انگلیسی قدرت
فصل ۲۸. شکستی وجود ندارد
بخش اول – درس اصلی
Okay welcome to the next lesson.
خب به درس بعدی خوش اومدین.
This one is called “No Failure.
این یکی «شکستی وجود ندارد» نام داره.
” Nice title, I like it.
عنوان خفنیه، دوستش دارم.
And this comes from a website, actually.
و از یه وبسایت گرفته شده، در واقع.
The website is LifeCoachesBlog.com and the title of the article is “There is No Failure, Only Learning Experience.
وبسایته LifeCoachesBlog.com هستش و عنوان مقاله «شکستی وجود ندارد، فقط تجربهی یادگیریست [که وجود دارد]».
” And this is one of my core beliefs, one of my central beliefs.
و این یکی باورهای اصلی من، یکی از باورهای مرکزیمه.
It’s a very powerful belief and I recommend that you decide to have this belief, also, because this belief will give you so much power and strength in your life.
اعتقاد خیلی قویای هستش و من بهتون توصیه میکنم که تصمیم بگیرین این اعتقاد رو داشته باشین، بخاطر اینکه این باور بهتون قدرت و نیروی خیلی زیادی تو زندگی میده.
It’s a vital, core belief, a vital fundamental belief.
یه باور حیاتی و اصلیه، یه باور حیاتیِ اساسی.
By having this belief you will learn faster and faster.
با داشتن این باور، شما سریعتر و سریعتر یاد خواهین گرفت.
You will succeed more and more.
بیشتر و بیشتر موفق خواهین شد.
You will get everything you want in your life, just by believing this, this simple thing.
فقط با باور کردن همین، همین چیز ساده، به هر چی توی زندگیتون میخواین دست پیدا خواهین کرد.
Let me read it and then I’ll talk more about it.
بذارید بخونمش و بعد بیشتر راجع بهش حرف میزنیم.
Here we go:
میریم که داشته باشیم:
“There is no failure, only feedback.
«شکستی وجود نداره، فقط بازخورده که وجود داره».
We say that there is no such thing as success, failure, happiness or depression.
«ما میگیم چیزی به اسم موفقیت، شکست، شادی یا افسردگی وجود نداره».
Not that people don’t feel these things, but that they’re labels that we tack on to things afterwards.
«نه اینکه آدما این چیزا رو حس نکنن، اما اینا برچسبهایین که ما بعدا روی مسائل میچسبونیم».
“Your subjective experience of happiness is quite different from mine.
«تجربهی شخصی شما از شادی کاملا با مال من تفاوت داره».
All these emotional states are subjective processes.
«همهی این حالات عاطفی فرایندهایی انتزاعی هستن».
They’re not things; they are things that we do.
«اونا [خودشون] چیزی نیستن؛ اونا چیزین که ما انجام میدیم».
We don’t have happiness, we do happiness.
«ما شادی رو نداریمش، ما شادی رو انجام میدیم».
Happiness is not a thing like an apple is a thing.
«شادی به همون شکلی که یک سیب موجودیته، موجودیت نیست».
Happiness is a process.
«شادی یک فراینده».
Failure is the same.
«شکست هم همینه».
There is no such thing as failure until we label something as failure.
«تا موقعی که ما به یه چیزی برچسب شکست نزنیم، هیچ چیزی به اسم شکست وجود نداره».
“For example, contrast two different boys, boy one and boy two.
«به عنوان مثال، دو تا پسر متفاوت رو همسنجی کنین، پسر شماره یک و پسر شماره دو».
They’re both learning how to ride their bicycles and they’re both fumbling about and falling down.
«اونا هردوشون دارن یاد میگیرن چطور دوچرخهشون رو سوار شن و هر دو دارن دست و پا میزنن و زمین میخورن».
Boy one says ‘I keep failing and failing at this again.
«پسر شماره یک میگه “من هی دارم توی شکست میخورم و شکست میخورم”».
Maybe I can’t do this.
«”شاید توانایی ندارم اینکار رو کنم”».
Maybe I’m just a failure.
«”شاید من یه [آدم] شکستخوردهام”».
‘ Say this enough and he starts feeling like a total failure and he’s not going to continue very long.
«گفتن اینو به اندازهی کافی تکرار میکنه و شروع میکنه به احساس یه [آدم] کاملا شکستخورده کردن و قرار نیست مدت خیلی زیادی [تلاش رو] ادامه بده».
“Boy two thinks differently.
«پسر شماره دو طور دیگهای فکر میکنه».
He thinks “Hum, the last two times I fell down I was holding my handlebar with only one hand.
«اون فکر میکنه که “دو دفعهی آخری که خوردم زمین فرمونم رو فقط با یک دست نگه داشته بودم”».
Maybe there’s something to learn?
«”شاید یه چیزی واسه یاد گرفتن اینجا وجود داشته باشه”».
After all, there was also one time I almost did not fall.
«”بالاخره هر چی باشه یه باری هم بودش که تا مرز نیفتادن پیش رفتم”».
So, hum, I must be able to do it eventually.
«”پس، باید بتونم که به تدریج انجامش بدم”».
I just need to learn more.
«”فقط نیاز دارم که بیشتر یاد بگیرم”».
“Boy one just doesn’t get it because he treats his experience as failure and he doesn’t get anything out of his experience.
«پسر شماره یک اینو نمیگیره فقط چون با تجربهش به عنوان یه شکست برخورد میکنه و هیچ چیزی از این تجربه گیرش نمیآد».
Boy two develops his bicycle riding experience and skill because he doesn’t beat himself up.
«پسر شماره دو تجربه و مهارت دوچرخهسواریش رو توسعه میده بخاطر اینکه خودش رو نمیکوبه».
He doesn’t label himself as a failure; rather, he sees every experience as learning.
«به خودش برچسب «شکستخورده» نمیزنه، اون هر تجربه رو به چشم یه یادگیری میبینه».
“Now imagine the opposite idea.
«حالا ایدهی مقابلش رو در تصور کنین».
Imagine how terrible and crazy the opposite idea would be.
«تصور کنین چقدر ایدهی مقابلش افتضاح و احمقانه خواهد بود».
Imagine there is only failure and no learning experiences.
«تصور کنین تنها شکست وجود داشته باشه و هیچ تجربهی یادگیریای نباشه».
Sounds kind of stupid, doesn’t it?
«یه جورایی احمقانه به نظر میآد، مگه نه»؟
Well it is stupid.
«خب، احمقانه هم هست».
The opposite is much more powerful and true.
«بر عکسش خیلی قویتر و درستتره».
For if there is no failure, only learning experience, what would be different for you?
«که اگه شکستی وجود نداشت و فقط تجربهی یادگیری بود، چی براتون متفاوت میشد»؟
How would that change your life if you had that belief?
«اگه شما این باور رو داشتین، چطور زندگیتون رو تغییر میداد»؟
“For example, when a missile is launched it doesn’t go in a perfect straight line to its target.
«به عنوان مثال، وقتی یه موشک پرتاب میشه، به یه شکل بینقص و توی یه خط مستقیم نمیره بخوره به هدفش».
Along the way it bumps into problems, that cause it to go off course.
«در حین راه به مشکلاتی بر میخوره که باعث میشن خارج از مسیر بره».
But an accurate missile takes these experiences as feedback, as learning experiences.
«اما یه موشک دقیق همین تجارب رو به عنوان بازخورد میگیره، به عنوان تجارب یادگیری».
And it corrects its course along the way until it finally hits its target.
«و در طول راه مسیرش رو تصحیح میکنه تا نهایتا به هدفش اصابت میکنه».
“You might be facing the same situation in different areas of your life.
«شما ممکنه با همین شرایط توی ابعاد مختلفی در زندگیتون مواجه باشین».
Some things are cruising along to their target very smoothly, while others are in the process of course correcting.
«بعضی چیزا دارن خیلی روون رهسپار هدفشون میشن، در حالی که باقی توی فرایند تصحیح مسیرن».
If there was no failure in your life, only learning experience, how would your life be different emotionally, mentally, socially, physically and spiritually?
«اگه شکستی توی زندگیتون وجود نداشت، فقط تجربهی یادگیری بود، زندگیتون از نظر عاطفی، ذهنی، اجتماعی، فیزیکی و معنوی چطور تفاوت پیدا میکرد»؟
Okay, interesting little article and very powerful and very simple, really.
خب، مقالهی کوچیک جالبی بود و واقعا خیلی هم پرقدرت و خیلی ساده.
But this simple idea has so much power, if you will adopt this idea, if you will have this idea as your own and make it stronger and stronger and stronger so that every time in your life, every experience, is only a learning experience.
اما این ایدهی ساده کلی قدرت داره، اگه این ایده رو اتخاذ کنید، اگه این ایده رو برای خودتون داشته باشین و قویتر و قویتر و قویترش کنین تا توی زندگیتون هر بار، هر تجربهای صرفا یه تجربهی یادگیری باشه.
There is no failure, no failure, only results, only learning experiences, only feedback.
شکستی وجود نداره، شکستی نیست، فقط نتایج، فقط تجارب یادگیری، فقط بازخورد هستش.
So if you had trouble with English in the past you didn’t fail and you’re not a failure, you learned something.
پس اگه توی گذشته با انگلیسی مشکل داشتین، شما شکست نخوردین و یه شکستخورده نیستین، یه چیزی یاد گرفتین.
What did you learn?
چی یاد گرفتین؟
Maybe you learned that grammar and translation are not effective learning methods.
شاید یاد گرفتهین که گرامر و ترجمه روشهای یادگیری مؤثری نیستن.
That’s an important lesson to learn.
این درس مهمی واسه یاد گرفتنه.
A lot of people never understand that.
آدمای زیادی هیچوقت این رو نمیفهمن.
So, wow, that’s a powerful thing that you learned.
پس، این چیز قدرتمندیه که یاد گرفتینش.
Maybe you have learned, since then, that you can improve your English if you use the correct methods.
شاید از اون موقع یاد گرفتهین که شما میتونین انگلیسیتون رو بهبود بدین، اگه از روشهای درست استفاده کنین.
That’s an important lesson to learn.
این یه درس مهم واسه یاد گرفتنه.
Maybe you learned that schools are not effective and so maybe you can try something different like learning independently, which is what you’re doing right now.
شاید یاد گرفتین که مدارس تأثیرگذار نیستن و بنابراین شاید باید یه چیز متفاوت مثل یادگیری مستقل رو امتحان کنید، که همون کاریه که الان دارین میکنین.
The point is you don’t label yourself as a failure.
مسئله اینه که شما به خودتون برچسب «شکستخورده» نمیزنین.
You don’t say “I failed.
نمیگید که «من شکست خوردم».
” You didn’t fail.
شما شکست نخوردین.
You learned something from those experiences.
شما از اون تجربهها یه چیزی یاد گرفتین.
Or you can learn something if you will think differently.
یا اگه متفاوت فکر کنین میتونین یه چیزی یاد بگیرین.
Every experience in your life can be seen this way.
همهی تجارب زندگیتون میتونن به این نحو دیده بشن.
If you get fired from your job, well, you have some choices.
اگه از شغلتون اخراج شدین، خب، شما یه سری انتخاب دارین.
You can decide that you’re a failure.
میتونین تصمیم بگیرین که یه [آدم] شکستخوردهاین.
“I’m a failure in my career.
«من توی حرفهم یه آدم شکستخوردهام».
Something’s wrong with me.
«یه مشکلی توی من هست».
” That’s one meaning you can give it.
این یه معنیایه که شما میتونین بهش بدین.
You can decide there’s a failure.
میتونین نتیجه بگیرین یه شکستی وجود داره.
“I have failed.
«من شکست خوردهم».
” Or you can decide there is no failure there’s only learning and you can think “What have I learned?
یا میتونین نتیجه بگیرین که شکستی وجود نداره و فقط یادگیریه که وجود داره و میتونین فکر کنین «من چی یاد گرفتهم»؟
What have I learned?
«من چی یاد گرفتهم»؟
What did I learn from my job?
«من از شغلم چی یاد گرفتهم»؟
What have I learned from being fired?
«من از اخراج شدنم چی یاد گرفتهم»؟
And I went through this experience myself in my life and being fired was a great learning experience, fantastic.
و من خودم هم توی زندگیم از این تجربه عبور کردم و اخراج شدن یه تجربهی یادگیری عالی بودش، فوقالعاده.
I learned a lot of great things.
من کلی چیز فوقالعاده یاد گرفتم.
I learned things about myself.
من چیزایی رو راجع به خودم یاد گرفتم.
I realized that, for me, the students were more important than a school or a boss and I knew that would always be true.
متوجه شدم که برای من، دانشآموزا از یه مدرسه یا یه مدیر مهمترن و فهمیدم که این همیشه برقرار میمونه.
I learned that I like to be independent and make my own choices.
یاد گرفتم که دوست دارم مستقل باشم و تصمیمهای خودم رو بگیرم.
I learned that I needed to be my own boss; that I needed to be independent.
یاد گرفتم نیاز داشتم رئیس خودم باشم؛ که نیاز داشتم مستقل باشم.
I learned that I had a great teaching system that students loved, but the status quo, the traditional teachers and administrators did not like.
یاد گرفتم که من یه سیستم آموزش فوقالعاده داشتم که دانشآموزا عاشقش بودن، اما وضعیت موجود، معلمین سنتی و رؤسا دوستش نداشتن.
I learned a lot of lessons from that experience.
من درسای زیادی از اون تجربه گرفتم.
I don’t think it was a failure I think it was a huge success, in fact.
من فکر نمیکنم که این یه شکست بود و فکر میکنم در واقع یه موفقیت عظیم بودش.
It was a great learning experience.
یه تجربهی یادگیری فوقالعاده بودش.
In fact, when I look back in my life it’s usually the tough times, the difficult times that were the best learning experiences that changed my life the most and helped me grow the most, not the easy times.
در واقع، وقتی بر میگردم به زندگیم نگاه میکنم، معمولا این زمانهای سخت، این زمانهای دشوار بودن که بهترین تجارب یادگیریم بودن، که زندگیم رو بیشتر از همه تغییر دادن و بیشتر از همه بهم کمک کردن رشد کنم، نه اون زمانهای آسون.
And this is true for most people.
و این واسه اکثر آدما صدق میکنه.
Most people learn the most when times are tough.
اکثر آدما وقتی اوقات سخته، بیشتر از همیشه یاد میگیرن.
It’s a great opportunity, but only if you see it as a learning experience, only if you have this belief.
یه فرصت عالیه، اما فقط اگه به عنوان یه تجربهی یادگیری بهش نگاه کنی، فقط اگه این باور رو داشته باشی.
If you decide “I’m a failure, I failed, I failed,” you learn nothing.
اگه تصمیم بگیری که «من یه شکستخوردهام، من شکست خوردم، من شکست خوردم»، چیزی یاد نمیگیرین.
You just get sad and depressed and weak.
فقط ناراحت و افسرده و ضعیف میشین.
There is no failure, there’s only learning.
شکستی وجود نداره، فقط یادگیریه که وجود داره.
Any time you have a tough situation ask the same question, “What have I learned?
هر وقتی که یه وضعیت دشوار دارین همون سوال رو بپرسین «من چی یاد گرفتهم»؟
What can I learn?
«چی میتونم یاد بگیرم»؟
What can I learn from this?
«چی میتونم از این یاد بگیرم»؟
What can I learn from this?
«چی میتونم از این یاد بگیرم»؟
” No failure.
شکستی وجود نداره.
You will never fail at English, you’ll just learn.
شما هیچوقت توی انگلیسی شکست نخواهین خورد، فقط یاد خواهین گرفت.
You’ll learn which methods are best and which methods don’t work.
یاد خواهین گرفت که کدوم روشها بهترینن و کدوم روشها جواب نمیدن.
You’ll learn what you like and what you don’t like.
یاد خواهید گرفت که چی دوست دارین و چی دوست ندارین.
You’ll never fail.
شما هیچوقت شکست نخواهین خورد.
Okay.
خب.
Well I hope you will think very deeply and seriously about this topic.
خب امیدوارم راجع به این موضوع عمیقا و جدا فکر کنید.
It’s a very important topic.
موضوع خیلی مهمیه.
It’s so simple, but this small change can totally change your life.
خیلی سادهست، اما همین تغییر کوچیک میتونه کلا زندگیتون رو عوض کنه.
Never again use the word failure or fail, especially for yourself, never.
هیچوقت دیگه کلمهی شکست یا شکست خوردن رو به کار نبرین، به خصوص برای خودتون، هیچوقت.
Speak only about learning.
فقط راجع به یادگیری حرف بزنین.
Speak only about results.
فقط راجع به نتایج حرف بزنین.
Speak only about feedback.
فقط راجع به بازخورد حرف بزنین.
Never use the word failure for yourself.
هیچوقت کلمهی شکست رو واسهی خودتون به کار نبرین.
All right, well that is the end of this lesson.
بسیار خب، خب اینم از پایان این درس.
I will see you next time, bye-bye.
دفعهی بعد میبینمتون، بدرود.
بخش دوم – درس واژگان
Welcome to the vocabulary lesson for “No Failure.
به درس دایره لغات برای فصل «شکستی وجود ندارد» خوش اومدین.
” Let’s begin.
بیاین شروع کنیم.
Our first word is feedback, feedback.
کلمهی اولمون Feedback (بازخورد، فیدبک) هستش، Feedback.
There is no failure there is only feedback.
شکستی وجود نداره، فقط بازخورده که وجود داره.
Feedback just means information that comes to you after an action.
Feedback یعنی اطلاعاتی که بعد از یک عمل به شما میرسه.
Whoa, that’s a bit of a long explanation.
اوه، یه جورایی توضیح طولانیای بود.
What does that mean?
معنیش چی میشه؟
It means you do something and then something happens, right?
معنیش اینه که شما یه کاری میکنین و بعد یه اتفاقی میافته، درست؟
There’s a reaction.
یه عکسالعملی وجود داره.
There’s a consequence.
یه عواقبی وجود داره.
So that’s what feedback is.
پس این میشه Feedback.
Feedback is a consequence or a reaction.
Feedback میشه عواقب یا عکسالعمل.
For example, if I try to memorize 10,000 new words, I study a vocabulary book and I do this for five days, I will get feedback.
به عنوان مثال، اگه من سعی کنم ۱۰۰۰۰ کلمهی جدید رو به خاطر بسپرم، یه کتاب دایره لغاتی رو مطالعه میکنم و این کار رو واسه پنج روز ادامه میدم، من [ازش] بازخورد میگیرم.
There will be results.
یه نتایجی خواهد بودش.
So maybe one month later I forget all the words, well that information, that reaction, that result, is feedback.
پس شاید مثلا یه ماه بعد من همهی کلمات رو فراموش کنم، خب این اطلاعات، این واکنش، این نتیجه میشه Feedback.
It means it’s something I can learn from.
یعنی چیزی که من میتونم ازش درس بگیرم.
It’s information that comes back to you, right?
اطلاعاتیه که به شما بر میگرده، درست؟
You do something and then information comes back.
شما یه کاری میکنی و بعد اطلاعاتش بهتون بر میگرده.
A result comes back.
یه نتیجهای بر میگرده.
A reaction comes back.
یه واکنشی بر میگرده.
Something happens.
یه اتفاقی میافته.
There’s some kind of information after you do something, after you say something.
بعد اینکه شما یه کاری میکنین، بعد اینکه یه چیزی میگین یه جور اطلاعاتی به دست میآد.
We call that feedback.
ما به اون میگیم Feedback.
It’s the information that comes back to you.
اطلاعاتیه که به شما باز میگرده.
It’s how you learn.
میشه طوری که شما یاد میگیرین.
You learn from feedback.
شما از بازخوردها یاد میگیرین.
You do something and then something happens.
شما یه کاری میکنین و بعد یه اتفاقی میافته.
Maybe something good happens, maybe something bad happens, whatever happens that result…that result is feedback.
شاید یه اتفاق خوبی میافته، شاید اتفاق بدی میافته، هر چیزی که اتفاق میافته، اون نتیجه… اون نتیجه میشه Feedback.
It’s information that comes back to you and then you can change what you’re doing.
میشه اطلاعاتی که بهتون بر میگرده و بعدش شما میتونین چیزی که دارین انجام میدین رو تغییر بدی.
If you like the feedback, if you like the result, well, keep doing it more, if you don’t like it then you try something else.
اگه بازخوردش رو پسندیدین، اگه نتیجهش رو پسندیدین، خب، به انجام دادنش بیشتر ادامه میدین، اگه نپسندیدین خب بعد یه چیز دیگه رو امتحان میکنین.
Alright, our next phrase is “to tack on.
بسیار خب، عبارت بعدیمون To tack on هستش.
” So in this article he says “We tack on a label.
پس توی این متن اون میگه «ما برچسب میزنیم».
” Right?
درست؟
It’s not the event that’s important it’s the label we tack on to it.
داره میگه اون چیزی که مهمه رویداده نیست، برچسبیه که ما بهش میزنیم.
So he’s saying something happens then we tack on the label “failure” or “failing.
پس اون داره میگه یه اتفاقی میافته و ما برچسب «ناکامی» یا «شکست» رو روش میزنیم.
” To tack on means to put on; to put on something.
To tack on یعنی گذاشتن؛ چیزی رو گذاشتن.
So if you tack on a label you tack on a name.
پس اگه شما برچسب میزنی، عنوان میزنی.
It means you put the name onto the experience.
معنیش اینه که روی اون تجربه اسم میذاری.
Something happens and then you decide “This is a failure.
یه اتفاقی میافته و بعد تو تصمیم می گیری که «این یه ناکامی بود».
” Right?
درسته؟
You’re putting the name onto it, you’re tacking it on.
شما دارین اسم رو روش میذارین، شما دارین بهش اضافه میکنین.
So, again, tack on means to put on something or to stick onto something.
پس دوباره، Tack on یعنی یه چیزی رو گذاشتن یا به یه چیزی چسبوندن.
Our next word is process or processes, processes.
کلمهی بعدیمون Process (فرآیند، پروسه) یا Processes هستش، Processes.
And a process, really, it’s an event.
و یه Process در واقع یه رویداده.
It’s something that happens.
یه چیزیه که اتفاق میافته.
It’s a series of actions.
یه دنباله از اعماله.
So it’s not a one-time thing, it’s something that happens over time, a process.
پس یه چیز یه دفعهای نیستش، یه چیزیه که توی یه دورهی زمانی اتفاق میافته، A process.
So we talk about a learning process.
پس ما راجع به فرایند یادگیری صحبت میکنیم.
That means the learning happens over time.
این یعنی یادگیریه طی زمان اتفاق میافته.
It’s not just suddenly it happens and it’s gone.
اینطور نیستش که مثلا یهو اتفاق بیافته و بره.
A process happens over time, it continues over some time.
Process طی زمان رخ میده، طی یه مدت زمانی ادامه پیدا میکنه.
That’s a process, something that continues over time, some action that continues over time, process; a process.
این میشه Process، چیزی که طی زمان اتفاق میافته، یه سری اعمالی که طی زمان ادامه دارن، فرایند، A process.
Our next word is to contrast.
کلمهی بعدیمون To contrast (تضاد، تقابل دادن، قیاس) هستش.
This can be a noun, also, but we’re using it as a verb.
این میتونه اسم هم باشه، ولی داریم ازش به عنوان فعل استفاده میکنیم.
So he says “Contrast two boys.
پس اون میگه «دو تا پسر رو قیاس کنین».
” So when you contrast something…you’re contrasting two boys.
پس وقتی شما چیزی رو قیاس میکنین… دارین دو تا پسر رو قیاس میکنین.
To contrast two boys means to compare them.
قیاس کردن دو تا پسر یعنی همسنجیشون کنین.
Compare them.
مقایسهشون کنین.
Look at the differences.
به تفاوتهاشون نگاه کنید.
When you contrast you’re looking at the differences.
وقتی قیاس میکنین دارین به تفاوتها نگاه میکنین.
You’re comparing differences.
دارین تفاوتها رو مقایسه میکنین.
So let’s contrast these two shirts.
[مثال] پس بیاین این دو تا پیرهن رو قیاس کنیم.
It means we’re looking at the two shirts and we’re trying to find what’s different.
یعنی ما داریم به این دو تا پیرهن نگاه میکنیم و سعی میکنیم تفاوتشون رو پیدا کنیم.
We’re comparing and finding what’s different.
داریم مقایسه میکنیم و تفاوتشون رو پیدا میکنیم.
To contrast, to contrast.
To contrast، To contrast.
So we’re looking at the two boys, we’re looking how are they different?
پس ما داریم به دو تا پسرا نگاه میکنیم، داریم نگاه میکنیم که چطوری متفاوتن؟
We’re comparing them to see how they’re different.
ما داریم مقایسهشون میکنیم که ببینیم چطور متفاوتن.
We’re contrasting them.
داریم قیاسشون میکنیم.
He says “Boy one and boy two, they’re both learning how to ride bicycles and they’re both fumbling and falling down.
اون میگه «پسر اول و پسر دوم، هر دوشون دارن یاد میگیرن دوچرخهسواری کنن و هر دوشون دارن ناشیگری در میآرن و میافتن».
” To fumble means to drop something or to be clumsy, to be clumsy.
To fumble یعنی چیزی رو بندازی یا دستوپا چلفتی باشی، دستوپا چلفتی باشی.
So when you fumble it means you drop something or you almost drop it.
پس وقتی که چلفتی به خرج میدین یعنی چیزی رو میاندازین یا تا مرز افتادنش میرین.
So if you’re on a bike it means you almost fall on the bike or you actually do fall on the bike.
پس اگه روی دوچرخهاین یعنی تا مرز افتادن از روی دوچرخه میرین یا اینکه واقعا از روش میافتین.
So, again, fumbling has this idea of dropping, dropping something accidentally or almost dropping it.
پس دوباره، Fumbling این مفهوم انداختن، یه چیزی رو تصادفی انداختن یا تا مرز انداختنش رفتن رو داره.
Maybe you’re “Oh my God, oh!
شاید مثلا اینطوری هستین که «اوه، یا خدا، اوه».
” Right?
درست؟
I’ve got a pen in my hand and “Oh, oh, oh, it’s going to fall!
من یه خودکار تو دستم گرفتم و «اوه، اوه، اوه، داره میافته».
” But it doesn’t fall, I’m fumbling it.
ولی نمیافته، دارم با دستپاچگی میگیرمش.
It’s almost falling.
تا مرز افتادن میره.
Or even if it does fall you can say “I fumbled it.
یا حتی اگه افتاد هم میتونین بگین «من چلفتی کردم».
” It fell out of my hands or it fell down.
«از دستام افتاد پایین» یا «افتاد پایین».
That’s to fumble.
این میشه Fumble.
Then later in the article he says that “Boy one decides that’s he’s failing.
بعدها توی متن اون میگه که «پسر اولیه به این نتیجه میرسه که داره شکست میخوره».
He says ‘I’m a failure.
اون میگه «من یه بازندهام».
” And boy one just doesn’t get it.
و پسر دومیه صرفا نمیگیره [چی کار کنه].
To get it means to understand.
To get it (معادل گرفتن به معنی درک کردن و فهمدین) یعنی فهمیدن.
So to get it, to get something, means to understand it.
پس To get it، چیزیو گرفتن، یعنی بفهمیش.
If you say, “Ahhh I get it!
اگه بگی «آها، گرفتمش»!
” that means, “Ahhh I understand it.
این یعنی «آها، فهمیدمش».
” Or “I don’t get it!
یا «من اینو نگرفتم»!
” that’s another common phrase.
اینم یه عبارت متداول دیگهست.
“I don’t get it!
«من اینو نگرفتم»!
I don’t get it!
«من اینو نگرفتم»!
” It means I don’t understand it.
یعنی من نمیفهممش.
I don’t understand it.
من نمیفهممش.
So to get it or to get something means to understand it, to understand something.
پس To get it یا To get something یعنی بفهمیش، چیزی رو بفهمیش.
And then we have another phrase a little bit similar, but a different meaning, “to get something out of it”, so to get out of it or to get anything out of it or to get something out of it.
و بعدش ما یه عبارت دیگه داریم که یه کَمکی مشابهه، ولی یه معنی متفاوت میده، To get something out of it (معادل یه چیزی رو از توش در آوردن، یه چیزی ازش به دست آوردن)، پس To get out of it یا To get anything out of it یا To get something out of it.
It means an experience.
یعنی یه تجربه.
So, for example, you say “I didn’t get anything out of that class.
پس به عنوان مثال، «چیزی از تو اون کلاس برام در نیومد».
I did not get anything out of that class.
هیچ چیزی از تو اون واسهم در نیومد.
” To get something out of it means to get a benefit, to get a benefit; a learning experience or something else.
To get something out of it یعنی یه سودی ببری، یه سودی ببری؛ یه تجربهی یادگیری یا چیز دیگه.
So if you say “I didn’t get anything out of the class”, it means I didn’t learn anything from the class.
پس اگه بگی «چیزی از تو اون کلاس برام در نیومد» این یعنی من هیچی از کلاسه یاد نگرفتم.
So, again, to get something out of an experience means to learn something from the experience.
پس دوباره از تو یه تجربه یه چیزی در آوردن یعنی از اون تجربه چیزی رو یاد گرفتن.
Or you could say the opposite, “I got a lot out of that class.
یا میتونین متضادش رو بگین «من کلی از اون کلاس برداشت کردم».
I got a lot out of that class.
کلی از اون کلاس برداشت کردم.
” It means I learned a lot from that class.
یعنی کلی از اون کلاس یاد گرفتم.
So I got a lot out of it, I learned a lot from it, same meaning.
پس I got a lot out of it، کلی ازش یاد گرفتم، معنیشون یکیه.
Our next phrase is “to beat yourself up”, to beat yourself up.
عبارت بعدیمون To beat yourself up (خود را فروکوفتن، سرزنش کردن خود) هستش، To beat yourself up.
And he says “Boy two develops his bicycle riding skill because he doesn’t beat himself up.
و اون میگه «پسر دومیه مهارت روندن دوچرخهش رو بهبود میده به این خاطر که خودش رو سرزنش نمیکنه».
He doesn’t label himself as a failure.
«اون به خودش برچسب ناکامی نمیزنه».
” To beat yourself up means to criticize yourself, quite simple.
To beat yourself up یعنی خودتون رو نکوهش کنین، خیلیم ساده.
It means you say negative things about yourself.
یعنی چیزای منفی راجع به خودتون بگین.
You criticize yourself.
خودتون رو نقد کنین.
You beat yourself up.
خودتون رو فرو میکوبین.
So if I beat myself up I say “Oh, AJ you’re a failure.
پس وقتی من خودم رو سرزنش میکنم میگم «ایجی تو یه بازندهای».
AJ you’re so stupid!
«ایجی تو احمقی»!
AJ you suck, you’re a bad teacher!
«ایجی تو افتضاحی، تو معلم بدی هستی»!
” Right?
درست؟
I’m beating myself up.
دارم خودم رو سرزنش میکنم.
I’m saying bad things to myself, beating myself up.
دارم چیزای بعد به خودم میگم، خودم رو فرو میکوبم.
So he’s saying “Smart people do not beat themselves up.
پس اون داره میگه «آدمای باهوش، خودشون رو نمیکوبن».
Smart people do not say bad things to themselves.
آدمای باهوش چیزای بد به خودشون نمیگن.
They don’t say ‘I’m a failure.
اونا نمیگن که «من یه بازندهم».
‘ They don’t beat themselves up.
اونا خودشون رو سرزنش نمیکنن.
” They don’t criticize themselves.
اونا خودشون رو نکوهش نمیکنن.
All right and, finally, one more word, one more phrase, actually, “cruising along.
بسیار خب و نهایتا، یه کلمهی دیگه، یه عبارت دیگه در واقع، Cruising along (روان گشتن، گشتزنی).
” He says “Sometimes in your life things are cruising along.
اون میگه «بعضی مواقع توی زندگیتون شما دارین روون میرین جلو».
” Parts of your life are cruising along.
اجزای زندگیتون دارن روون جلو میرن.
Cruising along means going well, going smoothly, happening easily, and doing very well.
Cruising along یعنی خوب پیش رفتن، به نرمی پیش رفتن، به آسونی شکل گرفتن، و خیلی خوب انجام شدن.
You can say “Oh, wow, my business is cruising along”.
میتونی بگی «واو، کسبوکارم داره روون پیش میره».
It means my business is having no problems.
یعنی تجارتم هیچ مشکی نداره.
It’s moving forward with no problems, so cruising along.
داره بدون مشکل پیش میره، پس Cruising along.
If something is cruising along it means it’s going steadily, it’s moving forward and there are no problems.
وقتی یه چیزی داره روون پیش میره یعنی داره باثبات میره، داره به جلو پیش میره و مشکلی هم نیست.
You can say “Oh, my relationship with my girlfriend or wife or husband or boyfriend” you could say “my relationship is cruising along.
میتونی بگی «اوه، رابطهی من با دوستدخترم یا خانمم یا شوهرم یا دوستپسرم» میتونی بگی «رابطهم داره روون میگرده».
” It means there are no problems, everything this is fine and everything is moving forward, smoothly, steadily.
یعنی مشکلی وجود نداره، همهچی خوبه و همهچی داره باثبات و به نرمی رو به جلو میره.
So that’s cruising along, to be cruising along.
پس این شد Cruising along، To be cruising along.
And that is the end of our vocabulary lesson for “No Failure.
و اینم از پایان درس دایره واژگانمون واسه «شکستی وجود ندارد».
I will see you next time.
دفعهی بعدی میبینمتون.
Bye-bye
بدرود.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Hello, this is AJ, welcome to the mini-story for “No Failure.
درود، ایجی هستم، به داستان کوتاه واسه فصل «هیچ شکستی وجود ندارد» خوش اومدین.
There was a guy named Watt.
یه پسری بود به اسم وات.
Watt wanted to build his own motorcycle.
وات میخواست که موتورسیکلت خودش رو بسازه.
Hum, who wanted to build his own motorcycle?
هممم، کی میخواست که موتور خودش رو بسازه؟
Watt.
وات.
Watt wanted to build his own motorcycle.
وات میخواست که موتور خودش رو بسازه.
What did he want to build?
اون میخواست چی بسازه؟
He wanted to build his own motorcycle.
اون میخواست که موتور خودش رو بسازه.
Did he want to buy his own motorcycle?
آیا اون میخواس که موتور خودش رو بخره؟
No, he didn’t.
نه، نمیخواست.
He didn’t want to buy one, he wanted to build his own motorcycle.
اون نمیخواست که یه دونه بخره، اون میخواست که موتور خودش رو بسازه.
He wanted to create his own motorcycle.
اون میخواست که موتور خودش رو بسازه.
So, first, he tried to build a motorcycle.
پس اول، سعی کرد یه موتور بسازه.
The first time he tried the motorcycle exploded (POW)!
دفعهی اولی که سعی کرد موتوره منفجر شد!
What happened the first time?
دفعهی اول چه اتفاقی افتاد؟
It exploded.
منفجر شدش.
The first time he tried to build a motorcycle it exploded, boom!
اولین باری که سعی کرد یه موتورسیکلت بسازه منفجر شد، بوم!
Was he successful the first time?
آیا دفعهی اول موفق بود؟
No, he wasn’t.
نه، نبودش.
He was not successful.
نه موفق نبود.
The first motorcycle exploded.
موتور اولی منفجر شد.
What exploded?
چی منفجر شد؟
His first motorcycle.
موتورسیکلت اولش.
Watt’s first motorcycle exploded, boom!
موتور اول وات منفجر شد، بوم!
Watt felt bad.
وات احساس بدی داشت.
He beat himself up about it.
اون خودش رو سر این سرزنش کرد.
Did Watt criticize himself after the motorcycle exploded?
آیا وات خودش رو بعد منفجر شدن موتور نکوهش کرد؟
Yes, he did.
بله، همینطوره.
He criticized himself.
اون خودش رو نکوهش کرد.
He beat himself up about the motorcycle’s explosion.
اون خودش رو بخاطر منفجر شدن موتور سرزنش کرد.
He beat himself up and he said to himself “Watt, damn it!
اون خودش رو سرزنش کرد و به خودش گفت «وات، لعنت بهش».
You’re so damn stupid!
«تو واقعا احمقی»!
You’re a failure!
«تو ناکامی»!
What did Watt do?
وات چی کار کرد؟
Watt beat himself up.
وات خودش رو سرزنش کرد.
He criticized himself.
اون خودش رو نکوهش کرد.
He said bad things to himself.
راجع به خودش چیزای بد گفتش.
He beat himself up.
خودش رو سرزنش کرد.
Why did Watt beat himself up?
چرا وات خودش رو سرزنش کرد؟
Well, because his first motorcycle exploded.
خب، بخاطر اینکه موتور اولش منفجر شد.
His first motorcycle exploded, so he beat himself up.
موتور اولش منفجر شد بنابراین اون خودش رو سرزنش کرد.
He beat himself up about it and he said “Watt, damn it.
بخاطرش خودش رو سرزنش کرد و گفت «لعنت بهش، وات»!
You’re so damn stupid.
«تو خیلی احمقی»!
You’re a failure.
«تو ناکامی»!
Who beat himself up?
کی خودش رو سرزنش کرد؟
Watt, Watt beat himself up.
وات، وات خودش رو سرزنش کرد.
He beat himself up about what?
اون بخاطر چی خودش رو سرزنش کرد؟
He beat himself up about the motorcycle exploding.
بخاطر منفجر شدن موتورسیکلت خودش رو سرزنش کرد.
He beat himself up and he said to himself “Damn it, Watt, you’re so stupid.
اون خودش رو سرزنش کرد و به خودش گفت «لعنت بهش، وات، توی خیلی احمقی»!
You’re such a failure.
«عجب بیعرضهای هستی»!
So he beat himself up for a while, he criticized himself for a while, but after he beat himself up he decided to try again.
پس واسه یه مدتی خودش رو سرزنش کرد، واسه یه مدتی خودش رو نکوهش کرد ولی بعد اینکه خودش رو سرزنش کرد، اون تصمیم گرفت که دوباره تلاش کنه.
The next time he tried, but he dropped his tools and he fumbled around and he made a lot of mistakes and the next bike would not start.
دفعهی بعد تلاش کرد اما ابزارهاش رو میانداخت و دستوپا چلفتی بازی در میآورد و کلی اشتباه میکرد و موتور بعدیش استارت نمیخورد.
Was he clumsy the second time?
آیا اون دفعهی دوم سربههوا بود؟
Yes, he was clumsy.
آره، اون سربههوا بود بودش.
He fumbled around.
دستوپا چلفتی بازی در میآورد.
Did he drop his tools?
آیا ابزارهاش رو میانداخت؟
Yes, he fumbled around.
آره، دستوپا چلفتی بازی در میآورد.
He fumbled his tools.
با دستپاچگی وسایلش رو نگه میداشت.
He dropped his tools.
وسایلش رو میانداخت.
He was clumsy.
اون سربههوا بودش.
He made a lot of mistakes.
کلی اشتباه کرد.
Watt fumbled around the second time.
وات دفعهی دوم دستوپا چلفتی بازی در آورد.
When did Watt fumble around a lot?
وات کِی دستوپا چلفتی بازی در آورد؟
Well, the second time, while building the second motorcycle.
خب، دفعهی دوم، وقتی که موتورسیکلت دومی رو میساخت.
The second time he fumbled around.
دفعهی دوم دستوپا چلفتی بازی در آورد.
He made mistakes.
اون اشتباه میکرد.
He dropped his tools.
وسایلش رو میانداخت.
Who fumbled around?
کی دستوپا چلفتی بازی در آورد؟
Watt did.
وات این کار رو کردش.
Watt fumbled around.
وات دستوپا چلفتی بازی در آورد.
Watt made a lot of mistakes.
وات کلی اشتباه کردش.
Watt dropped his tools constantly.
وات دائما ابزارهاش رو میانداخت.
What did he do?
اون چی کار کردش؟
He fumbled around.
اون دستوپا چلفتی بازی در آورد.
He fumbled his tools.
با دستپاچگی وسایلش رو نگه میداشت.
He made mistakes.
اون اشتباه میکرد.
Because he fumbled around a lot what happened?
بخاطر اینکه اون کلی دستوپا چلفتی بازی در آوردش چه اتفاقی افتاد؟
Well, the second bike would not start.
خب، موتور دومیه استارت نمیخورد.
The second motorcycle would not start.
موتورسیکلت دومیه استارت نمیخورد.
Did Watt beat himself up again?
آیا وات دوباره خودش رو سرزنش کرد؟
No, he didn’t.
نه، نکرد.
The second time he did not beat himself up.
اون دفعهی دوم خودش رو سرزنش نکرد.
The second time he got something out of it.
دفعهی دوم اون یه چیزی ازش به دست آورد.
Did he learn something after the second time?
آیا بعد دفعهی دوم اون یه چیزی یاد گرفت؟
Yes, that’s right.
آره، درسته.
He learned something.
اون یه چیزی یاد گرفت.
He got something out of it.
اون یه چیزی ازش به دست آورد.
He got something out of the experience.
اون یه چیزی از این تجربه به دست آورد.
He learned something from the experience.
اون یه چیزی از این تجربه یاد گرفت.
What happened after the second time?
بعد دفعهی دوم چه اتفاقی افتاد؟
Well, he got something out of it.
خب، اون یه چیزی ازش به دست آورد.
He learned.
یاد گرفتش.
Who got something out of it?
کی یه چیزی ازش به دست آورد؟
Who learned?
کی یاد گرفت؟
Watt, Watt got something out of it.
وات، وات یه چیزی ازش به دست آورد.
Watt learned.
وات یاد گرفت.
He got something out of what?
اون از چی یه چیزی به دست آورد؟
He got something out of building the second bike.
اون از ساختن موتور دومیه یه چیزی به دست آورد.
He learned from building the second bike.
اون از ساختن موتور دومیه یاد گرفت.
So did he get something out of it or did he learn nothing?
پس آیا اون یه چیزی ازش در آورد یا هیچی یاد نگرفت؟
He got something out of it.
یه چیزی ازش به دست آورد.
He learned something.
یه چیزی یاد گرفت.
Who got something out of it?
کی یه چیزی ازش به دست آورد؟
Watt, Watt got something out of it.
وات، وات یه چیزی ازش به دست آورد.
Watt learned something from the experience and so he tried again.
وات یه چیزی از این تجربه یاد گرفت بنابراین اون دوباره تلاش کرد.
In fact, he built 108 more motorcycles.
در واقع، اون ۱۰۸ تا موتورسیکلت دیگه ساختش.
None of them would start.
هیچکدومشون استارت نمیخوردن.
But each time he got something out of it.
ولی هر بار، اون یه چیزی ازشون به دست میآورد.
Each time he learned something new.
هر بار اون یه چیز جدید یاد میگرفت.
He got something new out of it.
اون یه چیز جدید ازشون در میآورد.
Did he learn from each new attempt?
آیا اون از هر تلاش جدید [چیزی] یاد گرفت؟
Yes, he did.
آره، همینطوره.
He learned from each new attempt.
اون از هر تلاش جدید یاد گرفتش.
He got something out of each new attempt.
اون از هر تلاش جدیدی یه چیز جدید به دست آورد.
Each time he learned something more, learned something more.
هر بار اون چیز بیشتری یاد گرفت، چیز بیشتری یاد گرفت.
He got more out of it and more out of it.
اون بیشتر و بیشتر ازش بهره برد.
And finally one day he said “I get it!
و بالاخره یه روز گفتش «گرفتم»!
I get it!
«گرفتم»!
I know how to do it!
«حالا میدونم چطوری انجامش بدم»!
Did he finally understand how to succeed?
آیا اون بالاخره فهمید که چجوری موفق بشه؟
Yes, he did.
بله، همینطوره.
He said “I get it!
گفتش «گرفتم»!
I understand!
«فهمیدم»!
Did Watt get it?
آیا وات [قضیه رو] گرفت؟
Yes, Watt got it.
آره، وات گرفتش.
Watt understood.
وات فهمیدش.
What did he get?
اون چی رو فهمید؟
Well, he got, he understood how to build a working motorcycle.
خب، اون فهمید، اون درک کرد که چطوری یه موتورسیکلت کارآمد بسازه.
What did he get?
اون چی رو فهمید؟
He got, he understood how to build a motorcycle that works, that starts, and runs.
اون فهمید، اون درک کرد که چطوری یه موتورسیکلتی بسازه که کار کنه، که استارت بخوره، که راه بره.
Who got it, finally?
کی بالاخره فهمید؟
Watt did.
وات فهمید.
Watt finally got it.
وات بالاخره فهمید.
Watt finally understood.
وات بالاخره درک کرد.
And what did he say?
و اون چی گفتش؟
He said “I get it!
گفت «گرفتم»!
I understand!
«فهمیدم»!
I get it!
«گرفتم»!
I know how to do it now!
«حالا میدونم چطوری انجامش بدم»!
So he said “I get it.
پس اون گفتش «گرفتم»!
I understand.
«فهمیدم»!
” And he finally built a big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle.
و اون نهایتا یه موتورسیکلت سیاه و قرمز، سریع، و بزرگ هارلی دیویدسن ساختش.
What kind of motorcycle did he finally build?
اون چجور موتورسیکلتی ساخت؟
A big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle.
یه موتورسیکلت سیاه و قرمز، سریع، و بزرگ هارلی دیویدسن.
Who finally built a big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle?
کی بالاخره یه موتورسیکلت سیاه و قرمز، سریع، و بزرگ هارلی دیویدسن ساخت؟
Watt did.
وات ساخت.
Watt finally built a big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle.
وات نهایتا یه موتورسیکلت سیاه و قرمز، سریع، و بزرگ هارلی دیویدسن ساخت.
He was successful.
اون موفق شد.
He was happy.
اون خوشحال بود.
And so every day he cruised along the street with a huge smile.
و خب اون هر روز توی خیابون با یه لبخند گنده گشت میزد.
Did he drive along the street smoothly every day?
آیا اون هر روز به نرمی توی خیابون میروند؟
Oh, yeah.
اوه، آره.
He cruised along the street.
اون تو خیابون گشت میزد.
He moved on the street smoothly without problems, no problems.
اون به نرمی توی خیابون بدون مشکل حرکت میکرد، بدون هیچ مشکلی.
His motorcycle worked perfectly.
موتورسیکلتش بدون نقص کار میکرد.
He cruised along the street every day.
اون هر روز توی خیابون گشت میزد.
He moved smoothly.
به نرمی حرکت میکرد.
He drove smoothly along the street every day.
اون هر روز توی خیابون به آرومی میروند.
Who cruised along the street every day with a big smile?
کی هر روز با یه لبخند گنده تو خیابون گشت میزد؟
Watt did.
وات این کار رو میکرد.
Watt cruised along the street every day with a big smile.
وات هر روز با یه لبخند گنده تو خیابون گشت میزد.
Why did he cruise along the street every day with a big smile?
چرا تون هر روز با یه لبخند گنده تو خیابون گشت میزد؟
Well, because he was happy.
خب، بخاطر اینکه خوشحال بودش.
He was happy that he had a big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle.
خوشحال بودش که اون یه موتورسیکلت سیاه و قرمز، سریع، و بزرگ هارلی دیویدسن داره.
He was happy, so when he cruised along the street he had a big smile.
اون خوشحال بود، بنابراین وقتی که توی خیابون گشت میزد یه لبخند گنده داشت.
What did he do every day?
اون هر روز چی کار میکرد؟
He cruised along the street.
توی خیابون گشت میزد.
He cruised along the street every day.
اون هر روز توی خیابون گشت میزد.
On what?
روی چی؟
What did he cruise along the street on?
اون هر روز روی چی توی خیابون گشت میزد؟
Well, on his motorcycle.
خب، روی موتورسیکلتش.
He cruised along the street every day on his big, fast, Harley-Davidson Motorcycle.
اون هر روز روی موتورسیکلت سریع و بزرگ هارلی دیویدسنش توی خیابون گشت میزد.
And every day when he cruised along the street he had a big, huge smile on his face.
و اون هر روز وقتی توی خیابون گشت میزد یه لبخند بزرگ و گنده روی صورتش داشت.
He was very, very happy.
اون خیلی خیلی خوشحال بود.
And that is the end of our mini-story for “No Failure.
و اینم از پایان داستان کوتاهمون برای فصل «هیچ شکستی وجود ندارد».
بخش چهارم – درس دیدگاه
Hello, this is AJ, welcome to the point of view stories for “No Failure.
درود، ایجی هستم، به داستانهای زاویه دید واسهی فصل «شکستی وجود ندارد» خوش اومدین.
” Let’s begin.
بیاین شروع کنیم.
Watt has always wanted to build his own motorcycle, right?
وات همیشه خواسته که موتورسیکلت خودش رو بسازه، درست؟
For a long, long time, since he was quite young.
واسه مدت خیلی طولانیای، از وقتی جوون بوده.
So since he was very, very young he has wanted to build his own motorcycle.
پس اون از وقتی خیلی خیلی جوون بوده خواسته که موتورسیکلت خودش رو بسازه.
And he has thought about it constantly, each day, for a long time.
و اون دائما بهش فکر کرده، هر روز واسه مدت زیادی.
He’s thought about it and he’s thought about it.
اون بهش فکر کرده و بهش فکر کرده.
In fact, he has tried and tried and tried again.
در واقع، اون تلاش کرده و تلاش کرده و دوباره تلاش کرده.
He has tried many times to build his own motorcycle.
اون دفعات زیادی تلاش کرده که موتور خودش رو بسازه.
Now the first time he tried the motorcycle exploded, boom!
حالا بار اولی که سعی کرد موتوره منفجر شد، بوم!
And after that happened he beat himself up about it.
و بعد این اتفاق اون خودش رو بخاطر این سرزنش کرد.
He criticized himself and he said “Watt, damn it.
اون خودش رو نکوهش کرد و گفت «وات، لعنت بهش»!
You’re so damn stupid, you failure!
«توی خیلی احمقی، تو بازندهای»!
” And he beat himself up.
اون خودش رو سرزنش کرد.
But, of course, you know he has tried and tried and tried again.
ولی، مشخصا، میدونین اون دوباره تلاش کرده و تلاش کرده و تلاش کرده.
And so the next time he tried he dropped his tools, he fumbled around, he made a lot of mistakes and the next bike – the second bike – would not start.
و خب دفعهی بعدی که اون تلاش کرد، ابزارش رو انداخت، ناشیگری کردش، اون کلی اشتباه کرد و موتور بعدی -موتور دومی- استارت نمی خورد.
However, that time, after the second bike, he got something out of it.
گرچه، اون بار، بعد موتور دوم، اون یه چیزی دستگیرش شد.
He learned something.
اون یه چیزی یاد گرفت.
And he thought and he learned and then he tried again.
و اون فکر کرد و یاد گرفت و دوباره تلاش کرد.
He tried 108 more times.
اون ۱۰۸ بار دیگه تلاش کرد.
And, finally, after the 110 time he said “I get it!
و بالاخره بعد ۱۱۰ تا تلاش اون گفت «گرفتم»!
I get it!
«گرفتم»!
I know how to do it!
«میدونم که چطور انجامش بدم»!
” He learned.
اون یاد گرفت.
He understood.
اون فهمید.
And then, finally, he built a big, fast, read and black Harley-Davidson Motorcycle and he cruised along the street.
و بعد، نهایتا، اون یه موتورسیکلت سیاه و قرمز بزرگ، و سریع هارلی دیویدسن ساخت و توی خیابون گشت زد.
He cruised along the street every day with a big, huge smile on his face.
اون هر روز با یه لبخند بزرگ و گنده روی صورتش به نرمی تو خیابون گشت زدش
He was really happy.
اون خیلی خوشحال بود.
Okay.
خب.
Next let’s go into the future!
بیاین بعدش بریم تو آینده.
Fifty years from now there will be a guy named Watt.
پنجاه سال بعد از الان یه پسری خواهد بود به اسم وات.
Watt will want to build his own motorcycle.
وات خواهد خواست که موتورسیکلت خودش رو بسازه.
Now, he’ll try.
خب اون تلاش خواهد کرد.
And the first time he tries the bike will explode, boom!
و دفعهی اولی که اون تلاش میکنه موتوره منفجر خواهد شد، بوم!
It’s going to explode and after it explodes he’ll beat himself up about it.
قراره که منفجر بشه و بعد اینکه منفجر میشه اون بخاطر این خودش رو سرزنش خواهد کرد.
He’ll say “Watt, damn it.
اون خواهد گفت «لعنت بهش، وات».
You’re so damn stupid.
«تو خیلی احمقی»!
You’re a failure.
«تو بازندهای».
” He’ll really beat himself up about it, but he’ll try again.
اون واقعا بخاطر این خودش رو سرزنش خواهد کرد، اما دوباره سعی خواهد کرد.
And the next time he’s going to drop his tools and he’ll fumble around and he’ll make a lot of mistakes.
و دفعهی بعد اون قراره که وسایلش رو بندازه، اون ناشیگری و کلی اشتباه خواهد کرد.
And the second bike won’t start, it won’t start.
و دفعهی دوم موتوره استارت نخواهد خورد، اون استارت نخواهد خورد.
But the second time he won’t beat himself up about it.
ولی بار دوم اون بخاطرش خودش رو سرزنش نخواهد کرد.
He won’t.
اون این کار رو نخواهد کرد.
No.
نه.
He’ll get something out of it.
از این یه چیزی دستگیرش خواهد شد.
He’ll learn.
یاد خواهد گرفت.
He’ll learn and he’ll try again.
اون یاد خواهد گرفت و دوباره تلاش خواهد کرد.
He’ll try 108 more times.
اون ۱۰۸ بار دیگه تلاش خواهد کرد.
Until finally one day he’ll say “I get it!
تا یه روز بالاخره اون خواهد گفت «گرفتم»!
I know how to do it!
«میدونم چطوری انجامش بدم»!
And then he’s going to build a big, fast, red and black Harley-Davidson Motorcycle.
و بعد اون قراره که یه موتورسیکلت مشکی قرمز بزرگ و سریع هارلی دیویدسن بسازه.
And he’ll cruise along the street every day, zoom, zoom, zoom, with a big, huge smile on his face.
و اون هر روز توی خیابون نرم گشت خواهد زد، با یه لبخند گنده و بزرگ رو صورتش.
He’ll be very, very happy.
اون خیلی خیلی خوشحال خواهد بود.
And that is the end of our point of view stories for “No Failure.
و اینم از آخر داستانهای زاویه دیدمون واسه «شکستی وجود ندارد».
” I hope you’re very happy, too.
امیدوارم شما هم خیلی خوشحال باشین.
I hope you’re always happy, strong, smiling and breathing deeply with strong physiology every time you listen to my lessons.
امیدوارم همیشه خوشحال، قوی، در حال لبخند و تنفس عمیق با فیزیولوژی قوی باشین هر باری که به درسهای من گوش میدین.
I will see you next time, bye-bye.
دفعهی بعدی میبینمتون، بدرود.