۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۲۱. کیتی

بخش اول – کیتی

I first met 8-year-old Katy on a rainy afternoon.

من اولین بار در یک بعدازظهر بارانی با کتی هشت‌ساله آشنا شدم.

I was a nurse at a hospital.

من پرستار بیمارستان بودم.

The clerk at the desk told me about Katy.

دفترداری که پشت میز کار بود درباره‌ی کیتی به من گفت.

She was there because she felt a lot of pain.

او آنجا بود چون درد زیادی احساس می‌کرد.

The doctors located a problem at the base of her brain.

دکترها مشکلی را در پایه‌ی مغزش پیدا کردند.

I knew she was special, even before she got better.

من می‌دانستم که او خاص است، حتی قبل از اینکه بهتر شود.

I’ll always remember Katy as a hero.

همیشه کتی را به‌عنوان یک قهرمان به‌یاد می‌آورم.

When I entered Katy’s room, she was not in her bed.

وقتی وارد اتاق کتی شدم، در تخت‌خوابش نبود.

She was in a chair next to Tommy, a little boy.

روی صندلی کنار پسرکی به‌نام تامی نشسته بود.

Though Katy did not feel well, she was playing with Tommy and his toys.

گرچه کتی حال خوبی نداشت اما با تامی و اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کرد.

It took a lot of effort for her just to sit in the chair.

فقط برای نشستن روی صندلی باید خیلی تلاش می‌کرد.

But she played with Tommy, because it made him happy.

اما با تامی بازی می‌کرد، چون این کار او را خوشحال می‌کرد.

Katy was always smiling and never appeared to be in pain.

کیتی همیشه لبخند می‌زد و به نظر نمی‌رسید هرگز دردی داشته باشد.

She refused to just lie in bed.

او از دراز کشیدن روی تخت امتناع می‌کرد.

One day, I found her painting a picture.

روزی، او را در حالی پیدا کردم که مشغول نقاشی کشیدن بود.

Later, she gave it to one of the older patients.

بعداً، آن را به یکی از بیماران مسن‌تر داد.

Another day, she went outside to get flowers for another sick little girl.

روزی دیگر، او بیرون رفت تا برای دخترک بیمار دیگری گل بیاورد.

Katy made everyone smile.

کیتی باعث لبخند همه می‌شد.

The doctors hurried to fix the problem in Katy’s brain.

دکترها باعجله برای برطرف کردن مشکل مغز کیتی اقدام کردند.

The operation was successful!

عمل موفقیت‌آمیز بود!

The doctors informed the hospital staff of the good news.

دکترها خبر خوب را به پرسنل بیمارستان اطلاع دادند.

Katy was fine.

کتی خوب بود.

She soon felt excellent.

خیلی زود، احساس عالی‌ای داشت.

She got better and was able to leave the hospital a month later.

حالش بهتر شد و توانست یک ماه بعد بیمارستان را ترک کند.

I have had a long career as a nurse.

من به‌مدت طولانی‌ای پرستار بوده‌ام.

I have met many patients.

بیماران زیادی را ملاقات کرده‌ام.

However, I have never met another girl like Katy.

با این حال، هرگز دختر دیگری مانند کیتی را ملاقات نکرده‌ام.

Even after she got well, she still came to the hospital.

حتی بعد از خوب شدن، باز هم به بیمارستان آمد.

She played various games with the young patients.

با بیماران جوان بازی‌های مختلفی می‌کرد.

She read many books to the older patients.

کتاب‌های زیادی برای بیماران مسن می‌خواند.

Katy’s kind heart helped her get better so quickly.

قلب مهربان کیتی به او کمک کرد تا خیلی زود بهتر شود.

She is a hero to me and everyone else at the hospital.

او برای من و بقیه در بیمارستان قهرمان است.


بخش دوم – واژگان

Word list

لیست کلمات

appear [əˈpɪə]

به نظر رسیدن

v) To appear is to seem.

فعل) to appear یعنی به نظر رسیدن.

She appeared to be sad.

او ناراحت به نظر می‌رسید.

She was crying.

داشت گریه می‌کرد.

base [beɪs]

پایه/اساس

n) The base is the bottom of something.

اسم) the base تهِ چیزی است.

The base of the table has three legs.

میز سه تا پایه دارد.

brain [breɪn]

مغز

n) The brain is the organ in your head that lets you think.

اسم) مغز عضوی از بدن در سر است که به شما اجازه‌ی فکر کردن می‌دهد.

You must use your brain to solve the problem.

برای حل کردن مسئله باید از مغزتان استفاده کنید.

career [kəˈrɪə]

شغل/پیشه

n) A career is a job that you do for a large part of your life.

اسم) a career شغلی است که بیشتر زندگی‌تان آن را انجام می‌دهید.

He was in the hospitality business for most of his career.

شغل او بیشتر هتل‌داری بود.

clerk [klɑːk]

منشی

n) A clerk is a type of worker.

اسم) clerk نوعی کارمند است.

Clerks in a store help customers.

clerkها در فروشگاه به مشتریان کمک می‌کنند.

The clerk added up her bill for the groceries.

فروشنده صورت‌حسابش را برای مواد غذایی جمع زد.

effort [ˈɛfət]

تلاش

n) Effort is hard work or an attempt to do something.

اسم) تلاش کار سخت یا کوششی برای انجام کاری است.

He always puts a lot of effort into his studies.

او همیشه برای درس‌هایش خیلی تلاش می‌کند.

enter [ˈɛntə]

وارد شدن

v) To enter a place is to go into it.

فعل) وارد شدن به مکانی یعنی به داخل آن رفتن.

Two guards greeted me as I entered the front door.

همان طور که از در ورودی وارد می‌شدم، دو نگهبان به من خوشامد گفتند.

excellent [ˈɛks(ə)l(ə)nt]

عالی

adj) When something is excellent, it is very good.

صفت) چیزی که عالی باشد، خیلی خوب است.

I got an excellent score on my school test.

من نمره‌ی عالی‌ای در امتحان مدرسه‌ام گرفتم.

hero [ˈhɪərəʊ]

قهرمان

n) A hero is a brave person who does things to help others.

اسم) قهرمان شخص شجاعی است که کارهایی را انجام می‌دهد تا به دیگران کمک کند.

To children, the man in the blue and red costume was a real hero.

مردی که لباس آبی و قرمز پوشیده بود برای بچه‌ها قهرمان بود.

hurry [ˈhʌri]

با عجله کاری را انجام دادن

v) To hurry is to do something quickly.

فعل) to hurry یعنی کاری را با عجله انجام دادن.

I hurried home on my bike.

من سوار دوچرخه‌ام با عجله به خانه رفتم.

inform [ɪnˈfɔːm]

اطلاع دادن

v) To inform someone is to tell them about something.

فعل) اطلاع دادن به کسی یعنی چیزی را به او بگوییم.

I called and informed her about my idea.

من با او تماس گرفتم و ایده‌ام را به او اطلاع دادم.

later [ˈleɪtə]

بعداً

adv) Later means after the present, expected, or usual time.

قید) بعداً یعنی بعد از زمان حال، موردنظر، یا معمول.

She missed the train, so she’ll arrive a little later than expected.

او از قطار جا ماند، به همین خاطر کمی دیرتر از انتظار خواهد رسید.

leave [liːv]

ترک کردن

v) To leave means to go away from someone or something.

فعل) ترک کردن یعنی از کسی یا چیزی دور شدن.

He packed his bag and was ready to leave for home.

او کیفش را جمع کرد و آماده بود تا به خانه برود.

locate [lə(ʊ)ˈkeɪt]

پیدا کردن

v) To locate something is to find it.

فعل) to locate یعنی چیزی را پیدا کردن.

I could not locate my keys in the house.

نمی‌توانستم کلیدهایم را در خانه پیدا کنم.

nurse [nəːs]

پرستار

n) A nurse is a person who helps sick people in the hospital.

اسم) پرستار کسی است که به افراد بیمار در بیمارستان کمک می‌کند.

A nurse helped me get better.

پرستار به من کمک کرد بهتر شوم.

operation [ɒpəˈreɪʃ(ə)n]

عمل جراحی

n) An operation is when a doctor replaces or removes something in the body.

اسم) عمل جراحی وقتی است که دکتر چیزی در بدن را جایگزین کرده یا برمی‌دارد.

The operation on my arm was a success.

عمل بازوی من موفقیت‌آمیز بود.

pain [peɪn]

درد

n) Pain is the feeling that you have when you are hurt.

اسم) درد احساسی است که دارید وقتی صدمه دیده‌اید.

His head was full of pain.

سرش خیلی درد می‌کرد.

refuse [rɪˈfjuːz]

قبول نکردن

v) To refuse something is to say “no” to it.

فعل) to refuse یعنی به چیزی بگوییم «نه».

The dog refused to play with the cat.

سگ قبول نمی‌کرد با گربه بازی کند.

though [ðəʊ]

اگرچه/اما

conj) Though is used when one idea makes another seem surprising.

حرف ربط) though وقتی استفاده می‌شود که یک ایده، ایده‌ی دیگر را تعجب‌آور نشان دهد.

Though he was overweight, he liked to be active.

با اینکه اضافه‌وزن داشت، دوست داشت فعال باشد.

various [ˈvɛːrɪəs]

مختلف

adj) If something is various, there are many types of it.

صفت) اگر چیزی مختلف باشد، انواع زیادی از آن هست.

She owned shoes of various styles.

او کفش‌هایی با سبک‌های مختلف داشت.


                    

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا