پایه‌ی انگلیسی بدون تلاش
فصل ۸. خانواده یونانی

بخش اول – داستان انگلیسی خانواده یونانی

DEAR ABBY:

اَبی عزیز:

I married a Greek man whose family never accepted me.

من با مردی یونانی ازدواج کردم که خانواده‌اش هرگز من را قبول نکردند.

Being young and naive, I tried everything to fit in, converting from Catholicism to the Greek Orthodox faith, attending all family functions, including them in our lives.

درحالی‌که جوان و کم‌تجربه بودم همه چیز را امتحان کردم تا سازگار شوم، از تغییر مذهب کاتولیک به ارتودوکس یونانی گرفته تا شرکت در تمام جشن‌های خانوادگی، و وارد کردن آن‌ها در زندگیمان.

It was never enough.

هرگز کافی نبود.

My husband and I traveled to Crete with his family to visit his relatives there, and some extended family members refused to share the dinner table with me because I was not Greek.

همسرم و من به همراه خانواده‌اش به کریت سفر کردیم تا خویشاوندانشان را آن‌جا ملاقات کنیم، و بعضی از اقوام دور او از به اشتراک گذاشتن میز شام با من امتناع کردند چون یونانی نبودم.

One of those family members was a priest!

یکی از آن اعضای خانواده کشیش بود!

Our daughter, “Athena,” was born four years later.

دختر ما «آتنا» چهار سال بعد به دنیا آمد.

What broke the camel’s back for me was a Christmas dinner when she was 6.

چیزی که کاسه‌ی صبر من را لبریز کرد این بود که در شام کریسمس وقتی بود که دخترم ۶ سال داشت.

My father-in-law gave cards with $100 to all the grandchildren of Greek heritage.

پدر شوهرم به تمام نوه‌های یونانی‌الاصل کارت‌هایی با ۱۰۰ دلار داد.

Athena received nothing and cried for hours wanting to know why her grandfather didn’t love her.

آتنا هیچ دریافت نکرد و ساعت‌ها گریه کرد چرا که می‌خواست بداند چرا پدربزرگش او را دوست ندارد.

My husband just tried to stay neutral.

شوهرم فقط سعی می‌کند بی‌طرف باشد.

Abby, how far should someone have to go to fit in with their husband’s family?

اَبی، یک شخص چقدر باید تلاش کند تا با خانواده‌ی شوهرش سازگار شود؟

IRISH AGAIN IN NEW HAMPSHIRE

امضا: با تجدید احترام ایرلندی از ایالت نیوهمپشایر.


بخش دوم – درسنامه واژگان

Hello welcome to the vocabulary lesson for Greek family.

سلام به درس واژگان برای خانواده‌ی یونانی خوش آمدید.

let’s get started.

بیایید شروع کنیم.

Headline says “woman will never be Greek enough for husband’s family.

عنوان می‌گوید: «زنی که هرگز برای خانواده‌ی شوهرش به‌اندازه‌ی کافی یونانی نخواهد بود».

Greek, of course describe someone from Greece.

یونانی، البته کسی را که اهل یونان است را توصیف می‌کند.

The country of Greece.

کشور یونان.

And then she starts the letter.

و بعد نامه را شروع می‌کند.

Dear Abby.

اَبی عزیز.

I married a Greek man whose family never accepted me.

من با یک مرد یونانی ازدواج کردم که خانواده‌اش هرگز من را نپذیرفتند.

She said she was young and naive.

او گفت که او جوان و ساده بود.

Naive means innocent.

naive یعنی معصوم.

It means, but not like guilty and innocent.

یعنی، نه شبیه به گناه‌کار و معصوم.

It means you don’t have much experience in the world.

یعنی تجربه‌ی زیادی در دنیا ندارید.

You don’t know much about the world.

درباره‌ی دنیا زیاد نمی‌دانید.

And it also has the idea that you trust people too much.

و همچنین این ایده را دارد که زیادی به مردم اعتماد می‌کنید.

Right?

درسته؟

You just.

شما فقط.

you’re.

شما.

you’re maybe too friendly.

شما شاید زیادی دوستانه هستید.

too open, too much trust.

زیادی باز، اعتماد زیادی.

You’re not careful enough with people.

شما با مردم به‌اندازه‌ی کافی محتاط نیستید.

That’s naive.

این سادگی است.

naive.

ساده.

so you don’t have much experience in the world and you don’t know much about the world and life.

پس شما تجربه‌ی زیادی در دنیا ندارید و چیز زیادی درباره‌ی دنیا و زندگی نمی‌دانید.

Naive.

ساده.

naive.

ساده.

So she said she was naive when she got married.

پس او گفت وقتی که ازدواج کرد ساده بود.

And she said she tried to fit in with her husband’s family and she converted from Catholicism to the Greek Orthodox faith.

و گفت که سعی کرد با خانواده‌ی شوهرش سازگار شود و از کاتولیک به ارتودکس یونانی تغییر مذهب داد.

To convert, means to change and it can have a religious meaning.

تغییر دادن، یعنی تغییر کردن و می‌تواند معنی مذهبی داشته باشد.

in this case, of course it does have a religious meaning.

در این مورد، البته که معنی مذهبی دارد.

To convert, in this case means to change religions.

تغییر دادن در این مورد یعنی تغییر دین.

change religions.

تغییر مذهب.

We usually say convert to a new religion.

ما معمولاً می‌گوییم به یک دین جدید تغییر دادن.

So if you convert to Christianity, it means you used to be another religion now you’re a Christian.

پس اگر به مسیحیت تغییر دین دهید، یعنی شما قبلاً دین دیگری داشتید حالا شما مسیحی هستید.

If you convert to Buddhism, you used to be something else now you are a Buddhist.

اگر به بودایی تغییر دهید، قبلاً چیز دیگری بودید حالا بودایی هستید.

So that’s to convert.

پس این تغییر دادن است.

to convert.

convert.

to change from one religion to another.

از یک دین به دین دیگر تغییر دادن.

Alright and she uses the word faith here.

خیلی خب و او از واژه‌ی faith استفاده می‌کند.

she converted to the Greek orthodox faith.

او به دین ارتدوکس یونانی تغییر مذهب داد.

Greek Orthodox is a kind of Christianity but different than the Catholic Church.

ارتدوکس یونانی نوعی مسیحیت است اما متفاوت با کلیسای کاتولیک.

In this case faith means religion.

در این مورد، ایمان یعنی دین.

Faith can mean like belief.

ایمان می‌تواند به معنای باور باشد.

It can mean belief in something.

می‌تواند به چیزی باور داشتن باشد.

you have a deep belief even though you’re not sure but this case faith means religion.

شما باور عمیقی دارید حتی اگر مطمئن نباشید اما این مورد ایمان یعنی دین.

a religion we sometimes use this, you have to use it with the name of the religions.

یک دین، ما از این استفاده می‌کنیم، باید آن را با اسم دین استفاده کنید.

We might say the Hindu faith, the Christian faith, the Muslim faith.

ما ممکن است بگوییم دین هندو، دین مسیحیت، دین اسلام.

So that just means the Muslim religion, the Christian religion, the Buddhist religion, the Hindu religion.

پس این فقط یعنی دین مسلمان، دین مسیحی، دین بودایی، دین هندو.

Faith.

ایمان.

a little bit different meaning for faith than we normally than how we normally use it.

معنی کمی متفاوتی برای ایمان از آنچه معمولاً استفاده می‌کنیم دارد.

In the second paragraph we see the word relative.

در بند دوم ما واژه‌ی relative را می‌بینیم.

she said my husband and I travel to Crete.

او گفت من و شوهرم با خانواده‌اش به کریت سفر کردیم.

It’s an island in Greece.

یک جزیره در یونان است.

With his family to visit his relatives there.

با خانواده‌اش تا فامیل‌های را ببینند.

Relatives means family members.

فامیل یعنی اعضای خانواده.

family members.

اعضای خانواده.

But it usually means more distant family members.

اما معمولاً یعنی اعضای خانواده‌ی دورتر.

So your husband and your wife, your children, they are not relatives.

پس شوهر شما و همسر شما، بچه‌هایتان، آن‌ها فامیل نیستند.

We don’t use the word relatives to describe your close.

ما از واژه‌ی relative برای توصیف خانواده‌ی نزدیک.

close family, like your husband or your children.

نزدیکمان استفاده نمی‌کنیم، مثلاً شوهرتان یا بچه‌هایتان.

Relatives usually means grandparents, cousins, uncles, aunts, nieces, nephews, all of those people.

فامیل معمولاً یعنی پدربزرگ و مادربزرگ، بچه‌های فامیل، عمو/دایی‌ها، عمه/خاله‌ها، دخترهای خواهر/برادر، پسرهای خواهر/برادر، تمام این افراد.

We describe as relatives.

ما آن‌ها را به‌عنوان فامیل توصیف می‌کنیم.

So they’re in your family but they’re not living in your house.

پس آن‌ها در خانواده‌ی شما هستند اما با شما در خانه‌تان زندگی نمی‌کنند.

well they might be living in your house.

خب شاید در خانه‌تان زندگی کنند.

your grandmother could live in your house.

مادربزرگتان می‌تواند در خانه‌تان زندگی کند.

but they’re not so close and is not your immediate family.

اما او خیلی نزدیک نیست و فامیل درجه یک شما نیست.

Relatives are little farther away, grandparents, cousins etc.

فامیل یکم دورتر است، پدربزرگ و مادربزرگ، بچه‌های فامیل و غیره.

Alright and she said some extended family members refused to share the dinner table with her.

خیلی خب و او گفت که بعضی از اعضای فامیل از شریک کردن من در میز شام خودداری کردند.

Extended family has the same idea as relatives.

اعضای فامیل همان فامیل هستند.

Extended family means grandparents, uncles, aunts and cousins.

اعضای فامیل یعنی پدربزرگ و مادربزرگ، عمو/دایی‌ها، عمه/خاله‌ها و بچه‌های فامیل.

We usually say immediate family or nuclear family.

معمولاً می‌گوییم خانواده‌ی درجه یک یا خانواده‌ی هسته‌ای.

That’s your husband or wife and your children or if you’re young, it means your father and your mother and your brothers and sisters.

که یعنی شوهر شما یا همسر شما و بچه‌های شما یا اگر جوان هستید، یعنی پدر شما و مادر شما و برادرها و خواهرهای شما.

That’s your immediate family but then we have the extended family and those are the relatives, those are the people like you are a little farther, like grandparents, cousins etc.

این خانواده‌ی درجه‌ی یک است اما ما اعضای فامیل را داریم و آن‌ها فامیل‌ها هستند، آن‌ها کسانی هستند که کمی از شما دورتر هستند، مثلاً پدربزرگ و مادربزرگ، بچه‌های فامیل و غیره.

So extended family and these family members refused to share the dinner table with her.

پس اعضای فامیل و این اعضای خانواده از شریک شدن میز شام با من خودداری کردند.

To refuse means to say no, means you say you will not do something and refuse normally goes with an action right?

خودداری کردن یعنی نه گفتن، یعنی شما بگویید چیزی را انجام نخواهید داد و خودداری کردن معمولاً برای یک عمل است درسته؟

somebody wants you to do something and you refuse.

کسی از شما می‌خواهد چیزی را انجام دهید و شما خودداری می‌کنید.

So refuse, you refuse to do something, you refuse to do an action usually.

پس خودداری کردن، شما برای انجام چیزی خودداری می‌کنید، شما از انجام معمولاً یک عمل خودداری می‌کنید.

So in this case they refused to share the dinner table means they refused to eat with her.

پس در این مورد آن‌ها از شریک شدن میز شام خودداری کردند یعنی از خوردن با او خودداری کردند.

So you refuse an action.

پس شما از یک عمل خودداری می‌کنید.

You say no to an action.

شما به یک عمل نه می‌گویید.

Alright and then we go down to the next paragraph.

خیلی خب و بعد ما به پاراگراف بعد می‌رویم.

She says our daughter Athena was born four years later.

او می‌گوید دختر ما، آتنا، چهار سال بعد به دنیا آمد.

She said what broke the camel’s back for me.

او گفت چیزی که کاسه‌ی صبر من را لبریز کرد.

To break the camel’s back.

to break the camel’s back.

This is a common phrase in English.

این یک عبارت رایج در انگلیسی است.

It has a short version and a long version this is a short version.

یک نسخه‌ی کوتاه و یک نسخه‌ی بلند دارد.

If you say what broke the camel’s back.

این نسخه‌ی کوتاه آن است، اگر بگویید چیزی که پشت شتر را شکست.

But we also sometimes say the straw that broke the camel’s back.

اما گاهی می‌گوییم نِی‌ای که پشت شتر را شکست.

The straw that broke the camel’s back or just broke the camel’s back.

نِی‌ای که پشت شتر را شکست یا فقط پشت شتر را شکست.

Either one it means it’s the last thing.

هر دو یعنی آخرین چیز است.

It’s the action or the situation that finally makes you do something, that finally changes your mind.

عمل یا موقعیتی است که بالاخره باعث می‌شود شما چیزی را انجام دهید، بالاخره نظر شما را عوض می‌کند.

So you have to imagine that you have a camel.

پس شما باید تصور کنید که یک شتر دارید.

Right?

درسته؟

It’s an animal and you’re putting stuff on top of the camel.

یک حیوان است و شما دارید وسایلی را روی شتر می‌گذارید.

So you put maybe straw.

پس شما شاید نِی بگذارید.

Straw is like grass but you’re putting some on the camel and the camel is okay.

نی مثل چمن است اما شما مقداری را روی شتر می‌گذارید و شتر مشکلی ندارد.

You put more, you put more.

شما بیشتر می‌گذارید، بیشتر می‌گذارید.

It gets heavier and heavier and heavier.

سنگین‌تر و سنگین‌تر و سنگین‌تر می‌شود.

You put more, you put more, you put more, oh now the camels ahhh.

شما بیشتر می‌گذارید، بیشتر می‌گذارید، بیشتر می‌گذارید، اوه حالا شتر آآآآ.

his back is hurting.

کمرش درد می‌کند.

you put more, more, more and finally you put one more and the camel’s back breaks.

شما بیشتر می‌گذارید، بیشتر، بیشتر و درنهایت یکی بیشتر می‌گذارید و پشت شتر می‌شکند.

Right?

درسته؟

so it’s the final thing.

پس آخرین چیز است.

It’s the final bad experience that causes the camel to break or to die.

آخرین تجربه‌ی بد است که باعث می‌شود پشت شتر بشکند یا بمیرد.

This where it comes from and so it means like that you have some kind of bad situation and it’s been happening a long time.

این جایی‌ست که اصطلاح از آن‌جا آمده است، پس یعنی شما یک‌جور وضعیت بدی دارید و مدت زیادی است که اتفاق می‌افتد.

So let’s say in this case that the family, they do something bad to her, then they do something another thing that’s bad, then they do another bad thing, then another.

پس بیایید بگوییم در این مورد که خانواده، آن‌ها چیز بدی نسبت به او انجام می‌دهند، بعد آن‌ها چیز دیگری انجام می‌دهند که بد است، بعد آن‌ها چیز بد دیگری انجام می‌دهند، بعد یکی دیگر.

Each time she’s a little more upset, a little more angry, but more, more, more bad things, more about things, more bad things.

هر بار او کمی بیشتر ناراحت است، کمی بیشتر عصبانی، اما چیزهای بد بیشتر، بیشتر، بیشتر، چیزهای بد بیشتر، چیزهای بد بیشتر.

Finally they did something to her daughter, they were rude to her daughter, that was the last straw.

بالاخره کاری نسبت به دخترش انجام می‌دهند، آن‌ها نسبت به دختر گستاخ بودند، این همان نِی آخر بود.

Right?

درسته؟

that’s what broke the camels back.

این چیزی بود که پشت شتر را شکست.

It was the last event after this she was so angry, she will not be nice to them anymore.

آخرین حادثه بود بعد از این او خیلی عصبانی بود، دیگر با آن‌ها به خوبی رفتار نخواهد کرد.

It’s the final action and now she can’t, she can’t handle it anymore.

آخرین عمل است و حالا او نمی‌تواند، نمی‌تواند دیگر تحمل کند.

Alright and so what happened is that the father, the father-in-law was giving money to all the grandchildren, who had Greek heritage but didn’t give one to their daughter.

خیلی خب و پس اتفاقی که افتاد این بود که پدر، پدر شوهر به تمام نوه‌ها داشت پول می‌داد که اصلیت یونانی داشتند اما به دختر آن‌ها یکی نداد.

Heritage means, when we talk about Greek heritage or German heritage or Japanese heritage.

اصلیت یعنی، وقتی که درباره‌ی اصلیت یونانی یا اصلیت آلمانی یا اصلیت ژاپنی صحبت می‌کنیم.

Heritage means where your family comes from.

اصلیت یعنی جایی که خانواده‌ی شما از آن‌جا می‌آید.

Where your family comes from.

جایی که خانواده‌تان از آن‌جا می‌آید.

And it’s talking about your family in the past.

و درباره‌ی خانواده‌ی شما در گذشته است.

So it doesn’t mean right now.

پس به معنی حالا نیست.

So we can have someone, a child, this child was born in America.

پس ما می‌توانیم کسی را داشته باشیم، بچه‌ای، این بچه در آمریکا به دنیا آمد.

So that child, the girl is American but she’s of Greek heritage because her father’s Greek, her grandparents are Greek.

پس آن بچه، آن دختر آمریکایی است اما اصلیت او یونانی است، پدربزرگ و مادربزرگ او یونانی هستند.

Right?

درسته؟

half of her family is Greek so she’s not Greek the girl is not Greek because she’s American born in America, lives in America.

نصف خانواده‌ی او یونانی هستند پس او یونانی نیست، دختر یونانی نیست چون او آمریکایی است، در آمریکا به دنیا آمده، در آمریکا زندگی می‌کند.

But she is of Greek heritage.

اما اصلیت یونانی دارد.

Right?

درسته؟

Her family is Greek.

خانواده‌اش یونانی است.

So someone, an immigrant comes here.

پس شخصی، یک مهاجر این‌جا می‌آید.

Let’s say from Mexico, they’re Mexican but their children.

بیایید بگوییم از مکزیک، او مکزیکی است اما بچه‌هایش.

Let’s say their children are born in America, they grow up in America, they always live in America, they’re Americans but they’re of Mexican heritage.

بیایید بگوییم بچه‌هایش در آمریکا به دنیا آمده‌اند، آن‌ها در آمریکا بزرگ شدند، همیشه در آمریکا زندگی کردند، آمریکایی هستند اما اصلیت آن‌ها مکزیکی است.

Family going back in history was Mexican.

تاریخچه‌ی خانواده مکزیکی است.

Alright and then we keep going and she says that her little daughter was really upset.

خیلی خب و بعد ادامه می‌دهیم و او می‌گوید که دختر کوچکش خیلی ناراحت بود.

When she didn’t get money from her father-in-law like everybody else and then she said her husband just tries to stay neutral.

وقتی که از پدرشوهرش پول نگرفت مثل بقیه و بعد او گفت شوهرش فقط سعی می‌کند بی‌طرف باشد.

Neutral means in this case neutral means you don’t pick a side.

بی‌طرف یعنی، بی‌طرف در این مورد یعنی شما طرفی را انتخاب نمی‌کنید.

so maybe we have one side against another side and you say oh I’m not fighting on either side.

پس شاید ما یک طرف مخالف یک دیگر داریم و شما می‌گویید اوه من در هیچ سمتی نمی‌جنگم.

I’m in the middle.

من در وسط هستم.

I will not support either side.

من هیچ طرفی را حمایت نمی‌کنم.

I am neutral.

من بی‌طرف هستم.

So the husband won’t support his wife and daughter and husband also won’t support his Greek family.

پس شوهر، همسر و دخترش را حمایت نمی‌کند، و شوهر خانواده‌ی یونانی‌اش را هم حمایت نمی‌کند.

He just says I’m neutral.

او فقط می‌گوید من بی‌طرف هستم.

He won’t help either one.

او به هیچ‌کدام کمک نمی‌کند.

He won’t choose either side.

او هیچ طرفی را قبول نمی‌کند.

And finally the last sentence, she says Abby how far should someone have to go or how far should I have to go to fit in with my husband’s family?

و بالاخره آخرین جمله، او می‌گوید: اَبی یک شخص چقدر باید تلاش کند یا چقدر باید تلاش کنم تا با خانواده‌ی شوهرم سازگار شوم؟

Remember to fit in means to have a good relationship with.

به یاد داشته باشید که سازگار شدن یعنی رابطه‌ی خوبی داشتن.

To fit in with the family means have a good relationship with the family, to belong to the family, to be part of the family.

سازگار شدن با خانواده یعنی داشتن رابطه‌ی خوب با خانواده، تعلق داشتن به خانواده، بخشی از خانواده بودن.

That’s to fit in.

این یعنی سازگار شدن.

She said “how far should I have to go to do this?

او گفت: «چقدر باید تلاش کنم تا این کار را انجام دهم؟

That means how far do I need to go, how far should I have to go.

این یعنی تا کجا باید بروم، تا کجا باید بروم.

That just means how much do I need to do.

یعنی چقدر باید انجام دهم.

How much do I need to do or how much should I try.

چقدر باید انجام دهم یا چقدر باید سعی کنم.

That’s the meaning of that phrase.

این معنی این عبارت است.

How far should I have to go to learn English?

چقدر باید بروم تا انگلیسی یاد بگیرم؟

It means what must I do?

یعنی چه باید انجام دهم؟

How much do I need to do to learn English?

چقدر باید انجام دهم تا انگلیسی یاد بگیرم؟

Or how much do I need to try to learn English?

یا چقدر باید سعی کنم تا انگلیسی یاد بگیرم؟

How far do I need to go?

تا کجا باید بروم؟

Alright so that’s all.

خیلی خب تمام شد.

that’s all the vocabulary, this little thing.

این تمام واژگان بود، همین‌قدر کم.

Listen to this a few times, make sure you know the vocabulary.

به این چند بار گوش دهید، مطمئن شوید که واژگان را می‌دانید.

This one’s not too difficult I hope and then we’ll move on to the mini-story.

امیدوارم این خیلی دشوار نباشد، و بعد به سراغ داستان کوتاه خواهیم رفت.

See you next time, bye.

بعداً می‌بینمتان، خداحافظ.


بخش سوم – داستان کوتاه

Welcome to the mini story lesson for Greek family.

به داستان کوتاه خانواده‌ی یونانی خوش آمدید.

Let’s do the basic story first.

بیایید اول پایه‌ی داستان را بخوانیم.

Here we go.

بزن بریم.

I’m walking down the street when a guy comes to me and says “hi, can I chat with you for a moment?

من در خیابان دارم به سمت پایین راه می‌روم که کسی پیش من می‌آید و می‌گوید: «سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He looks clean and very neat.

» او تمیز و خیلی مرتب به نظر می‌آید.

I’m quite naive so I think he’s just friendly.

من واقعاً ساده‌لوح هستم پس فکر می‌کنم که او فقط دوستانه رفتار می‌کند.

I say “okay”.

من می‌گویم: «باشه».

The man asks me “how far would you go to save yourself?

آن مرد می‌پرسد: «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

I say “what do you mean?

من می‌گویم: «منظورت چیه؟

” He says “I’m talking about the Christian faith.

» او می‌گوید: «من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم.

I want you to convert to Christianity.

از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

” “Actually, I’m a Buddhist” I say.

» من می‌گویم: «راستش، من بودایی هستم».

“What about your relatives, are they Buddhists too” he asks.

او می‌پرسد: «فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند»؟

I tell him “no just me”.

من به او می‌گویم: «نه فقط من».

He then tells me that I will go to hell if I don’t convert.

بعد او به من می‌گوید که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He says I am a bad person.

او می‌گوید که من آدم بدی هستم.

He tells me all Buddhists will go to hell.

او به من می‌گوید که همه‌ی بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

Finally, he says that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

بالاخره، او می‌گوید که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

I yell at him “go away.

من سر او داد می‌زنم: «دور شو.

I refuse to listen to you anymore.

دیگر به‌ات گوش نمی‌دم.

Okay.

خب.

Let’s go back to the top of our little story and this time with questions.

بیایید به بالای داستان کوچکمان برویم و این بار با سؤال‌ها.

Here we go again.

دوباره بریم.

I’m walking down the street when a guy comes to me and says “hi can I chat with you for a moment?

من در خیابان دارم به سمت پایین راه می‌روم که کسی پیش من می‌آید و می‌گوید: «سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He looks clean and very neat.

» او تمیز و خیلی مرتب به نظر می‌آید.

I’m quite naive so I think he’s just friendly.

من واقعاً ساده‌لوح هستم پس فکر می‌کنم که او فقط دوستانه رفتار می‌کند.

Do I have a lot of life experience?

آیا من تجربه‌ی زندگی زیادی دارم؟

Do I know about life on the street?

آیا من درباره‌ی زندگی در خیابان می‌دانم؟

No-no-no, I don’t.

نه-نه-نه، نمی‌دانم.

I’m very naive, right?

من خیلی ساده‌لوح هستم، درسته؟

Kind of like a child.

یه جورایی شبیه یک بچه.

I don’t really know that people might try to sell something to me or get something from me on the street.

من واقعاً نمی‌دانم که شاید مردم سعی کنند در خیابان چیزی را به من بفروشند یا چیزی از من بگیرند.

I think everybody’s just very nice and friendly.

من فکر می‌کنم همه فقط خوب و دوستانه هستند.

I’m very naive.

من خیلی ساده‌لوح هستم.

Are children usually naive?

آیا بچه‌ها معمولاً ساده‌لوح هستند؟

Well, yes that’s right, small children usually are naive, right?

خب، بله درسته، بچه‌ها کوچک معمولاً ساده‌لوح هستند، درسته؟

They, they’re innocent.

آن‌ها، آن‌ها معصوم هستند.

They don’t know there are many bad people in the world or many people will lie.

آن‌ها نمی‌دانند آدم‌ها بد زیادی در دنیا هستند یا خیلی از آدم‌ها دروغ خواهند گفت.

They’re kind of naive.

آن‌ها به‌نوعی ساده‌لوح هستند.

So I’m quite naive.

پس من واقعاً ساده‌لوح هستم.

This man says “can I chat with you for a moment?

این مرد می‌گوید: «می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” I don’t know him.

» من او را نمی‌شناسم.

He’s a stranger.

او یک غریبه است.

I’m walking on the street.

من در خیابان دارم به سمت پایین راه می‌روم.

So this is naive.

پس این ساده‌لوحانه است.

Is the other man naive?

آیا مرد دیگر ساده‌لوح است؟

No, no, the other man’s not naive, right?

نه، نه، مرد دیگر ساده‌لوح نیست، درسته؟

He knows he has something.

او می‌داند که چیزی دارد.

He wants to tell me about his religion.

او می‌خواهد درباره‌ی دینش به من بگوید.

He has a plan.

او نقشه‌ای دارد.

He has life experience, right?

او تجربه‌ی زندگی دارد، درسته؟

He’s not naive.

او ساده‌لوح نیست.

But I’m kind of naive.

اما من به‌نوعی ساده‌لوح هستم.

I’m very innocent.

من خیلی معصوم هستم.

I don’t think he’s trying to sell me something.

من فکر نمی‌کنم او سعی دارد به من چیزی بفروشد.

I just think oh he’s a friendly guy.

من فقط فکر می‌کنم اوه او آدم دوستانه‌ای است.

I’m quite naive, very naive like a child.

من واقعاً ساده‌لوح هستم، خیلی ساده‌لوح مثل یک بچه.

So I think he’s just friendly.

پس من فکر می‌کنم او فقط دوستانه است.

I say “okay”.

من می‌گویم: «باشه».

The man then asks me “how far would you go to save yourself?

سپس آن مرد از من می‌پرسد: «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

Does he want to know how much I would do or how hard I would try to save myself, like save my soul, right?

آیا او می‌خواهد بداند که من چقدر انجام می‌دهم یا چه اندازه سخت تلاش می‌کنم تا خودم را نجات دهم، مثلاً روحم را نجات دهم، درسته؟

Yeah, that’s exactly what he’s asking.

بله، این دقیقاً چیزی است که او می‌پرسد.

He wants to know how much would I do.

او می‌خواهد بداند من چقدر کار انجام می‌دهم.

Would I try very hard?

آیا من خیلی سخت تلاش می‌کنم؟

Would I do something that’s very difficult?

آیا من چیز خیلی دشواری انجام می‌دهم؟

Would I change my life to save myself?

آیا من زندگی‌ام را تغییر می‌دهم تا خود را نجات دهم؟

He wants to know how far would I go to save myself.

او می‌خواهد بداند من تا کجا خواهم رفت تا خودم را نجات دهم.

Does he want to know how far I would go to save money?

آیا می‌خواهد بداند که من تا کجا خواهم رفت تا پول پس‌انداز کنم؟

No, no.

نه، نه.

He doesn’t care.

او اهمیت نمی‌دهد.

He’s not asking about me saving money.

او درباره‌ی پول پس‌انداز کردن من نمی‌پرسد.

He doesn’t know, want to know what I would do to save money.

او نمی‌داند، نمی‌خواهد بداند من چه کار انجام می‌دهم تا پول پس‌انداز کنم.

He wants to know how far would I go to save myself, right?

او می‌خواهد بداند تا کجا خواهم رفت تا خودم را نجات دهم، درسته؟

My soul.

روحم.

He asks “how far would you go to save yourself?

او می‌پرسد: «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

Does he want to know how far I would go to save my body?

آیا او می‌خواهد بداند تا کجا پیش خواهم رفت تا بدنم را نجات دهم؟

No, he’s not talking about my body, my physical body.

نه، او درباره‌ی بدنم صحبت نمی‌کند، بدن فیزیکی من.

He doesn’t want to know how far I would go to save my body.

او نمی‌خواهد بداند من تا کجا پیش خواهم رفت تا بدنم را نجات دهم.

He wants to know how far I would go to save myself meaning my soul, my spirit, right?

او می‌خواهد بداند من تا کجا خواهم رفت تا خودم را یعنی روحم، روانم، درسته؟

After I die.

بعد از این‌که بمیرم.

He says “how far would you go to save yourself?

او می‌گوید: «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

” He’s talking about my soul after I die.

» او درباره‌ی روح من بعد از مردن صحبت می‌کند.

And I ask him “what do you mean I don’t understand.

و من از او می‌پرسم: «منظورت چیه من متوجه نمی‌شم.

Do I understand what he means when he says how far would you go?

آیا من متوجه می‌شوم منظور او چیست وقتی که می‌گوید تا کجا می‌روی؟

No, I don’t obviously.

نه، مشخصاً متوجه نمی‌شوم.

No, I don’t understand what he means by “how far would you go to save yourself.

نه، من متوجه نمی‌شوم منظور او درباره‌ی «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی» چیست.

” I’m a little confused by that.

من کمی با آن گیج شدم.

So he says “I’m talking about the Christian faith”.

پس او می‌گوید: «من دارم درباره‌ی ایمان مسیحی حرف می‌زنم».

Is he talking about his religion?

آیا او دارد درباره‌ی دینش حرف می‌زند؟

Yes, exactly right.

بله، دقیقاً درسته.

He’s talking about the Christian faith.

او درباره‌ی ایمان مسیحی حرف می‌زند.

He’s talking about the Christian religion.

او درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زند.

Is he talking about the Buddhist faith?

آیا او درباره‌ی ایمان بودایی حرف می‌زند؟

No, no, he’s not talking about the Buddhist faith.

نه، نه، او درباره‌ی ایمان بودایی حرف نمی‌زند.

He’s not talking about the Buddhist religion.

او درباره‌ی دین بودایی حرف نمی‌زند.

He’s talking about the Christian faith.

او درباره‌ی ایمان مسیحی حرف می‌زند.

Is he talking about the Jewish faith?

آیا او درباره‌ی دین یهودی حرف می‌زند؟

No, he’s not talking about the Jewish faith.

نه، او درباره‌ی دین یهودی حرف نمی‌زند.

Is he talking about the Islamic faith?

آیا او درباره‌ی دین اسلامی حرف می‌زند؟

No, he’s not talking about the Islamic faith.

نه، او درباره‌ی دین اسلامی حرف نمی‌زند.

Is he talking about the Hindu faith?

آیا او درباره‌ی دین هندو حرف می‌زند؟

No, he’s not talking about the Hindu faith.

نه، او درباره‌ی دین هندو حرف نمی‌زند.

What faith is he talking about?

او درباره‌ی چه دینی حرف می‌زند؟

Well, he’s talking about the Christian faith.

خب، او درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زند.

And what does he want me to do?

و او می‌خواهد من چه کاری انجام دهم؟

Well, he says “I want you to convert to Christianity.

خب، او می‌گوید: «من از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

Does he want me to change my religion?

آیا او از می‌خواهد دینم را تغییر دهم؟

Yes, he does.

بله، می‌خواهد.

He wants me to change to Christianity, from my old religion to Christianity.

او از من می‌خواهد به مسیحیت تغییر کنم، از دین قبلی‌ام به مسیحیت.

He says “I want you to convert to Christianity.

او می‌گوید: «من از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

Does he want me to convert to Islam?

آیا او از من می‌خواهد به اسلام تغییر دیم بدهم؟

No, no.

نه، نه.

He’s not Muslim.

او مسلمان نیست.

He does not want me to convert to Islam.

او از من نمی‌خواهد به اسلام تغییر دین دهم.

He wants me to convert to Christianity.

او از من می‌خواهد به مسیحیت تغییر دین دهم.

Who does he want to convert to Christianity?

او از چه کسی می‌خواهد که به مسیحیت تغییر دین دهد؟

Well, he wants me, A.J.

خب، او از من، اِی‌جِی.

to convert to Christianity.

می‌خواهد به مسیحیت تغییر دین دهم.

Does he want to convert to Buddhism?

آیا او می‌خواهد به بودایی تغییر دین دهد؟

No, no.

نه، نه.

He does not want to become a Buddhist.

او نمی‌خواهد بودایی شود.

No, he wants me to convert to Christianity.

نه، او از من می‌خواهد به مسیحیت تغییر دین دهم.

He does not want to convert to Buddhism.

نه، او از من نمی‌خواهد به بودایی تغییر دین دهم.

And I say to him “actually I am a Buddhist” I say.

و من به او می‌گویم: «راستش من بودایی هستم».

And he asks me “what about your relatives, are they Buddhists too?

و او از من می‌پرسد: «فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

Does he want to know if my friends are Buddhists?

او می‌خواهد بداند آیا دوست‌های من بودایی هستند؟

No, no.

نه، نه.

He wants to know if my family is Buddhists, right?

او می‌خواهد بداند آیا خانواده‌ی من بودایی است، درسته؟

He says “what about your relatives, are they Buddhists too?

او می‌گوید: «فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

Is he asking about my family’s religion?

آیا او درباره‌ی دین خانواده‌ام می‌پرسد؟

Yes, exactly right.

بله، دقیقاً درسته.

He’s asking about my family’s religion.

او درباره‌ی دین خانواده‌ام می‌پرسد.

He says “what about your relatives, are they also Buddhists?

او می‌گوید: «فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

” So he wants to know about my mom and my dad but especially he wants to know about all of my family.

» پس او می‌خواهد درباره‌ی مادر و پدر من بداند اما مخصوصاً می‌خواهد درباره‌ی تمام خانواده‌ام بداند.

So relatives usually means all the family, grandparents, uncles, aunts, cousins.

پس فامیل‌ها معمولاً یعنی تمام خانواده، پدربزرگ و مادربزرگ، عمو/دایی‌ها، عمه/خاله‌ها، بچه‌های فامیل.

He wants to know if my relatives are also Buddhists.

او می‌خواهد بداند آیا فامیل‌های من بودایی هستند.

Are my relatives Buddhists?

آیا فامیل‌های من بودایی هستند؟

No, no.

نه، نه.

My relatives are not Buddhists.

فامیل‌های من بودایی نیستند.

In fact, some of them are Christian, some of them no religion.

در واقع، بعضی از آن‌ها مسیحی هستند، بعضی هیچ دینی ندارند.

So my relatives are not Buddhists, only me.

پس فامیل‌های من بودایی نیستند، فقط من.

Are my relatives Christian?

فامیل‌های من مسیحی هستند؟

Some of my relatives are Christian, not all of them, some of them are.

بعضی از فامیل‌های من مسیحی هستند، همه‌ی آن‌ها نه، بعضی از آن‌ها مسیحی هستند.

Are my relatives Buddhists?

آیا فامیل‌های من بودایی هستند؟

No, they’re not.

نه، آن‌ها نیستند.

They’re not Buddhists.

آن‌ها بودایی نیستند.

My relatives are not Buddhists.

فامیل‌های من بودایی نیستند.

So I say to him “no just me, only me.

پس من به او می‌گویم: «نه، فقط من، فقط من».

” He then tells me that I will go to hell if I don’t convert.

بعد او به من می‌گوید که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

If I don’t convert to Christianity does he think I will go to hell?

اگر من به مسیحیت تغییر دین ندهم، آیا او فکر می‌کند که من به جهنم خواهم رفت؟

I will burn after I die?

من بعد از این‌که بمیرم خواهم سوخت؟

Yes, exactly.

بله، دقیقاً.

He thinks if I don’t change to Christianity, if I don’t convert to Christianity, then I will go to hell after I die.

او فکر می‌کند اگر من به مسیحیت تغییر نکنم، اگر به مسیحیت تغییر دین ندهم، بعد از این‌که بمیرم به جهنم خواهم رفت.

Then he says I’m a bad person.

سپس او می‌گوید من آدم بدی هستم.

He tells me all Buddhists will go to hell.

او به من می‌گوید تمام بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

Finally, he says that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

بالاخره، او می‌گوید که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

آن موقع بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

Does that make me angry?

آیا آن من را عصبانی می‌کند؟

Well, yes, yes, it’s the last straw.

خب، بله، بله، آخرین نِی است (اصطلاح).

It’s the final straw that breaks that camel’s back.

آخرین نِی‌ای است که پشت شتر را می‌شکند.

It means he said many things to me, bad things.

یعنی او خیلی چیزها به من گفت، چیزها بد.

He’s insulting me.

او دارد به من توهین می‌کند.

He says “oh you’re a bad person.

او می‌گوید: «اوه تو آدم بدی هستی.

” “If you don’t convert you’ll go to hell”, right?

» «اگر تغییر دین ندی به جهنم می‌ری»، درسته؟

More bad things.

چیزهای بد بیشتر.

I’m patient.

من صبور هستم.

But finally the last thing he says is “all Buddhists serve the devil.

اما بالاخره آخرین چیزی که می‌گوید این است که «تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند».

” That’s the straw that breaks the camel’s back.

آن نِی‌ای است که پشت شتر را می‌شکند.

That’s the final bad insult.

آخرین توهین بد است.

And I become angry and I yell at him “go away”.

و من عصبانی می‌شوم و سر او داد می‌زنم «دور شو».

What is the straw that breaks the camel’s back?

آخرین نِی‌ای که پشت شتر را شکست چیست؟

Well, it’s him saying all Buddhists serve the devil.

خب، این بود که او گفت تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That’s the final bad thing that makes me lose control, lose my temper.

آن آخرین چیز بدی بود که باعث شد من کنترلم را از دست بدهم، عصبانی شوم.

So he says all Buddhists serve the devil.

پس او می‌گوید تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

آن آخرین نِی‌ای بود که پشت شتر را شکست(صبرش را لبریز کرد).

When he asks me “are your relatives also Buddhists” is that the last straw?

وقتی او از من می‌پرسد: «آیا فامیل‌هایت هم بودایی هستند» آخرین نِی بود؟

Is that the straw that breaks the camel’s back?

آیا آن آخرین نِی بود که پشت شتر را شکست(صبر من را لبریز کرد)؟

No, no, no.

نه، نه، نه.

No, I’m patient.

نه، من صبور هستم.

After he says that, it’s no problem.

بعد از این‌که آن را می‌گوید مشکلی نیست.

Okay so what is the straw that breaks the camel’s back?

باشه پس آخرین نِی که پشت شتر را شکست چیست؟

Well, it’s when he says “all Buddhists serve the devil.

خب، وقتی است که می‌گوید «تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند».

” That’s the straw that breaks the camel’s back.

آن آخرین نِی است که پشت شتر را شکست.

It’s the final insult.

آخرین توهین است.

Then I get angry and I yell at him “go away.

بعد از آن من عصبانی می‌شوم و سر او داد می‌زنم «دور شو.

I refuse to listen to you anymore.

من دیگه به تو گوش نمی‌دم.

Will I listen to him again?

آیا من دوباره به او گوش خواهم داد؟

No, no.

نه، نه.

I refuse to listen to him anymore.

من دیگر از گوش دادن به او خودداری می‌کنم.

I will never listen to him again.

من دیگر به او گوش نخواهم داد.

I refuse.

من خودداری می‌کنم.

I say “no I won’t do it.

من می‌گویم «نه من انجامش نخواهم داد.

No, I will never listen to you again.

نه، من دیگه به تو گوش نمی‌دم.

” I refuse to listen to him anymore.

» من دیگر از گوش دادن به او خودداری می‌کنم.

Do I refuse to listen to all Christians?

آیا من از گوش دادن به تمام مسیحی‌ها خودداری می‌کنم؟

No, no, no.

نه، نه، نه.

I don’t mind all Christians, it’s just this one guy.

من مشکلی با تمام مسیحی‌ها ندارم، فقط این یکی است.

I refuse to listen to him ever again.

من از گوش کردن به او برای همیشه خودداری می‌کنم.

I will never listen to him again.

من هرگز به او گوش نخواهم کرد.

I refuse to listen to him, only to him.

من از گوش دادن به او خودداری می‌کنم، فقط او.

I refuse to listen to him.

من از گوش دادن به او خودداری می‌کنم.

Do I refuse to watch television again?

آیا من از دوباره تلویزیون تماشا کردن خودداری می‌کنم؟

No, I don’t refuse to watch television.

نه، من از دوباره تلویزیون تماشا کردن خودداری نمی‌کنم.

What do I refuse to do?

من از انجام چه کاری خودداری می‌کنم؟

Well, I refuse to listen to that guy again, right?

من از گوش دادم به آن شخص خودداری می‌کنم، درسته؟

I refuse to listen to him again.

من از دوباره گوش دادن به او خودداری می‌کنم.

Alright.

خیلی خب.

That’s the end of our little story.

این پایان داستان کوچک ماست.

One more time, this time with pauses after the key phrases.

یک بار دیگر، این بار با مکث بعد از عبارات کلیدی.

I’ll pause, say the key phrase after I pause.

من مکث می‌کنم، عبارت کلیدی را بعد از مکث می‌گویم.

Copy my pronunciation that’s the important part of this section.

تلفظ من را تقلید کنید، آن مهم‌ترین قسمت این بخش است.

Copy my pronunciation, especially my intonation when I go up, when I go down, things like that.

تلفظ من را تقلید کنید به‌خصوص زیر و بمی صدا وقتی که بالا می‌روم، وقتی که پایین می‌روم، چیزهایی شبیه این.

Okay?

باشه؟

Let’s go.

بریم.

I’m walking down the street when a guy comes to me and says “hi can I chat with you for a moment?

من در خیابان دارم به سمت پایین راه می‌روم که کسی پیش من می‌آید و می‌گوید: «سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He looks clean and very neat.

» او تمیز و خیلی مرتب به نظر می‌آید.

I’m quite naive.

من واقعاً ساده‌لوح هستم.

I’m quite naive.

من واقعاً ساده‌لوح هستم.

I’m quite naive.

من واقعاً ساده‌لوح هستم.

So I think he’s just friendly.

پس فکر می‌کنم که او فقط دوستانه رفتار می‌کند.

I say okay.

من می‌گویم: «باشه».

The man asks me “how far would you go to save yourself.

آن مرد می‌پرسد: «تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

” How far would you go to save yourself?

» تا کجا می‌روی تا خودت را نجات بدهی؟

How far would you go to save yourself?

خوبه.

Good.

من می‌گویم: «منظورت چیه؟

I say “what do you mean?

» او می‌گوید: «من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم».

” He says “I’m talking about the Christian faith.

من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم.

” I’m talking about the Christian faith.

«از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی».

“I want you to convert to Christianity”.

از تو می‌خواهم به مسیحیت تغییر دین بدهی.

I want you to convert to Christianity.

خوبه.

Good.

من می‌گویم: «راستش، من بودایی هستم».

I say “actually I’m a Buddhist.

او می‌پرسد: «فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند»؟

” And he asks “what about your relatives, are they Buddhists too?

فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

What about your relatives, are they Buddhists too?

فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

What about your relatives, are they Buddhists too?

من به او می‌گویم: «نه فقط من».

I tell him “no just me.

بعد او به من می‌گوید که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He then tells me that I will go to hell if I don’t convert.

بعد او به من می‌گوید که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He then tells me that I will go to hell if I don’t convert.

او می‌گوید که من آدم بدی هستم.

He says I’m a bad person.

او به من می‌گوید که همه‌ی بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

He tells me all Buddhists will go to hell.

بالاخره، او می‌گوید که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

Finally, he says that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

That’s the straw that breaks the camel’s back.

من سر او داد می‌زنم: «دور شو، دیگر به‌ات گوش نمی‌دم.

I yell at him “go away, I refuse to listen to you anymore.

» دیگر از گوش دادن به تو خودداری می‌کنم.

” I refuse to listen to you anymore.

دیگر از گوش دادن به تو خودداری می‌کنم.

I refuse to listen to you anymore.

دیگر از گوش دادن به تو خودداری می‌کنم.

Okay.

خب.

Great job.

عالی بود.

Now the final part of the mini story lesson.

حالا آخرین قسمت داستان کوتاه.

Pause your iPod, pause your computer and try to tell all of the story yourself.

آیپادتان را متوقف کنید، کامپیوترتان را متوقف کنید و سعی کنید تمام داستان را خودتان بگویید.

Tell all of it out loud so you can hear it.

تمام آن را با صدای بلند بگویید تا آن را بشنوید.

Tell all of the story.

تمام داستان را بگویید.

You don’t need to remember every word but try to use the target vocabulary the new vocabulary correctly.

مجبور نیستید تمام کلمات را به یاد بیاورید اما سعی کنید از واژگان هدف واژگان جدید درست استفاده کنید.

If you can’t, if you have trouble, no problem, relax, listen to it again.

اگر نمی‌توانید، اگر مشکل دارید، اشکالی ندارد، آرام باشید، دوباره به آن گوش دهید.

Just keep listening until you can pause and tell all of the story yourself.

فقط آنقدر به آن گوش دهید تا بتوانید آن را متوقف کنید و تمام داستان را خودتان بگویید.

Okay.

خب.

See ya next time.

می‌بینمتان.

Bye-bye.

بای-بای.


بخش چهارم – درسنامه دیدگاه

Welcome to the point of view mini stories for Greek family.

به دیدگاه داستان کوتاه برای خانواده‌ی یونانی خوش آمدید.

Let’s get started.

بیایید شروع کنیم.

First, the past tense.

اول، زمان گذشته.

Five years ago, I was walking down the street when a guy came to me and said “hi can I chat with you for a moment?

پنج سال پیش، من داشتم در خیابان به سمت پایین راه می‌رفتم که کسی پیش من آمد و گفت: سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He looked clean and very neat.

او تمیز و خیلی مرتب به نظر می‌آمد.

I was quite naive so I thought he was just being friendly.

من واقعاً ساده‌لوح بودم پس فکر کردم که او فقط دوستانه رفتار می‌کرد.

I said “okay.

من گفتم: باشه.

” The man asked me “how far would you go to save yourself.

آن مرد پرسید: تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

I said “what do you mean?

من گفتم:منظورت چیه؟

” He said “I’m talking about the Christian faith.

او گفت: من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم.

I want you to convert to Christianity.

از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

” “Actually, I’m a Buddhist” I said.

من گفتم: راستش، من بودایی هستم.

“What about your relatives, are they Buddhists too”, he asked.

او پرسید: فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

I told him “no just me.

من به او گفتم: نه فقط من.

” He then told me that I would go to hell if I didn’t convert.

بعد او به من گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He said I was a bad person.

او گفت که من آدم بدی هستم.

He told me all Buddhists would go to hell.

او به من گفت که همه‌ی بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

Finally, he said that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

بالاخره، او گفت که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That was the last straw.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

It was the straw that broke the camel’s back.

آخرین نِی بود که پشت شتر را شکست(اصطلاح).

I yelled at him “go away, I refuse to listen to you anymore.

من سر او داد زدم: دور شو، دیگه به‌ات گوش نمی‌دم.

Alright.

خیلی خب.

Our second version.

نسخه‌ی دوم ما.

I’m gonna change this a little bit to — so you get a little more practice.

من این را کمی تغییر خواهم داد — تا شما تمرین بیشتری داشته باشید.

Just change the, the order of the story.

فقط ترتیب داستان را تغییر می‌دهم.

Since I was a child, I have been very naive.

از وقتی که بچه بودم، خیلی ساده‌لوح بوده‌ام.

I have always thought that people are very friendly even if they’re not.

همیشه فکر می‌کرده‌ام که مردم خیلی دوستانه هستند حتی اگر نباشند.

I have always accepted people and not worried about them or been suspicious.

همیشه مردم را قبول کرده‌ام و درباره‌ی آن‌ها نگران نبوده‌ام یا مشکوک نبوده‌ام.

Right?

درسته؟

I have always been quite naive since I was a child.

من همیشه خیلی ساده‌لوح بوده‌ام از وقتی بچه بودم.

Well, one day I was walking down the street when a guy came up to me and said “hi can I chat with you for a moment?

خب، یک روز من داشتم در خیابان به سمت پایین راه می‌رفتم که کسی پیش من آمد و گفت: سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He looked clean and very neat.

او تمیز و خیلی مرتب به نظر می‌آمد.

Since I was quite naive and have always been naive, I thought he was just being friendly so I said “okay”.

از آن‌جایی که من واقعاً ساده‌لوح بودم و همیشه ساده‌لوح بوده‌ام، فکر کردم که او فقط دوستانه رفتار می‌کرد پس من گفتم: باشه.

The man asked me “how far would you go to save yourself.

آن مرد از من پرسید: تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

” I said “what do you mean.

من گفتم: منظورت چیه؟

He said “I’m talking about the Christian faith; I want you to convert to Christianity.

او گفت: من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم؛ از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

” “Actually, I’m a Buddhist” I said.

من گفتم: راستش، من بودایی هستم.

“What about your relatives, are they Buddhists too”, he asked.

او پرسید: فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

I told him “no just me”.

من به او گفتم: نه فقط من.

He then told me that I would go to hell if I didn’t convert.

بعد او به من گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He said I was a bad person.

او گفت که من آدم بدی هستم.

He told me all Buddhists would go to hell.

او به من گفت که همه‌ی بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

Finally, he said that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

بالاخره، او گفت که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That was the last straw.

این‌جا بود که کاسه‌ی صبرم لبریز شد.

That was the straw that broke the camel’s back.

آخرین نِی بود که پشت شتر را شکست(اصطلاح).

I yelled at him “go away, I refuse to listen to you anymore.

من سر او داد زدم: دور شو، دیگه به‌ات گوش نمی‌دم.

So you can notice I used the present perfect “have been” for something that started long ago when I was a child and continued up to the time this story happened.

پس می‌توانید تشخیص دهید که من از حال کامل استفاده کردم «بوده‌ام» برای چیزی که خیلی وقت پیش شروع شد وقتی که من بچه بودم و تا زمانی که این اتفاق افتاد ادامه داشت.

Then I changed to the simple past because we’re talking about one specific event and that it’s already happened, it’s done.

سپس من آن را به گذشته‌ی ساده تغییر دادم چون ما داریم درباره‌ی یک حادثه‌ی خاص حرف می‌زنیم و این‌که قبلاً اتفاق افتاده، تمام شده.

Okay.

خب.

Let’s — now, let’s go to the future — back to the future.

بیایید– حالا، بیایید به آینده برویم — برگردیم به آینده.

Here we go.

بریم.

In ten years — ten years from now — I’m imagining this, maybe I dreamed this.

ده سال دیگر — ده سال از الان — من این را تصور می‌کنم، شاید خواب این را دیدم.

Okay, this is a dream.

خب، این یک رویاست.

I have a dream.

من یک رویا دارم.

In ten years, I will be walking down the street when a guy will come up to me and he’ll say “hi can I chat with you for a moment.

ده سال دیگر، من در خیابان به سمت پایین راه خواهم رفت که کسی پیش من خواهد آمد و خواهد گفت: سلام، می‌تونم لحظه‌ای با شما حرف بزنم؟

” He’ll look clean and very neat.

» او تمیز و خیلی مرتب به نظر خواهد آمد.

I’ll be quite naive so I’ll think he’s just being friendly.

من واقعاً ساده‌لوح خواهم بود پس فکر خواهم کرد که او فقط دوستانه رفتار می‌کند.

I’ll say “okay”.

من خواهم گفت: باشه.

The man’s gonna ask me “how far would you go to save yourself.

آن مرد از من خواهد پرسید: تا کجا می‌ری تا خودت را نجات بدی؟

” And I’ll say “what do you mean.

من خواهم گفتم: منظورت چیه؟

” He’ll say “I’m talking about the Christian faith.

او خواهد گفت: من دارم درباره‌ی دین مسیحی حرف می‌زنم.

I want you to convert to Christianity”.

از تو می‌خوام به مسیحیت تغییر دین بدی.

“Actually I’m a Buddhist” I’ll say.

من خواهم گفت: راستش، من بودایی هستم.

“What about your relatives, are they Buddhists too” he’ll ask.

او خواهد پرسید: فامیل‌هایت چطور، آن‌ها هم بودایی هستند؟

I’m gonna tell him “no, just me”.

من به او خواهم گفت: نه فقط من.

He’ll then tell me that I will go to hell if I don’t convert.

بعد او به من خواهد گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.

He’ll say I’m a bad person.

او خواهد گفت که من آدم بدی هستم.

He’ll tell me all Buddhists will go to hell.

او به من خواهد گفت که همه‌ی بودایی‌ها به جهنم خواهند رفت.

Finally, he’ll say that the Buddha and all Buddhists serve the devil.

بالاخره، او خواهد گفت که بودا و تمام بودایی‌ها به شیطان خدمت می‌کنند.

That’s gonna be the straw that breaks the camel’s back.

این آخرین نِی خواهد بود که پشت شتر را می‌شکند(اصطلاح).

I’ll yell at him “go away, I refuse to listen to you anymore”.

من سر او داد خواهم زد: دور شو، دیگه به‌ات گوش نمی‌دم.

Alright.

خیلی خب.

Go back, listen to each version.

برگردید، به هر نسخه گوش دهید.

After each version pause and try to tell that version yourself, out loud so you can hear it.

بعد از هر نسخه توقف کنید و سعی کنید که آن نسخه را خودتان بگویی، با صدای بلند تا بشنوید.

So listen to the first version the past, pause, and tell the whole story again, using the past “ten years ago”.

پس به اولین نسخه، گذشته، گوش دهید، توقف کنید، و تمام داستان را دوباره بگویی، با استفاده از گذشته ده سال پیش.

Second time, start the story with “since I was a child” and tell the story yourself out loud.

بار دوم، داستان را با از وقتی بچه بودم شروع کنید و خودتان داستان را با صدای بلند بگویید.

And then again listen to the future version and pause and tell the future version yourself.

و سپس دوباره به نسخه‌ی آینده گوش دهید و توقف کنید و خودتان نسخه‌ی آینده را بگویید.

If it’s difficult, if you can’t do it, no problem just relax, go back, listen very carefully again, and again, and again and then try again.

اگر دشوار است، دوباره خیلی بادقت گوش دهید، و دوباره، و دوباره سعی کنید.

Alright.

بسیار خب.

I’ll see you next time.

بعدا میبینمتان.

Bye-bye.

بای بای.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا