در حال حاضر بهناحق نادیده مانده، «ها‑ها» رمان نخستین برنده جایزه جنیفر داوسون، روایتگر ماهر نیمهقرن بیستم زنان و جنون است.

نوشتهٔ نائومی هافمن
«چشم سرگردان» مجموعه مقالات «Book Review» دربارهٔ نویسندگان بینالمللی گذشته است که آثارشان شایستۀ نگاهی نو میباشند؛ بهویژه در پرتو نسخههای تجدید چاپ، بهروز شده یا تازه ترجمهشدهٔ کتابهایشان.
در آخرین پنجشنبهٔ زندگی سیلویا پلث، در فوریهٔ ۱۹۶۳، او فرزندانش را به منزل لندن دوستش، نویسنده جیلین بکر، برد و به اتاقی در طبقهٔ بالا رفت؛ گفت که احساس «وحشتناک» میکند. پلث و همسرش، شاعر تد هیوز، بهتازگی از یکدیگر جدا شده بودند. همان روز، پلث از بکر خواست به آپارتمانش بازگردد و برخی وسایل شخصیاش را بیاورد؛ از جمله پیراهن آبی، مجموعهای از رول مو و دو کتاب.
یکی از کتابها THE HA-HA (Scribner, 177 صفحه، کاغذی، ۱۷ دلار) بود، رمان نخستین جنیفر داوسون. به این نکته که پلث در آخرین آخر هفتهٔ پیش از مرگش این کتاب را میخوانده، توجه کمی شده است، با وجود شباهتهای قابل توجه بین کتاب داوسون و «جعبهٔ زنگ»، رمانی که پلث یک ماه پیش منتشر کرده بود. اشارهٔ برخی از زندگینامهنویسان پلث به «ها‑ها» بهنظر میرسد بیشتر برای ارضای کنجکاوی عمومی نسبت به جزئیات خشن پیرامون مرگ او باشد: چه کسی نخواهد دانست که این شاعر با استعدادی و شکوهمند چه میخوانده زمانی که تصمیم به خودکشی گرفت؟
این رمان که برای نخستین بار در سال ۱۹۶۱ در بریتانیا منتشر شد، تازه با مقدمهای از رماننویس ملیسا برودر دوباره منتشر شده است. همانند پلث، داوسون به طور فراوان از تجربیات شخصی خود بهره برد: ابتدا به عنوان دانشجو در آکسفورد و سپس به عنوان بیمار در یک بیمارستان روانی محلی برای چند ماه، و همچنین از کارهای بعدیاش به عنوان مددکار اجتماعی در بیمارستانی در ورچستر.
لذت اصلی «ها‑ها» صدای خاص و دلپذیر راوی آن، جوزفین، است؛ زنی که تمایل دارد در زمان نامناسب حرفهای نادرست بزند و خندهای دارد که همانطور که یکی از شخصیتها توصیف میکند، «مانند دستشویی متروکهای» به نظر میرسد. جوزفین به شدت خودآگاهی و سادگی دارد و دیگران را برایش گیجکننده و گاهی ترسناک میبیند. دهان یک زن به عنوان «غار … تاریک و کشیدهای» توصیف میشود. سرها در اتاق شلوغ گویی «در حال حرکت و پیچیدن» هستند. جوزفین همچنین توهمات زندهای از حیوانات دارد که او آنها را «دوستدارانم» مینامد: طاووسها، مارها، اسبهای آبی و پستاندارانی با پنجههای زوج.
این موارد هیچکدام در میان همکلاسیهایش در آکسفورد خوب پیش نمیرود؛ گروهی غیرقابل تحمل که کارهایی چون برگزاری مهمانیهای چای، نامزدی زودهنگام و صدا زدن یکدیگر «عزیزم» انجام میدهند. با این حال، جوزفین مشتاق پذیرش توسط آنها است. او خود را «کمی سرگردان، کمی عقبمانده» توصیف میکند و معتقد است که برای آنچه که او به عنوان زندگی عادی میداند، مناسب نیست: «من از آن دسته آدمهایی نبودم که به مهمانیها دعوت میشد … چنانکه مردان من را نمیبوسیدند یا من در خیابان با دوستان قدیمیام روبهرو نمیشدم.» وقتی مادرش به طور ناگهانی میمیرد (در این حادثه یک پتو الکتریکی نقش دارد)، جوزفین دچار فروپاشی میشود و برای بهبودی به بیمارستان روانی فرستاده میشود، جایی که تشخیص اسکیزوفرنی بر او میشود.
در بخش پسنگری، داوسون که در سال ۲۰۰۰ درگذشت، اشاره میکند که او «ها‑ها» را دقیقاً پس از تصویب قانون سلامت روان بریتانیا در سال ۱۹۵۹ نوشته است؛ قانونی که هدفش گسترش درک از بیماریهای روانی و بهبود شرایط زندگی در مراکز درمانی برای بیماران بود. زمان برد تا پزشکان مراقبت خود را مطابق با این قانون تنظیم کنند و نگرشهای فرهنگی نسبت به بیماریهای روانی انسانیتر شود. داوسون میگوید: «بسیار تعداد کمی از افراد آشنای من آن زمان فکر میکردند که اختلالات روانی دارای معنای اجتماعی یا سیاسی، بهجای فرهنگی، هستند.» او ادامه میدهد: «این مساله چیزی بود که باید مخفی نگه داشته میشد؛ باید دربارهاش ساکت میمانید.»
افرادی که جوزفین را احاطه میکنند، با تحقیر و احتیاط بیش از حد با او رفتار میکنند. استثنا آلسدیر است، بیماری در بخش مردان که او به طور مخفیانه در «ها‑ها» بیمارستان، یک اصطلاح انگلیسی برای دیوار تو رفتگی که با گودالی مواجه است و به منظور جلوگیری از مسدود کردن منظرهٔ اطراف ساخته میشود، با او ملاقات میکند؛ «ها‑ها» حس «قفل شدن» از داخل را کم میکند.
آلسدیر اولین کسی است که جوزفین را از شیوههای قدیمی بیمارستان آگاه میکند و رویکرد دیگری برای درک تشخیص او ارائه میدهد: «این فقط یک کلمه است. این فقط یک روش برای گفتن این است که تو واقعیتر از اکثر مردم هستی.»
این بینش جوزفین را دلگرم میکند و در نیمهٔ دوم هیجانانگیز کتاب، او از بیمارستان فرار میکند، احساسی از «نیاز به بقا، نیاز به چسبیدن به آن واقعیت اندکی که باقی مانده بود» دارد. در اینجا، داوسون نقد پیشبینیگر دیگری مینویسد و با دقت به میتوکسیسِ گستردهای که جنبش نوظهور آزادی زنان با آن مبارزه میکرد، اشاره میکند. اکنون برای اولین بار به تنهایی، جوزفین با مردان خوشسخن مواجه میشود که او را صرفاً به عنوان یک ابزار در مسیر جستجوی رابطه جنسی و خوشگذرانی میبینند؛ همانطور که پزشکان بیمارستان او را به عنوان یک نمونه، یک سوژه بیچهره در پیگیری علم خود، میدرند.
در نقدهای زمان انتشار «ها‑ها»، روزنامهٔ The London Observer داوسون را «به طرز چشمگیری بااستعداد» توصیف کرد و رمانش را «بسیار اصیل» نامید؛ روزنامهٔ The London Sunday Times آن را «درخشان» قلمداد کرد. در سال ۱۹۶۱ این کتاب جایزهٔ معتبر James Tait Black Memorial Prize را دریافت کرد.
شاید این موفقیت همان چیزی باشد که داوسون را تشویق کرد تا به نوشتن دربارهٔ بیماریهای روانی ادامه دهد. او در طول عمرش نه کتاب منتشر کرد؛ اکثر آنها شخصیتهای جوانی را به تصویر میکشند که کمی نامنظماند و در برخی موارد به شدت به خاطر بیماریهایشان یا به خاطر شیوهٔ منحصر به فرد زندگی و وجودشان در جهان رنج میبرند. داستان عنوانی تنها مجموعهٔ او، «عروسی بیمارستان» (۱۹۷۸)، از منظر دکتر هیورد روایت میشود که با نگاه تحقیرآمیز و دلسوزانه به بیماران خود مینگرد. او میگوید: «از طرز فروتنانهای که آنها برای درمان شوک الکتریکی دندان یا شلوارکهای خود را میپایینند، شگفتزدهام… گویی شایستهٔ هیچ چیز دیگری نیستند.»
«The Upstairs People» (۱۹۸۸)، شاید پرکارترین اثر خودزندگینامهای داوسون، رمانی است که در لندن در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و از نگاه یکی از سه دختر زن جذاب، اگرچه بدبخت، به نام کوسی روایت میشود. با بزرگ شدن فرزندانش، سبکوالدگری ظاهراً «دستنیاز» کوسی به سهلانگاری و رهاسازی، و در نهایت به خشونت آشکار تبدیل میشود: بزرگترین دختر او به بیمارستان روانی فرستاده میشود و لابوتومی میگیرد، که این کار به همان اندازه اضطرابزای دندانپزشکی میشود.
به نظر من ناعادلانه است که آثار داوسون آنقدر کمتر شناخته و مطالعه میشوند نسبت به «جعبهٔ زنگ» منحصر به فرد پلث. ولی در آن زمان، مرگ تراژیک پلث باعث شد که آثار او با اشتیاق توسط عمومی کنجکاو که به دنبال داستانهای زنان و جنون هستند، خوانده شود. در حالی که داوسون بیتردید باید بهعنوان یکی از برجستهترین نویسندگان نیمهقرن گذشته در زمینه بیماریهای روانی و مبارزهٔ زنان برای آزادی تجلیل شود، او شایستۀ تقدیر بیشتری است: شناخت برای شفافیت خیرهکنندهٔ جملاتش و همدلی که با آن شخصیتهای خجالتیاش را به تمامنمایی شکوفا میکند.
در پایان «ها‑ها»، جوزفین برای مدت کوتاهی به بیمارستان بازمیگردد، به اندازهای که شاهد مریضی به نام کاتی باشد که پس از درمان شوک الکتریکی، گیج و کودکمانند بیرون میآید و میشنود که پزشک برای او لابوتومی تجویز میکند. این صحنه جوزفین را بار دیگر به فرار وادار میکند، در حالی که شکرگزار این است که ذهن خودش سالم مانده است: «من به یقین میدانستم که در نهایت خاموش نشدهام و وجودم نجات یافته است.»
