انگلیسی قدرت
فصل ۲۹. قواعد را بشکن

بخش اول – درس اصلی

Hello, this is AJ, welcome to our next lesson.

درود، ای‌جی هستم، به درس بعدیمون خوش اومدین.

I like this lesson a lot.

من این درس رو خیلی دوست دارم.

This topic is one of my favorites it’s called “Break Rules.

این یکی از موضوع‌های مورد علاقه‌م هستش به اسم «قوانین رو بشکن».

” Break Rules… it’s kind of my motto in life.

قوانین رو بشکن… یه جورایی شعار من توی زندگیه.

Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

Now this comes from Seth Godin again; another section of Seth Godin’s book.

حالا این دوباره از سث گودین گرفته شده؛ یه بخش دیگه از کتاب سث گودین.

And, if you remember, Seth Godin is an Internet Marketing expert.

و اگه به خاطر داشته باشین، سث گودین یه خبره‌ی بازاریابی اینترنتیه.

He started his own Internet Marketing Company.

اون شرکت بازاریابی اینترنتی خودش رو راه انداخته.

He became very, very successful, super rich and famous and all that.

اون خیلی خیلی موفق، اَبَرپولدار و مشهور و همه این حرفا شده.

And then he sold his company and now he writes books about Internet Marketing.

و بعد شرکتش رو فروخت و الان اون راجع به بازاریابی اینترنتی کتاب می‌نویسه.

More importantly, he writes books about success, especially success in business, success in your career.

مهم‌تر از اون، اون کتابایی راجع به موفقیت می‌نویسه، به خصوص موفقیت توی تجارت، موفقیت توی حرفه‌تون.

And I absolutely love his books, I love his attitude and I follow his same approach.

و من شدیدا عاشق کتاباشم، عاشق نگرششم و همون رویکرد ایشون رو دنبال می‌کنم.

I have his same values and this is one of the big ones, break rules!

من هم همون ارزش‌های مشابه ایشون رو دارم و این یکی از بزرگاشه، قوانین رو بشکن.

I like to break rules.

من شکستن قوانین رو دوست دارم.

In fact, a lot of the members on our Effortless English Club Forum call me “Rebel Number One”.

در واقع، کلی از اعضای تالار باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت به من به من می‌گن «اونی که یاغیه».

It’s kind of my nickname on the Forums.

این توی تالار یه جورایی نام مستعارمه.

Maybe I should make that my official title, not Director of Effortless English, but Rebel Number One.

شاید باید اینو بکنم عنوان اصلیم، «مدیر انگلیسی بدون‌زحمت» نه، بلکه «اونی که یاغیه».

I like it because, in fact, our Effortless English Club is a club of rebels.

دوستش دارم بخاطر اینکه در واقع باشگاه انگلیسی بدون‌زحمتمون یه باشگاهی از یاغیاست.

We don’t like to follow the rules.

ما دوست نداریم قوانین رو دنبال کنیم.

We don’t like to do things the normal way.

ما دوست نداریم کارا رو به روش عادیش انجام بدیم.

We don’t continue doing stupid things again and again.

ما به دوباره و دوباره انجام دادن کارای احمقانه ادامه نمی‌دیم.

We don’t follow the old, boring, traditional methods of learning, we break the rules.

ما متدهای یادگیری قدیمی، خسته‌کننده، و رو دنبال نمی‌کنیم، ما قوانین رو می‌شکونیم.

We follow a new method, a new way.

ما از یه متد جدید، یه راه جدید پیروی می‌کنیم.

We succeed because we are rebels and now it’s your turn to join us.

ما موفق می‌شیم چون که یاغی‌ایم و حالا نوبت توئه که به ما ملحق شی.

It is your turn to become a rebel, just like us, a rebel English learner, a rebel in your job, a rebel in your life.

نوبت توئه که به یه یاغی تبدیل بشی، درست مثل ما، یه زبان‌آموز یاغی، یه یاغی توی شغلت، یه یاغی توی زندگیت.

All right, I’m going to read from Seth Godin’s book and then I’ll come back and talk a little more about this idea of being a rebel.

بسیار خب، من قراره از کتاب سث گودین بخونم و بعد بر می‌گردم و یکم بیشتر راجع به این مفهوم یاغی بودن حرف می‌زنم.

Here we go:

می‌ریم که داشته باشیم:

“Obedience works fine on the well-organized, standardized, factory floor.

«مطیع بودن توی یه طبقه‌ی کارخونه‌ی کاملا منظم و استانداردشده خوب جواب می‌ده».

But what happens when we start using our heads not our hands?

«اما وقتی ما شروع به استفاده کردن از سرمون می‌کنیم و نه دست‌هامون، چه اتفاقی رخ می‌ده»؟

What happens when our colors change from blue to white?

«وقتی رنگمون از آبی به سفید تغییر پیدا می‌کنه، چه اتفاقی می‌افته»؟

White-collar workers don’t get paid to follow the rules.

«به کارمندای یقه‌سفید واسه پیروی از قوانین پول داده نمی‌شه».

“The big difference between today and the old factory economy is that instead of working with a drill or a machine we work with laptops and telephones.

«تمایز بزرگ بین امروزه روز و اقتصاد کارخونه‌ای قدیمی اینه که به جای کار کردن با یه دریل یا یه ماشین ما با لپتاپ‌ها و تلفن‌هامون کار می‌کنیم».

What’s neat about this work is that it’s different every day.

«چیزی که راجع به این نوع کار قشنگه اینه که هر روز متفاوته».

We actually get a lot of freedom to decide what to do next and our skill in making that decision has a lot to do with our productivity and our success.

«ما در واقع کلی آزادی واسه اینکه تصمیم بگیریم بعدش چی کار کنیم، و مهارتمون واسه اتخاذ کردن این تصمیم خیلی به بازدهی و موفقیتمون ربط داره».

“That’s why your boss allows you the time to read this book, to shop online or to go to lunch meetings because she’s waiting for you to break the rules.

«بخاطر همینه که رئیستون بهتون این زمان رو می‌ده که فلان کتاب رو بخونین، که اینترنتی خرید کنین یا به جلسات نهار برین بخاطر اینکه اون منتظره که شما قوانین رو بشکونین».

She’s waiting for you to create big gains in productivity by using your head.

«اون منتظر شماست تا با استفاده از سرتون دستاوردهای بزرگی برای بازدهی ایجاد کنین».

“Yes, there are exceptions.

«آره، استثنائاتی هم هست».

There are clerks who have every keystroke measured, but that’s not really a white-collar job that’s a factory job where you don’t get dirty, instead you get carpal tunnel syndrome.

«متصدی‌هایی هم هستن که تک‌تک دفعاتی که کلیدهای صفحه‌کلید فشرده می‌شن رو اندازه می‌گیرن، اما اون در واقع جز مشاغل یقه‌سفید نیستش، اون یه شغل کارخونه‌ایه که توش کثیف نمی‌شین، به جاش سندروم تونل کارپال می‌گیرین».

“I’m talking about the vast majority of jobs in our organizations, schools, governments and corporations.

«من دارم راجع به یه طیف وسیعی از مشاغل توی سازمان‌ها، مدارس، دولت‌ها، و شرکت‌هامون حرف می‌زنم».

You don’t have to wear a factory uniform and you’re expected to contribute more than what’s being asked.

«شما مجبور نیستین یونیفورم کارخونه‌ای بپوشین و ازتون انتظار می‌ره تا بیش از چیزی که ازتون خواسته شده ارائه بدین».

The thing is white-collar workers, deep down, are petrified to do exactly what it is they actually got hired to do.

«قضیه اینه که کارمندای یقه‌سفید، تو عمق وجود خودشون، از اینکه دقیقا همون کاریو که در واقع بخاطرش استخدام شدن رو انجام بدن وحشت دارن».

They are petrified to be different.

«اونا از متفاوت بودن وحشت دارن».

“We all know that we could get replaced tomorrow by someone else, almost as good as us, who is willing to work for half as much money.

«همه‌ی ما می‌دونیم که ممکنه فردا با یکی دیگه، که تقریبا به اندازه‌ی خودمون خوبه و حاضره با نصف حقوق کار کنه، جایگزین شیم».

We don’t want to blow it.

