۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۷. بهترین شاهزاده
بخش اول – بهترین شاهزاده
King Minos was very sick.
پادشاه مینوس خیلی بیمار بود.
His condition was getting worse.
حالش داشت بدتر میشد.
He had three sons.
او سه پسر داشت.
He loved them all.
همهی آنها را دوست داشت.
He had to announce who would become king.
باید اعلام میکرد که چه کسی پادشاه خواهد شد.
Two of the princes stood waiting outside the king’s room.
دو تا از شاهزادگان در بیرون اتاق پادشاه ایستاده بودند.
Theseus was the oldest and strongest.
تیسوس بزرگترین و قویترین بود.
He thought his father would make him king.
او فکر میکرد پدرش او را پادشاه میکند.
Pelias, the second son, thought differently.
پلیاس، پسر دوم، جور دیگری فکر میکرد.
He was an expert in fighting.
او در نبرد خبره بود.
He thought the king would choose him.
فکر میکرد پادشاه او را انتخاب میکند.
“When I’m king,” Theseus told Pelias, “I’ll let you contribute to protect our country.
تسیوس به پلیاس گفت: «وقتی من پادشاه بشم، بهت اجازه میدم در محافظت از کشورمان سهیم باشی.
You can lead the army.
میتونی ارتش رو رهبری کنی.
Pelias became angry.
پلیاس عصبانی شد.
“Father knows I’m famous for my fighting skills.
«پدر میدونه که من به مهارتهای جنگی مشهور هستم.
He’ll make me king.
او من رو پادشاه میکنه.
“You?
تیسوس داد زد.
” Theseus yelled.
: «تو؟
“He won’t choose you!
او تو رو انتخاب نمیکنه!
The kingdom is mine!
» پلیاس ادعا کرد.
” Pelias claimed.
«پادشاهی از آن منه!
“Father will give it to me—or I’ll use force to take it!
پدر اون رو به من میده—یا من بهزور اون رو میگیرم!
Theseus made a sudden move to take out his sword.
تیسوس ناگهان حرکت کرد تا شمشیرش را بیرون آورد.
Then Pelias did the same.
بعد پلیاس هم همین کار را کرد.
“Beating me will be a challenge,” Theseus said.
تیسوس گفت: «شکست دادن من چالشبرانگیزه.
“Fight me now.
الان با من بجنگ.
The winner gets the kingdom!
برنده پادشاهی رو بهدست میاره!
Pelias agreed.
پلیاس قبول کرد.
King Minos could hear his sons fighting.
پادشاه مینوس میتوانست صدای جنگیدن پسرانش را بشنود.
The youngest son, Jason, stood beside him.
پسر کوچک، جیسون، کنارش ایستاد.
He sensed his father’s sadness.
اندوه پدرش را حس کرد.
The king laid his hand on Jason’s arm.
پادشاه دستش را بر بازوی جیسون گذاشت.
“Your brothers fight too much,” the king told him.
پادشاه به او گفت: «برادرات بیش از حد میجنگن.
“I must protect my kingdom from all harm.
من باید پادشاهیم رو از هر آسیبی محافظت کنم.
They’ll divide it between them.
اونا پادشاهی رو بین خودشون تقسیم میکنن.
The people won’t know what to do.
مردم نمیدونن چه کار کنن.
There’ll be war.
جنگ میشه.
I can’t allow either of them to be king.
من نمیتونم اجازه بدم که هیچکدوم پادشاه بشن.
Therefore, I’m making you king.
بنابراین، من تو رو پادشاه میکنم.
Your kindness has always made you special.
مهربانیت همیشه تو رو خاص کرده.
It’s the difference between you and your brothers.
این تفاوت بین تو و برادرهاته.
You can bring peace.
تو میتونی صلح ایجاد کنی.
They can’t.
اونا نمیتونن.
Then the king died.
سپس پادشاه درگذشت.
Theseus and Pelias heard that their youngest brother was king.
تیسوس و پلیاس شنیدند که برادر کوچک آنها پادشاه شدهاست.
They were surprised.
آنها شگفتزده شدند.
They realized that their fighting was wrong.
آنها فهمیدند که جنگشان اشتباه بودهاست.
It had kept them from saying goodbye to their father.
آنها را از خداحافظی با پدرشان باز داشته بود.
They agreed to have Jason as their king.
آنها توافق کردند که جیسون را پادشاه خود کنند.
He was the best choice.
او بهترین انتخاب بود.
بخش دوم – واژگان
Unit 7
بخش ۷
Word list.
لیست کلمات
allow
اجازه دادن
v.
فعل.
To allow something to happen means to let it happen.
اجازه دادن برای اتفاق افتادن چیزی یعنی بگذاریم اتفاق بیفتد.
Having a ticket will allow you to enter the show.
داشتن بلیت به شما اجازه میدهد وارد نمایش شوید.
announce
اعلام کردن
v.
فعل.
To announce something is to make it known.
اعلام کردن یعنی شناساندن چیزی.
He announced to everyone his new idea for the company.
او ایدهی جدیدش را به شرکت اعلام کرد.
beside
کنار
prep.
حرف اضافه.
Someone or something beside you is next to you.
کسی یا چیزی که کنار شماست یعنی پیش شماست.
The two brothers stood beside each other.
دو برادر کنار یکدیگر ایستادند.
challenge
چالش
n.
اسم.
A challenge is something difficult to complete.
چالش یعنی چیزی که انجام دادنش سخت باشد.
It was a challenge to climb to the top of the mountain.
رفتن به قلهی کوه چالش بود.
claim
ادعا کردن
v.
فعل.
To claim means to say that something is true.
ادعا کردن یعنی اینکه بگویید چیزی حقیقت دارد.
He claimed to know why the country’s laws were weak.
او ادعا کرد که میداند چرا قوانین کشور ضعیف بودند.
condition
وضعیت
n.
اسم.
The condition of someone or something is the state that they are in.
condition کسی یا چیزی یعنی وضعیتی که در آن هستند.
The patients condition was very good.
وضعیت بیماران خیلی خوب بود.
contribute
همکاری/ شرکت کردن
v.
فعل.
To contribute to something means to do something to make it successful.
همکاری کردن در چیزی یعنی کاری را انجام دهید که موفق باشد.
We decided to contribute money to the new hospital.
ما تصمیم گرفتیم که به بیمارستان جدید پول اهدا کنیم.
difference
تفاوت
n.
اسم.
A difference is a way that something is not like other things.
difference شکلی است که چیزی شبیه چیزهای دیگر نیست.
The biggest difference between the birds is the color of their feathers.
بزرگترین تفاوت بین پرندگان رنگ پرهایشان است.
divide
تقسیم کردن
v.
فعل.
To divide something is to split it into smaller parts.
to divide یعنی شکافتن چیزی به قسمتهای کوچکتر.
We divided the pizza.
پیتزا رو تقسیم کردیم.
expert
خبره/متخصص
n.
اسم.
An expert is someone who is very good at doing something.
خبره کسی است که کاری را خیلی خوب انجام میدهد.
The wizard was an expert at magic.
جادوگر در جادو خبره بود.
famous
مشهور
adj.
صفت.
A famous person or thing is well known.
شخص مشهور، معروف است.
The Eiffel Tower in Paris is very famous.
برج ایفل در پاریس خیلی معروف است.
force
زور
n.
اسم.
Force is a person’s strength or power.
force زور یا قدرت شخص است.
He used all his force to try and open the door.
او از تمام قدرتش استفاده کرد تا سعی کند و در را باز کند.
harm
آسیب
n.
اسم.
To cause harm is to hurt someone or damage something.
آسیب زدن یعنی صدمه زدن به کسی یا چیزی را خراب کردن.
A hot iron can cause great harm if you are not careful.
اگر مواظب نباشید، اتوی داغ میتواند آسیب جدی ایجاد کند.
lay
قرار دادن
v.
فعل.
To lay means to put or place in a horizontal or flat position.
to lay something یعنی قرار دادن چیزی بهصورت افقی.
Don’t lay your socks on the floor.
جورابهایت را روی زمین نگذار.
peace
صلح
n.
اسم.
Peace is a time without war.
صلح زمانی است که جنگ نباشد.
A white dove is a symbol of peace.
کبوتر سفید نماد صلح است.
prince
شاهزاده
n.
اسم.
A prince is the son of a king.
prince پسر شاه است.
The prince and the princess were married.
پرنس و پرنسس ازدواج کرده بودند.
protect
محافظت کردن
v.
فعل.
To protect someone is to stop them from getting hurt.
محافظت کردن از کسی یعنی جلوگیری از صدمه دیدن آنها.
Firemen protect us from fires.
آتشنشانها ما را از آتش محافظت میکنند.
sense
حس کردن
v.
فعل.
To sense something is to know about it without being told.
حس کردن چیزی یعنی بدون اینکه به شما گفته باشند خودتان بدانید.
I could sense that he was watching me.
میتوانستم حس کنم کسی من را تماشا میکند.
sudden
ناگهانی
adj.
صفت.
When something is sudden, it happens very quickly.
وقتی چیزی ناگهانی باشد، خیلی سریع اتفاق میافتد.
He felt a sudden pain in his chest.
درد ناگهانیای را در سینهاش حس کرد.
therefore
بنابراین
adv.
قید.
Therefore means for this reason.
بنابراین یعنی به همین دلیل.
He is fat, therefore, he should go on a diet.
او چاق است، بنابراین باید رژیم بگیرد.