انگلیسی قدرت
فصل ۱۸. سوزش آهسته
بخش اول – درس اصلی – سوزش آهسته
Hello, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to our next lesson.
به درس بعدیمون خوش اومدین.
This lesson is called “Slow Burn” and this is about one of my favorite topics…energy.
این درس «سوزش آهسته» نام داره، و راجع به یکی از موضوعات مورد علاقهی منه… انرژی.
This topic today is about energy.
این موضوع امروز دربارهی انرژی هستش.
How can you have, how can you get more energy in your body and in your life?
چطور میتونین توی جسم و زندگیتون انرژی بیشتری داشته باشین، وارد کنین؟
Slow Burn, of course, is the name of a book by a man named Stu Mittleman.
«سوزش آهسته»، مشخصا، نام یه کتابه، از یه آقایی به اسم استو میتلمن.
Now who is Stu Mittleman?
حالا استو میتلمن کیه؟
Stu Mittleman is a maniac.
استو میتلمن یه دیوونهست.
He’s an amazing guy.
اون یه آدم فوقالعادهست.
Stu Mittleman, who I may have mentioned already before but we’re going to talk about him today in more detail, he is an ultramarathon runner.
استو میتلمن که ممکنه قبلا هم بهش اشاره کرده باشم، ولی ما امروز قراره با جزئیات بیشتری راجع بهش حرف بزنیم، اون یه دوندهی فوقماراتنه.
Now a marathon is 26 miles, 26/2…well, that’s not enough for Stu, that’s boring, that’s a short distance.
حالا یه ماراتن ۲۶ مایله، ۲۶.۲… خب این واسه استو کافی نیست، این کسلکنندهست، فاصلهی کوتاهیه.
Anybody can run 26 miles so Stu runs 100 mile races.
هر کسی میتونه ۲۶ مایل رو بدوه پس استو مسابقات ۱۰۰ مایلی رو میدوه.
He also does crazy races where he will run for 6 days without stopping.
همچنین اون مسابقات دیوونهواریو انجام میده که توشون ۶ روز بدون توقف میدوه.
Just running and running.
فقط دو و دو.
He doesn’t even sleep.
اون حتی نمیخوابه.
He runs for 6 days, 6 day races.
واسه ۶ روز میدوه، مسابقات ۶ روزه.
And they see who can run the longest amount the farthest in 6 days and Stu has won several of these races.
و اونا میبینن که کی میتونه طولانیترین و دورترین مقدار رو توی این ۶ روز بدوه و استو چندتا از این مسابقات رو برده.
I believe it was for his 50th birthday, he ran across the United States from San Diego, California to New York City.
فکر میکنم واسه تولد ۵۰ سالگیش بود، اون تو ایالات متحده دوید، از سن دیگو تو کالیفرنیا تا شهر نیو یورک.
Just to celebrate his birthday, he ran two marathons every day until he reached New York City.
فقط واسه جشن گرفتن تولدش، اون تا به شهر نیو یورک برسه هر روز دو تا ماراتن دوید.
He did not take a break, nope.
اون استراحت نکردش، نه.
I mean he did sleep, I think, but he did not skip a day.
منظورم اینه که اون خوابیدش، فکر میکنم، ولی یه روز رو هم رد نکرد.
Every day he ran two marathons until he went from San Diego to New York City.
اون تا از سن دیگو تا شهر نیو یورک بره هر روز دو تا ماراتن دوید.
So as you can guess, Stu Mittleman has a lot of energy.
پس میتونین حدس بزنین که استو میتلمن کلی انرژی داره.
He’s an energy maniac.
اون دیوونهی انرژیه.
He’s full of energy.
اون پرِ انرژیه.
And he’s very, very, very healthy, obviously.
و مشخصا اون خیلی خیلی خیلی تندرسته.
You can’t keep running that amount unless you’re very healthy.
شما نمیتونین به اون مقدار دویدن ادامه بدین مگه این که خیلی تندرست باشین.
So Stu’s one of my heroes.
پس استو یکی از قهرمانان منه.
I want to be like Stu.
من میخوام مث استو باشم.
In fact, I have decided to run a 50 mile race to challenge myself to get healthier and stronger.
در واقع، من تصمیم گرفتم یه دورِ ۵۰ مایلی رو بدوم تا خودم رو به چالش بکشم تا سالمتر و قویتر بشم.
So my goal now is to run a 50 mile race.
پس الان هدف من اینه که یه دورِ ۵۰ مایلی رو بدوم.
And you can check on the forums and see if I’m doing it.
و شما میتونین توی تالار چک کنین ببینین که آیا دارم اینکار رو میکنم.
So that’s my challenge.
پس این چالش منه.
So this book, Slow Burn, that Stu wrote is about energy and it’s about his system of training your body, of getting your body healthier, stronger and more energetic.
خب این کتاب، «سوزش آهسته»، که استو نوشته راجع به انرژیه و راجع به سیستم ایشون واسه ورزیدن بدنتون، واسه سالمتر، قویتر و پرانرژیتر کردن بدنتون.
And what’s interesting is that Stu has a very different approach than a lot of other fitness coaches.
و چیزی که جالبه اینه که استو یه رویکرد خیلی متفاوت نسبت به کلی مربی بدنسازی دیگه داره.
In fact it was a little surprising to me.
در واقع یکم واسهی من تعجبآور بودش.
I’ve been running many years during my life.
من توی زندگیم سالهای زیادیه که دویدهم.
So I was a little surprised by his training method.
پس یکم از روش تمرینش تعجب کرده بودم.
So I’m going to read a little bit from his book and then I’ll talk more about his specific training method.
پس من قراره یه ذره از کتابش رو بخونم و بعد بیشتر راجع به متد تمرینی خاصش صحبت خواهم کرد.
Something that anybody can use because it’s actually very easy, so I love it.
یه چیزی که همه میتونن استفاده کنن بخاطر اینکه در واقع خیلی آسونه، بنابراین من عاشقشم.
Here we go.
میریم که داشته باشیم.
This is from his book, the book Slow Burn by Stu Mittleman.
این از کتابشه، کتاب «سوزش آهسته» از استو میتلمن.
“Life is a marathon not a sprint.
«زندگی یه ماراتنه، نه یه دو سرعت».
And you must prepare accordingly.
«و شما باید بر همین اساس آماده شید».
Unlike sprinters who focus on how fast they can get to the finish line, endurance athletes have no finish line.
«بر خلاف دوندههای سرعت که روی اینکه چقدر سریع میتونن به خط پایانی برسن تمرکز میکنن، ورزشکارهای استقامتی خط پایانی ندارن».
There is only the present moment in which they must remain connected to their body, in tune with their every move.
«فقط لحظهی حال وجود داره که در اون باید به جسمشون متصل بمونن، با هر حرکتشون هماهنگ باشن».
In a place that feels comfortable and productive and that they are able to maintain indefinitely.
«توی یک حالتی که احساس راحتی و پربازده بودن کنه و بتونن به مدت نامحدودی حفظش کنن».
People today have challenges that are comparable to an endurance event that seemingly never ends.
«امروزه مردم چالشهایی دارن که با یه رویداد استقامتی که ظاهرا هیچوقت پایان پیدا نمیکنه، قابل مقایسهست».
We have to get up earlier, work longer hours, and attempt to carve out high quality family or personal time.
«ما باید زودتر پا شیم، ساعات طولانیتری کار کنیم، و سعی کنیم از توش ساعات خونوادگی یا شخصی کافی در بیاریم».
Then we have to wake up the next day and do it again and again and again and again.
«ما باید روز بعد زودتر بیدار شیم و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره انجامش بدیم».
To be productive in the long run of life you have to pace yourself in order to feel strong, alert and energetic.
«برای پربازده بودن طی مدت طولانی زندگی شما باید سرعت خودتون رو تنظیم کنید تا احساس قدرت، هوشیاری و پرانرژی بودن داشته باشین».
With the right pace, with the right mindset, with the right diet, anything is possible, constant energy, feeling as strong at the end of the day as when you started and maintaining a consistently positive attitude.
«با سرعت درست، با ذهنیت درست، با رژیم غذایی درست، هر چیزی ممکنه، انرژی دائمی، در آخر روز حس قدرت داشتن به همون اندازهای که وقتی شروع کردین داشتید و حفظ یه نگرش مثبت دائمی».
For most of my life I’ve been a professional endurance athlete.
«من بیشتر عمرم رو یه ورزشکار استقامتی حرفهای بودهم».
And now, like you, I am participating in the marathon of life.
«و حالا، مثل شما، من دارم توی ماراتن زندگی شرکت میکنم».
I still run every day.
«من هنوز هر روز میدوم».
I manage a business.
«من یه تجارت رو مدیریت میکنم».
I raise a family with my wife.
«دارم یه خونواده رو تشکیل میدم به همراه همسرم».
Running gives me the energy to do this.
«دویدن به من انرژی انجام این رو میده».
No matter what’s going on in my life, I run a couple of hours a day.
«توی زندگیم هر چیزیم اتفاق بیفته، من روزی چند ساعت میدوم».
Not because I think I have to, but because I am certain that when I am moving I feel great.
«نه بخاطر اینکه فکر کنم مجبورم، بلکه مطمئنم وقتی در حال تحرکم، احساس عالیای دارم».
I also know that after I run I will have even more energy for the rest of the day.
«همچنین میدونم بعد اینکه میدوم، حتی انرژی بیشتری واسه باقی روزم دارم».
I’ll be able to think more clearly.
«قادر خواهم بود شفافتر فکر کنم».
I’ll be able to concentrate better.
«قادر خواهم بود بهتر تمرکز کنم».
I’ll feel more relaxed and at ease.
«بیشتر احساس ریلکس بودن و آرامش خواهم داشت».
When I’m in this state anything and everything is possible.
«وقتی من توی این حالم، همه چیز و هر چیزی ممکنه».
The experience is magical.
«تجربهش سحرآمیزه».
I consider it a gift, one that ignites my life’s mission, which is to get people to transform movement into an act that is absolutely satisfying.
«من یه موهبت میدونمش، موهبتی که جرقهی ماموریت زندگیم، که متقاعد کردن آدما واسه تبدیل تحرک به یه عملی که مطلقا رضایتبخشه هستش، رو میزنه».
I recognize that in order to receive the gift that running offers me, I have to commit some of my time.
«من متوجهم که برای دریافت موهبتی که دویدن به من میده، باید یه مقداری از وقتم رو اختصاص بدم».
Yet in this instance, the relinquishing of my time actually creates more time.
«با این حال توی این حالت هم، چشمپوشی از وقتم در واقع وقت بیشتری ایجاد میکنه».
An hour set aside for generating reliable and everlasting energy frees up two to three or more hours in a day that might have otherwise have been allocated to sleep or rest.
«یک ساعتی که برای تولید انرژیِ قابلاتکا و موندگار کنار گذاشته میشه، باعث آزاد شدن دو تا سه یا حتی ساعات بیشتری در روز بشه که ممکنه در غیر این صورت به خوابیدن یا استراحت تخصیص داده بشه».
Suppose you could sleep less yet feel even more rested and alive.
«فرض کنید میتونستید کمتر بخوابید اما در عین حال حتی احساس سرزندگی و آسودگی بیشتری کنین».
What would you do with the extra hours that suddenly appeared in your day?
«با اون ساعات اضافی که ناگهان توی روزتون پدیدار میشدن، چی کار میکردین»؟
Okay, wow.
خب.
That’s from Stu Mittleman’s book, Slow Burn.
این از کتاب استو میتلمن، «سوزش آهسته» هستش.
So, Stu is saying that actually the time he spends running gives him more time to do other things.
پس استو داره میگه که در واقع وقتی که اون صرف دویدن میکنه بهش زمان بیشتری واسه انجام باقی کارها میده.
So what does he mean?
پس منظورش چیه؟
He means if he runs two hours it gives him so much energy that he can sleep less and still feel great.
منظورش اینه که اگه دو ساعت بدوه بهش اینقدر انرژی میده که میتونه کمتر بخوابه و بازم احساس فوقالعادهتری داشته باشه.
So maybe he sleeps two or three hours less every day.
پس شاید اون هر روز دو یا سه ساعت کمتر میخوابه.
Because he has so much energy he still feels fantastic.
بخاطر اینکه اون اینقدر انرژی زیادی داره که بازم احساس فوقالعادهای میکنه.
So it’s actually not costing him more time.
پس این در واقع ازش زمان بیشتری نمیبره.
He’s actually gaining time, productive time, by spending time for running, by running every day.
اون در واقع با دویدن، با هر روز دویدن داره زمان میگیره، وقتِ سازنده.
And then more generally what he’s talking about is the fact that by moving, by running, and by also eating very well, that he is giving power to everything in his life.
و بعد به صورت کلیتر چیزی که اون داره راجع بهش صحبت میکنه این واقعیته که با تحرک، با دویدن، و همینطور با خیلی خوب غذا خوردن، اون داره به همه چیز توی زندگیش نیرو میده.
He has more energy for his wife.
اون انرژی بیشتری واسه همسرش داره.
He has more energy for his children.
انرژی بیشتری واسه فرزندانش داره.
He has more energy for his business.
انرژی بیشتری واسه تجارتش داره.
He has more energy for everything.
اون واسه همه چیز انرژی بیشتری داره.
That’s the gift of running.
این موهبت دویدنه.
And, you know, he is a runner of course you can also swim or you could ride a bicycle if you prefer those activities.
و میدونی، حالا اون دوندهست، مشخصا شما میتونین شنا هم بکنین یا میتونین دوچرخهسواری کنین اگه این فعالیتها رو ترجیح میدین.
Running is a quite nice activity because it’s so simple.
دویدن یه فعالیت خیلی خوبه بخاطر اینکه خیلی سادهست.
There’s no equipment.
هیچ تجهیزاتی نمیخواد.
There’s no special place you need to go.
هیچ مکان خاصی نمیخواد که نیاز باشه برین.
You just need shoes.
فقط کفش نیاز دارین.
Or, you don’t even need shoes actually.
یا اینکه در واقع حتی کفش هم نیاز ندارین.
There’s a lot of professional runners in Africa who run without shoes.
کلی از دوندههای حرفهای توی آفریقا هستن که بدون کفش میدون.
So you don’t need anything.
پس شما به هیچی نیاز ندارین.
So, anyway, this is a great book.
خب در هر صورت، این کتاب فوقالعادهایه.
Now let me talk about specifically Stu Mittleman’s running program, because he has one very important idea about running that really is the most important.
حالا بذارین به صورت اختصاصی راجع به برنامهی دویدن استو میتلمن حرف بزنم، بخاطر اینکه اون یه ایدهی خیلی مهم راجع به دویدن داره که واقعا مهمترینه.
It’s the foundation of his running approach and it’s the reason his book is called Slow Burn.
بنیان رویکرد دویدنشه و دلیلیه که اسم کتاب «سوزش آهسته» نام گرفته.
Stu Mittleman advocates… Stu Mittleman teaches slow running.
استو میتلمن حامیِ [آروم دویدنه]… استو میتلمن دویدن آروم رو یاد میده.
Most people, he says, run too fast.
اون میگه خیلی آدما زیادی تند میدون.
The reason that’s bad is that when you run fast you start breathing heavy.
دلیل اینکه این مساله بده اینه که وقتی شما سریع میدوین، شروع به سنگین نفس زدن میکنین.
If you’re breathing heavy it means your body is burning mostly sugar.
وقتی سنگین تنفس میکنین معنیش اینه که بدنتون داره اکثرا قند میسوزونه.
You’re using mostly the sugar in your blood and in your muscles.
دارین اکثرا قندِ توی خونتون و توی ماهیچههاتون رو میسوزونید.
You’re burning sugar for energy.
شما دارین واسه انرژی قند میسوزونین.
That’s what happens when you run faster.
وقتی تندتر میدوین این اتفاقیه که میافته.
So anytime, if you’re running or exercising, any kind of exercise…if you’re breathing heavy, like that, it means you’re burning sugar.
پس هر وقتی، اگه دارین میدوین یا ورزش میکنین، هر نوع ورزشی… اگه مث اون سنگین نفس میکشیدین، معنیش اینه که دارین قند میسوزونین.
The problem with that is sugar gives you quick energy in a short time but then soon after your energy drops suddenly.
مشکلش اینه که قند به شما انرژی فوری واسه یه مدت کوتاه رو میده ولی یه کم بعدش انرژیتون یهویی افت میکنه.
So you go up with energy very high and then suddenly it drops, right?
پس با انرژی خیلی بالا میرین و بعد یهویی میافته، درست؟
If you eat a lot of sugar you’ll feel very good for maybe 30 minutes or an hour and after that your energy drops a lot and then you feel very tired after that.
اگه کلی شکر بخورین، شاید واسه ۳۰ دقیقه یا یک ساعت احساس خیلی خوبی کنین و بعد اون انرژیتون خیلی افت میکنه و بعدش خیلی احساس خستگی خواهین داشت.
So it’s up-down, up-down, it’s not good steady energy.
پس بالا و پایین و بالا و پایین میشه، انرژی خوب و ثابتی نیست.
So Stu trains his body to burn fat.
خب استو بدنش رو تعلیم میده تا چربی رو بسوزونه.
Fat is better for steady energy.
چربی واسه انرژی یکنواخت بهتره.
If you burn fat then you just always have high energy, all the time.
اگه شما چربی رو بسوزونین در اون صورت همیشه فقط انرژی بالا دارین، دائما.
It doesn’t go up and down, up and down.
بالا و پایین، بالا و پایین نمیشه.
It’s nice and steady, just a high level of energy all the time.
خوب و یکنواخته، فقط یه سطح انرژی بالا توی تموم اوقات.
To burn fat you must exercise more slowly.
واسه اینکه چربی بسوزونید باید آهستهتر ورزش کنین.
So when I started using Stu’s program, I was surprised.
پس وقتی من شروع به استفاده کردن از برنامهی استو کردم، متعجب شدم.
I used to run a lot.
من قبلا زیاد میدویدم.
I still run some.
هنوزم یه مقدار میدوم.
I’ve already run in two marathons and finished two marathons so I thought “Hey, I’m a runner.
من تا الان هم توی دو تا ماراتن دویدهم و دو تا ماراتن رو تموم کردهم پس فکر میکردم «هی، من یه دوندهام».
” But when I ran I was running too fast.
ولی وقتی میدویدم، داشتم زیادی سریع میدویدم.
So now I’m training with Stu’s program, it feels so slow.
پس الان دارم با برنامهی استو تمرین میکنم، خیلی حس آروم بودن داره.
It’s a very, very, very slow jog.
یه دویدن خیلی خیلی خیلی آهستهست.
In fact, San Francisco has a lot of big hills.
در واقع، سان فرانسیسکو کلی تپهی بزرگ داره.
When I go up the hills I walk, so I walk up the big hills and then I jog slowly if it’s flat and then I run a little faster if I’m going down the hill.
وقتی دارم میرم بالا از تپهها، راه میرم، پس تپههای بزرگ رو به بالا راه میرم، و بعد اگه صاف باشه آروم میدوم و بعد اگه بخوام از تپه برم پایین یه کم تندتر میدوم.
But the main idea is that you want to exercise slowly.
ولی ایدهی اصلی اینه که شما میخواین آروم ورزش کنین.
So you should never be breathing hard.
پس نباید هیچوقت شدید تنفس کنین.
If you’re breathing like that it means you’re going too fast.
اگه دارین اونطوری نفس میکشین یعنی دارین زیادی تند میرین.
You should slow down.
باید سرعت رو کم کنین.
If necessary, just walk.
اگه لازم بود، صرفا راه برین.
Walking, you know you can walk quickly.
پیادهروی، میدونین، میتونین تند پیادهروی کنین.
That’s still a great exercise.
بازم یه ورزش فوقالعادهست.
If you want to run, if you can run, that’s fine, too.
اگه میخواین که بدوین، اگه میتونین که بدوین، اون هم خوبه.
But jog very slowly.
ولی خیلی آهسته بدوین.
A good rule, a good idea is you should be able to have a conversation while you’re jogging.
یه قاعدهی خوب، یه ایدهی خوب، اینکه شما وقتی دارین آهسته میدوین باید بتونین مکالمه هم کنین.
If you’re jogging with another person you should be able to talk to them comfortably and easily.
اگه دارین با یه فرد دیگه آهسته میدوین باید قادر باشین که بتونین به راحتی و به آسونی باهاش صحبت کنین.
If you can’t, if you’re breathing too hard and you can’t really talk well that means you’re going too fast, slow down.
اگه نمیتونین، اگه دارین خیلی شدید نفس میکشین و واقعا نمیتونین خوب صحبت کنین معنیش اینه که دارین زیادی تند میرین، آهسته کنیدش.
So again the general idea of Stu’s program is slow exercise for a longer time.
پس دوباره، ایدهی کلی برنامهی استو ورزش آهسته واسه مدت طولانیتره.
So, of course, you can do it longer because it’s not so difficult.
خب، البته که میتونین واسه مدت طولانیترش انجامش بدین بخاطر اینکه خیلی سخت نیستش.
You’re going slow, it’s very…it feels nice.
دارین آهسته پیش میرین، خیلی… حس خوبی داره.
It’s very easy actually.
در واقع خیلی آسونه.
And because it’s kind of easy you can do it for a longer period of time.
و بخاطر اینکه یه جورایی آسونه، میتونین واسه مدت طولانیتری انجامش بدین.
And that’s why he calls this Slow Burn.
و بخاطر اینه که اون بهش میگه «سوزش آهسته».
When you exercise in this way you teach your body to burn fat.
وقتی به این روش ورزش میکنین به بدنتون یاد میدین که چربی رو بسوزونین.
Now one great thing about that is you will lose weight.
حالا یه نکتهی فوقالعاده راجع بهش اینه که وزنتون رو کاهش میدین.
If you’re overweight, if you have too much fat on your body, you’ll start to burn that fat.
اگه اضافهوزن دارین، اگه چربی زیاد از حد توی بدنتون دارین، شروع به سوزوندن اون چربی خواهین کرد.
And that’s a nice side effect.
و این اثر جانبی خوبیه.
But more importantly, for me, is that you will get more energy for all of the day.
ولی واسهی من، مهمتر اینکه واسه کل روزتون انرژی بیشتری به دست میآرین.
Recently I’ve noticed that I have more steady energy.
اخیرا من متوجه شدم که انرژی بیشتری دارم.
In the past I used to eat a lot of sugar and my energy would go up and down and up and down.
توی گذشته، من کلی شکر میخوردم و انرژیم بالا و پایین و بالا و پایین میرفت.
And now I’m trying to eat less sugar and I’m also exercising more slowly and I’m feeling more steady energy.
و الان من دارم سعی میکنم شکر کمتری بخورم و همچنین دارم آهستهتر ورزش میکنم و انرژی یکنواخت بیشتری حس میکنم.
Now sometimes I still feel tired, of course, and sometimes I still have really high energy.
حالا البته بعضی اوقات من بازم حس خستگی دارم، بعضی اوقات بازم واقعا انرژی بالایی دارم.
But in general, most of the day, I just feel better.
ولی به صورت کلی، بیشتر روز من واقعا حالم بهتره.
I have a more steady high level of energy that doesn’t change as much.
من یه سطح یکنواختتری از انرژی بالا دارم که به اون اندازه تغییر پیدا نمیکنه.
So I encourage you to get out and when you’re listening to these lessons, walk quickly.
پس من شما رو تشویق میکنم برید بیرون و وقتی دارین به این دروس گوش میدین، پیادهروی تند کنید.
Or even jog very slowly.
یا حتی خیلی آهسته بدوین.
You can do two things at the same time.
شما میتونید دو تا چیز رو همزمان انجام بدین.
You can learn English and you can make your body feel better.
میتونین انگلیسی یاد بگیرین و میتونین باعث شید جسمتون احساس بهتری داشته باشه.
But when you do it just go slowly.
ولی وقتی انجامش میدین فقط آروم برین.
Enjoy it.
ازش لذت ببرین.
The nice thing about training in this way, exercising in this way, it feels good.
چیز باحال راجع به تمرین دیدن به این روش، ورزش کردن به این روش، اینه که حس خوبی میده.
You’re not killing your body, right?
در حال کشتن بدن خودتون نیستین، مگه نه؟
You can get out.
میتونین برین بیرون.
You go for a nice fast walk.
برین واسه یه پیادهروی تند باحال.
You can smile, look around, enjoy the city if you live in a city.
میتونین لبخند بزنین، به اطراف نگاه کنین، از شهر لذت ببرین اگه توی شهر زندگی میکنین.
Or enjoy the trees and the sky if you live in the countryside.
یا اگه تو روستا زندگی میکنین از درختا و آسمون لذت ببرین.
Look around.
به اطراف نگاه کنین.
Look at people, smile.
به مردم نگاه کنین، لبخند بزنین.
Or you can maybe walk with another person if you want and chat with them.
یا شاید اگه بخواین میتونین با یه فرد دیگه راه برین و باهاش گفتوگو کنین.
Or put on your iPod and listen to me and just do a nice slow jog or a nice fast walk.
یا آیپادتون (یا هدفونتون) رو بذارین و به من گوش بدین و یه دو آهستهی باحال یا یه پیادهروی تند باحال کنین.
And you can do that for an hour, it’s very easy.
و شما میتونین اینو واسه یک ساعت انجام بدین، خیلی آسونه.
You can do it an hour every day.
میتونین هر روز یک ساعت انجامش بدین.
You’re learning English at the same time so you’re doing two great things at one time.
دارین همزمان انگلیسی یاد میگیرین پس دارین دو تا چیز فوقالعاده رو توی یه زمان انجام میدین.
So please, I recommend this book very highly, Slow Burn by Stu Mittleman.
پس لطفا، من این کتاب رو خیلی شدیدا توصیه میکنم، «سوزش آهسته» از استو میتلمن.
And Stu’s name is spelled S-t-u, that’s his first name, Stu.
و اسم استو S-T-U هجی میشه، این نامشه، استو.
His last name is Mittleman, M-i-t-t-l-e-m-a-n.
نام خونوادگیش میتلمنه، M-I-T-T-L-E-M-A-N.
Alright, I hope you use this program.
بسیار خب، امیدوارم شما از این برنامه استفاده کنین.
I especially hope you use it at the same time you’re listening to me.
من خصوصا امیدوارم که ازش همزمان با اینکه به من گوش میدین استفادهش کنین.
Learn English and get energy and health for your body at the same time.
همزمان انگلیسی یاد بگیرین و انرژی و تندرستی واسه بدنتون کسب کنین.
Alright, I will see you for the vocab and mini story and you have a great day.
بسیار خب، واسهی دایره لغات و داستان کوتاه میبینمتون و روز فوقالعادهای داشته باشین.
بخش دوم – درس واژگان
Hello.
درود.
This is AJ.
ایجی هستم.
Welcome to the vocabulary lesson for “Slow Burn.
به درس دایره لغات برای فضل «سوزش آهسته» خوش اومدین.
” Let’s start.
بیاین شروع کنیم.
First is the word sprint, to sprint.
اول کلمهی Sprint (به معنی دوی سرعت) هستش، Sprint.
Now sprint can also be a noun, but let’s talk about the verb.
خب Sprint میتونه همچنین یه اسم باشه، ولی بیاین راجع به فعلش حرف بزنیم.
To sprint means to run very, very fast, really to run as fast as you can.
To sprint یعنی خیلی خیلی تند دویدن، در واقع به تموم سرعتی که میتونین دویدن.
So a sprint, so a noun, a sprint is a short race and you run very, very fast, maybe 50 meters, 100 meters, 400 meters is probably the longest sprint.
پس حالا A sprint، اسمشه، A sprint یه مسابقهی کوتاهه و توش خیلی خیلی سریع باید شاید ۵۰ متر رو، ۱۰۰ متر رو، ۴۰۰ متر که احتمالا طولانیترینشونه، بدوین.
And when people run a sprint they just go really fast, right?
و وقتی افراد Sprint رو انجام میدن خیلی سریع میدون، درسته؟
As fast as they can.
با تموم سرعتی که میتونن.
So that action of running very, very fast is called sprinting or to sprint.
پس این عمل خیلی خیلی سریع دویدن میشه Sprinting یا To sprint.
So Stu says that when you train, to give yourself energy and health you don’t want to sprint, right?
پس استو میگه که وقتی دارین برای انرژی گرفتن و تندرسیتون تمرین میکنین، قرار نیست بخواین دو سرعت برین، مگه نه؟
If you’re a professional sprinter athlete in the Olympics, okay, you need to do it.
حالا اگه یه دوندهی سرعت حرفهای بودین آره، به این نیاز دارین.
But for most normal people they just want to feel good and have energy, you want to do the opposite.
ولی خب واسه اکثر آدمای عادی که صرفا میخوان حالشون خوب بشه و انرژی بگیرن، بر عکسشه.
You want to run slowly.
میخواین که آروم بدوین.
You do not want to sprint.
نمیخواین که دو سرعت برین.
Okay, our next word is in tune, in tune with.
خب، کلمهی بعدیمون In tune (به معنی هماهنگ) هستش، In tune with.
So he says you want to be in tune with your body, in tune with your movements.
میگه میخواین که بدنتون هماهنگ باشین، با حرکاتتون هماهنگ باشین.
In tune with means in harmony with.
In tune with یعنی توی هارمونی بودن با.
It means connected with.
یعنی متصل بودن با.
So if you are in tune with your body it means your mind and your body are connected, right?
پس وقتی با بدنتون هماهنگین یعنی ذهنتون و جسمتون به هم متصلن، درسته؟
They’re both aware of each other.
هر دوشون توی آگاهین با هم.
They are connected.
متصلن به هم.
So awareness is another idea that in tune with means you’re aware of and connected to.
پس توی حالت آگاهی قرار داشتن یه معنی دیگهشه، اینکه In tune with یعنی آگاهین و متصلین.
I’m in tune with my body means I’m aware of my body and I’m connected, my mind and my body are connected.
من با بدنم هماهنگم یعنی من از بدنم آگاهی دارم و متصلم، ذهن و جسمم متصلن.
I know what’s happening in my body all the time.
همیشه میدونم که توی بدنم چی دارم اتفاق میفته.
I’m in tune with it.
باهاش هماهنگم.
Our next word is indefinitely.
کلمهی بعدمون Indefinitely (به معنی به مدت نامحدود) هستش.
He says you want to be able to exercise indefinitely.
میگه شما میخواین که بتونین به طور نامحدود تمرین کنین.
You want to have energy indefinitely.
میخواین که به طور نامحدود (همیشگی) انرژی داشته باشین.
Indefinitely means never ending.
Indefinitely یعنی هیچوقت تموم نشه.
It means there’s no definite ending.
هیچ پایان قطعیای نباشه.
There’s no ending time.
زمان پایانی وجود نداره.
So to have energy indefinitely means to have energy forever, always, never ending.
پس به صورت نامحدود انرژی داشتن یعنی برای همیشه انرژی داشته باشین، همیشه، بدون پایان.
So you want to maintain your energy indefinitely.
پس میخواین که انرژیتون رو همیشگی برقرار کنین.
You want to keep your energy all the time, no ending, never stops.
میخواین که انرژیتون رو همه زمان نگه دارین، بدون پایان، بدون توقف.
Okay, our next phrase is to carve out, to carve out.
خب، عبارت بعدیمون To carve out (به معنی تراشیدن، در آوردن) هستش، To carve out.
He says that we’re all busy and we all need to carve out quality time with our families or quality time for ourselves.
میگه همهمون سرمون شلوغه و نیاز داریم که یه وقتی در بیاریم واسه خونوادههامون و یا وقت کافی واسه خودمون.
We want to carve out time for ourselves.
میخوایم که برای خودمون یه وقتی در بیاریم.
To carve means to cut, to cut out.
To carve یعنی بریدن، کندن.
So he’s saying you have a schedule, 24 hours in your day, you want to cut out, maybe 1 hour, maybe 3 hours, you want to cut out some time for your family.
پس داره میگه یه برنامهی زمانیای داری، ۲۴ ساعت روز، میخوای که شاید یه ۱ ساعتی، ۳ ساعتی، یه وقتی رو واسه خونوادهت ازش در بیاری.
You want to cut out some time for yourself, right?
میخوای که ازش یه وقتی واسه خودت در بیاری، درسته؟
So to carve out means to cut out or to take out.
پس To carve out یعنی بریدن یا در آوردن.
Our next phrase is to pace yourself.
عبارت بعدیمون Pace yourself (به معنی تنظیم کردن سرعت) هستش.
He says in life, in the long run, you need to pace yourself.
میگه توی زندگی، توی مسیر بلندمدت این نیازه که سرعت خودتون رو تنظیم کنین.
Okay, to pace yourself means to go at a speed that you can maintain.
خب، To pace yourself یعنی با یه سرعتی برین که بتونین همونو نگهش دارین.
Ooh, that’s kind of a long definition.
اوه، این از اون معنی طولانیا بود.
So it means you don’t go super super fast.
پس یعنی خیلی خیلی سریع نمیرین.
You don’t go super super slowly.
خیلی خیلی آروم هم نمیرین.
You go at a speed that you can maintain indefinitely.
به یه سرعتی میرین که به طور همیشگی میتونین حفظش کنین.
That you can keep doing forever.
که میتونین دائما ادامهش بدین.
So, for example, you want to run a very long race, a marathon.
