۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۲۲. جایزه‌ی بهتر

بخش اول – جایزه‌ی بهتر

Jenny delivered food for a restaurant.

جنی غذا به یک رستوران غذا تحویل داد.

She read the newspaper and said, “Uh-oh”.

او روزنامه را خواند و گفت: «اوه-اوه».

There was a story about a thief.

داستانی درباره‌ی یک دزد بود.

He stole food, and no one had seen him.

او غذا می‌دزدید، و هیچ‌کس او را ندیده بود.

Even the police couldn’t catch him.

حتی پلیس هم نتوانست او را بگیرد.

Jenny was a little scared.

جنی کمی ترسیده بود.

She worked close to that area.

او نزدیک به آن منطقه کار می‌کرد.

The newspaper included a message from the police: “If anything strange occurs, call us.

روزنامه پیامی از طرف پلیس داشت: «اگر اتفاق عجیبی رخ داد، با ما تماس بگیرید.

If you help us catch the thief, you’ll earn a reward.

اگر به ما کمک کنید تا دزد را بگیریم، پاداش خواهید گرفت.

Jenny talked to Jim.

جنی با جیم صحبت کرد.

He managed the restaurant.

جیم رستوران را اداره می‌کرد.

“Do you know about the thief?

«درباره‌ی دزد شنیدی؟

” “Yes,” he said, “But he steals more than one person can eat.

» جیم گفت: «آره اما او بیشتر از مقداری که یه نفر می‌تونه غذا بخوره، می‌دزده.

And why haven’t the police stopped him yet?

و چرا پلیس هنوز متوقفش نکرده؟

It’s a mystery.

یه رازه.

If you see him, contact the police.

اگه او رو دیدی، با پلیس تماس بگیر.

Don’t run after him.

دنبالش ندو.

Jenny drove to a customer’s house.

جنی با ماشین به‌سمت خانه‌ی مشتری رفت.

She left her car and opened the gate to the house.

ماشینش را رها کرد و دروازه‌ی خانه را باز کرد.

But then she heard a noise by her car.

اما بعد صدایی در نزدیکی ماشینش شنید.

She said, “Thief!

او گفت: «دزد!

” She wasn’t scared.

» او نترسیده بود.

She wanted the reward!

پاداش را می‌خواست!

She did the opposite of what Jim told her to do.

او برعکس آنچه جیم به او گفته بود انجام داد.

“Hey,” she said, “Get back here!

جنی گفت: «هی، برگرد اینجا!

” She set the food on the ground and ran to her car.

» غذا را روی زمین گذاشت و به‌سمت ماشینش دوید.

But the thief had already left with the food.

اما دزد از قبل با غذا رفته بود.

Jenny followed a noise around the corner.

جنی در گوشه و کنار صدایی را دنبال کرد.

She was amazed.

متحیر شد.

She saw a dog and some puppies.

یک سگ و چند توله‌سگ دید.

They were eating her food!

آن‌ها داشتند غذایش را می‌خوردند!

They looked thin and scared.

آن‌ها لاغر و ترسیده به نظر می‌رسیدند.

“The actual thief is just a dog.

گفت: «دزد واقعی فقط یه سگه.

She’s feeding her puppies,” she said.

داره به توله‌هاش غذا می‌ده.

“That’s why she steals so much food.

به همین دلیل غذای زیادی رو می‌دزه.

” Jenny felt bad.

» جنی احساس بدی داشت.

She tried to comfort the dogs with another plate of food.

سعی کرد با یک بشقاب غذای دیگر به سگ‌ها دلداری دهد.

Then she took them back to the store.

سپس آن‌ها را به فروشگاه برد.

Everyone there took a puppy home.

هر کدام یک توله‌سگ به خانه بردند.

Jenny called the police.

جنی با پلیس تماس گرفت.

She told them there was no real thief.

به آن‌ها گفت که هیچ دزد واقعی‌ای وجود ندارد.

Jenny didn’t do it to receive the reward anymore.

جنی دیگر این کار را برای دریافت پاداش نکرد.

She said, “It was just a dog.

او گفت: «فقط یه سگ بود.

But there’s no charge for catching this thief,” she said.

اما گرفتن این دزد هزینه‌ای نداره.

“My new dog is a better reward.

سگ جدید من پاداش بهتریه.


بخش دوم – واژگان

Unit 22

بخش ۲۲

Word list

لیست کلمات

actual [ˈaktʃʊəl]

واقعی

adj.

صفت.

Actual means that something is real or true.

actual یعنی چیزی واقعی یا حقیقی است.

This is the actual sword that the King owned, not a fake one.

این شمشیر واقعی‌ای است که پادشاه صاحب آن بود، تقلبی نیست.

amaze [əˈmeɪz]

شگفت‌زده کردن

v.

فعل.

To amaze someone is to surprise them very much.

to amaze someone یعنی کسی را شگفت‌زده کردن.

The news in the paper amazed Jack.

خبر در روزنامه جک را شگفت‌زده کرد.

charge [tʃɑːdʒ]

هزینه

n.

اسم.

A charge is the price to pay for something.

charge هزینه‌ای است که برای چیزی می‌پردازیم.

The charge for the shirts was $15.

هزینه‌ی پیراهن‌ها ۱۵ دلار بود.

comfort [ˈkʌmfət]

آرام کردن

v.

فعل.

To comfort someone means to make them feel better.

آرام کردن کسی یعنی باعث شویم احساس بهتری داشته باشد.

I wanted to comfort my friend after I heard the bad news.

بعد از اینکه خبر بد را شنیدم، می‌خواستم دوستم را آرام کنم.

contact [kənˈtakt]

تماس گرفتن

v.

فعل.

To contact people is to speak or write to them.

تماس گرفتن با کسی یعنی صحبت کردن با آن‌ها یا نوشتن نامه برای آن‌ها.

I contacted Sue about my party.

من با سو برای مهمانی تماس گرفتم.

customer [ˈkʌstəmə]

مشتری

n.

اسم.

A customer is a person who buys something at a store.

مشتری کسی است که چیزی را در فروشگاه می‌خرد.

The customer put a few items in a bag.

مشتری چند کالا را در کیسه گذاشت.

deliver [dɪˈlɪvə]

رساندن

v.

فعل.

To deliver something is to take it from one place to another.

to deliver something یعنی چیزی را از جایی برداشتن و به جای دیگری بردن.

The man delivered Chinese food to my house.

آن مرد غذای چینی را به خانه‌ی من آورد.

earn [əːn]

(پول) به دست آوردن

v.

فعل.

To earn means to get money for the work you do.

to earn یعنی از کاری که انجام می‌دهید پول به دست بیاورید.

He earns his living as a chef in a great restaurant.

او به‌عنوان آشپز در رستورانی عالی درآمد به دست می‌آورد.

gate [ɡeɪt]

دروازه

n.

اسم.

A gate is a type of door.

دروازه نوعی در است.

Gates are usually made of metal or wood.

دروازه‌ها معمولاً از فلز یا چوب ساخته می‌شوند.

We want to put up a wooden gate around our house.

ما می‌خواهیم دروازه‌ای چوبی دور خانه‌مان بگذاریم.

include [ɪnˈkluːd]

شامل شدن

v.

فعل.

To include something means to have it as part of a group.

to include something یعنی چیزی را به‌عنوان بخشی از یک گروه داشته باشیم.

Does this meal include a soft drink?

آیا این وعده شامل نوشیدنی غیرالکلی است؟

manage [ˈmanɪdʒ]

مدیریت کردن

v.

فعل.

To manage something means to control or be in charge of it.

مدیریت کردن چیزی یعنی کنترل آن یا مسئول آن بودن.

I had to manage the meeting myself.

من باید جلسه را مدیریت می‌کردم.

mystery [ˈmɪst(ə)ri]

راز/معما

n.

اسم.

A mystery is something that is difficult to understand or explain.

mystery چیزی است که فهمیدن یا توضیح دادنش سخت است.

The path on the map was a complete mystery to me.

راه روی نقشه برای من مثل یک معما بود.

occur [əˈkəː]

اتفاق افتادن

v.

فعل.

To occur means to happen.

to occur یعنی اتفاق افتادن.

When did the thunderstorm occur?

توفان کی اتفاق افتاد؟

opposite [ˈɒpəzɪt]

مخالف

n.

اسم.

If A is the opposite of B, A is completely different from B.

اگر A مخالف B باشد، A کاملاً با B متفاوت است.

The opposite of black is white.

مخالف سیاه، سفید است.

plate [pleɪt]

بشقاب

n.

اسم.

A plate is a flat round thing that you put food on.

بشقاب چیز گرد و صافی است که روی آن غذا می‌گذارید.

I put my plate down so I could put some food on it.

من بشقابم را زمین گذاشتم تا بتوانم روی آن غذا بگذارم.

receive [rɪˈsiːv]

دریافت کردن

v.

فعل.

To receive something is to get it.

to receive something یعنی چیزی را دریافت کردن.

I received a present on my birthday.

من هدیه‌ای برای تولدم گرفتم.

reward [rɪˈwɔːd]

جایزه

n.

اسم.

A reward is something given in exchange for good behavior or work.

reward چیزی است که در ازای رفتار یا کار خوب داده می‌شود.

He was given a reward for his excellent performance.

برای عملکرد عالی‌اش جایزه دریافت کرد.

set [sɛt]

قرار دادن

v.

فعل.

To set something is to put it somewhere.

to set somethingیعنی قرار دادن چیزی در جایی.

Please set the dice down on the table.

لطفاً تاس را روی میز قرار دهید.

steal [stiːl]

دزدیدن

v.

فعل.

To steal is to take something that is not yours.

to steal یعنی چیزی را بردارید که مال شما نیست.

The men tried to steal money from the bank.

آن مردها سعی کردند از بانک پول بدزدند.

thief [θiːf]

دزد

n.

اسم.

A thief is someone who quietly takes things that do not belong to them.

دزد کسی است که چیزهایی را که به او تعلق ندارند، آرام می‌برد.

A thief broke into our home and took my mother’s jewelry.

یک دزد به خانه‌ی ما آمد و جواهرات مادرم را برداشت.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا