۴۰۰۰ کلمه ضروری – کتاب اول
فصل ۶. دوقلوها
بخش اول – دوقلوها
Katie and Alice were twins.
کیتی و آلیس دوقلو بودند.
They were so alike that few people could tell them apart.
آنقدر شبیه هم بودند که افراد کمی میتوانستند آنها را از هم تشخیص دهند.
They were almost like seeing one person looking in a mirror.
تقریباً جوری بودند که انگار کسی به خودش در آینه نگاه میکند.
They even spoke in the same way as each other.
حتی مثل همدیگر صحبت میکردند.
They were best friends.
دوستان صمیمیِ هم بودند.
But the twins’ attributes were not all exactly the same.
اما همهی ویژگیهای دوقلوها دقیقاً یکسان نبود.
Alice preferred sport, and was a star athlete in soccer.
آلیس ورزش را ترجیح میداد، و بازیکن ستاره در فوتبال بود.
Katie preferred foreign languages and was bilingual in French.
کیتی زبانهای خارجی را ترجیح میداد و فرانسوی هم بلد بود.
Katie decided to be a participant at a summer camp in France.
کیتی تصمیم گرفت که در کمپ تابستانیای در فرانسه شرکت کند.
Alice wasn’t interested in the French language, so she didn’t go.
آلیس علاقهای به زبان فرانسوی نداشت و به همین دلیل نرفت.
But she was angry that Katie wanted to spend the summer away from her.
اما از اینکه کیتی میخواست تابستان را دور از او بگذراند عصبانی بود.
Two months later, Katie returned.
دو ماه بعد، کیتی برگشت.
Alice dashed to the airport to greet her sister.
آلیس برای استقبال از خواهرش با سرعت به فرودگاه رفت.
But when Alice saw Katie, she was surprised.
اما وقتی آلیس کیتی را دید تعجب کرد.
Katie now spoke French, and she looked completely different!
کیتی حالا فرانسوی صحبت میکرد و ظاهرش کاملاً متفاوت بود!
She was wearing fashionable clothes, and she looked taller.
او لباسهای شیک به تن داشت و قدبلندتر به نظر میرسید.
Alice felt very messy next to her.
آلیس در کنارش احساس آشفتگی زیادی میکرد.
She was just wearing an old t-shirt, and her hair looked untidy.
او فقط تیشرت قدیمیای پوشیده بود و موهایش نامرتب به نظر میرسید.
When Alice asked Katie about France, Katie was vague and didn’t say much.
وقتی آلیس از کیتی دربارهی فرانسه سوال کرد، کیتی مبهم بود و حرف زیادی نزد.
It made Alice feel tense and filled her with disgust because in the past, they’d always told each other everything.
این آلیس را عصبی و او را پر از انزجار کرد چون در گذشته، آنها همیشه همهچیز را به همدیگر میگفتند.
Now there was a huge gulf between them.
حالا فاصلهی زیادی بین آنها بود.
Over the weeks, the sisters spoke even less.
طی هفتهها، خواهرها حتی کمتر صحبت میکردند.
Two months later, it was the twins’ birthday.
دو ماه بعد، روز تولد دوقلوها بود.
All their lives, they’d had a ritual.
در تمام زندگیشان آیینی برای خودشان داشتند.
Before their birthday, they’d talk all night long.
قبل از تولدشان، تمام شب صحبت میکردند.
That night, Alice came into Katie’s bedroom.
آن شب، آلیس وارد اتاقخواب کیتی شد.
“I’m sorry I haven’t spoken to you much lately,” Katie said.
کیتی گفت: «ببخشید که اخیراً زیاد باهات صحبت نکردم.
“I understand.
آلیس با عصبانیت گفت: «درک میکنم.
You have new friends now,” said Alice, angrily.
تو الان دوستهای جدیدی داری.
Katie said, “My French friends don’t write much nowadays.
کیتی گفت: «دوستهای فرانسوی من این روزها زیاد برام نامه نمینویسن.
For a while, I thought they were more exciting than my friends at home.
برای مدتی فکر میکردم اونها از دوستهای توی خونهم هیجانانگیزترن.
But I was wrong.
اما اشتباه میکردم.
You’re my sister, and you’ll always be my best friend.
تو خواهر من هستی، و همیشه بهترین دوستمی.
Alice said, “I’m sorry, too.
آلیس گفت: «من هم معذرت میخوام.
I wanted our relationship to stay the same forever.
میخواستم رابطهی ما برای همیشه ثابت بمونه.
But it’s totally natural for twins to have different interests.
اما کاملاً طبیعیه که دوقلوها علایق متفاوت داشته باشن.
We can still be best friends without being together all the time.
ما میتونیم هنوز بهترین دوستهای هم باشیم بدون اینکه تمام مدت کنار هم باشیم.
بخش دوم – واژگان
Unit 6
بخش ۶
Word list
لیست کلمات
apart
جدا
adj.
صفت.
When people or things are apart, they are not next to each other.
وقتی افراد یا چیزها جدا باشند، کنار هم نیستند.
They moved apart and then came back together.
آنها از هم جدا شدند و بعد دوباره به هم رسیدند.
attribute
ویژگی
n.
اسم.
An attribute is a characteristic of a person or thing.
attribute ویژگی کسی یا چیزی است.
He isn’t very clever, but he does have some other positive attributes.
او خیلی باهوش نیست، اما ویژگیهای مثبت دیگری دارد.
bilingual
دوزبانه
adj.
صفت.
A bilingual person can speak two languages.
شخص دوزبانه میتواند به دو زبان صحبت کند.
Since you already know English, after learning French, you’ll be bilingual.
از آنجایی که انگلیسی بلد هستی، بعد از یاد گرفتن فرانسوی، دوزبانه میشوی.
completely
کاملاً
adv.
قید.
Something completely different is very, very different from before.
چیزی که کاملاً متفاوت باشد، یعنی خیلی خیلی از قبل متفاوت است.
I was completely wrong.
من کاملاً اشتباه میکردم.
dash
بهسرعت رفتن
v.
فعل.
To dash means to run or move quickly.
to dash یعنی سریع دویدن یا حرکت کردن.
Helen dashed up the stairs so she wouldn’t be late for her appointment.
هلن بهسرعت از پلهها بالا رفت تا برای وقت ملاقاتش دیر نرسد.
disgust
انزجار
n.
اسم.
Disgust is a feeling of distaste and anger caused by something rude or unpleasant.
انزجار احساس بیزاری و عصبانیت است که بهخاطر چیزی گستاخ یا ناخوشایند به وجود میآید.
He felt disgust toward his date, because she had such terrible eating habits.
او نسبت به طرف قرارش احساس انزجار کرد، چون عادات غذایی خیلی افتضاحی داشت.
fashionable
مد روز / شیک
adj.
صفت.
Something fashionable is what people like to wear and do now.
چیزی که مد روز باشد، چیزی است که مردم الان دوست دارند بپوشند و انجام دهند.
It is very fashionable to wear a hat.
سر کردن کلاه مد است.
foreign
بیگانه / خارجی
adj.
صفت.
Something foreign is something we are not used to.
چیزی که foreign باشد، چیزی است که ما به آن عادت نداریم.
He has traveled widely in foreign countries.
او بهطور گسترده به کشورهای خارجی سفر کردهاست.
gulf
جدایی
n.
اسم.
A gulf is a gap between people who do not understand each other.
جدایی شکافی است بین افرادی که همدیگر را درک نمیکنند.
There has been a gulf between James and Tony since their parents died.
از وقتی پدر و مادر جیمز و تونی فوت کردند، بین آنها جدایی بودهاست.
mirror
آینه
n.
اسم.
A mirror is usually made of glass, and you can see yourself in it.
آینه معمولاً از شیشه درست شده و میتوانید خودتان را در آن ببینید.
He used the mirror to shine light in their eyes.
او از آینه استفاده کرد تا در چشمانشان نور بیندازد.
natural
طبیعی
adj.
صفت.
Things that are natural are not made by people.
چیزهایی که طبیعی هستند را مردم نساختهاند.
We need to take care of the natural world.
ما باید از دنیای طبیعی مراقبت کنیم.
nowadays
امروزه
adv.
قید.
Nowadays means at the present time.
امروزه یعنی در حال حاضر.
Nowadays, not so many people smoke.
امروزه، افراد زیادی سیگار نمیکشند.
participant
شرکتکننده
n.
اسم.
A participant is someone who joins in a social event or competition.
شرکتکننده کسی است که به رویداد یا مسابقهای میپیوندد.
There were thousands of participants in this year’s marathon.
در ماراتن امسال هزار شرکتکننده حضور دارند.
ritual
آیین
n.
اسم.
A ritual is a formal custom that people do regularly.
ritual سنت رسمیای است که مردم بهطور منظم انجام میدهند.
Ken was very interested to learn about the religious rituals of the natives.
کن خیلی دوست داشت آیینهای مذهبی بومیها را یاد بگیرد.
spoken
گفتهشده
adj.
صفت.
Spoken language is what we say.
زبان گفتاری چیزی است که میگوییم.
We cannot take back what has been spoken.
ما نمیتوانیم چیزی را که گفته شده پس بگیریم.
sport
ورزش
n.
اسم.
Sport involves games like running, jumping, football, and tennis.
ورزش بازیهایی مثل دویدن، پریدن، فوتبال و تنیس را دربرمیگیرد.
She loves watching sport on TV.
او عاشق تماشا کردن ورزش در تلویزیون است.
surprised
شگفتزده
adj.
صفت.
You are surprised when something unexpected happens.
وقتی اتفاق غیرمنتظرهای میافتد، شگفتزده میشوید.
He didn’t appear at all surprised when he read the article.
وقتی مقاله را خواند، اصلاً شگفتزده نشد.
tense
عصبی
adj.
صفت.
When you are tense, you are not comfortable and feel unhappy.
وقتی عصبی هستید، راحت نیستید و احساس ناراحتی میکنید.
I felt very tense waiting to hear the result of the vote.
موقع منتظر ماندن برای شنیدن نتیجهی رأی عصبی میشوم.
totally
کاملاً
adv.
قید.
If you totally agree, you agree with everything just said.
اگر کاملاً موافق باشید، یعنی با تمام چیزهایی که گفته شد موافق هستید.
I am totally against that.
من کاملاً مخالفم.
vague
مبهم
adj.
صفت.
If something is vague, it is not clear and gives very few details.
اگر چیزی مبهم باشد، واضح نیست و جزئیات خیلی کمی دارد.
I asked him about his mother’s health, but he was very vague about it.
من از او دربارهی سلامتی مادرش پرسیدم، اما خیلی مبهم جواب داد.