«ما نمی‌خوایم که توش گند بزنیم».

We want to be given instructions, not to invent them.

«می‌خوایم که بهمون دستورالعمل داده بشه، نه اینکه ابداعش کنیم».

After all, we know how to follow instructions.

«بالاخره هر چی نباشه ما می‌دونیم چطور دستورالعمل‌ها رو دنبال کنیم».

That’s what we learned in school.

«این چیزیه که توی مدرسه یاد گرفتیم».

“We invented the myth that doing what your boss says is the best way to keep your job, but in a white-collar setting this isn’t the right answer.

«ما این افسانه رو از خودمون در آوردیم که انجام دادن چیزی که رئیست می‌گه بهترین روش واسه حفظ کردن شغلته، اما تو زمینه‌ی یقه‌سفید، این پاسخ درست نیست».

Nine times out of ten a white-collar worker’s reflex is to ask ‘What do you think I should do?

«از هر ۱۰ دفعه ۹ بارش واکنش یه کارمند یقه‌سفید اینطوریه که “شما فکر می‌کنید که من باید چی کار کنم”»؟

‘ The easiest way to avoid pain, it seems, is to follow someone else’s instructions, but that is a recipe for failure.

«به نظر می‌آد راحت‌ترین روش واسه اجتناب از درد اینه که دستور‌العمل‌های یکی دیگه رو دنبال کنی، اما این طرز تهیه‌ی شکست هستش».

To succeed in your career, to really succeed, you have to break the rules.

«برای موفق شدن توی حرفه‌تون، برای واقعا موفق شدن، شما باید قوانین رو بشکونین».

Okay, that’s a nice little section from Seth Godin’s book.

خب، بخش کوچیک باحالی از کتاب سث گودین بودش.

And I love it because the Effortless English Club is all about breaking the rules.

و من عاشقشم بخاطر اینکه باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت کلا راجع به شکستن قوانینه.

We break every traditional English learning rule.

ما تک‌تک قوانین سنتی یادگیری انگلیسی رو می‌شکونیم.

We don’t do anything normally.

ما هیچ چیزی رو به شکل عادی‌ای انجام نمی‌دیم.

Traditional schools teach grammar, grammar, grammar, grammar, grammar.

مدارس سنتی گرامر، گرامر، گرامر، گرامر، و گرامر رو آموزش می‌دن.

You memorize grammar, terms, the past progressive, possessives blah-blah-blah.

شما گرامر، اصطلاحات، ماضی استمراری، صفات ملکی و غیره حفظ می‌کنین.

We break that rule.

ما قوانینو می‌کشونیم.

We don’t do that, absolutely never.

ما اون کارارو رو نمی‌کنیم، مطلقا هیچ‌وقت.

In traditional schools with the traditional rules they always use textbooks.

توی مدارس سنتی با قوانین سنتی، اونا همیشه از کتب درسی استفاده می‌کنن.

You’ve got to have a textbook.

شما باید که یه کتاب درسی داشته باشین.

You must have a textbook and we have to have tests and grades and scores.

شما باید یه کتاب درسی داشته باشین و باید امتحان و درجه و نمره داشته باشیم.

Well, we break those rules, too.

خب ما اون قوانین رو هم می‌شکونیم.

We never give you a test and we never use textbooks.

ما هیچ‌وقت بهتون آزمون نمی‌دیم و هیچ‌وقت از کتب درسی استفاده نمی‌کنیم.

We use only real English, the real spontaneous English that I’m speaking right now.

ما فقط از انگلیسی واقعی استفاده می‌کنیم، همون انگلیسی واقعی خودجوشی که من الان دارم صحبت می‌کنم.

Real English books that were written for native speakers, they weren’t written for English students.

کتب انگلیسی واقعی‌ای که توسط متکلمین بومی نوشته شدن، واسه شاگردای زبان انگلیسی نوشته نشدن.

We never use textbooks.

ما هیچ‌وقت از کتب درسی استفاده نمی‌کنیم.

We never memorize and study hard with a lot of effort, not vocabulary, not grammar.

ما هیچ‌وقت حفظ و مطالعه‌ی شدید با کلی زحمت انجام نمی‌دیم، نه دایره لغات، نه گرامر.

No, we listen easily and relax.

نه، ما به راحتی گوش می‌دیم و ریلکس می‌کنیم.

We listen repeatedly again and again and we learn intuitively, subconsciously, effortlessly.

ما دوباره و دوباره با تکرّر گوش می‌دیم و به صورت شهودی، نیمه‌آگاهانه، و بدون‌زحمت یاد می‌گیریم.

We don’t do boring drills and exercises, right?

ما مشق و تمارین خسته‌کننده انجام نمی‌دیم، مگه نه؟

You get in a pair with another student and you practice saying some speech or some sentence or some dialogue.

با یه دانش‌آموز دیگه جفت می‌شین و یه سری گفتار یا جمله یا دیالوگ رو تمرین می‌کنین.

Hell, no, we never do that.

عمرا، ما هیچ‌وقت این کار رو نمی‌کنیم.

No, we listen and we listen and we listen and then we get on the Forums and we write to each other and communicate – real communication – and then you get on Skype and you talk to each other.

نه، ما گوش می‌دیم و گوش می‌دیم و گوش می‌دیم و بعد می‌ریم تو تالار واسه همدیگه می‌نویسیم و معاشرت می‌کنیم – معاشرت واقعی – و بعد می‌رین تو اسکایپ و با هم حرف می‌زنین.

Real communication focused on meaning.

معاشرت واقعی متمرکز بر روی مفهوم.

In regular schools they always follow the rules.

توی مدارس عادی، اونا قوانین رو دنبال می‌کنن.

They tell you your mistakes all the time.

اونا دائما اشتباهاتتون رو می‌گن.

They’re very worried about mistakes in normal schools.

توی مدارس عادی خیلی نگران اشتباهات هستن.

We never worry about mistakes, never!

ما هیچ‌وقت نگران اشتباها نیستیم، هیچ‌وقت!

We worry about communication.

ما نگران مکالمه کردنیم.

We want to be understood.

ما می‌خوایم که فهمیده بشیم.

We want to communicate clearly.

ما می‌خوایم که به وضوح مکالمه کنیم.

We worry about meaning, but never do we worry about mistakes.

ما نگران مفهومیم، هیچ‌وقت نگران اشتباها نیستیم.

We know mistakes are necessary.

ما می‌دونیم که اشتباها ضرورین.

We love mistakes.

ما عاشق اشتباهاتیم.

That’s how we learn.

از این طریقه که یاد می‌گیریم.

We love ’em.

ما عاشقشونیم.

So I never correct your mistakes, never, never, never.

پس من هیچ‌وقت اشتباهات شما رو تصحیح نمی‌کنم، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت.

We’re always breaking the rules.

ما همیشه داریم قوانین رو می‌شکونیم.

I, as a teacher, always break these rules.

من، به عنوان یه معلم، همیشه این قوانین رو می‌شکونم.

You, as an English learner – and especially as a new member of the Effortless English Club – you must break the rules.

شما به عنوان زبان‌آموز – و خصوصا شما به عنوان عضو جدیدی از باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت – شما باید قوانین رو بشکونین.

And you’re already doing it by listening to these lessons, you rebel.

و تو همینطوریشم داری با گوش دادن به این دروس این کار رو انجام می‌دی، ای یاغی!

You’re a rebel, too.

تو هم یه یاغی هستی.

You need to accept it.

باید بپذیریش.

I may be Rebel Number One, but you’re one of our rebels, too.

شاید من یاغی شماره یک باشم، ولی تو هم یه دونه از یاغی‌های ما هستی.

You’re an Effortless English Club rebel.

تو یه یاغی باشگاه بدون‌زحمت هستی.

Accept it!

بپذیرش.

Celebrate it!

جشن بگیرش!

Be happy about it!

واسه‌ش خوشحال باش!

Because you’re going to speak excellent English and all the people following the rules, all the people going to the normal schools, memorizing grammar, taking tests, they’re never going to do it.

بخاطر اینکه شما قراره عالی انگلیسی حرف بزنین و همه‌ی آدمایی که قوانین رو دنبال می‌کنن، همه‌ی آدمایی که به مدارس عادی می‌رن، گرامر حفظ می‌کنن، آزمون می‌دن، اونا هیچ‌وقت قرار نیست اینکار رو کنن.

Or maybe they will, but it’s going to take them years and years and years, much longer than you.

یا شاید هم بکنن، ولی قراره سال‌های سال ازشون وقت ببره، خیلی بیشتر از شما.

And they’re going to suffer and they’re going to hate it.

و قراره که رنج ببرن و ازش متنفر بشن.

They’re going to be bored and tired and upset and frustrated and you’re going to be smiling and moving and jumping around and laughing while you learn English.

اونا قراره دلزده و خسته و ناراحت و کلافه بشن و شما قراره وقتی دارین انگلیسی یاد می‌گیرین در حال لبخند زدن و تحرک و اینور اونور پریدن و خندیدن باشین.

You’re going to speak better than they do, your vocabulary is going to be better, your fluency will be better, your pronunciation will be better, because you break the rules.

شما قراره بهتر از اونا صحبت کنین، دایره لغاتتون قراره بهتر باشه، سلاستتون بهتر خواهد بود، تلفظتون بهتر خواهد بود، بخاطر اینکه شما قوانین رو می‌شکونین.

It’s time for you to do this in other parts of your life, too, especially your job or career.

وقتشه که این رو توی دیگه بخش‌های زندگیتون هم انجام بدین، به خصوص شغل و حرفه‌تون.

In tough economic times the people who break the rules do the best.

توی این دوران اقتصادی سخت، آدمایی که قوانین رو می‌شکونن بهترینن.

They get noticed, they have something special.

اونا توجه رو جلب می‌کنن، اونا یه چیز خاصی دارن.

If you follow the rules you’re like everybody else.

اگه شما قوانین رو دنبال کنین، مثل بقیه آدمایین.

That means it’s easy to cut your job.

این یعنی برچیدن شغلتون آسونه.

It’s easy to say goodbye to you, it’s easy to fire you, because you’re not special.

خداحافظی کردن باهاتون راحته، اخراج کردنتون راحته، بخاطر اینکه شما خاص نیستین.

Why should they keep you?

چرا باید نگهتون دارن؟

But if you break the rules, you do something great, you do something different and you are different because most people are afraid to do that.

ولی اگه قوانین رو بشکونین، یه کار فوق‌العاده می‌کنین، یه کار متفاوت می‌کنین و متفاوتین بخاطر اینکه اکثر افراد می‌ترسن که این کار رو کنن.

So you want to be remarkable, outstanding, you want to have a great career, you want to do anything well, more than well, you want to do it fantastically well, you want to be great at it, you have to break the rules.

پس شما می‌خواین که چشمگیر و برجسته باشین، می‌خواین که کسب‌وکار فوق‌العاده‌ای داشته باشین، می‌خواین که هر چیزی رو به خوبی انجام بدین، حتی بیشتر از خوب، می‌خواین که به شکل فوق‌العاده‌ای خوب انجامش بدین، می‌خواین که توش عالی باشین، شما باید که قوانین رو بشکونین.

What are the rules?

قوانین چیا هستن؟

The rules in any area of life are what most people do.

قوانین، توی هر بعدی از زندگی، کارایی هستن که اکثر آدما انجام می‌دن.

It’s the normal, acceptable thing to do.

اون کار عادی و قابل قبولی که انجام می‌شه.

So if you follow the rules you will be normal and acceptable, just like everyone else.

پس اگه از قوانین پیروی کنین عادی و قابل قبول خواهین بود، درست مثل هر کس دیگه‌ای.

Which means you will get the same results as everyone else.

که به این معنیه که شما همون نتایجی رو می‌گیرین که بقیه می‌گیرن.

You’ll be paid an average amount of money.

یه مقدار متوسطی حقوق خواهین گرفت.

You’ll be kind of bored at your job because most people are kind of bored at their job.

یه جورایی توی شغلتون دلزده خواهین بود چون اکثر آدما یه جورایی توی مشاغلشون دلزده‌ان.

You’ll improve, slowly, because that’s what most people do.

شما به کندی پیشرفت خواهین کرد، چون این کاریه که اکثر آدما انجام می‌دن.

If you want more you’ve got to break the rules.

اگه بیشتر از این می‌خواین، باید که قوانین رو بشکونین.

You have to do what other people don’t do.

باید کاری رو کنین که آدمای دیگه انجام نمی‌دن.

You have to do what other people are afraid to do.

شما باید کاری رو کنین که آدمای دیگه می‌ترسن انجامش بدن.

That’s how you improve faster and succeed more, in your job, in your career, in your business, in English learning, in anything.

اینطوریه که توی شغلتون، توی حرفه‌تون، توی تجارتتون، توی یادگیری انگلیسیتون، تو همه چی سریع‌تر پیشرفت می‌کنین و بیشتر موفق می‌شین.

Don’t be a cow.

گاو نباشین!

Don’t follow the herd.

دنبال گله راه نیفتین.

Don’t do what everyone else is doing.

همون کاری که بقیه می‌گن رو انجام ندین.

Break the rules.

قوانین رو بشکونین.

Be a rebel.

یاغی باشین.

Join us.

به ما ملحق شین.

Join the rebellion at Effortless English.

توی انگلیسی بدون‌زحمت به شورش ملحق شین.

All right, I hope I have convinced you, at least for English learning.

بسیار خب، امیدوارم که قانعتون کرده باشم، لااقل واسه یادگیری انگلیسی.

I hope you will join us at the Effortless English Club and proudly be a rebel in your English learning.

امیدوارم که به ما توی باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت بپیوندین و با افتخار توی یادگیری انگلیسیتون یه یاغی باشین.

I hope you’ll do it in other parts of your life, too, but you can start with English learning.

امیدوارم توی بخش‌های دیگه‌ی زندگیتون هم انجامش بدین، اما می‌تونین با یادگیری انگلیسی شروع کنید.

All right, I will see you on the Forums and I will see you next time.

بسیار خب، توی تالار می‌بینمتون و دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون.

Bye bye.

بدرود.


بخش دوم – درس واژگان

Hello, welcome to the vocabulary lesson for “Break Rules.

درود، به درس دایره لغات برای فصل «قوانین رو بشکن» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

First is the word obedience.

کلمه‌ی اولمون Obediance (اطاعت، تمکین) هستش.

Obedience means following the rules, right?

Obediance یعنی پیروی از قوانین، درست؟

The verb is obey.

فعلش می‌شه Obey.

To obey means to follow rules; to do what you are told to do.

To obey یعنی دنبال کردن قواعد، انجام دادن چیزی که بهتون گفته شده انجام بدین.

So obedience is the noun.

پس Obedience اسمشه.

It’s the action; it’s the situation of following rules.

اون عمله، اون حالت پیروی از قوانینه.

So he says “Obedience works fine, if you work in a factory.

پس اون می‌گه «تکمین جواب می‌ده، وقتی توی یه کارخونه کار می‌کنی».

” So following the rules works fine, if you work in a factory.

پس پیروی از قوانین خوبه، اگه توی یه کارخونه کار کنی.

If you work in a factory you need to have obedience.

وقتی توی یه کار خونه کار می‌کنی باید حرف‌شنوی داشته باشی.

You need to follow the rules because you have to do an exact little job, again, again, again, again.

نیازه که قواعد رو دنبال کنی بخاطر اینکه باید همون کار کوچیک همیشگی رو دوباره، دوباره، دوباره، و دوباره انجام بدی.

If you change it then it can destroy everything.

اگه تغییرش بدی ممکنه همه چیز رو خراب کنی.

So obedience, following the rules, doing what you’re told is good, if you work in a factory.

پس Obedience، پیروی از قوانین، انجام دادن چیزی که بهت گفته شده، خوبه، اگه توی یه کارخونه کار کنی.

He says “Obedience works fine in a standardized factory.

اون می‌گه «حرف‌شنوی توی یه کارخونه‌ی استانداردشده خوب جواب می‌ده».

” Stan-dar-dized, standardized means organized.

Standardized (استداندارد شده)، Standardized یعنی سازمان‌یافته.

It means everything is the same.

یعنی همه‌چیز مشابه همه.

So standardized means everything is standard, everything is the same.

پس Standardized یعنی همه‌چی استاندارده، همه‌چی مشابهه.

For example, we have standardized tests.

به عنوان مثال، ما آزمون‌های استانداردشده داریم.

A standardized test means a test that is always the same.

یک آزمون استانداردشده یعنی آزمونی که همیشه یه چیزه.

It always is the same.

همیشه همونه.

It means if I take it or you take it or someone else takes it, it’s the same result, the same test.

یعنی اگه من انجامش بدم یا تو انجامش بدی یا یکی دیگه انجامش بده، نتیجه یکیه، آزمون یکیه.

It measures the same thing.

همون چیزو می‌سنجه.

It’s always a very similar test or always exactly the same test, a standardized test.

همیشه یه آزمون خیلی مشابهه یا همیشه دقیقا همون آزمون همیشگیه، یه آزمون استانداردشده.

Next he talks about collars.

بعدش اون راجع به Collars (یقه‌ها) حرف می‌زنه.

He talks about blue collars and white collars, blue-collar and white-collar.

اون راجع به یقه آبی‌ها و یقه سفیدها، یقه آبی و یقه سفید حرف می‌نه.

And this is in idiom in English and it describes a kind of work.

این توی انگلیسی یه اصطلاحه و انواع شغل‌ها رو توصیف می‌کنه.

It describes a kind of job.

یه نوع از شغل رو تشریح می‌کنه.

So we have blue-collar jobs and white-collar jobs.

پس ما مشاغل یقه آبی داریم و مشاغل یقه سفید.

A blue-collar job is a factory job, okay, so blue collar means factory.

یه کار یقه آبی یه کار کارخونه‌ایه، خب، پس یقه آبی یعنی کارخونه.

Why do we say blue collar?

چرا بهش می‌گیم یقه آبی؟

Well, it’s because in the past a lot of factory workers they wore blue uniforms, all right, so we say a blue-collar job.

خب، بخاطر اینکه تو گذشته بسیاری از کارگرای کارخونه یونیفورم‌های آبی می‌پوشیدن، بسیار خب، پس ما بهش می‌گیم شغل یقه آبی.

It’s a factory job.

یه کار کارگاهیه.

You’re using your hands, your using your body in the job, a blue-collar job.

شما دارین از دستاتون، از بدنتون توی کار استفاده می‌کنین، کار یقه آبی.

Then we have white-collar jobs.

بعدش ما مشاغل یقه سفید رو داریم.

White-collar jobs are office jobs.

مشاغل یقه سفید، مشاغل ادارین.

They’re intellectual jobs, mental jobs, you’re using your head, mostly, your mind.

مشاغل فکرین، مشاغل ذهنی، دارین از سرتون استفاده می‌کنین، بیشتر از ذهنتون.

And, again, of course, it’s because, you know, most business people who work in an office they have white shirts, right?

و دوباره، مشخصا بخاطر اینکه می‌دونین دیگه، اکثر افراد کسب‌وکار که توی اداره کار می‌کنن پیراهن سفید دارن، درست؟

They wear white shirts.

اونا پیرهن سفید می‌پوشن.

The collar – the part around the neck – is white, so a white-collar job is an office job or a business job.

The collar (یقه) -قسمت دور گردن- سفیده، پس یه شغل یقه سفید یه شغل اداری یا تجاریه.

It’s a job where you use your brain, mostly, not your hands.

یه شغلیه که شما از اغلب مغزتون استفاده می‌کنین، نه دستاتون.

You’re not building stuff, you’re not in a factory, you’re thinking.

شما چیزی نمی‌سازین، توی کارخونه نیستین، دارین فکر می‌کنین.

It’s your brain that’s most important, that’s a white-collar job.

مغزتونه که مهم‌ترینه، یه کار یقه سفیده.

Okay, so he’s talking about white-collar jobs.

خب، پس اون داره راجع به مشاغل یقه سفید صحبت می‌کنه.

For a white-collar job you need to break the rules, it’s the opposite of a blue-collar job.

واسه یه کار یقه سفید شما نیاز دارین که قوانین رو بشکونین، این بر عکس یه کار یقه آبیه.

Blue-collar job, you must follow the rules because factories need everything to be the same.

کار یقه آبی؛ شما باید از قواعد پیروی کنین بخاطر اینکه توی کارخونه‌ها نیاز اینه که همه چی همون باشه.

But a white-collar job, usually the company wants you to do something new, something great, to make improvements, to do better and better and better, to be more productive, which is our next word, productive or productivity.

ولی توی یه کار یقه سفید، معمولا شرکت ازتون می‌خواد که یه چیز جدید انجام بدین، یه چیز فوق‌العاده، که بهبود ببخشین، که بهتر و بهتر و بهتر انجام بدین، که بیشتر کارامد(Productive) باشین، که کلمه‌ی بعدیمونه، Productive یا Productivity.

Productivity is the noun, productive is the adjective.

Productivity اسمه، Productive صفته.

Productive means efficient.

Productive یعنی موثر.

It means doing more work with less effort or less time, so doing more with less effort.

یعنی یه کاری رو با زحمت کمتر یا زمان کمتر انجام بدین، پس کار بیشتر کردن با زحمت کمتر.

That’s productive.

این می‌شه Productive.

So, for example, let’s say you’re building a car or building cars and we have two teams.

پس، به عنوان مثال، مثلا بگیم شما دارین یه ماشین یا ماشین‌هایی رو می‌سازین و دو تا هم تیم داریم.

One team builds five cars in one day.

یه تیم تو یه روز پنج تا ماشین می‌سازه.

Another team builds 10 cars in one day.

تیم دیگه تو یه روز ده تا ماشین می‌سازه.

The second team is more productive, right?

تیم دومیه سازنده‌تره، درسته؟

Same time, but they did more work, so that’s productivity.

همون زمان، ولی اونا کار بیشتری انجام دادن، پس این شد Productivity.

Productivity is the amount of work you do in a certain time or with a certain amount of effort.

Productivity اون مقدار کاریه که شما توی یه زمان مشخص یا با یه مقدار تلاش مشخصی انجام می‌دین.

So more productivity means you do more in less time or with fewer people or with less effort.

پس بهره‌وری (Productivity) بیشتر یعنی شما کار بیشتری رو توی زمان کمتری با افراد کمتری یا زحمت کمتری انجام بدین.

So more for less, that’s productivity.

پس [کار] بیشتر با [زحمت] کمتر، این می‌شه Productivity.

And that’s what most companies want for white-collar workers, they want more productivity.

و این چیزیه که اکثر شرکتا از کارکنان یقه سفید می‌خوان، اونا بهره‌وری بیشتر می‌خوان.

More results for less effort or less time.

نتایج بیشتر با زحمت کمتر یا زمان کمتر.

Next he talks about examples of “clerks who have every keystroke measured.

بعد اون راجع به نمونه‌هایی صحبت می‌کنه که متصدی‌ها تک تک دفعاتی که دکمه‌های صفحه کلید فشرده می‌شن (Keystroke) رو اندازه می‌گیرن.

” What he’s saying is that in some white-collar jobs, in some offices, it’s like a factory, right?

چیزی که اون داره می‌گه اینه که تو بعضی از مشاغل یقه سفید، بعضی ادارات مث کارگاه می‌مونن، درسته؟

They measure every keystroke.

اونا تک تک دفعاتی که دکمه‌های صفحه کلید فشرده می‌شن رو اندازه می‌گیرن.

It means you’re typing on your computer and the computer has keys, right?

یعنی شما دارین روی کامپیوترتون تایپ می‌کنین و کامپیوتره یه سری کلید داره دیگه، درست؟

Keystroke means every time you hit a key on your computer.

Keystroke یعنی هر باری که شما روی یه کلیدی رو کامپیوترتون می‌زنین.

So he’s, he’s exaggerating, but he’s saying that some jobs, even office jobs, it’s like a factory.

پس اون، اون داره اغراق می‌کنه، ولی داره می‌گه که بعضی از مشاغل، حتی مشاغل اداری، مث کارگاهه.

The company is measuring everything you do.

شرکت داره هر کاری که می‌کنین رو اندازه‌گیری می‌کنه.

They’re watching you all the time.

دارن دائما شما رو می‌پان.

He said “That’s not really a white-collar job, that’s just a factory job where you stay clean.

اون گفتش که «اون دیگه واقعا یه شغل یقه سفید نیس، اون یه شغل کارگاهیه که صرفا شما توش تمییز می‌مونین».

” It’s just a factory job where you’re in an office, but the mentality is still like a factory.

صرفا یه شغل کارخونه‌ایه که شما توی یه اداره قرار دارین، ولی ذهنیتش بازم مث یه کارخونه‌ست.

They’re watching you.

اونا دارن شما رو می‌پان.

They’re measuring everything you do.

دارن همه کارایی که می‌کنین رو اندازه می‌گیرن.

You don’t have freedom.

شما آزادی ندارین.

You don’t have creativity.

خلاقیت ندارین.

You’re not really using your brain.

در واقع از مغزتون استفاده نمی‌کنین.

White-collar jobs require you to use your brain, require you to be creative, require you to make decisions.

مشاغل یقه سفید ایجاب می‌کنن که شما از مغزتون استفاده کنین، ایجاب می‌کنن که خلاق باشین، ایجاب می‌کنن که تصمیم‌گیری کنین.

So he’s saying “These jobs they’re just factory jobs in an office and you can get carpal tunnel syndrome at that job”.

پس اون داره می‌گه «این مشاغل صرفا مشاغل کارخونه‌ای هستن که توی یه اداره‌ن و شما ممکنه تو اون شغل سندرم تونل کارپال بگیرین».

Carpal tunnel is a problem with your wrist, right?

سندرم تونل کارپال یه مشکل توی مچه، درست؟

In your hand.

توی دستتون.

It means you get pain, a lot of pain in your wrist and your hand because you’re typing too much on a computer.

یعنی شما توی مچتون و توی دستتون کلی درد دارین بخاطر اینکه دارین روی کامپیوتر زیادی تایپ می‌کنین.

So people who just type, type, type on the computer a lot, sometimes they have this problem where they get terrible pain in their hands because they never rest, they’re just typing, typing, typing all day, every day.

پس افرادی که صرفا کلی روی یه کامپیوتر تایپ، تایپ و تایپ می‌کنن، بعضی مواقع این مشکل رو دارن که دستاشون درد وحشتناکی می‌گیره بخاطر اینکه اونا هیچوقت استراحت نمی‌کنن، اونا فقط دارن هر روز کل روز رو تایپ، تایپ و تایپ می‌کنن.

So that pain is called carpal tunnel syndrome or just carpal tunnel.

پس اون درد سندرم تونل کارپال هستش یا صرفا تونل کارپال.

It’s that pain it’s that problem that people get from typing too much.

اون درد، اون مشکلیه که افراد از تایپ کردن زیادی می‌گیرن.

Our next word is petrified, petrified.

کلمه‌ی بعدیمون Petrified (متحجر شدن؛ کنایه از ترس شدید) هستش، Petrified.

He said “Most workers are petrified to break the rules.

اون گفتش «بعضی از کارمندا از شکستن قوانین سخت در وحشتن».

” To be petrified means to be very scared, to be super scared.

To be petrified یعنی خیلی ترسیدن، شدیدا در ترس بودن.

They’re scared to break the rules.

اونا می‌ترسن که قواعد رو بشکونن.

They’re super scared, they are petrified, so to be petrified means to be very, very scared, to be very, very, very afraid.

اونا شدید می‌ترسن، وحشت‌زده‌ن، پس To be petrified یعنی خیلی خیلی ترسیدن، خیلی خیلی خیلی وحشت داشتن.

To be petrified, petrified, very afraid, very scared, petrified.

To be petrified، Petrified، خیلی وحشت داشتن، خیلی ترسیدن، Petrified.

He said “Most workers are afraid to blow it.

اون گفت «اکثر کارمندا می‌ترسن که گند بزنن (To blow it)».

” They’re afraid to blow it.

اونا می‌ترسن که گند بزنن.

To blow it means to fail or make a big mistake.

To blow it یعنی شکست خوردن یا یه اشتباه بزرگ کردن.

So if we’re talking about the past you say “Man, I blew it!

پس اگه داریم راجع به گذشته صحبت می‌کنیم می‌تونین بگین «پسر، من گند زدم (Blew it)»!

I really blew it.

من واقعا گند زدم.

” It means I really made a mistake.

یعنی من واقعا اشتباه کردم.

I made a big mistake.

یه اشتباه بزرگ مرتکب شدم.

I made a big mistake, I blew it.

من یه اشتباه بزرگ مرتکب شدم، گند زدم.

So “to blow it”, that phrase, that whole phrase means to make a mistake and really to make a big mistake.

پس To blow it، این عبارت، کل این عبارت یعنی اشتباه کردن و واقعا یه اشتباه بزرگ مرتکب شدن.

So he says most workers are afraid to blow it.

پس اون می‌گه اکثر کارمندا می‌ترسن که گند بزنن.

They’re afraid to make a big mistake.

اونا می‌ترسن که یه اشتباه بزرگ مرتکب شن.

Most people, in general, are afraid to blow it, they’re afraid to make mistakes.

اکثر آدما، به صورت کلی، می‌ترسن که گند بزنن، اونا می‌ترسن که اشتباه کنن.

So they’re careful, so they follow the rules because they’re afraid, because they’re petrified.

بنابراین مواظبن، پس از قوانین پیروی می‌کنن بخاطر اینکه می‌ترسن، بخاطر اینکه وحشت دارن.

He said “Most workers want to be given instructions.

اون گفتش «اکثر کارکنان می‌خوان که بهشون دستورالعمل داده بشه».

They don’t want to invent instructions.

اونا نمی‌خوان که دستورالعمل رو اختراع کنن (Invent).

” And, of course, invent means to create something new.

و خب Invent یعنی یه چیز جدیدی بسازی، یه چیزی درست کنی که کاملا جدیده.

So to invent means to create something new, to make something that’s totally new.

پس To invent یعنی یه چیز جدید بسازی، یه چیزی بسازی که کاملا جدیده.

So if you invent instructions you make new instructions, so he says that’s what you need to do.

پس وقتی شما دستورالعمل‌ها رو اختراع می‌کنین، دستورالعمل جدید می‌سازین، پس اون می‌گه این کاریه که نیازه شما انجام بدین.

Don’t follow the old rules make new rules.

قوانین قدیمی رو دنبال نکنین، قوانین جدید بسازین.

Invent new ways of doing things.

واسه انجام دادن چیزای جدید، راه‌های جدید اختراع کنین.

Invent, create something new, to invent.

Invent، یه چیز جدید ساختن، To invent.

So, again, to invent is to create something new, to invent.

پس دوباره، To invent یعنی یه چیز جدید ساختن، To invent.

Next we have the word myth, myth.

بعدش کلمه‌ی Myth (افسانه، خرافه) رو داریم، Myth.

He said “We, we workers, we invented the myth.

اون گفتش «ما، ما کارکنان، ما این خرافه رو اختراع کردیم».

We created the myth that doing what your boss says is the best way to keep your job.

ما این خرافه رو ایجاد کردیم که انجام دادن هر کاری که رئیست بهت می‌گه بهترین راه واسه حفظ کردن شغلته.

” A myth is a story that’s not true.

Myth یه داستانیه که واقعی نیست.

That’s one meaning, it actually has several meanings.

این یه معنیشه، در واقع چندتا معنی داره.

It has other meanings, also, but in this situation it means an untrue story.

معانی دیگه‌ای هم داره، ولی تو این موقعیت معنیش می‌شه یه داستان غیر واقعی.

It’s not real, it’s a story or a belief that’s not true, that’s not real.

واقعی نیست، یه داستان یا باوریه که حقیقت نداره، واقعی نیستش.

So he says “We believe that we should follow the rules.

پس اون می‌گه «ما باور داریم که باید از قوانین پیروی کنیم».

We should follow our boss to keep our job.

«ما باید از رئیسمون پیروی کنیم تا شغلمون رو حفظ کنیم».

We believe that that’s the best way to keep a job, but it’s a myth.

ما باور داریم که این بهترین راهه واسه اینکه شغلمون رو حفظ کنیم، اما این یه افسانه‌ست.

” It’s an untrue story.

این یه داستان غیرواقعیه.

It’s an untrue idea.

یه ایده‌ی غیرحقیقیه.

It’s not true.

حقیقت نداره.

It’s not the best way to keep your job.

این بهترین روش واسه حفظ کردن شغلتون نیست.

It’s not the best way to improve in your career.

این بهترین روش واسه پیشرفت توی حرفه‌تون نیست.

It’s a myth, a myth.

این یه افسانه‌ست، یه خرافه.

It’s an untrue story, it is a myth.

یه داستان غیرحقیقیه، یه افسانه‌ست.

So, again, a myth is an untrue story or an untrue belief, a myth.

پس دوباره، Myth یه داستان غیرحقیقی یا یه باور نادرسته، A myth.

Our next word is reflex.

کلمه‌ی بعدیمون Reflex (واکنش غیرارادی، رفلکس) هستش.

He said “Nine times out of ten,” so 90P of the time, “a white-collar worker’s reflex is to ask ‘What do you think I should do?

اون گفتش «از هر ۱۰ بار، ۹ بارش» -پس ۹۰ درصد اوقات- «واکنش یه کارمند یقه سفید اینه که بپرسه به نطرت من باید چی کار کنم»؟

‘” A reflex is an automatic reaction.

Reflex یه واکنش اتوماتیکه.

It’s a fast, automatic reaction.

یه واکنش سریع و خودکاره.

No thinking about it, it’s automatic.

هیچ فکری راجع بهش نمی‌شه، اتوماتیکه.

It happens automatically.

به صورت خودکار اتفاق می‌افته.

So it’s a reaction, right?

پس یه واکنشه، درست؟

Something happens and then you react, you do something.

یه چیزی رخ می‌ده و بعد شما واکنش نشون می‌دی، یه کاری می‌کنی.

It’s a reaction that’s automatic, a reflex, a reflex.

یه واکنشیه که خودکاره، A reflex، A reflex.

So he’s saying most workers’ reflex is just to ask “What do you think?

پس اون داره می‌گه واکنش غیرارادی اکثر کارمندا اینه که بپرسن «شما چی فکر می‌کنین»؟

Tell me what to do.

«بهم بگین چی کار کنم».

” That’s their natural reflex.

این واکنش غریزیشونه.

It’s their first automatic reaction.

اولین واکنش اتوماتیکشونه.

So, for example, their boss says “Well, what should we do?

پس به عنوان مثال، رئیسشون می‌گه «خب، ما باید چی کار کنیم»؟

” Most workers’ reflex, most of them will react and they’ll say “Ah, I don’t know.

واکنش اکثر کارمندا، اکثرشون اینطوری واکنش نشون خواهند داد و می‌گن «اِ، نمی‌دونم».

What do you think we should do?

«شما فکر می‌کنید ما باید چی کار کنیم»؟

They ask the boss.

اونا از رئیسه می‌پرسن.

That’s their reflex, it’s their first reaction.

این واکنش غیرارادیشونه، این اولین واکنششونه.

It’s their first action that they do automatically.

این اولین عملیه که اونا به صورت خودکار انجام می‌دن.

They’re afraid to give their opinion.

اونا از نظر دادن می‌ترسن.

They’re afraid to just do something without asking.

اونا می‌ترسن که کاریو بدون پرسیدن انجام بدن.

So that’s a reflex, an automatic reaction; your first automatic reaction, reflex.

پس این می‌شه یه Reflex، یه واکنش خودبه‌خودی، اولین واکنش خودبه‌خودیتون، Reflex.

And that’s all.

و همه‌ش همین.

That is all of our vocabulary for “Break Rules.

اینم از کل واژگانمون واسه «قوانین رو بشکن».

Next is the mini-story.

بعدش داستان کوتاهه.

I will see you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hello, welcome to the mini-story for “Break Rules.

درود، به داستان کوتاه برای فصل «قوانین رو بشکن» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بیاین شروع کنیم.

There was a guy named Andre.

یه پسری بود به اسم آندره.

Andre was an obedient white-collar worker.

آندره یه کارمند یقه سفید مطیع بود.

What kind of worker was he?

اون چه جور کارمندی بود؟

He was an obedient white-collar worker.

اون یه کارمند یقه سفید مطیع بودش.

Did Andre work in an office?

آیا آندره تو یه اداره کار می‌کرد؟

Yes, he was a white-collar worker.

بله، اون یه کارمند یقه سفید بود.

He was an office worker.

اون یه کارمند اداره بودش.

Was Andre a blue-collar worker or a white-collar worker?

آندره یه کارمند یقه سفید بود یا یه کارمند یقه آبی؟

Well, he was a white-collar worker.

خب، اون یه کارمند یقه سفید بود.

He worked in an office.

اون تو یه اداره کار می‌کرد.

Who was a white-collar worker?

کی یه کارمند یقه سفید بود؟

Andre, Andre was a white-collar worker.

آندره، آندره یه کارمند یقه سفید بود.

Did Andre break the rules?

آیا آندره قوانین رو می‌شکوند؟

No, no, no, no, no, no, no, he never broke the rules.

نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، اون هیچوقت قوانین رو نمی‌شکوند.

He was an obedient worker.

اون یه کارمند مطیع بودش.

So did he follow the rules or did he break the rules?

پس آیا اون قوانین رو می‌شکوند یا قوانین رو پیروی می‌کرد؟

He followed the rules.

اون قوانین رو پیروی می‌کرد.

He was obedient.

اون مطیع بودش.

What kind of white-collar worker was he?

اون چجور کارمند یقه سفیدی بود؟

An obedient white-collar worker.

یه کارمند یقه سفید مطیع.

So he was obedient or he broke the rules?

پس آیا اون مطیع بود یا قوانین رو می‌شکوند؟

He was obedient.

اون مطیع بودش.

Andre was an obedient white-collar worker.

آندره یه کارمند یقه سفید مطیع بود.

Who was obedient?

کی مطیع بود؟

Andre, Andre was obedient.

آندره، آندره مطیع بود.

He always, always followed the rules.

اون همیشه و همیشه از قوانین پیروی می‌کرد.

He was an obedient white-collar worker.

اون یه کارمند یقه سفید مطیع بود.

In fact, he was petrified to try anything new.

در واقع، اون از امتحان کردن هر چیز جدیدی وحشت داشت.

How did he feel about trying new things?

اون نسبت به امتحان کردن چیزای جدید چه حسی داشت؟

He was scared.

می‌ترسید.

He was afraid.

اون ترس داشت.

He was petrified.

وحشت داشت.

He was petrified of what?

اون از چی وحشت داشت؟

Of trying new things.

از امتحان کردن چیزای جدید.

He was petrified of trying new things.

اون از امتحان کردن هر چیز جدیدی وحشت داشت.

He was petrified to try anything new.

اون وحشت داشت که هر چیز جدیدی رو امتحان کنه.

He was very afraid, very scared to try anything new.

اون خیلی می‌ترسید، خیلی ترس داشت که چیز جدیدی رو امتحان کنه.

Who was petrified?

کی خیلی وحشت داشت؟

Andre, Andre was petrified.

آندره، آندره خیلی وحشت داشت.

Petrified of doing what?

از انجام دادن چی وحشت داشت؟

Of trying something new.

از امتحان کردن یه چیز جدید.

He was petrified of trying anything new.

اون از امتحان کردن یه چیز جدید وحشت داشت.

He would never try anything new.

اون هیچوقت چیز جدیدی رو امتحان نمی‌کرد.

He was scared.

اون می‌ترسید.

He was petrified.

وحشت داشت.

So was he brave or was he petrified?

پس آیا اون شجاع بود یا وحشت داشت؟

He was petrified, of course.

وحشت داشت مشخصا.

Andre was petrified to try anything new.

آندره از امتحان کردن هر چیز جدیدی وحشت داشت.

As a result, his productivity was very low.

در نتیجه، کارامدی اون خیلی پایین بود.

Did Andre do a lot of work in a short time?

آیا آندره کلی کار رو تو مدت کوتاهی انجام می‌داد؟

No, he did not.

نه، اینطور نبود.

No, his productivity was low.

نه، کارامدیش پایین بود.

He did very little work.

اون کار خیلی کمی انجام می‌داد.

Did he get great results in his job?

آیا اون تو کارش نتیجه می‌گرفت؟

No, no, his productivity was low.

نه، نه، کارامدی اون پایین بودش.

He did not get great results.

اون نتایج فوق‌العاده‌ای نمی‌گرفت.

He got poor results, he had poor productivity.

نتایج ضعیفی می‌گرفت، کارامدی ضعیفی داشت.

What was low?

چی پایین بودش؟

Andre’s productivity.

میزان کارامدی آندره.

Andre’s productivity was very low.

میزان کارامدی آندره خیلی پایین بود.

His results, the amount of work he did, they were both very low.

نتایجش، مقدار کاری که اون انجام می‌داد، جفتشون خیلی پایین بودن.

His productivity was low.

کارامدی اون پایین بود.

Was his productivity high or low?

کارامدی اون بالا بود یا پایین؟

His productivity was very low.

کارامدی اون خیلی پایین بود.

Whose productivity was very low?

کارامدی کی پایین بود؟

Andre’s, Andre’s productivity was very, very low.

آندره، کارامدی آندره خیلی خیلی پایین بود.

He followed the rules.

اون از قواعد رو دنبال می‌کرد.

He did the normal thing, nothing special.

اون کار معمول رو می‌کرد، نه هیچ چیز خاصی.

His productivity was mediocre.

میزان کارامدی اون متوسط بودش.

His productivity was low.

میزان کارامدیش پایین بود.

And so, one day, he was fired.

و خب، یه روز، اون اخراج شد.

Andre was fired from his job.

آندره از شغلش اخراج شد.

Why was he fired?

چرا اخراج شدش؟

Well, because his productivity was low and because he was a boring worker.

خب، بخاطر اینکه کارامدیش پایین بود و بخاطر اینکه اون یه کارمند خسته‌کننده بود.

Why was he fired?

چرا اخراج شدش؟

Because his productivity was low and because he was a boring worker.

بخاطر اینکه کارامدیش پایین بود و بخاطر اینکه اون یه کارمند خسته‌کننده بود.

Who was fired?

کی اخراج شد؟

Andre, Andre was fired.

آندره، آندره اخراج شد.

Andre lost his job.

آندره شغلش رو از دست داد.

Did he keep his job or was he fired?

آیا اون شغلش رو حفظ کرد یا اون اخراج شدش؟

He was fired.

اون اخراج شد.

Who?

کی؟

Andre, Andre was fired because his productivity was low and because he was a boring worker.

آندره، آندره اخراج شدش بخاطر اینکه کارامدیش پایین بود و بخاطر اینکه اون یه کارمند خسته‌کننده بود.

How did Andre feel after he was fired?

آندره بعد اینکه اخراج شد چه احساسی داشت؟

Well, he felt terrible.

خب، اون حس افتضاحی داشت.

In fact, he beat himself up about it.

در واقع، بخاطر خودش رو سرزنش کرد.

He beat himself up about being fired.

اون بخاطر اخراج شدن خودش رو سرزنش کرد.

He said “Damn it!

گفتش «لعنت بهش»!

I blew it!

من گند زدم!

I was stupid!

من احمق بودم!

Did he make a big mistake?

آیا اون یه اشتباه بزرگ کردش؟

Yes.

آره.

He said he blew it.

اون گفتش که گند زده.

He said “I blew it!

اون گفت «من گند زدم»!

I made a big mistake.

من یه اشتباه بزرگ کردم.

Did Andre blow it?

آیا آندره گند زد؟

Yes, he did.

آره، همینطوره.

He blew it.

اون گند زد.

He made a big mistake.

اون یه اشتباه بزرگ مرتکب شد.

Who blew it?

کی گند زد؟

Andre, Andre blew it.

آندره، آندره گند زد.

Andre made a big mistake.

آندره یه اشتباه بزرگ کرد.

Did he blow it or was he successful?

آیا اون گند زدش یا اینکه اون موفق بود؟

He blew it.

اون گند زدش.

He made a big mistake.

اون یه اشتباه بزرگ کرد.

He blew it.

اون گند زد.

He blew what?

اون به چی گند زد؟

Well, he blew his job, all right?

خب، اون به شغلش گند زد، باشه؟

He made a big mistake at his job.

اون توی کارش یه اشتباه بزرگ مرتکب شد.

So he blew it or he was successful?

پس اون گند زدش یا اینکه اون موفق بود؟

He blew it.

اون گند زدش.

Andrew blew it.

آندره گند زدش.

He said “Damn it!

اون گفت «لعنت بهش»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I was stupid!

«من یه احمق بودم»!

How did he blow it?

اون چطوری گند زد؟

Well, he blew it; he made a big mistake, by following the rules.

خب، اون با دنبال کردن قواعد گند زد، اشتباه بزرگی مرتکب شد.

He blew it by following the rules.

اون با دنبال کردن قوانین گند زدش.

He made a mistake by following the rules.

اون با دنبال کردن قوانین یه اشتباه مرتکب شد.

So he beat himself up for a while, he criticized himself, but then he decided to change.

پس اون واسه یه مدت خودش رو سرزنش کرد، خودش رو نکوهش کرد، ولی بعد تصمیم گرفت یه که تغییر کنه.

He decided to become a rebel!

اون تصمیم گرفت که یه یاغی بشه!

What did he become?

اون چی شدش؟

A rebel!

یه یاغی!

Who became a rebel?

کی یه یاغی شدش؟

Andre, Andre became a rebel!

آندره، آندره یه یاغی شد!

He became a rebel, he constantly tried new things.

اون یه یاغی شدش، اون دائما چیزای جدید امتحان می‌کرد.

He decided to do everything new, everything differently.

اون تصمیم گرفت که همه چیزای جدید رو انجام بده، همه چیز رو متفاوت انجام بده.

He decided to break all the rules.

اون تصمیم گرفت همه‌ی قوانین رو بشکونه.

What did Andre become?

آندره چی شدش؟

He became a rebel.

اون یه یاغی شد.

He became a rebel in his work.

اون توی کارش یه یاغی شد.

He became a rebel in his home life.

اون توی زندگی خونگیش (شخصیش) یه یاغی شد.

He became a rebel in every part of his life.

اون توی تموم اجزای زندگیش یه یاغی شدش.

He constantly tried new things.

اون دائما چیزای جدید امتحان می‌کرد.

And one day he tried something really amazing, one day he invented an amazing new toothbrush.

و یه روز اون یه چیز واقعا خارق‌العاده رو امتحان کرد، اون یه مسواک جدید خارق‌العاده اختراع کردش.

What did he do?

اون چی کار کرد؟

He invented an amazing new toothbrush.

یه مسواک جدید خارق‌العاده اختراع کردش.

Did he create a new toothbrush?

آیا اون یه یه مسواک جدید ساخت؟

Yes, he did.

آره، همینطوره.

He invented…he invented, he created…an amazing new toothbrush.

اون یه مسواک خارق‌العاده‌ی جدید اختراع کرد… اختراع کرد… ساختش.

Who created an amazing new toothbrush?

کی یه مسواک خارق‌العاده‌ی جدید ساخت؟

Andre, Andre created an amazing new toothbrush.

آندره، آندره یه مسواک خارق‌العاده‌ی جدید ساختش.

He invented what?

اون چی اختراع کرد؟

He invented an amazing new toothbrush.

اون یه مسواک خارق‌العاده‌ی جدید اختراع کرد.

What kind of an amazing new toothbrush did he invent?

اون چه جور مسواک جدید و خارق‌العاده‌ای اختراع کرد؟

Well, he invented a nuclear-powered toothbrush.

خب، اون یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کرد.

What kind of toothbrush did he invent?

اون چه جور مسواکی اختراع کرد؟

He invented a nuclear-powered toothbrush.

ون یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کرد.

It was a nuclear toothbrush, super powerful.

یه مسواک هسته‌ای بودش، ابرقدرتمند.

Who invented a nuclear-powered toothbrush?

کی یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کرد؟

Andre, Andre invented a nuclear-powered toothbrush.

آندره، آندره یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کرد.

It was an amazing invention.

این یه اختراع شگفت‌انگیز بودش.

He invented a new nuclear-powered toothbrush and he sold it to millions of people.

اون یه مسواک جدید که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کردش و به میلیون‌ها نفر فروختش.

Andre became super rich.

آندره ابرپولدار شدش.

In fact, he became the richest man in the world.

در واقع، اون پولدارترین فرد دنیا شد.

Why did he become the richest man in the world?

چرا اون پولدارترین مرد دنیا شد؟

Because he invented an amazing new toothbrush and he sold it to millions of people.

بخاطر اینکه اون یه مسواک جدید خارق‌العاده اختراع کردش و به میلیون‌ها نفر فروختش.

He became super rich.

اون ابرپولدار شد.

He became the richest man in the world because he became a rebel!

اون پولدارترین مرد توی دنیا شدش بخاطر اینکه یه یاغی شده بود.

And that is the end of our mini-story for “Break Rules.

و اینم از پایان داستان کوتاهمون واسه «قوانین رو بشکن».

See you next time.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hello, this is AJ, welcome to the point of view stories for “Break Rules.

درود، ای‌جی هستم، به داستان‌های زاویه دید واسه فصل «قوانین رو بشکن» خوش اومدین.

” Let’s begin.

بریم که شروع کنیم.

Andre has been an obedient white-collar worker for most of his life.

آندره بیشتر عمرش رو یه کارمند یقه سفید مطیع بوده.

What has he been?

اون چی بوده؟

He has been an obedient white-collar worker.

اون یه کارمند یقه سفید مطیع بوده.

Has he been a rebel most of his life?

آیا اون اکثر عمرش رو یه یاغی بوده؟

No, he has not been a rebel most of his life, he has been an obedient white-collar worker.

نه، اون اکثر عمرش رو یاغی نبوده، اون یه کارمند یقه سفید مطیع بوده.

In fact, he has been petrified to try anything new.

در واقع، اون انجام دادن هر چیز جدیدی وحشت داشته.

Has he been scared?

آیا اون می‌ترسیده؟

Yes, he has.

آره، همینطوره.

He has been petrified.

اون می‌ترسیده.

He has been petrified most of his life.

اون اکثر عمرش رو می‌ترسیده.

He’s been very scared most of his life.

اون اکثر عمرش رو خیلی می‌ترسیده.

He has been petrified to try anything new.

می‌ترسیده که یه چیز جدید رو امتحان کنه.

And, in fact, his productivity has been very low.

و در واقع، کاراییش خیلی پایین بوده.

He has not been productive most of his life.

اون اکثر عمرش رو کارامد نبوده.

His productivity has been very, very low.

کارایی اون خیلی خیلی پایین بوده.

And so, as a result, one day he was fired.

و بنابراین، در نتیجه، یه روز اخراج شدش.

He was fired from his job and he felt terrible.

اون از کارش اخراج شد و حس افتضاحی داشت.

In fact, he beat himself up about it.

در واقع اون بخاطر این خودش رو سرزنش کرد.

He said to himself “Damn it!

اون به خودش گفت «لعنت بهش»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I was so stupid!

«من خیلی احمق بودم»!

I really blew it.

«من واقعا گند زدم».

” But he decided to change.

ولی اون تصمیم گرفت که عوض شه.

He decided to become a rebel.

اون تصمیم گرفت که یه یاغی بشه.

He totally changed.

اون کاملا عوض شد.

He decided to constantly try new things.

اون تصمیم گرفت دائما چیزهای جدید امتحان کنه.

And he did, he constantly tried new things in every part of his life.

و این کار رو کرد، اون دائما توی تموم بخش‌های زندگیش چیزهای جدید امتحان کرد.

He became a super rebel.

اون یه ابریاغی شد.

And one day he invented an amazing new toothbrush.

و یه روز یه مسواک خارق‌العاده‌ی جدید اختراع کرد.

He invented a nuclear-powered toothbrush and then he sold that amazing nuclear-powered toothbrush to millions of people.

اون یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کردش و بعد اون مسواک هسته‌ای خارق‌العاده رو یه میلیون‌ها نفر فروخت.

He became super rich.

اون ابرپولدار شد.

In fact, he became the richest man in the world.

در واقع، اون پولدارترین مرد توی دنیا شد.

Why?

چرا؟

All because he became a rebel.

همه‌ش بخاطر اینکه اون یاغی شدش.

All right, our next story happens in the future.

بسیار خب، داستان بعدیمون توی آینده اتفاق می‌افته.

Imagine this will happen in the future.

تصور کنین این توی آینده اتفاق می‌افته.

We’re going to think about the future and imagine it.

ما قراره به آینده فکر کنیم و تصورش کنیم.

Here it goes.

می‌ریم که داشته باشیم.

In the future there’ll be a guy named Andre.

توی آینده یه پسری خواهد بود به اسم آندره.

He’ll be an obedient white-collar worker, a normal guy.

اون یه کارمند یقه سفید مطیع خواهد بود.

In fact, he’s going to be petrified to try anything new.

در واقع، اون قراره که از انجام دادن هر چیز جدیدی وحشت داشته باشه.

He’ll always be afraid, all the time.

اون همیشه تموم مدت مرعوب خواهد بود.

And, ah, his productivity will be very low.

و کارایی اون خیلی پایین خواهد بود.

He’ll have very low productivity.

اون یه کارایی خیلی پایین خواهد داشت.

And so, one day, he’s going to be fired.

و بنابراین، اون قراره که اخراج بشه.

He’ll be fired from his job because he’s boring and because his productivity is so low.

اون از شغلش اخراج خواهد شد بخاطر اینکه حوصله‌سربره و کاراییش پایینه.

And, at first, of course, he’s going to beat himself up about it.

و اولش مشخصا اون قراره که بابت این خودش رو سرزنش کنه.

He’s going to feel terrible.

اون قراره که حس افتضاحی داشته باشه.

He’ll say to himself “Damn it!

اون به خودش خواهد گفت «لعنت بهش»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I blew it!

«من گند زدم»!

I was so stupid, I really blew it!

«من خیلی احمق بودم، واقعا گند زدم»!

But, then, he’ll stop beating himself up and he’ll decide to change.

ولی بعد اون دست از سرزنش خودش خواهد برداشت و تصمیم خواهد گرفت که تغییر کنه.

He’ll decide to become a rebel.

اون تصمیم خواهد گرفت که یاغی بشه.

He’ll become a super rebel!

اون یه ابریاغی خواهد شد!

He’s going to constantly try new things every day in every part of his life, all the time, breaking the rules, trying new things.

اون قراره که دائما هر روز توی تموم بخشای زندگیش چیزای جدید امتحان کنه، تموم مدت در حال شکستن قوانین، آزمودن چیزای جدید.

And one day he’ll invent something amazing, he’ll invent an amazing new toothbrush.

و یه روز اون یه چیز خارق‌العاده اختراع خواهد کرد، اون یه مسواک جدید خارق‌العاده اختراع خواهد کرد.

He’s going to invent a nuclear-powered toothbrush and then he’ll sell that toothbrush to millions of people.

اون قراره که یه مسواک که با انرژی هسته‌ای کار کنه اختراع کنه و بعد اون مسواک رو به میلیون‌ها نفر بفروشه.

He’ll become super rich.

اون ابرپولدار خواهد شد.

In fact, he’s going to become the richest man in the world.

در واقع، اون قراره ثروتمندترین مرد دنیا بشه.

And why, why will he be the richest man in the world?

و چرا، چرا اون ثروتمندترین مرد دنیا خواهد شد؟

All because he became a rebel.

همه‌ش بخاطر اینکه یه یاغی شدش.

And that is the end of our point of view stories for “Break Rules.

و اینم پایان داستان‌های زاویه دیدمون واسه «قوانین رو بشکن».

” I hope you will start breaking rules in your life.

امیدوارم شما هم شروع به شکوندن قوانین توی زندگیتون کنین.

Break those old rules of learning English.

اون قواعد قدیمی یادگیری انگلیسی رو بشکون.

Break them!

بشکونشون!

Destroy them!

نابودشون کن!

You’re a new person now.

تو دیگه الان یه آدم جدیدی.

You’re a rebel in the Effortless English Club.

تو یه یاغی توی باشگاه انگلیسی بدون‌زحمتی.

Welcome, we’re happy to have you here.

خوش اومدی، ما از اینکه تو رو اینجا داریم خوشحالیم.

See you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعدی می‌بینمتون، بدرود.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا