۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۲۹. پل شیطان
بخش اول – پل شیطان
A young woman’s cow had crossed the river in the morning when the water level was moderate.
گاوِ زن جوانی صبح که سطح آب متوسط بود از رودخانه عبور کرده بود.
But when the woman returned with her dog to get the cow, she was overwhelmed by how high the water had risen.
اما وقتی زن با سگش برگشت تا گاو را برگرداند، از دیدن مقدار بالا آمدن آب آشفته شد.
Even if she crossed, she still couldn’t lead her cow back through the river.
حتی اگر عبور میکرد، باز هم نمیتوانست گاوش را به داخل رودخانه برگرداند.
“What am I going to do” she wondered.
با خود فکر کرد: «حالا چی کار کنم؟
Suddenly, a man appeared across the river.
ناگهان، مردی در آن طرف رودخانه ظاهر شد.
“A fragile young lady like you shouldn’t have to work so hard to get across a river,” he said, “I’ll build you a bridge”.
او گفت: «خانم جوان آسیبپذیری مثل شما نباید مجبور بشه برای رد شدن از رودخانه خیلی سخت کار کنه، من برای شما پل میسازم».
The man was not the usual kind of person she met.
این مرد نوع عادیای نبود که با او ملاقات کرد.
The young woman’s perception of him was that he was a sociable person.
برداشت زن جوان از او این بود که او فردی اجتماعی است.
He was talkative, yet something was strange about him.
پرحرف بود، با این حال چیزی درمورد او عجیب بود.
But her innocence allowed her to trust the man.
اما معصومیتش اجازه داد به مرد اعتماد کند.
“I don’t want to be a burden to you, sir,” the woman replied.
زن گفت: «من نمیخوام زحمتتون بدم، آقا.
“Don’t worry,” he told her as he began crafting a bridge.
» مرد همینطور که شروع به ساخت پل میکرد گفت: «نگران نباش.
He merged the pieces of the bridge together with amazing speed.
او قطعات پل را با سرعت شگفتانگیزی به هم متصل کرد.
Soon, it was finished.
بهزودی، آن را به پایان رساند.
“Oh, but how can I give you money for your work?
زن گفت: «اوه، اما من چطور میتونم برای کار شما پول بدهم؟
Let’s compromise.
بیاید سازش کنیم.
I am sure that we can find a fair solution.
من مطمئنم که میتونیم راهحل عادلانهای پیدا کنیم.
What do you think” the woman asked.
نظر شما چیه؟
“The only payment I need is the first living thing that crosses the bridge,” the man replied.
» مرد جواب داد: «تنها پرداختی که من نیاز دارم اولین موجود زندهایه که از روی پل عبور میکنه».
She thought, “This deal sounds strange.
زن فکر کرد: «این معامله عجیبه.
Maybe he’s actually a river demon?
شاید او در واقع یه دیو رودخانه باشه؟
” She shivered because she realized that he had taken advantage of her and settled the deal somehow.
» او لرزید چون فهمید که مرد از او سوءاستفاده کرده و بهنوعی معامله را ترتیب دادهاست.
But she had a plan of her own.
اما او نقشهی خودش را داشت.
She pulled a piece of bread from her pocket and threw it across the bridge.
او یک تکه نان از جیبش بیرون آورد و آن را به آن طرف پل انداخت.
Her dog ran after it.
سگش دنبالش دوید.
“The dog is the first living thing across the bridge,” she said to the man.
او به مرد گفت: «سگ اولین موجود زندهی اون طرف پله.
The man was angry.
مرد عصبانی بود.
He suddenly changed into a half-human and half-fish.
او ناگهان به یک نیمهانسان و نیمهماهی تبدیل شد.
“What’s the matter with you” he shouted.
فریاد زد: «مشکلت چیه!
“You tricked me.
تو من رو فریب دادی.
I have no use for your dog!
سگ تو به درد من نمیخوره!
” he screamed and dived into the river.
» فریاد زد و به داخل رودخانه شیرجه رفت.
The woman sped across the bridge to the other side and had a happy meeting with her dog and cow.
زن با سرعت از آن طرف پل به طرف دیگر رفت و با سگ و گاوش ملاقات خوشی داشت.
بخش دوم – واژگان
Unit 29
بخش ۲۹
Word list
لیست کلمات
burden
سربار
n.
اسم.
A burden is a serious or difficult responsibility.
burden مسئولیت جدی یا سخت است.
Children who do not behave are a burden to their parents.
بچههایی که رفتار خوبی ندارند سربار والدینشان هستند.
compromise
سازش کردن
v.
فعل.
To compromise is to agree to something that is not exactly what you want.
to compromise یعنی موافقت کردن با چیزی که دقیقاً آنچه میخواهید نیست.
We both compromised about the game we decided to play.
ما هردو برای بازی که تصمیم داشتیم انجام دهیم سازش کردیم.
craft
ساختن
v.
فعل.
To craft something is to make it using skill.
to craft یعنی چیزی را با استفاده از مهارت ساختن.
She crafted the bookcase out of solid pine wood and then painted it.
او قفسهی کتاب را از چوب یکدست کاج ساخت و آن را رنگ کرد.
dive
شیرجه زدن
v.
فعل.
When you dive into water, you go down head first into the water.
وقتی در آب شیرجه میزنید، با سر به داخل آب میروید.
I like sky-diving from an airplane.
من چتربازی از هواپیما را دوست دارم.
fragile
شکننده
adj.
صفت.
When people or things are fragile, they are not strong and can be damaged easily.
وقتی افراد یا چیزها fragile باشند، قوی نیستند و بهراحتی میتوانند آسیب ببینند.
Fragile glassware was carefully packed into boxes.
شیشهآلات شکننده با دقت در جعبهها بستهبندی شدند.
half
نصف
n.
اسم.
If you cut something into two parts that are the same size, you cut it half.
اگر چیزی را به دو قسمت کنید بهطوری که با هم مساوی باشند، آن را نصف کردهاید.
The machine can divide the book in half.
دستگاه میتواند کتاب را نصف کند.
innocence
معصومیت
n.
اسم.
Innocence is a lack of experience of difficult or complex things in live.
innocence یعنی نداشتن تجربهی چیزهای سخت یا پیچیده در زندگی.
Everyone who met her found her innocence to be charming.
هر کس که او را ملاقات میکرد، معصومیتش را جذاب میدانست.
lead
هدایت کردن
v.
فعل.
When you lead something, you go first and it follows you.
اگر چیزی را هدایت کنید، اول شما میروید و بعد آن شما را دنبال میکند.
l will lead you to the right place.
من تو را به جای درست هدایت میکنم.
meeting
ملاقات
n.
اسم.
When you have a meeting, you are with other people.
وقتی ملاقاتی داشته باشید، با دیگران هستید.
We have lots of meetings at our school to plan what to do.
ما جلسات زیادی در مدرسهمان داریم تا چیزهایی که انجام میدهیم را برنامهریزی کنیم.
merge
ادغام کردن
v.
فعل.
To merge two things is to combine them into one whole thing.
to merge یعنی قاتی کردن دو چیز و تبدیل آنها به یک چیز کلی.
The storm clouds merged into one large menacing cloud that filled the sky.
ابرهای توفانی ادغامشده و به یک ابر خطرناک بزرگ تبدیل شدند که آسمان را پر میکرد.
moderate
میانه
adj.
صفت.
When something is moderate, it is not too big or too small in size or amount.
وقتی چیزی moderate باشد، در اندازه یا مقدار نه خیلی بزرگ است و نه خیلی کوچک.
It takes a moderate amount of patience to be around small children all day.
مقدار متوسطی از صبر لازم است تا بتوان تمام روز دوروبر بچههای کوچک بود.
overwhelm
آشفته شدن
v.
فعل.
To overwhelm is to exist in such a large amount that someone cannot deal with it.
to overwhelm یعنی چیزی آنقدر زیاد باشد که نتوان آن را تحمل کرد.
The amount of homework her teacher assigned has overwhelmed her.
مقدار تکالیفی که معلمش داده بود، او را آشفته کرده بود.
payment
پول
n.
اسم.
When you make a payment, you give someone some money for what you get.
make a payment یعنی به کسی پول بدهید برای چیزی که گرفتید.
I made the last payment on my car yesterday.
من دیروز آخرین قسط ماشین را دادم.
Now I am really the owner.
حالا واقعاً صاحب آن هستم.
perception
درک
n.
اسم.
A perception of a situation is a way of thinking about it or understanding it.
perception یعنی نحوهی فکر کردن دربارهی موقعیتی یا فهمیدن آن.
Since he couldn’t see, his perception of life was much different than mine.
چون نمیتوانست ببیند، درکش از زندگی خیلی با درک من از زندگی متفاوت بود.
settle
فیصل دادن
v.
فعل.
When you settle something, you reach an agreement.
وقتی چیزی را settle میکنید، یعنی به توافقی میرسید.
We settled the argument by looking up the answer on the web.
ما بحث را با جستوجو کردن جواب در اینترنت حلوفصل کردیم.
shiver
لرزش
n.
اسم.
A shiver is a shaking movement the body makes when someone is cold or scared.
shiver حرکت لرزشی است که بدن وقتی تولید میکند که کسی سرد یا ترسیده باشد.
I got shivers on my way home, because it was so cold.
من در راه خانه میلرزیدم، چون خیلی سرد بود.
sociable
اجتماعی
adj.
صفت.
When someone is sociable, they are friendly.
وقتی کسی اجتماعی باشد، دوستانه رفتار میکند.
Many of my good friends are sociable, but I am shy.
خیلی از دوستهای خوب من اجتماعی هستند، اما من خجالتیام.
speed
با سرعت رفتن
v.
فعل.
When you speed, you go very fast.
speed یعنی با سرعت رفتن.
Speeding is the cause of most car accidents.
با سرعت راندن دلیل بیشترِ تصادفات ماشینی است.
talkative
پرحرف
adj.
صفت.
When someone is talkative, he or she talks a lot.
پرحرف کسی است که زیاد حرف میزند.
My aunt is very talkative whenever she is on the phone.
خالهی من وقتی که با تلفن حرف میزند، خیلی پرحرف است.
usual
همیشگی
adj.
صفت.
When something is usual, it is what we expect.
وقتی چیزی usual باشد، چیزی است که انتظارش را داریم.
It was just the usual people who came.
فقط همان افراد همیشگی آمدند.