پس، به عنوان مثال، میخواین که یه مسابقهی خیلی طولانی رو بدوین، مثلا یه ماراتن.
You cannot sprint a marathon, right?
نمیتونین با دو سرعت ماراتن رو برین، مگه نه؟
After one mile you’ll fall down.
بعد یک مایل وا میرین.
So for a marathon you must pace yourself, right?
پس واسهی ماراتون باید سرعتتون رو تنظیم کنین، مگه نه؟
You have to go a little bit more slowly.
باید یه ذره آرومتر برین.
You have to go at a speed that you can keep going at for a long time.
باید با یه سرعتی برین که میتونین واسه مدت طولانی ادامهش بدین.
So you run a little more slowly but you can go a very, very long time.
پس یه ذره آرومتر میدوین ولی میتونین یه مدت خیلی خیلی طولانی رو برین.
Doing that, slowing down a little bit and going a long time, we call that pacing.
به این کار، یه ذره آرومتر کردن و مدت طولانی رفتن، به این میگیم تنظیم کردن سرعت.
So to pace yourself means make yourself slow down a little bit so you can keep going forever.
پس To pace yourself یعنی یه ذره سرعتتون رو پایین بیارین تا بتونین واسه همیشه ادامه بدینش.
Alright, later he says that running gives him energy.
بسیار خب، جلوتر میگه که دویدن بهش انرژی میده.
And that the energy ignites his life mission.
و اون انرژی باعث جرقه خوردن (Ignites) ماموریت زندگیش میشه.
His life mission means his life purpose.
ماموریت زندگی یعنی همون هدف زندگی.
This energy ignites it.
این انرژی مشتعلش میکنه.
So to ignite means to catch on fire, it means to light a fire…to start a fire.
پس To ignite یعنی آتیش زدن، آتیش روشن کردن… آتیشش رو شروع کردن.
So he’s saying the energy gives fire, gives power to his life.
پس داره میگه انرژیه بهش آتیش میده، به زندگیش توان میده.
It starts the fire of his life.
آتیش زندگیش رو روشن میکنه.
It starts the power of his life.
توان زندگیش رو راه میندازه.
So to ignite means to start a fire.
پس To ignite یعنی آتیش روشن کردن.
So this is kind of like poetry or something, it’s like a metaphor.
پس این یه چیز شاعرانهطوری بودش، یه جور مَثَله.
He’s saying that running starts the fire in his life.
داره میگه دویدن آتیش زندگیشو روشن میکنه.
It starts the passion in his life.
شور و شوق زندگیش رو به راه میکنه.
It gives the energy and power to his life.
به زندگیش انرژی و توان میده.
It ignites his life.
جرقهی زندگیش رو میزنه.
And he said, what is his purpose?
و گفتش که، هدفش چیه؟
He says my purpose is to transform movement into something else.
میگه هدفم اینه که تحرک رو به یه چیز دیگه تبدیل(Transform) کنم.
To transform means to change, to change something into another thing.
To transform یعنی عوض کردن، یه چیزیو به چیز دیگه تغییر دادن.
So he says he wants to transform movement, meaning exercise, he wants to transform exercise and make exercise become something else.
پس میگه میخوام تحرک به معنی ورزش کردن رو تغییر شکل بدم، میخواد ورزش کردن رو تبدیل کنه، باعث شه ورزش کردن به یه چیز دیگه تبدیل شه.
So what he’s saying is he wants exercise to become power for your life, right?
پس چیزی که داره میگه اینه که میخواد ورزش کردن بشه نیرو واسه زندگیتون، درسته؟
It’s not just exercising so you lose some weight.
ورزش نمیکنین که صرفا وزن کم کنین.
It actually becomes power for all of your life.
واقعا میشه نیرو واسهی همهی زندگیتون.
It gives you power for your family.
بهتون قدرت میده برای خونوادهتون.
It gives you power for your business, for your career, for everything.
بهتون قدرت میده برای کسب و کارتون، حرفهتون، همه چیز.
So it transforms, it changes into personal power.
پس تبدیلش میکنه، تغییرش میده به نیروی شخصی.
That’s what he’s saying.
این چیزیه که داره میگه.
He wants to transform movement, he wants to change movement and exercise into personal power.
میخواد که تحرک کردن رو تبدیل کنه، میخواد تحرک کردن و ورزش کردن رو تغییر بده به قدرت شخصی.
To transform, to change from one thing into something else.
To transform، تغییر دادن از یک چیز به چیز دیگه.
Our next word is relinquish, to relinquish.
کلمهی بعدیمون Relinquish (به معنی تسلیم، چشمپوشی، بیخیال شدن) هستش، To relinquish.
He’s saying I have to relinquish some time for running.
داره میگه باید برای دویدن بیخیال یه قسمت از وقتم شم.
To relinquish means to give away.
To relinquish یعنی بدی بره.
It means you have something and you let go…you give it away.
یعنی یه چیزیو داری و ولش میکنی… میدیش میره.
So if I have $5 in my hand, I have some money in my hand.
پس مثلا من ۵ دلار تو دستم دارم، یه پولی تو دستم دارم.
If I open my hand I give it, it means I relinquish it, right?
اگه دستم رو باز کنم و بدمش، یعنی بیخیالش شدم، درسته؟
I am not trying to hold it anymore.
سعی نمیکنم بیش از این بچسبمش.
I am giving it away.
میدمش بره.
I am letting go.
ولش میکنم.
Maybe I drop it or maybe I give it to someone else.
شاید میندازمش یا میدمش به یکی دیگه.
But I’m not holding it anymore.
ولی دیگه نگهش نمیدارم.
I let go of it.
ولش میکنم.
That’s relinquish.
این میشه Relinquish.
So he’s talking about time.
داره راجع به زمان صحبت میکنه.
He has to relinquish time.
باید زمان رو بیخیال شه.
Maybe he has two hours in his day.
شاید دو ساعت تو روز داره.
He’s very busy but he has to give it away.
خیلی سرش شلوغه ولی مجبوره بدش بره.
Give it to running, right?
بدش برای دویدن، درسته؟
He’s not gonna hold it, he’s not gonna do something else.
قرار نیست بچسبش، قرار نیست کار دیگهای کنه.
He’s gonna let go of that time and give it to exercise.
قراره اون زمان رو ولش کنه و بدش به ورزش کردن.
To relinquish.
To relinquish.
And he says I have an hour or two hours set aside for exercise every day.
و میگه من یکی دو ساعت در روز کنار گذاشتم (Set aside) واسه ورزش کردن.
Set aside means saved.
Set aside یعنی ذخیره کردن.
If you set aside money then you save money, you don’t spend it, right?
اگه پولتونو بذارین کنار یعنی پولتون رو ذخیره کردین، خرجش نمیکنین، درسته؟
So it’s to put it to the side, you’re not gonna use it right now.
پس به کنار گذاشتنه، الان قرار نیست ازش استفاده کنین.
You’re saving it for something.
واسه یه چیزی اندوختینش.
So he sets aside time.
پس خلاصه اون زمان کنار گذاشته.
Every day he sets aside, every day he saves one or two hours just for running.
هر روز میذاره کنار، هر روز یکی دو ساعت فقط برای دویدن میذاره کنار.
He won’t go to a meeting.
جلسه نمیره.
He won’t do something with his family.
کاری با خونوادهش انجام نمیده.
He won’t do anything else.
هیچ کار دیگهای انجام نمیده.
It’s only for running.
فقط برای دویدنه.
It’s saved for running.
ذخیره شده برای دویدن.
That time is saved for running.
اون زمان ذخیره شده برای دویدن.
That time is set aside for running.
اون زمان واسه دویدن کنار گذاشته شده.
And he says running generates reliable and everlasting energy.
و میگه دویدن یه انرژی قابلاتکا و همیشگیای تولید میکنه (Generates).
To generate means to create.
To generate یعنی ایجاد کردن.
Running creates energy.
دویدن انرژی ایجاد میکنه.
Running generates energy.
دویدن انرژی تولید میکنه.
Exercise generates energy.
ورزش کردن انرژی تولید میکنه.
Exercise creates energy or generates power, creates power.
ورزش کردن انرژی ایجاد یا نیرو تولید میکنه، نیرو ایجاد میکنه.
And finally the word to allocate.
و نهایتا کلمهی To allocate (به معنی تخصیص دادن).
He’s saying he allocates time for running every day.
داره میگه هر روز به دویدن زمان اختصاص میده.
Well, to allocate, it’s similar to set aside.
خب، To allocate، مشابه To set asside هستش.
It’s a very similar meaning.
معانی خیلی مشابهی دارن.
To allocate means to set aside for a specific reason.
To allocate یعنی کنار گذاشتن برای دلیل خاصی.
For example, money, we use it for money all the time.
به عنوان مثال، پول، دائما واسه پول استفادهش میکنیم.
I have $100.
من ۱۰۰ دلار دارم.
I am allocating this $100 to paying bills.
این صد دلار رو به پرداخت قبوض اختصاص میدم.
It means I am setting aside this money.
یعنی من این پول رو میذارم کنار.
I am only going to use this money to pay bills.
و قراره فقط از این پول برای پرداخت قبضا استفاده کنم.
It is allocated for paying bills.
به پرداخت قبضا تخصیص داده شده.
It means it will only be used to pay bills.
یعنی قراره فقط برای پرداخت قبوض ازش استفاده بشه.
I’m not going to use it for any other reason.
قرار نیس واسه دلیل دیگهای ازش استفاده کنم.
It has been allocated.
تخصیص داده شده.
It has been saved only for this specific purpose.
ذخیره شده فقط برای این هدف مشخص.
So he allocates time, for example, maybe in the morning from 7:00 to 9:00…he allocates that time for running.
پس اون زمان اختصاص میده، به عنوان مثال، شاید مثلا صبحا از ۷ تا ۹… این زمان رو اختصاص میده به دویدن.
He saves that time for a specific reason, only running nothing else.
این زمان رو برای یه دلیل مشخص ذخیره میکنه، فقط برای دویدن، نه چیز دیگهای.
So that’s to allocate, to allocate.
پس این شد To allocate، اختصاص دادن.
And that is all of the vocabulary for Slow Burn.
و اینم کل دایرهی لغات واسه فصل «سوزش آهسته».
I hope you enjoyed this lesson.
امیدوارم از این درس لذت برده باشین.
Let’s go on to the mini-story.
بیاین بریم واسه داستان کوتاه.
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.
بخش سوم – درس داستان کوتاه
Hi, this is AJ.
درود، ایجی هستم.
Welcome to the mini-story for “Slow Burn.
به داستان کوتاه فصل «سوزش آهسته» خوش اومدین.
” Are you ready?
آمادهاین؟
Are you standing up?
ایستادین؟
Are you moving your body?
دارین بدنتون رو حرکت میدین؟
Are you smiling?
دارین لبخند میزنین؟
Are you breathing?
دارین تنفس میکنین؟
Good!
خوبه!
Let’s start.
بیاین شروع کنیم.
There was a girl.
یه دختری بود.
Her name was Tiffany.
اسمش تیفانی بود.
And Tiffany had 29 cats.
و تیفانی ۲۹ تا گربه داشت.
How many cats did Tiffany have?
تیفانی چند تا گربه داشت؟
She had 29 cats.
۲۹ تا گربه داشت.
Did she have 47 cats?
آیا ۴۷ تا گربه داشت؟
Of course not.
البته که نه.
She did not have 47 cats.
۴۷ تا گربه نداشت.
She had 29 cats.
۲۹ تا گربه داشت.
Who had 29 cats?
کی ۲۹ تا گربه داشت؟
Tiffany, Tiffany had 29 cats.
تیفانی، تیفانی ۲۹ تا گربه داشت.
What did she have?
چی داشتش؟
Cats, she had 29 cats.
گربه، اون تا گربه داشت.
But as always, she had a problem.
ولی طبق روال همیشه، یه مشکلی هم داشتش.
She needed one more cat.
یه دونه گربهی دیگه نیاز داشت.
She wanted to have 30 cats.
میخواست ۳۰ تا گربه داشته باشه.
But she needed a special cat.
ولی یه گربهی خاص نیاز داشت.
She needed a purple cat.
یه گربهی بنفش نیاز داشت.
How many more cats did Tiffany need?
تیفانی چند تا دیگه گربه نیاز داشت؟
Well, only one.
خب، فقط یه دونه.
Tiffany needed only one more cat.
تیفانی فقط یه دونه دیگه گربه نیاز داشت.
What kind of cat did she need?
چجور گربهای نیاز داشت؟
A purple cat, Tiffany needed a purple cat.
یه گربهی بنفش، تیفانی یه گربهی بنفش نیاز داشت.
How many cats did Tiffany want total?
تیفانی مجموعا چند تا گربه نیاز میخواست؟
Well, she wanted to have 30 cats totally, right?
خب، میخواست مجموعا ۳۰ تا گربه داشته باشه، درست؟
Total, she wanted to have 30.
مجموعا، میخواست ۳۰ تا داشته باشه.
And how many did she have already?
و قبل این چند تا داشتش؟
۲۹, she already had 29.
۲۹، قبل این ۲۹ تا گربه داشت.
She wanted to have 30 total so she needed just one more cat.
میخواست مجموعا ۳۰ تا داشته باشه پس فقط یه دونه گربهی دیگه نیاز داشت.
Did she need one more purple cat or one more purple dog?
آیا یه دونه دیگه گربهی بنفش نیاز داشت یا یه دونه دیگه سگ بنفش؟
She needed one more cat and she wanted a purple cat this time.
یه دونه دیگه گربه نیاز داشت و اینبار گربهی بنفش میخواست.
Did she already have a purple cat?
آیا همینطوریش هم گربهی بنفش داشت؟
No, she didn’t.
نه، نداشت.
All her other cats were brown or white or black.
همهی گربههای دیگهش قهوهای یا سفید یا مشکی بودن.
So she wanted her last cat to be special, she wanted a purple cat.
میخواست گربهی آخریش خاص باشه، یه گربهی بنفش میخواست.
But purple cats are very expensive.
ولی گربههای بنفش خیلی گرونن.
Are purple cats cheap or are purple cats expensive?
آیا گربههای بنفش ارزونن یا اینکه گربههای بنفش گرونن؟
Well, they’re expensive.
خب، گرونن.
In fact, they’re very, very expensive.
در واقع، خیلی خیلی گرونن.
Purple cats cost $12,500,000 each.
گربههای بنفش هر کدوم ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلارن.
How much does a purple cat cost?
قیمت یه گربهی بنفش چقدره؟
Well, purple cats cost $12,500,000 each.
خب، گربههای بنفش هر کدوم ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلارن.
Of course, everybody knows that.
مشخصا، همه اینو میدونن.
And so Tiffany set aside money every day to save for a new purple cat.
پس تیفانی هر روز واسه یه گربهی جدید بنفش پول کنار گذاشت.
What did she do?
چی کار کرد؟
She set aside money every day.
هر روز پول کنار گذاشت.
She saved money every day.
هر روز پول ذخیره کرد.
Who set aside money every day?
کی هر روز پول کنار گذاشتش؟
Well, Tiffany.
خب، تیفانی.
Tiffany set aside money every day.
تیفانی هر روز پول کنار گذاشت.
Why did she set aside money every day?
چرا هر روز پول کنار میذاشت؟
Well, she set aside money every day to save for a new purple cat.
خب، هر روز پول میذاشت تا واسهی گربهی جدید بنفش پسانداز کنه.
Did she set aside a little money or a lot of money every day?
آیا هر روز یکم پول کنار میذاشت یا کلی؟
Oh, she set aside a lot of money every day.
اوه، هر روز کلی پول کنار میذاشت.
In fact, she ate only a little bit because she didn’t want to spend too much money on food.
در واقع، اون فقط یه ذره غذا میخورد چون نمیخواست زیادی روی غذا پول خرج کنه.
She wanted all her money to be set aside for the new purple cat.
میخواست همهی پولش رو واسه گربهی جدید بنفش کنار بذاره.
In fact, Tiffany allocated all her savings for the purpose of buying a purple cat.
در واقع، تیفانی همهی پساندازش رو به مقصود خریدن گربهی بنفش اختصاص داد.
What did she allocate for buying a purple cat?
چی رو به خریدن گربهی بنفش اختصاص داد؟
She allocated all of her savings.
همهی پساندازش رو اختصاص داد.
All of her extra money she allocated for the purpose of buying a purple cat.
همهی پول اضافیش رو به هدف خرید گربهی بنفش اختصاص داد.
Who allocated all of her savings for the purpose of buying a purple cat?
کی همهی پساندازش رو به هدف خریدن گربهی بنفش اختصاص داد؟
Of course, Tiffany.
البته که تیفانی.
Tiffany allocated all of her savings, she allocated all of her extra money to buying a purple cat.
تیفانی همهی پساندازش رو تخصیص داد، همهی پول اضافیش رو به هدف خریدن یه گربهی بنفش اختصاص داد.
She saved.
پسانداز کرد.
Every day she set aside money.
هر روز پول کنار گذاشت.
All that money was allocated for buying a purple cat.
همهی اون پول به خریدن یه گربهی بنفش اختصاص داده شده بود.
She would not use that money for any other reason.
اون پول رو واسه دلیل دیگهای استفاده نمیکرد.
Not for food.
نه برای غذا.
Not for rent, nothing.
نه برای اجاره، هیچی.
All of her extra money was set aside just to buy the special, expensive, purple cat.
همهی پول اضافهش کنار گذاشته میشد برای خریدن اون گربهی خاص و گرون.
Finally, one day she did it.
بالاخره، یه روز این کارو انجام داد.
She saved $12,500,000.
۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلار پسانداز کرد.
She went to the store to buy the purple cat.
رفت به فروشگاه که گربهی بنفش رو بخره.
But they were sold out of purple cats.
ولی گربههای بنفششون رو تموم کرده بودن.
They had just sold the last purple cat.
آخرین گربهی بنفش رو هم فروخته بودن.
Oh no!
اوه نه!
How much money did Tiffany save?
تیفانی چقدر پول پسانداز کرده بود؟
Tiffany saved $12,500,000.
تیفانی ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلار پسانداز کرده بود.
Where did she go?
اون کجا رفت؟
She went to the pet store to buy a purple cat.
رفتش به فروشگاه حیوانات خانگی (پِت استور) که یه گربهی بنفش بخره.
Did she buy a purple cat with her $12,500,000?
آیا با ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلارش گربهی بنفش خرید؟
No, she didn’t.
نه، اینطور نبود.
Why didn’t she buy a purple cat?
چرا گربهی بنفش نخریدش؟
Because they were sold out.
بخاطر اینکه فروخته شده بودن.
They had already sold their last purple cat.
پیش از این آخرین گربهی بنفششون رو فروخته بودن.
Who or what was sold out?
چه کسی یا چه چیزی، تموم کرده بودنش؟
Well the store was sold out of purple cats, no more purple cats.
خب، فروشگاهه گربهی بنفش تموم کرده بود، گربهی بنفش دیگهای نبود.
Tiffany was very, very upset.
تیفانی خیلی خیلی ناراحت بودش.
But then she thought “Ah, I’ll go to another pet store.
ولی بعدش فکر کرد که “ها، میرم یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه”.
” So she sprinted across the city to another pet store.
پس با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه.
Did she run slowly?
آیا آروم دوید؟
No, she sprinted across the city.
نه، با سرعت توی شهر دوید.
She ran super fast across the city.
خیلی سریع توی شهر دوید.
Where did she sprint?
کجا رو با سرعت دوید؟
She sprinted across the city.
با سرعت توی شهر دوید.
Did she sprint home?
با سرعت دوید به خونه؟
No, she didn’t run home.
نه، ندوید خونه.
She sprinted across the city to another pet store.
با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه.
Who sprinted across the city to another pet store?
کی با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه؟
Tiffany, of course.
تیفانی، مشخصا.
Tiffany sprinted across the city to another pet store.
تیفانی با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه.
Why did she sprint to another pet store?
چرا با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه؟
Well, to find a purple cat and buy it.
خب، واسه اینکه یه گربهی بنفش پیدا کنه و بخره.
She sprinted across the city to another pet store to buy a purple cat.
با سرعت توی شهر دوید سمت یه فروشگاه حیوونات خونگی دیگه تا یه گربهی بنفش بخره.
She arrived at the other pet store with $12,500,000 in a big bag.
با ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلار توی کیفش رسید به اون یکی فروشگاه حیوونات خونگی.
She said “I want the purple cat.
گفتش گربهی بنفش میخوام.
” And the pet store said “I’m sorry, we’re sold out.
و توی پت استور بهش گفتن “متاسفم، تموم کردیم”.
” Oh no!
اوه نه!
Tiffany was very upset.
تیفانی خیلی ناراحت بود.
So she sprinted to another pet store.
پس با سرعت دوید سمت یه پت استور دیگه.
She arrived and said “I want a purple cat.
رسید و گفتش “من یه گربهی بنفش میخوام”.
” But they were sold out.
ولی تموم کرده بودن.
Every pet store in the city was sold out of purple cats.
تموم پت استورای شهر گربهی بنفش تموم کرده بودن.
No purple cats anywhere.
هیچ جا گربهی بنفش نبود.
Tiffany cried “I want a purple cat.
تیفانی گریه کرد “من یه گربهی بنفش میخوام”.
I need a purple cat.
“من یه گربهی بنفش نیاز دارم”.
” She cried and she cried for 27 days and 5 hours.
اون گریه کرد و گریه کرد واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت.
How long did she cry?
چقدر گریه کرد؟
Well, she cried for 27 days and 5 hours.
خب، واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت گریه کرد.
Did she laugh for 27 days and 5 hours?
واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت خندیدش؟
No, no, no.
نه، نه، نه.
She cried.
گریه کرد.
She cried for 27 days and 5 hours.
واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت گریه کرد.
Why did she cry for 27 days and 5 hours?
چرا واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت گریه کردش؟
Because she couldn’t buy a purple cat.
بخاطر اینکه نمیتونس گربهی بنفش بخره.
Finally, after 27 days and 5 hours she relinquished her dream of getting a purple cat.
بالاخره، بعد واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش شد.
Did she hold on to her dream or did she let go of her dream?
آیا چسبیده بود به رویاش یا رویاشو ول کرد؟
She let go of her dream.
رویاشو ول کرد.
She relinquished her dream of getting a purple cat.
بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش شد.
What did she relinquish?
چی رو بیخیال شد؟
What did she let go of?
چی رو ول کرد؟
She relinquished her dream of getting a purple cat.
اون بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش شد.
She decided “I don’t need a purple cat I guess.
به این نتیجه رسید که “فکر میکنم من به یه گربهی بنفش احتیاجی ندارم”.
Who relinquished the dream of getting a purple cat?
کی بیخیال آرزوی گرفتن گربهی بنفش شد؟
Tiffany, of course.
تیفانی، مشخصا.
Tiffany relinquished her dream of getting a purple cat.
تیفانی بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش شد.
She said “Oh well, I guess I don’t need a purple cat.
گفتش “خیله خب، فکر کنم به گربهی بنفش احتیاجی ندارم”.
” So instead Tiffany bought a beautiful, happy, little pink cat.
پس به جاش تیفانی یه گربهی قشنگ و خوشحال و کوچیک صورتی خرید.
She bought a little pink cat and she loved it.
یه گربه کوچولوی صورتی خرید و عاشقش بود.
She loved her little pink cat.
عاشق گربه کوچولوی صورتیش بود.
And Tiffany was very happy because now she had 30 cats, including a very cute and beautiful little pink cat.
و تیفانی خیلی خوشحال بودش چون حالا دیگه ۳۰ تا گربه داشت، از جمله یه گربهی کوچولوی خیلی بانمک و قشنگ صورتی.
Tiffany and all her cats were very happy.
تیفانی و همهی گربههاش خیلی خوشحال بودن.
And that is the end of our mini-story for Slow Burn.
و اینم از آخر داستان کوتاهمون واسه «سوزش آهسته».
I hope you enjoyed it.
امیدوارم که لذت برده باشین.
Listen to this story many, many times.
به این داستان کلی کلی دفعه گوش کنین.
Always have energy in your body when you listen to these stories.
همیشه وقتی به این داستانا گوش میدین توی بدنتون انرژی داشته باشین.
Always shout your answers when you listen to these stories.
همیشه جواباتون رو فریاد کنین وقتی به این داستانا گوش میدین.
If you’re in a bus or a train, maybe you can’t do that.
اگه توی قطار یا اتوبوسین شاید نمیتونین این کارو کنین.
But maybe you can, I don’t know.
شایدم میتونین، نمیدونم.
Try it.
امتحانش کنین.
I’ll see you next time.
دفعهی بعدی میبینمتون.
بخش چهارم – درس دیدگاه
Hello, this is AJ again.
درود، دوباره ایجی هستش که اینجاس.
Welcome to the point of view stories for “Slow Burn.
به داستانای زاویه دید برای فصل «سوزش آهسته» خوش اومدین.
” Same story…different timeframes, different time frames.
همون داستان… قابهای زمانی متفاوت، قابهای متفاوت.
Deep breath, let’s start.
تنفس عمیق، بریم شروع کنیم.
Tiffany has always loved cats.
تیفانی همیشه عاشق گربهها بوده.
Really, since she was a small child she has loved cats.
واقعا، از وقتی یه بچهی کوچیک بود عاشق گربهها بوده.
And every year she has bought more cats.
و هر سال هم گربههای بیشتری خریده.
Or she has found more cats.
یا اینکه گربههای بیشتری پیدا کرده.
But since she was a child she has wanted a purple cat.
ولی از وقتی که کودک بودش یه گربهی بنفش خواسته.
She has especially wanted to have a purple cat.
اون مخصوصا یه گربهی بنفش میخواسته.
But she could never afford a purple cat.
ولی هیچوقت نمیتونست یه گربهی بنفش بخره.
They have always been too expensive for her.
اونا همیشه زیادی براش گرون بودن.
And so, starting when she was young, continuing as she became an adult, she has set aside money every day to save for that special purple cat.
و بنابراین، با شروع از وقتی که جوون بود و ادامه یافتنش وقتی که بالغ شدش، هر روز برای پسانداز واسهی اون گربهی بنفش خاص پول کنار گذاشته.
Every day she has saved.
هر روز پسانداز کرده.
Every week she has saved.
هر هفته پسانداز کرده.
Every month she has set aside money for a purple cat.
هر ماه واسه گربهی بنفش پول کنار گذاشته.
Every year she has set aside money.
هر سال پول کنار گذاشته.
She has allocated all of that money for only one purpose, buying a purple cat.
همهی اون پول رو به یه هدف اختصاص داده، خریدن یه گربهی بنفش.
She has done this every week, every month, every year of her life.
این کارو هر هفته، هر ماه، هر سال عمرش انجام داده.
Well, finally one day she did it.
خب، بالاخره یه روز انجامش داد.
She saved $12,500,000.
۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلار پسانداز کرد.
Immediately she went to the pet store.
بلافاصله رفت پت استور.
But they were sold out of purple cats.
ولی گربهی بنفش تموم کرده بودن.
Oh no!
اوه نه!
So she sprinted across the city to another pet shop.
پس با سرعت دوید سمت یه پت استور دیگه.
But they were also sold out.
ولی اونا هم تموم کرده بودن.
She sprinted to another and another and another.
سریعا دوید سمت یکی دیگه و یکی دیگه و یکی دیگه.
She sprinted to every pet shop in the city.
با سرعت دوید به همهی پت استورای شهر.
None of them had purple cats.
هیچکدومشون گربهی بنفش نداشتن.
They were all sold out of purple cats.
همهشون گربهی بنفش تموم کرده بودن.
Tiffany cried and cried “Oh god, no purple cats.
تیفانی گریه کرد و گریه کرد «اوه نه، هیچ گربهی بنفشی نیستش».
” She cried for a long time, 27 days and 5 hours, in fact.
واسه یه مدت طولانی گریه کرد، در واقع ۲۷ روز و ۵ ساعت.
Until finally she relinquished her dream of getting a purple cat, she let go of it.
تا بالاخره بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش شد، ولش کرد.
Tiffany finally relinquished her dream of getting a purple cat.
تیفانی بالاخره بیخیال آرزوی گرفتن گربهی بنفشش شد.
And instead she bought a nice, pretty, cute, sweet pink cat.
و به جاش یه گربهی عالی، خوشگل، بامزه و شیرین صورتی خرید.
Tiffany bought a little pink cat and she loved it very much.
تیفانی یه گربه کوچولوی صورتی خرید و خیلی عاشقش بود.
And so Tiffany and all of her cats were very, very happy together.
و خب تیفانی و همهی گربههاش خیلی خیلی کنار هم خوشحال بودن.
Alright, that’s the end of our first POV story.
بسیار خب، اینم از آخر داستان POV اولمون.
Let’s go to the next one…into the future.
بریم واسه بعدی… به سوی آینده.
So you can imagine maybe I’m talking about a story idea I have.
پس میتونین تصور کنین که مثلا دارم راجع به یه ایدهی داستانی که دارم حرف میزنم.
Maybe I’m talking about an idea for a movie that’s going to happen in the future.
شاید مثلا دارم راجع به یه ایدهای واسه فیلمی که قراره توی آینده اتفاق بیفته حرف میزنم.
I’m telling someone about this.
دارم به یکی دربارهش میگم.
Maybe I’m telling you.
شاید اصلا دارم به شما میگم.
Let’s start.
بیاین شروع کنیم.
So in the future there will be a woman, a girl named Tiffany.
پس توی آینده یه خانمی خواهد بودش، یه دختری به اسم تیفانی.
And she’ll have 29 cats already.
و همونطوریش هم ۲۹ تا گربه خواهد داشت.
But she’s gonna need one more cat and she’s gonna need a very special cat.
ولی قراره به یه گربهی دیگه نیاز داشته باشه و قراره به یه گربهی خیلی خاص هم نیاز داشته باشه.
She’ll want a purple cat.
اون یه گربهی بنفش خواهد خواست.
So every day she’ll set aside money to buy a purple cat.
پس هر روز اون برای خریدن یه گربهی بنفش پول کنار خواهد گذاشت.
In fact, she’ll allocate all of her spare money, all of her savings for the purpose of buying a purple cat.
در واقع، اون همهی پول اضافیش رو، همهی پساندازش رو به هدف خریدن یه گربهی بنفش اختصاص خواهد داد.
She’s gonna allocate all of her savings for that purpose.
اون قراره همهی پساندازش رو به این هدف اختصاص بده.
And one day, she’ll finally do it.
و یه روز، بالاخره این کار رو خواهد کرد.
One day she will save a total of $12,500,000.
یه روز اون مجموع ۱۲,۵۰۰,۰۰۰ دلار پسانداز خواهد کرد.
And immediately she’s gonna run to the closest pet store.
و بالافاصله باسرعت به نزدیکترین پت استور خواهد دوید.
But they’ll be sold out of purple cats.
ولی اونا قراره گربهی بنفش تموم کرده باشن.
They won’t have any purple cats.
گربهی بنفشی نداشته باشن.
So then she’ll sprint across the city to another pet store.
پس بعدش سریعا توی شهر خواهد دوید به یه پت استور دیگه.
They’ll be sold out, too.
اونا هم قراره تموم کرده باشن.
So she’ll sprint to another and another and another.
پس اون سریعا میدوه به یکی دیگه و یکی دیگه و یکی دیگه.
She’ll sprint to every pet store in the city.
اون به تموم پت استورای شهر خواهد دوید.
But none of them will have a purple cat.
ولی هیچ کدومشون گربهی بنفش ندارن.
They won’t have a purple cat.
هیچ کدوم گربهی بنفش نخواهند داشت.
They’ll be sold out.
قراره تموم کرده باشن.
Tiffany will be very sad and she’ll cry and she’ll cry.
تیفانی قراره خیلی ناراحت بشه و گریه کنه و گریه کنه.
In fact, she’s gonna cry for 27 days and 5 hours.
در واقع، قراره واسه ۲۷ روز و ۵ ساعت گریه کنه.
She’ll cry and she’ll cry and she’ll cry until finally, after 27 days and 5 hours, she’ll finally relinquish her dream of getting a purple cat.
گریه خواهد کرد و گریه خواهد کرد و گریه خواهد کرد تا در پایان، قراره بعد ۲۷ روز و ۵ ساعت، بالاخره بیخیال آرزوی گرفتن یه گربهی بنفش بشه.
She’ll finally relinquish that dream.
بالاخره بیخیال اون آرزو خواهد شد.
And then she’ll buy a nice, cute, wonderful, little pink cat.
و بعدش یه گربه کوچولوی صورتی عالی، بامزه، و فوقالعاده خواهد خرید.
And Tiffany will love her little pink cat and the little pink cat will love Tiffany.
و تیفانی عاشق گربه کوچولوی صورتیش خواهد بود و گربه کوچولوی صورتی هم عاشق تیفانی خواهد بودش.
They’ll be very happy and in fact Tiffany and all her cats, all 30 cats, will be very happy together.
اونا قراره خیلی خوشحال باشن و در واقع تیفانی و همهی گربههاش، همهی ۳۰ تا گربهش قراره کنار هم خیلی خوشحال باشن.
And that’s the end of our point of view lessons for Slow Burn.
و اینم از آخر دروس زاویه دیدمون واسه فصل «سوزش آهسته».
See you next time.
دفعهی بعد میبینمتون.