انگلیسی قدرت
فصل ۲۷. قهرمان باش

بخش اول – درس اصلی

Hello, this is AJ, welcome to the next lesson.

درود، ای‌جی هستم، به درس بعدی خوش اومدین.

Here we go.

می‌ریم که داشته باشیم.

This one is called “Be a Champion.

این یکی «یک قهرمان باش» نام داره.

Now champion has a couple different meanings.

حالا قهرمان یه چند تا معنی مختلف داره.

One meaning of champion is winner, a winner.

یه معنی قهرمان، برنده‌ست، یه برنده.

So a champion is someone who wins a game or wins a fight or is number one, number one.

پس یه قهرمان کسیه که یه بازی یا یه مسابقه رو می‌بره، یا شماره یکه، شماره یک.

So we talk about a champion team, so they’re the number one team.

خب پس وقتی ما راجع به یه تیم قهرمان صحبت می‌کنیم، پس اونا تیم شماره یکن.

But we’re not using that meaning in this lesson; we’re using a different meaning.

ولی ما این توی این درس این معنی رو به کار نمی‌گیریم؛ ما یه معنی متفاوتی رو استفاده می‌کنیم.

Another meaning of champion is somebody that fights for a good cause; someone who fights for something good, someone who defends something good.

یه معنی دیگه‌ی قهرمان کسیه که واسه‌ی هدف خوب می‌جنگه؛ کسی که واسه یه چیز خوب می‌جنگه، کسی که از یه چیز خوب دفاع می‌کنه.

And that’s what we’re talking about here, be a champion.

و اون چیزیه که ما اینجا داریم راجع بهش حرف می‌زنیم، یک قهرمان باش.

Be somebody that fights for good things, that’s not afraid, that you will fight for what is right, you will fight for what is good.

کسی باش که برای چیزای خوب می‌جنگه، که نمی‌ترسه، که واسه‌ی چیزی که درسته بجنگین، برای چیزی که خوبه بجنگین.

That’s the idea here, be a champion.

مفهومش اینجا اینه، یک قهرمان باش.

And I’m going to read a small section from a book called Free Prize Inside and it’s by Seth Godin.

و من قراره یه بخش کوچیک از کتابی به اسم «جایزه‌ی رایگانِ درون» از سث گودین رو بخونم.

Seth Godin is an Internet Marketing expert.

سث گودین یه خبره‌ی بازاریابی اینترنتیه.

He was a member of Yahoo, the Internet Company.

اون یه عضوی از یاهو، شرکت اینترنتی، بودش.

Back in the beginning, when Yahoo was first starting, he helped their marketing.

قبلنا توی شروع، وقتی یاهو اولش داشت شروع می‌کرد، اون به بازاریابیشون کمک کرد.

And then, later, he sold his own company, he made a lot of money and now he just writes about Internet Marketing and he’s got a lot of great books about business.

و بعدها اون شرکت خودش رو فروخت، کلی پول در آورد و الان فقط راجع به بازاریابی اینترنتی می‌نویسه و کلی کتاب فوق‌العاده راجع به تجارت داره.

But, you know he also talks about just life in general.

و می‌دونین، اون همینطور راجع به زندگی هم به صورت کلی صحبت می‌کنه.

A lot of his advice about careers, about business, is just good advice, in general.

کلی از توصیه‌های اون راجع به تجارت‌ها و کسب‌وکارها، به صورت کلی توصیه‌های خوبین.

It’s good advice for life, in general.

واسه زندگی، به صورت کلی، توصیه‌ی خوبیه.

And this is one of the nicest sections of his book, where he talks about being a champion in your career, in your job.

و این یکی از بهترین بخش‌های کتابه، که اون راجع به یه قهرمان بودن توی حرفه‌تون، توی شغلتون حرف می‌زنه.

And what he means is that in your job you should fight for what is right, what is good, what is interesting, what will help the company most and, usually, you have to break rules to do that.

و منظورش اینه که توی شغلتون شما باید واسه چیزی که درسته، چیزی که خوبه، چیزی که جالبه، چیزی که بیشتر از همه به شرکت کمک می‌کنه بجنگین، و معمولا برای انجام دادن این، باید قوانین رو بشکونید.

Usually you have to be different.

معمولا شما باید متفاوت باشین.

Usually you have to be kind of strong to do that.

معمولا واسه انجام دادنش باید یه جورایی قوی باشین.

You can’t just be the same as everybody else.

نمی‌تونین صرفا مث افراد دیگه باشین.

So let me read this section and then we’ll talk about it more.

پس بذارین من این بخش رو بخونم و بعد بیشتر راجع بهش حرف می‌زنیم.

Here we go, be a champion.

می‌ریم که داشته باشیم، «یک قهرمان باش»:

“Go ahead, do something great!

«یالا برو، یه کار فوق‌العاده بکن»!

Champion an innovation, I dare you!

«واسه یه نوآوری، سلحشوری کن، ازتون می‌خوام شهامت به خرج بدین»!

Because the choice is between following the rules or doing the right thing.

«بخاطر اینکه انتخاب بین پیروی از قوانین یا انجام دادن کار درسته».

Everyone’s got great ideas.

«همه ایده‌های فوق‌العاده دارن».

You have great ideas.

«شما [هم] ایده‌های فوق‌العاده دارین».

The difference between success and failure, most definitely, is not about a shortage of ideas that are good.

«فرق بین موفقیت و شکست، قطعا، بخاطر کمبود ایده‌های خوب نیستش».

Instead, success is about overcoming the status quo and inertia and working within your organization to make things happen.

«بلکه، موفقیت عبارته از غلبه بر وضع موجود و اینرسی و کار کردن درون سازمانتون به منظور رقم زدن اتفاقات».

“The good news is that this is exactly what your company wants you to do, and it’s fun, and it’s rewarding and once you learn how to do it you are guaranteed a good job for the rest of your life.

«خبر خوب اینه که این دقیقا چیزیه که شرکت شما ازتون می‌خواد انجام بدین، و این باحاله، و بافایده‌ست و به محض اینکه یاد بگیرین چطور انجامش بدین واسه باقی عمرتون یه شغل خوب رو تضمین شدین».

The bad news is that it’s difficult and it’s sometimes lonely.

«خبر بد اینه که دشوار و بعضی مواقع غریب هستش».

“Whoever you wish to be you have to make a choice, a conscious decision to be that person.

«هر کسی که آرزو دارین بشین، باید انتخاب کنین، یک انتخاب آگاهانه که بشین همون آدم».

Will you be a champion?

«آیا یک قهرمان خواهین بود»؟

Will you be remarkable?

«آیا استثنایی خواهین بود»؟

Will you be outstanding in your career, in your life or will you be careful and normal and mediocre?

«آیا توی حرفه‌تون، توی زندگیتون برجسته خواهید بود یا محتاط، عادی و متوسط»؟

Choose.

«انتخاب کنید».

And by embracing this choice, by announcing your choice to yourself and, eventually, to other people, you will make this process far more likely to succeed.

«و با پذیرفتن این انتخاب، با اعلام کردنش به خودتون و به تدریج، دیگر افراد، احتمال موفقیت این فرایند رو بیشتر خواهین کرد».

Okay, interesting, interesting.

خب، جالبه، جالبه.

Nice section from Seth Godin.

یه بخش عالی از سث گودین.

I really like him.

من واقعا اون رو دوست دارم.

And, of course, again, this advice is great for all of your life, not just your career, but he specifically writes about business and career.

و خب البته که، دوباره، این توصیه واسه‌ی کل زندگیتون خوبه، نه صرفا حرفه‌تون، ولی اون به صورت تخصصی راجع به تجارت و کسب‌وکار می‌نویسه.

So here’s what he’s saying, he says you have a choice.

پس چیزی که داره می‌گه اینه، اون می‌گه شما یک انتخاب دارین.

You have two choices, really, in your career.

شما دو تا انتخاب دارین در واقع، توی حرفه‌تون.

You can decide to be normal, follow the rules, be mediocre, do the same thing that everyone else is doing or you can decide to be a champion, to fight for new things, to fight for innovations, to fight for improvement, to fight for what is right, to fight for creative, interesting projects, to go against what is normal and boring.

می‌تونین تصمیم بگیرین که عادی باشین، قوانین رو دنبال کنین، متوسط باشین، همون کاری که همه افراد دیگه دارن انجام می‌دن رو بکنید یا می‌تونین تصمیم بگیرین که یه قهرمان باشین، واسه چیزای جدید بجنگین، واسه نوآوری بجنگین، واسه پیشرفت بجنگین، واسه چیزی که درسته بجنگین، واسه پروژه‌های خلاقانه و جالب بجنگین، که خلاف چیزی که عادی و خسته‌کننده‌ست حرکت کنید.

That’s your choice.

انتخاب با شماس.

And he’s right; it’s scary in the beginning because we all went through normal schools.

و اون راست می‌گه؛ توی ابتدا ترسناکه بخاطر اینکه همه‌ی ما مدارس عادی رو گذروندیم.

And in normal schools, in almost every country in the world, you’re taught to be normal, average, follow the rules.

و توی مدارس عادی، تقریبا توی تموم کشورای دنیا، شما آموزش دیدین که عادی، متوسط باشین، قوانین رو دنبال کنین.

That’s what you learned in school.

این چیزیه که شما توی مدرسه یاد گرفتین.

Follow the rules.

قوانین رو دنبال کنین.

Do what you are told.

کاری رو بکنین که بهتون گفته شده.

That is great advice for succeeding in school.

این واسه موفق شدن تو مدرسه توصیه‌ی عالی‌ای هستش.

It’s terrible advice for succeeding in your career or life.

واسه‌ی موفق شدن توی حرفه‌تون یا زندگیتون توصیه‌ی افتضاحیه.

Seth Godin is correct, the people with the best careers, with the best jobs, with the most money, are champions.

سث گودین درست می‌گه، افراد دارای بهترین حرفه، افراد دارای بهترین مشاغل، بیشترین پول، قهرمانن.

They don’t just follow the rules, they do new interesting things.

اونا صرفا فقط قوانین رو دنبال نمی‌کنن، اونا کارای نو و جالب انجام می‌دن.

They innovate in their companies.

اونا توی شرکت‌هاشون نو‌آوری می‌کنن.

They find new ideas that will benefit the company.

اونا ایده‌های جدیدی که به شرکت سود خواهد رسوند رو پیدا می‌کنن.

If they find something that’s wrong they fix it.

اگه چیزی رو پیدا کنن که اشتباه باشه، درستش می‌کنن.

They don’t wait to ask permission.

منتظر نمی‌مونن تا اجازه بگیرن.

These are the people who have the best careers.

اینا آدمایین که بهترین کسب‌وکارها رو دارن.

Now I went through this process myself.

حالا من خودم هم از این فرایند عبور کردم.

So, you know, I’m not yelling at you because I also, one time in the past, I was, ah, just following the rules, doing what everyone else was doing as a teacher.

پس می‌دونین، من سر شما هوار نمی‌زنم بخاطر اینکه من هم، یه زمانی توی گذشته، صرفا داشتم از قوانین پیروی می‌کردم، به عنوان دبیر کاری رو می‌کردم که بقیه داشتن انجام می‌دادن.

So in my first few jobs I just did the same thing as every other teacher.

پس توی چند تا شغل اولم من فقط همون کاریو می‌کردم که هر دبیر دیگه‌ای می‌کرد.

I used the textbooks that the school required and I used the same drills, the same activities.

کتب درسی‌ای که مدرسه الزام کرده بود رو استفاده می‌کردم و همون تمارین، همون فعالیت‌ها رو به کار می‌بردم.

And I thought, well, this is the smart way to improve my career.

و فکر می‌کردم که، خب، این راه هوشمندانه‌ی بهبود دادن حرفه‌م هستش.

Right?

درسته؟

Follow the rules.

از قوانین پیروی کن.

Do what you’re told to do, what everyone else is doing.

کاری رو بکن که بهت گفتن انجام بدی، که بقیه دارن انجام می‌دن.

It didn’t work.

این جواب نداد.

I continued to get paid very badly, made very little money…ha-ha…and I didn’t enjoy my job.

من همچنان به شکل خیلی بدی دستمزد دریافت می‌کردم، پول خیلی کمی در می‌آوردم، و از شغلم لذت نمی‌بردم.

And the worst thing, for me, was that my students didn’t improve and this bothered me a lot.

و بدترین چیز واسه من، این بود که شاگردام پیشرفت نمی‌کردن و این خیلی من رو آزار می‌داد.

And, in fact, I focused a lot more on my students and the more I focused on my students the less I cared about my boss or my school.

و در واقع، من خیلی بیشتر روی شاگردام تمرکز کردم، و هر چی بیشتر روی شاگردام تمرکز کردم، کمتر به رئیسم و مدرسه‌م اهمیت دادم.

And I became a champion for my students.

و شدم یه قهرمان واسه دانش‌آموزام.

I decided I’m going to fight for my students.

من تصمیم گرفتم که قراره واسه دانش‌آموزام بجنگم.

I will do anything and everything to help them.

هر کاری و همه کاری واسه‌ی کمک کردن بهشون انجام خواهم داد.

I will break the rules.

قوانین رو خواهم شکست.

I will use different methods.

متدهای متفاوتی رو به استفاده خواهم کرد.

I will throw away the textbooks.

کتب درسی رو دور خواهم انداخت.

I don’t care.

برام مهم نیست.

My job is to be a champion for my students, my customers, my real customers, right?

شغل من اینه که واسه دانش‌آموزام، واسه مشتریام، واسه مشتریای واقعیم، یه قهرمان باشم، مگه نه؟

And so that’s what I did.

و بنابراین این کاری بودش که من کردم.

I stopped using the normal textbooks.

من دست از استفاده کردن از کتب درسی عادی کشیدم.

I started to find different methods.

شروع به پیدا کردن متد‌های مختلف کردم.

I went back to school and got a Masters Degree and I learned a lot of incredibly cool, interesting teaching methods and I began to use those.

برگشتم به آموزشگاه و یه مدرک کارشناسی ارشد گرفتم و کلی متدهای تدریس باحال و جالب یاد گرفتم و شروع به استفاده کردن ازشون کردم.

And every job I got I was always a champion for my students.

و هر شغلی که داشتم همیشه واسه شاگردام یه قهرمان بودم.

As a result, I became more and more popular with my students, with the real customers.

در نتیجه، من بیشتر و بیشتر میون دانش‌آموزام، میون مشتریای واقعیم، محبوب شدم.

They really started to like my class.

اونا واقعا شروع به علاقه داشتن به کلاسام کردن.

I got more attention.

توجه بیشتری کسب کردم.

I started to get more money and better positions.

شروع به کسب کردن پول بیشتر و موقعیت‌های بهتری کردم.

My career improved.

کسب‌وکارم بهبود پیدا کرد.

Now sometimes I got in trouble because I broke the rules, right?

حالا بعضی مواقع بخاطر اینکه قوانین رو می‌شکوندم تو دردسر می‌افتادم، درست؟

I was a champion, not a rule follower.

من یه قهرمان بودم، نه پیرو قوانین.

I got fired from one job because I didn’t use the required textbooks and I didn’t follow the required procedures and rules and I refused to use the same grading system that every other teacher used, so I got fired.

من بخاطر اینکه از کتب درسی ملزم‌شده استفاده نمی‌کردم و رویه‌های خواسته‌شده و قوانین رو دنبال نمی‌کردم و از به کار بردن همون سیستم نمره‌دهی‌ای که همه دبیرای دیگه استفاده می‌کردن امتناع می‌کردم، از یه کاری اخراج شدم.

And many people think, “Oh, that’s terrible, it’s terrible.

و خیلی از آدما فکر می‌کنن «اوه، این فاجعه‌ست، این فاجعه‌ست».

” It was not terrible!

این فاجعه نبودش!

It was fantastic!

فوق‌العاده بود!

Because the next job I got was even better.

بخاطر اینکه شغل بعدی‌ای که پیدا کردم حتی بهتر هم بود.

And as a result of getting fired I began to think about starting my own company.

در نتیجه‌ی اخراج شدن، من شروع به فکر کردن به راه‌اندازی شرکت خودم کردم.

I began to realize if I really want to be a champion and do what is right then I need to be in control.

من شروع به متوجه شدن این کردم که اگه واقعا بخوام یه قهرمان باشیم و کاری رو بکنم که درسته، در اون صورت نیازه که کنترل دست خودم باشه.

I need to be the boss.

نیازه که من رئیس باشم.

Because I’m always going to have problems if I am just fighting against traditional schools all the time.

بخاطر اینکه اگه بخوام دائما فقط مقابل مدارس سنتی بجنگم، قراره همیشه مشکل داشته باشم.

And so I started my own company and my company has grown and I’m making more money than I ever did as a teacher and I’m happier than I ever was as an employee.

و بنابراین من شرکت خودم رو راه‌اندازی کردم و شرکتم رشد کرده و دارم پول بیشتری از تموم مدتی که به عنوان یه معلم کار می‌کردم در می‌آرم و از تموم وقتی که یه کارمند بودم هم خوشحال‌ترم.

And so my career has gotten better and better and better because I have been a champion for my customers, for my students.

و بنابراین حرفه‌م بهتر و بهتر و بهتر شده بخاطر اینکه من واسه مشتریام، واسه شاگردام یه قهرمان بوده‌م.

By focusing on being a champion I have made much, much more money, I have improved my position, I am now the owner of my own company, everything is better.

با تمرکز کردن روی قهرمان بودن، من پول خیلی خیلی بیشتری در آورده‌م، موقعیتم رو بهبود داده‌م، من حالا صاحب شرکت خودمم، همه چی بهتره.

I’m a better teacher, my students are even happier, everything improved because of that.

یه معلم بهترمِ، دانش‌آموزانم حتی شادتر هم هستن، همه چیز بخاطر اون بهبود پیدا کرد.

That has been the key.

کلیدش اون بوده.

Even if I decided to close my business and just look for jobs I could get a job very fast, very easily.

حتی اگه من تصمیم می‌گرفتم کسب‌وکارم رو تعطیل کنم و صرفا دنبال شغل باشم، می‌تونستم خیلی سریع، خیلی آسون یه شغل به دست بیارم.

Why?

چرا؟

Because now I am a much, much, much better teacher.

بخاطر اینکه حالا من یه معلم خیلی خیلی خیلی بهتریم.

I’m very confident.

من خیلی اعتماد به نفس دارم.

I have a lot of experience now as the owner of my own business.

من الان به عنوان صاحب شرکت خودم، کلی تجربه دارم.

So as Seth Godin says, “You’re guaranteed a good job for the rest of your life if you learn how to be a champion.

پس همونطور که سث گودین می‌گه «اگه یاد بگیرین چطور یه قهرمان باشین، واسه باقی عمرتون یه شغل خوب رو تضمین شدین».

” Because there are always companies who are looking for champions, even when the economy is bad, even when times are tough, there’s always a job for a true champion.

بخاطر اینکه همیشه شرکتایی هستن که دارن دنبال قهرمان می‌گردن، حتی وقتی وضع اقتصاد بده، حتی وقتی شرایط سخته، همیشه واسه یه قهرمان واقعی یه شغلی هست.

The people who lose their jobs are the people who are normal and average.

آدمایی که شغلشون رو از دست می‌دن، آدمایین که عادی و متوسطن.

They can be replaced easily.

می‌تونن به سادگی جایگزین بشن.

You can cut their job and hire a new person and pay them less or just cut their job because they’re not doing anything interesting or new or different, they’re replaceable.

شما می‌تونین شغل اونا رو حذف کنین و یه آدم جدید استخدام کنید و بهشون کمتر پرداخت کنین یا اینکه صرفا بخاطر اینکه کار جالب، نو یا متفاوتی انجام نمی‌دن شغلشون رو حذف کنین، اونا قابل جایگزینی هستن.

Normal people are replaceable.

آدمای عادی قابل جایگزینی‌ان.

People who follow the rules are replaceable.

آدمایی که قوانین رو دنبال می‌کنن قابل جایگزینی‌ان.

They’re easy to cut.

به آسونی قابل حذفن.

Champions are unique.

قهرمان‌ها منحصر به فردن.

Champions are special.

قهرمان‌ها خاصن.

They’re remarkable, they’re outstanding.

اونا استثنائین، اونا برجسته‌ان.

Companies don’t usually cut them.

معمولا شرکتا حذفشون نمی‌کنن.

And if you do get fired, if you do get cut, another company will hire you very quickly.

و اگه اخراج هم شدین، اگه حذف هم شدین، یه شرکت دیگه خیلی سریع شما رو استخدام خواهد کرد.

When I got fired from my job in Thailand I easily found a job in San Francisco.

وقتی من از کارم توی تایلند اخراج شدم به راحتی توی سن فرانسیسکو یه شغلی پیدا کردم.

I could have gotten another job in Thailand very easily, no problem, because at that point I was a champion.

من می‌تونستم به راحتی توی تایلند یه شغل دیگه پیدا کنم، مشکی نداشت، بخاطر اینکه تو اون نقطه من یه قهرمان بودم.

I had a passion.

من یه علاقه‌ی قلبی داشم.

I had a mission.

یه ماموریت داشتم.

I had my own unique methods.

من متدهای منحصر به فرد خودم رو داشتم.

I was not the same as every other teacher.

من همونطور مثل همه‌ی دبیرهای دیگه نبودم.

I made myself a champion.

من خودم رو یه قهرمان کردم.

I made myself different, special and because of that it was very easy for me to get another job, very, very, easy.

من خودم رو متفاوت کردم، خاص، و بخاطر این واسه‌ی من خیلی راحت بود که یه شغل دیگه به دست بیارم، خیلی خیلی راحت.

It’s the same with you in your career.

واسه‌ی شما توی حرفه‌تون هم همینه.

It doesn’t matter what you do in life, if you become a champion, if you fight for what is good, what is interesting, what is new, if you’re always trying to innovate, you’re going to have a much better career thann if you just follow the rules and do what everyone else does.

مهم نیست که توی زندگیتون چه کاری می‌کنین، اگه یه قهرمان بشین، اگه واسه چیزی که خوبه، چیزی که جالبه، چیزی که نو هستش، بجنگین، اگه همیشه سعی کنین که نوآوری کنین، قراره که کسب‌وکار خیلی بهتری داشته باشین نسبت به اینکه فقط قوانین رو دنبال کنین و کاری رو بکنین که هر فرد دیگه‌ای انجام می‌ده.

So that’s my mission to you, be a champion.

پس این ماموریت جدید من واسه شماست.

Try new things.

چیزای جدید رو امتحان کنین.

Fight for new ideas.

واسه ایده‌های نو بجنگین.

Fight for creative, cool, interesting projects at your job and in your life.

واسه پروژهای خلاقانه، باحال، و جالب سر شغلتون و توی زندگیتون بجنگین.

Do this, you’re guaranteed to always have a good job, with your same company or with a new company.

این کار رو بکنین، شما تضمین شدین که همیشه یه شغل خوب داشته باشین، توی همون شرکت یا با یه شرکت جدید.

All right.

بسیار خب.

Well I will see you next time, bye bye.

خب دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.


بخش دوم – درس واژگان

Hello, this is AJ, welcome to the vocabulary lesson for “Be a Champion.

درود، ای‌جی هستم، به درس دایره لغات برای فصل «یک قهرمان باش» خوش اومدین.

We’ve already talked about the word champion and, of course, in this article, in this lesson, champion means a person who fights for what is good, a person who fights for what is right, a person who defends what is good.

ما قبلا هم راجع به کلمه‌ی Champion (قهرمان، سلحشور) حرف زدیم، و خب البته که توی این متن، توی این درس، Champion یعنی کسی که برای خوبی می‌جنگه، کسی که برای چیزی که درسته می‌جنگه، کسی که از خوبی دفاع می‌کنه.

That is a champion, a champion.

این می‌شه یک قهرمان، A champion.

Our next word is innovation and Seth Godin says “Champion an innovation.

کلمه‌ی بعدیمون Innovation (نوآوری) هستش و سث گُدین می‌گه «واسه یک نوآوری سلحشوری کن».

” Here he’s using champion as a verb, as an action.

اینجا داره از Champion به عنوان فعل استفاده می‌کنه.

To champion means to fight for something good or to defend something good.

To champion یعنی واسه یه چیز خوب بجنگی یا از یه چیز خوبی دفاع کنی.

So you can use that as a verb, too.

پس شما می‌تونین به عنوان فعل هم ازش استفاده کنین.

So he’s saying fight for an innovation.

پس اون داره می‌گه واسه یه نوآوری بجنگ.

Do something great at your job.

توی شغلت یه کار فوق‌العاده کن.

Do something great.

یه کار عالی بکن.

Not good, not so-so, great!

خوب نه، متوسط نه، عالی!

Champion an innovation.

واسه یه نوآوری سلحشوری کن.

Fight for an inn-o-va-tion.

برای یک نوآوری بجنگ.

Innovation means a sudden, big improvement…a new, sudden, big improvement.

Innovation یعنی یه پیشرفت بزرگ و آنی… یه پیشرفت جدید، بزرگ و آنی.

That’s innovation, innovation.

این می‌شه Innovation، Innovation.

He says “Fight for innovations at your job.

اون می‌گه برای نوآوری توی شغلتون بجنگین.

Fight for innovations at your company.

برای نوآوری توی شرکتتون بجنگین.

Don’t do something boring, do something great!

کار حوصله سربر نکنین، یه کار فوق‌العاده کنین.

Fight for innovations.

برای نوآوری بجنگین.

” And he says “I dare you!

و اون می‌گه «من ازتون می‌خوام شهامت به خرج بدین»!

” I dare you to do something great.

«ازتون می‌خوام شهامت به خرج بدین و یه کار فوق‌العاده بکنین».

To dare means to challenge.

To dare یعنی به چالش طلبیدن.

It means do it.

یعنی انجامش بده.

Come on.

یالا.

I’m telling you to do it.

من دارم بهت می‌گم انجامش بده.

I’m challenging you.

دارم تو رو به چالش می‌طلبم.

So he says “I dare you”, I challenge you to do something great.

پس اون می‌گه «ازتون می‌خوام شهامت به خرج بدین، شما رو برای انجام دادن یه چیز فوق‌العاده به چالش می‌طلبم».

I encourage you to do something great.

شما رو ترغیب می‌کنم به انجام دادن یه چیز فوق‌العاده.

Dare; to dare.

Dare؛ To dare.

Our next word…phrase…is “status quo.

کلمه… عبارت بعدیمون Status quo (وضعیت موجود) هستش.

” He says “Being a champion is about overcoming the status quo.

اون می‌گه «سلحشور بودن یعنی فائق اومدن به وضعیت موجود».

” It’s about fighting against the status quo.

یعنی جنگیدن مقابل وضعیت موجود.

Status quo is a very common word…words…and status quo means the traditional system, the traditional situation.

Status quo یه کلمه… کلمات خیلی متداوله… و Status quo یعنی سیستم مرسوم، وضعیت مرسوم.

It’s the current normal situation, status quo.

می‌شه وضعیت عادی جاری، Status quo.

So it’s kind of the opposite of new.

پس یه جورایی متضاد نو هستش.

It’s the old way, the traditional way, the average mediocre way, status quo.

می‌شه روش قدیمی، روش سنتی، روش متوسط و معمول، Status quo.

So he says “Fight against the status quo.

پس اون می‌گه با وضعیت موجود بجنگین.

” It means fight against what is normal.

این یعنی با چیزی که عادیه بجنگین.

Fight against the normal old way.

با روش قدیمی و معمول بجنگین.

Fight against the traditional way.

با روش مرسوم بجنگین.

Status quo means the traditional way, the normal way, the old way, status quo.

Status quo یعنی روش مرسوم، روش معمول، روش قدیمی، وضعیت موجود.

So if you’re a champion you have to fight against the status quo.

پس اگه شما یه قهرمان باشین باید با وضعیت موجود ستیز کنین.

You’re trying to make improvements, you’re trying to do something better.

شما دارین سعی می‌کنین بهبود ایجاد کنین، دارین سعی می‌کنین یه چیزی رو بهتر انجام بدین.

To do something better you have to destroy the old system.

واسه این که یه چیزی رو بهتر انجام بدین شما باید که سیستم قدیمی رو نابودش کنین.

To create a new system you must destroy the old one; the status quo, the old way.

واسه این که یه سیستم جدید بسازین شما باید قدیمیه رو از بین ببرین؛ The status quo، روش کهنه.

He says “You also have to fight against inertia.

اون می‌گه «همچنین، شما باید با سکون (Inertia) مقابله کنین».

” Inertia.

Inertia (اینرسی، سکون).

Fight against inertia.

با اینرسی مقابله کنین.

Inertia means resistance to change or resistance to moving.

Inertia یعنی مقاومت نسبت به تغییر یا مقاومت کردن نسبت به حرکت.

Now it actually has a scientific meaning from physics, which is more specific than that, which is different.

حالا خب این یه معنی علمی واقعی داره که از فیزیک می‌آد، که تخصصی‌تر از اینه، که متفاوته.

But I’m not talking about the scientific meaning.

ولی من راجع به معنی علمی صحبت نمی‌کنم.

I’m not talking about the physics meaning here.

من اینجا راجع به معنی فیزیکش صحبت نمی‌کنم.

I’m talking about a more general, conversational meaning.

من دارم راجع به یه معنی کلی‌تر، یه معنی محاوره‌ای صحبت می‌کنم.

And in general conversation inertia means resistance to change.

و توی یه مکالمه‌ی عمومی Inertia یعنی مقاومت برای تغییر.

It means that people are used to doing the same thing again and again and again.

یعنی افراد به انجام دادن دوباره و دوباره و دوباره یه چیز عادت دارن.

So if you want them to change it’s hard, right?

پس اگه شما ازشون بخواین تغییر کنن، این دشواره، درسته؟

They sort of resist it.

اونا یه جورایی مقابلش مقاومت می‌کنن.

Or if there’s a big, heavy object…let’s say there’s a big rock.

یا اگه یه شئ بزرگ و سنگینی باشه… مثلا بگیم یه سنگ بزرگی هستش.

You want to move the rock.

شما می‌خوای سنگه رو حرکت بدی.

Well, in the beginning, you start to push.

خب، اولش، شما شروع به هل دادن می‌کنی.

It’s hard to move it in the beginning, right?

اولش سخته که حرکتش بدین، درسته؟

It’s very hard.

خیلی سخته.

That’s inertia.

این می‌شه Inertia.

It’s that initial resistance to movement, the initial resistance to change.

اون مقاومت اولیه به حرکت، مقاومت اولیه برای تغییر.

Now, eventually, you start pushing that rock.

حالا، به تدریج، شما شروع به هل دادن اون سنگ می‌کنین.

It starts to move.

اون شروع به حرکت کردن می‌کنه.

Then it becomes easier and easier.

بعدش آسون‌تر و آسون‌تر می‌شه.

You get momentum, right?

تکانه می‌گیرین، درسته؟

So once it starts moving then you keep going move, move, move and then it moves more easily, but in the very beginning there’s a lot of inertia.

پس وقتی که شروع به حرکت کردن می‌کنه دیگه بعدش شما به جلو رفتن ادامه می‌دین، حرکت، حرکت، حرکت و بعدش آسون‌تر حرکت می‌کنه، , ولی همون اولش کلی اینرسی وجود داره.

It’s kind of stuck, right?

یه جورایی گیر کرده، درسته؟

It’s hard to move it in the beginning.

اولش سخته که حرکت کنی.

It resists change, it resists movement.

به تغییر مقاومت نشون می‌ده، به حرکت مقاومت نشون می‌ده.

And people have this same inertia, right?

و افراد هم همین اینرسی رو دارن، مگه نه؟

People generally resist change in the beginning.

مردم به طور کلی اولش نسبت به تغییر مقاومت نشون می‌دن.

If you try to change them, you try to do something new, in the beginning they will fight against your change.

اگه سعی کنی تغییرشون بعدی، سعی کنی یه کار جدیدی بکنی، اولش با تغییر تو خواهند جنگید.

They will resist your change.

اونا به تغییرت مقاومت نشون می‌دن.

They have inertia.

اینرسی دارن.

Now, later, if you can make them change, the change becomes easier, easier, faster, faster, you have momentum.

اما بعدش اگه سعی کنی که اونا تغییر کنن، اون تغییره آسون‌تر، آسون‌تر، سریع‌تر، و سریع‌تر می‌شه، شتاب داری.

But, in the beginning there’s this strong inertia.

ولی، اولش این اینرسیِ شدید وجود داره.

Remember, if you’re talking about science inertia has a somewhat different meaning, a similar meaning, but there’s more.

به یاد داشته باشین، وقتی راجع به علم صحبت می‌کنین Inertia یه جورایی یه معنی متفاوتی داره، معنیش مشابهه ولی کامل‌تره.

But for our meaning here in this article it means resistance to change.

اما واسه مفهوم اینجای ما توی این متن یعنی مقاومت نسبت به تغییر.

Okay, finally, we have the word to embrace or embracing.

خب، نهایتا ما کلمه‌ی Embrace (با آغوش باز پذیرا بودن) رو داریم، To embrace.

To embrace has two meanings, one is a very direct meaning, which means to hug or hold somebody.

To embrace دو تا معنی داره، یکیش خیلی مستقیمه که یعنی بغل کردن یا چسبیدن کسی.

It means you put your arms around them.

یعنی دستاتون رو میندازین دورشون.

I embraced my friend.

من دوستم رو در آغوش گرفتم.

It means I hugged my friend.

یعنی من دوستم رو بغل کردم.

I held my friend.

من دوستم رو چسبیدم.

I put my arms around my friend.

من دستامو دور دوستم حلقه زدم.

But there’s a more general meaning for the word embrace.

ولی یه معنی کلی‌تری واسه کلمه‌ی Embrace وجود داره.

To embrace means to accept something happily; to accept it and to be happy about accepting it.

To embrace یعنی یه چیزی رو با خوشحالی قبول کنی، قبولش کنی و بابت قبول کردنش خوشحال باشی.

So, for example, we can embrace ideas.

پس برای مثال، ما می‌تونیم ایده‌ها رو با آغوش باز بپذیریم.

If we embrace an idea then we accept the idea and we accept it very happily.

وقتی یه ایده‌ای رو با آغوش باز می‌پذیریم (Embrace) دیگه ایده رو با خوشحالی قبول کردیم.

We’re happy to accept it.

خوشحالیم که می‌پذیریمش.

We like it.

دوستش داریم.

We’re saying “Yes, this idea is great!

داریم می‌گیم «آره، این ایده فوق‌العاده‌ست»!

I embrace it.

من با آغوش باز می‌پذیرمش.

So Seth Godin is saying “You must embrace being a champion.

پس سث گُدین داره می‌گه «شما باید قهرمان بودن رو با آغوش باز بپذیرین».

” You must embrace that choice.

شما باشید این انتخاب رو با آغوش باز بپذیرین.

You must embrace that role.

شما باید این نقش رو با آغوش باز بپذیرین.

Embrace being a champion.

قهرمان بودن رو با آغوش باز بپذیرین.

Accept it for yourself.

برای خودتون قبولش کنین.

Be happy to be a champion.

از اینکه یه قهرمان باشی خوشحال باش.

Be happy to be different.

از اینکه متفاوت باشی خوشحال باش.

Be happy to be great and remarkable.

از اینکه عالی و جالب توجه باشی خوشحال باش.

Embrace this idea, embrace this choice.

این ایده رو با آغوش باز بپذیر، این ایده رو با آغوش باز بپذیر.

Accept it and be happy about it.

قبولش کن و بابتش خوشحال باش.

And that is all for our vocabulary for “Be a Champion”, a short, easy vocabulary lesson this time.

و اینم تموم دایره لغاتمون واسه‌ی «یک قهرمان باش»، یه درس دایره لغات کوتاه، و آسون برای این بار.

So, as always, listen to the vocabulary a few times and then go to the mini-story and listen, listen, listen to the mini-story, answer the questions, be strong, be happy, be smiling.

پس مث همیشه، به واژگان یه چند باری گوش بدین و بعد برین سر داستان کوتاه و به داستان کوتاه گوش بدین، گوش بدین، گوش بدین، سوالاش رو جواب بدین، محکم باشین، شاد باشین، در حال لبخند زدن باشین.

See you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون، بدرود.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hi, this is AJ, welcome to the mini-story for “Be a Champion.

درود، ای‌جی هستم، به داستان کوتاه برای فصل «یک قهرمان باش» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

Inca wanted to help homeless people.

اینکا می‌خواست که به افراد بی‌خانمان کمک کنه.

She was a champion for poor people.

اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

Did she help poor people?

آیا اون به افراد فقیر کمک می‌کرد؟

Did she fight for poor people?

آیا اون واسه افراد فقیر می‌جنگید؟

Did she defend poor people?

آیا اون از افراد فقیر دفاع می‌کرد؟

Yes, that’s right.

آره، درسته.

She was a champion for poor people.

اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

What was she?

اون چی بود؟

She was a champion.

اون یه قهرمان بود.

She was a champion for whom?

اون واسه کیا یه قهرمان بود؟

For poor people, Inca was a champion for poor people.

واسه افراد فقیر، اینکا واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

Who did she help?

اون به کیا کمک می‌کرد؟

Poor people, she helped poor people.

افراد فقیر، اون به افراد فقیر کمک می‌کرد.

She fought for and helped poor people.

اون واسه افراد فقیر می‌جنگید و بهشون کمک می‌کرد.

Who was a champion for poor people?

کی واسه افراد فقیر یه قهرمان بودش؟

Inca, Inca was a champion for poor people.

اینکا، اینکا واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

Was she a champion for the rich and powerful?

آیا اون واسه پولدارها و قدرتمند‌ها یه قهرمان بود؟

No, no, no, no, no, she was not a champion for the rich and powerful.

نه، نه، نه، نه، نه، اون واسه پولدارها و قدرتمند‌ها قهرمان نبودش.

She was a champion for poor people.

اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

Who was she a champion for?

اون واسه کی یه قهرمان بود؟

Poor people, she was a champion for poor people.

افراد فقیر، اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

What was she?

اون چی بودش؟

A champion, a champion for poor people; for homeless people .

یه قهرمان، یه قهرمان واسه افراد فقیر؛ واسه افراد بی‌خانمان.

In fact, she wanted to build houses for all the homeless people in San Francisco.

در واقع، اون می‌خواست واسه همه‌ی افراد بی‌خانمان سن فرانسیسکو خونه بسازه.

What did she want to do?

اون می‌خواست چی کار کنه؟

She wanted to build houses for all the homeless people in San Francisco.

اون می‌خواست واسه همه‌ی افراد بی‌خانمان سن فرانسیسکو خونه بسازه.

Which homeless people did she want to help?

اون می‌خواست به کدوم افراد بی‌خانمان کمک کنه؟

The homeless people in San Francisco.

افراد بی‌خانمان توی سن فرانسیسکو.

The homeless people in San Francisco, that’s who she wanted to help.

افراد بی‌خانمان توی سن فرانسیسکو، اینا کسایین که اون می‌خواست بهشون کمک کنه.

What did she want to do for them?

اون می‌خواست براشون چی کار کنه؟

She wanted to build houses for them, right?

اون می‌خواست براشون خونه بسازه، درست؟

She was a champion for homeless people, she was a champion for poor people and she wanted to build houses for all the homeless people in San Francisco.

اون واسه افراد بی‌خانمان یه قهرمان بود، اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بود و می‌خواستش که برای تموم افراد بی‌خانمان سن فرانسیسکو خونه بسازه.

Where?

کجا؟

Where did she want to build houses for homeless people?

اون کجا می‌خواست واسه افراد بی‌خانمان خونه درست کنه؟

In San Francisco.

توی سن فرانسیسکو.

She wanted to build houses for homeless people in San Francisco.

اون می‌خواست تو سن فرانسیسکو واسه افراد بی‌خانمان خونه درست کنه.

Who was a champion for the poor?

کی واسه افراد فقیر یه قهرمان بودش؟

Who wanted to build houses for homeless people?

کی می‌خواست واسه افراد بی‌خانمان خونه بسازه؟

Inca, Inca was a champion for the poor.

اینکا، اینکا واسه افراد فقیر یه قهرمان بود.

Inca wanted to build houses for all the homeless people.

اینکا می‌خواست واسه همه‌ی افراد بی‌خانمان خونه بسازه.

Where?

کجا؟

In San Francisco.

توی سن فرانسیسکو.

So she talked to rich people.

بنابراین اون با افراد پولدار حرف زد.

She talked to middleclass people.

اون با افراد طبقه‌ی متوسط حرف زد.

She talked to them about her idea.

با اونا راجع به ایده‌ش صحبت کرد.

What was her idea?

ایده‌ش چی بود؟

Her idea was to build small cheap houses for every homeless person in San Francisco.

ایده‌ش این بود که واسه هر فرد بی‌خانمان توی سن فرانسیسکو خونه‌های کوچیک و ارزونی بسازه.

What kind of houses did she want to build?

اون می‌خواست چجور خونه‌هایی بسازه؟

Small cheap houses.

خونه‌های ارزون و کوچیک.

She wanted to build small cheap houses.

اون می‌خواست خونه‌های ارزون و کوچیک بسازه.

For who or for whom?

واسه کیا؟

For homeless people.

واسه افراد بی‌خانمان.

She wanted to build small cheap houses for homeless people, all the homeless people in San Francisco.

اون می‌خواست واسه افراد بی‌خانمان، تموم افراد بی‌خانمان توی سن فرانسیسکو، خونه‌های کوچیک و ارزونی بسازه.

She talked to rich people about this idea, she wanted money from them.

اون با افراد پولدار راجع به این ایده صحبت کرد، اون ازشون پول می‌خواستش.

She talked to middleclass people, she wanted them to help.

اون با افراد طبقه متوسط حرف زد، ازشون کمک می‌خواست.

What did most people think about her idea?

اکثر افراد راجع به ایده‌ی اون چه فکر می‌کردن؟

They thought she was crazy.

فکر می‌کردن که اون دیوونه‌ست.

Most people thought that Inca was crazy.

اکثر آدما فکر می‌کردن اینکا دیوونه‌ست.

In fact, most people said “The status quo is fine.

در واقع، اکثر افراد گفتن که «وضعیت موجود مناسبه».

Homeless people deserve to be poor.

«افراد بی‌خانمان لیاغتشون اینه که فقیر باشن».

They deserve to be homeless.

«اونا لیاغتشون اینه که بی‌خانمان باشن».

What did most people say?

اکثر آدما چی گفتن؟

Most people said “The status quo is fine.

اکثر افراد گفتن که «وضعیت موجود مناسبه».

What was fine?

چی مناسب بود؟

The status quo, the current situation.

وضعیت موجود، وضع جاری.

The normal, traditional situation was fine.

وضع عادی و مرسوم مناسب بود.

They said “The status quo is fine.

اونا گفتن «وضعیت موجود مناسبه».

Were most people happy with the status quo?

آیا اکثر افراد از وضعیت موجود خوشحال بودن؟

Yes.

آره.

Most people – most rich people, most middleclass people – were happy with the status quo.

اکثر آدما – اکثر آدمای پولدار، اکثر آدمای طبقه‌ی متوسط – از وضعیت موجود خوشحال بودن.

They were happy with the current situation.

اونا از وضع جاری خوشحال بودن.

They were happy with the normal, traditional situation.

اونا از وضعیت عادی و مرسوم خوشحال بودن.

Who was happy with the status quo?

کیا از وضعیت موجود خوشحال بودن؟

Rich people and middleclass people were happy with the status quo.

آدمای پولدار و آدمای قشر متوسط از وضعیت موجود خوشحال بودن.

They were happy with the existing situation.

اونا از وضع جاری خوشحال بودن.

Were homeless people happy with the status quo?

آیا افراد بی‌خانمان از وضعیت موجود خوشحال بودن؟

No, no, of course not.

نه، نه، البته که مه.

They weren’t happy with the status quo, they didn’t like the situation.

اونا از وضعیت موجود خوشحال نبودن، اونا این وضعیت رو دوست نداشتن.

They didn’t like to be poor.

اونا دوست نداشتن فقیر باشن.

They didn’t like to be hungry.

اونا دوست نداشتن که گرسنه باشن.

But most people were happy with the status quo.

ولی اکثر آدما از وضعیت موجود خوشحال بودن.

So did they like Inca’s idea?

پس آیا اونا ایده‌ی اینکا رو دوست داشتن؟

No, they didn’t.

نه، نداشتن.

They didn’t like her idea.

اونا ایده‌ش رو دوست نداشتن.

They thought she was crazy and they said “The status quo is fine.

اونا فکر می‌کردن که اون دیوونه‌ست و می‌گفتن «وضعیت موجود مناسبه».

Homeless people deserve to be homeless.

«افراد بی‌خانمان لیاغتشون اینه که بی‌خانمان باشن».

Homeless people deserve to be poor and hungry.

«افراد بی‌خانمان لیاغتشون اینه که فقیر و گرسنه باشن».

Well, Inca dared to be different.

خب، اینکا شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

Was she courageous?

آیا اون دلیر بود؟

Was she brave?

آیا اون شجاع بودش؟

Was she strong?

آیا اون قوی بود؟

Yes.

آره.

She dared to be different.

اون شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

What did she dare to do?

اون شهامت به خرج داد که چی کار کنه؟

To be different.

که متفاوت باشه.

She dared to be different.

شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

Who dared to be different?

کی شهامت به خرج داد که متفاوت باشه؟

Inca, Inca dared to be different.

اینکا، اینکا شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

Did she dare to be different or was she safe and normal?

آیا اون شهامت به خرج داد که متفاوت باشه یا بی‌خطر و عادی بود؟

She wasn’t safe and normal, she dared to be different.

اون بی‌خطر و عادی نبود، شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

And she started to build houses using plastic bottles.

و اون با استفاده از بطری‌های پلاستیکی شروع به ساختن خونه‌ها کرد.

She built small cheap houses out of plastic bottles.

اون خونه‌های کوچیک و ارزون از بطری‌های پلاستیکی ساختش.

What did she build houses out of?

اون از چی خونه‌ها رو درست کرد؟

Out of plastic bottles.

از بطری‌های پلاستیکی.

She built houses out of plastic bottles.

اون خونه‌ها رو از بطری‌های پلاستیکی ساخت.

Did she build big houses out of plastic bottles or did she build small houses out of plastic bottles?

آیا اون خونه‌های بزرگ از بطری‌های پلاستیکی ساخت یا خونه‌های کوچیک از جنس بطری‌های پلاستیکی ساختش؟

Well, they were small.

خب، اونا کوچیک بودن.

She built small houses out of plastic bottles.

اون خونه‌های کوچیک از بطری‌های پلاستیکی درست کرد.

What were the houses made of?

خونه‌ها از چی درست شده بودن؟

They were made of plastic bottles.

اونا از بطری‌های پلاستیکی درست شده بودن.

She built them out of plastic bottles.

اونا رو از بطری‌های پلاستیکی ساختش.

What kind of bottles did she use to build the houses?

اون از چجور بطری‌هایی برای ساختن خونه‌ها استفاده کرد؟

Plastic, plastic bottles.

پلاستیک، بطری‌های پلاستیکی.

She used plastic bottles to build the houses.

اون از بطری‌های پلاستیکی استفاده کرد تا خونه‌ها رو بسازه.

Were they expensive houses?

آیا اونا خونه‌های گرونی بودن؟

No, no, no, very cheap.

نه، نه، نه، خیلی ارزون.

They were very cheap, small houses built from plastic bottles; built out of plastic bottles.

اونا خونه‌های خیلی ارزون و کوچیکی از بطری‌های پلاستیکی بودن؛ ساخته شده از بطری‌های پلاستیکی بودن.

Who built small cheap houses out of plastic bottles?

کی خونه‌های کوچیک و ارزون از بطری‌های پلاستیکی ساختش؟

Inca, Inca built small cheap houses out of plastic bottles.

اینکا، اینکا خونه‌های کوچیک و ارزون از بطری‌های پلاستیکی ساخت.

She dared to be different.

اون شهامت به خرج داد که متفاوت باشه.

and In fact, this was a great innovation.

در واقع، این یه نوآوری فوق‌العاده بودش.

Was this a small improvement and change?

آیا این یه پیشرفت و تغییر کوچیک بود؟

No, it wasn’t small.

نه، کوچیک نبود.

It was a big, sudden improvement.

یه پیشرفت بزرگ و ناگهانی بودش.

It was a big change, a big improvement, it was an innovation.

یه تغییر بزرگ بود، یه بهبود بزرگ، یه نوآوری بود.

It was a great innovation, a great idea.

یه نوآوری فوق‌العاده بودش، یه ایده‌ی فوق‌العاده.

What kind of change was this?

این چجور تغییری بودش؟

It was an innovation, a big change, a sudden change, a great improvement.

این یه نوآوری بود، یه تغییر بزرگ، یه تغییر ناگهانی، یه پیشرفت فوق‌العاده.

It was an innovation.

این یه نوآوری بود.

What was an innovation?

چی یه نوآوری بود؟

Well, building houses out of plastic bottles.

خب، از بطری‌های پلاستیکی خونه ساختن.

Building houses out of plastic bottles was a great innovation.

از بطری‌های پلاستیکی خونه ساختن یه نوآوری فوق‌العاده بودش.

Why was it a great innovation?

چرا یه نوآوری فوق‌العاده بود؟

Because it was very cheap and easy to do.

بخاطر اینکه خیلی واسه انجام دادن آسون و ارزون بود.

It was cheap and easy to build houses out of plastic bottles.

ساختن خونه از بطری‌های پلاستیکی ارزون و آسون بودش.

It was a great change, a great innovation.

این یه تغییر عظیم بود، یه نوآوری عظیم.

Whose innovation was it?

نوآوری چه کسی بودش؟

It was Inca’s innovation.

نوآوری اینکا بود.

It was her great idea, her great improvement.

ایده‌ی فوق‌العاده‌ی اون بودش، پیشرفت فوق‌العاده‌ی اون.

It was Inca’s innovation.

نوآوری اینکا بود.

What was Inca’s innovation?

نوآوری اینکا چی بود؟

Well, her innovation was to build small cheap houses out of plastic bottles.

خب، نوآوریش این بود که از بطری‌های پلاستیکی خونه‌های کوچیک و ارزون بسازه.

So she had this great innovation.

پس اون این نوآوری فوق‌العاده رو داشتش.

She was building more and more houses out of plastic bottles and soon every rich person in San Francisco embraced her idea.

اون داشت خونه‌های بیشتر و بیشتری از بطری‌های پلاستیکی می‌ساخت و خیلی زود، همه‌ی افراد پولدار سن فرانسیسکو ایده‌ش رو [با آغوش باز] پذیرفتن.

Did they finally accept her idea?

آیا اونا بالاخره ایده‌ش رو قبول کردن؟

Yes, they did.

بله، همینطوره.

They finally embraced her idea.

اونا بالاخره ایده‌ش رو پذیرفتن.

They accepted it.

اونا قبولش کردن.

They were happy about it.

اونا نسبت بهش خوشحال بودن.

Who embraced Inca’s idea, Inca’s innovation?

کیا ایده‌ی اینکا، نوآوری اینکا رو پذیرفتن؟

The rich people.

افراد پولدار.

The rich people where?

افراد پولدار کجا؟

The rich people in San Francisco.

افراد پولدار سن فرانسیسکو.

The rich people in San Francisco embraced Inca’s innovation, her idea, her great idea.

افراد پولدار سن فرانسیسکو نوآوری اینکا رو پذیرفتن، ایده‌ش رو، ایده‌ی فوق‌العاده‌ش رو.

Did they accept it a little bit?

آیا اون یه ذره قبولش کردن؟

No, not a little bit.

نه، یه ذره نه.

They embraced it.

اونا با آغوش باز پذیرفتنش.

They loved the idea.

اونا عاشق این ایده شدن.

They accepted it and they loved it.

اونا قبولش کردن و دوستش داشتن.

They embraced her idea.

اونا ایده‌ش رو با آغوش باز پذیرفتن.

Which idea did they embrace?

اونا چی ایده‌ای رو پذیرفتن؟

They embraced her idea of building small cheap houses out of plastic bottles.

اونا ایده‌ش برای ساختن خونه‌های کوچیک و ارزون از بطری‌های پلاستیکی رو پذیرفتن.

They embraced her great innovation.

اونا نوآوری فوق‌العاده‌ش رو پذیرفتن.

They accepted it and they loved it.

قبولش کردن و دوستش داشتن.

Was her innovation eventually embraced?

آیا نوآوریش به تدریج پذیرفته شد؟

Yes, it was.

آره، شد.

Her innovation was eventually embraced by all the rich people in San Francisco.

نوآوریش به تدریج توسط همه‌ی افراد پولدار سن فرانسیسکو پذیرفته شد.

So they gave her lots of money to build more and more and more plastic bottle houses.

پس اونا بهش کلی پول دادن تا خونه‌های بطری پلاستیکی بیشتر و بیشتر و بیشتری بسازه.

And then after two years all the poor homeless people in San Francisco had a house.

و بعد دو سال تموم افراد فقیر بی‌خانمان سن فرانسیسکو یه خونه داشتن.

There were no more homeless people in the city.

دیگه افراد بی‌خانمانی توی شهر وجود نداشتن.

The homeless people were happy and the rich people were happy and Inca was very, very happy.

آدمای بی‌خانمان خوشحال بودن، و آدمای پولدار خوشحال بودن، و اینکا خیلی خیلی خوشحال بود.

And that is the end of our mini-story for “Be a Champion.

و اینم پایان داستان کوتاهمون واسه «یک قهرمان باش».

” I will see you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

bye bye

خدانگهدار


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hello, welcome to the POV stories for “Be a Champion.

درود، به داستان‌های زاویه دید برای فصل «یک قهرمان باش» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

Inca has always wanted to help homeless people.

اینکا همیشه خواسته که به افراد بی‌خانمان کمک کنه.

In fact, she has always been a champion for the poor starting in the far past and then up until now.

در واقع، اون همیشه واسه افراد فقیر یه قهرمان بوده، از گذشته‌های دور تا خود الان.

During this entire time she has been a champion for poor people.

طی تموم این مدت اون واسه افراد فقیر یه قهرمان بوده.

She has been a champion for homeless people.

اون واسه افراد بی‌خانمان یه قهرمان بوده.

She has always wanted to help them during this entire time.

اون همیشه طی تموم این مدت خواسته به اونا کمک کنه.

In fact, she has wanted to build houses for every homeless person in San Francisco, every one.

در واقع، اون خواسته که برای همه‌ی افراد بی‌خانمان سن فرانسیسکو خونه بسازه، همه‌شون.

That has been her dream.

این آرزوش بوده.

Now most people have thought that she was crazy.

خب اکثر آدما فکر کرده‌ن که اون دیوونه بود.

Every time she talked to someone about it they have thought she was crazy.

هر بار که راجع بهش با کسی حرف زدش اونا فکر کرده‌ن که اون دیوونه‌ست.

They have said “The status quo is fine.

اونا گفته‌ن «وضعیت موجود مناسبه».

Homeless people deserve to be poor.

«افراد بی‌خانمان لیاغتشون اینه که فقیر باشن».

They deserve to be homeless and they deserve to be hungry.

«اونا لیاغتشون اینه بی‌خانمان باشن و لیاغتشون اینه که گرسنه باشن».

” This is what they said.

این چیزیه که اونا می‌گفتن.

They have always said this.

اونا همیشه اینو گفته‌ن.

Well, luckily, Inca has always dared to be different.

خب، خوشبختانه، اینکه همیشه جرئت کرده متفاوت باشه.

Since she was young, until now, the entire time, she has always dared to be different.

از وقتی که جوون بود، تا الان، تموم این مدت، اون همیشه جرئت کرده متفاوت باشه.

And a few years ago she started to build small cheap houses out of plastic bottles.

و چند سال پبش اون شروع کرد به ساختن خونه‌های کوچیک و ارزون از بطری‌های پلاستیکی.

So about two years ago she started to build small cheap houses out of plastic bottles.

پس حدود دو سال پیش اون شروع کرد به ساختن خونه‌های کوچیک ارزون بطری‌های پلاستیکی.

She started two years ago and she has continued until recently.

اون از دو سال پیش شروع کرد و تا همین اخیرا ادامه داده.

So starting two years ago she started to build houses out of plastic bottles and she has continued building them for two years.

پس از دو سال پیش اون شروع کرد به ساختن خونه‌هایی از جنس بطری‌های پلاستیکی و به ساختنشون واسه دو سال ادامه داده.

Now this was a great innovation.

خب این یه نوآوری فوق‌العاده بود.

In fact, soon, every rich person in San Francisco embraced her idea.

در واقع، خیلی زود، همه‌ی افراد پولدار سن فرانسیسکو ایده‌ش رو پذیرفتن.

And after two years all the poor people in San Francisco had a home.

و بعد دو سال همه‌ی افراد فقیر سن فرانسیسکو یه خونه داشتن.

Every homeless person had a new house made of plastic bottles.

همه‌ی افراد بی‌خانمان یه خونه‌ی جدید ساخته شده

The homeless people were happy, the rich people were happy and Inca was very, very happy.

افراد بی‌خانمان خوشحال بودن، افراد پولدار خوشحال بودن و اینکا خیلی خیلی خوشحال بود.

That is the end of our first story.

اینم پایان داستان اولمون.

Next we’ll go to the future, so imagine this story happening in the future.

بعد به آینده خواهیم رفت، پس تصور کنین این داستان توی آینده اتفاق می‌افته.

There will be a woman named Inca and she’ll want to help all the homeless people.

یه خانمی خواهد بود به اسم اینکا و اون خواه که خواست به همه‌ی آدم‌های بی‌خانمان کمک کنه.

She’s going to be a champion for poor people.

اون قراره که واسه افراد فقیر یه قهرمان باشه.

She’s going to be a champion for homeless people.

اون قراره که واسه افراد بی‌خانمان یه قهرمان باشه.

She’ll want to build houses for all the homeless people in San Francisco.

اون خواهد خواست که برای همه‌ی آدمای بی‌خانمان توی سن فرانسیسکو خونه بسازه.

Of course most people will think she’s crazy, especially the rich people.

البته که اکثر افراد خواهند گفت که اون دیوونه‌ست، به خصوص آدمای پولدار.

They’ll say “The status quo is fine.

اونا خواهند گفت «وضعیت موجود مناسبه».

Homeless people deserve to be hungry, poor and homeless.

«افراد بی‌خانمان لیاغتشون اینه که گرسنه، فقیر و بی‌خانمان باشن».

” But Inca will dare to be different.

ولی اینکا جرئت خواهد کرد که متفاوت باشه.

She’ll dare to be different.

اون جرئت خواهد کرد که متفاوت باشه.

She’ll build small cheap houses from used plastic bottles.

اون از بطری‌های پلاستیکی خونه‌های کوچیک و ارزون خواهد ساخت.

This is going to be a great innovation.

این قراره که یه نوآوری بزرگ باشه.

And, in fact, soon, every rich person in San Francisco will embrace her idea.

و در واقع، خیلی زود، همه‌ی آدمای پولدار سن فرانسیسکو ایده‌ش رو پذیرا خواهند بود.

They’ll give her more and more money and she’ll build more and more and more plastic bottle houses.

اونا یهش پول بیشتر و بیشتری خواهند داد و اون خونه‌های بطری پلاستیکی بیشتر و بیشتر و بیشتری خواهد ساخت.

Until finally, eventually, after two years, all the poor people in San Francisco will have a home.

تا بالاخره، به تدریج بعد دو سال، همه‌ی افراد فقیر سن فرانسیسکو یه خونه خواهند داشت.

They’ll all have a house made of plastic bottles.

اونا همه‌شون یه خونه ساخته شده از بطری‌های پلاستیکی خواهند داشت.

The rich people will be happy, the poor people will be happy, Inca will be happy, too.

افراد پولدار خوشحال خواهند بود، افراد فقیر خوشحال خواهند بود، اینکا هم خوشحال خواهد بود.

And that is the end of our point of view stories and the end of our “Be a Champion” lessons.

و اینم از پایان داستانای زاویه دید و پایان دروس «یک قهرمان باش»مون.

Listen carefully, notice the changes.

بادقت گوش کنین، به تغییرات توجه کنین.

Listen, listen, listen, relax, relax, relax, that’s all you need to do.

گوش بدین، گوش بدین، گوش بدین، ریلکس کنین، ریلکس کنین،ریلکس کنین، این تموم کاریه که نیازه شما انجام بدین.

See you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا