بخش اول – درس اصلی

Hi, this is AJ, welcome to our next and final lesson.

درود، ای‌جی هستم، به درس بعدی و نهاییمون خوش اومدین.

Are you ready?

آماده‌این؟

This is it!

اینم از این!

So you’ve got to be strong for this one, this is our last week.

خب شما باید واسه این یکی قوی باشین، این آخرین هفته‌مونه.

Remember, keep your body strong.

یادتون باشه، بدنتون رو محکم نگه دارین.

We’ve got to get this English, get this learning, deep into your body not just your brain.

ما باید این انگلیسی رو، این آموزش رو، عمیقا وارد جسمتون کنیم، نه صرفا مغزتون.

So I want you moving.

پس می‌خوام در حال تحرک باشین.

I want you smiling.

می‌خوام در حال لبخند زدن باشین.

I want those shoulders back.

می‌خوام اون شونه‌ها عقب باشن.

I want you to use all the tools for this one, okay?

ازتون می‌خوام همه‌ی ابزار رو واسه این یکی استفاده کنین، باشه؟

Let’s go.

بزن بریم.

This one is called “Tribes.

این یکی قبایل نام داره.

” This comes from a book called Tribes by Seth Godin, so Seth Godin again; a different book.

این از یه کتابی به اسم قبایل از سث گودین می‌آد، پس دوباره سث گودین؛ یه کتاب متفاوت.

And in this book Seth Godin talks about modern tribes.

و توی این کتاب راجع به قبایل مدرن حرف می‌زنه.

What’s a tribe?

قبیله چیه؟

A tribe is basically a family, a big extended family.

قبیله اساسا یه خونواده‌ست، یه خونواده‌ی بزرگ و گسترده.

So it’s not just a mother and father and sister/brother, not just grandparents.

پس این صرفا یه مادر و پدر و خواهر برادر نیستش، فقط پدربزرگ و مادربزرگ نیست.

It’s really a whole collection of families that are connected together, so a collection of families that create one big group called a tribe.

در واقع یه مجموعه‌ی بزرگ از خونواده‌هاست که به هم متصلن، پس یه مجموعه از خونواده‌ها که یه گروه بزرگ به نام قبایل رو تشکیل می‌دن.

Now, of course, there’s sort of an old historical meaning to this.

حالا البته که، یه جور معنای تاریخی قدیمی واسه این هست.

We talk about Native American Tribes, African Tribes, but there’s also a modern meaning and that’s what Seth Godin is writing about.

ما راجع به قبایل بومی آمریکایی، قبایل آفریقایی صحبت می‌کنیم، اما یه معنی مدرنی هم وجود داره که سث گودین داره راجع بهش می‌نویسه.

He’s writing about modern tribes.

اون داره راجع به قبایل مدرن می‌نویسه.

Now a modern tribe is not based on family.

خب یه قبیله‌ی مدرن بر مبنای خونواده نیست.

It’s just a group of people that are connected by some common purpose, some common meaning.

صرفا یه گروه از افراده که به وسیله‌ی یه هدف مشترک، یه مفهوم مشترک به هم متصلن.

And, of course, the Internet makes it possible for us to have international tribes.

و البته که، اینترنت اینو برای ما میسر می‌کنه که قبایل بین‌المللی داشته باشیم.

We can connect with people all over the world who share the same purpose, the same meaning or similar purposes, similar meanings, as ourselves.

ما می‌تونیم به افرادی از سراسر دنیا که همون هدف، همون مفهوم یا اهداف مشابه، مفاهیم مشابهی رو باهامون به اشتراک دارن متصل بشیم.

Seth Godin, again, is a business writer, so he writes a lot about this phenomenon, this experience of tribes on the Internet from a business perspective.

سث گودین، دوباره، یه نویسنده‌ی تجاریه، پس اون از یه دیدگاه تجاری کلی راجع به این پدیده، این تجربه‌ی قبایل موجود توی اینترنت می‌نویسه.

But, really, it’s also a phenomenon, an experience that is very general.

اما واقعا، این یه پدیده هم هست، یه تجربه که خیلی کلّیه.

People are connecting with each other all over the world for learning, for social purposes, for dating, for business, of course, for many different purposes.

مردم سراسر دنیا دارن برای یادگیری، واسه مقاصد اجتماعی، واسه دوست‌یابی، واسه تجارت مشخصا، واسه کلی اهداف مختلف به هم متصل می‌شن.

And at Effortless English this is one of my big goals for Effortless English is to create a tribe of enthusiastic, passionate, positive, English learners and really more than just English learners.

و توی انگلیسی بدون‌زحمت، این یکی از اهداف بزرگ من واسه انگلیسی بدون‌زحمته، این که یه قبیله از زبان‌آموزای مشتاق، پرشور، مثبت ایجاد کنم و واقعا چیزی بیشتر از صرفا یادگیرنده‌های انگلیسی.

The meaning of Effortless English, the purpose of Effortless English, is not just learning English.

مفهوم انگلیسی بدون‌زحمت، هدف انگلیسی بدون‌زحمت صرفا یادگیری انگلیسی نیست.

Have you noticed?

آیا متوجه‌ش شده‌ین؟

It’s about living better lives, happier lives, more passionate lives, more energetic lives, healthier lives.

واسه زندگی‌های بهتر، زندگی‌های شادتر، زندگی‌های پرشورتر، زندگی‌های پرانرژی‌تر، زندگی‌های سالم‌تری داشتنه.

We’re just using English to connect with each other.

ما صرفا داریم از انگلیسی استفاده می‌کنیم تا به هم دیگه اتصال پیدا کنیم.

We’re using English to find other people who want these same things, so we can encourage each other, so we can learn together.

ما داریم از انگلیسی استفاده می‌کنیم تا افراد دیگه‌ای که همین چیزای مشابه رو می‌خوان پیدا کنیم، تا بتونیم همدیگه رو تشویق کنیم، تا بتونیم با همدیگه یاد بگیریم.

English is our tool.

انگلیسی ابزارمونه.

It’s the way we can all share together.

روشیه که همه‌مون بتونیم با همدیگه اشتراک‌گذاری کنیم.

It doesn’t matter if we’re from the United States or from Mexico or from somewhere in South America or from Spain or Germany or Japan or Thailand, anywhere in the world, we can share together.

مهم نیست که ما از ایالات متحده باشیم یا مکزیک یا از یه جایی تو آمریکای جنوبی یا از اسپانیا یا آلمان یا ژاپن یا تایلند، هر جایی توی دنیا، ما می‌تونیم با همدیگه اشتراک‌گذاری کنیم.

We can connect using English as our tool.

ما می‌تونیم با استفاده از انگلیسی به عنوان ابزارمون به هم متصل شیم.

But English is not our final purpose.

اما انگلیسی ابزار نهایی ما نیستش.

It is not the final meaning or purpose of our tribe.

مفهوم یا هدف نهایی ما واسه قبیله‌مون نیست.

So let me read a little bit from Seth Godin’s book Tribes , which is an excellent book, by the way, and then I’ll talk more about it.

پس بذارین من یه ذره از کتاب سث گودین، قبایل، که ضمنا یه کتاب فوق‌العاده هم هستش بخونم، و بعد بیشتر راجع بهش حرف می‌زنم.

So here we go:

پس می‌ریم که داشته باشیم:

“The Opportunity – It’s simple, there are tribes everywhere now.

«فرصت – ساد‌ه‌ست، حالا قبایل همه جا هستن».

Inside and outside of organizations, in public and in private, in nonprofits, in classrooms, across the planet, every one of these tribes is yearning for leadership and connection.

«داخل و خارج سازمان‌ها، توی اماکن عمومی و خصوصی، توی نهادهای غیرانتفاعی، توی کلاس‌ها، سراسر سیاره، تک‌تک این قبایل آرزوی رهبری و پیوستگی دارن».

This is an opportunity for you, an opportunity to find or assemble a tribe and lead it.

«این واسه شما یه فرصته، یه فرصت واسه پیدا کردن یا فراهم آوردن یه قبیله و هدایتش».

The question isn’t ‘Is it possible for me to do this?

«سوال این نیست که “آیا برای من امکان‌پذیره که این کار رو کنم”»؟

‘ Now the question is ‘Will I choose to do it?

«حالا سوال اینه که “آیا این رو انتخاب خواهم کرد که انجام بدم”»؟

“For a long time I’ve been writing about the fact that everyone is now a connector; a member.

«واسه مدت زیادیه که من داشته‌م راجع به این حقیقت که حالا هر کسی یک رابط هستش، یه عضو».

The explosion in media channels, combined with the increased leverage of individuals within organizations, means that just about anyone can influence just about anyone else.

«رشد سریع موجود در کانال‌های رسانه‌ای، توأم با افزایش قدرت نفوذ اشخاص حقیقی درون سازمان‌ها، یعنی دیگه هر کسی می‌تونه به اندازه‌ی بقیه تاثیرگذار باشه».

“This book says something new, something even better, more exciting.

«این کتاب یه چیز جدید می‌گه، یه چیز حتی بهتر، هیجان‌انگیزتر».

Everyone is not just a connector, not just a member, everyone is now a leader.

«همه نه تنها یه رابطن، نه تنها یه عضون، بلکه هر کسی حالا یه رهبره».

The explosion in tribes, groups and circles of interest means that anyone who wants to make a difference can.

«رشد انفجاری موجود توی قبایل، گروه‌ها، و محافل علاقه‌مندی یعنی هر کسی که می‌خونه یه تفاوتی رقم بزنه، می‌تونه».

Without leaders there are no followers.

«بدون رهبران، پیروانی هم وجود ندارن».

You’re a leader.

«شما یه رهبرین».

We need you.

«ما بهتون نیاز داریم».

“Something to Believe In – Tribes are about faith; they are about something to believe in.

«یک چیز برای باور داشتن – مسئله‌ی مهم توی قبایل، ایمانه، مسئله‌ی مهمشون یه چیزی واسه باور داشتنه».

Tribes are about belief in an idea and in a community and they are grounded in respect and admiration for the leader of the tribe and for the other members, as well.

«مسئله‌ی مهم قبایل داشتن باور به یه ایده و یه اجتماع هستش، و بر مبنای احترام‌گذاری و تحسین رهبر قبیله و همینطور باقی اعضا هستن».

Do you believe in what you do every day?

«آیا به چیزی که هر روز انجام می‌دین باور دارین»؟

It turns out that belief happens to be a brilliant strategy.

«اینطور مشخص شده که [داشتن] باور یه استراتژی درخشانه».

Okay.

خب.

That’s a nice, interesting section from Seth Godin’s book Tribes.

این یه بخش باحال و جالب از کتاب سث گودین، قبایل، بود.

And what I like about this is that phrase “that everyone is now a leader.

و چیزی که من راجع بهش دوست دارم اون عبارت «حالا همه یه رهبرن» هستش.

” And I want you to think about that.

و ازتون می‌خوام بهش فکر کنین.

Everyone is now a leader.

حالا همه یه رهبرن.

We’re all members too, but we’re also all leaders and I want you to be a leader in our Effortless English Club.

ما همه‌مون از اعضا هم هستیم، ولی همچنین همه رهبر هم هستیم و من ازتون می‌خوام توی باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت ما یه رهبر باشین.

I want you to be a leader.

من ازتون می‌خوام یه رهبر باشین.

I want you to inspire and help other people, not just yourself.

ازتون می‌خوام الهام‌بخش افراد دیگه باشین و بهشون کمک کنین، نه صرفا خودتون.

For example, we have excellent leaders already in our club.

به عنوان مثال، ما الان هم توی باشگاهمون رهبرای فوق‌العاده‌ای داریم.

Many of the mini-stories in these lessons have characters with names of Effortless English leaders.

کلی از داستان‌های کوتاه موجود توی این دروس اشخاصی با نام‌های رهبرای انگلیسی بدون‌زحمت دارن.

For example, Inca, Inca is one of our fantastic leaders.

به عنوان مثال، اینکا، اینکا یکی از رهبرای فوق‌العاده‌ی ماست.

She is from the Czech Republic, I believe, and she is just amazing.

فکر می‌کنم اون از جمهوری چک باشه، و ایشون واقعا فوق‌العاده‌ست.

She’s always helping other members in our club.

اون همیشه داره اعضای دیگه توی باشگاهمون رو کمک می‌کنه.

She’s always answering their questions.

اون همیشه داره به سوالاشون پاسخ می‌ده.

She’s always encouraging them.

اون همیشه داره تشویقشون می‌کنه.

She is a true leader.

اون یه رهبر واقعیه.

There’s Big Jan, who’s another one of our fantastic leaders.

بیگ جَن هستش، که یکی دیگه از رهبرای فوق‌العاده‌مونه.

There’s Vanilla.

وانیلا هستش.

There are so many great leaders in our group and I want you to be one of them.

کلی رهبر عالی توی گروهمون هستش و من ازتون می‌خوام یکی از اونا باشین.

Since you have finished all of these lessons I know that you have a very good level of English and I know that you can now, very easily, go onto our Forums or our Master Member Site or both and you can be a leader now.

از اون جایی که شما همه‌ی این دروس رو تموم کرده‌ین، من می‌دونم که یه سطح خیلی خوبی تو انگلیسی دارین و می‌دونم که حالا می‌تونین، خیلی راحت، برید به تالارمون یا سایت اعضای ارشدمون یا هر دوشون و می‌تونین حالا یه رهبر باشین.

You have done something amazing.

شما کار فوق‌العاده‌ای کرده‌ین.

You completed all of these lessons.

شما همه‌ی این دروس رو تموم کردین.

You did all of the mini-stories.

همه‌ی داستان‌های کوتاه رو تموم کردین.

Your English ability has increased and improved so quickly, so well, I know you can do it.

مهارت انگلیسیتون به سرعت افزایش و بهبود پیدا کرده، خب پس، من می‌دونم که می‌تونین انجامش بدین.

So I want you to get on those Forums, I want you to get on the Master Member Site and I want you to communicate with our other members.

پس من ازتون می‌خوام برین توی اون تالار، ازتون می‌خوام که برید توی سایت اعضای ارشدمون و می‌خوام که با اعضای دیگه معاشرت کنین.

Help them.

بهشون کمک کنین.

Because some of those people are just starting and maybe, like you, maybe they have some doubts, maybe they have some worries and maybe they need someone to encourage them.

بخاطر اینکه بعضی از اون اعضا تازه شروع کردن و شاید، مث شما، شاید یه سری تردید‌هایی داشته باشن، شاید یه نگرانی‌هایی داشته باشن، و شاید نیاز داشته باشن یه کسی تشویقشون کنه.

Maybe they need someone to say something kind to them or nice to them.

شاید به یه کسی نیاز دارن تا یه حرف محبت‌آمیز یا قشنگ بهشون بگه.

Maybe they need someone to help them feel stronger and more confident or to show them an example of leadership.

شاید به یه کسی نیاز دارن تا بهشون کمک کنه احساس قوی‌تر بودن و مطمئن‌تر بودن داشته باشن یا بهشون یه نمونه از رهبری رو نشون بده.

You can do that now.

شما الان می‌تونید این رو انجامش بدین.

So, please, now is the time where you can share, you can give to other people now.

پس لطفا، الان زمانیه که شما اشتراک‌گذاری کنین، حالا می‌تونین به افراد دیگه ارائه بدین.

You can now be the teacher.

شما حالا می‌تونین معلم باشین.

And that is my true purpose in the Effortless English Club.

و این هدف واقعی من توی باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت هستش.

Not to be the big leader and the big teacher, just me, but to create more teachers, more leaders.

نه این که رهبر بزرگه و معلم بزرگه باشم، صرفا خودم، بلکه معلمین بیشتری، رهبران بیشتری ایجاد کنم.

I want you to do that now.

من ازتون می‌خوام الان این رو انجام بدین.

I want you to feel that same happiness and gift when you help another person.

ازتون می‌خوام که وقتی به یه آدم دیگه کمک می‌کنین، همین شادی و موهبت رو حس کنید.

When you help them feel better, feel stronger, feel happier.

وقتی بهشون کمک می‌کنین که احساس بهتری داشته باشن، حس قوی‌تر بودن، حس شادتر بودن کنن.

So, please, get on our Forums, join our Master Member Site and do that for someone else now.

پس لطفا، برید به تالارمون، به سایت اعضای ارشدمون ملحق شید و حالا این کار رو واسه یه نفر دیگه انجامش بدین.

Just a kind word, just a little encouragement, just answer one question and you’ll make a big difference for someone else.

فقط یه حرف محبت‌آمیز، فقط یه ذره تشویق، فقط یه سوال رو پاسخ بدین و برای یه فرد دیگه یه تفاوت بزرگ رو رقم خواهین زد.

You’ll help someone else.

شما به فرد دیگه‌ای کمک خواهید کرد.

I hope you’ll do it.

من امیدوارم که این کار رو انجام بدین.

So now is the time for the final step.

پس حالا وقت قدم نهایه.

The final step is to use everything you have learned.

قدم نهایی اینه که از همه چیزی که یاد گرفته‌ین استفاده کنین.

Number one, that means to use the actual English you have learned, the vocabulary, you’re new speaking ability, all of that.

شماره یک، این یعنی از انگلیسی واقعی‌ای که یاد گرفته‌ین استفاده کنین، دایره لغات، مهارت تکلم جدیدتون، همه‌ش.

And that means connection with people and speaking to them and writing to them.

و این یعنی ارتباط با افراد و تکلم باهاشون و براشون نوشتن.

It means real communication, not just studying.

این یعنی معاشرت واقعی، نه صرفا مطالعه کردن.

You can’t just be a student only, you’ve got to get out there and use it.

شما نمی‌تونین فقط یه دانش‌آموز باقی بمونین، باید از اون تو در بیاین و به کار بگیرینش.

Well, you can do that now.

خب، شما الان می‌تونین این کار رو کنین.

You’ve completed all these lessons, you now have the ability.

شما همه‌ی این دروس رو تکمیل کردین، حالا مهارتش رو دارین.

You probably already had the ability before; you definitely have the ability now.

احتمالا پیش از این هم مهارتش رو داشته‌ین، [اما] حالا دیگه قطعا مهارتش رو دارین.

So get on Skype and talk to other members.

پس برید تو اسکایپ با اعضای دیگه صحبت کنین.

Get on the Forums. Find somebody.

برین توی تالار، یه کسی رو پیدا کنین.

Make an appointment with them.

باهاشون یه قراری بذارین.

Talk to them on Skype.

باهاشون تو اسکایپ صحبت کنین.

Or talk to them on the phone.

یا با تلفن باهاشون صحبت کنین.

Or just get on the Forums and write in English.

یا فقط برین توی تالار و به زبان انگلیسیی بنویسین.

Write your story.

داستانتون رو بنویسین.

Write about your emotions.

راجع به عواطفتون بنویسین.

Help other people connect.

به افراد دیگه کمک کنین متصل بشن.

Use it.

استفاده‌ش کنین.

The second thing you must do, this final step, is to lead, as I’ve been saying and I’m going to say it again.

کار دومی که باید بکنین اینه که، این قدم نهایی، اینه که رهبری کنین، همونطور که داشتم می‌گفته‌م و قراره دوباره بگم.

Your last and final step is to share the strength, the confidence, the ability you now have with other people.

قدم آخر و نهایی شما اینه که قدرت، اعتماد به نفس، و مهارتی که حالا دارین رو با آدمای دیگه به اشتراک بذارین.

Inspire them, lead them.

براشون الهام‌بخش باشین، رهبریشون کنین.

You’re a leader.

شما یه رهبرید.

We need you.

ما بهتون نیاز داریم.

I will see you next time.

دفعه‌ی دیگه می‌بینمتون.

I will see you on the Master Member Site where I will be giving you videos every month.

توی سایت اعضای ارشدمون که اونجا هر ماه بهتون ویدئو خواهم داد، می‌بینمتون.

I’ll see you on the forums. Take care.

توی تالار می‌بینمتون، مواظب خودتون باشین.

Thank you so much for listening to these lessons.

خیلی ممنون که به این دروس گوش دادین.

I hope you have grown happier, stronger and, of course, I hope you have become a much more confident English speaker.

امیدوارم شادتر، و پرقدرت‌تر شده باشین، و البته که، امیدوارم یه متکلم انگلیسی خیلی با اعتماد به نفس‌تری شده باشین.

It’s been my privilege and my honor to teach you and to help you.

واسه من مزیت و افتخاری بود که به شما آموزش بدم و کمکتون کنم.

Thank you so much.

خیلی ممنون ازتون.


بخش دوم – درس واژگان

Hi, this is AJ, welcome to the vocabulary lesson for “Tribes.

درود، ای‌جی هستم، به درس دایره لغات واسه فصل «قبایل» خوش اومدین.

” Let’s start.

بیاین شروع کنیم.

I already talked about the word tribe, but let me talk about it again.

من قبلا هم راجع به کلمه‌ی Tribe (قبیله، خیل، طایفه) صحبت کردم، ولی بذارین یه بار دیگه راجع بهش حرف بزنم.

So, again, a tribe…the original meaning of tribe was really a collection of families that were grouped together.

پس دوباره، یک Tribe… معنی اصلی Tribe در واقع یه مجموعه از خونواده‌ها که با هم گروه شدن بود.

So, for example, we had African Tribes, Native American Tribes.

پس به عنوان مثال، ما قبایل آفریقایی داریم، قبایل سرخپوستی داریم.

So you would have many different families and they are connected to each other and they form one big group and that group is called a tribe.

پس کلی خونواده می‌شن که به هم مرتبطن و جزئی از یک گروه بزرگ هستن و اون گروه بزرگ Tribe خونده می‌شه.

But now we have a much more general meaning of the word tribe.

ولی حالا دیگه ما یه معنی کلی‌تر واسه کلمه‌ی Tribe داریم.

And a tribe is a collection of people who share a meaning or a purpose or an interest in life.

و یک Tribe یه مجموعه از افراده که یه مفهوم یا یه هدف یا یه علاقه رو با هم مشترکن.

So now we use it in this very general way.

پس حالا ما به این حالت خیلی کلی ازش استفاده می‌کنیم.

You might talk about a tribe of computer users, for example.

ممکنه به عنوان مثال شما راجع به خیلی از کاربران کامپیوتر صحبت کنین.

So you might have a group, a club, of Apple users, people who love Apple Computers.

پس ممکنه یه گروه باشه، یه باشگاه، از کاربران اپل، افرادی که عاشق رایانه‌های اپل هستن.

And then you have another group, another club, let’s say in San Francisco of Apple users.

و بعد یه گروه دیگه، یه باشگاه دیگه از کاربران اپل، مثلا بگیم تو سن فرانسیسکو باشه.

And you have another group, another club, of Apple users in Chicago.

و یه گروه دیگه، یه باشگاه دیگه از کاربران اپل تو شیکاگو باشه.

And then, somehow, they all connect to each other.

و خب، یه جورایی همه‌شون به هم متصلن.

So the group in New York and the group in Chicago and the group in San Francisco, maybe they meet one time every year.

پس گروه توی نیو یورک و گروه توی شیکاگو و گروه توی سن فرانسیسکو، ممکنه هر سال یه بار هم رو ملاقات کنن.

They have a big seminar or a convention and they all connect with each other and now we might call them a tribe.

یه سمینار بزرگ یا یه همایش دارن و همه‌شون به هم متصلن و حالا می‌تونیم بهشون بگیم یه Tribe.

We might call them the Apple Users Tribe because you’ve got all these different groups and now they’re connected to each other.

ممکنه بهشون بگیم خیل کاربران اپل بخاطر اینکه گروه‌های مختلفی هستن که به هم متصلن.

They have formed a larger group of people.

اونا یه گروه بزرگ‌تری از افراد رو شکل دادن.

And the Effortless English Club, I think of it as a tribe, right?

و باشگاه انگلیسی بدون‌زحمت، من به عنوان یه خیل بهش نگاه می‌کنم، درست؟

We have people in all different parts of the world and we have little small groups within our club.

ما افرادی از نقاط مختلف دنیا و گروه‌های کوچیک توی باشگاهمون داریم.

So we might have a bunch of students from Vietnam and we might have a bunch of students from Brazil.

پس ممکنه یه گروه دانش‌آموز از ویتنام و ممکنه یه گروه دانش‌آموز از برزیل داشته باشیم.

But then these groups connect with each other and then they also connect with people from other countries, so all together we form a big tribe.

ولی خب این گروه‌ها با هم مرتبطن و همچنین با افراد باقی کشورها هم ارتباط دارن، پس سر هم ما از یه خیل بزرگ هستیم.

Our next word is yearning or to yearn.

کلمه‌ی بعدیمون Yearning یا To yearn (از ته دل خواستن، عمیقا خواستار چیزی بودن) هستش.

It’s a verb; to yearn for or to yearn to.

یه فعله؛ To yearn for یا To yearn to.

To yearn means to really want.

To yearn یعنی واقعا چیزیو خواستن.

It means to desire, to strongly desire.

یعنی میل کردن، شدیدا میل کردن.

It’s a strong word.

یه کلمه‌ی پرشدته.

So if you say, “I yearn for her”, all right, it means I want her so much.

پس وقتی اگه بگی «من عمیقا خواستار اونم»، خب، این یعنی من اون رو خیلی می‌خوام.

I desire her.

در طلب اونم.

I need her so much.

به اون خیلی نیاز دارم.

It’s a very strong word.

یه کلمه‌ی خیلی پرشدته.

So it’s to desire very strongly.

پس اینه که خیلی شدید [به چیزی] میل کنی.

So, Seth Godin says, “Every tribe is yearning for leadership and connection.

پس سث گُدین می‌گه «هر قبیله‌ای در آرزوی راهنمایی و پیونده».

” So he means that everybody in a group really, really wants leadership and they really, really want connection.

پس اون منظورش اینه که هر فردی توی گروه واقعا و واقعا راهنمایی و پیوند می‌خواد.

They desire leadership.

اونا تمایل به راهنمایی دارن.

They desire connection.

اونا تمایل به پیوند دارن.

So he’s saying people in groups, they want a meaning.

پس اون داره می‌گه افراد توی گروه‌ها، یه معنی یا مفهوم می‌خوان.

They want to share a meaning with each other and with a leader.

اونا می‌خوان تو یه مفهومی با همدیگه یا با یه پیشوا مشترک باشن.

So, to yearn means to want a lot or to really, really, really desire.

پس To yearn یعنی خیلی خواستن، یا خیلی خیلی خیلی تمایل داشتن.

Our next word is assemble, to assemble.

کلمه‌ی بعدیمون Assemble (سر هم کردن، جمع کردن) هستش، To assemble.

He says that “Right now everybody has an opportunity to find or assemble a tribe.

اون می‌گه که «در حال حاضر همه این فرصت رو دارن که یه قبیله پیدا کنن یا جمع کنن».

” To assemble means to create or to put together.

To assemble یعنی ساختن یا سر هم کردن.

It means you have different pieces; you put them together in one big whole, w-h-o-l-e, whole.

یعنی شما تیکه‌های مختلف دارین؛ تو یه مجموعه (Whole) کنار هم می‌ذارینشون، W-H-O-L-E، Whole.

So assemble means just put parts together to create a whole thing, to assemble.

پس Assemble یعنی اجزا رو کنار هم قرار بدین تا یه مجموع کامل درست کنین، To assemble.

Our next word is leverage.

کلمه‌ی بعدیمون Leverage (قدرت نفوذ، اهرم فشار) هستش.

He said “Now individuals have increased leverage within organizations.

اون گفتش «حالا افراد قدرت نفوذ بیشتری توی تشکیلات دارن».

” And leverage just means an increased power or a way to get more power.

و Leverage صرفا یعنی یه قدرت بیشتر یا یه روش برای به دست آوردن قدرت بیشتر.

So, for example, normally, in a normal company, maybe I could have influence or I could have power with my small group, my department, here in San Francisco.

پس به عنوان مثال، به صورت عادی توی یه شرکت، شاید من بتونم گروه کوچیک خودم، حوزه‌ی خودم توی سن فرانسیسکو رو نحت تاثیر قرار بدم یا روشون قدرت داشته باشم.

I go to work, to my office, I can influence the people in my office, maybe 10 people.

می‌رم سر کار، سر دفترم، می‌تونم رو افراد توی دفترم، شاید ۱۰ نفر نفوذ داشته باشم.

So I have this amount of power, this small amount of power.

پس همین مقدار از قدرت رو دارم، همین مقدار قدرت کوچیک.

But using the Internet with a website, with email, with phones, I can connect with people in the same company in New York, in Chicago, in Texas and in other countries.

ولی با استفاده از اینترنت از طریق وبسایت، یه ایمیل، با موبایل‌ها، من می‌تونم با افراد همون شرکت تو نیو یورک، تو شیکاگو، تو تگزاس و باقی کشورها ارتباط برقرار کنم.

I have more leverage.

من قدرت نفوذ (Leverage) بیشتری دارم.

It means I have more ways to influence or more ways to have power.

این یعنی من راه‌های بیشتری واسه تحت تاثیر قرار دادن یا راه‌های بیشتری واسه قدرت داشتن دارم.

So leverage just kind of has this idea of increased power, increased power or an increased way to get power or ways to get power.

پس Leverage یه جورایی این مفهوم قدرت بیشتر، قدرت بیشتر و یا راه‌های بیشتر برای کسب قدرت رو داره.

So he’s saying now in any group, any organization, individual people have much more power because they can influence people in other places, in other countries using the Internet, using phones, using video, whatever.

پس اون داره می‌گه الان توی هر گروهی، هر تشکیلاتی، اشخاص قدرت خیلی بیشتری دارن بخاطر اینکه اونا می‌تونن افراد توی مکان‌های دیگه، توی کشورهای دیگه رو توسط اینترنت، موبایل‌ها، وید‌ئو و غیره تحت تاثیر قرار بدن.

They have more ways to influence people, more ways to get power or to lead.

اونا راه‌های بیشتری واسه تاثیرگذاری روی افراد، راه‌های بیشتری واسه کسب قدرت یا رهبری دارن.

And that is leverage.

و این می‌شه Leverage.

Our next phrase is “circles of interest.

عبارت بعدیمون Circles of interest (محفل‌های علاقه‌مندی) هستش.

” He said, “Right now because of the Internet we have an explosion of tribes, an explosion of groups, an explosion of circles of interest.

اون گفتش «در حال حاضر بخاطر اینترنت ما رشد سریع کلی قبیله، کلی گروه، و کلی محافل علاقه‌مندی رو داریم».

” Circles of interest.

محافل علاقه‌مندی.

It’s really similar to tribes, but it’s a weaker phrase.

در واقع مشابه Tribes هستش ولی یه عبارت ضعیف‌تریه.

It has a weaker feeling.

یه معنی ضعیف‌تری داره.

Circles of interest just means groups of people who share the same interest, maybe a hobby, maybe people who all love Brad Pitt.

محافل علاقه‌مندی یعنی همون گروه‌هایی از افراد که علایق مشترک دارن، شاید یه سرگرمی، مثلا شاید آدمایی که عاشق برد پیت هستن.

You know it’s like a Brad Pitt Fan Club.

می‌دونین، انگار یه باشگاه طرفداران برد پیته.

You might say that’s a circle of interest.

می‌تونین بگین این یه محفل علاقه‌مندیه.

So they don’t have a big purpose in life that they all share, but they share something they’re all interested in.

پس اونا یه مقصود بزرگ توی زندگیشون رو با هم مشترک نیستن، ولی یه چیزی رو مشترکن که همه‌شون بهش علاقه دارن.

So, for example, again the Apple Computer example is a good example of a circle of interest.

پس به عنوان نمونه دوباره کامپیوتر اپل یه مثال خوبی از محفل علاقه‌مندیه.

If you just have, you know, 20 people and they all like Apple Computers and maybe they meet once a month, you might call that a circle of interest.

اگه شما می‌دونین دیگه، ۲۰ نفر داشته باشین که همه کامپیوتر‌های اپل رو دوست دارن و شاید ماهی یه بار هم قرار ملاقات می‌ذارن می‌تونین بهش بگین یه محفل علاقه‌مندی.

So, again, it’s kind of like a club, really, circle of interest; a club, a little, small organization.

پس دوباره، مث یه جور باشگاهه در واقع، Circle of interest؛ یه باشگاه، یه تشکیلات ریزه میزه.

And tribe has just a stronger feeling.

و Tribe یه معنی شدیدتری داره.

That’s the only difference.

این تنها فرقشونه.

Circle of interest just feels less emotional.

Circle of interest صرفا کمتر عاطفی احساس می‌شه.

A tribe is a circle of interest that has a strong meaning, a strong purpose; very emotional connections to each other.

Tribe یه محفل علاقه‌مندی‌ایه که یه مفهوم محکم داره، یه هدف محکم؛ با ارتباطات خیلی عاطفی با یکدیگه.

Our next phrase is “to make a difference.

عبارت بعدیمون To make a difference (تفاوت ایجاد کردن) هستش.

” Seth Godin says that “Everyone wants to make a difference.

سث گدین می‌گه که «همه می‌خوان یه تفاوتی رو رقم بزنن».

Everyone can make a difference.

«همه می‌تونن تفاوت ایجاد کنن».

” To make a difference means to improve a situation or to improve someone’s life.

To make a difference یعنی بهبود دادن شرایط، بهبود دادن زندگی کسی.

It means to contribute.

یعنی هم‌بخشی کردن.

It means to help.

یعنی کمک کردن.

If you say “Wow, he really made a difference”, it means he really helped people.

اگه بگین «واو، اون واقعا یه تفاوتی رقم زدش»، یعنی اون واقعا به آدما کمک کرد.

He really improved something.

اون واقعا چیزی رو بهبود داد.

You can make a difference at your job.

شما می‌تونین توی کارتون یه تفاوت ایجاد کنین.

It means you go to work and you actually improve the company, for example.

یعنی به عنوان مثال شما می‌تونین برید سر کارتون و واقعا شرکت رو بهبود بدین.

You say “Oh, they made a difference.

می‌گین «اوه، اونا تفاوت رو رقم زدن».

They improved the company.

اونا شرکت رو بهبود دادن.

Or you could say the opposite, “I didn’t make a difference at my company.

یا می‌شه برعکسش رو بگی «من توی شرکتم هیچ تفاوتی ایجاد نکردم».

” It means I didn’t help anything.

یعنی من به چیزی کمک نکردم.

I didn’t improve anything.

من چیزی رو بهبود ندادم.

I went to work and then I went home, nothing changed.

رفتم سر کار و اومدم خونه، هیچ تغییری اتفاق نیافتاد.

Things were not different.

مسائل تغییر نکردن.

Everything stayed the same.

همه‌چیز همون موند.

So it has a very positive meaning.

پس یه معنی مثبت داره.

To make a difference means to change something in a better way.

To make a difference یعنی چیزی رو به حالت بهتری تغییر دادن.

It means to improve something or to help, so it’s a very positive word.

یعنی یه چیزی رو بهبود دادن یا کمک کردن، پس یه کلمه‌ی خیلی مثبته.

So if say “You can make a difference”, it means you can help.

پس اگه بگی «تو می‌تونی تفاوت رو رقم بزنی»، این یعنی تو می‌تونی کمک کنی.

You can improve people’s lives.

تو می‌تونی زندگی افراد بهبود بدی.

You can improve something.

تو می‌تونی یه چیزی رو بهبود بدی.

You can help.

می‌تونی کمک کنی.

You can contribute.

می‌تونی هم‌بخشی کنی.

Our next word is faith.

کلمه‌ی بعدیمون Faith (ایمان) هستش.

I think we’ve had this word before; we’ll talk about it again.

فکر کنم قبلا هم این کلمه رو داشتیم؛ یه بار دیگه راجع بهش صحبت خواهیم کرد.

Faith is just a strong confidence and belief in something.

Faith یه اطمینان و باور قوی به یه چیزیه.

So Seth Godin says “Tribes are about faith.

پس سث گدین می‌گه «مساله‌ی مهم توی قبایل، ایمان هستش».

They’re about belief in an idea.

مساله‌ی مهم توشون باور به یه عقیده‌ست.

They’re about belief in a community.

مساله‌ی مهم باور به یه جامعه‌ست.

” So he’s just saying tribes are about faith.

پس اون صرفا داره می‌گه مساله‌ی مهم توی طوایف، ایمان هستش.

It means to have a tribe, a real tribe.

این یعنی واسه‌ی داشتن یه طایفه، یه طایفه‌ی واقعی.

It means the members and the leader they need to have a strong belief.

یعنی نیازه اعضا و رهبر یه باور قوی داشته باشن.

They need to have strong confidence in some purpose or in each other or both.

نیازه اونا به یه سر اهدافی یا به یکدیگه یا هردو، اطمینان راسخ داشته باشن.

So it means they have to really, really believe in each other.

پس این یعنی اونا باید واقعا، واقعا به هم باور داشته باشن.

They have to really feel a strong confidence, belief, emotion about some idea, some purpose, some meaning or some people or person.

اونا باید که واقعا یه اطمینان، باور، یا احساس راسخی راجع به یه ایده‌ای، یه هدفی، یه مفهومی یا یه آدم یا آدم‌هایی داشته باشن.

And that is faith.

و اون می‌شه Faith.

Faith, faith, a very strong belief, a very strong confidence in something; faith in something or faith about something.

Faith، Faith یه باور خیلی محکم، یه اطمینان خیلی راسخ به چیزی؛ Faith in something یا Faith about something.

Our next phrase is “grounded in.

عبارت بعدیمون Grounded in (ریشه داشتن در، مبنا داشتن) هستش.

” He said “Tribes are grounded in respect and admiration for the leader of the tribe and for the other members of the tribe.

اون گفتش «قبایل بر مبنای تحسین و احترام برای پیشوای قبیله و باقی افراد قبیله برپا هستن».

” Grounded in really means connected to or created from, so if something is grounded in respect it means it starts from respect.

Grounded in در واقع یعنی متصل بودن یا از چیزی شکل گرفتن، پس اگه یه چیزی ریشه در احترام داشته باشه یعنی از اصل احترام آغاز پیدا کرده.

It’s created from respect.

از اصل احترام ساخته شده.

It really means that respect is the first thing.

در واقع یعنی این که احترام اولین چیزشه.

That everything else starts with respect.

که همه‌چیز دیگه هم با احترام شروع می‌شه.

Think of a plant, a small plant.

به یه گیاه فکر کنین، یه گیاه کوچیک.

The little plant is growing from the ground, right?

اون گیاه کوچیک داره از تو زمین رشد می‌کنه، مگه نه؟

A plant starts in the ground, it starts in the earth, and then it grows up, up, up, up, up and it becomes a big tree, maybe.

گیاه از توی خاک زمین شروع می‌کنه، از تو زمین شروع می‌کنه، و بعد به بالا، بالا، بالا، بالا، و بالا رشد می‌کنه و شاید می‌شه یه درخت بزرگ.

But we say it is grounded, right?

ولی ما می‌گیم ریشه داره، درست؟

It is connected to the earth.

به زمین متصله.

It must start in the earth.

باید از زمین شروع بشه.

It must start in the ground.

باید از خاک زمین آغاز بشه.

It starts from the ground from the seed and it must always stay connected to the earth.

از زمین شروع می‌شه، از بذر و باید هم همیشه به زمین متصل بمونه.

So the tree is grounded in the earth, right?

پس درخته ریشه در زمین داره، درسته؟

It starts from the earth, connected to the earth first.

از زمین شروع می‌شه، اول به زمین متصله.

So it’s that same idea, so it means a tribe is grounded in respect.

پس این همون مفهومه، یعنی یه قبیله ریشه در احترامش داره.

It means respect is first.

این یعنی اصل احترام اوله.

Respect and admiration are first.

احترام و تحسین اولن.

And the tribe must always stay connected to and always begin with respect.

و قبیله باید همیشه به احترام متصل بمونه و با احترام شروع بشه.

It’s the most important value.

این مهم‌ترین فاکتوره.

Respect for the leader, respect for other members.

احترام برای پیشوا، احترام برای اعضای دیگه.

It’s the first value, the first purpose and it’s the most important one and it’s the one that the members must always stay connected to.

این فاکتور اوله، مقصود اوله و مهم‌ترینه و اونیه که اعضا همیشه باید بهش پیوسته باشن.

So, again, think of that plant idea for grounded in, grounded in respect.

پس دوباره، به اون ایده‌ی گیاه واسه Grounded in فکر کنین، Grounded in respect.

Tribes are grounded in respect.

قبایل ریشه در احترام دارن.

It means that’s where they start.

این یعنی اون چیزیه که باهاش شروع می‌کنن.

It’s the most important idea.

این مهم‌ترین ایده‌ست.

And our last word is brilliant.

و آخرین کلمه‌مون Brilliant (درخشان، زیرک) هستش.

Most of you probably know this word already, but brilliant means great, fantastic.

اکثر شما احتمالا پیش از اینم این کلمه رو می‌دونستین، ولی Brilliant یعنی فوق‌العاده، شگفت‌انگیز.

It also has an idea of very intelligent.

هم‌چنین مفهوم خیلی هوشمندانه بودن رو هم داره.

So you can say “She is brilliant.

پس می‌شه بگین «اون خیلی زیرکه».

” It means she is very, very intelligent, very, very smart.

این یعنی اون خیلی خیلی باهوشه، خیلی خیلی زرنگه.

So Seth Godin says that “Faith in a tribe is a brilliant strategy.

پس سث گدین می‌گه که «ایمان توی یه قبیله یه استراتژی زیرکانه‌ست».

” It’s a very intelligent strategy.

یه استراتژی خیلی هوشمندانه‌ست.

It’s a very intelligent plan.

یه برنامه‌ی خیلی هوشمندانه‌ست.

All right, well that is the end of our vocabulary for “Tribes.

بسیار خب، این شد پایان درس دایره لغاتمون واسه «قبایل».

I will see you in the mini-story.

شما رو توی داستان کوتاه می‌بینم.


بخش سوم – درس داستان کوتاه

Hi, this is AJ, welcome to the mini-story for “Tribes.

درود، ای‌جی هستم، به داستان کوتاه برای «قبایل» خوش اومدین.

” Our last mini-story for these lessons, but don’t worry, I’ll make more lessons in the future, but, for now, our last mini-story.

آخرین داستان کوتاهمون واسه این دروس، ولی نگران نباشین، من تو آینده درس‌های بیشتری می‌سازم، ولی واسه الان، آخرین داستان کوتاهمون.

So in this mini-story what are you going to do?

پس توی این داستان کوتاه شما قراره که چی کار کنین؟

You are going to use your body, your voice, stronger than ever before!

شما قراره که از جسمتون، از صداتون قوی‌تر از همیشه استفاده کنین!

This is the last one, so I want you to use it all!

این آخریشه، پس ازتون می‌خوام که تموم زورتونو بزنین!

When you answer I want you to yell your answers!

وقتی جواب می‌دین ازتون می‌خوام که پاسخ‌هاتون رو فریاد بزنین.

I want you to move your arms and your hands!

ازتون می‌خوام که دست‌ها و بازوهاتون رو حرکت بدین!

I want you to move your face!

ازتون می‌خوام صورتتون رو حرکت بدین!

Make crazy faces for this story!

واسه این داستان ادا اطوار در بیارین!

I want you to use your body.

ازتون می‌خوام جسمتون رو حرکت بدین.

Shoulders back, of course; breathing deeply, of course; moving, of course.

مسلما شونه‌ها عقب؛ مسلما در حال تنفس عمیق، مسلما در حال حرکت.

Jump!

بپر!

Shout!

فریاد بزن!

Move!

حرکت کن!

This is it!

همینه!

The last one!

آخریه!

Are you ready?

آماده‌این؟

Are you ready?

آماده‌این؟

Let’s begin!

بیاین شروع کنیم!

Tony hated his life.

تونی از زندگیش بدش می‌اومد.

He worked in an office every day.

اون هر روز توی یه اداره کار می‌کرد؟

Who hated his life?

کی از زندگیش می‌اومد؟

Tony, Tony hated his life.

تونی، تونی از زندگیش می‌اومد.

He hated his what?

اون از چیش بدش می‌اومد؟

He hated his life.

اون از زندگیش می‌اومد.

Did he hate his wife?

آیا اون از همسرش بدش می‌اومد؟

No.

نه.

Not his wife, his life.

از همسرش نه، از زندگیش.

Tony hated his life.

تونی از زندگیش بدش می‌اومد.

What did Tony do?

تونی چی کار می‌کرد؟

How did Tony feel?

تونی چه احساسی داشت؟

Well, he hated his life.

خب، اون از زندگیش بدش می‌اومد.

Every day what did Tony do?

اون هر روز چی کار می‌کرد؟

Worked in an office.

توی یه اداره کار می‌کرد.

Every day Tony worked in an office.

تونی هر روز توی یه اداره کار می‌کرد.

Where did Tony work?

تونی کجا کار می‌کرد؟

In an office.

توی یه اداره.

Every day he worked in an office.

اون هر روز توی یه اداره کار می‌کرد.

What did he do in the office?

اون توی اداره چی کار می‌کرد؟

He worked.

اون کار می‌کرد.

He worked in an office.

اون توی یه اداره کار می‌کرد.

And how often did he work in an office?

و اون هر چند وقت توی اداره کار می‌کرد؟

Every day.

هر روز.

Did Tony work on Saturday?

آیا تونی شنبه‌ها کار می‌کرد؟

Yes, he did.

بله، همینطوره.

He worked every day.

اون هر روز کار می‌کرد.

He worked on Saturday.

اون شنبه‌ها کار می‌کرد.

He worked on Sunday.

یکشنبه‌ها کار می‌کرد.

Seven days a week.

هفت روز هفته کار می‌کرد.

He worked every day.

اون هر روز کار می‌کردش.

Did he love it?

آیا عاشق این بودش؟

Oh, no.

اوه، نه.

Hell no!

معلومه که نه!

He didn’t love it, he hated it!

عاشق این نبودش، ازش بدش می‌اومد.

Tony hated his job.

تونی از کارش بدش می‌اومد.

Tony hated his life.

تونی از زندگیش بدش می‌اومد.

If fact, Tony yearned to make a difference.

در واقع، تونی شدیدا خواستار این بود که یه تفاوتی رقم بزنه.

What did he want?

اون چی می‌خواستش؟

He wanted to make a difference.

اون می‌خواست یه تفاوتی رقم بزنه.

He wanted to help people.

اون می‌خواست به آدما کمک کنه.

He wanted to improve people’s lives.

می‌خواستش زندگی آدما رو بهبود بده.

He wanted to make a difference.

می‌خواست که تفاوتی ایجاد کنه.

Did he want to help people or did he want to hurt people?

آیا می‌خواست به آدما کمک کنه یا اینکه به آدما آسیب بزنه؟

Well, he wanted to help people.

خب، اون می‌خواست به آدما کمک کنه.

He wanted to make a difference.

اون می‌خواست یه تفاوتی رقم بزنه.

Who wanted to make a difference?

کی می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه؟

Tony, of course.

البته که تونی.

Tony wanted to make a difference.

تونی می‌خواست یه تفاوتی رقم بزنه.

He wanted to help people.

اون می‌خواست به آدما کمک کنه.

Did he want to make a difference or did he want to do nothing?

آیا اون می‌خواست که یه تفاوت ایجاد کنه یا می‌خواست کاری نکنه.

Obviously, he wanted to make a difference.

مشخصا، اون می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه.

Tony wanted to make a difference.

تونی می‌خواست که یه تفاوتی ایجاد کنه.

In fact, Tony yearned to make a difference.

در واقع، تونی شدیدا خواستار این بود یه تفاوتی رقم بزنه.

Did he want to make a difference a little or did he really want to make a difference?

آیا اون یه کوچولو می‌خواست تفاوت ایجاد کنه یا واقعا می‌خواست تفاوت ایجاد کنه؟

He really, really wanted to make a difference.

اون واقعا واقعا می‌خواست یه تفاوت ایجاد کنه.

He yearned to make a difference.

اون شدیدا خواستار این بود که تفاوت ایجاد کنه.

What did he yearn to do?

اون خواستار این بودش که چی کار کنه؟

He yearned to make a difference.

اون خواستار این بود که یه تفاوت ایجاد کنه.

Did he yearn to make a difference or did he not yearn to make a difference?

آیا اون خواستار این بود که یه تفاوت ایجاد کنه یا خواستار این نبود که یه تفاوت ایجاد کنه.

Well that’s easy, he yearned, he yearned to make a difference.

خب آسونه، اون خواستارش بود، اون خواستار این بود که یه تفاوت ایجاد کنه.

He wanted to make a difference.

اون می‌خواس که تفاوت ایجاد کنه.

He desired to make a difference, to help.

اون طالب بود که یه تفاوتی رقم بزنه، که کمک کنه.

Who?

کی؟

Who yearned to make a difference?

کی خواستار این بودش که تفاوت ایجاد کنه؟

Tony, Tony yearned.

تونی، تونی خواستارش بود.

And he yearned and he yearned to make a difference.

و اون می‌خواست و می‌خواست که یه تفاوتی ایجاد کنه.

Did AJ yearn to make a difference?

آیا ای‌جی می‌خواست که تفاوت ایجاد کنه؟

No.

نه.

Not AJ.

ای‌جی نه.

AJ was an asshole.

ای‌جی یه عوضی بودش!

But Tony, Tony yearned to make a difference.

ولی تونی، تونی می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه.

He really, really wanted to make a difference!

اون واقعا واقعا می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه!

He yearned to make a difference!

اون شدیدا می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه.

Did AJ yearn to make a difference or did Tony yearn to make a difference?

آیا ای‌جی شدیدا می‌خواست تفاوت ایجاد کنه یا تونی می‌خواست تفاوت ایجاد کنه؟

Tony, Tony yearned to make a difference.

تونی، تونی خواستار این بود که یه تفاوت رقم بزنه.

He really wanted to make a difference.

اون واقعا می‌خواست یه تفاوتی رقم بزنه.

And AJ?

و ای‌جی؟

No- no, he didn’t want to make a difference.

نه، نه، اون نمی‌خواست تفاوتی رقم بزنه.

He didn’t want to help.

اون نمی‌خواست که کمک کنه.

He was selfish.

اون خودخواه بودش.

He didn’t care.

اهمیتی نمی‌داد.

AJ did not yearn to make a difference, but Tony did.

ای‌جی نمی‌خواست تفاوتی رقم بزنه، ولی تونی می‌خواست.

He yearned to make a difference.

اون می‌خواست تفاوتی رقم بزنه.

So first he went to Africa and he thought “I will make people happy.

پس اول اون به آفریقا رفتش و فکر کرد «من آدما رو خوشحال خواهم کرد».

What did he want to do?

اون می‌خواست چی کار کنه؟

He wanted to make people happy.

اون می‌خواست آدما رو خوشحال کنه.

How did he try to make people happy?

اوت چطوری سعی کرد آدما رو خوشحال کنه؟

What did he do in Africa?

اون تو آفریقا چی کار می‌کرد؟

Well, of course, obviously, he gave golf clubs to tribes in Rwanda.

خب، مشخصا، اون به قبایل توی رواندا چوب گلف دادش.

Oh, of course, of course.

اوه، البته، البته.

What did he do?

اون چی کار کردش؟

He gave golf clubs to tribes in Rwanda, to poor tribes in Rwanda.

اون به قبایل توی رواندا چوب گلف می‌دادش، قبایل فقیر توی رواندا.

Who did he give golf clubs to?

اون به کیا چوب گلف می‌داد؟

He gave golf clubs to tribes in Rwanda.

اون به قبایل توی رواندا چوب گلف می‌داد.

Where?

کجا؟

In Rwanda, the Country of Rwanda, which is in Africa.

توی رواندا، توی کشور رواندا، که توی آفریقا قرار داره.

Who gave golf clubs and golf balls to tribes in Rwanda?

کی چوب گلف و توپ گلف به قبایل توی رواندا می‌داد؟

Tony did.

تونی می‌داد.

Tony gave golf clubs to tribes in Rwanda.

تونی به قبایل توی رواندا چوب گلف می‌داد.

Why?

چرا؟

Why did he give golf clubs and golf balls to tribes in Rwanda?

چرا اون به قبایل توی رواندا چوب گلف و توپ گلف می‌داد؟

Well, to make them happy, of course.

خب، واسه اینکه خوشحالشون کنه، مشخصا.

He gave golf clubs and golf balls to tribes in Rwanda to make them happy.

اون به قبایل توی رواندا چوب گلف و توپ گلف دادش تا خوشحالشون کنه.

Oh, that’s very nice.

اوه، این خیلی دلپذیره.

What kind of tribes did he give golf clubs and golf balls to?

اون به چه جور قبایلی چوب گلف و توپ گلف دادش؟

What kind of tribes?

چجور قبایلی؟

Poor tribes.

قبایل فقیر.

Poor tribes in Rwanda.

قبایل فقیر توی رواندا.

He gave golf clubs and golf balls to poor tribes in Rwanda, poor groups of people in Rwanda to make them happy.

اون به قبایل فقیر توی رواندا، گروه‌های فقیر توی رواندا، چوب گلف و توپ گلف داد تا خوشحالشون کنه.

Were the people in the poor tribes happy when they got the golf clubs and the golf balls?

آیا مردم اون قبایل فقیر وقتی چوب گلف‌ها و تو‌های گلف رو گرفتن خوشحال شدن؟

Were they happy when Tony gave them the golf clubs and the golf balls?

آیا اون وقتی تونی بهشون چوب گلف‌ها و تو‌های گلف رو داد خوشحال شدن؟

No, they weren’t.

نه، اینطور نبود.

They were not happy.

اونا خوشحال نشدن.

In fact they got angry!

در واقع، اونا عصبی شدن!

They said “We don’t need these damn golf clubs!

گفتن که «ما به این چوب گلف‌های لعنتی نیاز نداریم»!

We don’t play golf!

«ما گلف بازی نمی‌کنیم»!

We don’t like golf!

«گلف دوست نداریم»!

Go away!

«برو گمشو»!

Oh, no, poor Tony.

اوه نه، بیچاره تونی.

Poor old Tony, poor Tony, he was very sad.

بنده خدا تونی، بیچاره تونی، اون خیلی ناراحت شدش.

How did the people in the tribes in Rwanda feel about the golf clubs?

مردم توی قبایل رواندا نسبت به چوب‌های گلف چه حسی داشتن؟

How did they feel?

اونا چه اخساسی داشتن؟

They were angry.

اونا عصبانی بودن.

They were angry.

اونا عصبانی بودن.

They didn’t like golf.

گلف دوست نداشتن.

They were angry.

اونا عصبانی بودن.

They said “Go away” to Tony.

به تونی گفتن «برو گمشو»!

How did Tony feel?

تونی چه احساسی داشت؟

Tony was sad.

اونی ناراحت بود.

Tony was sad.

اونی ناراحت بودش.

He wanted to help, but the people in Rwanda, the tribes in Rwanda, all got angry.

اون می‌خواست که کمک کنه، اما مردم توی رواندا، مردم قبایل توی رواندا همه‌شون عصبانی شدن.

They were angry with Tony.

اونا از تونی عصبانی دن.

Who were they angry with?

اونا از دست کی عصبانی شدن؟

Who were they angry at?

اونا از کی عصبانی شدن؟

Well, they were angry with Tony.

خب، اونا از دست تونی عصبی بودن.

They were angry at Tony.

اونا از تونی عصبی بودن.

Why were they angry at Tony?

اونا چرا از تونی عصبانی بودن؟

Well, because they didn’t like golf, obviously.

خب، بخاطر اینکه گلف دوست نداشتن، مشخصا.

The people in the tribes in Rwanda didn’t like golf, so they were angry at Tony.

افراد توی قبایل رواندا گلف دوست نداشتن، بنابراین از تونی عصبانی بودن.

They said “Go away!

گفتن «برو گمشو»!

So Tony left Africa and he went to New York City.

بنابراین تونی آفریقا رو ترک کرد و رفت به نیو یورک.

And next he tried to help homeless people in New York City.

و بعد سعی کردش به افراد بی‌خانمان توی نیو یورک کمک کنه.

But he thought “Hum, I need to help them learn.

ولی فکر کردش «هممم، من باید بهشون کمک کنم یاد بگیرن».

I need to help them go to school and make their lives better.

«من باید بهشون کمک کنم برن مدرسه و زندگیشون رو بهتر کنم».

” So Tony tried to get leverage on the homeless people.

بنابراین تونی سعی کرد روی اون آدمای بی‌خانمان یه اهرم فشاری (راه نفوذ) ایجاد کنه.

He said “I’ll give you food if you go to school.

اون گفتش «اگه به مدرسه برین بهتون غذا می‌دم».

” He said “I’ll give you food if you go to school.

اون گفت «اگه به مدرسه برین بهتون غذا می‌دم».

Who did he say this to?

اون به کی این رو گفت؟

He said it homeless people in New York City.

به آدمای بی‌خانمان شهر نیو یورک.

What did he say to homeless people in New York City?

اون به آدمای بی‌خانمان شهر نیو یورک چی گفت؟

He said “I’ll give you food if you go to school.

گفتش «اگه به مدرسه برین بهتون غذا می‌دم».

Why did Tony say “I’ll give you food if, only if, you go to school?

چرا تونی گفت «اگه، فقط اگه به مدرسه برین بهتون غذا می‌دم»؟

” Why?

چرا؟

Because he wanted to get leverage on the homeless people.

چون اون می‌خواستش که روی اون افراد بی‌خانمان یه اهرم فشاری داشته باشه.

He wanted to get leverage on them.

اون می‌خواست روشون یه اهرم فشار داشته باشه.

He wanted to get what?

اون می‌خواست چی داشته باشه؟

Leverage.

اهرم فشار.

He wanted to get leverage on the homeless people or over the homeless people.

اون می‌خواست بر روی افراد بی‌خانمان یا روی آدمای بی‌خانمان یه اهرم فشاری داشته باشه.

He wanted to get power over them or power to influence, power to change them.

اون می‌خواست قدرت یا قدرت اثرگذاری، یا قدرت تغییر دادنشون روشون داشته باشه.

He wanted power over them.

اون می‌خواست روشون قدرت (تسلط در این متن) داشته باشه.

He wanted to get leverage over them.

اون می‌خواست روشون اهرم فشار داشته باشه.

He wanted to push them to go to school.

اون می‌خواست به مدرسه رفتن هلشون بده (زورشون کنه).

He wanted to have power to change them.

اون می‌خواست قدرت داشته باشه که تغییرشون بده.

So Tony tried to get leverage on them by giving food, only if they went to school.

بنابراین تونی با غذا دادن بهشون صرفا در ازای رفتن به مدرسه سعی کرد روشون اهرم فشار داشته باشه.

What was Tony’s leverage?

اهرم فشار تونی چی بودش؟

What was Tony’s power over the homeless people?

قدرت تونی روی آدمای بی‌خانمان چی بودش؟

Food, food was his power; his way of power, his means of power.

غذا، قدرتش غذا بود؛ راه قدرت داشتنش، روش قدرت داشتنش.

Was food leverage?

آیا غذا اهرم فشار بودش؟

(I’m using it as a noun now).

(الان دارم ازش به عنوان اسم استفاده می‌کنم).

Was food leverage?

آیا غذا اهرم فشار بود؟

Was it power for Tony?

واسه تونی قدرت بودش؟

Yes, it was.

آره، همینطوره.

It was power over the homeless.

قدرتی روی افراد بی‌خانمان بودش.

Food was leverage for Tony.

غذا واسه تونی اهرم فشار بود.

Food gave Tony power over the homeless people.

غذا به تونی روی مردم بی‌خوانمان قدرت داد.

Did Tony try to get leverage on the homeless people, over the homeless people?

آیا تونی سعی کرد روی مردم بی‌خانمان، بر روی مردم بی‌خانمان اهرم فشار داشته باشه؟

Yes, he did.

آره، همینطوره.

He tried to get leverage over them.

اون سعی کرد روشون اهرم فشار داشته باشه.

He tried to force them.

اون تلاش کرد زورشون کنه.

He tried to push them to go to school.

اون سعی کرد مجبورشون کنه برن مدرسه.

What did Tony try to get on the homeless people?

تونی سعی کردش روی آدمای بی‌خانمان چی داشته باشه؟

Leverage.

اهرم فشار.

Tony tried to get leverage on the homeless people.

تونی سعی کرد روی افراد بی‌خانمان اهرم فشار داشته باشه.

How?

چطوری؟

How did Tony try to get leverage on the homeless people?

تونی چطوری سعی کرد روی افراد بی‌خانمان اهرم فشار داشته باشه؟

Well, by giving them food or with food.

با غذا دادن بهشون، یا به وسیله‌ی غذا.

Tony tried to get leverage with food.

تونی سعی کرد با غذا اهرم فشار ایجاد کنه.

He said “I’ll give you food, but only if you go to school.

اون گفت «من بهتون غذا می‌دم، فقط اگه که برین مدرسه».

” Food was Tony’s leverage.

غذا اهرم فشار تونی بودش.

What was his leverage?

اهرم فشارش چی بود؟

Food, food was his leverage.

غذا، غذا اهرم فشار اون بود.

Whose leverage was food?

اهرم فشار کی غذا بود؟

Well it was Tony’s leverage.

خب، اهرم فشار تونی بود.

It was Tony’s power over the homeless people or on the homeless people.

قدرت تونی روی افراد بی‌خانمان، یا بر روی افراد بی‌خانمان بودش.

And so Tony tried to get leverage on the homeless people by saying “I’ll give you food if, only if, you go to school.

و بنابراین تونی سعی کرد با گفتن «من بهتون غذا می‌دم فقط اگه به مدرسه برین» روی افراد بی‌خانمان اهرم فشار داشته باشه.

Were the homeless people happy with Tony?

آیا مردم بی‌خانمان از تونی راضی بودن؟

No, they were not!

نه، نبودن.

They were very angry!

اونا عصبانی بودن.

They said “Go away you asshole!

گفتن «بزن به چاک مردک عوضی»!

Whoa…

واو…

How did they feel about Tony?

اونا نسبت به تونی چه حسی داشتن؟

They were angry, very angry.

عصبانی بودن، خیلی عصبانی بودن.

They said…they said “Go away you asshole!

اونا گفتن… گفتن «بزن به چاک مردک عوضی»!

Did they like Tony?

آیا اونا تونی رو دوست داشتن؟

No, obviously.

نه، مشخصا.

They did not like Tony.

اونا تونی رو دوست نداشتن.

They called him an asshole, a jerk, a bad person.

اون رو یه عوضی، منفور، یه آدم بد خوندن.

Why were they angry with Tony?

چرا اونا از تونی عصبی بودن؟

Well, because he tried to get leverage over them.

خب، چون اون سعی کردش روشون اهرم فشار داشته باشه.

He tried to have power over them.

اون سعی کرد روشون قدرت داشته باشه.

Tony tried to get leverage with food.

تونی سعی کرد با غذا اهرم فشار ایجاد کنه.

And the homeless people were very, very, very angry.

و افراد بی‌خانمان خیلی خیلی خیلی عصبی شدن.

They yelled at Tony, they said “Go away you asshole!

اونا سر تونی فریاد زدن، گفتن «بزن به چاک مردک عوضی»!

How did Tony feel?

تونی چه احساسی داشت؟

Ah, poor Tony, he was sad again.

آه، بیچاره تونی، اون دوباره ناراحت بودش.

He just wanted to help.

اون فقط می‌خواست کمک کنه.

Ahhh, so he left New York.

بنابراین اون نیو یورک رو ترک کرد.

And finally one day he realized “Ah-ha!

و بالاخره متوجه شدش «آها»!

” He realized that he must ground his efforts to help in love.

اون متوجه شدش که باید زحماتش واسه کمک کردن رو روی عشق بنا کنه.

He realized that he must ground his efforts in love.

اون متوجه شد که باید زحماتش رو بر اساس عشق بنا کنه.

He realized that he must ground his efforts in what?

اون متوجه شد که باید زحماتش رو روی چی بنا کنه؟

In love.

رو عشق.

He must begin with the feeling of love.

اون باید با حس عشق شروع کنه.

He must start his efforts, he must start his ideas to help people with love.

اون باید زحماتش رو، اون باید ایده‌هاش برای کمک کردن به مردم رو با عشق شروع کنه.

He realized “I must start with love.

اون متوجه شدش که «من باید با عشق شروع کنم».

I must ground my efforts in love.

من باید زحماتم رو روی عشق بنا کنم.

He must ground his what in love?

اون باید چیش رو روی عشق بنا کنه؟

His efforts.

زحماتش رو.

His efforts to help people, his attempts to help people, he realized that he must ground them in love.

زحماتش برای کمک به مردم، تلاش‌هاش برای کمک به مردم، اون متوجه شد که باید این‌ها رو روی عشق بنا کنه.

Start his efforts with love.

زحماتش رو با عشق شروع کنه.

Begin with love.

با عشق آغاز کنه.

Always stay connected to love first.

همیشه اول از همه با عشق پیوسته بمونه.

He realized that love was most important, it must come first.

اون متوجه شد که عشقه که مهم‌ترینه، اونه که باید اول بیاد.

Who realized that he had to ground his efforts in love?

کی متوجه شد که باید زحماتش رو روی عشق بنا کنه؟

Tony did, of course, Tony.

تونی مشخصا، تونی.

Tony realized, “Ah, I must ground my efforts in love.

تونی متوجه شد که «آها، من باید زحماتم رو روی عشق بنا کنم».

” He realized that he must ground his efforts in love.

اون متوجه شد که باید زحماتش رو روی عشق بنا کنه.

He had to what his efforts in love?

باید زحماتش رو روی عشق چی کار می‌کرد؟

Ground.

بنا می‌کرد.

He realized that he must ground his efforts in love, connect and begin his efforts in love, with love.

اون متوجه شد باید زحماتش رو روی عشق بنا کنه، زحماتش رو با عشق، توسط عشق شروع کنه و پیوند بده.

And so he realized “Ah, I must ground my efforts in love.

پس خب اون متوجه شد که «من باید زحماتم رو روی عشق بنا کنم».

I must start with love.

«من باید با عشق شروع کنم».

I must always have love first.

«من باید همیشه اول عشق داشته باشم».

” And so he decided to connect orphans with new parents.

و بنابراین اون تصمیم گرفت که یتیم‌ها رو با والدین جدید ارتباط بده.

An orphan is a child with no parents; no father, no mother, no family.

Orphan (یتیم) یه بچه‌ایه که والدین نداره؛ پدری وجود نداره، مادری وجود نداره، خونواده‌ای وجود نداره.

So an orphan is a child that has no family, all alone.

پس یه یتیم بچه‌ایه که خونواده‌ای نداره، کاملا تنهاس.

Tony decided “I will help orphans.

تونی تصمیم گرفت که «من به یتیم‌ها کمک می‌کنم».

I will connect orphans with new parents.

من یتیم‌ها رو به والدین جدیدی پیوند می‌دم.

I will find parents…fathers and mothers…for orphans.

من واسه‌ی یتیما والدین رو …پدر و مادرهایی رو… پیدا می‌کنم.

” Tony decided to connect orphans with new parents.

تونی تصمیم گرفت که یتیم‌ها رو با والدین جدید پیوند بده.

How did Tony feel when he helped the orphans?

تونی وقتی که به یتیم‌ها کمک می‌کرد چه حسی داشت؟

How did he feel?

اون چه احساسی داشت؟

Well he felt love, right?

خب اون حس عشق داشت، درسته؟

His efforts were grounded in love.

زحماتش مبنی بر عشق بودن.

He felt love when he was helping.

اون وقتی داشت کمک می‌کرد احساس عشق داشت.

When he helped the tribes in Africa…when he tried to help the tribes in Africa…were his efforts grounded in love?

وقتی که به قبایل توی آفریقا کمک کرد… وقتی که سعی کرد به قبایل توی آفریقا کمک کنه، آیا زحماتش مبنی بر عشق بودن؟

No-no, they weren’t.

نه، نه، نبودن.

He was not thinking about love.

اون به عشق فکر نمی‌کرد.

He was not feeling love when he gave the golf clubs and the golf balls.

اون وقتی که چوب‌های گلف و توپ گلف‌ها رو می‌داد احساس عشق نمی‌کرد.

When he tried to help the homeless people were his efforts grounded in love?

آیا وقتی سعی می‌کرد به آدمای بی‌خانمان کمک کنه زحماتش مبنی بر عشق بودن؟

Did he begin with love?

آیا اون به عشق شروع کرد؟

Did he feel love all the time?

آیا اون تموم مدت احساس عشق رو داشت؟

No.

نه.

His efforts were not grounded in love with the homeless people.

زحماتش برای افراد بی‌خانمان مبنی بر عشق نبودن.

But when he helped the orphans find new parents were his efforts grounded in love?

ولی وقتی که اون به یتیم‌ها کمک می‌کرد والدین جدید پیدا کنن آبا تلاش‌هاش بر مبنای عشق بودن؟

Yes, they were.

آره، همینطوره.

When he helped the orphans and the new parents his efforts were grounded in love.

وقتی که اون به یتیم‌ها و والدین جدید کمک می‌کرد، زحماتش مبنی بر عشق بودن.

He started first with the feeling of love then he helped.

اون اول با احساس عشق شروع کرد و بعد کمک کردش.

And, of course, Tony and the children and the new parents were all very, very happy.

و البته که تونی و بچه‌ها و والدین جدید همه‌شون خیلی خیلی خوشحال بودن.

And that is the end of our final mini-story for these lessons.

و اینم از پایان داستان کوتاه نهاییمون واسه‌ی این دروس.

I hope you have enjoyed all of the mini-stories.

امیدوارم که از همه‌ی این داستان‌های کوتاه لذت برده باشین.

I hope you’ve laughed during the mini-stories.

امیدوارم که طی داستان‌های کوتاه خندیده باشین.

You probably realize, they’re not supposed to be serious.

احتمالا متوجه می‌شین که، اینا قرار نیستش که جدی باشن.

So you should be smiling when you listen to these mini-stories.

بنابراین شما وقتی به این داستانای کوتاه گوش می‌دین باید در حال لبخند زدن باشین.

You should be shouting your answers!

شما بایه در حال فریاد کردن جواباتون باشین!

You should be moving your arms and your hands like a crazy person.

شما باید مث یه آدم دیوونه در حال حرکت دادن دست‌ها و بازوهاتون باشین.

You should be jumping.

شما باید در حال پریدن باشین.

Moving your body, shoulders back, moving your face.

در حال حرکت دادن بدنتون، شونه‌ها عقب، در حال حرکت دادن صورتتون.

All of this helps you learn more deeply.

همه‌ی اینا کمک می‌کنه عمیق‌تر یاد بگیرین.

If you stand quietly and you don’t move and you just listen, passively, you don’t learn deeply.

اگه که ساکت وایسین و حرکت نکنین صرفا به صورت منفعل گوش بدین، عمیق یاد نمی‌گیرین.

There’s a reason I’m shouting.

یه دلیلی داره که من دارم داد می‌زنم.

There’s a reason I’m jumping right now as I tell you this story.

یه دلیلی داره که من الان دارم می‌پرم در حین این که براتون این داستان رو تعریف می‌کنم.

There’s a reason the stories are crazy and funny and strange.

یه دلیلی داره که این داستانا دیوونه‌وار و خنده‌داره و عجیب‌غریبن.

It’s because all of these things help you remember and learn more deeply.

بخاطر اینه که همه‌ی این مسائل به شما کمک می‌کنن عمیق‌تر یاد بگیرید و به خاطر بسپرین.

The more you use your body while learning the faster you learn.

هر چی بیشتر از جسمتون در حین یادگیری استفاده کنین، سریع‌تر یاد می‌گیرین.

If you use your body a lot and your voice strongly a lot you learn faster.

اگه کلی از بدنتون استفاده کنین و از صداتون خیلی قویا استفاده کنین سریع‌تر یاد می‌گیرین.

You’ll speak better.

بهتر حرف خواهین زد.

So, please, when you review all the old lessons that you’ve done already, when you listen to this one again, when you listen to any English, anything, always remember use your body.

پس خواهشا، وقتی که همه‌ی دروس قدیمی‌ای رو که قبلا انجامشون دادین مرور می‌کنین، وقتی که به این یکی دوباره گوش می‌دین، وقتی که به هر چیز انگلیسی‌ای گوش می‌دین، هر چیزی، همیشه به یاد داشته باشین که از بدنتون استفاده کنین.

Use your energy.

از انرژیتون استفاده کنین.

Use that big smile.

اون لبخند بزرگ رو به کار بگیرین.

Use your eyes big and open.

چشماتون رو باز و گنده به کار بگیرین.

Jump, shout and enjoy it.

بپرین و فریاد بزنین و ازش لذت ببرین.

You’ll have more fun and you’ll learn so much faster.

بیشتر سرگرم می‌شین و خیلی سریع‌تر یاد می‌گیرین.

I will see you again.

دوباره می‌بینمتون.

I hope to see you on the Master Member Site where I can connect with you through video.

امیدوارم که توی سایت مَستر ممبر که می‌تونم باهاتون از طریق ویدیو ارتباط بر قرار کنم ببینمتون.

You can see my face, you can see my eyes and you’ll see that I move a lot when I speak.

شما می‌تونین چهره‌م رو ببینین، می‌تونین چشمام رو ببینین و خواهین دید که من وقتی حرف می‌زنم کلی تکون می‌خوردم.

So I’ll see you on the Master Member Site.

پس شما رو توی سایت مَستر ممبر می‌بینم.

I will see you on the Forums.

توی تالار انجمن می‌بینمتون.

I’ve had a great time with these lessons.

من با این درسا کلی حال کردم.

I hope you have enjoyed them, too.

امیدوارم شما هم ازشون لذت برده باشین.


بخش چهارم – درس دیدگاه

Hi, this is AJ, welcome to the point of view stories for “Tribes”.

درود، ای‌جی هستم، به داستان‌های زاویه دید واسه‌ی «قبایل خوش اومدین»

Our final point of view stories and you know that to do.

داستان‌های نهایی زاویه دیدمون و خب شما می‌دونین که باید چی کار کنین.

You’ve got to move that body, especially with the mini-stories and the point-of-view stories.

باید اون بدن رو حرکت بدین، به خصوص با داستانای کوتاه و داستانای زاویه دید.

You will get this grammar.

این گرامره رو می‌گیرین.

And that’s what the point of view stories teach, they teach grammar.

و این چیزیه که داستانای زاویه دید آموزش می‌دن، اونا گرامر رو یاد می‌دن.

You will get it into your body if you move with the stories.

اگه با داستانا حرکت کنین اون [گرامر] رو وارد بدنتون می‌کنین.

If you really move your body and smile and all these crazy things I tell you to do, it will help you learn the grammar faster, better and more deeply.

اگه واقعا بدنتون رو حرکت بدین و لبخند برنین و همه‌ی این دیوونه‌بازیا که بهتون می‌گم انجام بدین، بهتون کمک می‌کنه گرامر رو سریع‌تر، بهتر و عمیق‌تر یاد بگیرین.

You have to trust me about that, so please do it.

شما باید که راجع به این به من اعتماد کنین.

Do it whenever you review the other lessons.

هر باری که درسای دیگه رو مرور می‌کنین انجامش بدین.

Do it with this lesson.

با این درس انجامش بدین.

Do it with any lesson, any time you’re listening to English.

با هر درسی انجامش بدین، هر باری که به انگلیسی گوش می‌دین.

Let’s begin.

بیاین که شروع کنیم.

Since five years ago Tony has hated his life.

از پنج سال پیش تونی از زندگیش بدش می‌اومده.

Five years ago Tony got a new office job.

پنج سال قبل تونی یه شغل اداری گرفت.

Since then he has hated his life.

از اون موقع اون از زندگیش بدش می‌اومده.

Since then he has worked in an office every day.

از اون موقع اون هر روز تو یه اداره کار کرده.

Has he worked on Saturdays and Sundays?

آیا اون شنبه‌ها و یکشنبه‌ها (تعطیلی‌ها) رو کار کرده؟

Oh, yeah, he’s worked on Saturdays and he has worked on Sundays.

اوه، آره، اون شنبه‌ها و یکشنبه‌ها کار کرده.

He has worked every day since five years ago, since he got his new office job.

اون از پنج سال پیش هر روز کار کرده، از وقتی که اون شغل جدید اداریش رو گرفته.

And since then how has he felt about his life and his job?

و از اون موقع، اون چه احساسی به زندگیش و شغلش داشته؟

Well, he has hated his life.

خب، اون از زندگیش بدش اومده.

He has hated his job.

از شغلش بدش اومده.

Since that time he has hated everything.

از اون موقع اون از همه چی بدش اومده.

He has been miserable.

اون بدبخت بوده.

He has been unhappy.

اون ناراحت بوده.

Since when has Tony been unhappy?

تونی از کی ناراحت بوده؟

Since five years ago.

از پنج سال پیش.

What happened five years ago?

پنج سال پیش چه اتفاقی افتاد؟

He got a new job.

اون یه شغل جدید گرفت.

He got a new job and since then he has been very, very unhappy.

یه شغل جدید گرفت و از اون موقع اون خیلی خیلی ناراحت بوده.

Has he been unhappy from then until recently?

آیا از اون موقع تا همین اخیرا ناراحت بوده؟

That’s right.

درسته.

He has been unhappy since then until recently.

اون از همون موقع تا اخیرا ناراحت بوده.

During the whole time he has been unhappy.

طی تموم این مدت اون ناراحت بوده.

During that whole time he has hated his life.

طی تموم این مدت اون از زندگیش بدش اومده.

He’s hated his job.

اون از شغلش بدش اومده.

In fact, for all of his life he has yearned to make a difference.

در واقع، واسه تموم زندگیش اون عمیقا خواسته که یه تفاوتی رقم بزنه.

Since he was a small child Tony has yearned to make a difference.

از وقتی که اون یه بچه‌ی کوچیک بوده، تونی عمیقا خواسته که یه تفاوتی رقم بزنه.

Since when has he yearned to make a difference?

از کی اون عمیقا خواسته یه تفاوتی ایجاد کنه؟

Well, since he was a child.

خب، از وقتی که یه بچه بوده.

Beginning when he was a child, continuing all his life until now, he has yearned to make a difference.

از وقتی یه بچه بوده شروع شده، طی تموم زندگیش ادامه پیدا کرده تا الان، اون شدیدا خواسته یه تفاوتی رقم بزنه.

What has he yearned to do?

اون عمیقا خواسته چی کار کنه؟

He has yearned to make a difference.

اون عمیقا خواسته که یه تفاوتی رقم بزنه.

And who has yearned to make a difference?

و کی عمیقا خواسته که یه تفاوتی رقم بزنه؟

Tony, of course, Tony has yearned to make a difference.

تونی، البته که تونی عمیقا خواسته یه تفاوتی رقم بزنه.

But, unfortunately five years ago he got a terrible job.

ولی متاسفانه پنج سال پیش اون یه شغل افتضاح پیدا کرد.

And since five years ago he has hated his life.

و از پنج سال پیش اون از زندگیش بدش اومده.

Since five years ago he has worked in an office every day and he has hated his job.

از پنج سال پیش اون هر روز توی یه اداره کار کرده و از زندگیش بدش اومده.

Finally, one day, he quit his job and he went to Africa.

نهایتا، یه روز، اون از شغلش انصراف داد و رفتش آفریقا.

He wanted to help tribes in Africa.

اون می‌خواست به قبایل توی آفریقا کمک کنه.

In fact, he wanted to help tribes in Rwanda.

در واقع، اون می‌خواست به قبایل توی رواندا کمک کنه.

So, of course, obviously, naturally, he gave golf clubs and golf balls to poor tribes in Africa, in Rwanda.

پس، مسلما، مشخصا، طبیعتا، اون به قبایل فقیر توی رواندا چوب گلف و توپ گلف داد.

But no one wanted the golf clubs.

ولی هیچکی چوب گلف‌ها رو نمی‌خواست.

No one in the poor tribes wanted the golf balls.

هیچکی توی اون قبایل فقیر چوب گلف‌ها رو نمی‌خواست.

In fact, they got very, very angry.

در واقع، اونا خیلی خیلی عصبانی شدن.

The said “Go away!

اونا گفتن «برو گمشو»!

We don’t want these golf clubs.

«ما این چوب گلف‌ها رو نمی‌خوایم».

We hate golf!

«ما از گلف بدمون می‌آد»!

” Poor Tony, Tony was sad.

بیچاره تونی، تونی ناراحت بودش.

Well, he still wanted to make a difference, so next he went to New York City.

خب، اون هنوزم می‌خواست یه تفاوتی ایجاد کنه، پس بعدش اون رفت به نیو یورک.

He decided to help homeless people, but he tried to get leverage on the homeless people.

اون تصمیم گرفت که به افراد بی‌خانمان کمک کنه، ولی تلاش کرد که روی اون مردم بی‌خانمان یه اهرم فشاری ایجاد کنه.

He tried to get power over them.

اون سعی کرد روشون قدرت (تسلط) داشته باشه.

He tried to get leverage on the homeless people by saying “I’ll give you food if, only if, you go to school.

اون سعی کرد با گفتن این که«من بهتون غذا خواهم داد اگه و فقط اگه به مدرسه برین» روشون اهرم فشاری داشته باشه.

Well, the homeless people also got angry.

خب، آدمای بی‌خانمان هم عصبانی شدن.

They said “Go away you asshole!

اونا گفتن «برو گمشو مردک عوضی»!

” Ah, poor Tony, he was sad again.

آه، بیچاره تونی، اون دوباره ناراحت بودش.

But then one day he finally realized “Ah…” He realized that he must ground his efforts to help in love.

ولی یه روز اون بالاخره متوجه شدش… «آها…» اون متوجه شدش که باید زحماتش رو روی عشق بنا کنه.

He realized “Ah, I must ground my efforts in love.

متوجه شد که «آها، من باید زحماتم رو روی عشق بنا کنم».

I must begin with love.

«من باید با عشق شروع کنم».

And so he helped orphans.

و بنابراین اون به یتیم‌ها کمک کردش.

He helped connect orphans with new parents and he grounded his efforts in love.

اون به یتیم‌ها کمک کرد با والدین جدید ارتباط داشته باشن و زحماتش رو روی عشق بنا کرد.

He began with the feeling of love and he always felt the feeling of love while helping them.

اون با احساس عشق شروع کرد و همیشه وقتی بهشون کمک می‌کرد احساس عشق رو حس می‌کرد.

Because of this Tony, the children and the parents were all very, very happy.

بخاطر این، تونی، بچه‌ها، و والدین همه‌شون خیلی خیلی خوشحال بودن.

All right.

بسیار خب.

Into the future.

به سوی آینده.

I have this idea.

من این ایده رو دارم.

I have this idea for a story and it will happen in the future.

من ایده رو واسه یه داستانی دارم و اون توی آینده اتفاق خواهد افتاد.

There will be a guy, his name will be Tony.

یه آقایی خواهد بود، اسمش تونی خواهد بودش.

A big, tall guy named Tony.

یه آقای گنده و قدبلند به اسم تونی.

But, unfortunately, Tony is going to hate his life.

ولی متاسفانه، تونی قراره که از زندگیش بدش بیاد.

He’ll hate it.

اون از زندگیش متنفر خواهد بود.

Why?

چرا؟

Well, because he’s going to work in an office every day.

خب، بخاطر اینکه اون قراره هر روز توی یه اداره کار کنه.

I mean he will work every day.

یعنی می‌خوام بگم اون هر روز کار خواهد کرد.

He’ll work on Saturdays.

اون شنبه‌ها کار خواهد کرد.

He’ll work on Sundays.

اون یکشنبه‌ها کار خواهد کرد.

He’ll always work every day and he’ll hate it.

اون هر روز کار خواهد کرد و از این متنفر خواهد بود.

He’ll hate his job.

اون از شغلش متنفر خواهد بود.

He’ll hate his life.

اون از زندگیش متنفر خواهد بود.

And Tony will yearn to make a difference.

و تونی عمیقا خواهد خواست که یه تفاوتی رقم بزنه.

In fact, he’ll have always wanted to make a difference.

در واقع، اون همیشه خواستار این خواهد بود که یه تفاوتی رقم بزنه.

It’s something that will have always been something he wanted.

این چیزیه، که همیشه یه چیزی خواهد بودش که اون خواسته.

Since he was a child he’ll have wanted to do this.

از وقتی که اون یه بچه بوده اون خواهد خواست که این کار رو بکنه.

So he’ll yearn to make a difference, but he’ll hate his life.

بنابراین اون عمیقا خواهد خواست که یه تفاوتی رقم بزنه، ولی اون از زندگیش بدش خواهد اومد.

Well one day he will finally quit his job and he’ll go to Africa.

خب یه روز اون بالاخره از شغلش انصراف خواهد داد و به آفریقا خواهد رفت.

And, of course, he’ll decide to give golf clubs and golf balls to poor tribes in Rwanda, to people in poor tribes in Rwanda.

و مشخصا، اون تصمیم خواهد گرفت که چوب‌های گلف و توپ‌های گلف به قبایل فقیر رواندا بده، به افراد توی قبایل فقیر رواندا.

He’ll give the golf clubs and the golf balls to the poor tribes of people in Rwanda.

اون به قبایل فقیر مردم توی رواندا چوب‌های گلف و توپ گلف خواهد داد.

But they’re not going to be happy.

ولی اونا قرار نیست که خوشحال بشن.

They’re going to be angry with Tony.

اونا قراره که از تونی عصبانی بشن.

They’ll yell “Go away.

اونا فریاد خواهند زد «برو گمشو»!

We hate golf!

«ما از گلف بدمون می‌آد»!

” And Tony will be very, very sad.

و تونی خیلی خیلی ناراحت خواهد شد.

He’ll be super sad, poor Tony.

اون شدیدا غمگین خواهد بود، بیچاره تونی.

But he’ll still want to make a difference.

ولی اون هنوزم خواهد خواست که یه تفاوتی رقم بزنه.

Ah, so next he’ll go to New York City.

پس بعدش اون به شهر نیو یورک خواهد رفت.

He’ll decide to help homeless people.

اون تصمیم خواهد گرفت به افراد بی‌خانمان کمک کنه.

But there’s a problem because he’s going to try to get leverage on them.

ولی یه مشکلی هستش بخاطر اینکه اون سعی خواهد کرد روی اونا اهرم فشار داشته باشه.

He’ll say to them “I’ll give you food, but only if you go to school.

اون بهشون خواهد گفت «من بهتون غذا خواهم داد، ولی فقط اگه به مدرسه برین».

And the homeless people will be angry with him, too.

و آدمای بی‌خانمان هم ازش عصبانی خواهند شد.

They’re going to get really angry!

اونا قراره که واقعا عصبانی بشن.

They’ll say “Go away you asshole!

اونا خواهند گفت «برو گمشو مرتیکه‌ی عوضی»!

” And Tony will be really, really sad.

و تونی واقعا، واقعا غمگین خواهد شد.

He’ll be so sad because he just wants to help.

اون خیلی غمگین خواهد شد بخاطر اینکه اون صرفا می‌خواد کمک کنه.

Well, finally, he’ll realize that he must ground his efforts in love.

خب، نهایتا اون متوجه خواهد شد که باید زحماتش رو روی عشق بنا کنه.

He’ll realize “Ah, I must ground my efforts in love.

اون متوجه خواهد شد… «آها، من باید تلاش‌هام رو روی عشق بنا کنم».

” And so next he’ll help connect orphans with new parents and he’ll feel love when he does this.

و بنابراین اون بعدش کمک خواهد کرد یتیم‌ها رو با والدین جدید پیوند بده و اون وقتی این رو انجام می‌ده حس عشق خواهد داشت.

He’ll always feel love.

اون همیشه احساس عشق خواهد داشت.

He’ll begin with love and he’ll continue to feel love while he helps the orphans and the new parents.

اون با عشق آغاز خواهد کرد وقتی به یتیم‌ها و والدین جدید کمک می‌کنه احساس عشقش ادامه خواهد داشت.

And because of this Tony and the children and the parents are all going to be very, very happy.

و بخاطر این تونی، بچه‌ها، و والدین همه‌شون قراره خیلی خیلی خوشحال باشن.

And that is the end of our point of view stories for “Tribes.

و اینم از پایان داستان‌های زاویه دیدمون واسه «قبایل».

” It’s the end of our lessons.

این پایان درس‌هامونه.

Yee-haw!

هورا!

So next we have a few commentaries, you can listen to those.

خب بعدش ما چندتا تفسیر داریم، شما می‌تونین به اونا گوش بدین.

It’s just me talking and you’ll have some text.

صرفا اینطوره که من حرف می‌زنم و شما یه سری متن خواهین داشت.

No lessons, just talking about some topics.

درسی وجود نداره، صرفا راجع به یه سری موضوع صحبت می‌شه.

But, basically, you are finished with the lessons.

ولی اساسا شما کارتون با درس‌ها تمومه.

Yeah!

آره!

Remember listen to these lessons every day for at least one week, seven days, more is fine.

یادتون باشه که هر روز واسه حداقل یک هفته، هفت روز، به این درس‌ها گوش بدین، بیشترش اشکالی نداره.

Remember to move your body, smile, jump and shout while you do it!

یادتون باشه که بدنتون رو حرکت بدین،لبخند بزنین، بپرین، و فریاد بزنین وقتی که انجامش می‌دین.

Remember to always enjoy your English learning.

یادتون باشه که همیشه از یادگیری انگلیسیتون لذت ببرین.

I will see you next time, bye-bye.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا