالی.

Eve felt outstanding after abstaining from drinking beer.

ایو بعد پرهیز از نوشیدن آبجو احساس خارق‌العاده‌ای داشت.

Why did she feel outstanding?

چرا احساس خارق‌العاده‌ای داشت؟

Well, because she abstained from beer.

خب، چون از خوردن آبجو پرهیز کرده بود.

She felt outstanding because she abstained from beer.

احساس خارق‌العاده‌ای داشت چون از خوردن آبجو پرهیز کرده بود.

Who did not abstain from drinking beer?

کیا از خوردن آبجو خودداری نکرده بودن؟

Oh, her baby kittens.

اوه، بچه گربه‌هاش.

Her baby kittens did not abstain from drinking beer.

بچه گربه‌هاش از نوشیدن آبجو خودداری نکردن.

Did her baby kittens continue to drink beer?

آیا بچه گربه‌هاش به نوشیدن آبجو ادامه دادن؟

Yes they did.

آره همینطوره.

They continued to drink beer.

به نوشیدن آبجو ادامه دادن.

Why did they continue to drink beer?

چرا نوشیدن آبجو ادامه دادن؟

Well, because, obviously, baby kittens need beer to grow.

خب، واضحه، چون بچه گربه‌ها برای رشد به آبجو نیاز دارن.

Eve did not need beer because she was already big.

ایو به آبجو نیاز نداشت چون همینطوریشم بزرگ شده بود.

But her babies needed beer so they could continue to grow.

ولی بچه‌هاش به آبجو نیاز داشتن تا بتونن به رشد کردن ادامه بدان.

So who abstained from beer?

پس کی از خوردن آبجو خودداری کرد؟

Eve, Eve abstained from beer.

ایو، ایو از خوردن آبجو خودداری کرد.

Who didn’t abstain from beer?

کیا از خوردن آبجو خودداری نکردن؟

Her kittens.

بچه گربه‌هاش.

Her kittens didn’t abstain.

بچه گربه‌هاش خودداری نکردن.

Eve did abstain from drinking beer.

ایو از نوشیدن آبجو خودداری کرد.

And, of course, Eve and all her kittens became very healthy, very strong and very happy.

و خب البته که ایو و همه‌ی بچه گربه‌هاش خیلی سالم، خیلی قوی و خیلی خوشحال شدن.

The end.

پایان.

That is the end of the mini-story for “Attractor Factor.

اینم پایان داستان کوتاه فصل «عامل کشش».

Listen to it several times every day for seven days, 14 days or more.

هر روز چندین بار واسه‌ی ۷ روز، ۱۴ روز یا بیشتر بهش گوش کنین.

I’ll see you next time.

دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hello, welcome to the POV (Point of View) mini-stories for “Attractor Factor.

درود، به داستان‌های کوتاه زاویه دید برای فصل «عامل کشش» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بریم که شروع کنیم.

Since starting 10 years ago, Eve has felt bad.

با شروع از ۱۰ سال پیش، ایو احساس بدی داشته.

She has felt tired every day.

هر روز احساس خستگی کرده.

She has had no energy.

هیچ انرژی‌ای نداشته.

This started 10 years ago.

این از ۱۰ سال پیش شروع شد.

Before 10 years ago she felt great, but since 10 years ago…you know until now, until recently…she has felt very tired.

قبل ۱۰ سال پیش اون حالش عالی بود ولی از ۱۰ سال پیش… می‌دونی دیگه تا الان، تا اخیرا… احساس خستگی شدید داشته.

She has not had energy.

انرژی نداشته.

She hasn’t had energy.

انرژی‌ای نداشته.

In fact, starting 10 years ago she has gotten sick all the time.

در واقع، با شروع از ۱۰ سال پیش دائما مریض شده.

She has frequently gotten sick, since 10 years ago until recently.

مکررا مریض شده، کل اوقات از ۱۰ سال پیش.

And during that time she has tried many different things.

و طی اون مدت خیلی چیزای مختلفی رو امتحان کرده.

She tried exercise one time, it did not help.

یه بار ورزش کردن رو امتحان کرد، جواب نداد.

She tried various medicines and drugs, but none of them helped.

دارو و درمان‌های مختلفی رو امتحان کرد، ولی هیچکدوم کمکی نکردن.

So, since 10 years ago, during this time she has been very frustrated.

پس، از ۱۰ سال پیش، طی این مدت خیلی فکرش خراب بوده.

She has been frustrated because she felt bad.

فکرش خراب بوده چون حالش بد بود.

She has been frustrated because she couldn’t find a solution.

فکرش خراب بوده چون نمی‌تونست راه حلی پیدا کنه.

Until one day she decided to abstain from eating mice.

تا اینکه یه روز تصمیم گرفت که از خوردن موش خودداری کنه.

So on that day she decided “no more mice.

پس تو اون روز تصمیم گرفت که «دیگه از موش خبری نیس».

” She was surprised.

اون متعجب شدش.

After a few days she felt better.

بعد چند روز حالش بهتر شد.

And she felt better, stronger and more healthy, it was amazing.

و احساس بهتر، قوی‌تر و تندرست‌تر بودن داشت، شگفت‌انگیز بودش.

And so, she forbid her kittens from eating mice, too.

و بنابراین، بچه گربه‌هاش رو هم از خوردن موش منع کرد.

And they began to feel healthier and stronger.

و اونا شروع کردن به تندرست‌تر و قوی‌تر شدن.

She thought “wow!

فکر کردش که «واو»!

” And this became the springboard for a whole new healthy life.

و این شدش یه سکوی پرتاب واسه یه زندگی جدید و سالم دیگه.

It was the sudden beginning of a whole new healthy life.

یه شروع ناگهانی واسه یه زندگی سالم دیگه بودش.

Abstaining from mice was the springboard to a whole new healthy life for Eve and for her kittens.

پرهیز از موش یه سکوی پرش واسه یه زندگی نو و سالم دیگه برای ایو و بچه گربه‌هاش بود.

And so next she abstained from eating fish, too, and she felt even better.

و بنابراین بعد از خوردن ماهیا هم پرهیز کرد، و حالش حتی بهتر شد.

So, she forbid her kittens from eating fish and they felt even better.

پس، بچه گربه‌هاش رو از خوردن ماهی منع کرد و اونا هم حالشون حتی بهتر شد.

Wow, she was feeling great.

واو، اون حالش عالی بود.

So finally, she decided to abstain from drinking beer.

پس نهایتا، تون تصمیم گرفت از خوردن آبجو پرهیز کنه.

She stopped drinking beer, no more beer and she felt outstanding!

خوردن آبجو رو متوقف کرد، دیگه آبجویی وجود نداشت و احساس خارق‌العاده‌ای می‌کرد.

Now, of course, she did not forbid her kittens from drinking beer because we all know that kittens need beer to grow.

حالا مشخصا اون بچه گربه‌هاش رو از خوردن آبجو منع نکرد چون همه‌مون می‌دونیم که بچه گربه‌ها واسه رشد کردن به آبجو نیاز دارن.

So her kittens continued to drink beer, but they abstained from mice and they abstained from fish and they felt great, too.

پس بچه گربه‌هاش به آبجو خوردن ادامه دادن، ولی از خوردن موشا و ماهیا خودداری کردن و حالشون هم عالی بود.

And so, as a result, Eve and all her kittens became healthy and happy and had lots and lots of energy.

و خب، در نتیجه، ایو و همه‌ی بچه گربه‌هاش سالم و خوشحال شدن و کلی کلی انرژی داشتن.

All right, that’s the end of our first story.

بسیار خب، این از پایان داستان اولمون.

Next, we’re going to the future.

بعدش، قراره بریم به آینده.

This is an idea for a future story.

این یه ایده واسه یه داستان توی آینده‌ست.

I’m going to tell you about a story that might happen in the future.

من قراره به شما یه داستانی که ممکنه توی آینده اتفاق بیفته رو بگم.

For example, there will be a cat named Eve.

به عنوان مثال، یه گربهی خواهد بود به اسم ایو.

She’s going to be sick all the time.

قراره که همیشه مریض باشه.

In fact, she will have been sick for maybe 10, maybe 15 years.

در واقع، اون واسه ۱۰ یا شاید ۱۵ سال مریض خواهد موند.

So she will have been sick that entire time, staring 10 years in the past and then going into the present.

پس واسه تموم اون مدت مریض خواهد موند، با شروع از ۱۰ سال قبلش و ادامه تا حال.

So, she’ll have been sick for a long time.

پس، واسه مدت زیادی مریض خواهد موند.

But one day she’s going to decide to abstain from eating mice.

ولی یه روز قراره تصمیم بگیره از خوردن موش‌ها پرهیز کنه.

She will stop eating mice and she’s going to feel better.

از خوردن موشا دست خواهد کشید و قراره حالش بهتر بشه.

She’ll feel healthier.

احساس تندرست‌تر بودن خواهد کرد.

She’ll have more energy.

انرژی بیشتری خواهد داشت.

She’ll stop getting sick.

مریض شدنش متوقف خواهد شد.

So she’ll forbid her kittens from eating mice also and they’re going to feel great.

بنابراین بچه گربه‌هاش رو از خوردن موشا منع خواهد کرد و اونا هم قراره حاشون عالی بشه.

They’re going to feel stronger and healthier and have more energy, too.

اونا هم قراره احساس قوی‌تر و تندرست‌تر بودن و انرژی بیشتر داشتن بکنن.

This will become the springboard to a whole new life for Eve and her kittens.

این برای ایو و بچه گربه‌هاش به سکوی پرش به یه زندگی دیگه بدل خواهد شد.

The beginning, the sudden powerful beginning of a whole new life, the springboard.

شروع، آغاز قوی و ناگهانی یه زندگی دیگه، سکوی پرش.

So next she’s going to abstain from eating fish, too.

پس بعدش قراره از خوردن ماهیا هم خودداری کنه.

She’ll stop eating fish and she’ll feel even better, more energy, more health, feeling fantastic.

اون دست از خوردن ماهیا خواهد برداشت و حالش حتی بهتر خواهد شد، پرانرژی‌تر، تندرست‌تر و حال فوق‌العاده.

So, of course, she’ll forbid her kittens from eating fish and they’ll feel better, more energy, more fantastic.

پس البته که بچه گربه‌هاش رو هم از خوردن ماهی منع خواهد کرد و اونا احساس بهتر، پرانرژی‌تر و فوق‌العاده‌تری خواهند داشت.

And, finally, she’ll make a very difficult and big decision.

و در نهایت، اون یه تصمیم خیلی دشوار و بزرگ خواهد گرفت.

She’ll abstain from drinking beer.

از خوردن آبجو خودداری خواهد کرد.

She’ll stop drinking beer.

خوردن آبجو رو متوقف خواهد کرد.

Now, of course, she won’t forbid her kittens from drinking beer because kittens need beer to grow, but Eve will stop, she’ll stop drinking beer.

حالا مشخصا بچه گربه‌هاش رو از خوردن آبجو منع نخواهد کرد چون بچه گربه‌ها برای رشد به آبجو نیاز دارن، ولی ایو دست خواهد کشید، اون از خوردن آبجو دست خواهد کشید.

And, the result?

و نتیجه‌ش؟

Eve’s going to feel super amazing, outstanding!

ایو قراره حال خیلی شگفت‌انگیزی داشته باشه، فوق‌العاده!

Her kittens will feel outstanding!

بچه گربه‌هاش حال خارق‌العاده‌ای خواهند داشت.

They will all be healthy and energetic and have a lot of energy and just feel fantastic!

اونا سالم و پرانرژی خواهند بود و کلی انرژی خواهند داشت و خب حالشون عالی خواهد بود.

They’re going to be super fantastic healthy cats.

اونا قراره گربه‌های خیلی فوق‌العاده تندرستی باشن.

And, that is the end of the POV stories for “Attractor Factor.

و اینم از پایان داستانای POV واسه «عامل کشش».

I hope you’re feeling strong and healthy, too.

امیدوارم که شما هم احساس سلامتی و قدرت داشته باشین.

Deep breath, move your body, big smile.

نفس عمیق، بدن در حال حرکت، لبخند گنده.

See you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا