۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۴. زنگولهی سگ
بخش اول – زنگولهی سگ
John’s dog was a bad dog.
سگ جان سگ بدی بود.
He bit people frequently.
او مرتباً مردم را گاز میگرفت.
John was concerned about this.
جان از این بابت نگران بود.
It was not an appropriate way for a dog to behave.
این رفتار مناسبی برای یک سگ نبود.
His friends in the village always expected the dog to bite them.
دوستانش در روستا همیشه انتظار داشتند که سگ آنها را گاز بگیرد.
The news about John’s dog spread through the village.
خبر دربارهی سگ جان در روستا پخش شد.
None of the people wanted to go to John’s house.
هیچیک از مردم نمیخواست به خانهی جان برود.
John tried to instruct the dog to behave, but it never worked.
جان سعی کرد به سگ بیاموزد که چگونه رفتار کند، اما هرگز اثر نکرد.
He tried to be patient and teach the dog to be calm.
او سعی کرد صبور باشد و به سگش بیاموزد که آرام باشد.
That also didn’t work.
آن هم اثر نکرد.
John didn’t want to punish the dog.
جان نمیخواست سگ را تنبیه کند.
“How will I stop my dog’s bad habit?
جان از خودش پرسید.
” John asked himself.
: «چطوری رفتار بد سگم رو متوقف کنم؟
John’s friend came to talk to him about the issue.
دوست جان آمد تا دربارهی این مسئله با او صحبت کند.
During their important meeting, his friend said, “The people in the village asked me to represent them.
در طول ملاقات مهم آنها، دوستش گفت: «مردم روستا از من خواستن تا نمایندهی اونا باشم.
We want your dog to stop this habit.
ما میخوایم سگت این عادت رو ترک کنه.
Why don’t you put a bell around the dog’s neck?
چرا به گردن سگ زنگوله نمیندازی؟
This way, we would hear your dog coming down the street.
اینطوری، وقتی سگت از خیابون رد میشه صداش رو میشنویم.
John thought this was a great idea.
جان فکر کرد که این ایدهی خوبی است.
Now, people could stay away from the dog.
حالا، مردم میتوانند از سگ دوری کنند.
It would not be able to bite anyone anymore.
دیگر نمیتواند کسی را گاز بگیرد.
The dog liked the bell, too.
سگ هم زنگوله را دوست داشت.
People looked at him when they heard his bell.
مردم وقتی صدای زنگش را میشنیدند به او نگاه کردند.
This made the dog very content.
این سگ را خیلی راضی میکرد.
He liked the sound the bell made when he walked.
او از صدای زنگوله که هنگام راه رفتنش بلند میشد، خوشش میآمد.
One day, John’s dog strolled through the village and met some other dogs.
روزی، سگ جان در روستا قدم میزد و چند سگ دیگر را ملاقات کرد.
He expected them to want a bell like his.
او انتظار داشت آنها زنگولهای مانند زنگولهی او بخواهند.
But they laughed at his bell.
اما آنها به زنگولهاش خندیدند.
They said the bell made people avoid him.
گفتند که این زنگوله باعث شده مردم از او دوری کنند.
John’s dog shook his head.
سگ جان سرش را تکان داد.
“No, they look at me because they like the bell.
«نه، اونا به من نگاه میکنن چون زنگوله رو دوست دارن.
The other dogs said, “You have the wrong idea about what makes you popular.
سگهای دیگر گفتند: «تو دربارهی اینکه چی باعث شده محبوب بشی تصور اشتباهی داری.
Of course they like your bell.
البته که اونا زنگولهی تو رو دوست دارن.
It tells them where you are so they can avoid you.
زنگوله به اونا میگه تو کجا هستی تا بتونن از تو دوری کنن.
You aren’t able to bite them anymore!
دیگه نمیتونی اونا رو گاز بگیری!
You see, being popular isn’t something positive when it’s for the wrong reason.
میبینی، محبوب بودن وقتی به دلیل اشتباهی باشد، چیز مثبتی نیست.
بخش دوم – واژگان
Unit 4
بخش ۴
Word list
لیست کلمات
appropriate
مناسب
adj.
صفت.
When a thing is appropriate, it is right or normal.
وقتی چیزی مناسب باشد، درست یا عادی است.
It’s appropriate to wear a suit when you go to the office.
وقتی به دفتر میروی درستش این است که کتوشلوار بپوشی.
avoid
دوری کردن
verb.
فعل.
To avoid something is to stay away from it.
to avoid something یعنی از چیزی دوری کردن.
Avoid the broken bottle on the floor.
از بطری شکستهی روی زمین دوری کن.
behave
رفتار کردن
verb.
فعل.
To behave is to act in a particular way, especially to be good.
رفتار کردن یعنی بهطور خاصی عمل کردن، بهخصوص خوب بودن.
She always behaves well when her father is around.
او همیشه وقتی پدرش دوروبرش است خوب رفتار میکند.
calm
آرام
adj.
صفت.
When someone is calm, they do not get excited or upset.
وقتی کسی آرام است، هیجانزده یا ناراحت نمیشود.
A nice warm bath makes me feel so calm.
حمام گرم و خوب من را خیلی آرام میکند.
concern
نگرانی
noun.
اسم.
Concern is a feeling of worry.
concern احساس نگرانی است.
I was filled with concern after reading the newspaper.
من بعد از خواندن روزنامه خیلی نگران شدم.
content
راضی
adj.
صفت.
To be content is to be happy and not want more.
راضی بودن یعنی خوشحال بودن و بیشتر نخواستن.
The baby looked very content sitting on the floor.
کودک همان طور که روی زمین نشسته بود خیلی راضی به نظر میرسید.
expect
انتظار داشتن
verb.
فعل.
If you expect something to happen, you believe it will happen.
اگر انتظار داشته باشید چیزی اتفاق بیفتد، باور دارید که اتفاق میافتد.
I expect the bus to be here very soon.
انتظار دارم اتوبوس خیلی زود برسد.
frequently
مرتباً
adv.
قید.
When something happens frequently, it happens often.
اگر چیزی مرتباً اتفاق بیفتد، یعنی اغلب اتفاق میافتد.
We meet frequently, either at the beginning or end of the week.
ما مرتباً همدیگر را میبینیم، یا در ابتدای هفته و یا در انتهای آن.
habit
عادت
noun.
اسم.
A habit is a thing that you do often.
عادت چیزی است که اغلب آن را انجام میدهید.
Smoking is a bad habit that can kill you.
سیگار کشیدن عادت بدی است که میتواند شما را به کشتن دهد.
instruct
یاد دادن
verb.
فعل.
To instruct is to teach.
to instruct یعنی درس دادن.
My teacher instructs us in several subjects.
معلم من چند مبحث را به ما درس میدهد.
issue
مسئله
noun.
اسم.
An issue is an important topic.
issue موضوع مهمی است.
The men spoke about issues that were important to the people.
مردان دربارهی مسائلی که برای مردم مهم بودند صحبت کردند.
none
هیچکدام
pron.
ضمیر.
None means not any of something.
none یعنی هیچیک از چیزی.
He spent all his money.
او تمام پولش را خرج کرد.
There is none left.
چیزی نمانده.
patient
صبور
adj.
صفت.
If people are patient, they don’t become angry or upset easily.
اگر مردم صبور باشند، بهراحتی عصبانی یا ناراحت نمیشوند.
I had to be patient and wait until 5 o’clock to leave.
من مجبور بودن صبور باشم و تا ساعت ۵ منتظر بمانم و بعد بروم.
positive
مثبت
adj.
صفت.
If something is positive, it is good.
اگر چیزی مثبت باشد، یعنی خوب است.
She has a positive future ahead of her after finishing college.
او آیندهی مثبتی را پس از اتمام دانشگاه در پیش رو دارد.
punish
تنبیه کردن
verb.
فعل.
To punish means to make someone suffer for breaking the rules or laws.
تنبیه کردن یعنی کسی را رنج دادن برای اینکه قانون را شکستهاست.
To punish me, my teacher had me stand in the corner.
معلمم برای تنبیه من مرا مجبور کرد در گوشه بایستم.
represent
نماینده بودن
verb.
فعل.
To represent is to speak or act for a person or group.
نماینده بودن یعنی برای کسی یا گروهی از افراد صحبت یا عمل کردن.
My lawyer will represent me in court.
وکیل من نمایندهی من در دادگاه است.
shake
تکان دادن
verb.
فعل.
To shake is to move back and forth or up and down quickly.
تکان دادن یعنی چیزی را سریع جلو و عقب، یا بالا و پایین بردن.
When people shake hands, it usually means they agree.
وقتی مردم دست میدهند، معمولاً به این معناست که موافقند.
spread
پخش کردن
verb.
فعل.
To spread is to move out to cover a larger area.
پخش کردن یعنی حرکت دادن برای پوشاندن ناحیهی بزرگتر.
I like to spread butter on my toast.
من دوست دارم روی نان تستم کره پخش کنم.
stroll
قدم زدن
verb.
فعل.
To stroll means to walk slowly and calmly.
قدم زدن یعنی آرام راه رفتن.
My dog and l strolled through the park today.
من و سگم امروز در پارک قدم زدیم.
village
روستا
noun.
اسم.
A village is a very small town.
روستا شهر خیلی کوچک است.
There are only a few houses in my village.
فقط چند خانه در روستای من وجود دارد.