۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۲۶. آرچی و الاغش
بخش اول – آرچی و الاغش
Old Archie needed some money.
آرچی پیر به مقداری پول احتیاج داشت.
He decided to sell his donkey.
او تصمیم گرفت الاغش را بفروشد.
So he and his son Tom went to town.
پس او و پسرش، تام، به شهر رفتند.
It was situated many miles away.
چندین مایل دورتر بود.
Soon, they met a woman.
بهزودی، زنی را ملاقات کردند.
“Where are you going she asked.
او پرسید:«کجا میری؟
“To town,” said Archie.
آرچی گفت: «به شهر».
“Any smart person would ride the donkey,” she said.
زن گفت: هر آدم باهوشی سوار الاغ میشه.
“What are you implying Archie asked.
آرچی پرسید:«منظورت چیه؟
“I’m very smart!
من خیلی باهوش هستم!
” Archie wanted to look smart.
» آرچی میخواست هوشمندانه به نظر برسد.
So he climbed onto the donkey.
به همین خاطر روی الاغ نشست.
Then they continued in the direction of the town.
سپس دوباره به سمت شهر راه افتادند.
Further along the road, they met a farmer.
آنها در امتداد جاده، کشاورزی را ملاقات کردند.
“Hello,” said Archie.
آرچی گفت: «سلام.
“We want to sell this donkey.
ما میخوایم این الاغ رو بفروشیم.
Do you want to buy it?
میخوای اون رو بخری؟
” “I don’t need a donkey,” said the farmer.
» کشاورز گفت: «من به الاغ احتیاج ندارم.
“But if you want my advice, don’t ride it.
اما اگر توصیهی من رو بخوای، سوارش نشو.
The donkey needs to be in good physical condition.
الاغ باید در شرایط جسمی خوبی باشه.
“Good idea,” said Archie.
آرچی گفت: «ایدهی خوبیه.
“Tom, I want you to ride it.
تام، من میخوام تو سوارش بشی.
You’re lighter.
تو سبکتر هستی.
” “Neither you nor your son should ride it.
نه تو و نه پسرت نباید سوارش بشید.
It looks very tired.
خیلی خسته به نظر میرسه.
You should carry the donkey.
شما باید الاغ رو حمل کنید.
” suggested the farmer.
کشاورز پیشنهاد داد.
“You’re right,” said Archie.
آرچی گفت: «حق با توست.
“Come on, Tom!
بیا، تام!
We’ll carry it for the final few miles!
ما اون رو در چند مایل آخر حمل میکنیم!
The donkey was very heavy, and they couldn’t maintain a good speed.
الاغ خیلی سنگین بود و آنها نمیتوانستند سرعت خوبی را حفظ کنند.
They didn’t arrive until late in the evening.
تا عصر دیروقت نرسیدند.
At last, they walked into the town.
سرانجام، وارد شهر شدند.
But there they attracted the attention of some teenage boys.
اما در آنجا توجه چند پسر نوجوان را به خود جلب کردند.
They laughed at Tom and Archie.
آنها به تام و آرچی خندیدند.
They started to throw stones at them.
شروع به پرتاب سنگ به سمت آنها کردند.
The donkey reacted by kicking.
الاغ با لگد واکنش نشان داد.
Tom and Archie dropped the donkey.
تام و آرچی الاغ را انداختند.
It fell on the ground and then ran away.
الاغ روی زمین افتاد و سپس فرار کرد.
Archie lost his donkey.
آرچی الاغش را از دست داد.
He went home with no money.
او بدون پول به خانه رفت.
What does this story teach us?
این داستان به ما چه میآموزد؟
We cannot please everyone in our society.
ما نمیتوانیم همه را در جامعهمان راضی کنیم.
Don’t take everyone’s advice, but set your own standards.
توصیهی همه را قبول نکنید، استانداردهای خودتان را تعیین کنید.
Prove to everyone that you can make decisions by yourself.
به همه ثابت کنید که خودتان میتوانید تصمیم بگیرید.
Otherwise, you may end up with nothing at all.
در غیر این صورت، ممکن است در نهایت به هیچ چیز نرسید.
بخش دوم – واژگان
Unit 26
بخش ۲۶
Word list
لیست کلمات
advice [ədˈvʌɪs]
توصیه
n.
اسم.
Advice is an opinion about what to do.
توصیه نظری دربارهی کاری که انجام میدهید است.
I don’t know how to study for my exams..
نمیدانم چگونه برای امتحاناتم درس بخوانم.
Can you give me some advice?
میتوانی چیزی به من توصیه کنی؟
along [əˈlɒŋ]
در امتداد
prep.
حرف اضافه.
Along means down the length of a road, river, etc.
along یعنی در طول جاده، رود و.
Walk along this tunnel for ten minutes, and you’ll see a door on the left.
ده دقیقه در امتداد این تونل بروید، و بعد یک درب در سمت چپ خواهید دید.
attention [əˈtɛnʃ(ə)n]
توجه
n.
اسم.
Attention is the notice, thought, or consideration of someone.
attention توجه، فکر یا ملاحظهی کسی است.
His work got the attention of two of his co-workers.
کارش توجه دو تا از همکارانش را جلب کرد.
attract [əˈtrakt]
جذب شدن
v.
فعل.
To attract means to make a person or thing come closer or be interested.
to attract یعنی کسی یا چیزی را نزدیکتر یا علاقهمند کردن.
The magnet attracted the metal.
آهنربا فلز را جذب کرد.
climb [klʌɪm]
بالا رفتن
v.
فعل.
To climb means to use your hands and feet to go up something.
to climb یعنی از دستها و پاهایتان استفاده کنید تا از چیزی بالا بروید.
The girls climbed to the top of the mountain.
دخترها به بالای کوه رفتند.
drop [drɒp]
انداختن
v.
فعل.
To drop is to fall or allow something to fall.
to fall یعنی افتادن یا اجازهی افتادن به چیزی دادن.
A small amount of water dropped from the bottle.
مقدار کمی آب از بطری ریخت.
final [ˈfʌɪn(ə)l]
نهایی
adj.
صفت.
If something is final, it is the last part.
اگر چیزی نهایی باشد، آخرین قسمت است.
In the final part of the film, the man and the woman got married.
در قسمت پایانی فیلم، مرد و زن ازدواج کردند.
further [ˈfəːðə]
بیشتر
adj.
صفت.
Further means at or from a greater distance or time.
further یعنی در یا از فاصله یا زمان بیشتر.
The escalator is further than I thought.
پلهبرقی از آنچه فکر میکردم، دورتر است.
imply [ɪmˈplʌɪ]
اشاره کردن
v.
فعل.
To imply something is to suggest it without saying it.
to imply یعنی چیزی را بدون اینکه بگوییم پیشنهاد دهیم.
The man implied that he wanted the job, but he didn’t say so.
مرد اشاره کرد که کار را میخواهد، اما نگفت.
maintain [meɪnˈteɪn]
حفظ کردن
v.
فعل.
To maintain means to make something stay the same.
to maintain یعنی چیزی را یکسان نگه داشتن.
The balls maintain constant movement.
توپها حرکت دائم را حفظ میکنند.
neither [ˈnʌɪðə]
هیچیک
adv.
قید.
You use neither to connect two negative possibilities.
از neither وقتی استفاده میشود که بخواهیم دو احتمال منفی را متصل کنیم.
Neither the path on the left nor the path on the right will lead us home.
نه مسیر سمت چپ و نه مسیر سمت راست ما را به خانه خواهد رساند.
otherwise [ˈʌðəwʌɪz]
در غیر این صورت
adv.
قید.
Otherwise means in another way, if you don’t do this.
otherwise یعنی به صورت دیگر.
It’s good to stay active; otherwise, you’ll gain weight.
فعال ماندن خوب است؛ در غیر این صورت، وزن اضافه خواهید کرد.
physical [ˈfɪzɪk(ə)l]
فیزیکی
adj.
صفت.
If something is physical, it is related to your body and not your mind.
اگر چیزی فیزیکی باشد، به بدن شما مربوط است و نه ذهنتان.
Biking is good for your physical health.
دوچرخهسواری برای سلامت فیزیکی شما خوب است.
prove [pruːv]
ثابت کردن
v.
فعل.
To prove something is to show that it is true.
ثابت کردن چیزی یعنی نشان دهیم حقیقت دارد.
My teacher proved the answer on the board.
معلم من جواب روی تخته را ثابت کرد.
react [rɪˈakt]
واکنش دادن
v.
فعل.
To react is to respond by acting in a certain way.
واکنش دادن یعنی با عمل کردن به شکل خاصی پاسخ دادن.
James reacted badly to the news.
جیمز بهطور بدی به خبر واکنش نشان داد.
ride [rʌɪd]
راندن
v.
فعل.
To ride something is to travel on it.
راندن چیزی یعنی در/روی آن سفر کردن.
You can ride an animal, a bike, etc.
شما میتوانید حیوان، دوچرخه و غیره را برانید.
I will ride a roller-coaster for the first time today.
من امروز برای اولین بار سوار ترن هوایی خواهم شد.
situated [ˈsɪtʃʊeɪtid]
واقع شدن
adj.
صفت.
If something is situated somewhere, it is in that place.
اگر چیزی جایی واقع شود، در آنجا قرار دارد.
The whiteboard is situated between the two men.
تختهسفید بین دو مرد قرار دارد.
society [səˈsʌɪɪti]
جامعه
n.
اسم.
Society is a group of people who interact and share a culture.
جامعه گروهی از مردم است که با هم تعامل دارند و یک فرهنگ دارند.
Society expects people to be good and honest.
جامعه از مردم انتظار دارد که خوب و صادق باشند.
standard [ˈstandəd]
استاندارد
n.
اسم.
A standard is what people consider normal or good.
استاندارد چیزی است که مردم عادی یا خوب میدانند.
This older model TV is below our store’s standards.
مدل قدیمیتر تلویزیون زیر استاندارد فروشگاه ما است.
suggest [səˈdʒɛst]
پیشنهاد دادن
v.
فعل.
To suggest something means to give an idea or plan about it.
to suggest یعنی ایده یا برنامهای برای چیزی دادن.
He suggested that we go to see his boss.
او پیشنهاد داد که برویم و رئیس را ببینیم.